مردانی که بیش از ۴٠ سال مجاهدت و بیخوابی مستمر داشتند
مردانی که بیش از ۴٠ سال مجاهدت و بیخوابی مستمر داشتند بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سخنان منتشر نشده از شهید محمدابراهیم همت در بحبوحه آغاز عملیات والفجر یک که در جمع نیروهای بسیجی پنج گردان از لشکر ٢٧ محمد رسول الله (ص) در چنانه استان خوزستان در روز دهم فروردین ماه سال ۶۲ ایراد کرده است، منتشر شد.
در بخشی از این سخنرانی، شهید همت نظر خود را درباره انقلاب اسلامی مطرح کرده و میگوید: «ما اگر در طول تاریخ و پس از ائمه معصوم (ع) نمونهای بخواهیم از انقلابات الهی پیدا کنیم، بهترین نمونه، الگوترین شیوه و بارزترین نماد و حرکت در جهت اسلام عزیز و تشیع سرخ، انقلاب اسلامی ایران است که نمودارش و شتابش و موجش اکنون همه جای جهان را فرا گرفته است.»
در عملیات والفجر یک که از ۲۰ فروردین سال ۶۲ آغاز شد و شش روز به طول انجامید، هشت لشکر از سپاه پاسداران و ذو لشکر، سه تیپ و یک گردان از نیروی زمینی ارتش ایران و به عبارت دیگر ۳۰ گردان از ارتش و ۸۰ گردان از سپاه مشارکت داشتند.
در پایان این عملیات تعداد سس هزار و ۷۵۰ تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند. ۹۸ دستگاه تانک و نفربر زرهی منهدم، پنج فروند بالگرد ساقط و سه واحد ۵۵۰ نفری جیش الشعبی، سه گردان کماندویی و چهار گردان مکانیزه آسیب دید. همچنین بخشی از بلندیهای حمرین، چندین روستا در حاشیه رودخانه دویرج و پاسگاه مرزی پیچ انگیزه آزاد شد که در مجموع ۱۵۰ کیلومتر مربع وسعت را دربر میگرفت.
انتهای پیام/ 141
نظر شهید همت درباره انقلاب اسلامی و نسبت آن با سیره اهل بیت (ع) بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سخنان منتشر نشده از شهید محمدابراهیم همت در بحبوحه آغاز عملیات والفجر یک که در جمع نیروهای بسیجی پنج گردان از لشکر ٢٧ محمد رسول الله (ص) در چنانه استان خوزستان در روز دهم فروردین ماه سال ۶۲ ایراد کرده است، منتشر شد.
در بخشی از این سخنرانی شهید همت، نظر خود را درباره انقلاب اسلامی مطرح کرده و میگوید: «ما اگر در طول تاریخ و پس از ائمه معصوم (ع) نمونهای بخواهیم از انقلابات الهی پیدا کنیم، بهترین نمونه، الگوترین شیوه و بارزترین نماد و حرکت در جهت اسلام عزیز و تشیع سرخ، انقلاب اسلامی ایران است که نمودارش و شتابش و موجش اکنون همه جای جهان را فرا گرفته است.»
در عملیات والفجر یک که از ۲۰ فروردین سال ۶۲ آغاز شد و شش روز به طول انجامید، هشت لشکر از سپاه پاسداران و ذو لشکر، سه تیپ و یک گردان از نیروی زمینی ارتش ایران و به عبارت دیگر ۳۰ گردان از ارتش و ۸۰ گردان از سپاه مشارکت داشتند.
در پایان این عملیات تعداد سس هزار و ۷۵۰ تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند. ۹۸ دستگاه تانک و نفربر زرهی منهدم، پنج فروند بالگرد ساقط و سه واحد ۵۵۰ نفری جیش الشعبی، سه گردان کماندویی و چهار گردان مکانیزه آسیب دید. همچنین بخشی از بلندیهای حمرین، چندین روستا در حاشیه رودخانه دویرج و پاسگاه مرزی پیچ انگیزه آزاد شد که در مجموع ۱۵۰ کیلومتر مربع وسعت را دربر میگرفت.
انتهای پیام/ 141
نظر شهید همت درباره انقلاب اسلامی و نسبت با آن با سیره اهل بیت (ع) بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، ۱۷ اسفند سالروز شهادت فرماندهی بزرگ و نامی شهید حاج ابراهیم همت است. بزرگمردی که شیوههای مدیریتیاش زبان زد خاص و عام بود بهطوریکه شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی دراینباره گفته است:
«یک جامعه اگر بخواهد منزه بشود، اولین عاملی که در تنزیه و تربیت آن جامعه تأثیر دارد، قطعاً مدیران آن جامعه هستند. اگر فکر و رفتار مدیر؛ منطبق با اصولی بود که او هم در موضع بیان و هم در مقام عمل، به آن اصول اعتقاد داشت، قطعاً آن رفتار در دیگران هم، تأثیرگذار خواهد بود.
شما وقتی به رویه مدیریتی شهید همت در لشکر تحت فرماندهیاش نگاه میکنید؛ میبینید که او بیاغراق در تمام خصیصههای تربیتی، از جمیع نیروهای خودش بالاتر بود.» [۱] در واقع یکدست و یکرنگ بودن حرف و عمل شهید همت باعث شده بود که نیروهایش در لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) او را بهعنوان فرماندهای مخلص، اسوه و متقی بپذیرند و در راستای اجرای فرامینش جانفشانی کنند و این خود از مهمترین رموز موفقیت این لشکر در زمان فرماندهی این سردار بیادعا بود.
سالروز شهادت این سردار شهید، بهانهای شد تا با برخی از خصوصیات فردی و شیوههای مدیریتی وی که میتواند چراغ راه رشد و تعالی نظام مدیریتی کشور به سبک مدیریت جهادی باشد، آشنا شویم.
۱- انتخاب افراد شایسته (شایستهسالاری)
«حاج همت نسبت به انتخاب افراد شایسته برای سپردن مسئولیتهای مختلف در لشکر، بسیار حساس و دقیق بود. او نهتنها به مسئولان ذیربط نیروی انسانی و بازرسی تأکید داشت، بلکه خود نیز در گزینش افراد دخالت میکرد و حتی برای بهکارگیری افراد تا سطح فرماندهان دسته نیز گاهی خودش مصاحبه و گزینش میکرد.
۲- تقوی
حاج همت همواره در برخورد با افراد و نیروهای تحت امر خود طوری بود که کسی به خودش اجازه نمیداد از او درخواست غیرمعقول و خلافی داشته باشد. تقوای حاجی فاکتور مهمی بود که نیروها و اطرافیانش را در پذیرش نظرات و دستورهای او خیلی زود متقاعد میکرد. در رفتار و منش طوری برخورد میکرد که اگر کسی قبلاً او را ندیده بود، نمیتوانست تشخیص دهد که او فرمانده است، ولی اگر با او صحبت میکرد، از شیوهی بیان و نحوهی استدلالهایش متوجه میشد که او یک فرد عادی نیست و حتماً توان و جایگاه بالایی دارد.
او هیچگاه خود را نسبت به دیگران برتر نمیدید. حاجی بارها و بارها خود را از نیروهای بسیجی، بسیار کمتر و پایینتر میدید و میگفت «من کجا و این نیروهای مخلص خدا کجا.»
گاهی که از جلسات قرارگاه فارغ میشدیم و وقت نماز بود، حاجی بیهیچ ابایی و با کمال اخلاص، پشت سر یک نیروی بسیجی عادی میایستاد و به او اقتدا میکرد. در جلسات هم وقتی اصرار میکردیم که برای اقامهی نماز جماعت جلو بایستد، قبول نمیکرد، بچهها هم که دوست داشتند پشت سر حاجی نماز بخوانند، بدون اینکه حاجی بفهمد، به او اقتدا میکردند. البته حاجی از این بابت اکراه داشت.
۳- قناعت
من کباب بخورم درحالیکه بسیجیها نان خالی هم گیرشان نمیآید
پدر حاج همت نقل میکند «حاجی مدتها بود که سری به ما نزده بود، برای همین، به اندیمشک رفتیم. صبح زود با ابراهیم به محل کارش رفتم. ظهر که برگشتیم خانه، مادر ابراهیم برای بچهاش کباب درست کرده بود. کباب را جلوی ابراهیم گذاشت، ولی ابراهیم نخورد. گفتم: چرا نمیخوری؟ گفت: من کباب بخورم، درحالیکه بسیجیها نان خالی هم گیرشان نمیآید. نخورد. کمی استراحت کرد و رفت سر کارش.» پدر شهید ادامه میدهد «کفشهایش آنقدر پاره بود که قابلاستفاده نبود. نهتنها از کفشهای دولتی استفاده نکرد، بلکه کفشی که خودم برایش خریده بودم هم نپوشید، آن را به یک بسیجی داد که کفش گیرش نیامده بود. میگفتم آخر پسر، مثلاً تو فرماندهای، کمی به خودت برس، اما انگارنهانگار.
۴- توبیخ خاطیان
در مرحلهی اول عملیات خیبر، چند شب بود که گردانها موفق نشده بودند از کانال عبور کنند. «حسن زمانی» که با «سیدرضا دستواره» خیلی رفیق بود، شهید شده بود و جنازهاش در کانال مانده بود. سیدرضا اصرار داشت که جنازهی حسن را عقب بیاورد، ولی حاجهمت بنا به ملاحظاتی مانع این کار میشد. سیدرضا طاقت نیاورد و به بهانهی اینکه میخواهد قضای حاجت کند، آفتابه را برداشت و به سمت کانال حرکت کرد.
بچهها فریاد زدند «رضا… رضا میخواهد برود و حسن را بیاورد.» حاجهمت به چند نفر از نیروها دستور داد که رضا را بگیرند و برگردانند. وقتی رضا را پیش حاجی آوردند، بهشدت با او برخورد کرد و گفت «من به تو تکلیف میکنم که حق نداری فعلاً برای انتقال جنازهی شهید حسن زمانی اقدامی کنی.» از آنجا که حاجی علاقهی ویژهای به رضا دستواره داشت، بچهها تصور نمیکردند که آنطور با او برخورد کند، اما حاجی در مسائل نظامی و حفظ جان نیروهایش با کسی شوخی نداشت و در صورت بروز تخلف، با عزیزترین اطرافیانش هم برخورد میکرد.
۵- تفویض اختیار و مسئولیت خواهی
تمام کسانی که با نیروها و فرماندهان حاج همت کار کردهاند، میدانند که افرادی مثل شهیدان اکبر زجاجی، سعید مهتدی، رضا چراغی، رضا دستواره و عباس ورامینی و دیگران، هر کدام در حد یک فرمانده لشکر بودند. مثلاً رضا چراغی به بهترین نحو پشتیبانی تمام لشکر و گردانهای عملیاتی را بر عهده داشت و در هنگام مسئولیت او، کمتر کسی در لشکر ۲۷ با مشکل پشتیبانی مواجه میشد. علت رشد و بروز استعدادهای این نیروها را میتوان در تفویض اختیار و واگذاری مسئولیتها و اعتماد حاج همت به نیروهایش دانست.
اگر نبود این اعتماد حاجی به نیروهایش و واگذاری مسئولیتها به آنها، چهبسا هیچیک از آنها نمیتوانستند استعدادهای خود را در حد اعلای یک فرمانده تمامعیار بروز دهند. در کنار این تفویض اختیار، حاجی مرتب از نیروها میخواست گزارش بدهند که در خصوص مسئولیت واگذارشده چه اقداماتی انجام دادهاند. اگر احیاناً با مشکلی مواجه میشدند، کمک میکرد که موانع برطرف شود و اگر فردی کوتاهی میکرد، تذکر میداد.
۶- عدم انتقامگیری و انتقادپذیری شهید همت
نیروهای لشکر ۲۷ در «قلاجه» مستقر بودند. برادری به نام «مهدی» در خصوص تاکتیکهای جنگ و نحوهی ورود به مناطق عملیاتی و مانند آن نظراتی داشت و همهی اینها را با لحن درشت و صدای بلند به حاج همت منتقل میکرد. حاجی هم استدلالهای خود را بیان میکرد، اما آن برادر ناراحت شد و جلوی چشم ما حاج همت را هل داد، طوری که نزدیک بود حاجی روی زمین بیفتد. حاجی بدون کوچکترین تندی و بیهیچ حرفی به راه خود ادامه داد؛ انگارنهانگار اتفاقی افتاده است. این در حالی بود که اگر با یکی از ما چنین برخوردی میشد، شاید با آن فرد برخورد شدیدی میکردیم. این نوع برخورد بیانگر روح بزرگ حاج همت و گذشت آن بزرگوار بود که هیچوقت دنبال انتقامگیری نبود و با رفتارهای اسلامی خود درس انسانیت و ادب میآموخت.
۷- محبت
خوش انصافا انگشت شصتم را شکستند
یک روز حاج همت برای سرکشی به گردان ما آمد. بچهها که متوجه حضور او شدند، هجوم آوردند و دورش جمع شدند. هر کسی سعی میکرد خودش را به حاجهمت برساند. حاجهمت در وسط بچهها گیر کرده بود و کاری از دستش برنمیآمد. فشار آنقدر زیاد بود که حاجی حتی نمیتوانست تکان بخورد. بالاخره و پس از ابراز محبت بسیجیها، با کمک دوستان راه را باز کردیم و او را از میان رزمندگان عبور دادیم. وقتیکه از جمع خارج شد، دیدم که دستش را گرفته و فشار میدهد. پرسیدم «چی شده حاجی؟» گفت «خوشانصاف ها! انگشت شستم را شکستند.» باور نکردم. با خودم گفتم شاید شوخی میکند، ولی بعد که دیدم دستش را گچ گرفته، باورم شد که راستی راستی انگشتش را شکستهاند.
۸- آیندهنگری
از خصوصیات بارز حاج ابراهیم همت، توجه به آینده و آیندهنگری بود. من مسئولیت بخش تحقیق و بازرسی لشکر ۲۷ را بر عهده داشتم. حاج همت مدام به من توصیه میکرد و دستور میداد که با توجه به اینکه فرمانده گردانها و گرو هانها در عملیاتها شرکت میکنند، دائم در خطوط مقدم هستند، احتمال شهادت آنها نسبت به دیگران بیشتر است و نباید گردانها و گروهان بدون فرمانده باشند، لذا باید همیشه به فکر شناسایی و جذب نیروهایی باشیم که توان مدیریت گردانها و گروهانها را داشته باشند. برای این منظور، حاج همت به من مأموریت داد که به تهران بروم و در مراکز سپاه و بسیج نیروهای موردنظر ایشان را شناسایی و جذب کنم.
حاج ابراهیم دید بسیار بلندی داشت و فقط به فکر زمان حال نبود. همهاش در این اندیشه بود که باید برای آیندهی جنگ و حتی انقلاب کادرسازی کند؛ بنابراین تمام تلاش خود را معطوف کرده بود تا زمینههای بروز استعداد نیروها را فراهم کند تا هر کدام از آنها برای خود فرد مناسب و مؤثری در جنگ و انقلاب باشد.
۹- شجاعت در فرماندهی
بلند شو برویم که بعدی داخل سنگر است
۹-۱- در عملیات «مسلم»، همراه حاج همت بالای ارتفاعات «گیسکه» رفته بودیم. داخل یک سنگر در کنار او بودم. خیلی به دشمن نزدیک بودیم و حاجی با دوربین ارتفاعات شهر «مندلی» عراق را نگاه میکرد. آمده بود تا منطقه را برای ادامهی عملیات دیدهبانی و شناسایی کند. همان موقع دشمن متوجه حضور ما شد و اولین خمپاره را شلیک کرد. گلولهی خمپاره در پنجاه شصت متری سنگر فرود آمد. دومی به سی چهل متری رسید و سومی نزدیکتر افتاد. بعد از انفجار گلولهی سوم، حاجی در کمال خونسردی دستی به پشت من زد و گفت «بلند شو برویم که بعدی داخل سنگر است.» سریع بلند شدیم و کمی از سنگر فاصله نگرفته بودیم که خمپارهی بعدی داخل سنگر فرود آمد.
سقوط در هور
۹-۲ سردار «جهروتی» نقل میکند «حاجی در سختترین شرایط نیز از قوهی توکل خود بهره میبرد و با این کار، روحیهی نیروها را نیز حفظ میکرد. روزهای آخری که در جزیرهی مجنون بودیم، شرایط سختی داشتیم. هواپیماهای عراقی مرتب منطقه را بمباران میکردند، حتی بمباران شیمیایی. بعضی وقتها در یک روز حدود نود هواپیما میآمد و خطوط را مورد هدف قرار میداد.
پس از یکی از بمبارانهای سخت، حاجی گفت: موتور را آماده کن تا با هم سری به بنه تدارکاتی بزنیم. سوار موتور شدیم و راه افتادیم. هنوز از بچهها دور نشده بودیم که دوباره سروکلهی سه هواپیما پیدا شد. هواپیماها آمدند پایین و درست از بالای سر ما گذشتند، طوری که بیاختیار سرمان را خم کردیم. ما به مسیر خود ادامه میدادیم و هواپیماها چند بار از بالاسر ما رد شدند. بالاخره بمبهای خود را کنار جاده ریختند. موج انفجار من و حاجی را با سر به داخل هور پرت کرد.
هر دو درحالیکه خیس شده بودیم، بیرون آمدیم. موتور را از داخل هور بیرون کشیدیم و سوار شدیم و راه افتادیم، طوری که انگارنهانگار اتفاقی افتاده بود. حاجی با این مسائل بسیار عادی برخورد میکرد و همین برخورد با موضوعها تأثیر زیادی در روحیهی بچهها و اعتقادات نیروهایش داشت.
۱۰- وجدان کاری
شب، غذا تخممرغ آب پز بود، ولی او نمیتوانست بخورد. ناچار مقداری آب و آرد و شکر را مخلوط کردیم و کمی جوشاندیم تا بتواند بخورد. موقع خواب دیدم از شدت تب دارد میسوزد و رنگش تغییر کرده است. چارهای نبود، شب بود و کاری از دستمان برنمیآمد. تصمیم گرفتم صبح هر طور شده، او را به دکتر برسانم. صبح وقتی برای نماز بیدار شدم، دیدم همت سر جایش نیست. وقتی رفتم و از نگهبانی سراغش را گرفتم، گفت «حدود سه بعد از نیمهشب حرکت کرد بهطرف منطقه.» سر جایم میخکوب شدم. باورم نمیشد که با آن حال راه بیفتد و به منطقه برود، ولی او رفته بود.
۱۱- تکیه بر اطلاعات و شناسایی
از بارزترین ویژگیهای فرماندهی حاجهمت، اهمیت دادن به مسئلهی اطلاعات و حفظ اسرار بود. در دوران فرماندهی حاج همت، هیچ عملیاتی کلید نخورد و ما در هیچ مکانی برای عملیات مستقر نشدیم، مگر اینکه خود او یا بسیاری از فرماندهانش برای شناسایی و جمعآوری اطلاعات، قبل از نیروها، به منطقهی عملیاتی رفته بودند.
حاج همت معتقد بود که اطلاعات ـ عملیات و شناسایی چشم عملیات و فرمانده است. میگفت «اگر امروز اطلاعات درست از منطقه داشته باشم، هنگام عملیات با اطمینان کامل میتوانم نیروهایم را جلو بفرستم.» در عملیات رمضان و پس از طی مسیر، گردان ما رسید پشت کانالی که حاج همت در جلسات توجیهی به ما توضیح داده بود.
شب وقتیکه کانال را به نیروهایم نشان میدادم و از طریق بیسیم کانال را برای حاج همت توصیف میکردم، به من گفت «این همان کانال موردنظر است. ببین با این توصیفاتی که من میگویم، آیا درست است؟» بعد شروع کرد مشخصات کانال را موبهمو از پشت بیسیم میگفت و من تمام آنها را در کانال میدیدم. وقتی مطمئن شد که بهجای درست رسیدهایم و همان کانال موردنظر است، ادامه میداد «بچسب کانال و رهایش نکن که این همان کانال است.»
۱۲- جاذبه حاج همت
پرید جلو و دست حاجی را گرفت که ببوسد. حاج همت دستش را کشید و اجازه نداد. او گفت «من آمدهام به شما پناهنده شوم. من قبلاً اشتباه میکردم و رفته بودم طرف ضدانقلاب و با آنها بودم، ولی حالا پشیمانم.» حاجی جلو رفت، او را در آغوش کشید، بوسید و گفت «فعلاً شما پیش برادرهایمان استراحت کن تا بعد با هم صحبت کنیم.» آن مرد مسلح بود، اما حاج همت اجازه نداد که اسلحهاش را بگیریم و او همانطور با خیال راحت در میان بچهها نشسته بود.
شب وقتی حاجی از وضعیت ضدانقلاب صحبت میکرد، آن بنده خدا به گریه افتاد و از حاجی خواست که کمکش کند تا پاسدار شود. حاجی هم گفت «اشکال ندارد؛ از همین لحظه به بعد تو پاسدار هستی.» رفتار و برخورد حاج همت از یک طرف و جاذبهی خاص او چنان تأثیر عمیقی در آن جوان گذاشت که یکی از نیروهای خوب، فعال و متعهد ما شد. تا اینکه در عملیات محمد رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم به شهادت رسید. بعد از این قضیه و پخش خبر شهادت او، تعدادی از ضدانقلابهای فریبخورده آمدند و خود را تسلیم کردند. جالب اینکه آنها هم در لحظهی ورودشان سراغ حاج همت را میگرفتند.
۱۳- تکلیف محوری و ولایتپذیری
حتی بارها به شخص آقای هاشمی رفسنجانی ـ که از طرف امام خمینی (ره) در منطقه{عملیاتی خیبر} حضور داشت ـ میگفت عملیات کردن در این منطقه با توجه به شرایط محیطی و عدم برخورداری ما از امکانات و تجهیزات مناسب بهمثابه مشت در برابر خنجر است و این کار نشدنی است.
اما زمانی که انجام عملیات در این محور به همت ابلاغ شد، بدون کوچکترین اعتراضی و بهعنوان یک تکلیف شرعی آن را پذیرفت. وقتیکه از جلسه قرارگاه بازگشت همانند گذشته نیروها را جمع کرد و گفت من حرف خودم را زدهام و گفتهام که نمیشود از کانال ۳۰ متری عمل کرد و خدا میداند که ما نمیتوانیم عبور کنیم، ولی تکلیف است و ما بهطور دقیق و کامل به تکلیف بدون کوچکترین اهمالی عمل میکنیم.
او به همراه نیروهایش به تکلیف عمل کرد و این در حالی بود که طبق قوانین صورت گرفته در قرارگاه مقرر بود تعدادی قایق برای ما ارسال کنند که قایق نرسید و گفته بودند خاکریز تعبیهشده در محل عملیات دو جداره است که آن هم دو جداره نبود و با این اوصاف همت با تمام توان و ظرفیت به تکلیف عمل کرد.» [۲]منابع:
[۱] بابائی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست و هفت بعثت، چاپ اول، پائیز ۱۳۹۹، صفحه ۷۶۸
[۲] شفیعی، علیرضا، شهید همت در مکتب نبوی: گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، چاپ اول ۱۳۹۲، صفحات ۱۸، ۲۰، ۲۶، ۳۲، ۳۴، ۳۶، ۵۰، ۹۰، ۹۳، ۹۸، ۱۲۱، ۱۳۹، ۱۵۷
مروری بر خصوصیات فردی و شیوههای مدیریتی شهید همت بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تقویم دفاع مقدس، اسفند ماه، ماه فرماندهان شهید است! هفدهم اسفند روز شهادت سردار خیبر، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله است. در سالروز شهادت سردار خیبر به صورت گذار نگاهی به زندگی کوتاه اما پربار این فرمانده شهید می اندازیم. او خود را این طور معرفی میکند:
بلاتشبیه مانند قرآن بود
…حقیر؛ محمدابراهیم همت؛ دانشجوی دانشگاه اصفهان و معلم مدارس راهنمایی و دبیرستانهای شهرضا هستم. ازآنجاکه به سپاه و این لباس مقدس پاسداری، عشق زیادی داشتم، از اداره آموزش وپرورش مأموریت گرفتم و لباس پاسداری را به تن کردم. از روز اول ورودم به سپاه در سال ۱۳۵۸، همواره مأموریت بودهام: نخست درگیری با عناصر «خلق عرب» در اهواز را تجربه کردم… همین معرفی کوتاه اما کامل شاید بهانه خوبی باشد برای یک آغاز! آنجا که مادر شهید این طور تعریف می کند: از خصوصیات اخلاقی اش هر چه بگویم، کم گفتم. او از بچگی در خانواده ما بلاتشبیه مانند یک قرآن بود. پاییز ۱۳۳۳ بود که با همسرم و جمعی از دوستان قصد زیارت امام حسین(ع) کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم، خیلیها مرا از این سفر منع میکردند، اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله راهی کربلا شدم. راه بسیار طاقت فرسایی بود. با جاده های خاکی و ماشین قراضه.
بالاخره به کربلا رسیدیم. چشمم سیاهی می رفت و حالم بد شده بود. با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند، دکتر پس از معاینه گفت: بچه از بین رفته و تلف شده. مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: اگه با اینها بچه سقط نشد، حتما بیاریدش تا عمل کنم! حرفهای دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من پانزده روز تمام کنج خانه، توی رختخواب افتاده بودم و لب به هیچ قرص وکپسولی هم نمی زدم.
بالاخره علی اکبر را راضی کردم و به حرم رفتم! تا نیمه های شب آنجا بودیم. آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. گفتم: آقا من شفامو از شما می خوام و به دکتر هم کاری ندارم. به شوق دیدار شما رنج این راه رو به جون خریدم، حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم.پس از زیارت که حسابی سبک شدم، به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بودم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلند بالا بچه ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بزار لای چادرت و به هیچ کس هم نده! برش دار و برو. همان موقع از خوابم پریدم. گریه امانم را بریده بود. خواب را برای مادر علی اکبر تعریف کردم، گفت این خواب نشونه است. خیالتون راحت باشه، بچه سالم است فقط نیت کن اگر بچه پسر بود، اسمش را بذاری محمد ابراهیم!
عملیات کوهستانی محمد رسول الله
این سردار خیبر همان طور که اشاره کرده است: از سال ۱۳۵۸ قدم به قدم در پاسداری از این انقلاب همراه بوده است. آنجا که به تشریح عملیات کوهستانی محمد رسول الله می پردازد و بیان می کند: بعد از آن در تاریخ بیست و پنجم دی ماه ۱۳۵۹ ما عملیات بسیار سنگین نوسود را با توکل بر خدا انجام دادیم. این عملیات بزرگ با « هلی برن» نیروهایمان بر روی ارتفاعات حساس ویلته و نیز ارتفاعات مشرف بر روستای نیرمی به سمت ارتفاعات « نوسود» آغاز شد. در جریان این عملیات بسیار سنگین، روستاهای هیرمی، کومه دره، نیسانه، مهری و پاسگاه شیخان در مقابل نوسود پاکسازی و آزاد شد. پس از این عملیات بلافاصله در شرایطی که در عملیات نری در فروردین ماه ۱۳۶۰، در یک شب بسیار سرد و ارتفاعات « کمانجیر» دکل نودشه و ارتفاع بالای نودشه که از نظر سوق الجیشی بسیار حساس بود را از تصرف مزدوران دموکرات نجات دهیم و به یاری خدا در روز چهارم فروردین ۱۳۶۰ در بالای نودشه مستقر شدیم.
در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلند بالا بچه ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بزار لای چادرت و به هیچ کس هم نده! برش دار و برو.
چهار صباحی زندهایم
در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا می پیماییم، اگر مومن یک لحظه احساس کند که ناامید است، آن لحظه، لحظه ی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همه وجود ما، همه توان ما و همه هستی ما به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم. این صحنه همیشه محل آزمایش است. چهارصباحی زنده ایم. در این مدت مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است. همه چیز هست ولی آن چه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست. شهید محمد عبادیان فرمانده تداکارت و آماد لشکر ۲۷ محمد رسول الله پس از شهادت حاج همت این طور از او تعریف میکند:
تازه رسیده بودیم دوکوهه، ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب بود. جلسه داشتیم،دوستش که همراهش بود، گفت: حاجی هنوز شام نخورده، قبل از اینکه جلسه شروع بشه، اگر غذایی دارین، بیارین تا حاجی بخوره. رفتم دوتا بشقاب باقالی پلو با دوتا قوطی تن ماهی آوردم و گذاشتم جلوی حاجی و دوستش. حاجی همین طور که صحبت می کرد، مشغول غذا خوردن شد. لقمه اول را که می خواست در دهانش بگذارد پرسید: بسیجی ها شام چی داشتن؟ گفتم: از همینا! گفت: همین غذا که آوردی جلوی من؟ گفتم بله همین غذا! گفت: تن ماهی هم داشتند؟ گفتم فردا ظهر قراره بهشون تن ماهی بدیم.
تا این را گفتم، لقمه را زمین گذاشت و گفت: به من هم فردا ظهر تن ماهی بدین. گفتم حاجی جان! به خدا قسم فردا به همه تن میدیم. گفت: به خدا قسم من هم فردا ظهر می خورم. هر چه اصرار کردم فایده نداشت و او آن شب همان باقالی پلو را خورد. اخلاص و ارادت او به بسیجی ها به حدی بود که حتی حاضر نبود به همین مقدار کم هم سفره اش از آنها رنگین تر باشد. شاید برای همین بود که وقتی حاج همت سخنرانی میکرد، همه بسیجیان احساس لذت می کردند. همه او را دوست دارند. یک لشکر رزمنده در زمین صبحگاه پادگان دوکوهه خبردار ایستاده اند و به حرفهای او گوش می دهند. و حتما این نوشته های سردار خیبر نشان از همین ارتباط عاطفی دارد، آنجا که تک به تک در شب عملیات نیروهایش را رصد می کند و میگوید:
شب های عملیات خیلی شب های عجیبی است. یکی نشسته یک گوشه و وصیت نامه می نویسد، یکی نشسته و دارد دعا می خواند. یکی برای شهادتش دعا می کند. صحنه های عجیبی توی این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آوره. خیلی عجیبه. روح آنها خیلی عظیم است.در دعا خواندن هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا کربلا گفتن هایشان، در گریه هایشان، اینها آدم را دقیقا یاد صحابه صدر اسلام در زمان پیامبر می اندازد که چقدر عشق به جهاد و شهادت داشتند. چقدر فی سبیل الله می جنگیدند. بدون ذره ای توسل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، شهرت، پول و جاه! همه چیز در دیدیشان خداست و بس.
و حتما پادگان دوکوهه هنوز آخرین سخنرانی سردار خیبر را یاد دارد، وقتی ۱۲ اسفند در کشاکش عملیات عظیم خیبر، گفت: «… بسیجی ها؛ ما با کسی تعارف نداریم. تا الان پنج بار در طلائیه عمل کردیم و شکست خوردیم. کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون میخواهد؟! بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا… خون می خواهد!»
کسی چه می داند که محمد ابراهیم وقتی به مکه رفت، خاطره مادر از سفر به کربلا را برای خود زمزمه کرد یا نه! اما برای پدرش گفت که: من توی مکه، زیرناودان طلا، از خدا خواستم که نه زخمی بشم و نه اسیر. فقط شهادتم را خواستم. مادرش بی تابی می کرد و میگفت: ننه، آخه این چه حرفهایی که می زنی؟ میگفت: نه مادر مرگ حقه و بالاخره یه روزی همه مون باید از این دنیا بریم. روزی که گفتند محمد ابراهیم زخمی شده است، فهمیدم که شهید شده است. حرف آن روزش همیشه توی ذهنم بود. می دانستم که خدا بخاطر اخلاصی که دارد، دعایش را مستجاب می کند.
منابع:
به روایت همت، حسین بهزاد، ۱۳۹۵
برای خدا مخلص بود،علی اکبری،۱۳۹۱
ماه همراه بچههاست، گل علی بابایی
معلم فراری، رحیم مخدومی ۱۳۸۸
شراره های خورشید، حسین بهزاد
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در تقویم دفاع مقدس، اسفند ماه، ماه فرماندهان شهید است! هفدهم اسفند روز شهادت سردار خیبر، محمد ابراهیم همت، فرمانده لشکر ۲۷ محمد رسول الله است. در سالروز شهادت سردار خیبر به صورت گذار نگاهی به زندگی کوتاه اما پربار این فرمانده شهید می اندازیم. او خود را این طور معرفی میکند:
بلاتشبیه مانند قرآن بود
…حقیر؛ محمدابراهیم همت؛ دانشجوی دانشگاه اصفهان و معلم مدارس راهنمایی و دبیرستانهای شهرضا هستم. ازآنجاکه به سپاه و این لباس مقدس پاسداری، عشق زیادی داشتم، از اداره آموزش وپرورش مأموریت گرفتم و لباس پاسداری را به تن کردم. از روز اول ورودم به سپاه در سال ۱۳۵۸، همواره مأموریت بودهام: نخست درگیری با عناصر «خلق عرب» در اهواز را تجربه کردم… همین معرفی کوتاه اما کامل شاید بهانه خوبی باشد برای یک آغاز! آنجا که مادر شهید این طور تعریف می کند: از خصوصیات اخلاقی اش هر چه بگویم، کم گفتم. او از بچگی در خانواده ما بلاتشبیه مانند یک قرآن بود. پاییز ۱۳۳۳ بود که با همسرم و جمعی از دوستان قصد زیارت امام حسین(ع) کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم، خیلیها مرا از این سفر منع میکردند، اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله راهی کربلا شدم. راه بسیار طاقت فرسایی بود. با جاده های خاکی و ماشین قراضه.
بالاخره به کربلا رسیدیم. چشمم سیاهی می رفت و حالم بد شده بود. با زحمت مرا پیش یک دکتر بردند، دکتر پس از معاینه گفت: بچه از بین رفته و تلف شده. مقداری هم قرص و کپسول نوشت و گفت: اگه با اینها بچه سقط نشد، حتما بیاریدش تا عمل کنم! حرفهای دکتر مثل پتکی توی سرم کوبیده شد. خیلی ناراحت و دل شکسته شده بودم. علی اکبر خانه ای نزدیک حرم اجاره کرده بود و من پانزده روز تمام کنج خانه، توی رختخواب افتاده بودم و لب به هیچ قرص وکپسولی هم نمی زدم.
بالاخره علی اکبر را راضی کردم و به حرم رفتم! تا نیمه های شب آنجا بودیم. آقا را با دلی شکسته صدا زدم و از او شفاعت خواستم. گفتم: آقا من شفامو از شما می خوام و به دکتر هم کاری ندارم. به شوق دیدار شما رنج این راه رو به جون خریدم، حالا از شما توقع یه گوشه چشمی دارم.پس از زیارت که حسابی سبک شدم، به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بودم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلند بالا بچه ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بزار لای چادرت و به هیچ کس هم نده! برش دار و برو. همان موقع از خوابم پریدم. گریه امانم را بریده بود. خواب را برای مادر علی اکبر تعریف کردم، گفت این خواب نشونه است. خیالتون راحت باشه، بچه سالم است فقط نیت کن اگر بچه پسر بود، اسمش را بذاری محمد ابراهیم!
عملیات کوهستانی محمد رسول الله
این سردار خیبر همان طور که اشاره کرده است: از سال ۱۳۵۸ قدم به قدم در پاسداری از این انقلاب همراه بوده است. آنجا که به تشریح عملیات کوهستانی محمد رسول الله می پردازد و بیان می کند: بعد از آن در تاریخ بیست و پنجم دی ماه ۱۳۵۹ ما عملیات بسیار سنگین نوسود را با توکل بر خدا انجام دادیم. این عملیات بزرگ با « هلی برن» نیروهایمان بر روی ارتفاعات حساس ویلته و نیز ارتفاعات مشرف بر روستای نیرمی به سمت ارتفاعات « نوسود» آغاز شد. در جریان این عملیات بسیار سنگین، روستاهای هیرمی، کومه دره، نیسانه، مهری و پاسگاه شیخان در مقابل نوسود پاکسازی و آزاد شد. پس از این عملیات بلافاصله در شرایطی که در عملیات نری در فروردین ماه ۱۳۶۰، در یک شب بسیار سرد و ارتفاعات « کمانجیر» دکل نودشه و ارتفاع بالای نودشه که از نظر سوق الجیشی بسیار حساس بود را از تصرف مزدوران دموکرات نجات دهیم و به یاری خدا در روز چهارم فروردین ۱۳۶۰ در بالای نودشه مستقر شدیم.
در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت می کرد. آن خانم بلند بالا بچه ای روی دستش بود، به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بزار لای چادرت و به هیچ کس هم نده! برش دار و برو.
چهار صباحی زندهایم
در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا می پیماییم، اگر مومن یک لحظه احساس کند که ناامید است، آن لحظه، لحظه ی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همه وجود ما، همه توان ما و همه هستی ما به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم. این صحنه همیشه محل آزمایش است. چهارصباحی زنده ایم. در این مدت مرتب به وسیله خدا آزمایش می شویم و هر لحظه و ثانیه عمر ما آزمایش است. همه چیز هست ولی آن چه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست. شهید محمد عبادیان فرمانده تداکارت و آماد لشکر ۲۷ محمد رسول الله پس از شهادت حاج همت این طور از او تعریف میکند:
تازه رسیده بودیم دوکوهه، ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب بود. جلسه داشتیم،دوستش که همراهش بود، گفت: حاجی هنوز شام نخورده، قبل از اینکه جلسه شروع بشه، اگر غذایی دارین، بیارین تا حاجی بخوره. رفتم دوتا بشقاب باقالی پلو با دوتا قوطی تن ماهی آوردم و گذاشتم جلوی حاجی و دوستش. حاجی همین طور که صحبت می کرد، مشغول غذا خوردن شد. لقمه اول را که می خواست در دهانش بگذارد پرسید: بسیجی ها شام چی داشتن؟ گفتم: از همینا! گفت: همین غذا که آوردی جلوی من؟ گفتم بله همین غذا! گفت: تن ماهی هم داشتند؟ گفتم فردا ظهر قراره بهشون تن ماهی بدیم.
تا این را گفتم، لقمه را زمین گذاشت و گفت: به من هم فردا ظهر تن ماهی بدین. گفتم حاجی جان! به خدا قسم فردا به همه تن میدیم. گفت: به خدا قسم من هم فردا ظهر می خورم. هر چه اصرار کردم فایده نداشت و او آن شب همان باقالی پلو را خورد. اخلاص و ارادت او به بسیجی ها به حدی بود که حتی حاضر نبود به همین مقدار کم هم سفره اش از آنها رنگین تر باشد. شاید برای همین بود که وقتی حاج همت سخنرانی میکرد، همه بسیجیان احساس لذت می کردند. همه او را دوست دارند. یک لشکر رزمنده در زمین صبحگاه پادگان دوکوهه خبردار ایستاده اند و به حرفهای او گوش می دهند. و حتما این نوشته های سردار خیبر نشان از همین ارتباط عاطفی دارد، آنجا که تک به تک در شب عملیات نیروهایش را رصد می کند و میگوید:
شب های عملیات خیلی شب های عجیبی است. یکی نشسته یک گوشه و وصیت نامه می نویسد، یکی نشسته و دارد دعا می خواند. یکی برای شهادتش دعا می کند. صحنه های عجیبی توی این شب ها دیده می شود. خیلی گریه آوره. خیلی عجیبه. روح آنها خیلی عظیم است.در دعا خواندن هایشان، در سینه زدن هایشان، در کربلا کربلا گفتن هایشان، در گریه هایشان، اینها آدم را دقیقا یاد صحابه صدر اسلام در زمان پیامبر می اندازد که چقدر عشق به جهاد و شهادت داشتند. چقدر فی سبیل الله می جنگیدند. بدون ذره ای توسل و توجه به مادیات، قدرت طلبی، ریاست طلبی، شهرت، پول و جاه! همه چیز در دیدیشان خداست و بس.
و حتما پادگان دوکوهه هنوز آخرین سخنرانی سردار خیبر را یاد دارد، وقتی ۱۲ اسفند در کشاکش عملیات عظیم خیبر، گفت: «… بسیجی ها؛ ما با کسی تعارف نداریم. تا الان پنج بار در طلائیه عمل کردیم و شکست خوردیم. کسانی که از ماهیت جنگ خبر ندارند، می گویند: مگر کربلا خون میخواهد؟! بله؛ کربلا خون می خواهد، کربلا… خون می خواهد!»
کسی چه می داند که محمد ابراهیم وقتی به مکه رفت، خاطره مادر از سفر به کربلا را برای خود زمزمه کرد یا نه! اما برای پدرش گفت که: من توی مکه، زیرناودان طلا، از خدا خواستم که نه زخمی بشم و نه اسیر. فقط شهادتم را خواستم. مادرش بی تابی می کرد و میگفت: ننه، آخه این چه حرفهایی که می زنی؟ میگفت: نه مادر مرگ حقه و بالاخره یه روزی همه مون باید از این دنیا بریم. روزی که گفتند محمد ابراهیم زخمی شده است، فهمیدم که شهید شده است. حرف آن روزش همیشه توی ذهنم بود. می دانستم که خدا بخاطر اخلاصی که دارد، دعایش را مستجاب می کند.
منابع:
به روایت همت، حسین بهزاد، ۱۳۹۵
برای خدا مخلص بود،علی اکبری،۱۳۹۱
ماه همراه بچههاست، گل علی بابایی
معلم فراری، رحیم مخدومی ۱۳۸۸
شراره های خورشید، حسین بهزاد
معرفی «حاجابراهیم همت» از زبان خودش بیشتر بخوانید »