حمایت‌های همسرم، مرا به زندگی امیدوار می‌کرد

حمایت‌های همسرم، مرا به زندگی امیدوار می‌کرد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از قزوین، حضور زنان و مشارکت آنان در پشتیبانی جبهه‌ها موجب روحیه مضاعف رزمندگان اسلام در هشت سال جنگ تحمیلی شده بود. دوخت البسه، بافتن لباس گرم و حتی پخت و ارسال نان به خطوط جنگی موجب بوجود آمدن فضای همدلی و معنوی بین اقشار مردم ایران شده بود. در این بین بودند دخترانی که برای پرستاری و حمایت از جانبازان دوران دفاع مقدس حاضر به ازدواج با رزمندگان اسلام بودند.

«طاهره صادق بیگی» همسر جانباز شهید «ولی‌الله محمدبیگی» خاطرات دوران ابتدای زندگی و ازدواج خود با شهید «ولی‌الله محمدبیگی» از جانبازان دوران دفاع مقدس برای ما بیان کرد خاطراتی که پر از فراز و نشیب‌های بسیار زیاد پر از سختی‌ها و آسانی‌های زیادی بوده خاطراتی از همسر جانبازش که سالیان سال درذهن وی ماندگار شده است.

در ادامه قسمت دوم و پایانی این گفت‎وگو را می‌خوانید:

دفاع پرس: اولین تجربه زندگی با یک رزمنده جانباز چگونه بود؟

من از مجروحیت «ولی‌الله» تا آن زمان اطلاع دقیقی نداشتم. ولی می‌دانستم ازدواج با یک جانباز سختی‌های خودش را دارد. با خود می‌گفتم: «من که در جنگ نبودم، اما شاید قابل باشم تا یک جانباز را همراهی کنم». زندگی مشترک ما در در منزل پدر شوهرم آغاز شد. خانه پدرشوهرم امکانات پرستاری از یک جانباز هفتاد درصد را نداشت اما من از جان و دل برای حاج آقا همسرداری و پرستاری می‌کردم؛ و می‌دانستم خدا بر کارم نظارت دارد.

دفاع پرس: در این مدت رفتار همسرتان با شما چگونه بود؟

همیشه آزادی عمل و اطمینان و حمایت «ولی‌الله» مرا به زندگی امیدوارتر می‌کرد. از آنجا که «ولی‌الله» قبل از انقلاب در رشته‌های ورزشی مثل: کشتی، شنا، بدنسازی و باستانی فعالیت می‌کرد همچنان پس از جانبازی نیز حضور فعالی داشت. تا حدی که به مرور موفق شد بیش از 100 مدال کسب کند. وی حتی در سال 1384 رکوردار شنای  1500 متر جانبازان کشور شد. همسرم من را نیز تشویق به تحصیل می‌کرد. من تا چهارم ابتدایی درس خوانده بودم و با تشویق و حمایت او ادامه تحصیل دادم و در سال 75 وارد حوزه علمیه قزوین شدم و کارشناسی‌ام را به اتمام رساندم.

دفاع پرس: احساس همسرتان در مدتی که به علت مجروحیت از جبهه فاصله گرفته بود چه بود؟ آیا دلتنگی او را احساس می‌کردید؟

بسیار دلتنگ جبهه بود. قبل از عملیات مرصاد در سال 1363 گفت: «می‌خواهم به جبهه بروم». گفتم: «تو با این وضعیت، می‌خواهی آنجا چه کار کنی؟» جواب داد: «امام یک فراخوان داده و فرموده هرکسی می‌تواند به جبهه برود. من می‌خواهم بروم تا برای کسانی که جبهه نرفته‌اند، عذر و بهانه‌ای نماند». همسرم دوپایش مجروح بود و پشتش پر از ترکش! وقتی عکس رادیولوژی می‌گرفت پشتش پر از فلز بود. با این وجود به جبهه رفت و یک هفته در اهواز ماند و وقتی بازگشت تمام کف پایش سوخته بود و نای راه رفتن نداشت.

دفاع پرس: آیا جانبازی همسرتان روی فعالیت‌های مذهبی و دینی او نیز تاثیر داشت؟

انگیزه‌اش را بالاتر برده بود. با فرا رسیدن ماه محرم به حسینیه‌ها و تکیه‌ها می‌رفت تا مداحی کند و هزینه‌ای نمی‌گرفت. با همان پای مجروح خودش را به هیئت‌ها می‌رساند. تا جایی که نیمه‌شب‌ها درد پاهایش زیاد می‌شد.

دفاع پرس: برای معالجه و پرستاری همسرتان چه اقداماتی کردید؟

«ولی‌الله» کلاس شنا می‌رفت. دکترها گفته بودند حالش با شنا کردن بهتر می‌شود. یک بار در استخر زمین خورد و رباط دستش پاره شد. همین اتفاق باعث شد که دیگر نتواند به استخر برود. روزبه‌روز حالش وخیم و دردش بیشتر شد. تا اینکه کم‌کم علائم شیمیایی نیز بروز کرد. به ناچار او را بستری کردیم و مدتی بعد هم به تهران انتقال دادیم.

دفاع پرس: لطفا برایمان تعریف کنید که چطور همسر جانبازتان آسمانی شد؟

دوا و درمان جواب نداد و دکترها جوابش کردند. به ناچار آمبولانسی گرفتم تا او را به قزوین بیاورم. ساکت بود. می‌دانستم درد دارد، ولی خود را سرحال نشان می‌داد. وقتی به قزوین رسیدیم، در بیمارستان بوعلی بستری شد و چند روز بعد به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حمایت‌های همسرم، مرا به زندگی امیدوار می‌کرد بیشتر بخوانید »