عکس/ توسل حاج قاسم در حرم حضرت علمدار
تصویری از حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید پورجعفری در حرم حضرت اباالفضل العباس(ع).
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
عکس/ توسل حاج قاسم در حرم حضرت علمدار بیشتر بخوانید »
تصویری از حضور سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید پورجعفری در حرم حضرت اباالفضل العباس(ع).
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
عکس/ توسل حاج قاسم در حرم حضرت علمدار بیشتر بخوانید »
حسین پورجعفری به همراه حاج قاسم، ابومهدی و همراهانشان در جریان حمله تروریستی ارتش آمریکا به کاروان آنها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید و در کنار فرمانده خود در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
نزدیکی این دو شهید به هم به قدری بود که سردار سلیمانی در آخرین جملات وصیتنامهاش درباره این دوست و یار قدیمی خود اینگونه مینویسد: «نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم.»
در گفتگوی کوتاهی با همسر شهید حسین پورجعفری به برخی خصوصیات ایشان و نحوه همکاریاش با سردار سلیمانی و نیز آخرین دیدار با او پرداختیم که متن آن را در ادامه میخوانید:
*شما چه زمانی با شهید پورجعفری آشنا شدید و چند فرزند دارید؟
شهریور سال ۱۳۶۱ زندگی مشترک من با حسین پورجعفری آغاز شد. بعد از یک ماه از زندگی مشترک، حسین آقا به عنوان بسیجی عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و بعد از ۴ ماه به مرخصی آمد.
بعد از تولد اولین فرزندمان دوباره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۴ از ناحیه کمر مجروح شد طوری که به نظر رسیده بود که ایشان به شهادت رسیده است ولی داخل سردخانه با تکان دادن دستش متوجه میشوند که زنده است و به یکی از بیمارستانهای شیراز منتقل میشود.
ماحصل زندگی مشترک ما ۴ فرزند است ۲ پسر و ۲ دختر.
*همکاری شهید پورجعفری با حاج قاسم از کجا شکل گرفت و چقدر شما از میزان فعالیت آنها اطلاع داشتید؟
شهید پورجعفری از سال ۶۲ همراه حاج قاسم بود و از سال ۷۶ که سردار سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس منصوب شدند، در دومین سفر به کرمان، شهید پور جعفری با ایشان همراه شد.
من آن موقع سه فرزند داشتم که هر سه در حال تحصیل بودند. ما در کرمان زندگی میکردیم و دار قالی داشتیم و با همان حقوق کم و در آمد دار قالی من و حسین به مکه و سوریه رفتیم.
زندگی سختی را تحمل میکردیم و بخاطر شرایط کاری حسین هم مجبور شدیم به تهران بیاییم. در تهران هم با توجه به شرایط کاری حسین، بزرگ کردن بچهها در نبود او خیلی سخت بود ولی با همه اینها من خیلی دوستش داشتم.
یادم هست یک ماه قبل از شهادت، یک روز حسین در محل کار کمرش درد میگیرد و به بیمارستان منتقل میشود و خود حاج قاسم شخصا در بیمارستان همراهش بود. حاج قاسم با من تماس گرفت و اطلاع داد. وقتی که من به بیمارستان رفتم دیگر مرخص شده بود و فردای آن شب هم حاج قاسم با همسرش برای عیادت حسین به خانه ما آمدند. حاج قاسم خیلی حسین را دوست داشت.
* کدام ویژگی شهید پور جعفری بیشتر در خاطر شما مانده است؟
حسین انسان بسیار آرام و کم حرفی بود و سعی میکرد بیشتر گوش کند تا سخنی بگوید و فقط لبخند میزد.
اگر کسی از او کمک میخواست، قول الکی نمیداد و فقط میگفت به امید خدا و در بعضی مواقع هم با حاج قاسم مشورت میکرد.
بخاطر نوع کاری که داشت، هیچگاه از سفرها و ماموریت هایش به ما چیزی نمیگفت. من همیشه میگفتم اگر یک روز بازنشسته شدی حتما باید یک مسافرت برویم.
* آخرین دیدار شما با شهید پور جعفری چگونه رقم خورد؟
چند روز قبل از شهادتش، روز چهارشنبه به کرمان رفتیم و رفت سر مزار پدر و مادرش. علیرغم اینکه توقع داشتیم تا جمعه بمانیم، پنجشنبه به تهران برگشتیم. معمولا سفرهایش طولانی بود. اما این سفر آخرش با همه سفرهایش فرق داشت.
جمعه دور هم جمع شدیم و به بچه ها هدیهای داد. شنبه دیر وقت از سرکار برگشت و به من گفت خیلی دوست دارم فرزندان و نوههایم را ببینم. یک شنبه رفت قم. با اینکه چیزی در مورد ماموریتهایش به ما نمیگفت، ولی معلوم بود که میخواهد به یک سفر مهمی برود. دوشنبه سفرش لغو شد. صبح روز سه شنبه قبل از رفتن، از زیر قرآن ردش کردم.
نزدیک ظهر تماس گرفت و گفت: «ناهار داریم بیام خونه؟» منم گفتم بله. سفرش به بعد از ظهر همان روز موکول شده بود. مدتی بود که کمرش درد میکرد و غذایش را روی میز میخورد. عادت داشت ظرف غذا و میوه را خودش بشوید و در کار خانه هم خیلی به من کمک میکرد. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر دوباره از زیر قرآن ردش کردم و برای آخرین بار نگاه عمیقی به من کرد و رفت.
همان شب با من تماس گرفت و از احوال خودش برایم گفت. همیشه به من میگفت نپرس کجا هستم. فقط گفت جای اول هستم و خداحافظی کردیم.
پنج شنبه هم دوباره زنگ زد و باز هم احوال ما را پرسید و گفت از جای اول میروم به جای دوم. بعد از شهادت ما متوجه شدیم که جای اول سوریه بود و جای دوم عراق. این آخرین مکالمه ما بود.
* چطور خبر شهادت ایشان را شنیدید؟
شب جمعه بود. خیلی بی تاب بودم و از نگرانی خوابم نمیبرد. زیارت عاشورا میخواندم و صلوات میفرستادم. انگار به من الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد.
بعد از نماز صبح دیدم گوشی پسرم زنگ خورد و برای صحبت رفت به سمت تراس. بعد که برگشت، هراسان گفت: تلویزیون را روشن کنید. وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم عکس حاج قاسم روی صفحه تلویزیون است. آنجا متوجه شدم حسین هم شهید شده است.
این اواخر به من میگفت ما طوری شهید میشویم که اثری از ما باقی نمیماند.
حسین پورجعفری به همراه حاج قاسم، ابومهدی و همراهانشان در جریان حمله تروریستی ارتش آمریکا به کاروان آنها در فرودگاه بغداد به شهادت رسید و در کنار فرمانده خود در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده شد.
نزدیکی این دو شهید به هم به قدری بود که سردار سلیمانی در آخرین جملات وصیتنامهاش درباره این دوست و یار قدیمی خود اینگونه مینویسد: «نمیتوانم از حسین پورجعفری نام نبرم که خیرخواهانه و برادرانه مرا مثل فرزندی کمک میکرد و مثل برادرانم دوستش داشتم. از خانواده ایشان و همه برادران رزمنده و مجاهدم که به زحمت انداختمشان عذرخواهی میکنم.»
در گفتگوی کوتاهی با همسر شهید حسین پورجعفری به برخی خصوصیات ایشان و نحوه همکاریاش با سردار سلیمانی و نیز آخرین دیدار با او پرداختیم که متن آن را در ادامه میخوانید:
*شما چه زمانی با شهید پورجعفری آشنا شدید و چند فرزند دارید؟
شهریور سال ۱۳۶۱ زندگی مشترک من با حسین پورجعفری آغاز شد. بعد از یک ماه از زندگی مشترک، حسین آقا به عنوان بسیجی عازم جبهه شد و در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کرد و بعد از ۴ ماه به مرخصی آمد.
بعد از تولد اولین فرزندمان دوباره به جبهه رفت و در سال ۱۳۶۴ از ناحیه کمر مجروح شد طوری که به نظر رسیده بود که ایشان به شهادت رسیده است ولی داخل سردخانه با تکان دادن دستش متوجه میشوند که زنده است و به یکی از بیمارستانهای شیراز منتقل میشود.
ماحصل زندگی مشترک ما ۴ فرزند است ۲ پسر و ۲ دختر.
*همکاری شهید پورجعفری با حاج قاسم از کجا شکل گرفت و چقدر شما از میزان فعالیت آنها اطلاع داشتید؟
شهید پورجعفری از سال ۶۲ همراه حاج قاسم بود و از سال ۷۶ که سردار سلیمانی به فرماندهی نیروی قدس منصوب شدند، در دومین سفر به کرمان، شهید پور جعفری با ایشان همراه شد.
من آن موقع سه فرزند داشتم که هر سه در حال تحصیل بودند. ما در کرمان زندگی میکردیم و دار قالی داشتیم و با همان حقوق کم و در آمد دار قالی من و حسین به مکه و سوریه رفتیم.
زندگی سختی را تحمل میکردیم و بخاطر شرایط کاری حسین هم مجبور شدیم به تهران بیاییم. در تهران هم با توجه به شرایط کاری حسین، بزرگ کردن بچهها در نبود او خیلی سخت بود ولی با همه اینها من خیلی دوستش داشتم.
یادم هست یک ماه قبل از شهادت، یک روز حسین در محل کار کمرش درد میگیرد و به بیمارستان منتقل میشود و خود حاج قاسم شخصا در بیمارستان همراهش بود. حاج قاسم با من تماس گرفت و اطلاع داد. وقتی که من به بیمارستان رفتم دیگر مرخص شده بود و فردای آن شب هم حاج قاسم با همسرش برای عیادت حسین به خانه ما آمدند. حاج قاسم خیلی حسین را دوست داشت.
* کدام ویژگی شهید پور جعفری بیشتر در خاطر شما مانده است؟
حسین انسان بسیار آرام و کم حرفی بود و سعی میکرد بیشتر گوش کند تا سخنی بگوید و فقط لبخند میزد.
اگر کسی از او کمک میخواست، قول الکی نمیداد و فقط میگفت به امید خدا و در بعضی مواقع هم با حاج قاسم مشورت میکرد.
بخاطر نوع کاری که داشت، هیچگاه از سفرها و ماموریت هایش به ما چیزی نمیگفت. من همیشه میگفتم اگر یک روز بازنشسته شدی حتما باید یک مسافرت برویم.
* آخرین دیدار شما با شهید پور جعفری چگونه رقم خورد؟
چند روز قبل از شهادتش، روز چهارشنبه به کرمان رفتیم و رفت سر مزار پدر و مادرش. علیرغم اینکه توقع داشتیم تا جمعه بمانیم، پنجشنبه به تهران برگشتیم. معمولا سفرهایش طولانی بود. اما این سفر آخرش با همه سفرهایش فرق داشت.
جمعه دور هم جمع شدیم و به بچه ها هدیهای داد. شنبه دیر وقت از سرکار برگشت و به من گفت خیلی دوست دارم فرزندان و نوههایم را ببینم. یک شنبه رفت قم. با اینکه چیزی در مورد ماموریتهایش به ما نمیگفت، ولی معلوم بود که میخواهد به یک سفر مهمی برود. دوشنبه سفرش لغو شد. صبح روز سه شنبه قبل از رفتن، از زیر قرآن ردش کردم.
نزدیک ظهر تماس گرفت و گفت: «ناهار داریم بیام خونه؟» منم گفتم بله. سفرش به بعد از ظهر همان روز موکول شده بود. مدتی بود که کمرش درد میکرد و غذایش را روی میز میخورد. عادت داشت ظرف غذا و میوه را خودش بشوید و در کار خانه هم خیلی به من کمک میکرد. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر دوباره از زیر قرآن ردش کردم و برای آخرین بار نگاه عمیقی به من کرد و رفت.
همان شب با من تماس گرفت و از احوال خودش برایم گفت. همیشه به من میگفت نپرس کجا هستم. فقط گفت جای اول هستم و خداحافظی کردیم.
پنج شنبه هم دوباره زنگ زد و باز هم احوال ما را پرسید و گفت از جای اول میروم به جای دوم. بعد از شهادت ما متوجه شدیم که جای اول سوریه بود و جای دوم عراق. این آخرین مکالمه ما بود.
* چطور خبر شهادت ایشان را شنیدید؟
شب جمعه بود. خیلی بی تاب بودم و از نگرانی خوابم نمیبرد. زیارت عاشورا میخواندم و صلوات میفرستادم. انگار به من الهام شده بود که قرار است اتفاقی بیفتد.
بعد از نماز صبح دیدم گوشی پسرم زنگ خورد و برای صحبت رفت به سمت تراس. بعد که برگشت، هراسان گفت: تلویزیون را روشن کنید. وقتی تلویزیون را روشن کردم دیدم عکس حاج قاسم روی صفحه تلویزیون است. آنجا متوجه شدم حسین هم شهید شده است.
این اواخر به من میگفت ما طوری شهید میشویم که اثری از ما باقی نمیماند.
خبر شهادت حسین را از تلویزیون شنیدم بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه نخستین سالگرد شهادت سردار دلها، دیار حاجقاسم همچنان مبهوت نبودنش هست، عزاداری فاطمیه نیز رنگ و بوی حاجقاسم میدهد، از حسینیههای سیاری که با جمعیت محدود در کوچهها به راه افتاده تا موکبهایی که توسط نسل جوان و نوجوان به عشق علمدار ولایت برپا شده است.
امروز میهمان کوچه ایثار شهر کرمان بودیم در حسینیه سیاری که به یاد شهدای مقاومت به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همچنین شهدای حادثه مراسم تشییع به همت نیروهای مردمی بر پا شده بود و با جمعیت محدودیت و رعایت پروتکلهای بهداشتی به عزاداری ایام فاطمیه و نخستین سالگرد شهادت حاجقاسم پرداختند.
روایتگری یار ۳۷ ساله حاجقاسم از مهمترین برنامههای حسینیه سیار بود که توسط حاجعباس انجمشعاع برای میهمانان این برنامه ارائه شد که در ادامه میخوانید.
حاجقاسم بارها محل مزارش را کنار شهید یوسفالهی نشان کرده بود
حدود ۳۷ سال در خدمت حاجقاسم بودم در دوران دفاع مقدس و بعد از آن و همچنین دورانی که از کرمان تشریف بردند و همچنین در دوران فرماندهی سپاه قدس، زمانی که کرمان میآمدند در خدمت ایشان بودم.
زمانی که حاجقاسم کرمان برای زیارت قبور شهدا مشرف میشدند و ایشان را همراهی می کردم، بارها ایشان اشاره میکرد نقطهای که محل مزار خودش را مشخص کرده کنار قبر یوسف الهی.
ما باید بدانیم این شهید یوسفالهی که بود و خود حاجقاسم که به ندرت در برنامههای تلویزیون حاضر میشد از منطقه شلمچه از وی گفت، یوسف الهی مسئول اطلاعات عملیات شکر ۴۱ ثارلله بود، زمان والفجر هشت بود سنگری داشتند کنار نهر علیشیر که ساختمان اطلاعات هم آنجا بود بر اساس بمباران هوایی یک راکت شیمیایی اتفاقی داخل این ساختمان آمد زمانی که این اتفاق افتاد تعدادی از رزمندگان زیر آوار رفتد و تعدادی هم مجروح شدند که نزدیکترین افرادی که ما بودیم به اینها کمک کردیم و مقداری هم مواد شیمیایی استشمام کردیم به کمک بچهها رفتیم و نهایتا به همراه شهید یوسفالهی سوار قایق شدیم از نهر علیشیر رفتیم که از اروند عبور کنیم و به طرف شهر فاو برویم.
فقط یکی از کرامات شهید یوسفالهی را میگویم، زمانی که از اروند عبور میکردیم این شهید وسط قایق گفت بچهها چه بویی استشمام میکنید، یکی میگفت، باروت، یکی باتلاق و شیمیایی اما ایشان گفت نه بیشتر استشمام کنید و گفت، من بوی شهادت را استشمام میکنم ما که این صحبت را شنیدیم تعجب کردیم، وقتی از قایق پیاده شدیم آن طرف یکی پس از دیگری حال ما به هم خورد یکی پس از دیگری و ما را به اهواز اعزام کردند که حسین یوسفالهی به تهران اعزام شد و در بیمارستان به شهادت رسید.
ماجرای خبر شهادت حاجحسین بادپا در بیتالزهراء
حسین یوسفالهی در والفجر هشت به حسین بادپا گفت، حسین این خطایی که شما انجام دادی شهید نمیشوی، خطایش این بود که لب آب باید عملکرد شب و جزر و مد آب را در یک جدول مینوشت، حسین بادپا لب اروند بود و حسین یوسفالهی در قرارگاه لشکر ۱۷۰ کیلومتر عقبتر.
حسین بادپا تا ساعت ۱۲ جدول را پر میکند و بعد از ساعت ۱۲ خواب میرود و بعد جدول را مطابق قبل از ۱۲ پر میکند اما حسین یوسفالهی در قرارگاه به او الهام میشود و وقتی به منطقه میآید به شهید بادپا میگوید: شما بعد از ساعت ۱۲ آنچه را نوشتی واقعیت ندارد.
سالهای سال حسین بادپا دنبال این موضوع دوید تا اینکه سرانجامش رسید به سوریه، از همسر و پدر و مادرش مجوز گرفت و آمد به قنات ملک و در مسجد قنات ملک از حاجقاسم طلب کرد برای سوریه و مجوز را گرفت. حاجقاسم خطاب به حسین بادپا گفت، فکر نکن شهید میشوی شما میروی و زخمی میشوی، حسین رفت سوریه زخمی شد و تیر بالای قلبش خورد آمد بیمارستان فاطمه زهرا، با حاجقاسم به ملاقاتش رفتیم و حاجقاسم باز هم گفت: حسین من گفتم شما شهید نمیشوی و زخمی میشوی.
حاجحسین هنوز بهبودی کامل نداشت دوباره به سوریه رفت، دوباره برگشت، در مراسم فاطمیه در بیتالزهرا بود که حسین بادپا گوشه بیتالزهرا به همراه یکی از شهدای دیگر به اسم سیدابراهیم از نیروهای ویژه حاجقاسم در سوریه نشسته بود، مراسم تمام شد. حاجقاسم گفت: برو به حسین و سیدابراهیم بگو کارشان دارم با این دو نفر صحبتهایش را کرد و به من گفت به رضا فرزند حسین بگو بیاید و دوربین خودش را هم بیاورد، گفتم چه خبره زمانی که آمد حاجقاسم گفت، از این دو نفر عکس بگیر و بعد گفت این دو نفر شهید میشوند.
حسین بادپا را در آغوش گرفتم و حال و هوای جبهه را ایجاد کردم و رفت و شهید شد، نحوه شهادت ایشان هم به این شکل بود که شب شبیخون زده بودند به داعشیها و صبح طلوع آفتاب نیروهای کمک که قرار بود برسد، نرسیده بود و مجبور شده بودند عقبنشینی کنند.
مجروحانی جا بوده بودند که یک نفربر فرستادند و حسین بادپا اول مجروحان را سوار میکند که لحظه آخر زمانی که بچهها را سوار کرده هر چه اصرار کردند خودت سوار بشو، گفته اول بچهها و لحظه آخر دست خودش را رها کرده و گفته بود بچهها را ببرید که تیرهای بعدی حسین را شهید کرده بود.
حاجقاسم در کرمان گفت، به والله قسم مثل یک ماهی حسین از دست من سر میخورد هر چه میخواستم نگهش دارم.
خواسته زنی با حجاب نامناسب از حاجقاسم برای نجات
حاجقاسم وقتی در گلزار شهدای کرمان قدم میزد یک خانمی که حجاب مناسبی نداشت، میخواست نزدیکش شود که ما ممانعت کردیم بعد حاجقاسم متوجه شد و ما را صدا کرد و گفت، خانم چه میگوید، گفتیم میخواهد شما را ببیند گفت از او عذرخواهی کنید و بگویید کارم تمام شد چشم و این خانم همانطور گریه میکرد.
بعد از اینکه زیارت تمام شد به حسینیه رفتیم و حاجقاسم گفت، به آن خانم بگو بیاید وقتی رسید نزد حاجقاسم به ایشان گفت، یک جملهای برای من بنویسید که این جمله دنیا و آخرت مرا نجات دهد. حاجقاسم گفت به شرطی برایت مینویسم که اینجا باز نکنی و خانم از پلههای حسینیه که پایین رفت، نشست و ناخودآگاه باز کرد و جمله را خواند و شروع به گریه کردن کرد.
در همین وضعیت یک خانم باحجاب آمد و فرصتی نبود که با حاج قاسم دیدار کند، زمانی که وارد ماشین آمدیم به حاج قاسم گفتم آن خانم را آنطور تحویل گرفتی و این خانم را …، ایشان گفت، هنر ما این است که آنها را به طرف خودمان بیاوریم اینها از خودمان هستند.
تنها فرماندهای که با همرزمانش دیدار داشت
تنها فرماندهای که بعد از دوران دفاع مقدس سالی دو دفعه با بچههای همرزم خود دیدار داشت حاجقاسم بود در دهه فاطمیه و یک شب هم در روزهای ماه مبارک رمضان همه را جمع و احوال پرسی میکرد و جویای حال همه میشد و اگر مشکلی داشتند حل میکرد. تنها فرمانده دوران دفاع مقدس که موفق در تمام زمنیهها بود حاجقاسم سلیمانی بود.
انبار انگشتر حاجقاسم
در بیتالزهرا (س) مراسم روضهخوانی بود یک نوجوانی آمد و عقب ایستاد و به حاجقاسم نگاه میکرد و اشک در چشمانش حلقه زده و روی گونههایش میریخت، حاجقاسم متوجه شد و گفت، برو بپرس چه شده است؟ رفتم و از او پرسیدم، گفت: میمی خواهم بروم پیش حاجقاسم، گفتم الان شلوغ است، به خواست حاجقاسم بعد از مراسم این نوجوان ۱۲ ساله ماند و آمد کنار ایشان و عکس گرفت و کنارش شام هم خورد و گفت: انگشتر هم میخواهم.
انبار انگشتر حاجقاسم، شهید پورجعفری بود هر جایی که میرفتیم احساس میکرد نیاز هست از حسین پورجعفری انگشتر میگرفتیم، جوان انگشتر را هم از حاجقاسم گرفت و گفت از شما خواهش دارم هر سال که اینجا مراسم هست من اینجا خادم باشم و از آن سال به بعد هر سال آمد و چند روز پیش سر مزار حاج قاسم دیدم هنوز در خط همان دیدگاه و اثراتی که از اوج محبت و دوستی و علاقه به حاجقاسم دارد سیر میکند.
حاجقاسم دو چهره داشت/ ابروی سمت چپش برای نگاه به دشمن بالا بود
حاجقاسم دو چهره داشت زمانی که به دشمن نگاه میکرد و نفرت داشت ابروی سمت چپش بالا بود و زمانی که به فرزند شهیدی میرسید با لبخند ملیحی به او مینگریست.
زمانی که به قناتملک میرفتیم همراه ایشان در زادگاهش در محله قدم میزدیم، قسم خورد اگر مقام معظم رهبری مسئولیت را از روی دوش من بردارند فردای آن روز به قناتملک میآیم و ادامه دهنده راه پدرم میشوم.
یک روز شتابزده از سوریه آمد و گفت، برویم قناتملک زمانی که رسیدیم، صبح پدرش را به حمام برد و استحمام کرد و یک زیلو انداخت و یک بوسه بر پیشانی پدرش زد و گفت تمام دلخوشی من این بود از راه دور بیایم و این زیارت را داشته باشم.
اصرار عجیب حاجقاسم برای ماندن و شهدایی که غبطه خواهند خورد
در ماشین نشسته بودیم خیلی به حاجقاسم اصرار میکردم ما را هم ببر سوریه، گفت، عزیزان خودتان را حفظ کنید، در خط ولایت خود را نگه دارید، در آینده نزدیک اسلام نیاز مبرم به شما پیدا خواهد کرد که شهدا غبطه میخورند که چرا نمیتوانند بیایند و کمک کنند.
به همراه بچههای لشکر میهمانش بودیم، آنجا گفت، تمام علما جمع شوند یک طرف و مقام معظم رهبری یک طرف باشند به من بگویند انتخاب کن من ایشان را انتخاب میکنم، ما که نزدیک ۳۷ سال در تمام دروهها با ایشان بودیم نتوانستیم متوجه شویم ایشان چپی هست یا راستی و فقط خط قرمزش ولایت بود.
به همراه حاجقاسم با این محبت و جایگاه به بیتالزهرا (س) رسیدیم، گفت: در را ببندید کاپشنش را درآورد و یک تی برداشت و رفت سرویسهای بهداشتی را شروع به نظافت کرد. هر چه گفتیم شما، گفت، من خادم و خدمتگزارم، من برای مردم زحمت میکشم و کار میکنم و هیچ منت و طلبی از هیچ ردهای نداشت.
خیلی نامهها برای حاج قاسم میآمد و همه را باز می کرد و می خواند اما قسم خورد در طول عمرم بابت بچههایم به هیچ کس بابت شغل اصراری نکردم ولی جوابگوی مردم باید باشم.
اینچنین مردی بود که نام و برکات ایشان در منطقه را حس میکنند این قلبها را خداوند فرستاد به مراسم باشکوه تشییع که در کل دنیا بینظیر بود چون خودش میگفت به غیر از خدا به والله از هیچکس دیگری نترسیدم. کمتر کسانی بعد از عمری به اینجا میرسند که حاجقاسم رسید و امیدواریم همه ما ادامهدهنده راه ایشان و مکتب حاج قاسم باشیم.
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در آستانه نخستین سالگرد شهادت سردار دلها، دیار حاجقاسم همچنان مبهوت نبودنش هست، عزاداری فاطمیه نیز رنگ و بوی حاجقاسم میدهد، از حسینیههای سیاری که با جمعیت محدود در کوچهها به راه افتاده تا موکبهایی که توسط نسل جوان و نوجوان به عشق علمدار ولایت برپا شده است.
امروز میهمان کوچه ایثار شهر کرمان بودیم در حسینیه سیاری که به یاد شهدای مقاومت به ویژه سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و همچنین شهدای حادثه مراسم تشییع به همت نیروهای مردمی بر پا شده بود و با جمعیت محدودیت و رعایت پروتکلهای بهداشتی به عزاداری ایام فاطمیه و نخستین سالگرد شهادت حاجقاسم پرداختند.
روایتگری یار ۳۷ ساله حاجقاسم از مهمترین برنامههای حسینیه سیار بود که توسط حاجعباس انجمشعاع برای میهمانان این برنامه ارائه شد که در ادامه میخوانید.
حاجقاسم بارها محل مزارش را کنار شهید یوسفالهی نشان کرده بود
حدود ۳۷ سال در خدمت حاجقاسم بودم در دوران دفاع مقدس و بعد از آن و همچنین دورانی که از کرمان تشریف بردند و همچنین در دوران فرماندهی سپاه قدس، زمانی که کرمان میآمدند در خدمت ایشان بودم.
زمانی که حاجقاسم کرمان برای زیارت قبور شهدا مشرف میشدند و ایشان را همراهی می کردم، بارها ایشان اشاره میکرد نقطهای که محل مزار خودش را مشخص کرده کنار قبر یوسف الهی.
ما باید بدانیم این شهید یوسفالهی که بود و خود حاجقاسم که به ندرت در برنامههای تلویزیون حاضر میشد از منطقه شلمچه از وی گفت، یوسف الهی مسئول اطلاعات عملیات شکر ۴۱ ثارلله بود، زمان والفجر هشت بود سنگری داشتند کنار نهر علیشیر که ساختمان اطلاعات هم آنجا بود بر اساس بمباران هوایی یک راکت شیمیایی اتفاقی داخل این ساختمان آمد زمانی که این اتفاق افتاد تعدادی از رزمندگان زیر آوار رفتد و تعدادی هم مجروح شدند که نزدیکترین افرادی که ما بودیم به اینها کمک کردیم و مقداری هم مواد شیمیایی استشمام کردیم به کمک بچهها رفتیم و نهایتا به همراه شهید یوسفالهی سوار قایق شدیم از نهر علیشیر رفتیم که از اروند عبور کنیم و به طرف شهر فاو برویم.
فقط یکی از کرامات شهید یوسفالهی را میگویم، زمانی که از اروند عبور میکردیم این شهید وسط قایق گفت بچهها چه بویی استشمام میکنید، یکی میگفت، باروت، یکی باتلاق و شیمیایی اما ایشان گفت نه بیشتر استشمام کنید و گفت، من بوی شهادت را استشمام میکنم ما که این صحبت را شنیدیم تعجب کردیم، وقتی از قایق پیاده شدیم آن طرف یکی پس از دیگری حال ما به هم خورد یکی پس از دیگری و ما را به اهواز اعزام کردند که حسین یوسفالهی به تهران اعزام شد و در بیمارستان به شهادت رسید.
ماجرای خبر شهادت حاجحسین بادپا در بیتالزهراء
حسین یوسفالهی در والفجر هشت به حسین بادپا گفت، حسین این خطایی که شما انجام دادی شهید نمیشوی، خطایش این بود که لب آب باید عملکرد شب و جزر و مد آب را در یک جدول مینوشت، حسین بادپا لب اروند بود و حسین یوسفالهی در قرارگاه لشکر ۱۷۰ کیلومتر عقبتر.
حسین بادپا تا ساعت ۱۲ جدول را پر میکند و بعد از ساعت ۱۲ خواب میرود و بعد جدول را مطابق قبل از ۱۲ پر میکند اما حسین یوسفالهی در قرارگاه به او الهام میشود و وقتی به منطقه میآید به شهید بادپا میگوید: شما بعد از ساعت ۱۲ آنچه را نوشتی واقعیت ندارد.
سالهای سال حسین بادپا دنبال این موضوع دوید تا اینکه سرانجامش رسید به سوریه، از همسر و پدر و مادرش مجوز گرفت و آمد به قنات ملک و در مسجد قنات ملک از حاجقاسم طلب کرد برای سوریه و مجوز را گرفت. حاجقاسم خطاب به حسین بادپا گفت، فکر نکن شهید میشوی شما میروی و زخمی میشوی، حسین رفت سوریه زخمی شد و تیر بالای قلبش خورد آمد بیمارستان فاطمه زهرا، با حاجقاسم به ملاقاتش رفتیم و حاجقاسم باز هم گفت: حسین من گفتم شما شهید نمیشوی و زخمی میشوی.
حاجحسین هنوز بهبودی کامل نداشت دوباره به سوریه رفت، دوباره برگشت، در مراسم فاطمیه در بیتالزهرا بود که حسین بادپا گوشه بیتالزهرا به همراه یکی از شهدای دیگر به اسم سیدابراهیم از نیروهای ویژه حاجقاسم در سوریه نشسته بود، مراسم تمام شد. حاجقاسم گفت: برو به حسین و سیدابراهیم بگو کارشان دارم با این دو نفر صحبتهایش را کرد و به من گفت به رضا فرزند حسین بگو بیاید و دوربین خودش را هم بیاورد، گفتم چه خبره زمانی که آمد حاجقاسم گفت، از این دو نفر عکس بگیر و بعد گفت این دو نفر شهید میشوند.
حسین بادپا را در آغوش گرفتم و حال و هوای جبهه را ایجاد کردم و رفت و شهید شد، نحوه شهادت ایشان هم به این شکل بود که شب شبیخون زده بودند به داعشیها و صبح طلوع آفتاب نیروهای کمک که قرار بود برسد، نرسیده بود و مجبور شده بودند عقبنشینی کنند.
مجروحانی جا بوده بودند که یک نفربر فرستادند و حسین بادپا اول مجروحان را سوار میکند که لحظه آخر زمانی که بچهها را سوار کرده هر چه اصرار کردند خودت سوار بشو، گفته اول بچهها و لحظه آخر دست خودش را رها کرده و گفته بود بچهها را ببرید که تیرهای بعدی حسین را شهید کرده بود.
حاجقاسم در کرمان گفت، به والله قسم مثل یک ماهی حسین از دست من سر میخورد هر چه میخواستم نگهش دارم.
خواسته زنی با حجاب نامناسب از حاجقاسم برای نجات
حاجقاسم وقتی در گلزار شهدای کرمان قدم میزد یک خانمی که حجاب مناسبی نداشت، میخواست نزدیکش شود که ما ممانعت کردیم بعد حاجقاسم متوجه شد و ما را صدا کرد و گفت، خانم چه میگوید، گفتیم میخواهد شما را ببیند گفت از او عذرخواهی کنید و بگویید کارم تمام شد چشم و این خانم همانطور گریه میکرد.
بعد از اینکه زیارت تمام شد به حسینیه رفتیم و حاجقاسم گفت، به آن خانم بگو بیاید وقتی رسید نزد حاجقاسم به ایشان گفت، یک جملهای برای من بنویسید که این جمله دنیا و آخرت مرا نجات دهد. حاجقاسم گفت به شرطی برایت مینویسم که اینجا باز نکنی و خانم از پلههای حسینیه که پایین رفت، نشست و ناخودآگاه باز کرد و جمله را خواند و شروع به گریه کردن کرد.
در همین وضعیت یک خانم باحجاب آمد و فرصتی نبود که با حاج قاسم دیدار کند، زمانی که وارد ماشین آمدیم به حاج قاسم گفتم آن خانم را آنطور تحویل گرفتی و این خانم را …، ایشان گفت، هنر ما این است که آنها را به طرف خودمان بیاوریم اینها از خودمان هستند.
تنها فرماندهای که با همرزمانش دیدار داشت
تنها فرماندهای که بعد از دوران دفاع مقدس سالی دو دفعه با بچههای همرزم خود دیدار داشت حاجقاسم بود در دهه فاطمیه و یک شب هم در روزهای ماه مبارک رمضان همه را جمع و احوال پرسی میکرد و جویای حال همه میشد و اگر مشکلی داشتند حل میکرد. تنها فرمانده دوران دفاع مقدس که موفق در تمام زمنیهها بود حاجقاسم سلیمانی بود.
انبار انگشتر حاجقاسم
در بیتالزهرا (س) مراسم روضهخوانی بود یک نوجوانی آمد و عقب ایستاد و به حاجقاسم نگاه میکرد و اشک در چشمانش حلقه زده و روی گونههایش میریخت، حاجقاسم متوجه شد و گفت، برو بپرس چه شده است؟ رفتم و از او پرسیدم، گفت: میمی خواهم بروم پیش حاجقاسم، گفتم الان شلوغ است، به خواست حاجقاسم بعد از مراسم این نوجوان ۱۲ ساله ماند و آمد کنار ایشان و عکس گرفت و کنارش شام هم خورد و گفت: انگشتر هم میخواهم.
انبار انگشتر حاجقاسم، شهید پورجعفری بود هر جایی که میرفتیم احساس میکرد نیاز هست از حسین پورجعفری انگشتر میگرفتیم، جوان انگشتر را هم از حاجقاسم گرفت و گفت از شما خواهش دارم هر سال که اینجا مراسم هست من اینجا خادم باشم و از آن سال به بعد هر سال آمد و چند روز پیش سر مزار حاج قاسم دیدم هنوز در خط همان دیدگاه و اثراتی که از اوج محبت و دوستی و علاقه به حاجقاسم دارد سیر میکند.
حاجقاسم دو چهره داشت/ ابروی سمت چپش برای نگاه به دشمن بالا بود
حاجقاسم دو چهره داشت زمانی که به دشمن نگاه میکرد و نفرت داشت ابروی سمت چپش بالا بود و زمانی که به فرزند شهیدی میرسید با لبخند ملیحی به او مینگریست.
زمانی که به قناتملک میرفتیم همراه ایشان در زادگاهش در محله قدم میزدیم، قسم خورد اگر مقام معظم رهبری مسئولیت را از روی دوش من بردارند فردای آن روز به قناتملک میآیم و ادامه دهنده راه پدرم میشوم.
یک روز شتابزده از سوریه آمد و گفت، برویم قناتملک زمانی که رسیدیم، صبح پدرش را به حمام برد و استحمام کرد و یک زیلو انداخت و یک بوسه بر پیشانی پدرش زد و گفت تمام دلخوشی من این بود از راه دور بیایم و این زیارت را داشته باشم.
اصرار عجیب حاجقاسم برای ماندن و شهدایی که غبطه خواهند خورد
در ماشین نشسته بودیم خیلی به حاجقاسم اصرار میکردم ما را هم ببر سوریه، گفت، عزیزان خودتان را حفظ کنید، در خط ولایت خود را نگه دارید، در آینده نزدیک اسلام نیاز مبرم به شما پیدا خواهد کرد که شهدا غبطه میخورند که چرا نمیتوانند بیایند و کمک کنند.
به همراه بچههای لشکر میهمانش بودیم، آنجا گفت، تمام علما جمع شوند یک طرف و مقام معظم رهبری یک طرف باشند به من بگویند انتخاب کن من ایشان را انتخاب میکنم، ما که نزدیک ۳۷ سال در تمام دروهها با ایشان بودیم نتوانستیم متوجه شویم ایشان چپی هست یا راستی و فقط خط قرمزش ولایت بود.
به همراه حاجقاسم با این محبت و جایگاه به بیتالزهرا (س) رسیدیم، گفت: در را ببندید کاپشنش را درآورد و یک تی برداشت و رفت سرویسهای بهداشتی را شروع به نظافت کرد. هر چه گفتیم شما، گفت، من خادم و خدمتگزارم، من برای مردم زحمت میکشم و کار میکنم و هیچ منت و طلبی از هیچ ردهای نداشت.
خیلی نامهها برای حاج قاسم میآمد و همه را باز می کرد و می خواند اما قسم خورد در طول عمرم بابت بچههایم به هیچ کس بابت شغل اصراری نکردم ولی جوابگوی مردم باید باشم.
اینچنین مردی بود که نام و برکات ایشان در منطقه را حس میکنند این قلبها را خداوند فرستاد به مراسم باشکوه تشییع که در کل دنیا بینظیر بود چون خودش میگفت به غیر از خدا به والله از هیچکس دیگری نترسیدم. کمتر کسانی بعد از عمری به اینجا میرسند که حاجقاسم رسید و امیدواریم همه ما ادامهدهنده راه ایشان و مکتب حاج قاسم باشیم.
از چهره متفاوت حاجقاسم برای دشمن تا انبار انگشتریاش بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، سلام سردار مجله صبحگاهی است که همه روزه از ساعت هفت صبح روی آنتن «شبکه رادیویی مقاومت» میرود.
در این برنامه رادیویی تعدادی از همرزمان سردار سلیمانی و کارشناسان مسائل منطقه غرب آسیا حضور مییابند تا در آستانه اولین سالگرد شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی المهندس و همراهانشان، یاد و خاطره رشادتهای شهدای جبهه مقاومت را گرامی دارند.
مهمانان امروز برنامه «سلام سردار» همرزم ۴۰ ساله و دستیار ویژه سردار سلیمانی به همراه امیر سرتیپ دوم محمدرضا فولادی رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در ارتش و فرزند شهید پورجعفری از همراهان سردار سلیمانی در زمان شهادت، بودند.
امیر سرتیپ دوم محمدرضا فولادی رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در ارتش در این برنامه اظهار داشت: سردار سلیمانی تربیتیافته مکتب امام خمینی (ره) بود و از آنجایی که وی مرید واقعی و تابع امام بود تمام شاخصهای مکتب امام را در خود داشت. مکتب امام خمینی (ره) با اسلام ناب محمدی آغاز شد، اسلامی که متکی به کتاب و سنت بود و اتکا و اعتقاد به صدق وعدههای الهی و در نقطه مقابل بیاعتمادی به قدرتهای مستکبر و زورگوی جهان داشت. امام به نیرو و اراده مردم بسیار معتقد و حامی جدی حمایت محرومان و مستضعفان بود.
وی افزود: تمامی این ویژگیها نیز به سردار دلها منتقل شده بود و ایشان با یک انگیزه دینی و خدایی بدون چشمداشت مادی در هر مسئولیتی که از آغاز جوانی و نوجوانی بود همیشه از اسلام در قالب یک انسان مورد اعتماد صحبت میکرد و مردم را به خوبی جذب میکرد.
رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در ارتش بیان کرد: شهید سلیمانی بسیار به تربیت روحی و اخلاقی افرادی که با وی کار میکردند توجه داشت و همیشه اعتقاد داشت افرادی که قرار است در این حوزه و مسئولیتها قرار گیرند باید هدفها را به خوبی درک کنند.
فولادی تاکید کرد: سردار سلیمانی سرباز مخلص رهبری بود و مقام معظم رهبری در زمان حیات سردار سلیمانی، وی را به عنوان شهید زنده خطاب میکردند.
رئیس سازمان حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس در ارتش تصریح کرد: حاج قاسم به شدت پایبند به انقلاب و ارزشهای انقلاب بود و هیچوقت خود را در کانون توجهات قرار نمیداد و در جهاد فی سبیل الله بیپروا بود از هیچ فعالیتی در راه خدا و جهاد فی سبیل الله دریغ نمیکرد.
حاج قاسم پس از دفاع مقدس لحظهای از یاد و خاطره شهیدان همرزم و همکار خود غافل نبود
محمدعلی پورجعفری فرزند شهید پورجعفری همراه سردار سلیمانی در زمان شهادت مهمان دیگر برنامه «سلام سردار» رادیو مقاومت بود، وی درباره ویژگیهای اخلاقی شهید پورجعفری بیان کرد: پدرم فردی ساده زیست، مظلوم، بیریا بود. ایمان و ولایتپذیری پدر همیشه الگو و نمونه بود.
انتهای پیام/ 141
شهید سلیمانی نمونه کامل تربیتیافتگان مکتب امام خمینی (ره) بود بیشتر بخوانید »