شهید گمنام

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!



خودش ماشین را با یک راننده برمی‌دارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – سه داغ و غم فرزند، حاج خانم کریمی را آنقدر قوی کرده بود که وقتی گفتند مرتضی در سوریه شهید شده و پیکرش هم نیامده، مقاومت کرد و حتی حاضر شد مادریِ چند شهید گمنام و چند شهید از شیرگاه‌های بهزیستی را قبول کند.

قسمت قبلی گفتگو را هم بخوانید؛

مادر شهید: بیست روز در کُما بودم! + عکس

مادر شهید: مرتضی پسر من نبود! + عکس

مادر شهید مرتضی کریمی شالی وقتی به مهمانخانه طبقه دوم خانه‌شان وارد شد، ابهت و صلابتش، رشته افکار و سئوالاتمان را به هم ریخت. چند دقیقه صبر کردیم تا فضا به حالت عادی برگردد و مصاحبه را شروع کنیم. آنچه در یک صبح زمستانی بین ما و مادر شهید کریمی و همسرِبرادر شهید گذشت را در شش قسمت برایتان آماده کرده‌ایم. در روزهایی که حدود ۶ ماه از پیدا شدن بخشی از پیکر آقامرتضی می‌گذرد و حالا آرامشی عجیب به دل مادر داغدار خانواده نشسته است…

**: شما تلفنشان را داشتید؟ چطور به دست آوردید؟

مادر شهید: از حاجی آقا گرفتم. بعد گفتم که چرا می گذارید آقا مرتضی برود. گفت مگر شما رضایت نمی دهید؟ گفتم نه؛ گفت شما رضایت ندهید من از خدایم است؛ چون ایشان هم خیلی می آید؛ چون می گفت آقا مرتضی دست راست من است؛ آقای بنایی خیلی به آقا مرتضی علاقه داشت، چون فرمانده‌اش می گفت هر جایی که ما بگوییم آقا مرتضی آنجا آماده‌باش است، اگر سخت‌ترین جایی باشد که برایش خیلی سخت باشد، واقعا مرگ جلوی چشمش باشد، آماده باش است، نمی گوید نه، به بچه های دیگر می گوییم، می گویند نه، ولی آقا مرتضی آماده باش است.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

گفتم من نمی خواهم آقا مرتضی برود. گفت شما نخواهید من نمی گذارم. که شب دیدم آقا مرتضی آمد خانه ما. دیدم خیلی ناراحت است، قیافه‌اش خیلی گرفته بود. داخل نمی آمد؛ گفتم حاج آقا چرا آقا مرتضی داخل نمی آید؟ گفت ناراحت است از دست شما! آمدم بیرون گفتم چیه؟ گفت کار خودت را کردی؟ گفتم چه کار کردم؟ گفت مثلا به آقای بنایی زنگ زدی که چی؟ گفتم خب دیگر چه کار کنم؟ دیگر دستم از همه جا بریده بود. گفت که من از بالا نامه آوردم مادر، من فقط اگر شما اجازه بدهید همین الان می روم، من اصلا از بنایی نامه نگرفتم، از بالا نامه گرفتم. باز هم همین طوری آمد، به زور آوردمش داخل خانه و نشست. گفت من صبح می آیم اینجا، گفتم بیا، همین طور جلوی پاهام زانو زد و نشست. دستش را زد روی پاهام و گفت مادر! من یک خواهشی از شما دارم. گفتم بگو پسرم. گفت من یک چیزی می خواهم به شما بگویم اگر قبول کردی می روم، اگر قبول نکردی نمی روم. گفتم بگو. گفت مادر! فردای قیامت شما می توانی به حضرت زهرا جواب بدهی؟ می توانی به حضرت زینب جواب بدهی و بگویی من مرتضی را از شما بیشتر خواستم و نگذاشتم مرتضی بیاید دفاع از حرم حضرت زینب؟ این را که گفت من خیلی ناراحت شدم؛ بدنم داغ شد، اصلا واقعا خجالت کشیدم که پسرم بیاید جلوی پایم زانو بزند و بگوید که فردای قیامت می توانی جواب حضرت زهرا را بدهی؟ اینها را که گفت، گفتم پسرم برو فدای حضرت زینبت کردم؛ برو، همه زندگی‌ام فدای حضرت زهرا. بچه هایم فدای حضرت زهرا، برو پسرم  برو سپردمت به همان حضرت زینب، برو.

مرتضی هم بلند شد و جیغ کشید و داد کشید و می‌گفت بچه ها! مادر راضی شد. همه آمدند گفتند چی شد مامان، چرا راضی شدی؟ چی شد؟ گفتم چیزی را گفت که فهمیدم آقا مرتضی مال من نیست. حالا آقا مرتضی پیش من یک امانتی است؛ من هم این امانت را به صاحبش می سپارم، حالا صاحبش می داند و خود آقا مرتضی، من سپردم به صاحبش. که آقا مرتضی رفت؛ روز بعدش، شب دیدم بچه ها و خانمش را آورد گذاشت اینجا، گفت مامان من پادگان انارکی آموزشی دارم باید به بچه‌ها آموزش بدهم. چون در این محله‌مان فرمانده بسیج بودند، بعد از ظهرها می آمدند در این پادگان و اینجا هم فرمانده بسیج بودند؛ بعد در پادگان انارکی هم بچه ها را آموزش می داد.

**: پارگان انارکی کجاست؟ حاشیه تهران است؟

مادر شهید: من خودم درست نمی دانم، بله حاشیه تهران است؛ شاید سمت پاکدشت و آن طرف‌ها باشد.

بعد گفتش که من می روم آنجا و فردا صبح می آیم. ایشان رفتند و بچه هایش هم اینجا بودند؛ صبح ساعت ده یازده بود دیدم زنگ زدند؛ بلند شدم در را باز کردم؛ دیدم آقا مرتضی است؛ آمد و گفت مامان من امروز اعزامم، باید بروم؛ پرواز دارم؛ گفتم کجا؟ گفت سوریه. گفتم شما گفتی یک هفته دیگر می روم؟ گفت نه دیگر همه چیز آماده است، امروز من دارم می روم. من بلند شدم بچه ها و خانمش را صدا کردم، خانمش واقعا ناراحت بود؛ حتی بری خداحافظی هم بلند نشد گفت که …

**: ایشان هنوز هم راضی نبودند؟

مادر شهید: نه راضی نبود. بلند نشد از فرط ناراحتی‌اش، آقا مرتضی دولا شد و دست داد و گفت حلالم کن؛ همسرش اما هیچی نگفت. گفتم آقا مرتضی! خانومت ناراحت است، چون دوست ندارد شما بروید، دلش نمی خواهد شما بروید. گفت مامان! دیگر من می روم. گفتم این بچه هایت را چه کار می کنی؟ گفت بچه هایم خدا دارند. حنانه خانم و ملیکا خانم خدا دارند. بعد برگشت گفت مادر! به خدا اگر ما نرویم فردا باید در همین کشورمان با دشمن بجنگیم، ناموسمان دست دشمن بیفتد، به قول حضرت آقا ما در همدان و اصفهان باید با این دشمن و با این داعش بجنگیم؛ مادر! نمی شود ما نرویم، باید برویم. دیگر بلند شدم قرآن را برداشتیم با پدرش و بچه ها رفتیم دم در؛ از زیر قرآن ردش کردم؛ بدرقه اش کردم و رفت.

**: وسایلشان را همراهشان آورده بودند؟

مادر شهید: همه وسایلش را در ماشین پیش دوستانش گذاشته بود؛ نیاورده بود. کاملاآماده بود. فقط منتظر رضایت ما بود.

**: حاج آقا و آقا مصطفی چطور؟ راضی بودند؟

مادر شهید: بله راضی بودند، چون آقا مصطفی همیشه بهش می گفت آقا مرتضی! اسم من را هم بنویس، من را هم با خودت ببر. پیش من نمی گفت، ولی همیشه می گفت من را هم ببر. چون گفته بود نه، ما دو تا نمی توانیم برویم؛ دو تایی برویم مادر خیلی دلتنگ می شود.

**: آقا مصطفی چند سال بزرگتر از آقا مرتضی هستند؟

مادر شهید: یک سال فرق دارند. وقتی من این را بدرقه کردم پشتش داشتم دعا می خواندم، گفتم ما هم بیاییم فرودگاه؟ گفت نه مادر، بچه ها هستند، من با بچه ها می روم. وسط کوچه بود برگشت، برگشت خندید، گفتم چیه؟ چیزی جا گذاشتی آقا مرتضی؟ گفت نه مادر، یک چیز خوب را جا گذاشتم، گفتم چیه؟ گفت آن دعایی که باید برای من بکنی؛ آن دعا را بکن. توی دلم گفتم دعای شهادت را می خواهی مرتضی جان؟ برو سپردمت به حضرت زینب، هر چی صلاح حضرت زینب است همان باشد. که آقا مرتضی رفت.

**: شما آقا مرتضی را دعا کردید یا نه؟

مادر شهید: بله آن دعا را کردم.

**: یعنی واقعا دل بریدید از آقا مرتضی؟

مادر شهید: گفتم چون خودش می‌خواهد، چون چیزی است که در دلش خودش است، آرزویش را دارد، بگذار به آرزویش برسد؛ چون هر چیزی را که آرزو  می‌کرد به دست می آورد. گفتم بگذار این را هم به دست بیاورد؛ این آرزویش را هم به دست بیاورد. ولی من سپردمش به حضرت زینب. که رفت. شب به من زنگ زد و گفت مادر! من جلوی حرم حضرت رقیه هستم، سلام بده. سلام دادم به حضرت رقیه؛ گفتم حضرت رقیه! مرتضی را سپردم به شما… که دیگر رفت و تا ده دوازده روز، هر شب به من زنگ می زد. دیگر آن شب به من زنگ زد و گفت من می‌روم جایی، دو سه روزی به شما زنگ نمی زنم؛ بعدا که می آیم خودم برایتان زنگ می زنم؛ ناراحت نباشید. خودم که می دانستم اینها آماده‌باش هستند برای حمله، چون همه چیز را مادر می داند که بچه‌اش چه کار می کند. دیگر آقا مرتضی رفت. همان روز صبح بود، اصلا آن روز من حالم یک طوری بود، برگشتم به همسر آقا مرتضی گفتم که پاشو برویم دخترم.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!
همرزمانی که با مرتضی کریمی شالی به شهادت رسیدند

**: یعنی فردای آن شب و آخرین تماس، شما از صبح دلشوره داشتید؟

مادر شهید: بله، دلشوره داشتم؛ حالت خوبی نداشتم. دخترم چون چشمش را عمل کرده بود آمده بود خانه بستری بود، به همسر آقا مرتضی گفتم پاشو برویم، حال دخترم را بپرسیم بیاییم؛ بلند شدیم رفتیم، قبل از آن دیدم آقا مصطفی آمد؛ خیلی حالش خراب است؛ ناراحت است؛ چهره‌اش سیاه شده بود؛ گفتم چیه؟ گفت مریض بودم مرخصی گرفتم آمدم. دیدم نمی تواند بخوابد؛ نمی تواند بنشیند؛‌ رفت بیرون، دوباره برگشت، گفت مامان! علیرضا مرادی شهید شده، حسین امیدواری شهید شده…

**: اینها دوست‌های آقا مرتضی هستند که در همین محله زندگی می‌کنند؟

مادر شهید: بله، اینها در همین محله بودند که نیروهای آقا مرتضی بودند و آقا مرتضی اینها را برده بود، از زمان بسیج با هم بودند… گفتم پس آقا مرتضی چی؟ گفت نه، خبری از مرتضی نیست. ایشان رفتند خانه آقا علیرضا امیدواری و  من با عروسم رفتم خانه دخترم. دیدم پدر آقا مصطفی هم آمد خانه دخترم، گفت شما اینجایید؟ گفتم بله، ما نشسته بودیم دیدیم آقا مصطفی هم آمد، گفت بابا بلند شو برویم خانه آقا علیرضا (امیدواری).

**: منظورتان شهید علیرضا امیدواری است؟

مادر شهید: بله، اینها رفتند به خانه شهید امیدواری و من آرام و قرار نداشتم؛ آمدیم خانه. تازه در خانه نشسته بودم که دیدم مصطفی آمد؛ ‌دیدم مصطفی اصلا در یک حالتی هست که اصلا نمی تواند سر پا بایستد، گفتم چی شده آقا مصطفی؟ گفت هیچی؛ دوستان آقا مرتضی دارند می آیند. دوست هایشان آمدند به خانه ما و گفتد که حاج خانم! ناراحت نشو، کاری است که شده؛ مرتضی خواسته ای که خواست، آرزویی که داشت به آن آرزویش رسید، آقا مرتضی به شهادت رسید. نشسته بودم، بلند شدم و گفتم یا حضرت زینب! همانطوری که مرتضی را سپردم به شما، شما خودتان به من آن صبری که شما خودتان داشتید را به من هم بدهید که من هم بتوانم سر پا بایستم؛ بتوانم جلوی دشمن قد خم نکنم؛ بایستم و مهمان‌های آقا مرتضی را پذیرایی کنم، در مراسم آقا مرتضی بایستم و مقاوم باشم؛ بچه‌های آقا مرتضی را نگهداری کنم. بلند شدم که دیگر همان روز شبش فرمانده های آقا مرتضی آمدند منزلمان، چند تا عکس آوردند، ۱۳ تا عکس بودند که ۱۲تا از نیروهای آقا مرتضی بودند که به شهادت رسیده بودند، آقا مرتضی خودش هم که سیزدهمین نفر بودند.

**: در همان خانطومان؟

مادر شهید: بله.

**: حال حاج آقا چطور بود؟ حاج آقا هم آمادگی این خبر را داشتند؟

مادر شهید: بله، حاج آقا چون خودشان خیلی به منطقه رفته بودند، در دوران جنگ به جبهه رفته بودند، چون اینها را خودش می دانست که هر کسی برود بالاخره این چیزها را دارد یا شهادت است، یا جراحت، یا اسارت. گفت من می دانستم وقتی آقا مرتضی رفت گفتم بالاخره این راهی دارد یا شهید است یا مجروح است یا اسیر است، فقط ان‌شاالله پسرم اسیر نشود. دست دشمن نیفتد. بعد دیگر اینها آمدند و خبر را دادند.

**: به همسرشان چه کسی خبر داد؟

مادر شهید: همسرشان هم منزل ما بودند، همان وقتی که رفیق‌هایش آمدند همسر و فرزندانش هم در منزل ما بودند و خبردار شدند.

**: یعنی در این فاصله ده، دوازده روز که آقا مرتضی رفته بودند، بچه ها ماندند اینجا پیش شما؟

مادر شهید: بله پیش من بودند.

**: آقا مصطفی کلا پیش شما زندگی می کرد؟

مادر شهید: بله، طبقه سوم زندگی می کند. بعد دیگر آن شبی که اینها صبحش عملیات داشتند، شبش آقا مرتضی می رود غسل شهادت می کند، بعد می آید می گوید بچه ها! بیایید یک روضه حضرت رقیه را برایتان بخوانم. چون آقا مرتضی مداح و روضه‌خوان بود. خیلی اهل بیتی بودند. ولی واقعا جانش فدای اهل بیت شد؛ خوشا به سعادتش. چون همیشه وقتی می آمد در خانه فقط سینه می زد و در دهانش «یا زینب» و «یا زهرا» بود. می گفتم پسرم تو می روی مداحی و در این روضه ها این همه می خوانی سیر نمی شوی، می آیی در خانه و باز هم می‌خوانی؟… می گفت مادر! عاشقم، عاشق حضرت زهرا هستم؛ ان‌شاالله روزی بشود که مثل حضرت زهرا گمنام بمانم. می گفتم پسرم، این دعاها لیاقت می خواهد. می گفت شاید یک لیاقتی داشته باشیم.

وقتی آن شب که می خواهد برود، روضه حضرت رقیه را می خواند. آن راوی ای که آنجا بود برایمان صحبت می کرد و می گفت روضه حضرت رقیه را که خواند، همه بچه ها جمع شدند، افغانی‌ها، ایرانی‌ها، سوری‌ها، همه جمع شدند برای شنیدن این روضه؛ دیگر آن شب غوغا شد. واقعا آن شب یک محشری بود آنجا. می گفت نشستیم روضه را گوش کردیم و دیگر بلند شدند.

وقتی روی لباس‌ها، اسم‌ها را می نوشتند، یکی از دوستانش گفت من روی لباس‌هایش اسمش را می نوشتم، آمد لباس‌ها را از دست من گرفت و خط زد و گفت من می خواهم گمنام بمانم چرا این کار را می کنی؟ بعدش گفت بچه‌ها! چه خوب است فردا مثل آقاییم اباعبدالله الحسین به شهادت برسم؛ سر در بدن نداشته باشم، مثل ابوالفضل العباس دست نداشته باشم؛ مثل علی اکبر حسین اِربا اربا بشوم. بچه ها خندیدند و گفتند مگر با یک تیر می شود این نحو به شهادت برسی؟ برگشت خندید و گفت خدا را چه دیدی؟ خدا بخواهد می شود. بعد همان روز که بچه ها یکی یکی به شهادت می رسند، اولین مجید قربانخانی شهید می شود، علیرضا مرادی شهید می شود، بعد حسین امیدواری شهید می شود، بعد یکی یکی این بچه هایی که اسم هایشان را فعلا نمی دانم و مال جاهای مختلفی هستند، یکی یکی شهید می شوند و آقامرتضی می نشیند و گریه می کند. خودش هم تیر خورده بوده؛ بچه ها می گفتند به پهلویش و بازویش تیر خورده بوده؛ می گفت نشسته بود و گریه می کرد. می گفت زخمش را ما بستیم و گفتیم بیا برویم بیمارستان، گفت نه، من نیروهایم همه شهید شده‌اند، من بروم بیمارستان که چی؟ من باید بروم پیکر نیروهایم را جمع کنم.

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت!

**: یعنی هنوز سر پا بود؟

مادر شهید: بله هنوز سرپا بوده؛ همان موقع بلند می شود؛ هر چی فرمانده‌اش می گوید باشد، من می روم بچه ها را می آورم، می گوید نه، من خودم باید بروم. خودش ماشین را با یک راننده برمی‌دارد که برود. می رود بچه ها را جمع کند، وقتی نیروها را جمع می کند، مجروح ها را جمع می کند، شهدا را جمع می کند و می گذارد در ماشین، از آن طرف یک موشک کُرنر می خورد که آقا مرتضی همانجا به شهادت می رسد…

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«مرتضی» با تن مجروح به دنبال دوستان شهیدش رفت! بیشتر بخوانید »

شهدا سند افتخار ملت و هویت تاریخی کشورند

شهدا سند افتخار ملت و هویت تاریخی کشورند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اهواز، مراسم تشییع شهید گمنام و تجدید عهد و پیمان مدیران، کارکنان و زندانیان زندان مرکزی خوزستان امروز با حضور سردار سرتیپ دوم پاسدار «عبدالرضا مرادحاجتی» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان و «پژمان پیمان» مدیرکل زندان‌های خوزستان در اهواز برگزار شد.

پیمان در این مراسم، شهدا را سند افتخار ملت و هویت تاریخی کشور دانست و اظهار داشت: خدا را شاکریم که در اعیاد مبارک شعبانیه، نیمه شعبان، گرامیداشت روز پاسدار و روز جانباز شاهد حضور معنوی این شهید گمنام در بین کارکنان تلاشگر اداره کل زندان ها به میزبانی زندان مرکزی اهواز بودیم. همه ما در هر جایگاهی که هستیم، موظف ایم یاد و خاطره شهدا را زنده نگه داریم چون امنیت و اقتدار امروز ما مرهون خون همین شهداست.

وی افزود: خیلی ها تصور می کنند که چرا باید تشییع شهید گمنام در مکانی مثل زندان ها برگزار شود اما باور کنید که تاثیر حضور معنوی این شهدا باعث تحولات زیادی بین زندانیان شده است به گونه ای که در یک تجربه موفق و در برنامه ای، سیصد زندانی رها شده با پیکر شهدای عزیزمان عهد و پیمان بستند که پس از آزادی به زندگی سالم روی بیاورند و خدا را شکر تاکنون گزارشی از بازگشت این آمار به مراکز ما ارائه نشده است.

مدیرکل زندان‌های خوزستان گفت: این یادواره و تشییع نمادین شهید گمنام با همت همکاران ما در زندان مرکزی اهواز و همراهی سردار مرادحاجتی مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس خوزستان برگزار شد و همه شاهد تاثیر حضور این شهید گمنام در فضای زندان بودند به گونه ای که قسمت های مختلف به نوبت و نظم خاصی درخواست حضور بر پیکر شهید و ادای احترام به مقام شامخ این جوان رعنا و گمنام راه وطن شدند.

«پژمان پیمان» یادآور شد: برای اولین بار بود که چنین مراسم ارزشمندی در این سطح و در این محیط برگزار شد اما وعده می دهیم به پاس حرمت خون مطهر این شهدای عزیز، ادامه روند چنین مراسمات ارزشمندی را در همه مراکز و زندان های استان داشته باشیم.

وی افزود: زندانیان حاضر در این مرکز به دلایل مختلف دچار لغزش هایی شده اند و نیاز به معجزه محبت و البته تاثیرپذیری از حسنات نیکو و تاکیدات دین مبین اسلام و انتشار ارزش ها دارند تا امور اصلاح آن ها به بهترین شکل ممکن میسر شود و چه ارزش و مکتبی بهتر از تدریس درس ایثار، جهاد و شهادت که بالاترین ارزش هاست و وجود این شهدا که خود را فدای آسایش و امنیت ملت کردند همانا راه میانبر برای رسیدن به سعادت و رستگاری است.

مدیرکل زندان‌های خوزستان متذکر شد: این رویکرد فرهنگی و ارزشی را سرلوحه برنامه های خود در اصلاح امور زندانیان قرار می دهیم و از ظرفیت بی نهایت تاثیرگذار مکتب ارزشمند دفاع مقدس که همان تداوم فرهنگ عاشوراست بهره خواهیم برد و فضای معنوی حاکم بر محیط های مراکز اصلاحی استان را تقویت خواهیم کرد.

انتهای پیام/

 

 

 

 

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهدا سند افتخار ملت و هویت تاریخی کشورند بیشتر بخوانید »

فدا شدن در راه امام حسین(ع) عزت می آورد

فدا شدن در راه امام حسین(ع) عزت می آورد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اهواز، مراسم تشییع شهید گمنام و تجدید عهد و پیمان مدیران، کارکنان و زندانیان زندان مرکزی خوزستان امروز با حضور سردار سرتیپ دوم پاسدار «عبدالرضا مرادحاجتی» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان و «پژمان پیمان» مدیرکل زندان های خوزستان در اهواز برگزار شد.

سردار مرادحاجتی در این مراسم، گرامیداشت یاد و خاطره شهدا را ضروری دانست و اظهار داشت: روزگاری آمریکای جنایتکار که رژیم دست نشانده پهلوی را از دست داده می‌دید به واسطه فردی احمق به نام صدام قصد داشت بیرق جمهوری اسلامی را زمین بزند.

وی افزود: اینک چهل و یک سال از دوران دفاع مقدس می گذرد و صدامی وجود ندارد و آمریکا هم در بدترین شرایط ممکن قرار دارد اما جمهوری اسلامی باصلابت تر از همیشه در حال گسترش و پیشرفت است.

مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خوزستان گفت: فدا شدن در راه امام حسین (ع) عزت می آورد و این نیاز به تشریح ندارد چرا که خود شما عزیزان امروز شاهد بودید که در زندان مرکزی اهواز، چه مراسم باوقاری برای این جوان رعنای ایرانی گمنام که تنها چند استخوان از او باقی است، برگزار شد.

سردار مرادحاجتی گفت: شما که به هر دلیل دچار لغزش شده و در این مکان دربند هستید هم می‌توانید به همین شهدا توسل کنید. شهدایی که راه متفاوتی در پیش گرفتند. به والله که اگر صراط مستقیم در پیش بگیرید و برای شیعه بودن امیرالمومنین و فرهنگ عاشورا تلاش کنید، از این اسارت رها خواهید شد.

وی خطاب به آمریکا و ایادی استکباری متذکر شد: مادامی که همین شهدای گمنام و همین نسل قاسم ها در این سرزمین نفس می کشند و فرزندان ایران زمین به علم مقتدر نظامی و موشکی تسلط دارند، هیچ ابرقدرتی جرات چپ نگاه کردن به این سرزمین را نخواهد داشت.

در پایان این مراسم، همه مدعوین، مسئولین و زندانیان زندان مرکزی اهواز ضمن ادای احترام به شهید گمنام با آرمان بلند شهدا تجدید عهد و پیمان کردند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فدا شدن در راه امام حسین(ع) عزت می آورد بیشتر بخوانید »

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت+ تصاویر


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از کرمان، آیین تشییع و تدفین یکی از شهدای گمنام دوران دفاع مقدس در مقر تیپ 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه صبح امروز با حضور رحمان جلالی معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استان کرمان، سرهنگ محمود مهدوی‌فر مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان کرمان، سرهنگ علی اسدی معاون اجرایی سپاه ثارالله استان کرمان و حجت‌الاسلام محسن سنجری نماینده ولی‌فقیه در تیپ مکانیزه 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه برگزار شد تا مقر تیپ 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه میزبان همیشگی پیکر مطهر یکی از این شهدا باشد.

حجت‌الاسلام «محسن سنجری» نماینده ولی‌فقیه در تیپ مکانیزه 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه در آیین تشییع پیکر مطهر شهید گمنام دوران دفاع مقدس اظهار داشت: شهدا با خدا معامله کرده و عزت آفرین شدند.

وی با بیان اینکه سیدالشهدای مقاومت شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی یکی از شئون عاقبت‌ به‌خیری را اطاعت قلبی از ولی‌فقیه عنوان کرد و گفت: شهید آن‌قدر مقام دارد که خداوند مقام پاکی و طهارت را به او می‌دهد.

نماینده ولی‌فقیه در تیپ مکانیزه 38 ذوالفقار نیروی زمینی سپاه با اشاره به اینکه مکانی که شهید در آن خاکسپاری می‌شود محل آمد و شد ملائک شده و مقدس می‌شود، افزود: شهدا مسیر خدا را انتخاب کردند و در این راه ثابت‌قدم ماندند.

به گزارش مجاهدت از تسنیم شهید بزرگواری که پیکر مطهر در مقر تیپ سوم زرهی ذوالفقار به خاک سپرده شد، 19 ساله بوده و در عملیات کربلای 5 به شهادت رسیده است.

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پیکر شهید گمنام در تیپ مکانیزه ۳۸ ذوالفقار نیروی زمینی سپاه آرام گرفت+ تصاویر بیشتر بخوانید »

تصاویر/ مراسم چهلمین روز تدفین شهید گمنام در زاهدان

تصاویر/ مراسم چهلمین روز تدفین شهید گمنام در زاهدان


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ مراسم چهلمین روز تدفین شهید گمنام در زاهدان بیشتر بخوانید »