شهید

سردار سرلشکر شهید «حاج یونس زنگی آبادی»؛ شیرمردی که «حاج قاسم» او را یک لشکر خواند

سردار سرلشکر شهید «حاج یونس زنگی آبادی»؛ شیرمردی که «حاج قاسم» او را یک لشکر خواند


سردار سرلشکر شهید «حاج یونس زنگی آبادی»؛ شیرمردی که «حاج قاسم» او را یک لشکر خواند

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و پنجم دی 1365 در جریان عملیات کربلای پنج، دلیرمردی از قافله نور به ندای ارجعی پاسخ گفت و سر بر قدوم جانان نثار کرد که تاریخ و تقدیر، او را در جایگاه جانشینی سیدالشهدای مقاومت، «شهید حاج قاسم سلیمانی» در دوران دفاع مقدس نشاند. او آنچنان مورد اعتماد و محور امید حاج قاسم بود که تا پایان عمر، یاد او را در دل داشت و همیشه از او می‌گفت و در هر بهانه اشک از دیده در فراق و فقدان او می‌فشاند. حاج یونس، مثل حاج قاسم، یکی از معجزات این جنگ بود و یکی از نمادهای معنویت و فضیلت مردان جبهه و جهاد. فرمانده تیپ امام حسین (ع) و جانشین فرمانده لشکر 41 ثارالله کرمان، عید قربان به دنیا آمد. همه عمر، حاجی صدایش زدند تا عاقبت، شلمچه، میقات و منای عشقش شد و بی سر، زائر کوی دوست شد و حجش چون حج حسینیان، از کعبه به کربلا پیوست. عاشقان را حجی چنین باید…   

 

معاف از خدمتی که جانشین «حاج قاسم» شد!

 

  در سال ۱۳۴۰، یونس زنگی آبادی‌ در خانواده‌ای متدین در روستای زنگی‌آباد کرمان دیده به جهان گشود. تولد او در روز عید قربان بود و این شد که از کودکی، «حاجی» صدایش می‌زدند. پدرش ملا حسین، مردی مؤمن و عاشق اهل بیت بود. وقتی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت. پس از فوت پدر، مادرش با سختی ‌برای تأمین زندگی زندگی تلاش کرد اما از آن پس بود که یونس نوجوان برای کمک به هزینه زندگی در کنار درس خواندن به کارگری روی آورد. با شروع زمزمه‌های انقلاب، در حالی که دانش‌آموز دبیرستانی بود، در تظاهرات و حرکت‌های انقلابی کرمان نقش جدی داشت. از آنجایی که حاج یونس به خاطر سرپرستی مادر، از خدمت سربازی معاف شده بود و در هیچ دوره نظامی شرکت نکرده بود، بسیار مشتاق بود تا فنون نظامی را آموزش ببیند و غائله کردستان بهانه و فرصتی شد تا به پادگان قدس کرمان رفته و با یادگیری فنون نظامی برای پایان دادن به این غائله به مرزهای غربی کشور در کردستان اعزام شود.

حاج یونس، در سال ۱۳۶۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در‌آمد. او در پادگان قدس کرمان به تربیت نظامی نیروها پرداخت و در عملیات‌های بسیاری مانند بدر، فتح المبین، رمضان، خیبر، والفجر مقدماتی، والفجر1 ، والفجر3، والفجر4، والفجر8، کربلای 1، کربلای 4، کربلای 5 حضور داشت. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیات‌‌‌هایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند‌.

 

«حاج قاسم» وصیت کرده بود اگر شهید شد، «حاج یونس» فرمانده لشکر شود

 

حاج یونس که در لشکر 41 ثارالله از جانشینی فرمانده گردان شروع کرده بود آنقدر از خود شایستگی نشان داد که تا جانشینی فرمانده لشکر هم پیش رفت و حاج قاسم سفارش کرده بود تا او را بعد از شهادتش به عنوان فرمانده لشکر بگذارند.

 

سرش را روی پای حاج قاسم گذاشت و خوابید!

 

حاج یونس هم مانند بسیاری دیگر از فرماندهان و رزمندگان، مرد مجاهدت و خستگی نشناختن‌ها بود و گاه مدت‌ها بی‌خوابی می‌کشید و فرصتی برای استراحت نداشت. در یکی از عملیات‌ها پس از خستگی بسیار، وارد سنگر حاج قاسم شد و چند دقیقه ای سرش را روی پای حاجی گذاشت و خوابش برد.

اما هنوز ده دقیقه نگذشته بود که بیدار شد و رفت و هر چه بقیه بچه‌ها به او اصرار کردند که ما جایت می‌رویم، تو یک کم بیشتر بخواب تا خستگی‌ات در برود، فایده‌ای نداشت و در پاسخ آنها گفت: همین اندازه برایم کافی بود و حالا سرحال به خط مقدم می روم تا بچه هایم تنها نباشند.

 سردار سرلشکر شهید «حاج یونس زنگی آبادی»؛ شیرمردی که «حاج قاسم» او را یک لشکر خواند

«حاج قاسم سلیمانی»: «حاج یونس به تنهایی یک لشکر بود!»

 

سردار سپهبد شهید «قاسم سلیمانی» در وصف عظمت معاون و قائم مقام خود «حاج یونس» چنین تعبیر بلندی دارد: «حاج یونس به تنهایی، یک لشکر بود» رواتیتی از این شهید بزرگ را بشنوید:

«من صبح روز عملیات والفجر ۸ رفتم پیش بچه‌هایمان. در والفجر ۸ ما در این آخر اروند عمل می‌کردیم. در واقع، در مقابل دریاچه نمک اولیه، دریاچه نمک کوچکی بود، بعد بالاتریکی بود که دریاچه نمک اصلی بود. ما توی این جا عمل می‌کردیم. هنوز بین ما و دشمن معلوم نبود. این برادرهای لشکر ٣٣ المهدی سمت چپ ما عمل می‌کردند؛ به سمت دریا، به سمت آن رأسِ رأس البیشه.
من رفتم توی خط سوال کردم:«حاج یونس زنگی آبادی کجاست؟» گفتند: «با بچه ها رفتند به سمت رأس البیشه.» من همین کنار دریا، همین منطقه خور عبدالله، در واقع تورفتگی دریا به سمت خور عبدالله، همین را گرفتم رفتم سمت بچه‌ها. خیلی فاصله گرفتم؛ حدود سه چهار متر از خودمان. دیدم بالای یک تپه‌ای این‌ها ده پانزده نفری نشسته‌اند. حاج یونس و همه فرمانده گردان هایمان که عملیات کردند، بودند. بالای این تپه نشسته بودند. تپه‌ای که رویش یک توپ ۳۷ میلی متری بود. همه آن جا نشسته بودند. خیلی هم فضا آرام بود. هیچ گلوله و تیری هم شلیک نمی‌شد؛ چون این جا پشت خط بود.
یعنی در واقع می افتاد جناح سمت چپ خط که خط از آن عبور کرده بود. به آن‌ها گفتم: چه خبر؟ گفتند که یک تعدادی آدم اینجا هستند جمعیتی نمی دانیم این‌ها کی هستند من دوربین را گرفتم و نگاه کردم دیدم این ها لباس خاکی دارند، شبیه لباس بسیجی‌های ما. عراقی‌ها لباس‌هایشان زیتونی بود. گفتم: این‌ها بچه‌های المهدی هستند. شروع کردیم صدازدن: «المهدى – ثارالله –  المهدى – ثارالله.» این‌ها آمدند به سمت ما و به این تپه نزدیک شدند. در حد تقریباً صد و پنجاه شصت نفر بودند. وقتی که نزدیک شدند به تپه، یک مرتبه روی این تپه آتش باز کردند. این تپه هم یک تپه توپ ۳۷ میلی متری بود. توی آن بیابان تک بود. البته با فاصله صد و پنجاه متر، دویست متر یک خاکریز بود. از این خاکریزهایی که برای مانورها می‌زدند؛ مُقَطّعی در آن جا وجود داشت. خب فهمیدیم که این‌ها عراقی هستند و ما اشتباه کردیم. یک ترتیبی چیدیم و دوتا برادرها رفتند و هر دوشان شهید شدند. نتوانستند دفاع کنند تا رسیدند آن جا زدندندشان و شهید شدند. ما همه‌مان فرمانده بالای این تپه گیر کردیم. آن برادرهای فرمانده ما که بعدها همه‌شان شهید شدند، نگران من بودند. یک بسیجی بود شاید کمتر از نوزده سال سنش بود. این بسیجی بلند شد. پیک گردان بود. گفت: من ایستاده جلوی این‌ها راه می‌روم، شما خمیده جلوی من بدوید به سمت خاکریز این‌ها من را می‌زنند تا من را می‌زنند، شما می‌رسید. می‌خواهم بگویم جنگ مملو بود از چنین صحنه های فداکاری…»

 

ای سر جدا در عشق! قربانت مبارک!…

 

و سرانجام، شلمچه، مقتل و منای حاجی شد. روز عید قربان به دنیا آمد و از بچگی حاجی بود. یکسال قبل از این هم بالاخره به زیارت بیت الله الحرام مشرف شده بود اما عاشقی را حجی دیگر به خون باید چون حج حسین که در سفر کربلایی او ناتمام ماند اما تمام حقیقت حج شد. حاج یونس، روز بیست و پنج دی 1365 در شلمچه، بی سر، به زیارت خود خدا رفت. حاجی، کربلایی شد و سر جدا از پیکرش، بر دامن حسین فاطمه (ع) آرام گرفت. عید قربان به دنیا آمد و روز تولد دوباره و بزرگترش، روز عروج خونینش به جوار دوست، عید قربانی دیگر بود.

 

 

نامه «حاج قاسم» به یادگار «حاج یونس»: جز شهادت برای من نخواه!… جا مانده‌ام!…

 

دختر سردار شهید زنگی آبادی از نامه سیدالشهدای مقاومت به خود، یکسال پیش از شهادتش می‌گوید. زمانی که یادگار این همرزم و دوست قدیمی عازم حج خانه خدا بود: «ترس داشتم نامه را باز کنم، از آقای پورجعفری خداحافظی کردیم و روبروی حجرالاسود جایی پیدا کردیم و نشستیم و نامه را باز کردم و با تمام وجود با خواندن نامه اشک ریختم که اینجا سردار سلیمانی از من می‌خواهد که برای شهادتش دعا کنم. متن نامه سردار این گونه بود: « فاطمه‌ام! دختر خوبم! سلام، حجت قبول و سعی‌ات مشکور و تمام اعمالت مقبول. دخترم من به مصیبتی دچار شده‌ام که کلیدش در دست آبروی تو است. دخترم خواهش می‌کنم خواهش می‌کنم، جزشهادت برای من چیزی نخواه وگرنه ظلم به من است. لطف نیست. عزیز دخترم! یادت نرود. دخترم! خیلی گرفتارم. فاطمه ام! من در شب تاریک، در صحرایی حیران و گرفتارم. جامانده‌ام… جامانده‌ام… جامانده‌ام.»
 

اسلحه‌ام را پس از شهادت، تحویل «برادر حاج قاسم سلیمانی» بدهید!

 

بسم الله الرحمن الرحیم

علی(ع): بالاترین مرگ‌ها شهادت است.

این راهی است رفتنی و همگی باید از این گذرگاه و این کاروان که دنیاست عبور کنند، با توشه هایی که خودشان برداشته اند و کِشتی که روی این مزرعه انجام داده اند.

باید رفت و هیچ تردیدی در آن نیست. حالا که باید برویم چه بهتر از اینکه در راهی خوب قدم بگذاریم و در آن برویم. ما که در این راه قدم گذاشته ایم امیدوارم که خداوند ما را ثابت قدم بدارد و به برکت خون شهداء ما را نیز ببخشد. من از خدا می خواهم که مرگ مرا شهادت و در راهش از من قبول بفرماید و ما را در جوار رحمتش با شهدای مخلص همراه بفرماید. این مسیر، مورد تأیید انبیاء و اولیاء خدا بوده و امیدوارم که بتوانم خودم را در این مسیر حفظ کنم و نلغزم و از خدا میخواهم مرا ثابت قدم بمیراند.

مسئله ای که هست این است که این بدن برای روح انسان قفس است و روح ملکوتی انسان در آن زندانی است و با مرگ است که قفل این قفس، شکسته شده و روح انسان پرواز می کند به سوی رب…
می‌خواستم سخنی هم با ملت داشته باشم اما می بینم که فهم ملت بالاتر از سخنان من است و بالاتر از صحبتهایی که من می کنم ولی بخاطر یادآوری چند کلمه ای می‌گویم همانطور که دیگر شهدای عزیز ما در وصیتنامه‌های خود ذکر کرده‌اند و همانگونه که شما به آن عمل می‌کنید، این است که مواظب منافقان داخلی باشید و نگذارید آنها پا روی خون شهدای ما بگذارند و ثمره خون شهدای ما را پایمال کنند و همانگونه که تا به حال ثابت قدم بوده اید از این به بعد نیز پا در رکاب باشید.
در حقوقی که برایم می گیرند وامهای مرا بپردازید و بدهکاریهای من به شرح زیر می باشد:

1- هفتصد تومان نذر مادر سید مهدی کردم که مادر شفا پیدا کنند آن را بپردازید.

2- (1200) هزار و دویست تومان پول بیت المال از من می خواهد آن را بپردازید.

3- یک عدد اسلحه کلاشینکف و یک عدد اسلحه کمری دارم در صورت شهادت تحویل برادر آقای حاج قاسم سلیمانی بدهید.

4- اگر پول یا بودجه ای پیدا کردید به اندازه 3 ماه نماز قضا به اندازه 15 روز روزه قضا برایم بخرید. دیگر بدهکاریها را که خودتان بهتر می شناسید.

والسلام

 برادر حقیر شما یونس زنگی آبادی شب عملیات – ساعت 9 شب

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

سردار سرلشکر شهید «حاج یونس زنگی آبادی»؛ شیرمردی که «حاج قاسم» او را یک لشکر خواند بیشتر بخوانید »

تصاویر/ شهید «سید علی محمودیان» (۱)

تصاویر/ شهید «سید علی محمودیان» (۱)


تصاویر شهید «سید علی محمودیان»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تصاویر/ شهید «سید علی محمودیان» (۱) بیشتر بخوانید »

سردار سرلشکر شهید «هاشم اعتمادی»؛ فرمانده‌ای که بسیجی‌ها عاشقش بودند

سردار سرلشکر شهید «هاشم اعتمادی»؛ فرمانده‌ای که بسیجی‌ها عاشقش بودند


سردار سرلشکر شهید «هاشم اعتمادی»؛ فرمانده‌ای که بسیجی‌ها عاشقش بودند

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و پنجم دی 1365 روز شهادت پرچمدار رشید جبهه حق، سردار سرلشکر شهید «هاشم اعتمادی» فرمانده «تیپ امام حسن مجتبی (ع)» است. فرمانده‌ای که اسوه صبر و صدق و خلوص بود و الگویف اتح شهربانی‌های شیراز و کازرون.

یکی از روزهای اسفند ۱۳۴۱ در روستای «سنگر» از توابع «سپیدان» استان فارس، در خانواده‌ای مذهبی، پسری به دنیا آمد به نام «فرشاد» كه بعدها او را «هاشم» ناميدند. پدر بزرگش، از روحانیان و مبلغان مذهبی منطقه سپیدان به شمار می‌رفت و پدرش یکی از فرهنگیان فعال منطقه بود. در کودکی همراه پدر به کوهنوردی و تیراندازی در کوهستانهای مختلف می‌رفت که در این ورزشها مهارت و ورزیدگی خاصی پیدا کرده بود. با هوش و زيركي خاصی كه داشت توانست پايه ابتدايی را با كسب رتبه ممتاز طی کند. هاشم برای ادامه تحصيل همراه خانواده به روستای «حرايجان» در شيراز رفت و دوران دبيرستان را همزمان با اوج‌گيری انقلاب اسلامی شروع كرد. پس از گذراندن تحصیلات ابتدایی و متوسطه در این شهرستان، موفق به اخذ مدرک دیپلم در شیراز شد.

قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با هماهنگی و راهنمائی‌های یکی از دوستانش به مطالعه کتابهای مذهبی سیاسی اجتماعی و ضد رژیم روی آورد و بینش اعتقادی و مبارزاتی خود را شکل داد و عمق و وسعت بخشید. در جریان شکل‌گیری انقلاب، با وجود سن و سال کم، دوشادوش مردم به مبارزه با رژیم ستم شاهی پرداخت. او با تكثير و پخش اعلاميه‌ها و سخنرانی‌های امام و شعارهای انقلابی در دبيرستان و در سطح شهر، پا به پای مردم و همراه پدر و برادرش در مبارزات شركت كرد و نقش اصلی در تسخير ساختمان شهربانی شيراز و همچنين پادگان كازرون داشت.

هاشم با پيروزی انقلاب اسلامی به زادگاهش برگشت و فرماندهی كميته انقلاب را بر عهده گرفت و از همان آغاز فرمانده مقابله با اشرار منطقه شد. او با شروع غائله كردستان برای دفع توطئه خائنانه و مهار دشمن، عازم منطقه غرب شد و پس از مدتی مسئول واحد عمليات و اطلاعات «تيپ المهدی» شد و برای آزادسازی شهرهای كردنشين و پادگان حاج عمران، مسئوليت يكی از محورهای عملياتی را بر‌عهده گرفت. هاشم با شركت در همین عملیات «والفجر 2» بود که در منطقه حاج عمران، از ناحيه پای راست مجروح شد. پس از بهبودی نسبی در سال 1362 ازدواج کرد و چندروز پس از این پیمان پاک و مقدس، دوباره پای در صحنه نبرد نهاد و به دليل حضورش در عمليات‌های مختلف و كسب تجارب بسیار، از طرف قرارگاه كربلا به منظور سازماندهی گردان قائم (عج) به تيپ امام حسن (ع) انتخاب شد و در پاييز 1365 با سمت فرمانده تيپ در جلسه شورای فرماندهان لشگر شركت کرد. هاشم در عمليات كربلای چهار، مجدداً مجروح شد اما او روحی خستگی ناپذير داشت و پس از 2 روز مرخصی به جبهه برگشت.

فرمانده‌ای که بسیجی‌ها عاشقش بودند

هاشم، برای رزمنده ها یک شاخص و یک الگو در اعتقادات و در اخلاق عملی بود. تربیت فکری و معنوی او، نمایی از یک عاشق صادق و مخلص اهل بیت (ع) بود. در هر فرصتی متمسّک به کتاب خداوند بود و به قرائت قرآن مشغول می‌شد و بسیار با خضوع و خشوع و حضور قلب، عبادت و تهجد می‌کرد و به نماز و دعا می‌پرداخت. بسیجی‌ها عاشقش بودند و علاقه زیادی به او داشتند. هاشم در هر فرصتی که پیش می‌آمد، به میان مردم می‌رفت، با آنها سخن می‌گفت و اقشار مخلف مردمی را برای تقویت جبهه‌ها، تشویق و ترغیب می‌کرد. پیوسته به خانواده‌های شهدا و اسرای جنگ، سرکشی می‌کرد و آن‌ها را تسلّی می‌داد. اسوه سلوک معنوی و طهارت نفس و پاکی اخلاق بود. تا احساس می‌کرد نیروهایش خسته شده‌اند، با آن‌ها سرگرم شوخی و خنده می‌شد و دلگرمشان می‌کرد تا اندکی از بار خستگی را از دوش نیروهایش بردارد.

به عرش شعله سحر، با ستاره باید رفت

سردار بزرگ اسلام، «هاشم اعتمادی» در عمليات «کربلای ۵»، مسئوليت يكی از محورهای عملياتی را بر‌عهده داشت و در حالی‌ كه چگونگی فتح یک جاده آسفالته را به حاج نبی، فرمانده لشکر گزارش می‌كرد، بر اثر انفجار گلوله آرپی‌جی در كنارش، از ناحيه دست راست مجروح شد اما با همان وضعيت به طرف خط مقدم حركت كرد و سرانجام در تاريخ ٢۵ بهمن ١٣٦۵ هنگامی كه برای انجام شناسایی رفته بود، هدف گلوله‌های دشمن قرار گرفت و به لقای حق پیوست. روایت یکی از همرزمان از «مقتل هاشم» را بشنویم:
«هاشم با دستی مجروح در منطقه عملياتی كربلای ۵پنج  به طرف خط مقدم به راه افتاد. در بين راه مجيد سپاسی جای حاج كاظم را گرفت و با ارائه اطلاعات استراتژيك، به اين نتيجه رسيدند كه منطقه بايد تا جايی كه به اروند منتهی می‌شود و در طول جاده آسفالته، از وجود نيروهای عراقی، پاكسازی شود.
با اجرای طرح، منطقه درگيری، لحظه به لحظه، گستردگی بيشتری می‌يافت و تاريكی، همه جا را در خود فرو می‌برد. ديگر تشخيص منطقه خودی و غير خودی، دشوار و حتی ناممکن شده بود ولی ما با اطمينان از پاكسازی کامل منطقه، پشت يك جيپ پناه گرفتيم تا طرح را دوباره مرور كنيم كه دو نفر از فرماندهان برای شناسايی محل از جمع ما جدا شدند و لحظه‌ای بعد، صاعقه تيرباری سينه شب را شكافت.
همه برخاسته، با دويدن به سوی آن دو نفر، به طرف محل تيراندازی فرياد می‌زدند: « تيراندازی نكنيد… خودی هستيم!» اما دوباره صدای تيربار، در فضا طنین‌انداز شد و همه‌جا را لرزاند. برادر ظريفيان با مشاهده به خاك افتادن هاشم به طرف اسلحه رزمنده مجروح رفت اما هنوز چند قدم نرفته بود كه او نيز به خاك افتاد. با اوج گرفتن صدای شليك، از هر طرف پيكری بر زمين می‌افتاد. ديگر مطمئن بوديم شليك از تيربار عراقی است كه در جريان پاكسازی منطقه منهدم نشده، سنگر تيربار را هدف گرفتيم و پس از دقايقی صدای تيربار قطع شد. ناگهان مجيد سپاسی از راه رسيد و با اشاره رزمنده‌ای از تيپ امام حسن (ع) كه گلوله، پهلويش را دريده بود، متوجه شد كه اعتمادی هم … در جستجوی او در آن تاريكی و گرما بر زمين دست می‌كشيد… كمی آن طرف‌تر، پيكرش را پيدا كرده، صدا زد: «هاشم، هاشم! بلند شو، تو را به خدا جواب بده.» خم شد لبهای خشكش را روی گونه هاشم گذاشت. لبهایش شور و نمناك شد. اصابت گلوله بر چشم راست هاشم، صورتش را غرق خون كرده بود. ديگر تاب نياورد. دست زير شانه‌های او برد، پيكرش را بلند كرد و به سينه چسباند. گرمای نمناك پيراهن هاشم، مجيد را متوجه خون جاری از دست راست او كرد. ناگهان درد سراپايش را فرا گرفت و بی‌اختيار، زمزمه كرد: يا قمر بنی هاشم…»

 

و آخرت، زیباتر است…

و پایان سخن، کلام آخر شهید است در وصیتنامه عارفانه‌اش:
«اكنون كه دست به قلم برده‌ام و به نوشتن اولين و آخرين يادگار خود اقدام می‌كنم، می‌دانم كه ممكن است ديگر در دنيا نباشم، با وجود اينكه می‌دانم اين دنيا دوست داشتنی و زيباست. اين مطلب را تاكنون دريافته‌ام كه زيبايی دنيا چون كفی است و همچون سرابی است فريبنده، و آخرت زيباتر است.
آنچه می‌‌ماند آخرت است و زندگانی در آن سراست. اشک‌های شوق همچون باران بهاری از ديدگانم روان است و اين دعا بر لبانم زمزمه مي‌شود كه اللهم الرزقنی توفيق الشهادة فی سبيل الله…
واي بر شما از خدا بی‌خبران! به شما كوردلان اين توصيه را دارم كه اگر چنانچه عليه اين انقلاب كه خون‌بهای هزاران شهيد غرق به خون است حركتی كنيد، در خط مشركين گام بر داشته‌ايد.
خدايا از آن واهمه دارم كه نكند در مقابل دشمن پاهايم بلرزد و جزو سربازان تو قرار نگيرم. خدايا قدرتی به من عطا فرما كه اين بار بتوانم در راه تو قدم بردارم و در خودسازی خود كوشا باشم.
خدایا اگر توفيق شهادت را نيافتم، توفيق ادامه راه راستين شهدا را به من عطا فرما. ترسم بر آن است که نکند بر اثر سنگينی گناهانم نتوانم سبک شوم و به سويت پرواز کنم و از جمله کسانی باشم که از ياد تو و آياتت غافل شده‌اند…»



منبع خبر

سردار سرلشکر شهید «هاشم اعتمادی»؛ فرمانده‌ای که بسیجی‌ها عاشقش بودند بیشتر بخوانید »

شهیدان با خون خود امنیت را به کشور هدیه کردند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از زنجان، «علی صادقی» امروز در مراسم پدران آسمانی استان با تبریک ولادت با سعادت امام اول شیعیان جهان اظهار داشت: در این محفل نورانی گرد هم آمده‌ایم تا یاد و خاطره شهدای استان در دوران انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس را گرامی بداریم.

معاون امنیتی،سیاسی و اجتماعی استانداری زنجان با گرامیداشت یاد شهدای مدافع حرم نیز اضافه کرد: این برنامه گرامیداشت یاد و خاطره مردانی هست که برای سربلندی و عزت این مرز بوم از جان خود گذشتند. 

وی با بیان اینکه در برابر عظمت و ایثار شهیدان والا مقام سر تعظیم فرود می‌آوریم، ادامه داد: شهیدان ستارگان درخشانی هستند که مسیر زندگی را برای ما روشن کردند، آنان جان خویش را فدای امنیت، آزادی و ارزش‌های انسانی کردند.

وی اظهار داشت: اگر امروز در این سرزمین با افتخار و آرامش زندگی می کنیم مدیون ایثار و جانفشانی این عزیزان هستیم.

صادقی با بیان اینکه شهید هزاران معنای نهفته زیبا را در خود دارد، افزود: شهید کسی هست که با اخلاص و ایمان از تعلقات دنیوی گذشت و به مقام قرب الهی رسید.

معاون سیاسی، امنیتی و اجتماعی استاندار زنجان با بیان اینکه تنها برگزاری مراسم گرامیداشت شهدا کافی نیست، گفت: شهدا از ما چیزی نخواستند جز اینکه در مسیر آرمان‌ها و ارزشهایی که برای آن جنگیدند، ثابت قدم باشیم.

وی با تاکید بر اینکه با عمل به وصایای شهدا، پاسدار خون شهدا باشیم و نسل آینده را با این فرهنگ آشنا کنیم اضافه کرد: خانواده معظم الگوهای صبر و استقامت هستند.

صادقی با بیان اینکه خانواده های شهدا عزیزترین فرد خود را در راه خدا فدا کردند، گفت: کشورمان به وجود این خانواده‌ها افتخار می کند و یاد شهدا همیشه در قلبهای ما زنده هست.

معاون امنیتی،سیاسی و اجتماعی استانداری زنجان خاطرنشان کرد: باید تلاش کنیم همواره یاد شهدا را زنده نگهداریم، مدیون شهدا و خانواده این عزیزان هستیم پدران و مادران شهدا بزرگترین انسان‌ها هستند، فرزندان شهدا نیز گرچه پدران خود را ندیدند ارزش زیادی پیش خدا دارند.

انتهای پیام 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

شهیدان با خون خود امنیت را به کشور هدیه کردند بیشتر بخوانید »

راه شهادت، راه حق و حقیقت است که نصیب هر کس نمی‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از ارومیه، «سیف الله رحمت اللهی چوپلوچه» یکم تیر ۱۳۳۹، در روستای آجرلو تابعه شهرستان میاندواب به ددنیا آمد و دوازدهم اردیبهشت ۱۳۶۱، در دزفول بر اثر اصابت ترکش دشمن به شهادت رسید.

وصیت نامه شهید «سیف الله رحمت اللهی چوپلوچه»

بسم الله الرحمن الرحیم

وصیت‌نامه سرباز وظیفه سیف الله رحمت اللهی (گردان ۱۴۵ – گروهان دوم)

«إنا لله و إنا الیه راجعون»

با یاد خداوند تبارک و تعالى شروع می‌کنم سخن را امیدوارم که خداوند وجود ناقابل من را بپذیرد؛ و با سلام به رهبر کبیر جهان مستضعفان خمینى کبیر. امیدوارم که ملت مسلمان و قهرمان پرور کشور اسلامی مان هرگز اجازه توطئه را بر دشمنان ندهند و از صحنه کنار نروند و امام را تنها نگذارند و از خداوند توفیق براى این ملت آرزو می‌کنم. خدمت پدر و مادر عزیزم سلام عرض می‌کنم. امیدوارم که افتخار کنید براى شهادت من، هیچ موقع ناراحت نشوید که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند. من راه شهادت را آگاهانه انتخاب کرد. این راه حقیقت هست که نصیب هر کس نمی‌شود. پدر جان و مادر، امیدوارم که موقعیت را درک کنید. اسلامى که براى نجات جهان بشریت آمده امروز در خطر هست و ما باید خون بدهیم تا درختى که امام حسین (ع) با خون خود آبیاریش کرده خشک نشود.

از برادرم على می‌خواهم که فعالانه در راه سرخ انقلاب خدمت بکند و در مبارزه کوتاهى نکند و من امیدوارم که بعد از من براى از بین بردن امپریالیسم کثیف امریکا کوشش بکنید.

از برادر کوچک قهرمانم غلامرضا می‌خواهم که او نیز، چون من از این دریاى بى کران این ملت سلاح را به دست بگیرد و مبارزه را بر علیه دشمنان انقلاب و اسلام بکند. خداوند توفیق بدهد برای شما خواهر و برادران عزیزم.‌ای مادر عزیزتر از جانم، نماز بخوانید و شکر کن که در روز قیامت در کنار پیامبر بزرگ اسلام (ص) رویت سفید هست. چرا، چون پسرت را هدیه اسلام می‌کنى. پسرت که عاشق و شیفته شهادت هست، امروز با عقیده راسخ به میدان می‌رود که بر دنیا ثابت کند تابع ظلم و زور نیست. تو اى مادر بدان که روز قیامت و همیشه را کنارت هستم.
از شما مى خواهم که مرا در باغ رضوان ارومیه دفن کنید.

همه شما‌ها را به خدا مى سپارم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

راه شهادت، راه حق و حقیقت است که نصیب هر کس نمی‌شود بیشتر بخوانید »