شهید

. رفاقت ‌خوبہ ختم ‌بہ‌خیرشہ… یہ‌خیر مثل ‌همین ‌شہادت… …


.
رفاقت ‌خوبہ ختم ‌بہ‌خیرشہ…
یہ‌خیر مثل ‌همین ‌شہادت…
?



منبع

shahid_o_shohada@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. رفاقت ‌خوبہ ختم ‌بہ‌خیرشہ… یہ‌خیر مثل ‌همین ‌شہادت… … بیشتر بخوانید »

روزشمار دفاع مقدس (۱۲ آبان)


روزشمار دفاع مقدس (۱۲ آبان)رویداد‌های مهم این روز در تقویم شمسی (۱۲ آبان)

** مهم‌ترین مناسبت‌های آبان ماه **

۱-روز آمار و برنامه ریزی| ۴-شهادت امام حسن عسکری(ع) و آغاز امامت امام زمان(عج)(تعطیل)| ۴-اعتراض و افشاگری حضرت امام خمینی(ره) علیه پذیرش کاپیتولاسیون| ۸-میلاد رسول اکرم(ص) به روایت اهل سنت- آغاز هفته وحدت| ۸-شهادت محمدحسین فهمیده – روز نوجوان و بسیج دانش آموزی|س ۱۰-شهادت آیت الله قاضی طباطبایی(اولین شهید محراب)| ۱۳-ولادت حضرت رسول اکرم(ص) و روز اخلاق و مهرورزی ـ ولادت حضرت امام جعفر صادق(ع) مؤسس مذهب جعفری(تعطیل)| ۱۳-تسخیر لانۀ جاسوسی آمریکا به دست دانشجویان پیرو خط امام- روز مبارزه با استکبار جهانی- روز دانش‌اموز| ۱۴-روز فرهنگ عمومی| ۲۴-روزکتاب، کتابخوانی و کتابدار ـ روز بزرگداشت آیت‌الله علامه سیدمحمدحسین طباطبایی(ره)

** تاریخ شهادت برخی شهدای دفاع مقدس در آبان ماه **

• ولادت شهید حسین رضایی (استان لرستان، شهرستان پلدختر، روستای افرینه) (۱۳۳۲ ه.ش)

• ولادت شهید رضا کریمی‌نژاد (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۲ ه.ش)

• ولادت شهید محمدابراهیم رنجبر (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۵ ه.ش)

• شهادت شهید هوشنگ خانی (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی سامع (استان اصفهان، شهرستان شهرضا) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمدشفیع قلی زاده (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اشرف اکبریان (استان مازندران، شهرستان تنکابن) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محسن قاسمی ده آبادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید رسول رحیمی حاجی آبادی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمدرضا کاظمی دستجردی (استان مرکزی، شهرستان آشتیان) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدحسین زهری بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدابوالفضل کاهانی (استان خراسان رضوی، شهرستان نیشابور) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید رضا زارعی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی محرم کریمی (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید لطف علی اسحاقی نیموری (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید میرحمید موسوی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید مجید صادقی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید الیاس سودی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید مجتبی منتظر (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمد حسینی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسین تنها (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید لطف‌الله گیوری (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حسین دلجو (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید احمدعلی قائم پناه (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید سیدرضا حسینی (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید علی اصغر ناظمی معزآبادی (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محمد تیزقدم آخمقیه (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید اصغر سلطانی (استان همدان، شهرستان بهار، روستای سیمین) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید نوروزعلی بابایی (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۶ ه.ش)

• ولادت شهید حمید رحیم‌فر (استان خراسان رضوی، شهرستان قوچان، روستای مزرج) (۱۳۶۹ ه.ش)

• شهادت شهید خلیل ذاکری‌نیا (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۷۸ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمد جمالی (استان کرمان، شهر بابک، روستای پاقلعه) (۱۳۹۲ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم اسدالله سجادی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۲ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمد حسین عزیزآبادی (استان خراسان رضوی، شهرستان طبس، شهر عشق آباد) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم اسماعیل زاهدپور (استان گلستان، شهرستان کردکوی) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم سیدعیسی حسینی (لشکر فاطمیون) (۱۳۹۴ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان مهدی حسین‌زاده (استان آذربایجان غربی، شهرستان پلدشت) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان محبوب نوری (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان حمید حاجی‌زاده (استان آذربایجان غربی، شهرستان خوی) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان مهدی کلته (استان گلستان، شهرستان گمیشان) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان امیر قربانی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان میانه) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان محمد حسین‌زاده (استان لرستان، شهرستان کوهدشت، روستای اولادقباد) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان سعید گلابی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان بناب) (۱۳۹۶ ه.ش)

• شهادت شهید مرزبان عباس قادری (استان آذربایجان شرقی، شهرستان بناب) (۱۳۹۶ ه.ش)

رویداد‌های مهم این روز در تقویم هجری قمری (۱۶ ربیع الاول)

• اقامه‏‌ی نخستین نماز جمعه‏ تاریخ اسلام توسط پیامبر اکرم (ص) (۱ ه.ق)



منبع خبر

روزشمار دفاع مقدس (۱۲ آبان) بیشتر بخوانید »

فرمانده شهید حسام اسماعیلی فرد رضوان الله تعالی علیه : والله بخدا ما مسئولیم… برادر م…


? فرمانده شهید حسام اسماعیلی فرد
رضوان الله تعالی علیه :

والله بخدا ما مسئولیم…

برادر من بیدار شو …

? ???? ?

 



منبع

sokhanane_aleman@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

فرمانده شهید حسام اسماعیلی فرد رضوان الله تعالی علیه : والله بخدا ما مسئولیم… برادر م… بیشتر بخوانید »

روایتی از رشادت‌های «ابرقهرمان نوجوان» دفاع مقدس/ شهیدی که زبان‌زد رزمندگان و فرماندهان بود


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آن‌روزهایی ارتش بعث عراق از زمین، آسمان و دریا تجاوز خود را به ایران اسلامی آغاز کرد، ارتش کشورمان به‌دلیل حوادث ناشی از پیروزی انقلاب اسلامی دچار تزلزل شده بود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بسیج نیز تازه تشکیل شده بودند و هنوز سازماندهی کاملی نداشتند؛ بنابراین «صدام» و اربابان غربی و شرقی او فکر می‌کردند که انقلاب اسلامی ایران با وجود تحریم‌هایی که خصوصاً در عرصه نظامی وجود داشت، تنها مدت کوتاهی بتواند در این جنگ تحمیلی مقاومت کند و در همان سال‌ها و حتی روزهای ابتدایی شروع آن، سرنگون شود؛ برای همین بود که «صدام» در ابتدای جنگ تحمیلی، در مصاحبه‌ای گفت که می‌خواهد سه‌روزه خوزستان را اشغال کند و یک‌هفته‌ای به تهران برسد؛ اما زهی خیال باطل؛ چراکه محاسبات‌ «صدام» و اربابان غربی و شرقی او، براساس قدرت مادّی بود؛ غافل از این‌که ملت ایران، سلاح بزرگ دیگری در اختیار دارند که آن‌ها در محاسبات خود، آن را نادیده گرفته بودند، و آن سلاح چیزی نبود جز «معنویت» که همانا روحیه «ایثار» و «شهادت» ملت ایران نیز برگرفته از آن بوده و هست.

ارتشی که «صدام» مدعی بود یک‌هفته‌ای به تهران می‌رسد، نزدیک به ۳۴ روز در خرمشهر، در مقابل قدرتی به بزرگی «مردم» متوقف شد؛ البته در این مقاومت جانانه، دلاورمردان نیروهای مسلح نیز نقش‌هایی حیاتی ایفا کرده و همین‌ها بودند که به سازمان‌دهی مردم پرداختند؛ اما اگر مردم اعم زن و مرد، به‌صورت خودجوش برای دفاع از سرزمین خود، احساس تکلیف نکرده و به‌پا نمی‌خواستند، بی‌شک «صدام» در رسیدن به اهداف خود موفق‌تر بود.

وقتی نام «خرمشهر» برده می‌شود، در کنار آن نیز نام دیگری با عنوان «خونین‌شهر» در ذهن‌ها تداعی می‌شود؛ نامی که روایت‌گر خون‌های بر زمین ریخته‌شده و حماسه‌هایی است که در آن شهر، در تاریخ این مرز و بوم ماندگار شد. «خونین‌شهر» را همه با شهیدانش می‌شناسند، صدها شهیدی که به‌همراه همرزمان خود، علی‌رغم امکانات کم، مقابل ارتش تا به دندان مسلح بعثی، مقاومتی جانانه کردند؛ اما در این میان، نام دو شهید والامقام، شاید بیشتر از نام شهیدان دیگر بر سر زبان‌ها جاری باشد، آن‌هم به‌دلیل این است که آن‌ها علی‌رغم سن کمی که داشتند، دفاع از خاک میهن را وظیفه خود دانسته و تا آخرین قطره خون خود ایستادند؛ شهیدان «محمدحسین فهمیده» و «بهنام محمدی».

شهید «بهنام محمدی»

شهید «بهنام محمدی» ۱۲ بهمن سال ۱۳۴۵ در «خرمشهر» متولد شد و ۲۸ مهر سال ۱۳۵۹ در «خونین‌شهر» به شهادت رسید؛ شجاعت این شهید والامقام علی‌رغم سن کمی که داشت، زبان‌زد رزمندگان و فرماندهانی است که در روز‌های ابتدایی جنگ در «خونین‌شهر» می‌جنگیدند.

شهید «بهنام محمدی» را سه‌بار عقب بردند؛ اما فرار کرد و دوباره آمد!

مرحوم سرهنگ جانباز «علی قمری» فرمانده پادگان دژ خرمشهر در دوران دفاع مقدس، درباره فعالیت اطلاعاتی شهید «بهنام محمدی» و فریب بعثی‌ها توسط وی گفته است:

«بهنام محمدی نوجوان زبر و زرنگی بود که به او تعلیمات لازم را جهت کسب اطلاعات از دشمن داده بودم و به‌عنوان اطلاعات‌چی در خدمتم بود. یک‌روز به بهنام گفتم «برو پیش عراقی‌ها و بگو صدام کِی به خرمشهر می‌آید؟ مادرم یک گوسفند نذر کرده که هر وقت صدام آمد، زیر پایش قربانی کند؛ آن‌وقت آن‌ها دیگر با تو کاری نخواهند داشت. بعد به آن‌ها بگو که تعداد زیادی تانک از فلان مسیر در حال حرکتند و دارند به سمت شما می‌آیند»؛ می‌خواستم با استفاده از این ترفند، جلوی پیشروی دشمن گرفته شود تا نیروی کمکی برسد؛ که البته جلوی پیشروی دشمن گرفته شد، اما نیروی کمکی هیچ‌وقت نرسید». (بیشتر بخوانید)

شهید «بهنام محمدی» در یکی از مواردی که برای کسب اطلاعات به میان بعثی‌ها رفته بود، توسط آن‌ها به اسارت گرفته شد؛ اما با فریب سربازان بعثی، توانست از چنگال آن‌ها بگریزد. «سید عباس بحرالعلوم» از رزمندگان حاضر در مقاومت خرمشهر که به «سید عباس» مشهور است، در این‌باره گفته است:

«هنگامی که یک گردان تانک وارد میدان راه‌آهن شده بودند، به «بهنام» گفتم برو ببین تانک‌های عراقی که وارد میدان می‌شوند، در چه جایی مستقر شده و موضع می‌گیرند. «بهنام» گفت «عمو این‌ها اگه منو بگیرند اسیرم می‌کنند و…» بهش گفتم تو برو چون سن و سالت کمه باهات کاری ندارند، بهنام قبول کرد و جلو رفت، ما پشت مسجد راه‌آهن مستقر بودیم، بعد از نیم ساعت دیدم بهنام برگشته و صورتش قرمز شده، گفتم «بهنام و آن طرف چه خبر بود؟ چرا صورتت قرمز شده؟!» بهنام گفت: «عمو، عراقی‌ها جلوی مسجد میدان منو گرفتند و از من سوال کردند اینجا چه‌کار میکنی؟ منم بهشون گفتم که خونمون این‌جاست و اومدم دنبال خانوادم می‌گردم و توی همین حین نگاه کردم و دو سه تا از تانک‌های عراقی را دیدم که روبروی مسجد مستقر شدند، افسر عراقی بعد از شنیدن حرف‌های من دو تا سیلی به گوشم زد و رهایم کرد». خلاصه با اطلاعاتی که از بهنام گرفتم به همراه دو نفر از بچه‌ها از پشت وارد میدان شده و تانک‌ها را با گلوله آر.پی.جی مورد اصابت قرار دادیم».

«محسن راستانی» یکی دیگر از رزمندگان حاضر در مقاومت خرمشهر است که عکس معروف شهید «بهنام محمدی» – که سلاح «ژ-۳» در دست دارد – را وی از این شهید والامقام گرفته است. وی درباره روزهای ابتدایی جنگ تحمیلی گفته است (۱):

تجربه جنگ، یک تجربه سنگینی بود

«وقتی که جنگ شد، ما هیچ‌کدام تصور این را نداشتیم که در همچین مقطعی واقع شویم؛ اساساً آمادگی نداشتیم، نه از نظر آموزش، نه از نظر ذهنی. آدم‌هایی به‌عنوان «شهروند» بودیم که در سنین نوجوانی قرار داشته و مسئولیت چندانی هم نداشتیم؛ در واقع مانند یک بادکنک این‌طرف و آن طرف می‌پریدیم و شاد بودیم و از دنیا فوق‌العاده لذت می‌بردیم.

تجربه جنگ، برای همه ما در آن سن و سال، یک تجربه سنگینی بود؛ خصوصاً برای افرادی مثل ما که حدوداً ۱۹ یا ۲۰ سال سن داشتیم و یک شخصیتی مانند «بهنام» که ۱۱ سال داشت. تصور کنید که آن صحنه‌ها وقتی برای من آن‌قدر حجیم و سنگین بود، برای کسی مانند «بهنام» چگونه بود!

شهری که یک‌زمان در کوچه‌های آن بستنی می‌خوردیم، سوت می‌زدیم، دوچرخه سواری می‌کردیم، عشق می‌کردیم، می‌خندیدیم، می‌دویدیم؛ اما با شروع جنگ، به یک‌باره باید در همان کوچه‌ها و خیابان‌ها، یک حس دیگری بین ما رد و بدل می‌شد که خیلی عجیب و غریب بود! گاهی اوقات مانند یک انسانی که خوابش برده و متوجه نیست، یک‌باره انفجار یا خبر شهادت یکی از دوستانت، تو را به خودت می‌آورد».

شهید «بهنام محمدی» را سه‌بار عقب بردند؛ اما فرار کرد و دوباره آمد!

محسن راستانی

«محسن راستانی» همچنین درباره حضور شهید «بهنام محمدی» در مقاومت خرمشهر گفته است: «اوایل شاید برای افرادی مانند «بهنام»، جنگ یک بازی یا شیطنت بود؛ اما وقتی روز‌ها سپری می‌شد و آدم‌ها در کنارش بر زمین می‌افتادند و وی به آن‌ها کمک می‌کرد، متوجه می‌شد که دارد یک واقعیتی اتفاق می‌افتد و خودش هم جزو آن واقعیت است.

گاهی‌اوقات حرکاتی را از یک کودک می‌بینیم که برای عقل ما بزرگ‌سال‌ها یک‌مقدار غیر عادی به‌نظر می‌رسد؛ اما، چون در آن سن و سال اتفاق افتاده است، آن را عادی می‌پنداریم و با شرایط سنی او مناسب می‌دانیم؛ مگر می‌شود که آدم‌هایی در کنار او کشته شوند، اما احساس کند که در یک بازی قرار دارد؟ مانند کیفی که در اسلحه در دست گرفتن می‌کند، مثل این‌که بازیگر یک فیلم سینمایی شده است. ما متوجه این حقیقت نیستیم که کودکان در دریافت حقایق، افراد پرداخت‌کننده‌ای مانند ما نیستند؛ بلکه بدون، چون و چرا آن‌ها را دریافت می‌کنند.

یادم می‌آید که «سیدصالح موسوی» یک دوربینی را به من داد و گفت که «از بچه‌ها عکس بگیر، این بچه‌ها ممکن است دقایقی بعد به شهادت برسند، خوب است که عکسی از آن‌ها ثبت شود»، من هم واقعا با دوربین بلد نبودم کار کنم. جالب بود که تنها لبخند آن دوران بچه‌ها، همان لبخند‌هایی بود که در مقابل دوربین من شکل می‌دادند».

نگاه می‌کردم که بهنام دارد می‌رود

«محسن راستانی» ماجرای شهادت «بهنام محمدی» را این‌گونه روایت کرده است: از یک جاده فرعی بود که ما داشتیم برمی‌گشتیم، انگار یک وانت از کنار ما رد شد و چراغ و بوق زد. برگشتیم کنار همدیگر و دیدیم که برادر «بهنام» است. من پیاده شدم و او به من گفت که «محسن تو از بهنام عکسی گرفتی؟»، وقتی کسی از من سوال می‌کرد که تو عکس فلانی را گرفتی، دلم می‌ریخت و متوجه می‌شدم که اتفاقی افتاده است؛ چون در شرایط عادی کسی این سوال را نمی‌کرد. بعد من با آرامی و البته بهت‌زده به او گفتم: «مگر چه شده؟ مگر بهنام طوری شده؟»، گفت: «آره!»، گفتم: «کجاست؟»، گفت: «همین‌جا».

دیده بودم که در وانت یگ گونی وجود دارد که روی آن یخ ریخته‌اند، فکر کردم که دارند برای جایی یخ می‌برند؛ غافل از این‌که «بهنام» آن زیر خوابیده است. دیگر جدا شدیم و من یادم می‌آید که از پشت پنجره ماشین نگاه می‌کردم که «بهنام» دارد می‌رود و ما زیر خمپاره‌ها داشتیم برمی‌گشتیم به خرمشهر.

در تنهایی خودم فکر می‌کنم که چه سعادت، بزرگی و موهبتی است که یک نفر در سن ۱۱ سالگی همه‌چیز را کامل و تمام می‌کند. امروز من ۵۲ سال دارم و از آن سال‌ها خیلی می‌گذرد؛ ما داریم ادامه می‌دهیم و هم یک حسرتی در آن هست و هم یک گمگشتگی در آن وجود دارد که بالاخره ما برای چه هستیم؟ در شرایطی که او بازی را می‌برد، ما بازی را باخته‌ایم!

«سیدصالح موسوی» کسی است که به‌همراه «بهنام محمدی»، ۲۸ مهر سال ۱۳۵۹ تیر می‌خورند؛ «بهنام محمدی» شهید می‌شود و «سیدصالح» از شدت جراحت از هوش می‌رود. وی درباره نحوه آشنایی خود با شهید «بهنام محمدی» گفته است (۲): در سن نوجوانی که بودم، برادر بزرگترم برای تمرین کُشتی به «خانه جوانان» نزدیک میدان «راه‌آهن» می‌رفت؛ بنابراین من هم کم‌کم رفتم آن‌جا و جذب کُشتی شدم و بعد از مدرسه می‌رفتم برای تمرین. در محله‌ای که «بهنام» در آن ساکن بود، چند خانواده بودند که بزرگتر‌های آن‌ها قبل از ما اهل کشتی و ورزش بودند؛ بنابراین کوچک‌ترهای‌شان هم به تبعیت از آن‌ها، آمده بودند سمت کُشتی. یک مدتی دیدیم که یک پسر نوجوانی – که در حقیقت کودک بود – بین آن‌ها به تمرین می‌آید و بعد هم رفتار‌ها و شیطنت‌های بچه‌گانه‌ای از او سر می‌زد که جلب توجه می‌کرد و برای خودش شیرین‌کاری‌هایی داشت. فکر می‌کنم که اختلاف سنی من و «بهنام»، چهار سال و نیم بود.

شهید «بهنام محمدی» را سه‌بار عقب بردند؛ اما فرار کرد و دوباره آمد!

سیدصالح موسوی

بچه تخس با کی بودی؟

«سیدصالح موسوی» حضور شهید «بهنام محمدی» در مقاومت خرمشهر را نیز این‌گونه روایت کرده است: وقتی که جنگ به‌صورت رسمی آغاز شد، همه‌جای شهر را زده بودند. دلتنگ و نگران همه بچه‌ها بودیم؛ بنابراین رفتیم به سپاه خرمشهر، وقتی رسیدیم، دیدیم که درِ محل سپاه خرمشهر کاملاً باز است و درِ دژبانی آن هم باز است و تعدادی از افراد در پیاده‌رو مقابل آن جمع شده‌اند. قیافه یکی از این افراد به نظر من آشنا آمد؛ خیلی درگیر کار بود و «وَرجه وورجه» می‌کرد. برای من جلب توجه کرد، یک کمی که نزدیک‌تر شدم و خوب که به چهره او نگاه کردم، دیدم «بهنام» است. هیچی به خودش نگفتم، بلند شدم و به «رضا» گفتم که «این را می‌شناسی؟»، گفت: «نه این کیه؟»، گفتم: «این بهنام است، از آن بچه تخس‌هاست، حواست به او باشد که آدم کار درستی است»، وقتی این حرف را زدم، شنید و بلند شد و گفت: «بچه تخس با کی بودی؟»، گفتم: «با تو!»، گفت: «خودت تخسی، برای چی به من گفتی تخس؟ دارم این‌جا فانوس می‌چینم، مگر چه‌کار کردم؟»، رفتم جلو و گفتم که «تو من را نشناختی؟»، گفت: «هرکه می‌خواهی باش!»، گفتم: «نه! یک مقدار من را نگاه کن، ببینم من را می‌شناسی؟»، ساکت شد، آمد جلو و یک‌مقداری نگاهم کرد و به یک‌باره گفت: «کاکا صالح تویی؟»، من را شناخت، پرید بغلم و گفت: «کاکا کجا بودی؟ قربونت برم، نگاه کن دارم کار می‌کنم، کمک می‌کنم، خوبه؟» گفتم: «آره دستت درد نکنه، کارت را انجام بده!». کفت: «نه! من را با خودت ببر به جبهه، اسلحه به من می‌دهی؟ نارنجک به من بده!».

شهید «بهنام محمدی» را سه‌بار عقب بردند؛ اما فرار کرد و دوباره آمد!

لحظه‌ها برای ما همانند یک سال بود

«بهنام» را دیگر من به آن صورت ندیدم تا روز دهم؛ روز دهم، روز سختی بود؛ روزی بود که ارتش بعث عراق عزم خود جزم کرده و تمام امکانات زرهی، آتش‌بار توپخانه‌ای و خمپاره‌ها را به کار گرفته و نفرات ورزیده در نیرو‌های مخصوص خود را جمع کرده و از سمت «پل نو» به شهر یورش برده بود. آن‌روز چنان آتشی بر سر ما ریختند که هیچ‌چیزی حتی فولاد و بتن هم جلودار آن نبود. زمین را شخم می‌زدند و آسمان از گلوله‌های تانک و کالیبر قرمز شده بود. به یک‌باره حال عجیبی به من دست داد؛ پیراهن فرم سپاه را از تن خود درآوردم و بوسیدم و گذاشتم کنار و با نیم‌تنه برهنه، به میدان رفتم، آن لحظه هیچ‌کدام، دیگر خودمان را نبودیم و لحظه‌ها برای ما همانند یک سال بود. بلند شدم از میدان رفتم کنار دیواره مسجد، درحالی که عطش تمام وجودم را گرفته، گوش‌هایم کیپ و حلقم هم خشک شده بود و صدایم هم درست درنمی‌آمد. داشتم نگاه می‌کردم و فکر می‌کردم که چه‌کار کنم تا یک تانک [که داشت می‌آمد]از حرکت بایستد. یک‌باره دیدم که یک کسی از آن‌طرف بلوار وسط این آتش‌ها دارد می‌دوَد و از لابه‌لای آتش‌ها رد می‌شود. من تعجب کردم که او چگونه زنده ماند! دیدم که دارد می‌آید سمت من، وقتی وسط بلوار رسید، دیدم که «بهنام» است. گفتم «بهنام کجا داری می‌آیی؟ نیا باباجان، مگر آتش را نمی‌بینی؟» گفت: «کاکا، برایت آب آورده‌ام!».

کاکا، آب می‌خوری؟

شرایط به‌گونه‌ای بود که آدم‌های بزرگ هم جرأت نمی‌کردند تا سر خود را بالا بیاورند و من هم در جای بدی قرار داشتم، گفتم «بهنام، عزیزم، چرا آمدی این‌جا، مگر این همه آتش و گلوله را نمی‌بینی؟ این‌جا نمان!». گفت: «کاکا، آب می‌خوری تا تشنگی‌ات برطرف شود؟ آب بخور ناراحت نشو!»، وقتی من آب را خوردم، انگار که زنده شدم.

«مهدی» سه‌بار «بهنام» را [از صحنه جنگ] بُرد؛ اما فرار کرد و دوباره آمد! اصلاً این‌گونه نبود که ما دوست داشته باشیم «بهنام» در صحنه درگیری حضور داشته باشد؛ بلکه خودش می‌خواست. شوخی نبود! من و شما کنار هم بودیم؛ اما دو دقیقه بعد ممکن بود که من نباشم یا شما نباشی!

به یاد «بهنام» زیباترین چهره کودک

[از غم و غصه] نشسته بودم کنار دیوار، «بهنام» آمد و به من گفت: «کاکا، صالح چه شده؟ عزیزم چرا ناراحتی؟» دوتا دست‌هایم را از مقابل صورت پایین آورد و دست کرد در جیب خود و یک مقدار پول خرد ریخت در دستان من. گفت «کاکا، این پول‌ها برای خودت، ناراحت نباش! غصه نخور!». «محسن» یک تعبیر زیبایی داشت؛ سال ۵۹ یا ۶۰، برای من پشت یک عکس، به یادگار نوشته بود: «تقدیم به صالی (صالح) و به یاد «بهنام» زیباترین چهره کودک».

در آن شب‌ها، «بهنام» آمد و سر خود را گذاشت روی بازوی من و گفت: «خیلی دلم برای بچه‌هایی که شهید می‌شوند، تنگ می‌شود و روی دوش خود، احساس سنگینی می‌کنم»، من هم همین‌طور بغض خود را کنترل می‌کردم. خاطرم هست که «محسن راستانی» از بچه‌ها عکس می‌گرفت و آن عکسی که از «بهنام» با اسلحه «ژ-۳» وجود دارد را هم او گرفت و خیلی هم فیلم گرفت.

شهید «بهنام محمدی» را سه‌بار عقب بردند؛ اما فرار کرد و دوباره آمد!

روز آخر…

«سیدصالح موسوی» درباره نحوه شهادت «بهنام محمدی» گفته است: روز ۲۸ مهر بود؛ آن‌روز گیر داده بود تا عصبانی‌ام کند و من به او بگویم که «سوار شو تا به خط مقدم برویم»؛ بنابراین آن‌روز از عمد به او گفتم که «اصلا حق نداری امروز به خط مقدم بیایی، آمدی دمار از روزگارت درمی‌آورم و می‌فرستمت بروی اهواز»؛ اما با گریه ماند. همین‌طور که بچه‌ها داشتند مهمات را خالی می‌کردند و هماهنگ می‌کردیم که به دل عراقی‌ها بزنیم، به یک‌باره دیدم که یکی از پشت سرم گفت: «کاکا، کاکا، صالی (صالح)»، برگشتم دیدم که «بهنام» است. اعصابم خراب شد و گفتم «مگر نگفتم که نیا این‌جا بچه! این‌جا چه‌کار می‌کنی؟ چرا نمی‌گذاری تا ما کارمان را انجام دهیم».

گفتم «بهنام تو امانتی، نباید برای تو اتفاقی بیافتد. مگر نگفتم که نیا، چرا آمدی؟» دیدم اشک در چشمانش جمع شد و دست کرد در جیب خود و گفت: «کاکا من رفتم پیش بچه‌های تکاور نیروی دریایی، کمپوت بردم و گفتم که یک جوراب بدهید، می‌خواهم ببرم برای کاکا صالی (صالح)، تو با ما این‌جوری می‌کنی؟». دست کرد در جیب خود و یک جوراب سفید درآورد. گفتم: «بهنام! ما الان جوراب سفید پای‌مان می‌کنیم، اصلا این‌جا جای جوراب پا کردن است». گفت: «چه‌کار کنم کاکا! دوست داشتم برایت یک جوراب بیاورم، پایت زخم شده، داری اذیت می‌شوی!». گفتم: «این جوراب را پیش خودت نگه دار و بشین این‌جا تا ما کار خودمان را انجام دهیم، وقتی به سلامت برگشتیم، چشم، جوراب را هم می‌گیرم».

انگار با حالت پلک‌هایش با من حرف می‌زد

بعدازظهر ۲۸ مهر، وقتی داشتیم برنامه‌ریزی می‌کردیم که برویم و بزنیم به دل عراقی‌ها؛ همین‌طور که داشتیم صحبت می‌کردیم، یک‌باره رفتیم تو هوا، همین‌طوری که داشتم بچه‌هایی که ترکش خورده بودند را نگاه می‌کردم، بعد از ۱۰ یا ۱۵ متر که رفتم، یک‌باره با صورت خوردم زمین، تازه دیدم که پا‌های خودم هم ترکش خورده است و دیگر نمی‌توانم راه بروم. گریه‌ام گرفت و گفتم که «خدایا این همه شهید، این همه سختی، آخرش این‌طوری شد؟». آمدم پایین‌تر و دیدم که بهنام در بغل یکی از بچه‌هاست و دیگر چشم‌های قشنگ او بسته شده است و صدای زیبای او را دیگر من نمی‌شونم. موهایش ریخته بود روی صورتش و ترکشی به سینه‌اش اصابت کرده است. شوکه شدم و گفتم «بهنام، چشم‌هایت را باز کن، کاکا صالی آمده، حرف بزن، چه‌کار کردی با ما، چه‌شد کاکا»؛ چهره‌اش حالت خاصی داشت، انگار با حالت پلک‌هایش با من حرف می‌زد. دیگر «بهنام» را ندیدم، نه سر خاک او رفتم و نه در تشییع جنازه‌اش بودم.

منابع:

(۱) مستند «بهنام ۳۰ سال بعد»
(۲) مستند «بهنام ۳۰ سال بعد»

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

روایتی از رشادت‌های «ابرقهرمان نوجوان» دفاع مقدس/ شهیدی که زبان‌زد رزمندگان و فرماندهان بود بیشتر بخوانید »

تولید فیلم مستند شهید مدافع حرم «عبدالحمید سالاری»


تولید فیلم مستند شهید مدافع حرم «عبدالحمید سالاری»به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سرگرد پاسدار «محمد سالاری» معاون روابط عمومی و تبلیغات سپاه امام سجاد (ع) هرمزگان، اظهارداشت: فیلم مستند شهید «عبدالحمید سالاری» نخستین شهید مدافع حرم استان هرمزگان، با هدف پرداختن به جایگاه والای شهدا و تولید اثر ماندگار و فاخر درباره شهدای مدافع حرم و شناساندن این شهدا به نسل جوان و امروزی، تولید می‌شود.

وی افزود: رهبر معظم انقلاب فرمودند «شهدای مدافع حرم از اولیاءالله هستند»؛ لذا شهدای مدافع حرم چنین مقامی دارند و موانع مادی را پشت سر گذاشتند و به بصیرت رسیدند.

معاون روابط عمومی و تبلیغات سپاه امام سجاد (ع) افزود: تحقیق و پژوهش درباره شهید «عبدالحمید سالاری» از شهریور سال جاری آغاز شده و هم‌اکنون در تولید مستند این شهید والامقام بیش از ۸۰ درصد پیشرفت حاصل شده است که پس تولید و تایید نهایی از سیمای مرکز خلیج فارس و شبکه‌های سراسری پخش خواهد شد.

وی تاکید کرد: این فیلم توسط عوامل گروه تلویزیونی معاونت روابط عمومی سپاه امام سجاد (ع) استان هرمزگان، به کارگردانی برادر بسیجی «علیرضا حمیدی‌زاده» و همکاری جمعی از بسیجیان در حال ساخت است و حداکثر تا پایان آذر، با حضور خانواده‌های معظم شهدای مدافع حرم استان و مسئولین استانی و کشوری اکران خواهد شد.

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

تولید فیلم مستند شهید مدافع حرم «عبدالحمید سالاری» بیشتر بخوانید »