شهید

لشکر نجف اشرف در جنگ چه کرد؟

لشکر نجف اشرف در جنگ چه کرد؟



لشکر نجف اشرف در ۲۳ عملیات بزرگ و اصلی جنگ شرکت کرد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، لشکر ۸ نجف از شناخته‌شده‌ترین یگان‌های حاضر در دفاع مقدس است که در ۲۳ عملیات بزرگ و اصلی جنگ حضور فعالی داشت. نجف‌آبادی‌ها که در ابتدا چندین گروه یا گردان مجزا را به جبهه‌های جنگ اعزام کرده بودند، از آذر ۱۳۶۰ حول محور شهید کاظمی تیپ ۸ نجف را تشکیل می‌دهند. این تیپ که از وجود رزمندگانی از شهرهای مختلف استان اصفهان و گاه رزمندگانی از دیگر استان‌ها بهره می‌برد، کمی بعد تبدیل به لشکر می‌شود و تا پایان دفاع مقدس در قامت یک لشکر خط‌شکن، نقش تعیین‌کننده‌ای در تاریخ جنگ ایفا می‌کند.

عملکرد موفق این لشکر در دو عملیات فتح‌المبین و الی بیت‌المقدس، تنها گوشه‌هایی از حماسه‌آفرینی‌های یکی از سرسخت‌ترین لشکرهای دفاع مقدس است که رزمندگانش به ایمان و اعتقادات محکم مشهور بودند. در گفت‌وگویی که با سردار سیف‌الله رشیدزاده فرمانده لشکر عملیاتی ۸ نجف اشرف و یکی از قدیمی‌ترین رزمندگان این یگان داشتیم، سعی کردیم به معرفی بیشتر این لشکر و شهدایش به خصوص برای خوانندگان نسل جوان بپردازیم.

ماجرای تشکیل لشکر ۸ نجف به چه صورت بود؟

وقتی جنگ شروع می‌شود، جوانان نجف‌آباد به صورت خودجوش چهار الی پنج گروه را تشکیل می‌دهند و هر کدام به یک نقطه از جبهه‌ها می‌روند و فعالیت می‌کنند. یک گروه به فرماندهی شهید صادق‌پور و شهید چهره‌ساز به سرپل ذهاب می‌روند و در عملیات بازی‌دراز شرکت می‌کنند. صادق‌پور در همین عملیات بازی‌دراز به شهادت می‌رسد. شهید حیدرعلی طالب معروف به استادمیرزا که سابق از تکاوران ارتش بود و بعد از انقلاب اقدام به آموزش جوان‌های انقلابی می‌کرد هم یک گروه را به شوشتر می‌برد.

ایشان مدتی آنجا مشغول بود و نهایتاً در همان اوایل جنگ به شهادت می‌رسد. در جیب استاد پس از شهادت نامه‌ای به دست می‌آید که گویا آقای شمخانی برایش نوشته و از تک دشمن خبر داده بود. روی این نامه اثر ترکشی که به سینه شهید طالب خورده بود دیده می‌شود. یک گروه را هم برادر محمدحسین حجتی به جبهه شمالغرب می‌برد. این گروه در عملیات محمد رسول‌الله (ص) به نیروهای حاج‌احمد متوسلیان ملحق می‌شوند و در این عملیات شرکت می‌کنند. نهایتاً یک گروه دیگر را هم شهید احمد کاظمی به جبهه آبادان می‌برد. ایشان اوایل پیروزی انقلاب با هماهنگی شهید منتظری شش ماه به لبنان می‌رود. در بازگشت همراه سردار صفوی به سنندج اعزام می‌شود و آنجا با اصابت دو گلوله دشمن مجروح می‌شود. به نجف‌آباد برمی‌گردد و دوران نقاهتش را سپری می‌کند که می‌شنود عراق فرودگاه‌ها را بمباران کرده است. شهید کاظمی با عصا به سپاه نجف‌آباد می‌رود و می‌خواهد که اقدامی انجام بدهند.

بچه‌های سپاه می‌گویند دستوری دریافت نکرده‌اند و بلاتکلیف هستند. حاج‌احمد با آن غیرتی که داشت خودش یک گروه ۲۲ نفره را برمی‌دارد و به پادگان گلف اهواز می‌برد. از آنجا به منطقه محمدیه آبادان می‌روند، اما چون محمدیه خط آرامی بود، با مشورت سردار صفوی به جبهه فیاضیه می‌روند و آنجا را از نیروهای ارتش تحویل می‌گیرند. از ایستگاه هفت تا ایستگاه ۱۲ آبادان که حدود ۵ الی ۶ کیلومتر طول داشت منطقه‌ای بود که به آن جبهه فیاضیه می‌گفتند. رفته رفته تعدادی رزمنده از نجف‌آباد به گروه شهید کاظمی ملحق می‌شوند و یک گردان تشکیل می‌دهند. در عملیات ثامن‌الائمه (ع) شهید کاظمی با همین گردان وارد عمل می‌شود.

در عملیات طریق‌القدس دو گردان دیگر به گردان ایشان ملحق می‌شوند که در واقع سنگ بنای تیپ را می‌گذارند. اما هنوز به لحاظ سازمانی تیپ رسماً تشکیل نشده بود. بعد از عملیات طریق‌القدس و مشخصا در آذرماه ۱۳۶۰ تیپ ۸ نجف اشرف رسماً با فرماندهی شهید کاظمی تشکیل می‌شود و از این به بعد همه رزمنده‌های نجف‌آباد در قالب این تیپ در جبهه حضور پیدا می‌کنند. بعد از عملیات محرم تیپ تبدیل به لشکر می‌شود و از عملیات والفجر مقدماتی تا پایان جنگ با عنوان لشکر در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کند.

در صحبت‌های‌تان اشاره کردید که شهید کاظمی پیش از حضور در دفاع مقدس در سنندج مجروح شده بود، پس رزمنده‌های نجف‌آباد در غائله کردستان هم حضور داشتند؟

بله حضور داشتند. در مناطقی مثل دیواندره، گاوشله، حسین‌آباد و… حضور بچه‌های نجف‌آباد معروف بود. خود حاج‌احمد هم که در سنندج حضور داشت و همان جا مجروح می‌شود.

رزمندگان تیپ غیر از نجف‌آباد از چه شهرهایی تأمین می‌شدند؟

اوایل که عرض کردم صرفاً بچه‌های نجف‌آباد همراه شهید کاظمی گردان اولیه را تشکیل می‌دهند و در تشکیل تیپ هم محور با بچه‌های نجف‌آباد بود ولی رفته رفته از منطقه فلاورجان و قهدریجان اصفهان و خمینی‌شهر و حتی کاشان هم نیروهایی وارد تیپ می‌شوند. مثلاً رزمنده‌های فلاورجانی معمولاً دو الی سه گردان در تیپ داشتند. خمینی‌شهری‌ها هم دو گردان داشتند. در طول سال ۶۱ حتی بچه‌های یزد هم به استعداد یک گردان در تیپ حضور داشتند. حتی در عملیات فتح‌المبین شهیدان مهدی و حمید باکری و شهید تجلایی و تعدادی از نیروهای آذربایجانی به تیپ مأمور می‌شوند و ۸ نجف را تقویت می‌کنند. بعدها و در طول دفاع مقدس عمده نیروهای تیپ را همان بچه‌های نجف‌آباد، فلاورجان، قهدریجان، خمینی‌شهر و کاشان تشکیل می‌دادند.

یک سؤال همیشه برایم مطرح بود که چطور می‌شود یک شهر کوچک مثل نجف‌آباد پا به پای کلانشهرهایی مثل تهران و اصفهان تیپ تشکیل می‌دهد. شهر شما چه جوی داشت که این همه رزمنده به جبهه‌ها اعزام کرده بود؟

کلاً استان اصفهان به مردم معتقد و مذهبی معروف است. نجف‌آباد هم مردم واقعاً معتقدی دارد که اگر روزشمار انقلاب را دنبال کنید، یکی از اولین شهرهایی که در آن حکومت نظامی اعلام شد، همین نجف‌آباد است. حضور روحانیون انقلابی از دلایل اصلی جذب مردم به جریان انقلاب و هواداری از نهضت حضرت امام بود. با چنین روحیه‌ای وقتی که انقلاب پیروز شد، جوان‌ها و مردم انقلابی این شهر سعی کردند از انقلاب‌شان دفاع کنند و عرض کردم که از غائله کردستان گرفته تا شروع جنگ گروه‌های خودجوشی از جوان‌های شهر به جبهه می‌رفتند و حضور فعالی داشتند.

در نجف‌آباد دو خانواده چهار شهیدی داریم. ۱۷ خانواده سه شهیده و ۲۵۴ خانواده دو شهیده. ببینید وقتی که ۲۵۴ خانواده دو فرزندشان را تقدیم انقلاب می‌کنند، نشان می‌دهد که این مردم از دل و جان مدافع انقلاب و پشتیبان جبهه و جنگ بودند. نجف‌آباد یک منطقه کشاورزی است. صنعتی و تجاری هم نیست. مردم با سبک و سیاق و فرهنگی که داشتند از جبهه‌ها پشتیبانی می‌کردند و به جز اعزام فرزندان‌شان به جبهه‌ها، کمک‌های مردمی قابل توجهی را هم عازم جبهه‌ها می‌کردند.

آماری از شهدای لشکر دارید؟

این لشکر حدود ۹ هزار شهید دارد. ۲۵۵۰ نفر از این شهدا برای خود شهر نجف‌آباد هستند. ۱۷۰۰ نفر از قهدریجان و فلاورجان شهید داده‌ایم، ۲۳۰۰ نفر از خمینی‌شهر. از بچه‌های یزد و آذربایجان و کاشان هم شهدایی تقدیم کرده‌ایم.

فتح‌المبین و الی بیت المقدس دو عملیاتی هستند که با نام لشکر ۸ نجف گره خورده‌اند. اگر می‌شود به مرور نقش لشکر نجف در این دو عملیات بپردازیم.

بنده خودم در عملیات فتح‌المبین نبودم. از عملیات الی بیت‌المقدس رزمنده تیپ شدم و تا همین الان که با شما صحبت می‌کنم افتخارم این است که رزمنده این لشکر هستم. عملیات فتح‌المبین در یک منطقه رملی بود. راه رفتن در این رمل‌ها کار سختی است. شهید کاظمی اخلاقی که داشت هر جا می‌خواست نیروهایش را وارد کند، اول خودش آن منطقه را بازدید می‌کرد. ایشان شب عملیات از نیروها می‌خواهد نیمه فانوس‌ها را که به سمت دشمن بود گل‌مالی کنند تا دیده نشوند. بعد ۲۲ کیلومتر نیروهایش را در رمل‌ها به عمق نیروهای دشمن می‌برد تا در تنگه زلیجان و رقابیه عقبه دشمن را ببندند.

از آن طرف هم تیپ ۱۴ در شمال منطقه وارد عمل می‌شود و در مناطقی، چون دالپری دشمن را از دو طرف احاطه می‌کنند و به محاصره درمی‌آورند. در نتیجه عملکرد دو تیپ ۱۴ و ۸ نجف، توپخانه دشمن به همراه ۱۵ هزار نفر از نیروهایشان و حتی فرمانده لشکری که در منطقه حضور داشت به اسارت درمی‌آیند. در این عملیات تیپ نجف با ۱۷ گردان وارد عمل شده بود که به دلیل شدت درگیری‌ها، گاه برخی از این گردان‌ها دو بار بازسازی شدند. به‌رغم تلفاتی که تیپ ما داده بود، ۴۰ روز بعد وارد عملیات الی بیت‌المقدس می‌شود.

در فتح خرمشهر تیپ ۸ نجف ۲۳ شبانه‌روز نه فقط شب‌ها که روزها هم درگیر می‌شود و برخی از گردان‌هایش سه بار بازسازی می‌شوند. آن‌ها که اهل جبهه و جنگ هستند می‌فهمند سه بار بازسازی یک گردان در طول چند روز چه معنی‌ای دارد. در این عملیات همان طور که صوتش هم موجود است حاج‌احمد و نیروهایش به عنوان اولین یگان‌های ایرانی وارد شهر می‌شوند و آنجا شهید کاظمی برای اولین بار می‌گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد و بعد خبر از اسارت گروه گروه نیروهای دشمن می‌دهد. من در این عملیات نیروی گردان زرهی بودم. ما در منطقه راه‌آهن خرمشهر بودیم. اگر آنجا بودید و رعب و وحشت را در چهره سربازان دشمن می‌دیدید آن وقت دست نصرت و یاری خدا را حس می‌کردید. ۱۹ هزار نفر از دشمن در این عملیات به اسارت درآمدند که واقعاً رقم بسیار بالایی است.

لشکر نجف در چند عملیات دفاع مقدس شرکت کرده است؟

لشکر نجف در ۲۳ عملیات بزرگ و اصلی مثل فتح‌المبین، الی بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر ۸، والفجر ۱۰، مرصاد، بیت‌المقدس ۷ و… شرکت کرده است. این عملیاتی که عرض کردم گذشته از عملیات محدود و متوسطی است که غالباً در آن‌ها بخشی از نیروهای لشکر حضور پیدا می‌کردند.

یک نکته جالب در خصوص لشکر نجف این است که گویا فرماندهی آن جانشین نداشت. درست است؟ اگر می‌شود به شهدای شاخص لشکر هم بپردازید.

علت اینکه می‌گویید لشکر نجف جانشین نداشت مربوط به نحوه فرماندهی شهید کاظمی می‌شود که رسماً کسی را به عنوان جانشین لشکر معرفی نمی‌کرد. فقط در مواقع عملیات بود که برخی از چهره‌ها به عنوان جانشین لشکر مطرح می‌شدند، اما در مواقع عادی مثلاً در پشت جبهه‌ها اثری از این بچه‌ها به عنوان جانشین وجود نداشت. در مواقع عملیات بچه‌ها خودشان می‌دانستند در نبود حاج‌احمد از چه کسی حرف‌شنوی داشته باشند و چه کسی جانشین ایشان است. مثلاً شهید حاج‌شعبانعلی زینلی از مبارکه اصفهان در بین بچه‌ها معروف بود که در نبود حاج‌احمد ایشان همه‌کاره لشکر است.

یا قاسمعلی محمدی از بچه‌های فلاورجان مدتی می‌گفتند ایشان جانشین لشکر است. یا شهید مجید کبیرزاده از بچه‌های نجف‌آباد که از بس تیر و ترکش در بدنش داشت به او لقب مرد آهنین داده بودند یک مقطعی جانشین لشکر شد. کبیرزاده در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. در مورد شهدای شاخص لشکر باید عرض کنم همین عزیزانی که جانشین لشکر بودند از جمله شهدای شاخص لشکر به شمار می‌روند. سردار شهید اعتصامی فرمانده گردان ۱۴ معصوم، سردار شهید نجفعلی کریمی، سردار شهید شکرالهی و… از دیگر شهدای شاخص لشکر هستند. جالب است بدانید تنها شهر نجف‌آباد ۹۳ سردار شهید دارد که از فرمانده گردان به بالا هستند.

برخی لشکرها مثل لشکر ۲۷ مقرهای شناخته شده‌ای مثل پادگان دوکوهه داشتند که الان محل زیارت کاروان‌های راهیان نور است، لشکر نجف هم چنین مقری داشت؟

در خود شهر نجف‌آباد ما تا سال ۶۵ عقبه‌ای نداشتیم. نیروها را در مناطق عملیاتی آموزش می‌دادیم. یک پادگان در شوشتر بود که به مقر انبیای شوشتر معروف بود. آنجا مرکز آموزش‌های گردان‌های رزمی بود. دو تا مقر در دانشگاه شهید چمران اهواز معروف به پایگاه مدنی ۱ و ۲ داشتیم که گردان‌های زرهی آنجا مستقر می‌شدند. پایگاه مدنی ۲ منطقه وسیعی بود که یک ساختمان پنج طبقه وسطش قرار داشت. وقتی نیروها زیاد می‌شدند ابتدا برای آموزش به شوشتر می‌رفتند و بعد نزدیکی‌های عملیات که می‌شد در این ساختمان پنج طبقه مستقر می‌شدند و از آنجا به مناطق عملیاتی جابه‌جا می‌شدند. این پایگاه مدنی ۲ به نوعی مقر اصلی لشکر ۸ بود که در دانشگاه شهید چمران (جندی‌شاپور) اهواز قرار داشت.

اگر می‌شود گردان‌های قدیمی و محوری لشکر را هم نام ببرید.

گردان امام حسین (ع) یکی از گردان‌های قدیمی و شناخته‌شده لشکر بود که به فرماندهی شهید حسن منتظری عملکرد موفقی داشت. گردان غواصی انبیا به فرماندهی برادر مصطفی نصر از دیگر گردان‌های شناخته‌شده لشکر است. یا گردان فتح به فرماندهی سردار نجفیان یا گردان ۱۴ معصوم به فرماندهی شهید اکبر اعتصامی و… از دیگر گردان‌های قدیمی و مطرح لشکر بودند.

شهید کاظمی به عنوان مؤسس و فرمانده لشکر ۸ چه خصوصیاتی داشت که توانست این لشکر را در ۲۳ عملیات بزرگ جنگ به خوبی مدیریت کند و همواره در قلوب رزمندگانش جا داشته باشد؟

شهید کاظمی یک سرباز به تمام معنا مطیع ولایت بود. عشق و ارادت قلبی خاصی هم به حضرت زهرا (س) داشت. ذکر یازهرا (س) ورد کلام ایشان بود و بعد از اتمام جنگ هم که هیئت ثارالله رزمندگان لشکر نجف تشکیل شد، همیشه در ابتدای جلسات ذکر یا حضرت زهرا (س) توسط ایشان جاری می‌شد. حاج‌احمد به نظم و صلابت لشکر اهمیت زیادی قائل بود. «نظم لشکر نجف» موردی بود که مورد توجه مقام معظم رهبری هم قرار گرفته بود. ایشان دو بار که در خوزستان از لشکر نجف بازدید کرده بودند هر دو بار از نظم و ترتیب این لشکر تعریف می‌کنند.

در طول دفاع مقدس معروف است که حاج‌احمد کاظمی و حاج‌حسین خرازی دو فرماندهی بودند که تا در خصوص عملیاتی توجیه و قانع نمی‌شدند، به عملیات ورود نمی‌کردند. یعنی اول چکش‌کاری‌های‌شان را می‌کردند و بعد که قانع می‌شدند وارد عمل می‌شدند. یک خصوصیت فرماندهی حاج‌احمد توجه به نیروهایش بود. هرجا مقری ساخته می‌شد، ایشان اول سراغ حمام را می‌گرفتند تا ببینند امکان نظافت شرعی و شخصی برای نیروهایش مهیا شده است یا نه؟

در مورد تغذیه نیروها هم حساس بود و خودش شخصاً کارهایی از این دست را پیگیری می‌کرد. خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که ما در عملیات مختلف حاج‌احمد را جلوتر از خودمان در خط مقدم می‌دیدیم. ولو برای لحظه‌ای هم که شده، ایشان می‌آمد و از نزدیک خط را بازدید می‌کرد و می‌رفت. آرام و قرار نداشت. گاهی هم پیش می‌آمد که خودش با بچه بسیجی‌ها همکلام می‌شد و از آن‌ها جویای حال و احوال‌شان می‌شد تا ببیند از بابت امکانات و لوازم مورد نیاز کمبودی دارند یا نه. این ارتباط قلبی بین فرمانده و نیرو دو طرفه بود. نیروها هم ایشان را قلباً دوست داشتند و به امر فرمانده‌شان به دل خطرات جنگ می‌رفتند و حماسه‌ها خلق می‌کردند.

*جوان آنلاین

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، لشکر ۸ نجف از شناخته‌شده‌ترین یگان‌های حاضر در دفاع مقدس است که در ۲۳ عملیات بزرگ و اصلی جنگ حضور فعالی داشت. نجف‌آبادی‌ها که در ابتدا چندین گروه یا گردان مجزا را به جبهه‌های جنگ اعزام کرده بودند، از آذر ۱۳۶۰ حول محور شهید کاظمی تیپ ۸ نجف را تشکیل می‌دهند. این تیپ که از وجود رزمندگانی از شهرهای مختلف استان اصفهان و گاه رزمندگانی از دیگر استان‌ها بهره می‌برد، کمی بعد تبدیل به لشکر می‌شود و تا پایان دفاع مقدس در قامت یک لشکر خط‌شکن، نقش تعیین‌کننده‌ای در تاریخ جنگ ایفا می‌کند.

عملکرد موفق این لشکر در دو عملیات فتح‌المبین و الی بیت‌المقدس، تنها گوشه‌هایی از حماسه‌آفرینی‌های یکی از سرسخت‌ترین لشکرهای دفاع مقدس است که رزمندگانش به ایمان و اعتقادات محکم مشهور بودند. در گفت‌وگویی که با سردار سیف‌الله رشیدزاده فرمانده لشکر عملیاتی ۸ نجف اشرف و یکی از قدیمی‌ترین رزمندگان این یگان داشتیم، سعی کردیم به معرفی بیشتر این لشکر و شهدایش به خصوص برای خوانندگان نسل جوان بپردازیم.

ماجرای تشکیل لشکر ۸ نجف به چه صورت بود؟

وقتی جنگ شروع می‌شود، جوانان نجف‌آباد به صورت خودجوش چهار الی پنج گروه را تشکیل می‌دهند و هر کدام به یک نقطه از جبهه‌ها می‌روند و فعالیت می‌کنند. یک گروه به فرماندهی شهید صادق‌پور و شهید چهره‌ساز به سرپل ذهاب می‌روند و در عملیات بازی‌دراز شرکت می‌کنند. صادق‌پور در همین عملیات بازی‌دراز به شهادت می‌رسد. شهید حیدرعلی طالب معروف به استادمیرزا که سابق از تکاوران ارتش بود و بعد از انقلاب اقدام به آموزش جوان‌های انقلابی می‌کرد هم یک گروه را به شوشتر می‌برد.

ایشان مدتی آنجا مشغول بود و نهایتاً در همان اوایل جنگ به شهادت می‌رسد. در جیب استاد پس از شهادت نامه‌ای به دست می‌آید که گویا آقای شمخانی برایش نوشته و از تک دشمن خبر داده بود. روی این نامه اثر ترکشی که به سینه شهید طالب خورده بود دیده می‌شود. یک گروه را هم برادر محمدحسین حجتی به جبهه شمالغرب می‌برد. این گروه در عملیات محمد رسول‌الله (ص) به نیروهای حاج‌احمد متوسلیان ملحق می‌شوند و در این عملیات شرکت می‌کنند. نهایتاً یک گروه دیگر را هم شهید احمد کاظمی به جبهه آبادان می‌برد. ایشان اوایل پیروزی انقلاب با هماهنگی شهید منتظری شش ماه به لبنان می‌رود. در بازگشت همراه سردار صفوی به سنندج اعزام می‌شود و آنجا با اصابت دو گلوله دشمن مجروح می‌شود. به نجف‌آباد برمی‌گردد و دوران نقاهتش را سپری می‌کند که می‌شنود عراق فرودگاه‌ها را بمباران کرده است. شهید کاظمی با عصا به سپاه نجف‌آباد می‌رود و می‌خواهد که اقدامی انجام بدهند.

بچه‌های سپاه می‌گویند دستوری دریافت نکرده‌اند و بلاتکلیف هستند. حاج‌احمد با آن غیرتی که داشت خودش یک گروه ۲۲ نفره را برمی‌دارد و به پادگان گلف اهواز می‌برد. از آنجا به منطقه محمدیه آبادان می‌روند، اما چون محمدیه خط آرامی بود، با مشورت سردار صفوی به جبهه فیاضیه می‌روند و آنجا را از نیروهای ارتش تحویل می‌گیرند. از ایستگاه هفت تا ایستگاه ۱۲ آبادان که حدود ۵ الی ۶ کیلومتر طول داشت منطقه‌ای بود که به آن جبهه فیاضیه می‌گفتند. رفته رفته تعدادی رزمنده از نجف‌آباد به گروه شهید کاظمی ملحق می‌شوند و یک گردان تشکیل می‌دهند. در عملیات ثامن‌الائمه (ع) شهید کاظمی با همین گردان وارد عمل می‌شود.

در عملیات طریق‌القدس دو گردان دیگر به گردان ایشان ملحق می‌شوند که در واقع سنگ بنای تیپ را می‌گذارند. اما هنوز به لحاظ سازمانی تیپ رسماً تشکیل نشده بود. بعد از عملیات طریق‌القدس و مشخصا در آذرماه ۱۳۶۰ تیپ ۸ نجف اشرف رسماً با فرماندهی شهید کاظمی تشکیل می‌شود و از این به بعد همه رزمنده‌های نجف‌آباد در قالب این تیپ در جبهه حضور پیدا می‌کنند. بعد از عملیات محرم تیپ تبدیل به لشکر می‌شود و از عملیات والفجر مقدماتی تا پایان جنگ با عنوان لشکر در جبهه‌ها حضور پیدا می‌کند.

در صحبت‌های‌تان اشاره کردید که شهید کاظمی پیش از حضور در دفاع مقدس در سنندج مجروح شده بود، پس رزمنده‌های نجف‌آباد در غائله کردستان هم حضور داشتند؟

بله حضور داشتند. در مناطقی مثل دیواندره، گاوشله، حسین‌آباد و… حضور بچه‌های نجف‌آباد معروف بود. خود حاج‌احمد هم که در سنندج حضور داشت و همان جا مجروح می‌شود.

رزمندگان تیپ غیر از نجف‌آباد از چه شهرهایی تأمین می‌شدند؟

اوایل که عرض کردم صرفاً بچه‌های نجف‌آباد همراه شهید کاظمی گردان اولیه را تشکیل می‌دهند و در تشکیل تیپ هم محور با بچه‌های نجف‌آباد بود ولی رفته رفته از منطقه فلاورجان و قهدریجان اصفهان و خمینی‌شهر و حتی کاشان هم نیروهایی وارد تیپ می‌شوند. مثلاً رزمنده‌های فلاورجانی معمولاً دو الی سه گردان در تیپ داشتند. خمینی‌شهری‌ها هم دو گردان داشتند. در طول سال ۶۱ حتی بچه‌های یزد هم به استعداد یک گردان در تیپ حضور داشتند. حتی در عملیات فتح‌المبین شهیدان مهدی و حمید باکری و شهید تجلایی و تعدادی از نیروهای آذربایجانی به تیپ مأمور می‌شوند و ۸ نجف را تقویت می‌کنند. بعدها و در طول دفاع مقدس عمده نیروهای تیپ را همان بچه‌های نجف‌آباد، فلاورجان، قهدریجان، خمینی‌شهر و کاشان تشکیل می‌دادند.

یک سؤال همیشه برایم مطرح بود که چطور می‌شود یک شهر کوچک مثل نجف‌آباد پا به پای کلانشهرهایی مثل تهران و اصفهان تیپ تشکیل می‌دهد. شهر شما چه جوی داشت که این همه رزمنده به جبهه‌ها اعزام کرده بود؟

کلاً استان اصفهان به مردم معتقد و مذهبی معروف است. نجف‌آباد هم مردم واقعاً معتقدی دارد که اگر روزشمار انقلاب را دنبال کنید، یکی از اولین شهرهایی که در آن حکومت نظامی اعلام شد، همین نجف‌آباد است. حضور روحانیون انقلابی از دلایل اصلی جذب مردم به جریان انقلاب و هواداری از نهضت حضرت امام بود. با چنین روحیه‌ای وقتی که انقلاب پیروز شد، جوان‌ها و مردم انقلابی این شهر سعی کردند از انقلاب‌شان دفاع کنند و عرض کردم که از غائله کردستان گرفته تا شروع جنگ گروه‌های خودجوشی از جوان‌های شهر به جبهه می‌رفتند و حضور فعالی داشتند.

در نجف‌آباد دو خانواده چهار شهیدی داریم. ۱۷ خانواده سه شهیده و ۲۵۴ خانواده دو شهیده. ببینید وقتی که ۲۵۴ خانواده دو فرزندشان را تقدیم انقلاب می‌کنند، نشان می‌دهد که این مردم از دل و جان مدافع انقلاب و پشتیبان جبهه و جنگ بودند. نجف‌آباد یک منطقه کشاورزی است. صنعتی و تجاری هم نیست. مردم با سبک و سیاق و فرهنگی که داشتند از جبهه‌ها پشتیبانی می‌کردند و به جز اعزام فرزندان‌شان به جبهه‌ها، کمک‌های مردمی قابل توجهی را هم عازم جبهه‌ها می‌کردند.

آماری از شهدای لشکر دارید؟

این لشکر حدود ۹ هزار شهید دارد. ۲۵۵۰ نفر از این شهدا برای خود شهر نجف‌آباد هستند. ۱۷۰۰ نفر از قهدریجان و فلاورجان شهید داده‌ایم، ۲۳۰۰ نفر از خمینی‌شهر. از بچه‌های یزد و آذربایجان و کاشان هم شهدایی تقدیم کرده‌ایم.

فتح‌المبین و الی بیت المقدس دو عملیاتی هستند که با نام لشکر ۸ نجف گره خورده‌اند. اگر می‌شود به مرور نقش لشکر نجف در این دو عملیات بپردازیم.

بنده خودم در عملیات فتح‌المبین نبودم. از عملیات الی بیت‌المقدس رزمنده تیپ شدم و تا همین الان که با شما صحبت می‌کنم افتخارم این است که رزمنده این لشکر هستم. عملیات فتح‌المبین در یک منطقه رملی بود. راه رفتن در این رمل‌ها کار سختی است. شهید کاظمی اخلاقی که داشت هر جا می‌خواست نیروهایش را وارد کند، اول خودش آن منطقه را بازدید می‌کرد. ایشان شب عملیات از نیروها می‌خواهد نیمه فانوس‌ها را که به سمت دشمن بود گل‌مالی کنند تا دیده نشوند. بعد ۲۲ کیلومتر نیروهایش را در رمل‌ها به عمق نیروهای دشمن می‌برد تا در تنگه زلیجان و رقابیه عقبه دشمن را ببندند.

از آن طرف هم تیپ ۱۴ در شمال منطقه وارد عمل می‌شود و در مناطقی، چون دالپری دشمن را از دو طرف احاطه می‌کنند و به محاصره درمی‌آورند. در نتیجه عملکرد دو تیپ ۱۴ و ۸ نجف، توپخانه دشمن به همراه ۱۵ هزار نفر از نیروهایشان و حتی فرمانده لشکری که در منطقه حضور داشت به اسارت درمی‌آیند. در این عملیات تیپ نجف با ۱۷ گردان وارد عمل شده بود که به دلیل شدت درگیری‌ها، گاه برخی از این گردان‌ها دو بار بازسازی شدند. به‌رغم تلفاتی که تیپ ما داده بود، ۴۰ روز بعد وارد عملیات الی بیت‌المقدس می‌شود.

در فتح خرمشهر تیپ ۸ نجف ۲۳ شبانه‌روز نه فقط شب‌ها که روزها هم درگیر می‌شود و برخی از گردان‌هایش سه بار بازسازی می‌شوند. آن‌ها که اهل جبهه و جنگ هستند می‌فهمند سه بار بازسازی یک گردان در طول چند روز چه معنی‌ای دارد. در این عملیات همان طور که صوتش هم موجود است حاج‌احمد و نیروهایش به عنوان اولین یگان‌های ایرانی وارد شهر می‌شوند و آنجا شهید کاظمی برای اولین بار می‌گوید خرمشهر را خدا آزاد کرد و بعد خبر از اسارت گروه گروه نیروهای دشمن می‌دهد. من در این عملیات نیروی گردان زرهی بودم. ما در منطقه راه‌آهن خرمشهر بودیم. اگر آنجا بودید و رعب و وحشت را در چهره سربازان دشمن می‌دیدید آن وقت دست نصرت و یاری خدا را حس می‌کردید. ۱۹ هزار نفر از دشمن در این عملیات به اسارت درآمدند که واقعاً رقم بسیار بالایی است.

لشکر نجف در چند عملیات دفاع مقدس شرکت کرده است؟

لشکر نجف در ۲۳ عملیات بزرگ و اصلی مثل فتح‌المبین، الی بیت‌المقدس، رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر یک، والفجر ۸، والفجر ۱۰، مرصاد، بیت‌المقدس ۷ و… شرکت کرده است. این عملیاتی که عرض کردم گذشته از عملیات محدود و متوسطی است که غالباً در آن‌ها بخشی از نیروهای لشکر حضور پیدا می‌کردند.

یک نکته جالب در خصوص لشکر نجف این است که گویا فرماندهی آن جانشین نداشت. درست است؟ اگر می‌شود به شهدای شاخص لشکر هم بپردازید.

علت اینکه می‌گویید لشکر نجف جانشین نداشت مربوط به نحوه فرماندهی شهید کاظمی می‌شود که رسماً کسی را به عنوان جانشین لشکر معرفی نمی‌کرد. فقط در مواقع عملیات بود که برخی از چهره‌ها به عنوان جانشین لشکر مطرح می‌شدند، اما در مواقع عادی مثلاً در پشت جبهه‌ها اثری از این بچه‌ها به عنوان جانشین وجود نداشت. در مواقع عملیات بچه‌ها خودشان می‌دانستند در نبود حاج‌احمد از چه کسی حرف‌شنوی داشته باشند و چه کسی جانشین ایشان است. مثلاً شهید حاج‌شعبانعلی زینلی از مبارکه اصفهان در بین بچه‌ها معروف بود که در نبود حاج‌احمد ایشان همه‌کاره لشکر است.

یا قاسمعلی محمدی از بچه‌های فلاورجان مدتی می‌گفتند ایشان جانشین لشکر است. یا شهید مجید کبیرزاده از بچه‌های نجف‌آباد که از بس تیر و ترکش در بدنش داشت به او لقب مرد آهنین داده بودند یک مقطعی جانشین لشکر شد. کبیرزاده در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. در مورد شهدای شاخص لشکر باید عرض کنم همین عزیزانی که جانشین لشکر بودند از جمله شهدای شاخص لشکر به شمار می‌روند. سردار شهید اعتصامی فرمانده گردان ۱۴ معصوم، سردار شهید نجفعلی کریمی، سردار شهید شکرالهی و… از دیگر شهدای شاخص لشکر هستند. جالب است بدانید تنها شهر نجف‌آباد ۹۳ سردار شهید دارد که از فرمانده گردان به بالا هستند.

برخی لشکرها مثل لشکر ۲۷ مقرهای شناخته شده‌ای مثل پادگان دوکوهه داشتند که الان محل زیارت کاروان‌های راهیان نور است، لشکر نجف هم چنین مقری داشت؟

در خود شهر نجف‌آباد ما تا سال ۶۵ عقبه‌ای نداشتیم. نیروها را در مناطق عملیاتی آموزش می‌دادیم. یک پادگان در شوشتر بود که به مقر انبیای شوشتر معروف بود. آنجا مرکز آموزش‌های گردان‌های رزمی بود. دو تا مقر در دانشگاه شهید چمران اهواز معروف به پایگاه مدنی ۱ و ۲ داشتیم که گردان‌های زرهی آنجا مستقر می‌شدند. پایگاه مدنی ۲ منطقه وسیعی بود که یک ساختمان پنج طبقه وسطش قرار داشت. وقتی نیروها زیاد می‌شدند ابتدا برای آموزش به شوشتر می‌رفتند و بعد نزدیکی‌های عملیات که می‌شد در این ساختمان پنج طبقه مستقر می‌شدند و از آنجا به مناطق عملیاتی جابه‌جا می‌شدند. این پایگاه مدنی ۲ به نوعی مقر اصلی لشکر ۸ بود که در دانشگاه شهید چمران (جندی‌شاپور) اهواز قرار داشت.

اگر می‌شود گردان‌های قدیمی و محوری لشکر را هم نام ببرید.

گردان امام حسین (ع) یکی از گردان‌های قدیمی و شناخته‌شده لشکر بود که به فرماندهی شهید حسن منتظری عملکرد موفقی داشت. گردان غواصی انبیا به فرماندهی برادر مصطفی نصر از دیگر گردان‌های شناخته‌شده لشکر است. یا گردان فتح به فرماندهی سردار نجفیان یا گردان ۱۴ معصوم به فرماندهی شهید اکبر اعتصامی و… از دیگر گردان‌های قدیمی و مطرح لشکر بودند.

شهید کاظمی به عنوان مؤسس و فرمانده لشکر ۸ چه خصوصیاتی داشت که توانست این لشکر را در ۲۳ عملیات بزرگ جنگ به خوبی مدیریت کند و همواره در قلوب رزمندگانش جا داشته باشد؟

شهید کاظمی یک سرباز به تمام معنا مطیع ولایت بود. عشق و ارادت قلبی خاصی هم به حضرت زهرا (س) داشت. ذکر یازهرا (س) ورد کلام ایشان بود و بعد از اتمام جنگ هم که هیئت ثارالله رزمندگان لشکر نجف تشکیل شد، همیشه در ابتدای جلسات ذکر یا حضرت زهرا (س) توسط ایشان جاری می‌شد. حاج‌احمد به نظم و صلابت لشکر اهمیت زیادی قائل بود. «نظم لشکر نجف» موردی بود که مورد توجه مقام معظم رهبری هم قرار گرفته بود. ایشان دو بار که در خوزستان از لشکر نجف بازدید کرده بودند هر دو بار از نظم و ترتیب این لشکر تعریف می‌کنند.

در طول دفاع مقدس معروف است که حاج‌احمد کاظمی و حاج‌حسین خرازی دو فرماندهی بودند که تا در خصوص عملیاتی توجیه و قانع نمی‌شدند، به عملیات ورود نمی‌کردند. یعنی اول چکش‌کاری‌های‌شان را می‌کردند و بعد که قانع می‌شدند وارد عمل می‌شدند. یک خصوصیت فرماندهی حاج‌احمد توجه به نیروهایش بود. هرجا مقری ساخته می‌شد، ایشان اول سراغ حمام را می‌گرفتند تا ببینند امکان نظافت شرعی و شخصی برای نیروهایش مهیا شده است یا نه؟

در مورد تغذیه نیروها هم حساس بود و خودش شخصاً کارهایی از این دست را پیگیری می‌کرد. خیلی وقت‌ها پیش می‌آمد که ما در عملیات مختلف حاج‌احمد را جلوتر از خودمان در خط مقدم می‌دیدیم. ولو برای لحظه‌ای هم که شده، ایشان می‌آمد و از نزدیک خط را بازدید می‌کرد و می‌رفت. آرام و قرار نداشت. گاهی هم پیش می‌آمد که خودش با بچه بسیجی‌ها همکلام می‌شد و از آن‌ها جویای حال و احوال‌شان می‌شد تا ببیند از بابت امکانات و لوازم مورد نیاز کمبودی دارند یا نه. این ارتباط قلبی بین فرمانده و نیرو دو طرفه بود. نیروها هم ایشان را قلباً دوست داشتند و به امر فرمانده‌شان به دل خطرات جنگ می‌رفتند و حماسه‌ها خلق می‌کردند.

*جوان آنلاین



منبع خبر

لشکر نجف اشرف در جنگ چه کرد؟ بیشتر بخوانید »

«طیب»ی که طاهر شد

«طیب»ی که طاهر شد



طیبی که طاهر شد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۱۱ آبان ماه سالگرد اعدام یا به تعبیر بهتر سالروز شهادت طیب حاج‌رضاییِ قداره کش و محمداسماعیل رضایی بارفروش میدان تره بار تهران است که پای عقیده خود ایستادند.

طیب در کنار برادران هفت کچلون و حسین رمضون یخی خیابانهای انبار غله، ری، شوش، خراسان و مولوی را برای خود قُرق کرده بودند.

علی حاج رضایی از دوستان قدیمی طیب نقل کرد که «در قدیم بیشتر مردم اسم فامیل نداشتن. فامیلی ما قشنگه. یه روز طاهرخان برادر طیب خان به من گفت: «علی فامیلیه شما خیلی قشنگه به ما میدین؟ رضایت می دین؟ گفتیم چرا نمی دیم. اومدم به بابام گفتم که طیب اینا می خوان فامیل شونُ بکنن حاجی رضایی؛ اجازه می دی شما؟ گفت برن بکنن.»

طیب حاج‌رضایی که از اشرار و گردن کلفتهای معروف عصر پهلوی پدر و پسر بود به کرات با اشاره دربار پهلوی و ساواک، اشرار و اراذل و اوباش جنوب شهر تهران را بسیج می کرد تا اعتراضات و شورش‌های خیابانی مردم و روحانیون در دهه ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ را سرکوب کند. طیب و دار و دسته اش در غائله ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ نقش پررنگی در کودتا و بازگرداندن محمدرضا شاه داشتند و شاید به همین دلیل ساواک قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ را به گردن طیب و آدمهایش انداخت غافل از اینکه تعصبِ حسینی و ارادتش به روحانی های پاک نهادی چون امام خمینی(ره) موجب در افتادنش با دربار پهلوی می شود و جونش را سر همین اعتقادش می دهد.

پاسبان شیخی یکی از ماموران شهربانی در خاطره ای از آخرین زندان طیب در سال ۱۳۴۲، گفت: گاهی از دربار یک سرهنگ می‌آمد و با طیب حرف می‌زد. یک بار به طیب گفت «کاری که به تو گفتیم که نکردی، لااقل بیا تو این کاغذ بنویس که به شاه وفادارم و از محضر شاه معذرت می‌خواهم. شاه را به ولیعهد قسم بده، من نامه را می‌برم و برایت عفو می‌گیرم.» طیب هم که عصبانی شده بود گفت «اگه از این در رفتم بیرون، خودم می‌دونم چی کار کنم. همون‌طور که آوردمش می‌برمش.»

لوطی خیابان خراسان و ری که بود؟

طیب حاج‌رضایی در سال ۱۲۹۰ هجری شمسی در محله صابون‌پزخانه تهران متولد شد. پدرش حسینعلی از اهالی سگمس‌آباد (ارتش آباد) از توابع روستای خرقان قزوین پس از مهاجرت به تهران به شغل جمع‌آوری بوته‌های خشک برای نانوایی‌ها مشغول بود. طیب سه برادر به نامهای مسیح، اکبر و طاهر، یک همسر به نام فخرالملوک مهاجر زنجانی و چندین فرزند داشت.

خشونت و اعمال زور از ویژگی های زبانزد شخصیتی و دلیل معروفیت طیب بود. او از جوانی به ورزش‌های باستانی و زوردخانه ای علاقه زیادی داشت. به همین دلیل بدنی ورزیده داشت و بزن بهادر و اهل دعوا بود. حضور مستمر او در زورخانه های جنوب شهر از جمله زورخانه اصغر شاطر در خیابان انبار گندم نزدیکی میدان شوش تهران، زورخانه رضا کاشفی در بازارچه سعادت حوالی باغ فردوس محله مولوی، زورخانه‌هایی در محله‌های پاچنار بازار بزرگ و محله نظام‌آباد تهران و زورخانه شعبان جعفری معروف به شعبان بی مخ در محله سنگلج تهران کم‌کم آوازه اش را بر سر زبانها انداخت.

در شهربانی تهران صدها شکایت درگیری و چاقوکشی از او ثبت بود و بارها محکوم و زندانی شده بود. وقتی نوچه‌هایش دور وبرش جمع می شدند تصویری دلهره آور از طیب و دار و دسته اش در ذهن و دل رهگذران ایجاد می شد. از مجموعه دعواهای طیب می توان به دعوایی که در سال ۱۳۱۶ با پاسبانهای شهربانی داشت اشاره کرد. او در این دعوا بازداشت و به دو سال حبس انفرادی محکوم شد.

در کتابی به نام «طیب» که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده، خاطرات فرزند، همسر و هم محله ای ها و دوستان نزدیک طیب در ۱۹۸ صفحه چاپ شده است.

در بخشی از این کتاب درباره چرایی دستگیری و محکومیت دو ساله طیب در سال ۱۳۱۶ از قول طیب آمده است: «اوایل دوران پهلوی بود. آن موقع من رضاخان را دوست داشتم. می‌گفتند آدم خوبیه، مقتدره، با خداست. به مردم کمک می‌کنه و … من دیده بودم که رضاخان توی محرم میون دار دسته‌ تکیه‌ دولت بود، خلاصه خیلی از رضاخان خوشم اومد. برای همین روی بدنم تصویر سر رضاخان رو خالکوبی کردم. اما وقتی که به قدرت رسید فهمیدم که این نامرد مهره‌ خارجی‌هاست. وقتی شروع کرد چادر رو از سر زن‌ها بگیره، خیلی از لوطی‌های تهران با مامورها و دولت رضاخان درگیر شدند. من هم چند بار با اون نامرد درگیر شدم. نمی‌گذاشتم توی محله‌ ما کسی به ناموس مردم بی حرمتی کنه. نمی‌گذاشتم کسی چادر از سر زن‌ها بگیره. بعد از اون ماجرا رضاخان با امام حسین(ع) هم درگیر شد. وقتی اجازه‌ برگزاری عزاداری نداد، همون موقع گور خودش را کند. ما اون موقع توی خونه‌ خودمون مجلس روضه برگزار می‌کردیم. ایام محرم که می‌شد در و دیوار رو سیاه‌پوش می‌کردیم و خرج می‌دادیم. من در غیر ایام محرم، مرتب به دنبال دوست و رفیق بودم. ورزش باستانی می‌کردم. شب‌ها هم مرتب از این کافه به او کافه؛ از این قهوه‌خونه به اون قهوه‌خونه.»

وی ادامه داد: «سال ۱۳۱۶ بود که با مأمورهای دولتی و پاسبان‌ها درگیر شدم. آن روز نتوانستم فرار کنم و به خاطر این درگیری دستگیر و به دو سال حبس محکوم شدم. آن موقع حبس برای کسی که گنده‌ یک محله حساب می‌شد، یه افتخار بود. همه ازم حساب می برند.»

طیب در سال ۱۳۱۹ به دلیل درگیری دیگری تحت تعقیب ماموران شهربانی قرار گرفت اما با گذاشتن قرار کفالت آزاد شد. درگیریها و دعواهای طیب در سال ۱۳۲۲ به اوج خودش رسید به نحوی که موجب صدور حکم پنج سال حبس با اعمال شاقه شد. او پس از آزادی بارها و بارها دعوا کرد.

طبق گزارش شهربانی تهران طیب  در نوروز ۱۳۲۲ به دلیل مرگ مشکوک یکی از اشرار هم عصر خود بازداشت و محکوم به تبعید به بندرعباس شد.

در کتاب «لوطی انقلابی» که درخصوص زندگی طیب حاجی رضایی نوشته شده، درباره این پرونده مشکوک آمده است: «هنوز بیش از ۹ روز از نوروز سال ۱۳۲۲ نگذشته بود که طیب حاج‌رضایی به جرم قتل یکی از اشرار تهران به نام «محمد مشهدی عبدالرحمن» معروف به «محمد پررو» تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شد. گفته می‌شد مقتول ساعاتی پیش از مرگ، با طیب درگیری لفظی داشته است.»

بر اساس کتاب مذکور طیب در بازجویی‌های خود ماجرای درگیری با محمد پررو را این‌گونه روایت کرد: «من بودم و شاطر مصطفی و آن سه نفر زن که از شاه‌ عبدالعظیم می‌آمدیم. تو راه برخوردیم به محمد و محسن و حاجی علی حسین و عباس و مرتضی سینه کفتری. من تعارف کردم آمدیم خانه … تا این‌ها نشستند … محمد با من جر و بحث کرد. من دیدم دست کردند توی جیبشان دشنه کشیدند گفتم اینجا جای این حرف‌ها نیست و زن من آبستن است. از خانه بیرونشان کردم. وقتی بیرون کردم، محمد با دشنه پرت کرد به محسن و محسن فرار کرد … من به شاطر مصطفی گفتم بابا اینها عادت همیشگی‌شان است؛ بیا برویم. رفتیم. صبح که آمدم منزل، مادرم گفت می‌گویند پسره (محمد پررو) دیشب خودش را با چاقو زده و مرده.»

در کتاب «طیب» هم بخشی از خاطره این گنده لات پر شر و شور از تبعیدگاه بندرعباس این چنین آمده است: «حکومت هر کسی که می‌خواست حسابی اذیتش کنه می‌فرستادش بندرعباس. زندان بندرعباس تبعیدگاه عجیبی بود. خیلی از کسانی که سرشان باد داشت رو سر به راه می‌کرد. شرایط زندان بندرعباس طوری بود که خیلی‌ها نمی‌توانستند تابستان‌هایش رو تحمل کنند و همان‌جا می‌مردند. در دورانی که در بندرعباس زندانی بودم خیلی‌ها می‌آمدند پیش من و می‌گفتند شنیدیم شما گنده لوطی‌های تهران هستی. بعد شروع می‌کردند با من حرف زدن و رفیق شدن. یک بار چند تا از خان‌های بندرعباس در زندان اومد پیشم. اونجا پول داشتم و آن‌ها را مهمان می کردم. خیلی از من خوششان آمده بود بازم به دیدنم میومدند. اونا فکر نمی‌کردند من با سواد و اهل ورزش باشم. پس از دوران حبس آمدم تهران، هنوز شغلی نداشتم. روزگار من از طریق ورزش و قهوه‌خانه و بعضی‌وقت‌ها دعوا و … می‌گذشت. اما سعی می‌کردم با معرفت باشم. لوطی باشم و مرام داشته باشم. تا اینکه یک اتفاق شغل آینده‌ من و مسیر زندگیم را تغییر داد.»

با پایان محکومیتش در بندرعباس به تهران برگشت و با حمایت یکی از دوستان نزدیکش در بازار بارفروشهای تهران حجره ای خرید و از سال ۱۳۳۰ تا ۱۳۴۲ مشغول کسب و کار آبرومند شد. اگرچه در این ۱۲ سال از شدت دعواها و لات بازیهای بی‌دلیلش کم شد اما همچنان وقت و بی وقت از زور و بازوش در راه ناصواب استفاده می کرد.

طبق روایت خانواده و هم محله ای هایش، بزرگترین ویژگی روحی و اعتقادی وی بعد از خشونت و لات بازی ارادت به امام حسین و خاندان پیامبر بود. به همین دلیل طیب یکی از بزرگترین و باشکوه ترین دسته های عزاداری را بعد از رفاقت با حسین رمضون یخی و هفت کچلون در جنوب تهران  راه انداخت. به گفته اکثر تهرانی های قدیم ابتدا و انتهای دسته عزاداری طیب به خصوص در شب و روز تاسوعا و عاشورا مشخص نبود. خودش هم با لباس مشکی و سر و صورتی خاک آلود و گل مال شده در جلوی دسته حرکت می کرد.

خانواده، هم محله ای ها و دوستانش درباره چگونگی این تحول روحی و فکری طیب نقل کردند: «از سال ۱۳۲۶ خورشیدی و پس از تشرف به کربلا و زیارت امام حسین به جرگه مریدان سالار شهیدان پیوست. وی نخست در محله قدیمی صابون پزخانه، بازارچه حاج غلامعلی در انتهای باغ فردوس خیابان مولوی در منزلش تعزیه داری حسینی را شروع کرد. بعدها به دلیل محدودیت مکان از بازارچه حاج غلامعلی نقل مکان کرد و به حوالی خیابان خراسان تغییر منزل داد و با توسعه عزاداری حسینی در ایام محرم تکیه مفصلی در داخل بنگاه حاج علی نوری واقع در خیابان ری در کنار انبار گندم برپا کرد.»

البته رفت و آمد به منزل آیت الله کاشانی و آقامجتبی تهرانی و برخی دیگر از مراجع تشییع تاثیر بسزایی در تغییر و تحول عاطفی و اعتقادی طیب داشت.

طیب در آن دوران اگر چه با روحانیت ارتباط چندانی نداشت اما احترام ویژه ای برایشان قائل بود. در گزارش های ساواک، درباره رفت و آمد طیب به خانه آیت الله کاشانی که در آن زمان در انزوا به سر می برد گزارش شده بود که «طیب حاج رضایی، چهار صندوق میوه به منزل آیت الله کاشانی برد» یا «چندی است که طیب حاج رضایی، تغییر لحن داده و با طرفداران آیت الله کاشانی طرح دوستی ریخته است.»

او به اسلام، علاقه مند بود و جوانمردی و شجاعت را از سالار شهیدان آموخته بود اما به اشتباه ایران دوستی را با شاه دوستی همراه می کرد و برای تقویت سلطنت تلاش می کرد. رفتار و شخصیت طیب به کلی با افراد بی قید و لاابالیی همچون شعبان بی مخ که برای جلب نظر شاه تن به هر پستی و ظلمی می داد، تفاوت داشت.

شهید مهدی عراقی، از پایه‌گذاران حزب موتلفه اسلامی خاطره جالبی درباره یکی از علتهای تحول روحی – فکری طیب نقل کرد.

وی گفت: «برای دیدن مرحوم طیب، رفتیم و گفتیم که ما منزل آقا (امام خمینی) بودیم. آن جا به مناسبتی صحبت شد و اسم شما وسط آمد. بچه ها گفتند که این دسته ای که روز عاشورا ما می خواهیم راه بیندازیم ممکن است اینها (طیب و دار و دسته اش) بیایند و نگذارند و بهم بزنند.» آقا گفت: «نه، اینها علاقمند به اسلام هستند و اینها هم اگر یک روزی، یک کارهایی کرده اند، آن بر اساس عِرق دینیشان بوده و به حساب توده ایها و کمونیستها و اینها آمده اند یک کارهایی کرده اند. اینها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند و در عرض سال، همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود به عشق امام حسین سینه بزنند؛ خرج بکنند؛ چه بکنند و از این حرف ها، خاطر جمع باشید.»

وی ادامه داد: «مرحوم طیب این صحبت ها را که شنید، جواب داد: «اینها (ساواکی ها) عید هم از ما می خواستند استفاده بکنند (در جریان جنایت مدرسه فیضیه). شما خاطر جمع باشید که اینها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده اند و ما جواب رد به آنها داده ایم. حالا هم همین جور است». بعد، همان جا دست کرد و یک ۱۰۰ تومانی به اصغر پسرش داد و گفت: «می ری عکس حاج آقا را می خری و می بری توی تکیه و به علامت ها می زنی.» در زمانی که بردن نام امام خمینی، مجازات سختی در پی داشت، مشخص است که بالا بردن تمثال ایشان در بین جمعیت، چه عواقبی می تواند داشته باشد اما طیب به دلیل ارادت به ایشان و سایر روحانیون، عکس امام را روی عَلَم عزای حسین (ع) نصب کرد و در عزای سیدالشهداء چرخاند.»

گنده لاتی که سیاسی شد

مرحوم حاج رضا حدادعادل، پدر غلامعلی حدادعال درباره خط و ربط سیاسی طیب گفت: «دسته طیب، شب عاشورای دوازده خرداد ۱۳۴۲ طبق معمول همه ساله، از تکیه بیرون آمد. طیب در جلوی علامت تکیه، در حرکت بود و سینه زنها پشت سرش، آرام آرام حرکت می کردند. آن شب بر خلاف سالهای قبل، عکسهای حضرت امام به سینه علامت، نصب بود. اتومبیل دربار کنار خیابان ایستاد. رسول پرویزی، معاون اسدالله علم، نخست وزیر دربار پیاده شد و به سرعت پیش طیب آمد و پس از سلام گفت: «طیب خان، این کاری که کردی، کار درستی نیست. آن عکسها را بردار». طیب هم گفت: «من عکسها را بر نمی دارم». پرویزی ادامه داد: «طیب خان بدجوری می شود». طیب با متانت و وقار همیشگی اش خیلی صریح، گفت: «بشود». پرویزی به اتومبیلی که اسدالله علم داخل آن بود برگشت. علم مجددا پیغام دیگری به پرویزی داد. او دوباره پیاده شد و با طیب صحبت کرد و گفت عکسهای امام را بردار اما طیب باز هم مقاومت کرد. همه اینها در حالی اتفاق افتاد که سینه زنها پشت سر علامت، جلو می آمدند. پرویزی گفت: «طیب خان دارم به تو می گویم بد می شود». طیب هم بار دیگر جواب داد: «می خواهم بد شود. عکسها را بر نمی دارم». پرویزی با عصبانیت رفت و سوار اتومبیل شد. اتومبیل با یک چرخش سریع از راهی که آمده بود، برگشت و دسته با علامتی که عکسهای حضرت امام بر آن نصب بود، حرکت کرد.»

این اتفاق موجب کینه رژیم از طیب شد اما براساس اعلام چهره های سیاسی هم عصر رژیم به دلایل دیگری هم از طیب کینه به دل داشت. یکی از این موارد، مربوط به دو ماه و نیم قبل از واقعه محرم بود که برای همکاری در ضرب و شتم طلاب مدرسه فیضیه توسط ساواک فراخوانده شده بود اما طیب قبول نکرده بود.

یکی از افراد مطلع از واقعه تعریف کرد که: «ایجاد آشوب و حمله به طلاب فیضیه را نخست از طیب خواسته بودند و چون طیب زیر بار این ننگ نرفت، انجام این جنایت به دار و دسته شعبان بی مخ سپردند».

فرد مذکور مدعی بود آن روز در مدرسه فیضیه، نوچه های شعبوون بی مخ، لابه لای مأموران رژیم به راحتی شناخته می شدند.

روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ طیب میدان بارفروش ها را تعطیل کرد تا تظاهرات با شور بیشتری برگزار و تاثیر بیشتری داشته باشد. شهید مهدی عراقی، در خاطره ای تعریف کرد: «رژیم از طیب توقع داشت که حداقل، جلوی این تظاهرات را در داخل میدان بگیرد ولی طیب این کار را نکرد. وقتی او را می گیرند و می برند، از او می خواهند یک فرم را امضا کند تا آزاد شود. تقریبا مساله و مضمون آن فرم این بود که آقای خمینی یک پولی به من داده که بیایم هم چنین حادثه ای را خلق بکنم و من هم آمده ام، مثلاً، یک ۲۵ زار (ریال) داده ام و مردم، این کارها را کرده اند. اما طیب قبول نمی کند. نصیری رییس وقت ساواک تهدیدش می کند و طیب هم به نصیری فحش می دهد.»

مرحوم آیت الله سید تقی موسوی درچه ای در خاطره از دستگیری و شکنجه طیب توسط مزدوران ساواک گفت: «او را شکنجه کردند و گفتند بگو از خمینی پول گرفته ام و این غائله را راه انداخته ام اما او در عوض گفته بود: «من عمر خودم را کرده ام بنابراین حاضر نیستم در پایان عمر خود، به کسی که جانشین ولی عصر (عج) است و مرجع تقلید هم هست، تهمت بزنم. من به امام حسین (ع) و دستگاه او خیانت نمی کنم.»

آقای ملکی از هم بندی های طیب در زندان هم گفت:«زندانی ها را به صف کرده بودند و به مرحوم طیب، دست بند قپونی زده بودند. به این ترتیب که یک دست از عقب و یک دست هم از روی شانه می آید و دو تا مچ را از پشت سر با چیزی به هم می بستند و مثل ساعت کوک می کردند و دو دست، تحت فشار قرار می گرفت و استخوان سینه، بیرون می زند. عرق از بدن مرحوم طیب می ریخت و او را از جلوی ما عبور می دادند تا ما عبرت بگیریم. مرحوم طیب، تمام این سختی ها را به جان خرید ولی حاضر نشد بگوید از امام خمینی پول گرفته است.»

نماز وحشتی که ۱۵ هزار روحانی برای طیب خواندند

طیب به دلیل طرفداری از بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران به زندان افتاد به همین دلیل مورد توجه ویژه محافل مذهبی و روحانیون قرار داشت حتی امام خمینی نیز به مرحوم طیب توجه داشت.

مسیح حاج رضایی برادر طیب هفته‌ای یک بار برای ملاقات به زندان می‌رفت. او در خاطراتش از طیب گفت: «او را خیلی اذیت کرده و شکنجه می دادند. به من پیشنهاد کرده‌اند تا در رادیو و تلویزیون اعلام کنم که آقای خمینی به من پول داده تا مردم را تحریک کنم که شلوغی به راه بیندازند اما برادر، اگر مرا زیر شکنجه وادار به هر اقراری بکنند، حاضر نخواهم شد به آبروی پسر فاطمه لطمه بزنم حتی اگر به قیمت جانم تمام بشود.»

شهید مهدی عراقی در خاطره ای از یک روز قبل از تیرباران طیب و تلاش امام خمینی برای منصرف کردن ساواک، گفت: «روز قبل از این که می خواستند حکم اعدام را درباره طیب، صادر کنند، آقای خمینی از زندان عشرت آباد به خانه روغنی، منتقل شد. در آن جا تحت نظر بود و دور و برش، ساواکی ها بودند. خانواده طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی با ترفندی خود را به منزل امام رساندند. هم حاج اسماعیل و هم طیب، بچه کوچک داشتند. آقا این دو بچه را بلند کرد و روی دو پایش نشاند و دستی روی سر و روی آن ها کشید و دعایشان کرد. بعد گفت: «من تا حالا از اینها (ساواکی ها) چیزی نخواسته ام اما برای دفاع از جان این دو نفر می فرستم عقبشان بیایند و از آنها می خواهم که این ها را نکشند». خانواده طیب و حاج اسماعیل خوشحال شدند و از خانه بیرون رفتند. به فاصله یک ربع تا بیست دقیقه بعد آقا پیغام داد: «به پاکروان (رییس وقت ساواک) بگویید بیاید من کارش دارم». پاکروان که علت احضار خود را می دانست، آن روز، خودش را نشان نداد. هر چقدر هم آقا داد و بی داد کرد، گفتند: «ما پیغام فرستادیم؛ نیست»، فردا صبح هم طیب را اعدام کردند. صبح اولِ وقت که طیب تیرباران شد، پاکروان، نزد آقا آمد. آقا هم باعصبانیت گفت: «پاشو برو.»

خبر اعدام بسیار پر سر و صدا در روزنامه ها چاپ شد. رژیم به این وسیله می خواست از مخالفان زهر چشم بگیرد اما همین مسأله بر ضد خودش تمام شد. بر اساس اسناد ساواک از برپایی مراسمهای ختم و یادبود متعدد برای طیب حاج رضایی ومحمداسماعیل ی رضایی تأثیر منفی اعدام آنان بر افکار عمومی، گزارشهای متعددی شده بود. محبوبیت آن دو پس از شهادت، به قدری بالا رفت که ساواک، مجبور شد با پخش شب نامه هایی، به مخدوش کردن چهره آنان بپردازد اما این اقدام تاثیری بر ارادت مردم به لوطی هایی که جان خود را در راه انقلاب دادند و لقب «حر انقلاب» را از فرزند فاطمه گرفتند، نداشت.

مرحوم آیت الله سید تقی موسوی درچه ای در خاطره ای از شب شهادت طیب و حاج محمداسماعیل ، گفت: «در شب اول شهادت طیب، در تمام کتابخانه های عمومی قم، مثل مسجد اعظم، کتابخانه فیضیه، کتابخانه حضرت معصومه و کتابخانه های دیگری که دایر بود، ۱۵۰۰۰ نفر از روحانیون برای مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نماز وحشت خواندند. من فکر نمی کنم برای هیچ آیت اللهی در شب اول قبر ۱۵ هزار نفر نماز وحشت خوانده شده باشند.»

شهید طیب حاج رضایی در وصیت نامة خود، در خواست کرده بود که در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی دفن شود که بعد از شهادتش در باغ طوطی در جوار حرم حضرت عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.

انتقال وصیت طیب به امام خمینی

مرحوم حاج محمد باقریان از مبارزان دوران انقلاب است که به‌همراه شهید طیب حاج رضایی و اسماعیل رضایی دستگیر و با یک درجه تخفیف حبس شد. وی در خاطره ای از شب اعدام طیب گفت: «چند ساعت بعد از دستگیری ما، طیب حاج رضایی رو کت بسته آوردند و تو بند ما انداختن. وقتی ما رو به زندان باغشاه بردند، طیب هم همراهمون بود. من باهاش کاری نداشتم چون همیشه دور و برش یک مشت چاقوکش بود. خودش هم از بزن بهادرها و لات‌های تهران بود و طرفدار شاه جوری که وقتی فرح پهلوی بچه دار شد و پسر اولش، رضا پهلوی را به دنیا آورد، طیب کوچه و محل را چراغونی کرد رو همین حساب، تا طیب را دیدم، محلش نگذاشتم و پشتم را طرفش کردم. دستبند به دستش بود. سلام کرد و گفت: محمد آقا ما رفیق نامرد نیستیم. جوابش را ندادم اما می‌دونستم که ساواک از علاقه طیب به آقای خمینی سوء استفاده می‌کند.

وی ادامه داد: «آن زمان، طیب با شعبان بی مخ سرشاخ بود. هر دو، یکه بزن جنوب شهر بودند و حرفشان خریدار داشت. شعبان، ورزشکار بود و طرفدار شاه طیب هم بارفروش و دست و دلباز و خیر و یتیم نواز. در حالی که همیشه شنیده بودم طرفدار و فدایی شاهه، یهو ورق برگشت و طیب شد بر ضد شاه. حالا تو دل طیب چه حال و احوال و انقلابی پیدا شده بود، خدا می‌دونه. سران مملکت جلسه گذاشتند که با طیب زد و بند کنند و وادارش کنند که بگه خمینی به من پول داده تا بارفروشها رو تیر کنم. آن روز در دادگاه، طیب رو به سرهنگ نصیری گفت: «حرفهای شما درست؛ اما ما تو قانون مشتی‌گری با بچه‌های حضرت زهرا در نمی‌افتیم. من این سید رو نمی‌شناسم اما با او در نمی افتم.» عاقبت هم دادگاه به اسماعیل رضایی، طیب حاج رضایی، من و حاج علی نوری حکم اعدام داد و به برادران کاردی و شمشاد و بقیه ۱۰ تا ۱۵ سال حبس.»

باقریان افزود: «بعد از اعلام حکم، ما را به بندهامون منتقل کردند. نصف شب، مأمور شهربانی آمد و زد به در زندان و گفت: «محمد باقری و حاج علی نوری اعلاحضرت با یک درجه تخفیف، عفو ملوکانه به شما داده. اینها را گفتند تا طیب توو بزنه و از ترس اعدام، حرفش رو پس بگیره و بگه آقای خمینی منُ تحریک کرده اما طیب که توو یک سلول دیگه زندانی بود، بلند گفت: «این حرفها رو برای ننت بزن یک بار گفتم، باز هم می‌گم، من با بچه حضرت زهرا در نمی‌افتم.»

وی یادآور شد: «فردا شب، صدایی از سلول طیب آمد. فهمیدم دارن می‌برندشان برای اعدام. وقتی می‌رفتن، طیب زد به میله سلول من و گفت: «محمد آقا اگه یک روز خمینی رو دیدی، سلام منو بهش برسون و بگو خیلی‌ها شما رو دیدند و خریدند ما ندیده شما رو خریدیم.»

شهید حاج مهدی عراقی تعریف کرد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی زندانیان ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به دیدار امام رفتند در آخر جلسه حسین شمشاد به امام خمینی گفت:«من پیغامی از طرف طیب حاج رضایی برای شما دارم. طیب گفت من دیگر امام را نمی‌بینم ولی شماها ایشان را خواهید دید. اگر امام را دیدی به ایشان بگویید طیب ندیده شما را خرید اما همه شما را دیدند و خریدند. در آن لحظه اشک از چشمان امام جاری شد و فرمود که «حقیقتا طیب حاج رضایی حر دیگری بود برای اسلام و یک آزاد مرد بود.»

محمداسماعیل رضایی که بود؟

بزرگی نام شهید طیب حاج رضایی موجب ناشناخته ماندن شهید محمداسماعیل رضایی دوست شهید طیب در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ است که کمتر کسی او را می شناسد. محمداسماعیل در جریان قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بسیار فعال بود و چندی بعد نیز به همین اتهام به ‌همراه طیب حاج‌رضایی بازداشت، محاکمه و تیرباران شد. او شخصیتی گمنام در تاریخ انقلاب اسلامی است حتی عده‌ای به اشتباه گمان می‌کردند ایشان نسبت نسبی یا سببی با طیب حاج رضایی دارد.

محمداسماعیل فرزند لطف‌الله رضایی در فروردین ۱۳۰۴ در یکی از روستاهای تفرش قزوین به دنیا آمد. پدرش از کشاورزان آن منطقه بود که بنابر دلایلی در دوران کودکی وی همراه با خانواد به تهران مهاجرت کرد. محمداسماعیل هنوز هفت سالش تمام نشده بود که پدرش را از دست داد و سنگینی مشارکت در تامین مخارج زندگی از همان کودکی بر دوش او گذاشته شد. وارد بازار کار شد تا مخارج زندگی مادر و تنها خواهرش را تامین کند. ابتدا دست‌فروشی کرد و چندی بعد در میدان میوه و تره‌بار مشغول کار شود. محمداسماعیل کم‌کم در میدان تره بار تهران برای خودش اعتبار کسب کرد و به یک چهره با نفوذ در بازار تبدیل شد.

او که به بین مردم به حاج اسماعیل معروف بود، فردی متدین و مردم‌دار بود که با روحانیت نیز ارتباط نزدیکی داشت به طوری که از دهه ۱۳۳۰ همگام با روحانیت، در میدان مبارزه با فرقه بهائیت حضور فعال داشت و در کارنامه خود سابقه اطاعت و ارادت به آیت‌الله العظمی سیدحسین بروجردی و آیت‌الله سید ابوالقاسم کاشانی و نیز پیشینه همکاری با شهید حجت‌الاسلام سید مجتبی نواب صفوی را داشت. وی در اواخر دهه ۱۳۳۰ در زمره یاران امام خمینی(ره) قرار گرفت و در رکاب او به مبارزه با رژیم منحوس پهلوی پرداخت.

زندگی سیاسی یک بار فروش میدان تره بار

با آغاز نهضت اسلامی، فعالیت‌های حاج اسماعیل نیز افزایش یافت و علنی‌تر شد. به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از ساواک حاج اسماعیل با «حمل اعلامیه‌ به وسیله ماشین شخصی خود از قم به تهران» نقش ویژه‌ای در پیش‌برد نهضت داشت. روز ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ بعد از انتشار خبر بازداشت امام خمینی، حاج اسماعیل نیز پا به پای انبوه مردم معترض به خیابان آمد. بنا بر گزارش‌های ساواک وی در سازمان‌دهی هیات‌های مذهبی در ایام محرم به ویژه روزهای تاسوعا و عاشورای سال ۱۳۴۲، تعطیلی میدان میوه و تره بار تهران در ۱۵ خرداد و بسیج مردم به شورش علیه دستگاه نقشی مستقیم و اثرگذار داشت.

در گزارشی که توسط یک مامور ساواک نوشته شد، درباره نقش محمداسماعیل در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ آمده است: «حاج اسماعیل رضایی فرزند لطف‌الله از افراد متعصب و طرفدار سرسخت روحانیون و به‌ خصوص آیت‌الله خمینی است. وی مرتب مردم را تحریک می‌نمود که دین اسلام از مملکت رخت بربسته، به پا خیزید و از آیت‌الله خمینی حمایت کنید و در روز ۱۵ خرداد نیز مردم را به شورش و قیام دعوت می‌نمود.»

با وجودی که ابعاد قیام ۱۵ خرداد وسیعتر از گزارش ساواک بود اما رژیم پهلوی کوشید رنگ و بوی مردمی قیام را لوث کند به همین دلیل کارگزاران و مزدوران رژیم پهلوی مدعی شدند «عاملان بلوای ۱۵ خرداد در ازای دریافت پول وارد صحنه شده‌اند.» به همین دلیل سرهنگ جهانگیر قانع، دادستان فرمانداری نظامی تهران ۱۵ تیرماه ۱۳۴۲ یک ماه بعد از قیام ۱۵ خرداد در مصاحبه ای مدعی شد: «حاج اسماعیل رضایی بارفروش که ۲۰۰ هزار تومان برای راه انداختن بلوا گرفته بود، پول‌ها را طی چکی به دولت منتقل کرد.»

در ادامه این خبر آمده بود: «حاج اسماعیل رضایی، دهنده‌ پول به طیب نیز اقرار کرده است که شخص دیگری مبلغ دو میلیون ریال (۲۰۰ هزار تومان) به او داده تا بین عوامل معین تقسیم و بلوا و آشوب راه بیندازد. این شخص یعنی حاج اسماعیل رضایی در برگ بازپرسی صراحتاً اظهار کرد: «چون این پول از راه خیانت به مملکت به من رسیده، مستحق استفاده از آن نیستم و به‌ موجب دو فقره چک در وجه بانک کار، عین آن را که یک میلیون ریال است به دولت تسلیم کرد.»

اما این ادعا و تهمت نیازمند مدرک محکمه پسند بود. عمال رژیم با طراحی توطئه‌ای برای واقعی نشان دادن این ادعا در شیوه ای ساختگی اقدام به دریافت یک فقره چک به مبلغ ۲۰۰ هزار تومان از حاج اسماعیل کردند.

محمود فراهتی داماد حاج اسماعیل رضایی درباره نحوه فریب حاج اسماعیل توسط کارگزاران سواک گفت: «بعد از بازداشت حاج اسماعیل، یک روز سرهنگ قانع به او می‌گوید: «می‌توانی سند یا وثیقه‌ای بدهی تا تو را آزاد کنیم؟» حاج اسماعیل هم گفته بود: «هر چه بخواهید می‌دهم.» قانع به او گفت: «۲۰۰ هزار تومان به عنوان کفالت بده تا آزادت کنیم.» حاج اسماعیل هم یک چک ۲۰۰ هزار تومانی که مربوط به بانک کار بود به او می‌دهد غافل از اینکه سرهنگ قانع این چک را برای نقشه شوم خود می‌خواهد. آنها این چک را به عنوان مدرک در پرونده حاج اسماعیل گذاشتند و گفتند این همان چکی است که حاج اسماعیل برای راه‌اندازی قیام ۱۵ خرداد گرفته بود.»

چند روز بعد از این پرونده سازی پرونده طیب و حاج‌اسماعیل برای گرفتن اعتراف دروغ از آنان از دادسرای موقت نظامی به دادسرای ارتش ارجاع شد و چند روز بعد هم حکم اعدام آنان صادر شد. با وجودی که توطئه رژیم برای لوث کردن قیام ۱۵ خرداد طبق نقشه پیش می‌رفت اما در آخرین لحظات طلو رفت. ۱۱ آبان ۱۳۴۲ روزنامه‌ها همزمان با انتشار جزییات تیرباران طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی وصیت‌نامه‌های مالی آن دو را هم چاپ کردند و درباره تناقضگویی های رژیم با واقعیت ماجرا، تحلیل دادند.

حاج اسماعیل در وصیت نامه‌اش که شب اعدام تنظیم کرد، طلبکاران بدهکارانش را مشخص کرده بود. وصیت مالی او هم حدود یک میلیون تومان بود که در آن زمان پول هنگفتی به حساب می رفت.

مردم متن سخنرانی و دروغ پراکنی های محمدرضا شاه را که در روزنامه‌ها چاپ شده بود با وصیتنامه حاج اسماعیل کنار هم گذاشتند و مقایسه کردند. برخی از آنان با خشم و تردید به یکدیگر می‌گفتند: «این مردک دروغگو (محمدرضا پهلوی) خجالت نمی‌کشد که می گوید طیب و حاج اسماعیل فلان ریال گرفته‌اند تا قیام ۱۵ خرداد را راه بیندازند؟ اینها مگر ندار بودند.»



منبع خبر

«طیب»ی که طاهر شد بیشتر بخوانید »

روحانیان کردستان اولین دربندان زندان‌های مخوف گروهک‌ها

روحانیان کردستان اولین دربندان زندان‌های مخوف گروهک‌ها



با شهدای وحدت/شرح مجاهدت‌های خاموش به ده‌ها کتاب نیاز دارد

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، رضا رستمی از جمله پژوهشگران خطه کردستان است که در کارنامه نگارشی خود آثار متعددی در حوزه ایثار و شهدات و نقش مردم کردستان در انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس به چشم می‌خورد. این نویسنده و پژوهشگر به مناسبت هفته وحدت در گفت‌وگو با ایسنا توضیح داد:اگر اوراق تاریخ حوادث کُردستان را به نظاره بنشینیم، به وضوح می‌بینیم، اوّلین کسانی که پایشان به زندان‌های مخوف گروهک‌های مزدور باز شد و تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفتند روحانیان کُردستان بودند. اولین کسانی که در حاکمیّت سیاه ضدانقلاب مورد تهدید قرار گرفتند، منازلشان منفجر شد، شب نامه‌های توهین آمیز به حیاط خانه‌هایشان انداخته شد، خود و خانواده‌هایشان آواره شدند، روحانیان بودند.

رسمتی گفت:در این میان شهید ملّاعلی جلالی زاده و ملّاصالح خسروی از شهیدانی هستند که همراه فرزندان‌شان توسط گروهک‌های ضدانقلاب ترور شدند و به شهادت رسیده‌اند. هر یک از این شهدا با یکی از فرزندان پسر خود شربت شیرین شهادت را سر کشیدند. فرزند شهید ملّاصالح خسروی، محمّد نام داشت و دانش‌آموز بود. روحانی شهید ملّامحمّدرشید علومی هم اولین شهید استان کُردستان است. این شهید در تاریخ بیستم اردیبهشت ماه سال ۱۳۴۱ بر اثر شکنجه‌های قرون وسطایی ساواک در شهرستان سقز به شهادت رسید.   

                  
نویسنده کتاب «مجاهدت خاموش» یادآور شد: دانشمند و روحانی شهید ملّاحیدر فهیم امام جمعۀ روستای آویهنگ شهرستان سنندج، مسن‌ترین شهید استان کُردستان است. سن این شهید بزرگوار در هنگام شهادت ۸۱ سال بود. شهید ملّاحیدر فهیم هشتم آبان ماه سال ۱۳۶۲ در منطقۀ سارال روستای گوریچه به شهادت رسید. گروهک‌های ضدانقلاب به خاطر اینکه روحانیّت مانع اهداف شوم و پلید آنها بودند، چنان نفرتی از آنها داشتند که آنها را با قساوت و سنگدلی تمام به شهادت می‌رساندند.

رستمی خاطرنشان کرد: روحانی شهید ملّامحمّد کریمیان هم از این قاعده مستثنی نبود به طوری که گروهک‌های ضدانقلاب او را با انبوه کتاب‌ها و قرآن‌هایی که در خانه داشت، می‌سوزانند و پیکر پاک آن روحانی مبارز را به مشتی خاکستر مبدل می‌کنند. غافل از اینکه همین خاکسترها عاقبت دستی خواهند شد و خاکستر شوم آنها را به باد خواهند داد.  تاریخ کُردستان در چهار دهه‌ای که  از انقلاب می‌گذرد سرشار از حادثه‌ها و حماسه‌ها است و شرح هر حادثه و حماسه خود نیازمند ده‌ها کتاب مفصل است. واقعیتی که می‌توان با همّت و تلاش اندکی از تلخی آن کاست و از آنچه در آن سال‌ها در کُردستان و بر کُردستان گذشت، برای آیندگان به یادگار گذاشت تا بخوانند و بدانند که بر این دیار و سرزمین چه گذشته است.



منبع خبر

روحانیان کردستان اولین دربندان زندان‌های مخوف گروهک‌ها بیشتر بخوانید »

همدستی شاه و بهائیت برای حذف «طَیّب»

همدستی شاه و بهائیت برای حذف «طَیّب»



طیب حاج رضایی

به گزرش مشرق، از شهید طیب حاج‌رضایی که سخن می‌گوییم، بی‌اختیار یاد واقعه ۱۵ خرداد می‌افتیم و اتفاقاتی که پس از آن روی داد؛ از بازداشت طیب تا شهادت او در ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲، کمتر از پنج‌ماه طول کشید؛ اما انگار همین پنج‌ماه، طیب را برای قرن‌ها جاودانه کرد.

طیب میراث‌دار پهلوانی‌ها و لوطی‌گری‌هایی است که تاریخ ایران، آن را با عنوان پوریای ولی و پهلوان فیله همدانی به یاد می‌آورد. هنگامی که طیب برای حق سینه سپر کرد، بسیار بودند افرادی که رجز پهلوانی می‌خواندند و مدعی جوانمردی بودند؛ اما برخی از آن‌ها ابزار ظلمه شدند و گروهی دیگر به درون سوراخ خزیدند و از پایمال‌شدن حق، کَکِشان هم نگزید؛ ولی طیب از این سنخ نبود و غیرتش اجازه نداد که حق را زیر پا بگذارد. احتمالاً برخی از شما، از این ویژگی طیب و داستان‌هایی درباره او که گاه رنگ افسانه به خود می‌گیرد، روایت‌هایی شنیده باشید.

اما راهی که طیب طی کرد تا در تاریخ جاودانه شود، راهی پنج‌ماهه نبود؛ طیب را باید از گذشته‌هایش، از سوابقش و از اعتقاداتی که طی ۵۲ سال زندگی، بر سر او سایه انداخته بود، بشناسیم. به همین دلیل، در این نوشتار، به سراغ فرازهای ناشنیده‌ای از زندگی او رفتم؛ شهیدی که به‌حق «حرّ انقلاب» لقب گرفته‌است.

لوطی باسواد

طیب، بچه محله صابون‌پزخانه تهران بود؛ جایی در پایین‌شهر و نزدیک دروازه غار. خانواده‌اش، در سال ۱۲۸۵ خورشیدی، از قزوین به پایتخت کوچیده بودند و او، در سال ۱۲۹۰ به دنیا آمد.

شاید جالب باشد که بدانید طیب دوره دبستان را تمام کرد و در سال ۱۳۰۲، به دبیرستان نظام وارد شد؛ جایی که سیستم امر و نهی آن، به مذاق او خوش نیامد و باعث شد آن‌ را ترک کند. او در سال ۱۳۰۷، وارد دبیرستان شد و تا نزدیکی‌های دیپلمه‌شدن هم درس خواند. طیب از آن لوطی‌های باسواد و اهل علمی بود که خیلی‌ها از این هنرش خبر نداشتند. با این همه، ویژگی بزن‌بهادربودن، از همان دوران نوجوانی همراهش بود. مثل خیلی از بچه‌های شرّ محله صابون‌پزخانه، او هم اهل دعوا بود و تا قبل از سال ۱۳۲۰، چندباری به خاطر دعوا، به زندان افتاد. با این همه، از آن لوطی‌هایی بود که هیچ‌وقت حق را زیرپا نمی‌گذاشت و به قول معروف، «ضعیف جزّونی» نمی‌کرد؛ به ناموس مردم چشمی نداشت و اگر ظلمی می‌دید، بدون معطلی و بی‌واهمه در برابرش می‌ایستاد.

پهلوان واقعی پایتخت

طیب، پهلوان واقعی پایتخت بود؛ هم زور بازو داشت و می‌توانست لات‌هایی مثل حسین رمضان یخی و اطرافیانش را در دعوای معروف چهارراه مولوی، ادب کند و هم راستِ ‌کارش، رسیدگی به مشکلات مردم بود. پسرش می‌گوید که ظهر حجره‌اش را در بازار میوه تعطیل می‌کرد؛ اما ساعت سه بعدازظهر به خانه می‌رسید؛ در راه، کارش گوش‌کردن به حرف مردم و راه انداختن کار آن‌ها بود. این را وظیفه خودش می‌دانست. طیب عاشق امام حسین(ع) بود.

آن‌قدر که در سه روز پایانی دهه اول محرم، خیلی کم آب و غذا می‌خورد و حتی وقتی در یک درگیری به‌شدت زخمی شد و در بیمارستان بستری، درمان را نیمه‌کاره رها کرد تا تکیه و عزاداری‌اش را راه بیندازد. او اهل خسّت و ناخن‌خشکی نبود؛ به غیر از ایام محرم و صفر که هر شب پنج‌هزار نفر را اطعام می‌کرد و روز عاشورا، ۲۰ هزار نفر را غذا می‌داد؛ بخش مهمی از درآمدش، صرف رفع مشکلات مردم می‌شد؛ به قول دوستانش، چون از پول گذشته بود، از پُل هم گذشت.

خیلی از قدیمی‌های تهران، از شیخ حسین انصاریان، واعظ معروف تا آیت‌ا… ناصری، به یاد دارند که شاخصه بارز شخصیت طیب، عشقش به اهل‌بیت(ع) بود و با وجود این‌که خرج بسیاری از خانواده‌های فقیر را می‌داد، دنبال بزرگ‌کردن خودش نمی‌رفت. با وجود آن‌که در جریان کودتای ۲۸ مرداد و حوادث بعد از آن، با برخی عوامل رژیم شاه خط و ربطی پیدا کرد، اما هرگز به دنبال استفاده از این موقعیت نرفت و معتقد بود به برکت مجالس امام حسین(ع) همه‌چیز دارد. طیب با مصدق مخالف بود، اما این مخالفت ریشه در نگاه مذهبی او داشت؛ به اعتقاد طیب، رفتار مصدق باعث می‌شد که توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها در ایران بر سر کار بیایند.

مبارزه با بهائیت

طیب ارادتی فوق‌العاده به علما داشت. او ماهی دوبار به دیدار آیت‌ا… العظمی بروجردی می‌رفت و هنگامی که آن مرحوم از گسترش بهائیت و فعالیت‌های تبلیغی این فرقه ضاله با حمایت برخی دستگاه‌ها، اظهار نگرانی کرد، طیب از نخستین افرادی بود که برای مقابله با بهائیان به میدان آمد. در دهه ۱۳۳۰، نفوذ بهائیان در ساختار رژیم پهلوی به‌قدری افزایش یافته بود که آن‌ها جرئت پیدا کردند علناً در یکی از مناطق تهران، به اصطلاح معبدی را برای خود بنا کنند و به تبلیغ اعتقادات مجعول خود بپردازند؛ این بود که با هشدار آیت‌ا… العظمی بروجردی و سخنرانی شدیداللحن مرحوم فلسفی، حرکتی خودجوش و مردمی برای تخریب ساختمان بهائیان آغاز شد که طیب، هدایتگر و بانی اصلی آن بود. بهائیان پس از این واقعه، کینه او را به دل گرفتند.

در یکی از اسناد ساواک، به تاریخ ۱۵ بهمن ۱۳۴۴، از حبیب ثابت پاسال، رئیس بهائی تلویزیون شاه، به عنوان یکی از دست‌اندرکاران به‌شهادت‌رساندن طیب، سخن به میان آمده‌است. درگیری طیب با فرقه بهائیت، یکی از فصل‌های ویژه زندگی اوست که تاکنون به‌درستی درباره‌اش تحقیق و پژوهش نشده‌است.

ارادتی تا پای جان

ارادت طیب به امام(ره)، پس از واقعه انجمن‌های ایالتی و ولایتی بیشتر شد. شهید حاج‌مهدی عراقی نقل کرده‌است که در سال ۱۳۴۲، وقتی در مسجد حاج‌ابوالفتح برای عزاداری محرم آماده می‌شدند و قصد داشتند برای نخستین‌بار از پلاکاردهایی با شعار علیه رژیم صهیونیستی استفاده کنند، یکی‌بودن مسیر حرکت آن‌ها با مسیر حرکت هیئت «جوانان متوسلان به امام حسین(ع)»، یعنی همان هیئت مشهور طیب حاج‌رضایی، باعث بروز این نگرانی شده‌بود که ممکن است رژیم شاه، از طیب برای عقب‌راندن و سرکوب هیئت مسجد حاج ابوالفتح استفاده کند. این موضوع را به اطلاع امام(ره) رسانده بودند و ایشان گفته بود که طیب چنین آدمی نیست و اصلا مرتکب این کار نمی‌شود.

شهید مهدی عراقی که خود شخصاً به دیدار طیب رفته‌بود، از او شنید که دربار در جریان حمله به فیضیه در فروردین ۱۳۴۲، از او خواسته‌است که با رژیم همکاری کند و طیب این کار را نکرده‌است. شهید عراقی نقل می‌کند که «همان‌جا طیب به پسرش یک صد تومانی داد و گفت که برود عکس امام را تهیه کند و بر روی علم و نشان‌های هیئت خودشان بزند» و بعد به حاج مهدی گفته‌بود که اگر بخواهید، ما هیئت‌مان را به مسجد حاج‌ابوالفتح می‌آوریم و آن‌جا عزاداری می‌کنیم. تمام این‌ها نشان می‌دهد که دغدغه و درد طیب، دیانت و اعتقاد بود. او هم مانند هر آدم دیگری، در زندگی‌اش اشتباهاتی داشت؛ اما خصوصیاتی که از آن‌ها سخن گفتیم، در نهایت مسیری روشن را برای «حر انقلاب» رقم زد.

او پس از مشارکت در قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، بازداشت شد؛ از طیب خواستند تا علیه امام خمینی(ره) حرفی بزند و به‌دروغ، مدعی شود که از خارج پول گرفته‌است تا علیه شاه شورش راه بیندازد. اما او نپذیرفت و شکنجه و توهین را تحمل کرد. بامداد روز ۱۱ آبان سال ۱۳۴۲، با پرکشیدن پهلوان پایتخت همزمان شد.

منابع: لوطی انقلابی (زندگی و زمانه شهید طیب حاج‌رضایی)؛ محمد جعفر بگلو؛ سوره مهر؛ ۱۳۹۹ آزادمرد(شهید طیب حاج رضایی به روایت اسناد ساواک)؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی؛ ۱۳۹۸ پهلوانان نمی‌میرند؛ مهدی محمدی‌سرشت؛ نشر محراب؛ ۱۳۹۴

*روزنامه خراسان



منبع خبر

همدستی شاه و بهائیت برای حذف «طَیّب» بیشتر بخوانید »

روزی که «حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج‌رضایی» اعدام شدند

روزی که «حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج‌رضایی» اعدام شدند



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، ۱۱ آبان ۱۳۹۹ هجری شمسی برابر با ۱۵ ربیع الاول ۱۴۴۲ هجری قمری و ۱ نوامبر ۲۰۲۰ میلادی است. مروری می کنیم بر حوادت مهم دفاع مقدس در این روز.

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (۱۱ آبان)

• شهادت شهید حاج اسماعیل رضایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۲ ه.ش)

• شهادت شهید طیب حاج رضایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۴۲ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم بهادری (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید قربان علی محمدی نصیر (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید احمد میرحاج (استان سمنان، شهرستان سمنان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمد قربانی (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید حسین برهانی شیدانی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید فرامرز زارع قلعه‌سیدی (استان فارس، شهرستان کازرون) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید یوسف رجبلو (استان گلستان، شهرستان رامیان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمدعلی حمامی (استان اصفهان، شهر رهنان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی خاقانی (استان اصفهان، شهر رهنان) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید امان‌الله ابراهیمی (استان مازندران، روستای پنجک) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید احمد کاکا (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید موسی اسماعیلی (استان مازندران، شهرستان سیمرغ) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید اسماعیل اصیلی ننه کران (استان مازندران، شهرستان چالوس) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اصغر عابدینی فرمی (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید احمد بدخشان (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید عزیزالله امین تبار (استان مازندران، شهرستان فریدونکنار) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید نصرالله جلالی (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر انصاری (استان مازندران، شهرستان محمودآباد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی بابا آزرده اومالی (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدنعمت‌الله کباره (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید نادر بخشاوند (استان مازندران، شهرستان بابل) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید نادر باستی (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدهادی صیدپورلایی (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید علی اصغر پورزال (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید حمیدرضا بازیار (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید رضاعلی بهروزی (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید ابراهیم نعمتی حسین آبادی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید رجب علی حسنی (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیداسماعیل حمیدی امرئی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید مجتبی امیری (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدصفی‌الدین صفوی (استان زنجان، شهرستان سلطانیه) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید سیدحسین میرطالبی‌پور (استان یزد، شهرستان یزد) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید امیرمسعود رنجبریان نیستانکی (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید قنبر خدادادی (استان آذربایجان غربی، شهرستان پلدشت) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی روشنایی بیدگلی (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید رمضان اکبرنیا خطیر (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید حمید طالبی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید ناصر زارعی (استان کرمانشاه، شهرستان سنقر) (۱۳۶۲ ه.ش)

• شهادت شهید علی حسنلو (استان تهران) (۱۳۶۳ ه.ش)

• شهادت شهید غلام رضا سنگ تراش‌ها (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید محسن حق بیان (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید سیدطاهر آقایی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید خلبان محمدعلی حسین پورثابت (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید خلبان علی معینی (استان مرکزی، شهرستان ساوه) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید نقی باجان (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۶ ه.ش)

• آغاز پاکسازی آلودگی‌های جنگی خلیج فارس با همکاری کشورهای منطقه (۱۳۶۷ ه.ش)

• شهادت شهید معراج آیینی (استان همدان، شهرستان همدان) (۱۳۹۱ ه.ش)

• شهادت شهید مهرزاد خیری اوروند (استان خوزستان، شهرستان اندیکا) (۱۳۹۷ ه.ش)

منبع: دفاع پرس



منبع خبر

روزی که «حاج اسماعیل رضایی» و «طیب حاج‌رضایی» اعدام شدند بیشتر بخوانید »