شهید_محمدرضا_دهقان_امیری




منبع

@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

بیشتر بخوانید »

اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک . . . . . . …


اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
.
.
.
.
.
.



منبع

mylad1376m@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک . . . . . . … بیشتر بخوانید »

داری یه دوست صادق که وسط میدون مین گناه دستتو بگیره؟؟؟؟ …


داری یه دوست صادق که وسط میدون مین گناه دستتو بگیره؟؟؟؟

 



منبع

mylad1376m@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

داری یه دوست صادق که وسط میدون مین گناه دستتو بگیره؟؟؟؟ … بیشتر بخوانید »

. روایت مادر شهید: . یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهی…


.
روایت مادر شهید:
.
یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت، محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم. به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود. خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد…
.
.
.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
.
.

.



منبع

ebrahim.hadi_delha@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. روایت مادر شهید: . یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهی… بیشتر بخوانید »

. روایت مادر شهید: . یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهی…


.
روایت مادر شهید:
.
یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهید می شود و در راه ایمانش هم از همه چیزهایی که علاقه داشت گذشت، محمدرضا به موتورش علاقه خاصی داشت، روزی که می رفت به من گفت که دو روز دیگر دوستم می آید و موتور را می برد، موتورم را به او بخشیدم. به موهایش خیلی علاقه داشت، وقتی می خواست برود موهایش را از ته زد و کچل کرد. وقتی بعد از شهادتش وسایلش را جمع کردیم بیشتر از یک ساک کوچک نبود حتی لباس و کفش نویی را که قبل از رفتنش برایش خریده بودم هم بخشیده و رفته بود. خیلی راحت از اموال شخصی اش گذشت ، فکر می کنم باید به یک درجه از ایمان و عرفان رسیده باشد که راحت از تمایلات و خواسته هایش بتواند بگذرد…
.
.
.
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
.
.

.
.
.

.



منبع

reza.fallahzadehh@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. روایت مادر شهید: . یک چیزی که برایم عجیب بود این بود که ایمان خودش بود، باور داشت که شهی… بیشتر بخوانید »