شهید_مدافع_حرم

۱) آقا مهدی دانشجوی کاردانی مربی جنگ افزار دانشگاه امام حسین (ع) بود وقتی به خواستگاری آمد…


۱) آقا مهدی دانشجوی کاردانی مربی جنگ افزار دانشگاه امام حسین (ع) بود وقتی به خواستگاری آمد، گفت از نظر مادی هیچ چیز ندارم، من چون به لحاظ اعتقادی ایشان را خیلی قبول داشتم گفتم مادیات برایم مهم نیست، در زندگی چیزهای دیگری می‌خواهم که در وجود شما می‌بینم. در همان جلسه اول خواستگاری طی 20 دقیقه‌ای که باهم صحبت کردیم حدود یک ربعش درباره شهدا حرف زدیم. ایشان تاکید داشت که من دوست دارم شما به اعتقادات من احترام بگذارید.

۲)آدم دین‌دار و خوش اخلاق و مردمی‌ ای بود. خیلی به ایتام اهمیت می‌داد. همیشه تاکید داشت و در وصیتنامه‌اش نیز آورده است که دست بر سر یتیم کشیدن عاقبت به خیری دارد.
زندگی‌اش در اردوی جهادی، سفر زیارتی برای ایتام و کمک رسانی خلاصه می‌شد. بارها افرادی را برای اولین بار به سفرهای زیارتی برده بود.
مهدی در عیدها و تابستان‌ها به همراه جمعی از دوستان، گروه‌های جهادی تشکیل می‌داد و به مناطق مختلف برای خدمت‌رسانی به مردم  مناطق محروم می‌رفت.

۳)خیلی شغلش را دوست داشت. زمانی که در سوریه جنگ شد کاملا در جریان اوضاع آنجا بود و خیلی دوست داشت سوریه برود. زمانی هم که تصمیمش برای رفتن قطعی کرده بود، همه اطرافیان و دوستانش گفته بودند که تو یک دختر هفت ماهه داری، حتی فرمانده‌اش نیز گفته بود که با وجود دخترت نرو، اما مهدی در جواب گفته بود برای مواظبت از بچه من مادرم و همسرم هستند ولی مثل بچه من در سوریه زیاد هستند.

راوی: همسرشهید مهدی ثامنی راد
هدیه به شهدا صلوات ?



منبع

shahidane.iran@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

۱) آقا مهدی دانشجوی کاردانی مربی جنگ افزار دانشگاه امام حسین (ع) بود وقتی به خواستگاری آمد… بیشتر بخوانید »


 



منبع

ya_mahdi.313.adrekni@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

بیشتر بخوانید »

﴾﷽﴿ . قسمتی از کتاب به مناسبت شهادت شهید : . بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه روح‌الله مانند روزهای…


﴾﷽﴿
.

قسمتی از کتاب به مناسبت شهادت شهید :
.
بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه روح‌الله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که عکسی روی دیوار نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. وسط حرفش پرید و گفت: «مهران یه لحظه صبر کن!»
ـ چی شده؟
روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این رسوله، دوستمه، می‌شناسمش!»
مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد. هنوز حرفی نزده بود که روح‌الله گفت: «خب حالا چرا زده شهید؟ نکنه واقعاً شهید شده؟ این رسوله نه محمدحسن؛ اما عکس خودشه.»
بعد با ترسی که از چشمانش می‌بارید، به مهران خیره شد.
ـ نکنه واقعاً شهید شده؟ بیچاره می‌‌شم.
مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه عکس‌العملی نشان بدهد. روح‌الله غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد.
مهران چند بار صدایش کرد.
– کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری؟
روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً اشتهام کور شد، می‌رم یه پرس‌وجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه.»
این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله اشک‌هایش را پاک می‌کند.
از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی؟»
روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم؟»
ـ می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که شهید شده و نمُرده.
روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده، خوش به حالش. اما رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم. کلی سؤال داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم این‌جوری بشه.»
مهران بازهم سعی کرد که دلداری‌اش بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد. روح‌الله خیلی ناراحت بود.
.

س



منبع

roohollah.ghorbani@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

﴾﷽﴿ . قسمتی از کتاب به مناسبت شهادت شهید : . بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه روح‌الله مانند روزهای… بیشتر بخوانید »

. درد دل همسر شهید . حرم …


.
درد دل همسر شهید ?
.

حرم
▫️

 



منبع

miss__shahid@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. درد دل همسر شهید . حرم … بیشتر بخوانید »

. به نام ربِّ شهیدانِ تا سحر به سجود ؛ « و پرکشید هر آنکس که آسمانی بود » ‌ «کبوتران حرم» …


.
به نام ربِّ شهیدانِ تا سحر به سجود ؛
« و پرکشید هر آنکس که آسمانی بود »

«کبوتران حرم» در طواف جان دادند
میان خون و گلوله ، میان آتش و دود

«جوان» برای کبوتر شدن دعا میکرد
و دل نهاد در آخر به آنچه دل فرمود

دمِ وداع در آغوش هم، دو کوه گریست
«پسر» ، کنار «پدر» مثل کودکی آسود

بخوان برای جوانت چهار قل! «مادر» !
بخوان که دور بماند سرش ز تیغ حسود!

جوانِ قصه ولی « سربلند » شد آخر …
اگرچه خاکی و بی سر ، اگر چه خون آلود!

چه خوب شد که ندیدی سر عزیزت را
چه خوب شد سر او بر فراز نیزه نبود…!

هزار آه ، که ماندیم و «کاروان» رفته ست
همیشه بوده تفاوت میان «برکه» و «رود»!

چه قدر سرو در این پهنه بر زمین افتاد
چه قدر لاله شد اینجا فدای یاس کبود

دلم گرفته و در بند این زمینی هاست
که پر کشید هرآنکس که آسمانی بود
.



منبع

ebrahim_hadi.01@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. به نام ربِّ شهیدانِ تا سحر به سجود ؛ « و پرکشید هر آنکس که آسمانی بود » ‌ «کبوتران حرم» … بیشتر بخوانید »