شوروی

فیلم/عاقبت آزمایشگاه‌های بیولوژیک شوروی چه شد؟

فیلم/عاقبت آزمایشگاه‌های بیولوژیک شوروی چه شد؟



مصطفی خوش‌چشم، کارشناس مسائل بین‌الملل گفت: آمریکا با جمع‌آوری خفاش از ۱۲ کشور در آزمایشگاه‌هایی در اردن و گرجستان در حال انجام خطرناک‌ترین آزمایش‌هاست.


دریافت
7 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فیلم/عاقبت آزمایشگاه‌های بیولوژیک شوروی چه شد؟ بیشتر بخوانید »

روزی که آذربایجان به آغوش وطن بازگشت

روزی که آذربایجان به آغوش وطن بازگشت

به گزارش مجاهدت به نقل ازمشرق، علیرضا تقوی‌نیا، تحلیلگر مسائل سیاسی در کانال تلگرامی خود نوشت:

۲۱ آذرماه سال ۱۳۲۵، یک روز بسیار مهم و تاثیرگذار در تاریخ معاصر ایران به شمار می رود.

در این روز ارتش ایران پس از برتری بر فرقه جدایی طلب دموکرات به رهبری پیشه وری، وارد تبریز شد و آذربایجان را به خاک وطن بازگردانید.

اگرچه حکومت سابق از این روز همواره بهره برداری می نمود، اما این نکته را نباید فراموش کرد که از شهریور ۱۳۲۰ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، محمدرضا پهلوی یک پادشاه مشروطه بود و قدرت  اندکی در عرصه سیاسی داشت و مجالس و نخست وزیران آن دوره را باید تاثیرگذارترین متغیرها در شکل دهی تحولات دانست.

ریشه بحران به شکل گیری فرقه دموکرات آذربایجان در تیرماه ماه سال ۱۳۲۴ بازمی گشت؛ پانزدهم تیر سال ۱۳۲۴ ، فرمان حزب کمونیست شوروی، برای “اقدام به تشکیل یک حرکت تجزیه طلبانه در آذربایجان و دیگر استان‌های ایران شمالی” ابلاغ و به امضای رهبر وقت آن رسید. 

در پی این فرمان، میرجعفر باقروف رئیس جمهور آذربایجات شوروی با پیشه وری دیدار کرده و مقدمات شکل گیری فرقه دموکرات را فراهم نمود.

نکته جالب اینجاست که جعفر پیشه وری از جمله ایرانیان وطن پرستی بود که با نشریه “آذربایجان جزء لاینفک ایران” همکاری جدی داشت و اکثرا به زبان پارسی مطلب می نوشت؛ اما پس از حوادثی چون رد اعتبارنامه اش در مجلس چهاردهم توسط هواداران سید ضیاءالدین طباطبایی و برخی توده ای ها، وی که فردی به شدت قدرت طلب، توانمند و البته باهوش بود تحت تاثیر باقروف قرار گرفت و رهبری فرقه جدایی طلب دموکرات را پذیرفت و در شهریور ۱۳۲۴ این دولت وابسته به همسایه شمالی رسما آغاز به کار کرد.

البته از جمله علل دیگر گرایش پیشه وری به روسها را می توان اعتقاد قلبی به آرمان کمونیسم و شخص استالین دانست و اینگونه بود که او کورکورانه دستورات کرملین را اجرا می کرد.

در آبان ۱۳۲۴، شبه نظامیان فرقه دموکرات به فرماندهی غلام یحیی دانشیان با حمایت ارتش شوروی (که بعد از اشغال شمال ایران در شهریور۲۰ هنوز نیروهایش را خارج نکرده بود ) در سراسر مناطق آذربایجان پراکنده شدند و پادگان های ارتش و مراکز حکومتی را به تصرف درآوردند و تا زنجان پیش رفتند.

مردم آذربایجان اما با فرقه پیشه وری همراهی نداشتند که ۲ دلیل عمده داشت؛ اول علاقه آنان به ایران و هویت ایرانی خود و دوم گرایشات شدید مذهبی و شیعی و داشتن این اعتقاد که کمونیست ها کافرند و همکاری با آنان حرام.

محمدرضا پهلوی که در تنگنا قرار گرفته بود و می دانست نمی تواند بحران را مدیریت کند، در بهمن ماه ۱۳۲۴ دولت را به مخالف دیرینه اش احمد قوام السلطنه سپرد و او نیز سعی در حل مسئله آذربایجان از طریق کیاست و اقدامات دیپلماتیک نمود.

 نخست وزیر جدید در اولین فرصت در یک اقدام تاکتیکی برخی وزارت خانه ها را به افراد توده ای سپرد تا اعتماد مسکو را جلب کند و پس از آن به دیدار استالین رفت. 

قوام در دیدار با رهبر شوروی وعده امتیاز نفت شمال را در برابر خروج نیروهای ارتش سرخ از خاک ایران مطرح ساخت که البته استالین به طورجدی با آن موافقت نکرد اما پس از فشارهای آمریکا، سادچیکف سفیر شوروی در فروردین ماه ۱۳۲۵، قراردادی را با قوام السلطنه امضا کرد و پذیرفت نیروهای کشور متبوعش در قبال امتیاز مهم نفت شمال از مناطق آذربایجان و کردستان خارج شوند. 

نیروهای شوروی با وعده آغاز به کار مجلس پانزدهم و تصویب امتیاز نفت شمال توسط طرفداران قوام، چندی بعد از خاک ایران خارج شدند و ارتش نیز در اول آذرماه همان سال حمله به نقاط اشغالی و مراکز فرقه دموکرات را آغاز کرد.

 در اوایل کار فدائیان و مسلحین تحت فرمان غلام یحیی دانشیان به سختی مقاومت کردند اما جنگ اصلی در ۱۸ آذرماه در قافلانکوه اتفاق افتاد.

پس از یک روز درگیری شدید، ارتش ایران فاتحانه این نبرد را به سود خود خاتمه داد و در نتیجه کمر نیروهای نظامی تجزیه طلب شکسته شد و در ۱۹ آذرماه پیشه وری و حامیانش دانستند که کار آنان تمام شده است.

در نتیجه به همراه ۳۰ هزار نفر از طرفداران فرقه به باکو و دولت باقروف پناه بردند.

ارتش ایران در ۲۱ آذرماه با اقتدار و استقبال دهها هزار نفر از مردم مذهبی و وطن پرست تبریز وارد این شهر شد و رسما آذربایجان به خاک ایران بازگشت.

عاقبت کار پیشه وری اما تلخ بود زیرا وی در سانحه ای رانندگی که توسط میرجعفر باقروف طراحی گردیده بود، مجروح و در بیمارستان کشته شد.

اما چرخ روزگار به ضرر باقروف طراح تجزیه آذربایجان از ایران نیز چرخید و پس از مرگ استالین و روی کار آمدن خروشچف، او نیز به دلیل جنایاتش و دخالت در قتل ۷۰ هزار نفر، اعدام شد.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.





منبع

روزی که آذربایجان به آغوش وطن بازگشت بیشتر بخوانید »

عاشقانه‌های «گلبخیر» و «محمد» روی موتور! +عکس


مدافع حرم فاطمیون شهید محمد رضایی  - ده خیر

صبح‌ها که آقا محمد با موتور می آمد مدرسه، با هم آنجا آشنا شدیم، آن موقع ها که تلفن نبود، به هم نامه می نوشتیم. آقا محمد که می آمد زنگ تفریح که می شد من نامه‌ام را می گذاشتم جلوی موتورش.

عاشقانه‌های «گلبخیر» و «محمد» روی موتور! + عکس
شهید مدافع حرم، محمد رضایی در سوریه



منبع

عاشقانه‌های «گلبخیر» و «محمد» روی موتور! +عکس بیشتر بخوانید »

ماجرای مجاهد افغان و کرینکوف روسی! +‌عکس


مدافع حرم فاطمیون شهید سیدجعفر امیری

گروه‌گرایی که شد، دیدیم یک تیر از برادرهای خودمان آمد و به پاشنه پای رفیقمان از نفرات خودمان خورد! همانجا به فرمانده‌شان گفتم بیا پایین، آمد، کرینکوف را از میلش گرفتم و روی سنگ زدم و شکستم!

ماجرای مجاهد افغان و کرینکوف روسی! +‌ عکس
سید امین امیری (عموی شهید) در کنار مادر و خواهر شهید سید جعفر امیری



منبع

ماجرای مجاهد افغان و کرینکوف روسی! +‌عکس بیشتر بخوانید »

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!



شهید مدافع حرم، عباس حیدری - کراپ‌شده

گروه جهاد و مقاومت مشرق – همین چند روز پیش، زیر تیغ آفتاب ظهرگاهی تابستان، روبروی دانشگاه آزاد شهر پیشوا ایستاده بودیم که مردی میان‌سال با قامتی متوسط و نگاهی که برقش از پشت عینک قابل تشخیص بود، ما را از گرمازدگی نجات داد و به خنکای خانه‌اش در خیابان بالایی برد.

حاج خدابخش حیدری، پدر شهید مدافع حرم فاطمیون، عباس حیدری، همراه با همسرش (مادر شهید) بدون فوت وقت، روی مبل‌های راحتی و ساده نشستند تا با دقت و جزئیات به سئوالات ما درباره پسرشان پاسخ بدهند. پسری که رزمنده‌ای کارکشته و حرفه‌ای بود و همسر و پسرش را به عشق دفاع از حرم گذاشت و رفت؛ پسری که با همسرش از ایران ردمرز شده بود اما اعتقادات مذهبی و شیعی‌اش را وسط سختی‌ها و در به دری‌های زندگی معامله نکرد؛ پسری که پدری پولدار داشت اما وقتی شور حرم به سرش افتاد، زن و زندگی آرام و مرفه در هرات را کنار گذاشت و قاچاقی خودش را به ایران رساند تا به سوریه برود؛ پسری که حالا در چند قسمت، این شمایید و این گفته‌های صادقانه و خواندنی مادر و پدرش حاج خدابخش حیدری.

برادر «اردلان» از پاسداران سپاه پیشوا که رسیدگی به امور خانواده‌های مدافع حرم را برعهده دارد، ما را با این خانواده آشنا کرده و مقدمات گفتگو را فراهم کرد که سپاسگزارش هستیم.

***

**: حاج‌آقا اهل کجا هستید؟

پدر شهید: افغانستان، شهر هرات.

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

**: چه جالب که شما هراتی هستید، در این دوستانی که تا به حال مصاحبه کرده‌ام هیچکدام اهل هرات نبودند. چند نفر اهل دیکندی بودند، که البته آمدند هرات و از آنجا توانستند بیایند به ایران. امروز هم خدمت خانواده ای بودیم که مزاری بودند. من عاشق هرات هستم، دوست دارم آنجا زندگی کنم.

پدر شهید: رفته‌اید؟

**: تا مرز دوغارون رفتم، البته شب که رسیدیم به مشهد، برج های دوقلو را زدند، یادتان است سال ۲۰۰۱ بود، برج ها را که زدند مرزها بسته شد. تا مرز هم رفتیم، البته با یک گروهی بودیم که نیروهای پاسدار بودند؛ گفتیم اینها که هستند حتما راه باز می شود و می رویم. ولی هر چه تلاش کردند دیدند آنجا اصلا امنیت نیست. آمریکا انداخت گردن افغانستان که بعد بتواند به این کشور حمله کند.

پدر شهید: بله، بهانه خوبی گیرش آمد.

**: من خیلی دوست داشتم که بیایم هرات و توفیق نشد.

پدر شهید: هرات شهر خیلی قشنگی است، یعنی معروف است به عروس افغانستان. خیلی شهر تمیزی است، واقعا شهر قشنگی است.

**: به لحاظ فرهنگی خیلی نزدیک به ایران است.

پدر شهید: آره،  با ایران خیلی فرق نمی کند، فرهنگ ما و شما زیاد توفیری ندارد، فقط یک مقدار لهجه‌ها فرق دارد. در ایران هم این تفاوت‌ها هست دیگر.

**: مثل تفاوت تهرانی ها و لرستانی ها.

پدر شهید: بله، مثل شهری و دهاتی می ماند دیگر، ما فقط لهجه داریم ، ولی از نظر زیبایی، شهر هرات شهر دیدنی است، شهر انبیاست.

**: از نظر امنیت در آن زندگی هم می شود کرد؟

پدر شهید: شهر هرات خیلی عالی است. ولی متاسفانه اطرافش در این یکی دو ماه اخیر، طالبان خیلی ناهنجاری کردند. شهر هرات خیلی زیارتگاه‌های زیادی دارد، برادر و خواهر امام رضا (ع) آنجاست، پدر شاه عبدالعظیم آنجاست، گازرگاه شریف که می گویند عبای پیغمبر آنجاست، یک زیارتگاه دیگر هم دارد به نام «موی مبارک» که یک تار از موی پیغمبر آنجاست. زیارتگاه‌های زیادی دارد.

**: حتما عکس هایش در اینترنت هست.

پدر شهید: بله تصاویر خوبی از زیارتگاه ها هست. 

**: می‌شود «موی مبارک» و «عبا» را بیشتر توضیح بدهید؟

**: پدر شهید: پدر شاه عبدالعظیم در «خرقه شریف» است به اسم سلطان آقا. برادر و خواهر امام رضا هم آنجاست که متاسفانه زیارتگاهش اصلا قابل قبول نیست، چون خیلی مخروبه است، اینقدر مخروبه است که فقط یک اتاق تقریبا ۱۷ **: ۱۸ متری با گنبدی کلوخی باقی مانده.

**: مردم نساختند یا ساختند و تخریب شده؟

پدر شهید: نه اصلا نساختند، اصلا کسی نرفته دست بگذارد روی اینها.

**: آستان قدس رضوی هم اقدامی نکرده؟

پدر شهید: نه، امام رضا آنجا زمین کشاورزی زیاد دارد.

**: یعنی وقف امام رضاست؟

پدر شهید: بله. آنطور که صحبت می کنند امام رضا که آمده بوده اولین بار در هرات آمده بوده، یعنی از آن مسیر برگشتند و آمدند اینطرف، دهقان دارد، کشاورز دارد، که همه سود سالانه اش برمی گردد به حرم رضوی.

**: یعنی کشت و کار می کنند؛ دست مزد را برمی دارند و سودش را می فرستند به مشهد؟

پدر شهید: بله؛ سودش را می فرستند برای حرم رضوی. بعد آنجا زمین زیاد دارد. یک جای دیدنی هم دارد به اسم شهرک المهدی که گذرگاه مهدی آنجا است و همه قبور شهدا آنجاست.

**: شهدا از همین نبردهایی که در این سالها بوده؟…

پدر شهید: از زمان شوروی تا به حال همه شهدا آنجا هستند. کل شهدا آنجاست. یک قطعه ای دارد به نام شهدای حزب الله که همان حزب الله افغانستان است، **: اینجا هم حزب الله دارد **: که شهدای آن در زمان شوروی که شهید شدند و کلا یک قطعه مربوط به خودشان است و دورش هم با تکه های گلوله تانک به نحوی خیلی قشنگ، تزئین کرده‌اند.

**: این نزدیک قبرستان شهر است یا جداست؟

پدر شهید: جداست.

**: مثل بهشت زهرا نیست که گلزار شهدا کنار قبرستان شهر باشد؟…

پدر شهید: البته هست، اما زیاد نیست. کم است. شهدای از زمان طالبان که به وجود آمده کلا آنجاست، من خودم سه تا پسر برادرم شهید شده‌اند و آنجا فن هستند.

**: در جنگ با طالبان در دوره اول؟

پدر شهید: بله، اول و دوم، یکی از آنها همین ۷ – ۸ ماه پیش در جنگ با طالبان شهید شد.

**: در همین درگیری های اخیر؟

پدر شهید: بله.

**: اینکه می گویید شهید، عنوان شهید را دولت می دهد به شهید، یعنی آنجا خانواده‌ها مورد حمایت دولت هستند؟

پدر شهید: متاسفانه دولت ما اصلا در این چیزها فکری ندارد. اصلا همچین چیزی وجود ندارد.

**: مثلا الان که می آید به مردم می گوید شما بیایید اسلحه بگیرید در مقابل طالب‌ها بایستید، بعد هیچ حمایتی نمی کند؟

پدر شهید: اینها شخصی است؛ اصلا دولتی در کار نیست، گروه های شخصی است که مردم مجبور شدند از خودشان دفاع کنند، مثلا در این منطقه شما حساب کن یک دفعه هزار نفر می آیند بسیج می شوند و افتخاری به جبهه می روند.

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا!

**: پشتیبانی و تسلیحاتش از چه طریقی تامین می شود؟

پدر شهید: همه‌اش شخصی است. فقط دولت تازگی‌ها چون خیلی زیرسوال رفته نیروهای «اردوی ملی» را یک درصد خیلی کمی کمک می کند و به آنها حقوق می دهد.

**: نیروهای اردوی ملی که مال شرق افغانستان هستند؟

پدر شهید: نه نه، کلا در افغانستان یک نیرو داریم به نام «اردوی ملی». اینها وقتی که به شهادت می رسند دولت از آنها هم به عنوان شهید اسم می برد، بعد به آن بندگان خدا یک درصد خیلی کم کمک می‌کنند. شما حساب کن وقتی جنازه شهید را می آورند، حالا شاید چند تومانی (به پول ایران) روی همان تابوت می گذارند و تمام. در همین حد.

**: اینطور نیست که حمایت ها ادامه داشته باشد؟

پدر شهید: نه، حتی جنازه اش را نمی آورند. برادر خودم پسرش که شهید شد، (سه تا پسر برادرم شهید شده اند) ما رفتیم جنازه‌اش را خودمان آوردیم از آنجا که شهید شده. در راه هم که می آیی ممکن است طالبان ایست بازرسی داشته باشند. شما حساب کن از اینجا (شهر پیشوا) وقتی حرکت می کنی تا تهران که می روی ممکن است ده جا طالبان پُسته [پُستَ ایست و بازرسی] داشته باشند. ما شهدایمان را که می آوردیم می گفتیم این نفر از ساختمان افتاده و مُرده! حادثه بوده.

**: یعنی اگر کنار بزنند ممکن است جای اثر تیر را هم ببینند؟

پدر شهید: ببینند که دیگر هیچی. دیگر آن کسی که باهاش آمده او را هم می گیرند و می کشند.

**: خیلی خطر دارد. پس دولت به چه درد می خورد؟

پدر شهید: شما اگر شنیده باشید اخبار را این هفته، مثلا صد  و چند منطقه را که طالبان تصرف کردند، اصلا بدون رد و بدل کردن یک گلوله بوده. چون دولت الان می گوید آقا شما حق ندارید به طالب تیراندازی کنید. بهانه اش هم چیست؟ می گوید او بد است تو چرا بد می شوی، تو چرا تیر می زنی؟! این الان همین بهانه دست اینهاست که آقا او بد است، تو چرا بد می شوی؟! تو حق نداری تیراندازی کنی!

**: طالبان هم که می آید آرامش را می بیند باز قتل عام می کند یا نه؟

پدر شهید: برای آنها هیچ توفیری ندارد، هیچ فرقی نمی کند.

**: یعنی موقعی که شما مقاومت نمی کنی، مسالمت آمیز، او باز می کشد یا نه؟

پدر شهید: این حرف ها سرش نمی شود. باز هم می کشد، فرق به حال او نمی کند. شما فرض کند این داعشی ها چطوری هستند؟ تا بگیرد سرش را می بُرد.

**: کاری ندارد که این جنگجوست یا پیرمرد…

پدر شهید: این جنگجوست؛ این پیرمرد است؛ این پیرزن است، اصلا این حرف ها نیست. منطقه ای که آنها مسلط شوند می شود شهر مرده ها می‌شود.

**: آن وقت شهری که مرده باشد به نفع آنهاست؟ به درد آنها می خورد؟

پدر شهید: خب آنها اینطوری فکر می کنند دیگر. آنها می گویند دستور دستور امیرالمومنین ابوبکر بغدادی است، هر چه ایشان بگوید درست است، متوجه شدید؟ اینها یک تصوراتی دارند که می گویند فقط هر چه او بگوید درست است. اصلا شیعه ها را یک گروه کثیف می دانند.

**: خونشان را حلال می دانند…

پدر شهید: مثل فلسطینی ها که خون اهدایی بردند و خون را نگرفتند و گفتند اینها کثیف است. آنها هم همین است؛ فرقی نمی کند. از آن نظرها اصلا قابل مقایسه نیست.

**: شما کِی آمدید ایران؟

پدر شهید: کل آمدنم ایران، سال ۵۸ بود.

**: با خانواده، یعنی پدر و اینها؟

پدر شهید: ۵۸ با پدر و مادرم و اینها. تازه آقای رجایی رییس جمهور بود **: خدا رحمت کند **: آن زمانی که من آمدم ایران ۱۳ ساله بودم. من هشت ساله‌ی ۵۴ هستم. ۱۰ **: ۱۲ سال بیشتر نداشتم.

**: هشت ساله ۵۴، می شود متولد ۴۶.

پدر شهید: بله، ما آمدیم اینجا، دیگر از این جنگ ها و دغدغه ها دور بودیم واقعا. تا سال ۸۵

**: آن زمان جنگ با کمونیست‌ها بود ؟

پدر شهید: اولش با کمونیست ها بود، اولش جنگ خوبی هم بود، با ارزش هم بود، واقعا می ارزید جنگید. که من در آن زمان در همان سن ۱۰ **: ۱۱ ساله ای که داشتم در شهر کابل زندگی می کردیم.

**: چرا کابل؟

پدر شهید: پدر و مادرم گفتند برویم کابل شاید بهتر باشد.

**: امکانات بیشتر باشد.. اصالتا هراتی هستید؟

پدر شهید: بله. من در همان سن کوچکی که داشتم شب ها اطلاعیه پخش می کردم، آنجا می گویند شب نامه، من اطلاعیه پخش می کردم از طرف سازمان حرکت اسلامی که به رهبری آیت الله محسنی (خدا رحمت کند) بود. من در آن زمان در آن تشکیلات کار می کردم، بچه تیزپایی هم بودم، خیلی هم افتخار می کردم که من شب ها کار می کنم، من را کسی نمی تواند بگیرد. اعلامیه ها را از سر درها می انداختیم، از در مغازه ها می انداختیم، در خیابان ها پخش می‌کردیم.

ما آن زمان آمدیم ایران دیگر اینجا ماندیم تا سال هشتاد و چند که من اینجا ازدواج کردم. ۱۸ سال پیش.

**: یعنی ۱۳۸۲.

پدر شهید: بله.

**: آن موقعی بود که می گفتند باید افغان‌ها بروند؟

پدر شهید: بله، بروند و کشورشان را آباد کنند. که اتفاقا خیلی هم فرصت خوبی هم بود. بعد ما رفتیم افغانستان، چون اینجا هم مشکلاتی برای دانشجویان افغانی به وجود آمد، که من آن زمان سه تا فرزند مدرسه ای داشتم، شهیدمان بود که کلاس نهم می رفت اینجا، در همین گلزار امروز، سرکلک آن زمان، «گلزار» پاکدشت. دو تا دخترم هم هفتم و ششم می رفتند در همان منطقه.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…



منبع خبر

دسته اسکناس دولت افغانستان روی تابوت شهدا! بیشتر بخوانید »