شوش

سالروز آغاز عملیات «الی بیت المقدس»

خاکستر شدن آرزوهای صدام با اجرای عملیات «الی بیت‌المقدس»


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، امروز (دهم اردیبهشت) سالروز آغاز عملیات «الی‌بیت‌المقدس» است که در سال ۱۳۶۱ انجام شد و در پی آن خرمشهر آزاد شد. به همین علت، گزارشی از این عملیات در زیر می‌آید:

اطلاعاتی که از اسرای عراقی درباره جنگ تحمیلی به دست آمده است، به روشن شدن جریانات و حوادثی که در خلال این جنگ اتفاق افتاده کمک شایانی کرده است. ضمن اینکه بررسی عملیات‌های رزمندگان اسلام از زبان دشمن، خالی از لطف نخواهد بود. متن زیر بخشی از گزارش یکی از فرماندهان اسیر عراقی درباره عملیات «الی بیت‌المقدس» است.

آمادگی عراق

پس از «عملیات فتح‌المبین» در منطقه شوش و دزفول، عراق متحمل شکست نظامی بزرگی شد؛ بنابراین، به فکر حمله آینده و قریب‌الوقوع به نیرو‌های اسلام در جنوب و منطقه اهواز و خرمشهر افتاد و اقدامات سریع و گسترده‌ای را برای تمرکز و بسیج نیرو و نیز تهیه طرح‌های پدافندی انجام داد تا حمله نیرو‌های اسلام را به شکست کشانده و انتقام عملیات فتح‌المبین را بگیرد.

اطلاعات موجود نزد فرماندهی عراق و عکس‌های هوایی، فعالیت‌های شناسایی گروه‌های گشتی، بالگردها، استراق سمع و افسران اطلاعاتی‌ای که مأمور به شناسایی نیرو‌های ایران بودند، حاکی از آن بود که نیرو‌های اسلام قصد انجام عملیات عبور از رود کارون در منطقه پل «هالوب» و «منطقه کوت العبید» (طاهری) را دارند.

پیش‌بینی عراق از حمله نیرو‌های ایران

عراق طرح تک نیرو‌های اسلام را به شرح زیر پیش‌بینی کرده بود:

الف: تک و عبور از رود کارون با فلش اصلی در منطقه کوت‌العبید و پل هالوب و پیشروی به سمت جاده اهواز – خرمشهر و انهدام نیروی مستقر در غرب کارون.

ب: حمله با فلش فرعی به منطقه اهواز از محور پادگان حمید (منطقه لشکر ۵)

ج: حمله با فلش فرعی دیگر در منطقه هویزه (منطقه لشکر ۶)

د: بعد از کسب موفقیت در این عملیات، عبور از منطقه «کوت شیخ» به سمت خرمشهر.

طرح پدافندی عراق

فرماندهی نیرو‌های مسلح دستور تقویت نیرو‌های خرمشهر را صادر کرد و به دنبال این دستور یگان‌هایی از «سپاه ۱» در شمال و «سپاه ۲» در منطقه میانی و نیز «سپاه ۴» به زیر امر «سپاه ۳» که مسئولیت منطقه جنوبی را داشتند درآمدند.

همچنین صدام شخصاً دستوراتی به این مضمون صادر کرد: «دفاع از خرمشهر همانند دفاع از بغداد و بصره بوده و خرمشهر تکیه‌گاه بصره به شمار می‌رود؛ بنابراین باید پیروزی در نبرد آینده را با هر قیمتی به دست آورد و نیرو‌های ایرانی را منهدم کرد.»

همچنین فرماندهان به کلیه نیرو‌ها تاکید کردند که این آخرین نبرد است و باید در این عملیات مقاومت کنند تا جنگ پایان پذیرد.

گسترش نیرو‌های عراق

الف: «لشکر ۱۱ پیاده» از شهر خرمشهر تا روستای «گصبه» واقع بر رود کارون (داخل) را پدافند می‌کرد.

ب: «لشکر ۳ زرهی» به دلیل تحرکی که داشت در غرب جاده اهواز – خرمشهر و مقابل منطقه احتمالی عبور نیرو‌های اسلام مستقر و یگان‌های زرهی، مکانیزه و پیاده را تحت امر آن قرار داده بودند.

ج: «لشکر ۵ مکانیزه» از منطقه اهواز در محل زیر آب برده شده طاهری و پادگان حمید و ساختمان‌های مسکونی پدافند کرد.

د: «لشکر ۶ زرهی» در هویزه تا هورالهویزه پدافند می‌کرد و چند تیپ پیاده هم به آن مأمور و در خط پدافندی اول مستقر شد.

ه: «لشکر ۹ زرهی» مستقر در «جفیر» به عنوان «احتیاط عمومی لشکر ۵ مکانیزه» و «لشکر ۶ زرهی» برای انهدام و مقابله با هرگونه رخنه در مواضع دو لشکر یاد شده تعیین شد.

و: «لشکر ۱۰ زرهی» هم (من‌های تیپ ۱۷ زرهی) به اضافه «تیپ ۲۴ مکانیزه احتیاط لشکر ۳ زرهی» مستقر شد.

ز: «تیپ ۲۳ پیاده لشکر ۸» با واحد‌های پیاده مستقر در شلمچه به عنوان احتیاط خرمشهر زیر امر لشکر ۱۱ قرار گرفت.

ح: «لشکر ۷ پیاده» به عنوان احتیاط عمومی سپاه زیر امر سپاه سوم قرار گرفت.

ط: بعد از عبور نیرو‌های اسلام، تیپ ۳۲ نیروی مخصوص زیر امر سپاه سوم قرار گرفت.

ی: «تیپ ۱۰ زرهی» نیز زیر امر سپاه سوم قرار گرفت.

به تمامی یگان‌ها دستور داده شد برای جلوگیری از غافلگیری، هوشیاری و آمادگی خود را حفظ کنند.

نیرو‌هایی که مأمور پاتک (ضد حمله) بودند، بایستی در تمامی مناطق لشکر‌ها به طور مداوم برای بهتر انجام دادن مأموریت محوله تمرین می‌کردند.

آغاز عملیات توسط نیرو‌های ایران

در نخستین لحظات روز ۱۳۶۱/۲/۱۰، نیرو‌های اسلام حمله‌ای که انتظار آن می‌رفت از سه محور به شرح زیر بر علیه سپاه سوم انجام دادند:

الف: نیرو‌های اسلام با تلاش اصلی از منطقه طاهری و با عبور از رود کارون، نیرو‌های تأخیری را پشت سر گذاشته و توانستند به جاده اهواز – خرمشهر برسند.

ب: حمله با تلاش پشتیبانی فرعی به جبهه «لشکر ۵ مکانیزه» در منطقه اهواز که نیرو‌های اسلام توانستند مواضع جلویی این منطقه را منهدم کنند، ولی به دلیل مقاومت شدید نتوانستند به عمق مواضع رخنه کنند.

ج: حمله با تلاش فرعی به جبهه «لشکر ۶ زرهی» در منطقه هویزه، که نیرو‌های اسلام در این منطقه نیز نتوانستند به عمق مواضع رخنه کنند و فقط توانستند نیرو‌های خط مقدم را عقب برانند.

تجزیه و تحلیل عراق از وضعیت جبهه‌ها و اتخاذ تصمیمات لازم

عراق وضعیت جبهه را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده و تصمیمات نظامی سریعی اتخاذ می‌کند. بعد از پیشروی خوب و مؤثر نیرو‌های اسلام به سمت مرز‌های بین‌المللی و راندن تمامی نیرو‌های عراقی و تمرکز اغلب نیرو‌های اسلام در سمت چپ جاده اهواز – خرمشهر، موارد زیر برای فرماندهی عراق نمایان شد.

الف: چنانچه نیرو‌ها به پیشروی خود از خاکریز‌های مرزی ادامه دهند به «تنومه» در بصره و «نشوه» خواهند رسید و این به این معنی است که تمامی پل‌های شط العرب را به تصرف خود در آورده‌اند.

ب: به این ترتیب نیرو‌های اسلام با پیشروی در پشت «لشکر ۵ مکانیزه، لشکر ۹ زرهی و لشکر ۶ زرهی» آن‌ها را محاصره، نیروهایش را اسیر کرده و سرانجام سپاه سوم عراق را منهدم می‌کنند.

ج: نیرو‌های مستقر در خرمشهر نیز بدون درگیری به محاصره و اسارت درخواهند آمد.

بنابراین، فرماندهی عراق تصمیمات زیر را اتخاذ کرد:

الف: عقب کشیدن لشکر ۶ زرهی از محور نشوه به عراق و تخلیه و انهدام شهر هویزه با مواد منفجره.

ب: عقب کشیدن لشکر ۵ به شلمچه

ج: انتقال لشکر ۹ به منطقه کتیبان

د: تمامی لشکر‌های مزبور پس از انتقال به عقب برای مقابله با تعرض‌های احتمالی دشمن به پل‌های «شط‌العرب» آماده باشند.

ه: افزایش نیرو‌ها و اصلاح موضع پدافندی در منطقه خرمشهر به سمت نیرو‌های اسلام که البته لازم است یادآوری شود خرمشهر در برابر نیرو‌های اسلام به صورت نعل اسبی قرار داشت و تصمیم گرفته شده بود که تمامی نیرو‌ها شهر را تخلیه کرده و به مرز‌های بین‌المللی انتقال یابند.

و: صدام شخصاً تصمیم گرفت نبرد در داخل خرمشهر به هر قیمتی که تمام شود انجام گیرد.

طرح دفاعی عراق از شهر خرمشهر پس از عبور نیرو‌های ایران

تنها هدف فرماندهی نیرو‌های مسلح عراق حفظ و نگهداری خرمشهر به هر قیمت ممکن بود. به طوری که در این مورد رهنمود‌هایی از شخص صدام صادر شد. وی همچنین معاون خود «عزت الدوری» و بعضی از اعضای فرماندهی کشوری را برای بررسی وضعیت و آگاهی از نظرات آنان درباره نبرد آینده خرمشهر به «سپاه سوم» اعزام کرد و به این موضوع به دلیل وجود نیرو‌های عراقی در داخل خرمشهر که امکان محاصره آن‌ها وجود داشت اهمیت داده شد و بهترین روش مقابله با وضعیت موجود تشخیص داده شد و هیچکس جرأت دادن پیشنهاد عقب کشیدن نیرو‌ها را نداشت.

فرماندهی عراق به رسته مهندسی دستور داده بود پل مهندسی از نوع «پی. ام. پی» بر روی اروندرود در فاصله دو کیلومتری شمال «جزیره ام‌الرصاص» بسازند. این پل که آمادگی‌های نصب آن از قبل انجام شده بود در اثنای «عملیات طاهری» نصب شد.

طرح دفاعی فرماندهی عراق از خرمشهر به شرح زیر بوده است:

الف: لشکر ۱۱ پیاده مسئولیت اداره عملیات را به عهده داشت.

ب: سرهنگ «احمد زیدان» فرمانده «تیپ ۱۱۳» مسئول هماهنگی واحد‌های زیر امر لشکر در خرمشهر بود.

ج: «تیپ ۳۳» برای مقابله با رخنه‌های احتمالی در جبهه، احتیاط لشکر و در خرمشهر مستقر بود. (این تیپ احتیاط محلی و مستقیم خرمشهر به شمار رفته و به محض صدور دستور لشکر وارد عمل می‌شد)

د: شهر به وسیله نیرو‌های اضافی تقویت شد.

ه: جبهه یگان‌ها به سمت رود کارون بود و سپس به سمت اهواز قرار داده شدند؛ اما بعضی از واحد‌ها برای مقابله با عبور احتمالی (با تلاش فرعی) نیرو‌های اسلام در فاصله‌ای نزدیک رود کارون همچنان باقی ماندند.

و: ذخیره کردن مهمات به مقدار زیاد

ز: تقویت واحد‌های توپخانه

ح: مأمور کردن تیپ ۲۳ پیاده به لشکر ۱۱

ط: فرماندهی کل نیرو‌های مسلح عراق لشکر هفت پیاده را برای بهره‌گیری در صورت نیاز زیر امر سپاه سوم قرار داد.

ی: «تیپ ۳۲ نیرو مخصوص» نیز به سپاه سوم مأمور شد.

خلاصه طرح پدافندی عراق از خرمشهر:

الف: مقاومت و پایداری در سنگر تا آخرین گلوله و نفر دنبال شود.

ب: به محض ایجاد رخنه در یکی از مواضع، تیپ ۳۳ نیروی مخصوص موظف بود فوراً با آن مقابله کند. چنانچه رخنه گسترده بود و تیپ ۳۳ نیروی مخصوص قادر به مقابله با آن نبود به ترتیب لشکر و سپاه نیروی احتیاط خود را وارد عمل می‌کردند.

طرح تک و باز پس گیری خرمشهر توسط نیرو‌های ایران در تاریخ ۶۱/۳/۱

خلاصه طرح تک نیرو‌های خودی به شرح زیر است:

الف: رخنه و پیشروی به وسیله دو ستون در جبهه نیرو‌های عراقی در شمال «نهر عرایض» که ستون نخست؛ ستونی به سمت شط‌العرب و ستون دوم؛ ستونی به سمت نیرو‌های مستقر در نزدیک جاده اهواز – خرمشهر برای محاصره آن‌ها بود.

ب: نگهداری منطقه متصرفی بعد از موفقیت رخنه با تکیه بر نهر عرایض به عنوان یک مانع اصلی و قوی تا از شکستن محاصره توسط نیروی مستقر در شهر جلوگیری به عمل آید.

ج: نیرویی به سمت راست نهر عرایض برای تنگ کردن حلقه محاصره و وادار کردن آنان به تسلیم شدن پیشروی کند.

د: نیرویی به غرب نهر عرایض برای پدافند به سمت شلمچه اعزام بشود تا از رسیدن نیرو‌های کمکی سپاه برای محاصره شهر جلوگیری به عمل آید.

تک نیرو‌های ایران در روز ۶۱/۳/۱

الف) در ساعت ۱۳:۳۰ روز ۶۱/۳/۱، نیرو‌های اسلام تک (حمله) سریع و برق‌آسای خود را بر جبهه تیپ ۲۲ و تیپ ۴۲۲ انجام دادند و توانستند به آسانی خط را شکسته و به سرعت به جاده خرمشهر – بصره برسند. همچنین پیشتازان این نیرو‌ها به نزدیک «پل نو» و قرارگاه تیپ ۳۳ که گردان ۹ و گردان ۱۰ را اعزام کرده بود، رسیدند و توانستند تمامی نیرو‌های تأخیری و تعویقی را منهدم کنند به طوری که قرارگاه تیپ ۳۳ به عقب‌نشینی به سمت شط‌العرب وادار شد.

ب: لشکر ۱۱ فوراً به تیپ‌ها برای اجرای طرح از پیش تعیین شده درباره دفاع از خرمشهر دستوراتی صادر کرد ولی بدون نتیجه ماند و نیرو‌های اسلام توانستند بخش عظیمی از تیپ‌های ۲۲ و ۴۲۲ را منهدم و پیشروی خود را به سمت اروندرود ادامه دهند.

ج: گزارش‌های واصله از تیپ‌ها دقیق و واضح نبود. تیپ ۳۳ به گردان ۹ دستور داد که گروه‌های گشتی را به عقب برگرداند اما این گروه‌ها از نقطه رهایی واقع در منطقه «گردان ۱ تیپ ۴۸» حدود ۱۰ تا ۱۲ کیلومتر دور شدند که این امر به تیپ گزارش شد و تیپ فوراً به گردان ۱۰ که در «پادگان دژ» به عنوان احتیاط گردان ۹ مستقر بود برای مقابله با رخنه ایجاد شده در جبهه دستور حرکت داد.

گردان ۱۰ به سمت قرارگاه تیپ حرکت کرد ولی به علت تاریکی و آشنا نبودن فرمانده جدید آنکه چند روزی بیش از انتصاب وی به این سمت نگذشته بود، نتوانست مأموریت خود را انجام دهد و در بامداد روز ۶۱/۳/۲ در قسمت غرب ساختمان‌های مسکونی (پیش ساخته) در محاصره کامل قرار گرفت و مجبور شد خود را به نیرو‌های اسلام تسلیم کند اما گردان ۹ توانست یک گروهان به علاوه یک دسته به پادگان دژ اعزام دارد تا منتظر بازگشت گروه‌های گشتی شوند و خود را برای مأموریت آینده آماده کند.

د: پس از بازگشت گروه‌های گشتی، گردان به سمت پادگان دژ حرکت کرد و با توجه به تماس بی‌سیمی خوبی که با قرارگاه برقرار بود، وضعیت به تیپ گزارش داده شد. همچنان وضعیت برای اغلب یگان‌ها به دلیل آشنا نبودن با محور‌های پیشروی و اماکن متصرفی نیرو‌های اسلام نامشخص بود و اینکه آیا تردد از جاده خرمشهر به سمت پل نو توسط نیرو‌های خودی انجام می‌گیرد. در ساعت پنج و ۳۰ دقیقه روز ۶۱/۳/۲، گردان ۱۰ گزارش داد که در منطقه نزدیک مواضع توپخانه و ساختمان‌های مسکونی در میان نخلستان‌های پراکنده محاصره شده و بعد از تسلیم نیرو‌ها قادر به انجام کاری نیست.

با تسلیم شدن گردان ۱۰ مشخص شد که نیرو‌های اسلام بر جاده خرمشهر تا قرارگاه تیپ ۳۳ کنترل دارند و پل نو و قرارگاه تیپ ۳۳ نیز به دست این نیرو‌ها سقوط کرده و روشن شد که نیرو‌های اسلام به طور کامل بر نهر عرایض مسلط و حلقه محاصره را بر نیرو‌های عراق تثبیت کرده است. در این حین تماس با قرارگاه تیپ قطع شد تا پایان نبرد این وضع ادامه پیدا کرد و این مسئله به دلیل به اسارت درآمدن نیرو‌های گردان ۱۰ بود که باعث تغییر فرکانس‌ها شد و علی رغم آن، تماس هم چنان قطع بود.

ه: ما از داخل پادگان دژ مشاهده کردیم که یگان‌های عراقی به سمت خرمشهر در حرکت بودند و دلیل آن را نمی‌دانستیم. شخصاً با قرارگاه تیپ ۱۱۳ تماس گرفتم آن‌ها اعلام کردند لشکر به یگان‌ها دستور عقب‌نشینی به داخل شهر داده است. این تصمیم بسیار اشتباه بود زیرا یگان‌ها در داخل شهر متراکم و کنترل آنان دشوار می‌شد و چنانچه نیرو‌ها به دلیل وجود مهمات و تدارکات در مواضع خود باقی می‌ماندند، کنترل آنان نیز آسان می‌شد. این تصمیم را می‌توان یکی از اشتباهات اصلی فرماندهی عراق در نبرد‌های خرمشهر به حساب آورد.

و: ساعت ۹ صبح سرهنگ «احمد زیدان» فرمانده تیپ ۱۱۳ و فرمانده نیرو‌های مستقر در خرمشهر بنا به دستور لشکر ۱۱ دستور داد که منطقه بندر برای انجام حمله و شکستن محاصره شناسایی شود.

سرهنگ احمد زیدان کنترل خود را از دست داده و دستپاچه شده بود و حتی حین شناسایی بندر به طور آشکار معلوم شد که وی در حال شناسایی و جست‌وجوی محلی برای عبور از اروندرود است. در ساعت ۰۰:۱۵ سرهنگ احمد زیدان دستورات لشکر را به نیرو‌هایی که به طور انباشته و فشرده تجمع کرده بودند (به طور غیرقابل وصفی کپه شده بودند) ابلاغ کرد. همچنین، شنیدیم که وی در داخل یکی از میادین مین خرمشهر رفته و سرهنگ ستاد «خمیس مخیلف» فرمانده تیپ ۴۸ به جای وی منصوب شده است. نیمه شب ۶۱/۳/۲ تمام یگان‌ها داخل بندر بودند.

ز: در ساعت هشت صبح روز ۶۱/۳/۳ لشکر هفت پشتیبانی در منطقه شلمچه پاتک کرد ولی با شکست رو به رو شد. همچنین از نیرو‌های عراقی محاصره شده در شهر خواسته شد برای شکستن محاصره، از بندر به سمت قصر «شیخ خزعل» اقدام به حمله کنند، ولی با پاتک نامنظم به دلیل وجود نهر عرایض و اجرای آتش انبوه سلاح‌ها با شکست رو به رو شد، و نیرو‌های عراقی متحمل تلفات زیادی شدند.

ح: نیرو‌های اسلام حلقه محاصره را در منطقه بندر تنگ‌تر کردند به طوری که تا دروازه بندر رسیدند. در این حال تمامی مهمات نیرو‌های عراقی که در موقع عقب‌نشینی از مواضع‌شان با خود حمل کرده بودند تمام شده و هزاران نفر خود را تسلیم نیرو‌های اسلام کردند.

ط: فرماندهی عراق سرتیپ ستاد «سعید محمد فتحی» را از سِمَت فرماندهی لشکر ۱۱ برکنار کرد و هدایت عملیات به عهده سرلشکر ستاد «قدوری الدوری» دبیر فرماندهی کل نیرو‌های مسلح واگذار شد.

وی از نیرو‌های عراقی خواست مقاومت کنند و قول داد که نیرو‌های المنصور با پشتیبانی نیرو‌های زرهی در حال پیشروی به سمت خرمشهر هستند ولی این اظهارات به طور کلی نادرست بودند.

ی: وضعیت به همین صورت ادامه داشت و هزاران نفر از جمله فرماندهان تیپ‌ها و گردان‌ها در قرارگاه نیرو‌های کماندویی موجود در بندر گرد آمدند در حالیکه ترس، اضطراب و دستپاچگی همه را در بر گرفته بود و توپخانه نیرو‌های اسلام به اجرای آتش خود ادامه می‌داد که باعث کشته و زخمی شدن ده‌ها نفر شد.

سرانجام در تاریخ ۶۱/۳/۳ نیرو‌های اسلام موفق شدند بندر را تصرف کنند و هزاران نفر از نیرو‌ها و فرماندهان عراقی که در محاصره بودند را به اسارت در آورند و به این ترتیب تصرف بندر خرمشهر پایان یافت.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خاکستر شدن آرزوهای صدام با اجرای عملیات «الی بیت‌المقدس»

خاکستر شدن آرزوهای صدام با اجرای عملیات «الی بیت‌المقدس» بیشتر بخوانید »

مادر شهید فرحزادی به فرزندش پیوست

مادر شهید فرحزادی به فرزندش پیوست


شهید محسن فرحزادی - کراپ‌شده

این مادر شهید که با آغاز کرونا دیگر نتوانسته بود به سر مزار فرزندش برود مدت دو سال این دوری را تحمل کرد و نهایت در شب میلاد حضرت زینب سلام الله علیها سالهای صبوری را به پایان رساند و…

مادر شهید فرحزادی به فرزندش پیوست

منبع

مادر شهید فرحزادی به فرزندش پیوست بیشتر بخوانید »

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس



مدافع حرم شهید مهدی نظری

گروه جهاد و مقاومت مشرقشهید سروان مهدی نظری از اهالی اندیمشک، متولد ۱۳۶۴ و از رزمندگان لشکر عملیاتی ۷ ولی‌عصر(عج) سپاه خوزستان بود که به‌عنوان پنجمین شهید مدافع حرم اندیمشک به کاروان شهدا پیوست و پیکرش بعد از چهار سال به میهن اسلامی بازگشت. این دلاورمرد، ۲۰ خردادماه ۱۳۹۵ به در حلب سوریه و منطقه خان‌طومان به شهادت رسید اما پیکرش بیش از چهار سال بعد، در ۲۱ مهرماه ۱۳۹۹ به دامان وطن بازگشت.

از شهید سروان مهدی نظری دو یادگار به نام‌های ابوالفضل و زینب به جا مانده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با قلعه‌قِزی الیاسی (مادر شهید) و خانم فریبا نظری (همسر شهید) است که ما را با گوشه‌ای از زندگی این شهید برومند آشنا می‌کند.

قلعه‌قِزی الیاسی (مادر شهید)

آخرهای سال ۶۳ خبر شهادت برادرم عباس[۱] را به‌مان دادند. عباس خیلی برایمان عزیز بود. از بچگی می‌رفت جوشکاری تا کمک‌خرج آقام باشد. خیلی به آقام و مادرم احترام می‌گذاشت. بچۀ فعالی بود و با سن کمش جذب سپاه شده بود. چندبار بدون اینکه به‌مان بگوید رفت جبهه. آخرش در جزیرۀ مجنون شهید شد. باردار بودم. وقتی خبر شهادت عباس را شنیدم حالم بد شد؛ اما نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. یک هفته بعد از فشار و ناراحتی پسرم به‌دنیا آمد. اسمش را گذاشتم مهدی. بچۀ شیرین و آرامی بود. نگاهش که می‌کردم غم عباس را از دلم می‌برد.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

مهدی پسری حرف‌گوش‌کن بود. خیلی به من و آقاش احترام می‌گذاشت. هر بار از مدرسه می‌آمد خانه تا دست یا پای ما را نمی‌بوسید نمی‌نشست. خیلی هم توی خانه کمکم می‌کرد. حواسش به همه بود حتی به همسایه‌ها.

پیرزن و پیرمرد هفتادهشتاد ساله‌ای همسایه‌مان بودند. بچه‌هایشان شهرهای دیگر زندگی می‌کردند و این‌ها تنها مانده بودند و از عهدۀ کارهایشان برنمی‌آمدند. مهدی هر بار از مدرسه برمی‌گشت می‌رفت خانۀ آن‌ها کارهایشان را انجام می‌داد. اگه وسیله‌ای خراب بود برایشان درست می‌کرد یا حتی برایشان ناهار می‌پخت. بهش می‌گفتم: «بذار غذا رو من درست می‌کنم تو ببر براشون.» می‌گفت: «نه. دوست دارم خودم انجام بدم.»

 نمازش را توی مسجد می‌خواند و عضو بسیج مسجد بود. بعد از خدمت سربازی توی سپاه استخدام شد. همان موقع عروسش را آوردیم. مدتی توی خانۀ خودمان زندگی کردند تا اینکه به‌خاطر کارش رفت اهواز.

هر هفته می‌آمد اندیمشک به‌مان سر می‌زد. من و آقاش را می‌برد بیرون توی طبیعت می‌گرداند. هر کاری داشتیم انجام می‌داد. همۀ بچه‌هایم را دوست داشتم اما مهدی طور دیگری برایم عزیز بود. هیچ وقت به من و آقاش بی‌احترامی نکرد. حتی جلوی ما پایش را نمی‌کشید.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

یک روز مهدی آمد خانه‌مان بهم گفت: «دا! تو خواهر شهیدی، چی میشه مادر شهید هم بشی؟» بند دلم از حرفش پاره شد. حتی به حرف هم تحمل این صحبت‌ها را نداشتم. بهش گفتم: «اینطوری نگو. تو پشت و پناهمی. تو همه چیزمی. طاقت دوری‌ت رو ندارم.»

یواش‌یواش حرف سوریه را پیش ‌کشید. هر بار هم بهش می‌گفتم: «تگیه‌گاه ما تویی. تو بری ما چی‌کار کنیم؟» می‌گفت: «چیزیم نمیشه. من یه نیرو نظامی‌ام بالاخره باید برم. چیزی که می‌شنوم از اوضاع اونجا با چیزی که می‌بینم فرق می‌کنه. خودم باید برم اوضاع رو از نزدیک ببینم. اگه فردا داعش اومد اینجا چی؟ باید بریم توی سوریه شکستش بدیم تا پاش به ایران نرسه.» آقاش گفت: «داداشت که جانباز شد صد و بیست روز توی بیمارستان بالای سرش بودم. اگه تو بری بلایی سرت بیاد من دیگه تاب ندارم. خیلی برام سخته. تو جوونی راحت می‌گی برم اما من پدرم.»

گریه می‌کردم و از شهادت برادرم و جانبازی رضا می‌گفتم. بهش گفتم: «همین که درباره‌ش حرف می‌زنی تنم می‌لرزه.» مهدی کوتاه نمی‌آمد. ده روز باهام حرف زد. آخرش گفت: «اگه تو اجازه ندی نمی‌رم.» این را که گفت پیشانی‌اش را بوسیدم و گفتم برو خدا پشت و پناهت.

تمام مدتی که نبود تسبیح دستم بود و برای سلامتی‌اش صلوات می‌فرستادم. مهدی هم هر هفته زنگ می‌زد و می‌گفت حالم خوبه تا نگرانش نشوم.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مادر شهید مهدی نظری در مراسم وداع با پیکر فرزندش

بار دوم که می‌خواست برود هیچ طوری راضی نشدم. هر کاری کردیم جلوی رفتنش را بگیریم اما از وقتی از سوریه برگشته بود دیگر پایش اینجا بند نبود. برای اینکه نگرانش نشوم بی‌خبر رفت؛ چند روز بعد رفتنش بهم زنگ زد تا از دلم دربیاورد. روزهای آخر مأموریتش بهم زنگ زد و گفت: «گوسفندی بخر تا برگردم. مهمون داری.» گفتم: «روله خدا و امام زمان کمکت کنن. قدمتون سر چشم.»

شب سوم ماه رمضان خواب دیدم زخمی شده و دو نفر دستش را گرفتند و می‌کشند عقب. با نگرانی از خواب بیدار شدم. برای سلامتی‌اش صلوات می‌فرستادم. دستم به هیچ کاری نمی‌رفت. شب قبل تماس گرفته بود که قرار است فردا برگردد ایران؛ اما تا نمی‌آمد دلم آرام نمی‌شد. دم افطار پسرم رضا آمد خانه و گفت: «دا! مهدی شهید شده.» دنیا جلوی چشمام سیاه شد. هنوز امیدوارم برگردد. اگر شهید شده حداقل انگشترش را برایم بیاورند. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)

[۱] پاسدار شهید عباس الیاسی در تاریخ ۲۴اسفند۶۳ در عملیات بدر در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

فریبا نظری (همسر شهید)

مهدی پسر عموی بابام بود. از بچگی زیاد می‌آمد خانه‌مان؛ به‌خصوص تابستان‌ها. زندگی عشایری و درخت‌کاری و کشاورزی و کوهنوردی را دوست داشت اما بچۀ شهر بود و کارهای عشایری را زیاد بلد نبود. مثلاً نمی‌توانست درست هیزم‌ها را جمع کند و بار قاطر کند یا کارهای کشاورزی را انجام بدهد. من هم حسابی سربه‌سرش می‌گذاشتم و بهش می‌گفتم: «بچه شهری.» حتی یکبار که وسط کوه گیر کرده بود سنگ‌ریزه به طرفش پرت می‌کردم تا بترسانمش. بهم التماس می‌کرد این کار را نکنم اما بازیگوشی‌ام گل کرده بود و حسابی ترساندمش.

یکبار نیمه‌های ‌شب خرس به‌ گوسفندهایمان حمله کرد و سه‌چهارتا از آن‌ها را درید. از ترس مُردم و زنده شدم. گوشۀ سیاه‌چادر کز کرده بودم. مهدی هم کنارمان بود. آن شب آقام خانه نبود. وقتی برگشت و ماجرا را شنید به مهدی گفت: «پس تو چی کار کردی؟»

گفت: «عامو من ترسیدم اصلاً بیرون نرفتم.» آن‌موقع سن و سالی هم نداشت. پسری نوجوان بود. تا حالا خرس ندیده بود. حق داشت بترسد.

آنقدر باهامان زندگی کرده بود که حس می‌کردم عضو خانواده‌مان است و باهاش راحت بودم؛ اما از وقتی صحبت خواستگاری شد ازش خجالت می‌کشیدم. سیزده سال بیشتر نداشتم که برایم حلقه آوردند و من را برای مهدی هفده ساله نشان کردند. از آن به بعد از خجالت حتی نگاهش نمی‌کردم. دیگر مثل قبل باهاش حرف نمی‌زدم؛ ولی مهدی سعی می‌کرد به هر بهانه‌ای باهام صحبت کند. یکبار که جوابش را ندادم ازم پرسید: «باهام قهری؟ خوشت ازم نمیاد؟» گفتم: «نه قهر نیستم. چیکارت دارم که قهر کنم؟!» می‌دانست حیای دخترانه‌ام نمی‌گذارد باهاش راحت باشم برای همین زیاد پاپیچم نمی‌شد. آن زمان شغل مهدی آزاد بود و توی نانوایی کار می‌کرد. درسش که تمام شد رفت خدمت سربازی. دیگر کمتر می‌دیدمش.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

یکبار خانه‌شان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم می‌خواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدی‌مان پنج سال طول کشیده بود با این حال هنوز باهاش راحت نبودم. همان موقع پشت تلفن بهم وعده داد عید می‌آید و عقد می‌کنیم. مهدی برخلاف من توی ابراز احساساتش خیلی راحت بود. بهم گفت: «خیلی دوستت دارم. دلم برات تنگ شده.» اما من جوابش را ندادم. شیطنتش گل کرد و پرسید: «تو چی؟ دلت برام تنگ نشده؟» اصلاً بهش نمی‌آمد شیطون باشد. آن روز تازه فهمیدم آن پسر آرامی که همیشه می‌دیدم تا چه حد می‌تواند شیطنت هم بکند. تا قبل از عقد همه‌اش بهم می‌گفت: «تو چرا نمی‌گی دلم برات تنگ شده؟ نکنه دوستم نداری؟» بهش می‌گفتم: «باشه بهت می‌گم. حالا تو چرا عجله داری؟!» اما حتی یکبار هم از این حرف‌ها بهش نزدم تا عقد کردیم. همین‌که عقد کردیم با رفتنش دلم برایش تنگ می‌شد و دوری‌اش برایم سخت بود.

مدتی بعد از عقدمان جذب سپاه شد. بعد از آن خیلی طول نکشید جشن عروسی‌مان را گرفتیم. مدتی ساکن اندیمشک بودیم اما چند وقت بعد به‌خاطر کارش رفتیم اهواز. مهدی خیلی به فقرا اهمیت می‌داد. از همان اول بهم گفت: «بیست درصد حقوقم را گذاشتم برای فقرا. اگر روزی نبودم گردن توئه و باید انجامش بدی.»

پسرم که متولد شد بحث بود که اسمش را چه بگذاریم. مهدی گفت: «انتخاب اسم پسرم با من. بچۀ بعدی رو شما انتخاب کنید.» پرسیدم: «حالا چی دوست داری بذاری؟» گفت: «ابوالفضل.» اسم قشنگی بود. هم من خوشم آمد و هم خانواده‌اش. ابوالفضل خیلی شیرین بود و مهدی بیش از اندازه دوستش داشت. ابوالفضل سه ساله بود که دخترم به دنیا آمد. موقع انتخاب اسم من و خواهر و برادرهایش بهش گفتیم: «تو قول دادی انتخاب اسم بچۀ بعدی با ما.» گفت: «آره. ولی یه اسمی توی ذهنم هست میشه بگم؟»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

گفتیم: «نه. حالا دیگه نوبت ماست.» پیشنهاد داد قرعه‌کشی کنیم و او هم اسمی که دوست دارد را بیاورد توی قرعه‌کشی. قبول کردیم. هر نفر یک قرعه گذاشتیم. من فاطمه، پدرشوهرم معصومه، مادر شوهرم زهرا. مهدی هم اسم زینب را نوشت. خواهر برادرها هم هر کدام اسمی نوشتند. اولین قرعه را که برداشتیم زینب درآمد. هیچ‌کدام زیر بار نرفتیم و گفتیم دوباره. باز هم زینب درآمد. باز هم دبه درآوردیم و گفتیم تا سه بار. آخرین بار هم قرعه به اسم زینب درآمد. گفتیم شاید کلک زده و همه را زینب نوشته اما همۀ اسم‌ها توی قرعه بودند. پرسیدم: «چطور شد؟ چرا هر سه بار زینب دراومد؟» گفت: «ابوالفضلم غمخوار می‌خواد. هیچ غمخواری هم مثل زینب نیست.»

مهدی که از سر کار می‌آمد بااینکه خیلی خسته بود با بچه‌ها بازی می‌کرد. می‌بردشان پارک. گاهی اصرار می‌کرد برویم بیرون بگردیم. خیلی مهربان بود و هوایمان را داشت. نمی‌گذاشت توی شهر غریب به‌مان سخت بگذرد و احساس تنهایی کنیم. خیلی خوش اخلاق و صبور بود. هیچ‌وقت عصبانیتش را ندیدم. آنقدر به‌مان محبت می‌کرد که حتی یک ساعت هم طاقت دوری‌اش را نداشتم. سر کار که بود مرتب بهش زنگ می‌زدم و باهاش حرف می‌زدم.

روزهایی که خانه بود کارهای زمین ماندۀ منزل را انجام می‌داد. صبح زود بیدار می‌شد و خودش را با کارها سرگرم می‌کرد. آرام و قرار نداشت.

یک روز که از سر کار برگشت چشم‌هایش کاسۀ خون بود. نگران شدم. گفت: «می‌خوام برم شوش. یکی از دوستام شهید شده.» وقتی از مراسم تشییع برگشت گفت: «یه دعا کردم. منتظرم ببینم می‌گیره یا نه.» هر چه ازش پرسیدم چه دعایی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیامک برایش رسید. خندید و گفت: «گرفت.» تازه فهمیدم بدون اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است. بند دلم پاره شد. بی‌اختیار گریه‌ام گرفت. هر چه بهش گفتم به‌خاطر بچه‌ها نرو به حرفم گوش نداد. اولین‌بار مهر ۹۴ اعزام شد. پنجاه روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همه‌اش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمی‌خواست بچه‌هایم مثل من شوند. به‌خصوص که هنوز خیلی کوچک‌ بودند. ابوالفضل هفت ساله بود و زینب سه ساله. با خودم می‌گفتم اگر بیاید دیگر نمی‌گذارم برود؛ اما وقتی برگشت دیگر مهدی سابق نبود. از وحشی‌گری‌های داعش که می‌گفت دلم می‌لرزید. جسم مهدی پیش ما بود اما دلش در سوریه.

دوبار قصد رفتن کرد اما با خانوادۀ شوهرم دست به‌یکی کردم و هربار به بهانه‌ای نگذاشتیم برود. بعد هم می‌فهمیدیم پرواز گروهی که می‌خواست باهاشان به سوریه برود لغو شده. یکبار که داشتیم از اهواز می‌رفتیم اندیمشک بهم گفت: «یه سوال ازت می‌پرسم راستش رو بهم بگو. اگه مرد بودی می‌رفتی سوریه؟» جواب دادم: «اولین نفر می‌رفتم.» گفت: «حالا خوبه خودت اعتراف کردی… پس چرا جلوی منو می‌گیری؟»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مراسم وداع با پیکر شهید مهدی نظری / مهرماه ۱۳۹۹

گفتم: «بچه‌ها کوچیکن. خودت جوونی. چه جوری دلت میاد ما رو بذاری بری؟»

گفت: «مگه هر کی می‌ره شهید میشه؟ از کجا معلوم من شهید بشم؟! برمی‌گردم.»

دلم به رفتنش رضا نمی‌داد. آنقدر من را این طرف و آن طرف برد؛ آنقدر توی خانه کمکم کرد؛ آنقدر باهام حرف زد تا بالاخره راضی‌ شدم.

قبل از رفتنش بهم گفت: «اگه اتفاقی برایم افتاد شما محکم بمونید. زینبی‌وار زندگی کنید. برایم ناراحت نشوید چون این راه رو دوست دارم. فکر نکن می‌رم تنهات می‌ذارم. همیشه پیشتم. حتی اگه شهید بشم.»

مهدی رفت که برگردد اما جوری رفت که پیکرش هم  برنگشت. من هم پشیمان نیستم که بهش اجازه دادم. خوشحالم کمک کردم به آرزویش برسد هر چند دلتنگشم و بهش نیاز دارم؛ از موقعی که شهید شده هیچ‌وقت نبودش را حس نکردم. همیشه هست. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)

همان روزهای اولی که مهدی شهید شد ابوالفضل بهم گفت: «نمیذارم سنگر بابام خالی بمونه. همسر شهید هستی، مادر شهید هم میشی.»

***

یک روز برادر شوهرم آمد خانه. حالش مثل همیشه نبود. ازش پرسیدم چی شده؟ گفت: «پیکر مهدی رو پیدا کردن. فردا پس‌فردا می‌آرنش ایران.»

این را که شنیدم نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. رفتم توی اتاق و بلندبلند گریه می‌کردم. مهدی را صدا می‌زدم و می‌گفتم: «من انتظار نداشتم اینجور برگردی. منتظر بودم بیای برای بچه‌ها پدری کنی.»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

اباالفضل وقتی حال پریشانم را دید مضطرب شد و دائم می‌پرسید چی شده؟ به‌زحمت بهش گفتم: «بابات برگشته.» یهو دیدم زد زیر گریه و گفت: «من فکر می‌کردم بابام زنده برگرده.» بهش گفتم: «این راه رو بابات دوست داشت. باید راضی باشیم.»

تا قبل از برگشتن مهدی بی‌قرار بودم و دلم آرام نداشت؛ اما از وقتی برگشته قلبم آرام شده. زمانی که رفتم کنار پیکرش تنها حرفی که زدم این بود: خوش اومدی به خاک خودت.

***

مادر شوهرم هیچ‌وقت برای مهدی فاتحه نخواند. همه‌اش می‌گفت پسرم برمی‌گرده. وقتی مهدی آمد چندبار از هوش رفت. مهدی را جور دیگری دوست داشت. اما با دیدن پیکر مهدی دیگر باورش شده بود شهید شده. از آن موقع هر غذایی می‌خوریم فاتحه‌ای هدیه می‌دهد به مهدی.

تاریخ بازگشت پیکر: ۲۱مهر۱۳۹۹

* گفتگو: سمانه نیکدل، احمد رضوانی

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مادر شهید مهدی نظری در مراسم وداع با پیکر فرزندش

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

منبع خبر

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس بیشتر بخوانید »

کنار مردم خوزستان هستیم/ در لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری برای حل مشکلات خوزستان پای کاریم



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی  که صبح امروز برای بازدید و بررسی بعضی شهرها و روستاهای  مواجه با تنش آبی وارد خوزستان شد اظهار داشت: با توجه به صحبت های روز گذشته مقام معظم رهبری که فرمودند مسئولان مشکلات آب خوزستان را جدی بگیرند امروز برای حل مشکلات  وارد استان شدیم.

بیشتر بخوانید:

استقبال از قاعده‌گذاری مبتکرانه رئیسی برای خوزستان

سردار سلامی افزود: خوزستان نه تنها برای ما مهم بلکه مقدس نیز هست و همانگونه که در سیل  ۹۸ کنار مردم بودیم هم اکنون نیز  تا انتهای رفع مشکل کنار مردم خوزستان هستیم.

وی ادامه داد: در طرح غدیر حدود ۵۲۵ کیلومتر لوله با قطر  ۲ متر  از منطقه شوش کشیده شده ، که سوسنگرد ، حمیدیه ، ۷۰ درصد آب اهواز ، هویزه ، شادگان ، دارخوین ، خرمشهر و آبادان را آبرسانی و این طرح توسط قرارگاه سازندگی در حال انجام است.

سردار سلامی در ادامه افزود: در  بحران آبی اخیر نیز با تلاش نیروهای سپاه ۶۰ دستگاه تانکر ۳۰ هزار لیتری به صورت سیار در ۸۷ روستا در حال آبرسانی هستند و امروز ۴۰ دستگاه تانکر سیار دیگر نیز اضافه می‌شود.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فاضلاب اهواز را یکی از مهم‌ترین مسائل این استان خواند و افزود: قرارداد طرح فاضلاب توسط قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا منعقد شده، تجهیز کارگاه شده ‌و به محض تامین اعتبارات در آینده نزدیک شاهد بهره‌برداری این از طرح بزرگ خواهیم بود.

کنار مردم خوزستان هستیم/ در لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری برای حل مشکلات خوزستان پای کاریم

منبع خبر

کنار مردم خوزستان هستیم/ در لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری برای حل مشکلات خوزستان پای کاریم بیشتر بخوانید »

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ رحیم محمدی؛ این روز‌ها مصادف با عملیات فتح المبین است که دوم فروردین ۱۳۶۱ به مدت هفت روز انجام شد لذا به همین مناسبت نگاهی به این عملیات از نگاه مرحوم سردار محمدحسن کوسه چی (پارساکیان) مدیر گروه ارزیابی نیروی زمینی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) و مشاور عالی فرمانده کل سپاه خواهیم داشت.

حضور در فتح المبین باعث شد ما میزبان بسیاری از رزمندگان که از گوشه و کنار کشور وارد منطقه شده بودند، باشیم. من سراغ ندارم که هیچ یگانی به جز محور شوش حداقل دو نفر به بالاتر از نیرو‌های دزفول که خصوصا در کار اطلاعات و عملیات بودند در یگان حضور نداشته باشند. در کل عملیات فتح المبین واقعا همه نیرو‌های دزفول حضور داشتند.

زمانی که خواسته شد ادامه تک بدهیم هدف ما می‌شود ارتفاعات رادار و سایت ۴ و ۵ که در این‌باره جالب است در برخی کتاب‌ها متاسفانه از دیگر یگان‌ها اسم می‌برند و نوشته‌اند که ما آنجا را گرفته‌ایم، اما واقعیت امر چیز دیگری است و این نیرو‌های تیپ ۷ دزفول بودند که آنجا را فتح کردند.

سردار «کوسه چی» فرمانده ای تاثیر گذار در عملیات فتح المبین

آن زمان استعداد تیپ ما به اندازه یک لشکر بود، چون تعداد گردان‌های ما به اندازه یک لشکر بود که البته در عملیات والفجر مقدماتی در همین سال به لشکر ارتقا پیدا کردیم؛ در واقع ما کار شناسایی منطقه فتح المبین را از سال ۵۸ شروع کرده بودیم، چون در این منطقه از آن سال حضور داشتیم و آن را می‌شناختیم، اما طبیعی است که در منطقه فتح المبین این همه تیپ و یگان وارد عمل شده بودند و ما هم جزئی از آن بودیم، ولی چون تسلط به کل منطقه داشتیم همه دوستان در یگان‌ها حضور پیدا کردند و جالب این جاست که بعضی از این دوستان تا چند سال بعد در این یگان‌ها ماندند و این هم از نمونه مشارکت‌هایی بود که نیرو‌های دزفول داشتند.

«محمدحسن کوسه‌چی» فرزند صفرعلی در یکم مهر سال ۱۳۳۳ در دزفول دیده به جهان گشود. پدرش کاسبی خوشنام بود که فرزندانش را در پای منبر و مسجد، درس دینداری و آزادگی آموخت. علاقه محمد حسن در جوانی به ورزش وزنه برداری او را تا کسب سکو‌های قهرمانی کشوری در این ورزش بالا برد.

در بهمن ۱۳۵۷ وقتی حضرت امام سربازان وطن را به نافرمانی از ارتش شاه فراخواند، او که سرباز پادگان تیپ ۲ دزفول بود به توصیه انقلابیون سربازان را به اجرای این دستور تشویق کرد.

علی رغم اینکه علاقه خاصی به امور فنی و راه اندازی کارگاه صنعتی داشت، اما با پیروزی انقلاب اسلامی و تهدید مرز‌ها از خطر دشمن بعثی، به کمک نیرو‌های سپاه به دفاع از مرز‌های غربی کشور شتافت. با آغاز جنگ تحمیلی در دو جبهه مهم به خدمت پرداخت: آموزش نظامی و تاکتیک به نیرو‌های بسیجی و فرماندهی محور دشت عباس.

سردار «کوسه چی» فرمانده ای تاثیر گذار در عملیات فتح المبین

یک سال و نیم تلاش بی وقفه او و همرزمانش در کسب اطلاعات از دشمن، منجر به خلق پیروزی بزرگ فتح المبین و رها شدن دزفول از زیر توپ‌های دوربرد دشمن شد. او در این عملیات فرمانده محور دشت عباس، از مهمترین محور‌های این عملیات بود.

وی در سال ۱۳۶۱ هم به عضویت رسمی سپاه درآمد و هم تشکیل خانواده داد که به عنایت خدا صاحب دو فرزند دختر و یک فرزند پسر شد. سردار پارساکیان در طول جنگ با حضور در بیش از ۱۴ عملیات گسترده و متمرکز ابتدا جانشین تیپ و سپس جانشین لشکر ۷ حضرت، ولی عصر (عج) شد و در مقطعی از جنگ نیز فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا را به عهده گرفت. او همچنین در کارنامه عملیاتی خود، افتخار فرماندهی قرارگاه‌های منطقه‌ای نجف اشرف و صاحب الزمان (عج) نیروی زمینی سپاه و مشاور فرمانده کل سپاه را هم داشت.

سردار کوسه چی اواخر اسفند سال ۱۳۹۹ به یاران شهیدش پیوست.

انتهای پیام/ 231

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی

منبع خبر

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی بیشتر بخوانید »