شوش

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس



مدافع حرم شهید مهدی نظری

گروه جهاد و مقاومت مشرقشهید سروان مهدی نظری از اهالی اندیمشک، متولد ۱۳۶۴ و از رزمندگان لشکر عملیاتی ۷ ولی‌عصر(عج) سپاه خوزستان بود که به‌عنوان پنجمین شهید مدافع حرم اندیمشک به کاروان شهدا پیوست و پیکرش بعد از چهار سال به میهن اسلامی بازگشت. این دلاورمرد، ۲۰ خردادماه ۱۳۹۵ به در حلب سوریه و منطقه خان‌طومان به شهادت رسید اما پیکرش بیش از چهار سال بعد، در ۲۱ مهرماه ۱۳۹۹ به دامان وطن بازگشت.

از شهید سروان مهدی نظری دو یادگار به نام‌های ابوالفضل و زینب به جا مانده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل گفتگو با قلعه‌قِزی الیاسی (مادر شهید) و خانم فریبا نظری (همسر شهید) است که ما را با گوشه‌ای از زندگی این شهید برومند آشنا می‌کند.

قلعه‌قِزی الیاسی (مادر شهید)

آخرهای سال ۶۳ خبر شهادت برادرم عباس[۱] را به‌مان دادند. عباس خیلی برایمان عزیز بود. از بچگی می‌رفت جوشکاری تا کمک‌خرج آقام باشد. خیلی به آقام و مادرم احترام می‌گذاشت. بچۀ فعالی بود و با سن کمش جذب سپاه شده بود. چندبار بدون اینکه به‌مان بگوید رفت جبهه. آخرش در جزیرۀ مجنون شهید شد. باردار بودم. وقتی خبر شهادت عباس را شنیدم حالم بد شد؛ اما نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. یک هفته بعد از فشار و ناراحتی پسرم به‌دنیا آمد. اسمش را گذاشتم مهدی. بچۀ شیرین و آرامی بود. نگاهش که می‌کردم غم عباس را از دلم می‌برد.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

مهدی پسری حرف‌گوش‌کن بود. خیلی به من و آقاش احترام می‌گذاشت. هر بار از مدرسه می‌آمد خانه تا دست یا پای ما را نمی‌بوسید نمی‌نشست. خیلی هم توی خانه کمکم می‌کرد. حواسش به همه بود حتی به همسایه‌ها.

پیرزن و پیرمرد هفتادهشتاد ساله‌ای همسایه‌مان بودند. بچه‌هایشان شهرهای دیگر زندگی می‌کردند و این‌ها تنها مانده بودند و از عهدۀ کارهایشان برنمی‌آمدند. مهدی هر بار از مدرسه برمی‌گشت می‌رفت خانۀ آن‌ها کارهایشان را انجام می‌داد. اگه وسیله‌ای خراب بود برایشان درست می‌کرد یا حتی برایشان ناهار می‌پخت. بهش می‌گفتم: «بذار غذا رو من درست می‌کنم تو ببر براشون.» می‌گفت: «نه. دوست دارم خودم انجام بدم.»

 نمازش را توی مسجد می‌خواند و عضو بسیج مسجد بود. بعد از خدمت سربازی توی سپاه استخدام شد. همان موقع عروسش را آوردیم. مدتی توی خانۀ خودمان زندگی کردند تا اینکه به‌خاطر کارش رفت اهواز.

هر هفته می‌آمد اندیمشک به‌مان سر می‌زد. من و آقاش را می‌برد بیرون توی طبیعت می‌گرداند. هر کاری داشتیم انجام می‌داد. همۀ بچه‌هایم را دوست داشتم اما مهدی طور دیگری برایم عزیز بود. هیچ وقت به من و آقاش بی‌احترامی نکرد. حتی جلوی ما پایش را نمی‌کشید.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

یک روز مهدی آمد خانه‌مان بهم گفت: «دا! تو خواهر شهیدی، چی میشه مادر شهید هم بشی؟» بند دلم از حرفش پاره شد. حتی به حرف هم تحمل این صحبت‌ها را نداشتم. بهش گفتم: «اینطوری نگو. تو پشت و پناهمی. تو همه چیزمی. طاقت دوری‌ت رو ندارم.»

یواش‌یواش حرف سوریه را پیش ‌کشید. هر بار هم بهش می‌گفتم: «تگیه‌گاه ما تویی. تو بری ما چی‌کار کنیم؟» می‌گفت: «چیزیم نمیشه. من یه نیرو نظامی‌ام بالاخره باید برم. چیزی که می‌شنوم از اوضاع اونجا با چیزی که می‌بینم فرق می‌کنه. خودم باید برم اوضاع رو از نزدیک ببینم. اگه فردا داعش اومد اینجا چی؟ باید بریم توی سوریه شکستش بدیم تا پاش به ایران نرسه.» آقاش گفت: «داداشت که جانباز شد صد و بیست روز توی بیمارستان بالای سرش بودم. اگه تو بری بلایی سرت بیاد من دیگه تاب ندارم. خیلی برام سخته. تو جوونی راحت می‌گی برم اما من پدرم.»

گریه می‌کردم و از شهادت برادرم و جانبازی رضا می‌گفتم. بهش گفتم: «همین که درباره‌ش حرف می‌زنی تنم می‌لرزه.» مهدی کوتاه نمی‌آمد. ده روز باهام حرف زد. آخرش گفت: «اگه تو اجازه ندی نمی‌رم.» این را که گفت پیشانی‌اش را بوسیدم و گفتم برو خدا پشت و پناهت.

تمام مدتی که نبود تسبیح دستم بود و برای سلامتی‌اش صلوات می‌فرستادم. مهدی هم هر هفته زنگ می‌زد و می‌گفت حالم خوبه تا نگرانش نشوم.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مادر شهید مهدی نظری در مراسم وداع با پیکر فرزندش

بار دوم که می‌خواست برود هیچ طوری راضی نشدم. هر کاری کردیم جلوی رفتنش را بگیریم اما از وقتی از سوریه برگشته بود دیگر پایش اینجا بند نبود. برای اینکه نگرانش نشوم بی‌خبر رفت؛ چند روز بعد رفتنش بهم زنگ زد تا از دلم دربیاورد. روزهای آخر مأموریتش بهم زنگ زد و گفت: «گوسفندی بخر تا برگردم. مهمون داری.» گفتم: «روله خدا و امام زمان کمکت کنن. قدمتون سر چشم.»

شب سوم ماه رمضان خواب دیدم زخمی شده و دو نفر دستش را گرفتند و می‌کشند عقب. با نگرانی از خواب بیدار شدم. برای سلامتی‌اش صلوات می‌فرستادم. دستم به هیچ کاری نمی‌رفت. شب قبل تماس گرفته بود که قرار است فردا برگردد ایران؛ اما تا نمی‌آمد دلم آرام نمی‌شد. دم افطار پسرم رضا آمد خانه و گفت: «دا! مهدی شهید شده.» دنیا جلوی چشمام سیاه شد. هنوز امیدوارم برگردد. اگر شهید شده حداقل انگشترش را برایم بیاورند. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)

[۱] پاسدار شهید عباس الیاسی در تاریخ ۲۴اسفند۶۳ در عملیات بدر در جزیرۀ مجنون به شهادت رسید.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

فریبا نظری (همسر شهید)

مهدی پسر عموی بابام بود. از بچگی زیاد می‌آمد خانه‌مان؛ به‌خصوص تابستان‌ها. زندگی عشایری و درخت‌کاری و کشاورزی و کوهنوردی را دوست داشت اما بچۀ شهر بود و کارهای عشایری را زیاد بلد نبود. مثلاً نمی‌توانست درست هیزم‌ها را جمع کند و بار قاطر کند یا کارهای کشاورزی را انجام بدهد. من هم حسابی سربه‌سرش می‌گذاشتم و بهش می‌گفتم: «بچه شهری.» حتی یکبار که وسط کوه گیر کرده بود سنگ‌ریزه به طرفش پرت می‌کردم تا بترسانمش. بهم التماس می‌کرد این کار را نکنم اما بازیگوشی‌ام گل کرده بود و حسابی ترساندمش.

یکبار نیمه‌های ‌شب خرس به‌ گوسفندهایمان حمله کرد و سه‌چهارتا از آن‌ها را درید. از ترس مُردم و زنده شدم. گوشۀ سیاه‌چادر کز کرده بودم. مهدی هم کنارمان بود. آن شب آقام خانه نبود. وقتی برگشت و ماجرا را شنید به مهدی گفت: «پس تو چی کار کردی؟»

گفت: «عامو من ترسیدم اصلاً بیرون نرفتم.» آن‌موقع سن و سالی هم نداشت. پسری نوجوان بود. تا حالا خرس ندیده بود. حق داشت بترسد.

آنقدر باهامان زندگی کرده بود که حس می‌کردم عضو خانواده‌مان است و باهاش راحت بودم؛ اما از وقتی صحبت خواستگاری شد ازش خجالت می‌کشیدم. سیزده سال بیشتر نداشتم که برایم حلقه آوردند و من را برای مهدی هفده ساله نشان کردند. از آن به بعد از خجالت حتی نگاهش نمی‌کردم. دیگر مثل قبل باهاش حرف نمی‌زدم؛ ولی مهدی سعی می‌کرد به هر بهانه‌ای باهام صحبت کند. یکبار که جوابش را ندادم ازم پرسید: «باهام قهری؟ خوشت ازم نمیاد؟» گفتم: «نه قهر نیستم. چیکارت دارم که قهر کنم؟!» می‌دانست حیای دخترانه‌ام نمی‌گذارد باهاش راحت باشم برای همین زیاد پاپیچم نمی‌شد. آن زمان شغل مهدی آزاد بود و توی نانوایی کار می‌کرد. درسش که تمام شد رفت خدمت سربازی. دیگر کمتر می‌دیدمش.

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

یکبار خانه‌شان بودم که از محل خدمت زنگ زد. خواهرش مجبورم کرد باهاش صحبت کنم. از خجالت دلم می‌خواست زمین دهان باز کند بروم تویش. نامزدی‌مان پنج سال طول کشیده بود با این حال هنوز باهاش راحت نبودم. همان موقع پشت تلفن بهم وعده داد عید می‌آید و عقد می‌کنیم. مهدی برخلاف من توی ابراز احساساتش خیلی راحت بود. بهم گفت: «خیلی دوستت دارم. دلم برات تنگ شده.» اما من جوابش را ندادم. شیطنتش گل کرد و پرسید: «تو چی؟ دلت برام تنگ نشده؟» اصلاً بهش نمی‌آمد شیطون باشد. آن روز تازه فهمیدم آن پسر آرامی که همیشه می‌دیدم تا چه حد می‌تواند شیطنت هم بکند. تا قبل از عقد همه‌اش بهم می‌گفت: «تو چرا نمی‌گی دلم برات تنگ شده؟ نکنه دوستم نداری؟» بهش می‌گفتم: «باشه بهت می‌گم. حالا تو چرا عجله داری؟!» اما حتی یکبار هم از این حرف‌ها بهش نزدم تا عقد کردیم. همین‌که عقد کردیم با رفتنش دلم برایش تنگ می‌شد و دوری‌اش برایم سخت بود.

مدتی بعد از عقدمان جذب سپاه شد. بعد از آن خیلی طول نکشید جشن عروسی‌مان را گرفتیم. مدتی ساکن اندیمشک بودیم اما چند وقت بعد به‌خاطر کارش رفتیم اهواز. مهدی خیلی به فقرا اهمیت می‌داد. از همان اول بهم گفت: «بیست درصد حقوقم را گذاشتم برای فقرا. اگر روزی نبودم گردن توئه و باید انجامش بدی.»

پسرم که متولد شد بحث بود که اسمش را چه بگذاریم. مهدی گفت: «انتخاب اسم پسرم با من. بچۀ بعدی رو شما انتخاب کنید.» پرسیدم: «حالا چی دوست داری بذاری؟» گفت: «ابوالفضل.» اسم قشنگی بود. هم من خوشم آمد و هم خانواده‌اش. ابوالفضل خیلی شیرین بود و مهدی بیش از اندازه دوستش داشت. ابوالفضل سه ساله بود که دخترم به دنیا آمد. موقع انتخاب اسم من و خواهر و برادرهایش بهش گفتیم: «تو قول دادی انتخاب اسم بچۀ بعدی با ما.» گفت: «آره. ولی یه اسمی توی ذهنم هست میشه بگم؟»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

گفتیم: «نه. حالا دیگه نوبت ماست.» پیشنهاد داد قرعه‌کشی کنیم و او هم اسمی که دوست دارد را بیاورد توی قرعه‌کشی. قبول کردیم. هر نفر یک قرعه گذاشتیم. من فاطمه، پدرشوهرم معصومه، مادر شوهرم زهرا. مهدی هم اسم زینب را نوشت. خواهر برادرها هم هر کدام اسمی نوشتند. اولین قرعه را که برداشتیم زینب درآمد. هیچ‌کدام زیر بار نرفتیم و گفتیم دوباره. باز هم زینب درآمد. باز هم دبه درآوردیم و گفتیم تا سه بار. آخرین بار هم قرعه به اسم زینب درآمد. گفتیم شاید کلک زده و همه را زینب نوشته اما همۀ اسم‌ها توی قرعه بودند. پرسیدم: «چطور شد؟ چرا هر سه بار زینب دراومد؟» گفت: «ابوالفضلم غمخوار می‌خواد. هیچ غمخواری هم مثل زینب نیست.»

مهدی که از سر کار می‌آمد بااینکه خیلی خسته بود با بچه‌ها بازی می‌کرد. می‌بردشان پارک. گاهی اصرار می‌کرد برویم بیرون بگردیم. خیلی مهربان بود و هوایمان را داشت. نمی‌گذاشت توی شهر غریب به‌مان سخت بگذرد و احساس تنهایی کنیم. خیلی خوش اخلاق و صبور بود. هیچ‌وقت عصبانیتش را ندیدم. آنقدر به‌مان محبت می‌کرد که حتی یک ساعت هم طاقت دوری‌اش را نداشتم. سر کار که بود مرتب بهش زنگ می‌زدم و باهاش حرف می‌زدم.

روزهایی که خانه بود کارهای زمین ماندۀ منزل را انجام می‌داد. صبح زود بیدار می‌شد و خودش را با کارها سرگرم می‌کرد. آرام و قرار نداشت.

یک روز که از سر کار برگشت چشم‌هایش کاسۀ خون بود. نگران شدم. گفت: «می‌خوام برم شوش. یکی از دوستام شهید شده.» وقتی از مراسم تشییع برگشت گفت: «یه دعا کردم. منتظرم ببینم می‌گیره یا نه.» هر چه ازش پرسیدم چه دعایی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیامک برایش رسید. خندید و گفت: «گرفت.» تازه فهمیدم بدون اینکه به ما بگوید مقدمات رفتنش به سوریه را چیده است. بند دلم پاره شد. بی‌اختیار گریه‌ام گرفت. هر چه بهش گفتم به‌خاطر بچه‌ها نرو به حرفم گوش نداد. اولین‌بار مهر ۹۴ اعزام شد. پنجاه روزی که سوریه بود زندگی نداشتم. همه‌اش نگران بودم اتفاقی برایش بیفتد. خودم یتیمی کشیده بودم. برای همین دلم نمی‌خواست بچه‌هایم مثل من شوند. به‌خصوص که هنوز خیلی کوچک‌ بودند. ابوالفضل هفت ساله بود و زینب سه ساله. با خودم می‌گفتم اگر بیاید دیگر نمی‌گذارم برود؛ اما وقتی برگشت دیگر مهدی سابق نبود. از وحشی‌گری‌های داعش که می‌گفت دلم می‌لرزید. جسم مهدی پیش ما بود اما دلش در سوریه.

دوبار قصد رفتن کرد اما با خانوادۀ شوهرم دست به‌یکی کردم و هربار به بهانه‌ای نگذاشتیم برود. بعد هم می‌فهمیدیم پرواز گروهی که می‌خواست باهاشان به سوریه برود لغو شده. یکبار که داشتیم از اهواز می‌رفتیم اندیمشک بهم گفت: «یه سوال ازت می‌پرسم راستش رو بهم بگو. اگه مرد بودی می‌رفتی سوریه؟» جواب دادم: «اولین نفر می‌رفتم.» گفت: «حالا خوبه خودت اعتراف کردی… پس چرا جلوی منو می‌گیری؟»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مراسم وداع با پیکر شهید مهدی نظری / مهرماه ۱۳۹۹

گفتم: «بچه‌ها کوچیکن. خودت جوونی. چه جوری دلت میاد ما رو بذاری بری؟»

گفت: «مگه هر کی می‌ره شهید میشه؟ از کجا معلوم من شهید بشم؟! برمی‌گردم.»

دلم به رفتنش رضا نمی‌داد. آنقدر من را این طرف و آن طرف برد؛ آنقدر توی خانه کمکم کرد؛ آنقدر باهام حرف زد تا بالاخره راضی‌ شدم.

قبل از رفتنش بهم گفت: «اگه اتفاقی برایم افتاد شما محکم بمونید. زینبی‌وار زندگی کنید. برایم ناراحت نشوید چون این راه رو دوست دارم. فکر نکن می‌رم تنهات می‌ذارم. همیشه پیشتم. حتی اگه شهید بشم.»

مهدی رفت که برگردد اما جوری رفت که پیکرش هم  برنگشت. من هم پشیمان نیستم که بهش اجازه دادم. خوشحالم کمک کردم به آرزویش برسد هر چند دلتنگشم و بهش نیاز دارم؛ از موقعی که شهید شده هیچ‌وقت نبودش را حس نکردم. همیشه هست. (بخشی از این گفتگو قبل از بازگشت پیکر شهید نظری انجام شده است.)

همان روزهای اولی که مهدی شهید شد ابوالفضل بهم گفت: «نمیذارم سنگر بابام خالی بمونه. همسر شهید هستی، مادر شهید هم میشی.»

***

یک روز برادر شوهرم آمد خانه. حالش مثل همیشه نبود. ازش پرسیدم چی شده؟ گفت: «پیکر مهدی رو پیدا کردن. فردا پس‌فردا می‌آرنش ایران.»

این را که شنیدم نتوانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. رفتم توی اتاق و بلندبلند گریه می‌کردم. مهدی را صدا می‌زدم و می‌گفتم: «من انتظار نداشتم اینجور برگردی. منتظر بودم بیای برای بچه‌ها پدری کنی.»

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس

اباالفضل وقتی حال پریشانم را دید مضطرب شد و دائم می‌پرسید چی شده؟ به‌زحمت بهش گفتم: «بابات برگشته.» یهو دیدم زد زیر گریه و گفت: «من فکر می‌کردم بابام زنده برگرده.» بهش گفتم: «این راه رو بابات دوست داشت. باید راضی باشیم.»

تا قبل از برگشتن مهدی بی‌قرار بودم و دلم آرام نداشت؛ اما از وقتی برگشته قلبم آرام شده. زمانی که رفتم کنار پیکرش تنها حرفی که زدم این بود: خوش اومدی به خاک خودت.

***

مادر شوهرم هیچ‌وقت برای مهدی فاتحه نخواند. همه‌اش می‌گفت پسرم برمی‌گرده. وقتی مهدی آمد چندبار از هوش رفت. مهدی را جور دیگری دوست داشت. اما با دیدن پیکر مهدی دیگر باورش شده بود شهید شده. از آن موقع هر غذایی می‌خوریم فاتحه‌ای هدیه می‌دهد به مهدی.

تاریخ بازگشت پیکر: ۲۱مهر۱۳۹۹

* گفتگو: سمانه نیکدل، احمد رضوانی

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس
مادر شهید مهدی نظری در مراسم وداع با پیکر فرزندش



منبع خبر

شهیدی که در بیان احساسات عاشقانه خیلی راحت بود! + عکس بیشتر بخوانید »

کنار مردم خوزستان هستیم/ در لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری برای حل مشکلات خوزستان پای کاریم



به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی  که صبح امروز برای بازدید و بررسی بعضی شهرها و روستاهای  مواجه با تنش آبی وارد خوزستان شد اظهار داشت: با توجه به صحبت های روز گذشته مقام معظم رهبری که فرمودند مسئولان مشکلات آب خوزستان را جدی بگیرند امروز برای حل مشکلات  وارد استان شدیم.

بیشتر بخوانید:

استقبال از قاعده‌گذاری مبتکرانه رئیسی برای خوزستان

سردار سلامی افزود: خوزستان نه تنها برای ما مهم بلکه مقدس نیز هست و همانگونه که در سیل  ۹۸ کنار مردم بودیم هم اکنون نیز  تا انتهای رفع مشکل کنار مردم خوزستان هستیم.

وی ادامه داد: در طرح غدیر حدود ۵۲۵ کیلومتر لوله با قطر  ۲ متر  از منطقه شوش کشیده شده ، که سوسنگرد ، حمیدیه ، ۷۰ درصد آب اهواز ، هویزه ، شادگان ، دارخوین ، خرمشهر و آبادان را آبرسانی و این طرح توسط قرارگاه سازندگی در حال انجام است.

سردار سلامی در ادامه افزود: در  بحران آبی اخیر نیز با تلاش نیروهای سپاه ۶۰ دستگاه تانکر ۳۰ هزار لیتری به صورت سیار در ۸۷ روستا در حال آبرسانی هستند و امروز ۴۰ دستگاه تانکر سیار دیگر نیز اضافه می‌شود.

فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فاضلاب اهواز را یکی از مهم‌ترین مسائل این استان خواند و افزود: قرارداد طرح فاضلاب توسط قرارگاه سازندگی خاتم الانبیا منعقد شده، تجهیز کارگاه شده ‌و به محض تامین اعتبارات در آینده نزدیک شاهد بهره‌برداری این از طرح بزرگ خواهیم بود.



منبع خبر

کنار مردم خوزستان هستیم/ در لبیک به فرمایشات مقام معظم رهبری برای حل مشکلات خوزستان پای کاریم بیشتر بخوانید »

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ رحیم محمدی؛ این روز‌ها مصادف با عملیات فتح المبین است که دوم فروردین ۱۳۶۱ به مدت هفت روز انجام شد لذا به همین مناسبت نگاهی به این عملیات از نگاه مرحوم سردار محمدحسن کوسه چی (پارساکیان) مدیر گروه ارزیابی نیروی زمینی قرارگاه مرکزی خاتم الانبیاء (ص) و مشاور عالی فرمانده کل سپاه خواهیم داشت.

حضور در فتح المبین باعث شد ما میزبان بسیاری از رزمندگان که از گوشه و کنار کشور وارد منطقه شده بودند، باشیم. من سراغ ندارم که هیچ یگانی به جز محور شوش حداقل دو نفر به بالاتر از نیرو‌های دزفول که خصوصا در کار اطلاعات و عملیات بودند در یگان حضور نداشته باشند. در کل عملیات فتح المبین واقعا همه نیرو‌های دزفول حضور داشتند.

زمانی که خواسته شد ادامه تک بدهیم هدف ما می‌شود ارتفاعات رادار و سایت ۴ و ۵ که در این‌باره جالب است در برخی کتاب‌ها متاسفانه از دیگر یگان‌ها اسم می‌برند و نوشته‌اند که ما آنجا را گرفته‌ایم، اما واقعیت امر چیز دیگری است و این نیرو‌های تیپ ۷ دزفول بودند که آنجا را فتح کردند.

سردار «کوسه چی» فرمانده ای تاثیر گذار در عملیات فتح المبین

آن زمان استعداد تیپ ما به اندازه یک لشکر بود، چون تعداد گردان‌های ما به اندازه یک لشکر بود که البته در عملیات والفجر مقدماتی در همین سال به لشکر ارتقا پیدا کردیم؛ در واقع ما کار شناسایی منطقه فتح المبین را از سال ۵۸ شروع کرده بودیم، چون در این منطقه از آن سال حضور داشتیم و آن را می‌شناختیم، اما طبیعی است که در منطقه فتح المبین این همه تیپ و یگان وارد عمل شده بودند و ما هم جزئی از آن بودیم، ولی چون تسلط به کل منطقه داشتیم همه دوستان در یگان‌ها حضور پیدا کردند و جالب این جاست که بعضی از این دوستان تا چند سال بعد در این یگان‌ها ماندند و این هم از نمونه مشارکت‌هایی بود که نیرو‌های دزفول داشتند.

«محمدحسن کوسه‌چی» فرزند صفرعلی در یکم مهر سال ۱۳۳۳ در دزفول دیده به جهان گشود. پدرش کاسبی خوشنام بود که فرزندانش را در پای منبر و مسجد، درس دینداری و آزادگی آموخت. علاقه محمد حسن در جوانی به ورزش وزنه برداری او را تا کسب سکو‌های قهرمانی کشوری در این ورزش بالا برد.

در بهمن ۱۳۵۷ وقتی حضرت امام سربازان وطن را به نافرمانی از ارتش شاه فراخواند، او که سرباز پادگان تیپ ۲ دزفول بود به توصیه انقلابیون سربازان را به اجرای این دستور تشویق کرد.

علی رغم اینکه علاقه خاصی به امور فنی و راه اندازی کارگاه صنعتی داشت، اما با پیروزی انقلاب اسلامی و تهدید مرز‌ها از خطر دشمن بعثی، به کمک نیرو‌های سپاه به دفاع از مرز‌های غربی کشور شتافت. با آغاز جنگ تحمیلی در دو جبهه مهم به خدمت پرداخت: آموزش نظامی و تاکتیک به نیرو‌های بسیجی و فرماندهی محور دشت عباس.

سردار «کوسه چی» فرمانده ای تاثیر گذار در عملیات فتح المبین

یک سال و نیم تلاش بی وقفه او و همرزمانش در کسب اطلاعات از دشمن، منجر به خلق پیروزی بزرگ فتح المبین و رها شدن دزفول از زیر توپ‌های دوربرد دشمن شد. او در این عملیات فرمانده محور دشت عباس، از مهمترین محور‌های این عملیات بود.

وی در سال ۱۳۶۱ هم به عضویت رسمی سپاه درآمد و هم تشکیل خانواده داد که به عنایت خدا صاحب دو فرزند دختر و یک فرزند پسر شد. سردار پارساکیان در طول جنگ با حضور در بیش از ۱۴ عملیات گسترده و متمرکز ابتدا جانشین تیپ و سپس جانشین لشکر ۷ حضرت، ولی عصر (عج) شد و در مقطعی از جنگ نیز فرماندهی لشکر ۲۵ کربلا را به عهده گرفت. او همچنین در کارنامه عملیاتی خود، افتخار فرماندهی قرارگاه‌های منطقه‌ای نجف اشرف و صاحب الزمان (عج) نیروی زمینی سپاه و مشاور فرمانده کل سپاه را هم داشت.

سردار کوسه چی اواخر اسفند سال ۱۳۹۹ به یاران شهیدش پیوست.

انتهای پیام/ 231



منبع خبر

فداکاری سردار «کوسه‌چی» و یارانش برای نجات دزفول از موشک‌های دوربرد بعثی بیشتر بخوانید »

مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامی


مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامیبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مبارزات مردم دزفول پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری آیت الله قاضی دزفولی آغاز شد که نشان دهنده پیشگامی مردم دزفول در مبارزات پیش از انقلاب بود و منزل آیت الله قاضی هم مرکز پیشبرد اهداف مدنظر بود.

وی در این سال‌ها همواره مردم را نسبت به ماهیت رژیم پهلوی آگاه می‌کرد و توانست با امام خمینی (ره) هماهنگ شود و دزفول را که یک شهر مهم و استراتژیک در استان خوزستان بود، راهبری کرده و در راستای اهداف انقلاب پیش ببرد.

آیت الله قاضی، پیش از پیروزی انقلاب، کمیته‌های انقلابی از جمله کمیته رفاه و امنیت اجتماعی، کمیته خدمات رسانی، کمیته حقوقی و کمیته حمایت از مستضعفان را به منظور خدمت رسانی به مردم و کنترل اوضاع شهر راه اندازی کرد و خودش مدیریت تمام آن‌ها را بر عهده گرفت.

نخستین شهری که میزبان موشک باران شد

در  ۱۷ مهر ۱۳۵۹، شهرستان دزفول مورد اصابت سه فروند موشک زمین به زمین قرار گرفت و بدین ترتیب این شهر، به عنوان نخستین شهری که در جنگ تحمیلی مورد اصابت موشک قرار گرفته است، ثبت شد.

صدام از ابتدا و پس از نبرد در شرق کرخه، توجه ویژه‌ای به شهر دزفول داشت و به فرماندهانش در ارتش بعث سفارش کرده بود تا کاری کنند که مردم همه چیزشان را رها کنند و از شهرشان بروند، اما مردم مقاومت کردند.

علاوه بر مقاومت مردم، موقعیت استراتژیک دزفول باعث توجه دشمن به این شهر شد. مردم دزفول کنار تیپ دوم زرهی، از پل نادری محافظت کردند، چون اگر دشمن از این پل می‌گذشت، می‌توانست به شهر‌های شوش و اندیمشک و از همه مهم‌تر دزفول دست پیدا کند.

فشار بر مقاومت مردمی با هدف تصرف دزفول

به گفته یکی از فرماندهان ارتش بعث، کلید فتح تهران در فتح دزفول بود و این شهر، گذرگاه جبهه‌ها و محل تقویت رزمندگان بود؛ لذا دشمن سعی می‌کرد بوسیله بمباران هوایی و موشکی، مردم را فراری دهد تا در صورت کمبود مقاومت مردمی، تصرف دزفول آسان شود. اما مردم تا رسیدن نیرو‌های نظامیِ خودی به منطقه، با دستان خالی از شهر دفاع کردند و دشمن را مجبور به عقب نشینی تا پشت رودخانه کرخه کردند.

مردم دزفول نقش بزرگی در حمایت از انقلاب و هشت سال دفاع مقدس داشتند. پس از پیروزی انقلاب، گروهک «خلق عرب» که وابسته به رژیم بعث بود، شروع به ایجاد نا امنی کرد و مردم دزفول، نقش بزرگی در سرکوب این گروه داشتند.

تداوم اقامه نماز جمعه با وجود بمباران

همچنین نماز‌های جمعه در این شهر که با حضور رزمندگان و مردم انجام می‌شد، باوجود بمباران‌ها و فشار‌های دشمن، هر هفته برگزار می‌شد و مردم با رهبری آیت الله قاضی هیچ گاه نگذاشتند نماز جمعه در این شهر تعطیل شود. حتی اگر بمبارانی هم صورت می‌گرفت، مکان نماز را تغییر می‌دادند نه اینکه آن را تعطیل کنند. به همین خاطر، دزفول به عنوان «شهر مقاومت» شناخته شد.

آموزه‌های اسلامی، عامل تداوم انسانیت در مردم آسیب دیده

با وجود فشار‌ها و حملات نیرو‌های صدام به شهر‌های مختلف و شلیک موشک برفراز شهر‌های مختلف و آزار مردم بی‌گناه، مردم با تکیه بر آموزه‌های اسلامی هیچ گاه نخواستند شاهد کشته شدن مردم بی‌گناه و غیر نظامی باشند و حتی پیش از انفجار زیرساخت‌ها، ساکنان آن منطقه را از این اقدام آگاه می‌کردند تا خسارت انسانی احتمالی به کمترین حد ممکن خود برسد و جمهوری اسلامی این اقدام را تا آخرین روز‌های جنگ ادامه داد.

شهری که هیچ گاه خالی از سکنه نشد

به دستور آیت الله قاضی، هر نقطه از شهر که مورد اصابت موشک و بمب قرار می‌گرفت، دولت بلافاصله آن منطقه را بازسازی می‌کرد و بدین گونه شهر هیچ گاه خالی از سکنه نشد.

حضور زنان در پشت جبهه و روحیه دادن آن‌ها به رزمندگان، دلگرمی جبهه بود

پابه پای رزمندگان، زنان در پشت جبهه حضور داشتند و برای جبهه مهمات می‌فرستادند. زنان همچنین بر احساسات خود پا می‌گذاشتند و بانوان شهید را غسل و کفن می‌کردند و اقرار می‌کردند که همه چیز ما فدای یک تار موی امام (ره) است و ما هیچ گاه شهرمان را خالی نمی‌کنیم و تا آخرین نفس از اسلام و انقلاب و رزمندگان دفاع می‌کنیم. زنان با همین حرف‌ها به رزمندگان روحیه می‌دادند.

ایستادگی مردم دزفول، زبانزد رسانه‌های خاص و عام

مردم دزفول با وجود اینکه مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفتند، از خود مقاومت نشان دادند و ایستادگی شان زبانزد رسانه‌های عام و خاص شد و شهر دزفول، یکی از موفق‌ترین شهر‌ها در بسیج عمومی و ترویج روحیه مقاومت و ایثار شناخته شد.

جنگ، جنگ تا پیروزی

امام خمینی (ره) در پنجم اردیبهشت ۱۳۶۲ در پیامی خطاب به مردم دزفول فرمودند:
« ملت ایران و دزفول عزیز و مقاوم، در برابر دشمن ایستاده است و امروز هم که مصیبت وارد کرده‌اند، فریاد جنگ، جنگ تا پیروزی از جوانان دزفولی بلند است.»

مقاومت و ایستادگی مردم دزفول، نتیجه نفوذ ایمان انقلابی

رهبر معظم انقلاب، در ۲۳ اسفند ۱۳۷۵ در سفر به استان خوزستان، در بین مردم دزفول به ایستادگی‌ها، شجاعت و مقاومت مردم در طول هشت سال دفاع مقدس اشاره کردند و فرمودند: « مردم شهر دزفول، یکی از بهترین خاطرات را در دوران جنگ تحمیلی و انقلاب به یادگار گذاشتند و قهرمانیِ ماندگاری را ثبت کردند که این کار، نتیجه نفوذ ایمان انقلابی تا اعماق روح و جان این مردم بود.»

انتهای پیام/118



منبع خبر

مقاومت در شهر با دستان خالی/ عقب نشینی دشمن با مقاومت مردم غیر نظامی بیشتر بخوانید »

مادر شهیدان «توفیقی خلجان» دعوت حق را لبیک گفت

مادر شهیدان «توفیقی خلجان» دعوت حق را لبیک گفت



مادر شهیدان توفیقی خلجان دعوت حق را لبیک گفت

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجان شرقی در پیامی؛ درگذشت مادر شهیدان حسین و دکتر ناصر توفیقی خلجان ، مرحومه الحاجیه خانم خرمی غفارلو را تسلیت گفت.

در پیام مدیرکل بنیاد شهید استان آمده است؛

باسمه تعالی

درگذشت مرحومه الحاجیه خانم  خرمی غفارلو مادر شهیدان والامقام حسین و ناصر توفیقی خلجان  موجب تألم و تأثر خاطر شد.

مادر شهیدان والمقام توفیقی دعوت حق را لبیک گفت، تا در جوار فرزندان شهیدشان آرام گیرند.

 این فرجام نیک حیات پدران و مادران فداکاری است که پاره‌های تن خود را در راه دفاع از اسلام و انقلاب، تقدیم کرده اند.

اینجانب با تسلیت درگذشت این مادر مهربان، فداکار و عزیز سفر کرده، از درگاه خداوند متعال، علودرجات برای آن مرحومه و صبر و اجر برای خانواده مکرم ایشان مسألت دارم.

لازم بذکر است پیکر مادر شهیدان معظم توفیقی فردا یکشنبه در قطعه والدین شهدا در جوار قطعه شهدا در وادی رحمت تبریز تدفین خواهد شد.

بسیجی شهید حسین توفیقی خلجان متولد ۹آذر۱۳۳۳ اعزامی از کمیته انقلاب اسلامی ایران در عملیات پدافند در ۲۷آذر۱۳۶۱ در کرخه بر اثر اصابت ترکش و شهید دکتر ناصر توفیقی خلجان متولد ۱۵ آذر ۱۳۳۶ بعنوان بسیجی داوطلب در جبهه های حق علیه باطل شرکت و در ۴ فروردین ۱۳۶۱ در جبهه شوش به شهادت نائل شدند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، مدیر کل بنیاد شهید و امور ایثارگران استان آذربایجان شرقی در پیامی؛ درگذشت مادر شهیدان حسین و دکتر ناصر توفیقی خلجان ، مرحومه الحاجیه خانم خرمی غفارلو را تسلیت گفت.



منبع خبر

مادر شهیدان «توفیقی خلجان» دعوت حق را لبیک گفت بیشتر بخوانید »