شکنجه

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس



هر برگ از تاریخ وطن را که ورق می‌زنیم مملو از مبارزانی است که جانشان را فدا کرده‌اند تا ایران، ایران بماند. مبارزانی که فریادهای خاموششان را پشت دیوارهای بلند موزه عبرت خواهید شنید.

به گزارش مجاهدت از مشرق، بازدید از اماکن تاریخی و به ویژه موزه‌ها یک گردش و تفریح محسوب می‌شود زیرا شگفتی و زیبایی‌های این مکان‌ها ما را به تاریخ و احوال گذشتگان متصل می‌کند و از گردشگردی که درباره چند و چون سفر و بازدیدش بپرسی معمولاً تو را با خاطرات خوشش همراه و در عین حال دیدن برخی اماکن تاریخی انسان را دگرگون می‌کند.

در روزهای پایانی قرن به بهانه پوشش خبری حضور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در یک مکان تاریخی به دیدن موزه‌ای در قلب تهران رفتیم که «عبرت» نام داشت.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

چرا نام این موزه «عبرت» است؟! مگر درونش چه چیزهایی پنهان دارد که باید عبرت بگیریم؟‍! وارد حیاط ساختمان که شدم دالانی بود که در سمت چپش درب کوچکی قرار داشت و بالای آن تابلویی با نماد شیرخورشید و عبارت «کمیته مشترک ضد خرابکاری»، «ساواک، شهربانی کشور شاهنشاهی» نصب شده بود و اینجا آغاز ماجرایی به شدت هولناک بود.

بنایی که سند ۴۱ سال جنایت رضاخان و پسرش است

قبل از هر مطلبی بهتر است ابتدا تاریخچه پیدایش این بنا را بگویم. در سال ۱۳۱۱ به دستور رضا شاه پهلوی، معماران آلمانی شروع به ساختن بنایی چهار طبقه و ضد زلزله در مجموعه نظمیه می‌کنند که در سال ۱۳۱۶ به عنوان بازداشتگاه، رسماً افتتاح می‌شود و بعدها به نام زندان موقت شهربانی و زندان زنان استفاده شد. در اوایل بهمن‌ماه سال ۱۳۵۰ طبق دستور محمدرضا پهلوی، کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی در محل زندان موقت اطلاعات شهربانی تشکیل می‌شود.

۸ هزار و ۴۴۲ نفر زندانی در شکنجه‌گاه مخوف پهلوی

بازداشتگاه کمیته مشترک از اوایل سال ۱۳۵۱ مهمترین محل بازداشت شکنجه و تخلیه اطلاعاتی انقلابیون مسلمان بوده است و به گفته خود ساواک طی سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ شمسی، ۸ هزار و ۴۴۲ نفر از مبارزین انقلابی توسط عملیات کمیته مشترک دستگیر و بازداشت شده‌اند و بدتر از همه آنکه تعدادی از بازجوها برای دیدن آموزش به اسرائیل و آمریکا رفته و ابزارآلات زیادی هم در اختیار آنها قرار داده شده بود.

وارد ساختمان زندان که شدیم هر طبقه را یکی از ۴ راوی موزه که خودشان از مبارزان و اسیران این زندان بودند، توضیح می‌دادند. در راهروی طبقه اول بر روی دیوار عکس‌هایی از شهدای شاخص انقلاب اسلامی و مبارزین انقلابی اعم از زن و مرد که با یک شماره در زیر آن گویای روزهای تلخ اقامت در این شکنجه گاه پهلوی بود، نصب شده بود و روی برخی قاب عکس‌ها تصویری از گل لاله نصب شده بود به این معنی که آنها طعم شیرین شهادت را چشیده‌اند.

در ورودی ساختمان بخش نگهداری لباس‌های زندانیان بود که در هنگام ورود یک پیراهن و شلوار، یک لیوان پلاستیکی، ظرف غذا، یک جفت دمپایی، یک پتو و چشم بندتحویل زندانی می‌شد. راوی در مورد زنان زندانی با شرم گفت: برای زندانیان زن لباس با حجابی در کار نبود و همین شکنجه‌ای برای این بانوان قهرمان بود.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

پس از آن زندانی بلافاصله به اتاق بازجویی برده می‌شد و اولین پذیرایی‌اش کتک و شلاق بود پس از آن زندانی زخمی را به طرف سلول می بردند. در ورودی هر طبقه درب فلزی محکمی با قرنیز ۳۰ الی ۴۰ سانتی نصب شده بود تا زندانی با چشم بسته در بدو ورود به سالن پایش به قرنیز گیر کرده و محکم به زمین کوبیده شود. زندانیان حتی در سلول‌های زندان نیز شکنجه می‌شدند به طوری‌که هر اتاق فقط ظرفیت شش نفر را به صورت جمع و جور داشت اما گاهاً تا ۱۵ نفر هم در آن جا می‌دادند و به قول راوی زندانیان با تن و بدن زخمی امکان نشستن در اتاق را نداشتند و مجبور بودند نوبتی بایستند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

وارد اتاقی شدیم که علاوه بر تخت فلزی دستگاهی به نام آپولو در آن دیده می‌شد یک صندلی با کلاه‌خود فلزی که زندانی را به آن صندلی می‌بستند و با شلاق به کف پاهایش می‌زدند اما زندانی نتواند دردش را فریاد بزند چرا که کلاه خود فلزی صدایش را در مغزش چند برابر کرده و شدت عذاب را مضاعف می‌کرد.

پس از آن به بازدید از سلول‌های انفرادی زندانیان سیاسی تراز اول مانند رهبر معظم انقلاب، شهید محمدعلی رجایی، مرحوم هاشمی رفسنجانی، شهید سیدمحمد بهشتی، مرحوم آیت‌الله سیدمحمود طالقانی، علی شریعتی، مرضیه حدید دباغ چی و دیگر مبارزین انقلابی رفتیم، اتاقکی که برای مدت‌های طولانی در آن نگهداری می‌شدند و تنها وسیله در این سلول‌های تاریک فقط یک گلیم کهنه بود. 

به سلول شهید رجایی که رسیدیم راوی با نگاهی غم‌بار تندیس شهید رجایی را در داخل سلول نشان داد و گفت ایشان یکسال و ۳۶۰ روز در این سلول انفرادی بوده‌اند و هر روز هم یک یا چند نوبت، مستمر و بدون وقفه شکنجه می‌شدند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

زنان مبارز انقلابی هرگز تسلیم جلادان ساواکی نشدند

در طبقه دیگر بخش زنان قرار داشت و بر دیوارهای سالن آن عکس بانوان مبارز انقلابی نصب شده بود. تمام شکنجه‌ها برای زن و مرد تفاوتی نداشت از کشیدن ناخن گرفته تا شلاق و ترساندن و دیگر شکنجه‌ها، اما در این سالن شکنجه عمومی هم رواج داشت جلادان ساواکی با کشیدن موهای زنان جسم و روح دیگر زندانیان را هم می‌خراشیدند. به عنوان مثال «پروین سلیحی»، همسر شهید لبافی‌نژاد که همراه شهید لبافی‌نژاد به زندان افتاد و شکنجه شد اما او و دیگر زنان مبارز انقلابی هرگز تسلیم جلادان ساواک نشدند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

در بخش دیگری از زندان، به اتاق پانسمان رفتیم جایی که اسمش کمی امیدوارکننده بود اما آنچه شنیدیم جراحتی بر دلها می‌گذاشت زیرا شکنجه‌گران، زندانیان را پس از شکنجه فراوان در حالی که تنها بدن آنها زخمی بود پس از چند روز به این اتاق می‌آوردند و باندهای زخم آنها را با نهایت شدت از بدن جدا می‌کردند تا زخم کهنه دوباره تازه شده و خونریزی کند.

اغلب شکنجه‌گران ساواک سواد ابتدایی داشتند

به اتاق دکتر حسینی رفتیم. من هم وقتی نام دکترحسینی را شنیدم اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که او احتمالاً پزشک زندان بوده است اما راوی می‌گفت «محمدعلی شعبانی»، معروف به دکتر حسینی، متولد ۱۳۰۲ شمسی و تحصیلات چهارم ابتدایی بود. تابلویی به دیوار این اتاق نصب بود که عکس این شکنجه‌گر و سوابق او را نشان می‌داد. روی تابلو نوشته شده بود: خصوصیات بارز اخلاقی: خشن، فحاش، عصبی مزاج، آلت دست بازجویان، شبیه گوریل، استاد شکنجه و سمبل دیکتاتوری شاه که تا قبل از بازجو شدن در این زندان، گروهبان رکن ۲ ارتش بوده است.

 شکنجه‌گران ساواکی با خودکشی به زندگی ننگین‌شان پایان می‌دادند

جالب اینکه در تابلو عنوان شده بود این شکنجه‌گر بیرحم بیش از ده بار مورد تشویق قرار گرفته و نشان ۳ کوشش و مدال خدمت درجه ۲ را دریافت کرده است ولی عاقبت، این جلاد زندان شاه در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۵۸ خودکشی می‌کند و این تنها سرنوشت او نبود بلکه اکثر شکنجه گران ساواکی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، موفق به فرار از کشور شده بودند دست به خودکشی زده‌اند. راوی می‌گفت: نمی‌دانم چرا نام دکتر را برای این جلاد ساواکی قرار داده بودند و با این کار حرفه شریف پزشکی را لکه‌دار کرده بودند.

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس

این شکنجه طاقت‌فرسا به این شکل بود که ابتدا دست‌های زندانی را از پشت سرش با نهایت فشار به هم می‌رساندند و محکم می‌بستند که با این حرکت معمولا کتف زندانی از جا در می‌آمد، در ادامه او را به روی صندلی انداخته و با طناب به دور صندلی می‌بستند و زیر صندلی چراغ نفتی روشن می‌کردند تا داغ شود و برای اینکه زندانی از شدت سوختن تکان نخورد، بازجو خودش را به روی بدن زندانی می‌انداخت و به این ترتیب اندام تحتانی زندانی دچار سوختگی شدید می‌شد و بوی مشمئزکننده‌اش زندان را پر می‌کرد.

دیگر طاقت شنیدنم نبود به حیاط زندان آمدم انگار صدای فریادهای دلخراش اسیران دربند از پشت دیوارهای بلند این زندان هنوز هم شنیده می‌شود. هر برگ از تاریخ وطن را که ورق می‌زنیم مملو از مبارزانی است که در طول تاریخ چند هزار ساله این کشور جانشان را فدا کرده‌اند تا ایران، ایران بماند و خورشید حق بر آن جاودانه بتابد.

امروز جمهوری اسلامی ایران به برکت خون شهیدان انقلاب و هشت سال دفاع مقدس است که توانسته ۴۳ سال در مقابل اسکتبار آمریکا و رژیم جنایتکار صهیونیستی ایستادگی کند و به فرموده رهبر معظم انقلاب این نظام به برکت خون شهداء و مبارزات رزمندگان در جهاد شناخته شده و باید با تبلیغات از بین برندۀ خون شهدا مقابله کنیم. بنابراین همه وظیفه داریم با احیای آرمان‌ها انقلاب اسلامی و پیروی از فرامین رهبر فرزانه انقلاب پاسدار خون شهیدان باشیم.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فریادهای خاموش پشت دیوارهای بلند شکنجه‌گاه +عکس بیشتر بخوانید »

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی در زندان‌های پهلوی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) درحالی روز به روز بیش از گذشته لرزه بر اندام رژیم سفاک شاهنشاهی می‌انداخت که عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصاً ساواک و شهربانی برای مقابله با این نهضت، موجب به‌وجود آمدن مشکلات عدیده‌ای شده بود؛ بنابراین کمیته مشترک ضدخرابکاری (ساواک – شهربانی) چهارم بهمن سال ۱۳۵۰، برای ایجاد هماهنگی‌های بیشتر میان این دو سازمان، به‌دستور «محمدرضا پهلوی» تأسیس شد.

ساختمان اصلی این کمیته که اکنون به‌عنوان «موزه عبرت ایران» شناخته می‌شود، شاهد جنایت‌های غیرانسانی زیادی علیه هزاران نفر از زنان و مردان مبارز انقلابی بود که به بند کشیده شده و شکنجه می‌شدند؛ به‌طوری‌که ده‌ها نفر از آن‌ها با بدنی کاملاً سالم به این دژ خوفناک وارد شدند؛ ولی در زیر شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای که بر روی آن‌ها اعمال شد، جان به جان آفرین تسلیم کردند.

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

جنایت‌کاران، جسم بی‌روح این افراد را از این مکان بیرون برده و در گزارش‌های خود، علت مرگ آن‌ها را دلایلی واهی، همچون خودکشی، نارسایی کلیوی، کشته شدن در درگیری خیابانی و… قلمداد می‌کردند؛ ولی با مقایسه برخی از سند‌های موجود مانند گزارش ساواک با اسناد پزشکی قانونی و سند‌های بیمارستان شهربانی و وجود تناقض در آن‌ها، مشخص می‌شود که این افراد در زیر شکنجه جان باخته‌اند و متأسفانه محل دفن بسیاری از آن‌ها، پس از گذشت سال‌های سال هنوز مشخص نشده است.

«فریدون توانگری» ملقب به «آرش» یکی از شکنجه‌گرهای ساواک بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، محاکمه و اعدام شد. وی در پاسخ به سؤالی در خصوص عکس‌العمل مقامات «ساواک» پس از شهید شدن انقلابیون زیر شکنجه آن‌ها، گفته است: «مقامات مافوق بعد از این ماجرا‌ها (کشته شدن افراد زیر شکنجه) عکس‌العمل خاصی انجام نمی‌دادند و فقط پرونده‌سازی می‌کردند. نامه‌ای تهیه می‌کردند که این شخص یا بر اثر خونریزی یا خودکشی در زندان فوت نموده است».

شهید «امیرمراد نانکلی» یکی از ده‌ها نفری است که با بدنی سالم وارد زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شد؛ اما بازجوها وقتی نتوانستند کلمه‌ای از او اعتراف بگیرند، وی را به شهادت رسانده و مظلومانه بدون این‌که خانواده‌اش اطلاعی از وضعیت او پیدا کنند، جسدش را دفن کردند.

شهید «امیرمراد نانکلی»

«حمیده نانکلی» خواهر شهید «امیرمراد نانکلی»، نحوه دستگیری و شهادت برادر خود را این‌گونه روایت کرده است: «وی را در تاریخ پنجم اسفند سال ۱۳۵۱ مصادف با بیستم ماه محرم در ساعت ۱۱ صبح دستگیر کردند. همه دوستان به برخورد خوب او و مردمی بودنش معترفند. «مراد» هرماه یک‌بار به بیمارستان‌ها سر می‌زد و از بیمارانی که ملاقات‌کننده‌ای نداشتند، عیادت می‌کرد.

هیأتی به نام «جوانان سجادیه» تشکیل داده بود که برنامه‌های تفریحی، ورزشی، فرهنگی و مذهبی برای جوانان ترتیب می‌داد و صبح‌های جمعه برنامه کوه و دعای ندبه برقرار می‌کرد و در میان دوستان و همرزمان خود، به «بچه رستم» معروف بود و در دلاوری و رشادت نظیری نداشت. «مراد» در همه کار‌ها نظم و ترتیب داشت و صاحب سجایا و فضایل اخلاقی بالایی بود.

«مراد» را به قدری شکنجه کرده بودند که کلیه‌هایش را از دست داده بود؛ اما او دلاورانه در حین بازجویی صندلی را بر سر بازجو‌ها کوبیده بود. بازجویان «ساواک» نیز او را در محاصره شکنجه‌ها و انواع و اقسام آزار‌ها قرار داده و او را به شهادت رساندند. بازجویان که حتی نتوانستند کلمه‌ای از او اعتراف بگیرند، وی را به شهادت رسانده و مظلومانه بدون این‌که ما اطلاعی از وضعیت او پیدا کنیم، جسدش را دفن کردند، تا این‌که پس از چندماه از پیروزی انقلاب اسلامی، با مشخص شدن اسامی قطعه شهدای گمنام انقلاب در بهشت زهرا (س)، محل دفن «مراد» نیز آشکار شد. پدر و مادرم روزگار را با اشک چشم و فراق «مراد» گذراندند و از دنیا رفتند و «مراد» نیز به آرزوی دیرینه‌اش یعنی فیض عظیم شهادت نائل آمد و اکنون نام و یادش همواره در قلب‌های ماست».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

«شهربانی کل کشور» پس از شهادت «امیرمراد نانکلی»، در نامه محرمانه‌ای خطاب به «ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری» نوشت: «زندانی آن کمیته روز ۵۳/۶/۱ به علت نارسائی کلیوی در اثر ضایعات پوستی و عضلانی و کوفتگی تمام عضلات بدن در بخش جراحی بیمارستان شهربانی بستری و در تاریخ ۵۳/۶/۱۹ به علت سندروم کراش فوت نموده است». این درحالی است که «بهمن نادری‌پور» معروف به «تهرانی» یکی از شکنجه‌گرهای «ساواک»، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در اعترافات خود گفت: «ادعای مادر داغ‌دیده «مراد نانکلی» درمورد به شهادت رسیدن فرزندش صحت دارد. همان‌طور که قبلاً نیز در اوراق بازجویی نوشته‌ام، «مراد نانکلی» به‌علت آن‌که اطلاعات خود را نداده بود، به کمیته مشترک منتقل و بر اثر شکنجه توسط «حسینی» و احتمالاً ضربه شدید با مشت به قلبش شهید شده است. وی از جمله معتقدین واقعی به اسلام و مجاهدان و مدافع جامعه توحیدی بوده است و از همان زمان از امام خمینی تقلید می‌کرده است».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

«اداره‌کل پزشکی قانونی» وقت نیز در «گزارش معاینه جسد» شهید «امیرمراد نانکلی» نوشته است: «جوانی است در حدود بیست و پنج ساله با اندام بسیار لاغر و چشمان کاملاً گود رفته که از سوء تغذیه شدید رنج می‌برده است. علائم خفگی و خفه کردگی و مسمومیت ندارد. پوست رفتگی که شروع به التیام نموده در محل قوزک پای چپ و پشت پای چپ و خراشیدگی در پای راست دارد. [۱] سینه و شکم باز شد، ریه‌ها پر خون می‌باشند در ریه‌ها کانون‌های عفونی به‌طور پراکنده دیده می‌شود. پوست سر باز شد زیر پوست سر و استخوان‌های جمجمه آثار خونمردگی و ضربه و شکستگی ندارد. سر باز شد، پرخونی شدید در عروق مغزی و خونریزی [ناخوانا] قاعده جمجمه خصوصاً نیمه راست دیده می‌شود. خونمردگی شدید در استخوان شقیقه‌ای چپ سر و شکستگی در استخوان شقیقه‌ای چپ دیده می‌شود. سایر امعاء و احشا حالت عادی دارند. علت مرگ شکستگی قاعده جمجمه، خونریزی مغزی در اثر برخورد سر به جسم سخت می‌باشد».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

[۱] – متهم را روی تخت شلاق خوابانده، مچ دست‌ها و پا‌های او را محکم به تخت فلزی می‌بستند و آنگاه شروع به شلاق زدن می‌کردند. بر اثر درد و فشار ناشی از فرود آمدن ضربات شلاق و واکنش شدید اندام و از جمله پا‌ها که بر اثر حرکات مستمر و تماس با تخت و تسمه نگهدارنده، دچار خراشیدگی شدید و کنده شدن گوشت و پوست پا می‌شد که آثار آن تا مدت‌ها باقی بود. (مصاحبه با علی دانش‌پژوه زندانی سیاسی رژیم پهلوی ۸۴/۰۷/۲۳)

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی در زندان‌های پهلوی بیشتر بخوانید »

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی در زندانهای پهلوی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: نهضت انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) درحالی روز به روز بیش از گذشته لرزه بر اندام رژیم سفاک شاهنشاهی می‌انداخت که عدم هماهنگی نیروهای مختلف نظامی و امنیتی، خصوصاً ساواک و شهربانی برای مقابله با این نهضت، موجب به‌وجود آمدن مشکلات عدیده‌ای شده بود؛ بنابراین کمیته مشترک ضدخرابکاری (ساواک – شهربانی) چهارم بهمن سال ۱۳۵۰، برای ایجاد هماهنگی‌های بیشتر میان این دو سازمان، به‌دستور «محمدرضا پهلوی» تأسیس شد.

ساختمان اصلی این کمیته که اکنون به‌عنوان «موزه عبرت ایران» شناخته می‌شود، شاهد جنایت‌های غیرانسانی زیادی علیه هزاران نفر از زنان و مردان مبارز انقلابی بود که به بند کشیده شده و شکنجه می‌شدند؛ به‌طوری‌که ده‌ها نفر از آن‌ها با بدنی کاملاً سالم به این دژ خوفناک وارد شدند؛ ولی در زیر شکنجه‌های بی‌رحمانه‌ای که بر روی آن‌ها اعمال شد، جان به جان آفرین تسلیم کردند.

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

جنایت‌کاران، جسم بی‌روح این افراد را از این مکان بیرون برده و در گزارش‌های خود، علت مرگ آن‌ها را دلایلی واهی، همچون خودکشی، نارسایی کلیوی، کشته شدن در درگیری خیابانی و… قلمداد می‌کردند؛ ولی با مقایسه برخی از سند‌های موجود مانند گزارش ساواک با اسناد پزشکی قانونی و سند‌های بیمارستان شهربانی و وجود تناقض در آن‌ها، مشخص می‌شود که این افراد در زیر شکنجه جان باخته‌اند و متأسفانه محل دفن بسیاری از آن‌ها، پس از گذشت سال‌های سال هنوز مشخص نشده است.

«فریدون توانگری» ملقب به «آرش» یکی از شکنجه‌گرهای ساواک بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، محاکمه و اعدام شد. وی در پاسخ به سؤالی در خصوص عکس‌العمل مقامات «ساواک» پس از شهید شدن انقلابیون زیر شکنجه آن‌ها، گفته است: «مقامات مافوق بعد از این ماجرا‌ها (کشته شدن افراد زیر شکنجه) عکس‌العمل خاصی انجام نمی‌دادند و فقط پرونده‌سازی می‌کردند. نامه‌ای تهیه می‌کردند که این شخص یا بر اثر خونریزی یا خودکشی در زندان فوت نموده است».

شهید «امیرمراد نانکلی» یکی از ده‌ها نفری است که با بدنی سالم وارد زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری شد؛ اما بازجوها وقتی نتوانستند کلمه‌ای از او اعتراف بگیرند، وی را به شهادت رسانده و مظلومانه بدون این‌که خانواده‌اش اطلاعی از وضعیت او پیدا کنند، جسدش را دفن کردند.

شهید «امیرمراد نانکلی»

«حمیده نانکلی» خواهر شهید «امیرمراد نانکلی»، نحوه دستگیری و شهادت برادر خود را این‌گونه روایت کرده است: «وی را در تاریخ پنجم اسفند سال ۱۳۵۱ مصادف با بیستم ماه محرم در ساعت ۱۱ صبح دستگیر کردند. همه دوستان به برخورد خوب او و مردمی بودنش معترفند. «مراد» هرماه یک‌بار به بیمارستان‌ها سر می‌زد و از بیمارانی که ملاقات‌کننده‌ای نداشتند، عیادت می‌کرد.

هیأتی به نام «جوانان سجادیه» تشکیل داده بود که برنامه‌های تفریحی، ورزشی، فرهنگی و مذهبی برای جوانان ترتیب می‌داد و صبح‌های جمعه برنامه کوه و دعای ندبه برقرار می‌کرد و در میان دوستان و همرزمان خود، به «بچه رستم» معروف بود و در دلاوری و رشادت نظیری نداشت. «مراد» در همه کار‌ها نظم و ترتیب داشت و صاحب سجایا و فضایل اخلاقی بالایی بود.

«مراد» را به قدری شکنجه کرده بودند که کلیه‌هایش را از دست داده بود؛ اما او دلاورانه در حین بازجویی صندلی را بر سر بازجو‌ها کوبیده بود. بازجویان «ساواک» نیز او را در محاصره شکنجه‌ها و انواع و اقسام آزار‌ها قرار داده و او را به شهادت رساندند. بازجویان که حتی نتوانستند کلمه‌ای از او اعتراف بگیرند، وی را به شهادت رسانده و مظلومانه بدون این‌که ما اطلاعی از وضعیت او پیدا کنیم، جسدش را دفن کردند، تا این‌که پس از چندماه از پیروزی انقلاب اسلامی، با مشخص شدن اسامی قطعه شهدای گمنام انقلاب در بهشت زهرا (س)، محل دفن «مراد» نیز آشکار شد. پدر و مادرم روزگار را با اشک چشم و فراق «مراد» گذراندند و از دنیا رفتند و «مراد» نیز به آرزوی دیرینه‌اش یعنی فیض عظیم شهادت نائل آمد و اکنون نام و یادش همواره در قلب‌های ماست».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

«شهربانی کل کشور» پس از شهادت «امیرمراد نانکلی»، در نامه محرمانه‌ای خطاب به «ریاست کمیته مشترک ضد خرابکاری» نوشت: «زندانی آن کمیته روز ۵۳/۶/۱ به علت نارسائی کلیوی در اثر ضایعات پوستی و عضلانی و کوفتگی تمام عضلات بدن در بخش جراحی بیمارستان شهربانی بستری و در تاریخ ۵۳/۶/۱۹ به علت سندروم کراش فوت نموده است». این درحالی است که «بهمن نادری‌پور» معروف به «تهرانی» یکی از شکنجه‌گرهای «ساواک»، پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران در اعترافات خود گفت: «ادعای مادر داغ‌دیده «مراد نانکلی» درمورد به شهادت رسیدن فرزندش صحت دارد. همان‌طور که قبلاً نیز در اوراق بازجویی نوشته‌ام، «مراد نانکلی» به‌علت آن‌که اطلاعات خود را نداده بود، به کمیته مشترک منتقل و بر اثر شکنجه توسط «حسینی» و احتمالاً ضربه شدید با مشت به قلبش شهید شده است. وی از جمله معتقدین واقعی به اسلام و مجاهدان و مدافع جامعه توحیدی بوده است و از همان زمان از امام خمینی تقلید می‌کرده است».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

«اداره‌کل پزشکی قانونی» وقت نیز در «گزارش معاینه جسد» شهید «امیرمراد نانکلی» نوشته است: «جوانی است در حدود بیست و پنج ساله با اندام بسیار لاغر و چشمان کاملاً گود رفته که از سوء تغذیه شدید رنج می‌برده است. علائم خفگی و خفه کردگی و مسمومیت ندارد. پوست رفتگی که شروع به التیام نموده در محل قوزک پای چپ و پشت پای چپ و خراشیدگی در پای راست دارد. [۱] سینه و شکم باز شد، ریه‌ها پر خون می‌باشند در ریه‌ها کانون‌های عفونی به‌طور پراکنده دیده می‌شود. پوست سر باز شد زیر پوست سر و استخوان‌های جمجمه آثار خونمردگی و ضربه و شکستگی ندارد. سر باز شد، پرخونی شدید در عروق مغزی و خونریزی [ناخوانا] قاعده جمجمه خصوصاً نیمه راست دیده می‌شود. خونمردگی شدید در استخوان شقیقه‌ای چپ سر و شکستگی در استخوان شقیقه‌ای چپ دیده می‌شود. سایر امعاء و احشا حالت عادی دارند. علت مرگ شکستگی قاعده جمجمه، خونریزی مغزی در اثر برخورد سر به جسم سخت می‌باشد».

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی

[۱] – متهم را روی تخت شلاق خوابانده، مچ دست‌ها و پا‌های او را محکم به تخت فلزی می‌بستند و آنگاه شروع به شلاق زدن می‌کردند. بر اثر درد و فشار ناشی از فرود آمدن ضربات شلاق و واکنش شدید اندام و از جمله پا‌ها که بر اثر حرکات مستمر و تماس با تخت و تسمه نگهدارنده، دچار خراشیدگی شدید و کنده شدن گوشت و پوست پا می‌شد که آثار آن تا مدت‌ها باقی بود. (مصاحبه با علی دانش‌پژوه زندانی سیاسی رژیم پهلوی ۸۴/۰۷/۲۳)

انتهای پیام/ 113



منبع خبر

پرونده‌سازی دروغین برای فرار از حقیقت شهادت زندانی‌های سیاسی در زندانهای پهلوی بیشتر بخوانید »

شکنجه اسبی که به "فرح پهلوی" سواری نداد/ قصه یک اسب اصیل ایرانی که مقطوع‌النسل و منقرض شد!

شکنجه اسبی که به "فرح پهلوی" سواری نداد/ قصه یک اسب اصیل ایرانی که مقطوع‌النسل و منقرض شد!


سرویس جامعه مشرق – “اسب” قدیمی‌ترین دوست بشر در میان سایر مخلوقات الهی است. حیوانی نجیب، کارآمد و باهوش که در هزاره‌های متمادی توانسته اعتماد انسان را به خود جلب کند و یاریگر او باشد.

اسب‌ها نژادها و تیره‌های مختلفی دارند. نژادها و تیره‌هایی که هریک فرم و صفات خاص خود را دارا هستند. و مردمان کشورهایی که صاحب تیره‌های خاص اسب هستند؛ به این نژادها افتخار می‌کنند و آنها را نمادی از غرور و اقتدار ملی خود می‌دانند.

در واقع تقریبا هیچ کشوری در جهان نیست که در کنار اساطیر واقعی یا افسانه‌ای آن تصویر یا پیکره‌ی یک اسب نباشد.

دین اسلام نیز نگاه محبت‌آمیزی نسبت به اسب دارد و او را محترم می‌شمارد.

در احادیث شیعی و مثلا در کتاب محترم مفاتیح‌الحیات علامه جوادی آملی این روایت نقل شده است که به اسب‌ها سلام کنید. و همینطور احادیث دیگری در سایر منابع که می‌گویند نباید به صورت اسب شلاق زد و یا “نگهداری اسب از اعمال نیک است که در قیامت محاسبه می‌شود”. همینطور روایت مشهور لزوم آموختن سوارکاری به فرزندان که عموم مسلمانان آنرا شنیده‌اند.

در بحث اسب و سوارکاری البته ایران ما از سرآمدان تاریخ است.

گفته می‌شود ایرانی‌ها نخستین قومی در جهان بوده‌اند که اسب را رام کردند و بر آن سوار شدند.

و همانان بودند که ورزش‌های مفرّح اما پر مخاطره “چوگان” و یا “بُز کشی” را بنیاد گذاشتند. ورزش‌هایی که از افتخارات حکمرانان و پهلوانان ایرانی در همه اعصار بوده است و در ایرانی‌بنیاد بودن آنها هیچ شک و تردیدی نیست.

افسانه‌های زیادی از برخورد مهربانانه ایرانی‌ها با اسب‌ها و محترم بودن این حیوان نجیب وجود دارد که رامشگری اسب‌ها در طول تاریخ ایرانیان شاهدی بر درستی آن افسانه‌هاست. این در حالی است که مثلا در سفرنامه مارکوپولو می‌خوانیم که مغول‌ها هنگام طی طریق برای جنگ‌های کشورگشایانه خود گاهی رگی از بدن اسبشان را می‌بریده و خونش را می‌نوشیدند تا بدنشان قوی بماند! رفتارهای وحشیانه و ددمنشانه‌ای علیه “اسب” که هرگز در تاریخ ایران و در رفتار با اسب‌ها بصورت یک رویه جاری، دیده و شنیده نشده است.

ارزش اسب‌ها قبل از هرچیز با نژاد آنها و خصلت‌های نژادی‌شان سنجیده می‌شود و ایران یکی از کشورهایی است که نژادهای اصیل و چندگانه اسب از قبیل عرب، دره‌شوری، ترکمن، فارسی، کاسپین و… قرن‌هاست که در آن میزی‌اند.

جالب است که بدانیم حتی گفته می‌شود اسب عرب که یکی از نژادهای مشهور در جهان است نیز ریشه‌ای ایرانی دارد.

رسمی در تمام کشورهای جهان وجود دارد که از نژادهای اصیل اسب‌های خویش حمایت می‌کنند و به انحاء مختلف مراقب آن هستند.

حتی می‌دانیم که در برخی کشورها که به داشتن یک نژاد خاص مشهور هستند؛ واردات اسب ممنوع است و اسبی هم که به هر دلیلی توسط صاحبش از آن کشور خارج شود؛ دیگر اجازه بازگشت ندارد. برای اینکه نژاد اصیل اسب در یک کشور دچار خلط ژنتیکی، چند خونی و ضعف نژادی نشود.

جالب است که بدانیم برای تولد یک اسب خوب و دارای تمام خصائل نژادی باید از چند نسل قبل شروع کرد و اجداد خوبی را در کنار یکدیگر آورد تا در نهایت یک کرّه‌ی خالص، زیبا و خوش‌نژاد به دنیا بیاید.

اسب‌های نژاد خالص البته مهربان‌ترند، رفتارهای بهتری دارند، از نجابت و قدرت بیشتری برخوردارند و می‌توانند اصالت نژادی و خون خالص خود را نیز به کرّه‌هایشان منتقل کنند.

از همین روست که همیشه در مطالعه اسب‌ها و برای انتخاب آنها، نام پدر و مادر و حتی اجداد و گاهی جد اول اسب نیز از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است.

*وقتی ملکه پهلوی “خوشرو”، اسب اصیل ایران را مقطوع‌النسل کرد/ رسوایی نمایش ایرانی‌گری پهلوی‌ها با فدا شدن یک اسب اصیل

اکنون که بیش از گذشته راجع به اسب‌ها، احترام‌انگیزی آنها در نزد مسلمانان ایرانی و اهمیت غیر قابل انکار نژاد اسب‌ها در هر کشوری دانستیم شاید اهمیت خاطره تلخ و ظلمی که در ادامه خواهیم خواند بیشتر و ملموس‌تر باشد.

جنایتی رخ داده از سوی “فرح پهلوی” نسبت به یکی از اصیل‌ترین اسب‌های ایرانی که خوانش آن قلب هر انسانی را به درد می‌آورد.

این داستان واقعی، روایت شکنجه و مقطوع‌النسل کردن یک اسب اصیل دره‌شوری (از نژادهای خالص ایرانی و متعلق به استان فارس) است که نمی‌خواست به فرح پهلوی سواری بدهد!

شکنجه اسبی که به "فرح پهلوی" سواری نداد/ قصه یک اسب اصیل ایرانی که مقطوع‌النسل و منقرض شد!

تصویری از یک اسب درّه‌شوری

این قضیه را مرحوم “مهرداد شیدفر” از بزرگان معاصر سوارکاری و چوگان ایران در خاطرات خود گفته است که نشریات و کانال‌های تخصصی مربوط به اسب از جمله کانال تلگرامی horse و مجله دنیای اسب نیز آنرا نقل کرده‌اند.

ماجرای این ظلم بزرگ پهلوی را در ادامه و به روایت مرحوم شیدفر می‌خوانید:

“می خواهم واقعیتی را که انجمن بهبود نژاد و پرورش اسب ایرانی –در دوران پهلوی- در مورد این نژاد ایرانی (اشاره به اسب نژاد دره‌شوری) مرتکب شد و من به نوعی شاهد آن بوده و خودم هم در آن دخیل گردیدم را به عرض شما خوانندگان برسانم…

جریان این طور بود که در سال ۱۳۵۲ یک سیلمی داغ ۲ (اشاره به یک اسب نر با شناسنامه ثبت‌شده) به عنوان تحفه به فرح پهلوی تقدیم شد.

که اسبی بود به رنگ کهر سیر به غایت زیبا با سری بسیار ظریف و کوچک و قدی نسبتا بلند که حقا و شاید جز دو یا سه تا اصیل‌ترین اسب‌های دره شوری در آن زمان بود.

و چون من به جهت تماس با دوست شیرازیم از جریان مطلع شده بودم، از طریق نزدیکانم در اصطبل شاهنشاهی شنیدم که پس از امتحان‌های بسیار از این اسب که بی خطر بودن سواری با او را تضمین می‌کرد، برای اولین بار فرح پهلوی بر آن سوار شد، ولی به سبب ضعف او در سواری، نتوانست اسب را کنترل کند و سریعا پیاده گردید.

در اینجاست که می خواهم از شما دوستان خواننده در قضاوت کمک بگیرم. در هر کشوری اگر این اتفاق می افتاد؛ مسئولین با دانایی بر اینکه این اسب درجه یک که نژادش در حال نابودی است ولی برای ملکه کشور مناسب نیست و با توجه به این که ده‌ها اسب دیگر در اختیار دارند که ملکه با آنها سواری می‌کند؛ فورا به هر قیمت که شده چندین مادیان اصیل باقیمانده را خریداری کرده و شروع به کشش این اسب (جفتگیری این اسب نر) با مادیان‌ها می‌نمودند تا شاید در آخرین فرصت‌های باقیمانده برای این اسبان اصیل احیایی صورت گیرد و بر تعداد آنها افزوده شود. “

مرحوم شیدفر در ادامه خاطره خود اما از حقیقتی تلخ خبر می‌دهد و می‌گوید:

“خلاصه اسب را اخته کردند. نشان به آن نشان که طبق اخباری که از اصطبل شاهنشاهی به من می رسید، فرح یک بار دیگر هم پس از اخته کردن بر آن اسب نشست و یک بار دیگر هم به این نتیجه رسید که نمی‌تواند با این اسب سواری کند و این یعنی پایان کار یک اسب، وقتی ارباب او را نمی‌خواهد. “

شیدفر همچنین با اشاره اینکه نوکران فرح حتی این تعقّل را نداشتند که لااقل قبل از مقطوع‌النسل کردن این اسب اصیل از او کره‌های اصیل بگیرند به ادامه سرنوشت این اسب بیچاره اشاره می‌کند و می‌گوید:

“دیر زمانی طول نکشید که اسب از اصطبل دربار به دلال‌های خیابان قزوین فروخته شد و سر از کاروانسرای مرحوم مشهدی عبدا… درآورد و من هم به محض این که خبر را شنیدم، سریعا به کاروانسرا رفته و اسب را به مبلغ ۱۰۰۰ تومان برای یکی از اقوامم خریدم و او هم پس از خرید یک اسب دیگر، هر دوی آنها را به منطقه کلاردشت که محل کارش بود، حمل کرد. و دیر زمانی هم نگذشت که در سال ۱۳۵۴، ایشان به من تلفن کرد و گفت که نمیتواند با اسب کنار بیاید و لذا نگهداریش امکان ناپذیر شده و از من خواست تا او را برایش بفروشم. بلافاصله به او گفتم که خریدارش آماده است و او که تعجب کرده بود، گفت کی به این سرعت مشتری‌اش شده؟

که فرصت ادامه‌ی حرف را به او ندادم و گفتم خودم اسب را برای چوگان بازی می‌خواهم و او هم لطف کرده و در همان پای تلفن او را به من بخشید.

دو روز بعد اسب در تهران و اصطبل فدراسیون چوگان بود و من هم سریعا او را به کار کشیدم و شروع به ساختن بدنش نمودم. (اشاره به اقدامات تمرینی برای بهبود عضلانی اسب)

بعد از ۳ ماه دیگر کمتر کسی او را می شناخت و در بهار ۱۳۵۴ اسب چنان آب و رنگی پیدا کرده بود که حتی از جاهای دور برای دیدنش می‌آمدند و داوطلب خرید او میشدند که جواب من منفی بود.

از طرفی چون بدنش عضلانی شده بود، با آن سر کوچکش بیشتر از اسب، شبیه آهوان صحرا خود را نشان میداد و به این طریق شد که من هم نام او را “خوشرو” گذاشتم.

خوشرو حدود ۷ ماه پس از شروع تربیتش در میدان چوگان بازی روز به روز هم پیشرفت میکرد و حالا که فکرش را می‌کنم، او یکی از سریع‌ترین اسبهایی بود که در طول سالها که چوگان بازی می‌کردم، در اختیار داشتم و اگر به لطف انجمن سلطنتی او را اخته نکرده بودند! شاید حالا هم نوه و نتیجه‌هایش در میادین مختلف جرأت، سرعت و حرف شنوی جدشان را به رخ اسب های دوخون امروزی می‌کشیدند. “

*این خاطره تلخ و دردآور هنگامی دچار تأملات بیشتر می‌شود که تاریخ به ما می‌گوید شاه پهلوی و ملکه او در انظار عمومی البته مدعای اصالت و ایرانی‌گری داشتند و چه خرجها و بودجه‌های کلانی را که در نمایش این ژست و مثلا در جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی هدر ندادند.

اما کسی نمی‌دانست که آنها در تاریکخانه خود حتی از شکنجه حیواناتی هم که برآمده از خاک و اصالت ایرانی بودند؛ هیچ اِبایی نداشتند.

لازم به توضیح است که در دوران نظام جمهوری اسلامی ایران اقدامات حقوقی و حمایتی گسترده‌ای در دفاع از حقوق حیوانات بعمل آمده است.

در بحث اسب نیز شاهد اقدامات مطلوب وزارت جهاد کشاورزی و فدراسیون سوارکاری در بهبودبخشی به اسب‌های ایرانی و تکثیر نژادهای خالص ایرانی هستیم.

نظر فقهی نظام جمهوری اسلامی در بحث حرمت آزار رساندن به حیوانات و نیز محترم بودن اسب‌ها در نصوص دینی ما؛ ‌ یکی از اصلی‌ترین دلایل جلوگیری از بروز ظلم و شکنجه در حق این مخلوق الهی است که به مدد نظام جمهوری اسلامی ایران محقق شده است.



منبع خبر

شکنجه اسبی که به "فرح پهلوی" سواری نداد/ قصه یک اسب اصیل ایرانی که مقطوع‌النسل و منقرض شد! بیشتر بخوانید »

پوست این پاسدار را بعثی‌ها نکندند+عکس

پوست این پاسدار را بعثی‌ها نکندند+عکس



شهید محسن میرجلیلی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، تصویری که پیش رو دارید، متعلق است به «محسن میرجلیلی»، از پاسداران «کمیته‌های انقلاب اسلامی». او متولد 1338 شمسی بود و پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به «کمیته» پیوست. همچنین در مجال هایی که به دست می آورد، به صورت بسیجی در جبهه های نبرد علیه متجاوزین بعثی حاضر می شد. «محسن میرجلیلی» در مرداد ماه 1361 شمسی، به طرز فجیعی به شهادت رسید اما نه به دست اشغالگران بعثی. او حین انجام وظیفه در شهر تهران، توسط اعضای سازمان موسوم به «مجاهدین خلق»(منافقین) ربوده شد و تحت شکنجه‌هایی قرون وسطایی که حتی شنیدنش مو بر اندام هر انسانی راست می کند، قرار گرفت.در نهایت نیز پس از تزریق سیانور، در حالی مه هنوز جان در بدن داشت، دفن گردید.

تنها برای درک بهتر مخاطبان از جنایت هولناکی که علیه «میر جلیلی» و دو پاسدار دیگر انجام گرفت، بریده کوچکی از پرونده آن ها را به نظرتان می رسانیم:

مهران اصدقی جریان شکنجههای دو پاسدار را به صورت موازی روایت کرد: «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدنپیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این میلههای سربی که گفتهاند بیهوش میکند درست است یا نه. سپس با میله دو بار به پشت گردن طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میلهها الکی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوستکلفت است. سپس دست به کار شدیم. در حمام من و مسعود قربانی نزد محسن میرجلیلی که روی صندلی بسته شده بود رفتیم. مسعود قربانی خطاب به محسن گفت شنیدهام تو اطلاعات نمیدهی. میدانی ما با دشمنانمان چطور رفتار می‌کنیم؟ اگر اطلاعات ندهی تو را میپزیم. سپس به من گفت اتو را بیاور. من اتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ میشد، از فاصله بین تکیهگاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که او احساس میکرد که اتو داغ است و فقط به من خیره شده بود و هیچ حرفی نمیزد.

 مسعود قربانی مجدداً سؤال کرد حرف میزنی یا نه؟ که به دنبال این حرف ناگهان اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، سپس از هوش رفت. بوی سوختگی داخل حمام پیچیده بود. من خیلی ترسیده بودم. خود مسعود قربانی هم ترسیده بود ولی سعی میکرد خودش را مسلط به کاری که انجام میدهد نشان دهد. سپس مسعود قربانی به محمدرضا گفت آب سرد رویش بریز تا به هوش بیاید. من از حمام بیرون رفتم و وارد اتاقی که جواد محمدی و مصطفی معدنپیشه در آن بودند شدم.»



منبع خبر

پوست این پاسدار را بعثی‌ها نکندند+عکس بیشتر بخوانید »