طلبه شهیدی که در خوشرویی زبانزد بود
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید روحانی اسماعیل محمد پور توانا فرزند حسن، پنجم مهر ماه سال ۱۳۴۳ در شهرستان تبریز و در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. با گذشت مدت زمان کوتاهی از عمر او، آثار تقوی و تدیّن بر چهره اش نمایان می شود.
در دوران انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعال داشت و بعد از انقلاب در جهاد سازندگی نیز فعالیت داشت.
او براساس عشق و علاقه شدیدی که به روحانیت و برنامه های مذهبی داشت، تصمیم گرفت که به کسوت مقدس روحانیت درآید و وارد حوزه علمیه شد و بعد از کسب علم و فضیلت و تهذیب نفس در پشت جبهه نماند و در عملیات والفجر۸ شرکت نموده و مجروح می شود و بعد از استراحت به قم برگشته و به تحصیلات ادامه می دهد.
از طریق قم به جبهه اعزام و در عملیات نصر۷ در منطقه سردشت در تاریخ چهاردهم مرداد ماه سال ۱۳۶۶، بر اثر اصابت ترکش به سرش ساعت ۲ نیمه شب مصادف با عید سعید قربان، قدم به وادی عشق نهاد و به درجه شهادت نائل شد و پیکر پاکش در وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.
قسمتی از وصیت نامه شهید اسماعیل محمد پور توانا:
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص
سعادت انسان آن است که محبوب خالق خود شود و هرکه محبوب ربوبیت گردید از عذاب نجات یافت.
آری در این راه پر فراز و نشیب باید امتحان داد، اما امتحان خون و شهادت. کمتر کسانی در این مرحلهای از امتحان به درجه قبولی میرسند و تاریخ نام این مردان بزرگ را در این رتبهای از آزمایش در خود ثبت نموده است.
ما نیز میخواهیم در این امتحان قدم بگذاریم، ولی نتیجه امتحان را نمیدانیم آیا مورد قبول حق ربوبی میشود یا نه؟
اما از آنجایی که به رحمت واسع حق تعالی امیدواریم مأیوس نیستیم.
سخن در این مرحله از عزمت و شرف و شجاعت و مردانگی و غیرت است. سخن از انسانیت انسان، سخن از وارستگی و اتصال به حبل المتین است.
روحی که مجذوب زشتیها شد، مجذوب زیبایی نخواهد شد در نتیجه زیبایی را نخواهد فهمید و هرگاه زیبایی را درک نکرد عاشق نشد زیرا عشق جز ادراک زیبایی نیست.
ما نیز همچون مردان بزرگ کربلا، پای در میدان عشقمان گذاشتیم و باید که مصداق شعر شاعر شویم: گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده جان به لب خواهد رفت.
ما که خود را پیرو امیر مؤمنان(ع) میخوانیم همچون آن مرد بزرگ باید عمل نماییم، به سختیها تحمل نماییم و در مقابل یاوه گویان و زورگویان بایستیم برای اسلام فرق نمیکند که صدام در مقابل است یا یک سگ دیگری، ما وظیفهمان را عمل مینماییم، وظیفه دفاع از شرع مقدس و حریم اسلامی است.
خاطره ای از پدر شهید:
دوستان و همرزمانش هر وقت من را می دیدند می گفتند خوش به حالت که چنیین پسری داری، خداوند تو را خیلی دوست داشته که اسماعیل را به تو داده است.
او همیشه در جبهه در پایین ترین قسمت چادر می خوابد.
من سعی کردم که سر این کار اسماعیل را بدانم و بفهمم که چرا همیشه در پایین چادر می خوابد. بعدها فهمیدم که چون اسماعیل همیشه در جبهه هم نماز شب می خوانده است و در پایین چادر می خوابید تا وقتی برای نماز بیدار می شود مزاحم کسی نباشد. در خانه هم که بود هیچوقت نماز شبش ترک نمی شد.
همرزم شهید (کریم عیب پوش)
هر وقت شهید توانا را می دیدم احساس می کردم که ایشان یکی از جوانان برگزیده بهشت است. می توان گفت که او به مرحله کامل کمال رسیده بود.
خوردن، خوابیدن، خندیدن و تمام کارهای او با دیگران متفاوت بود. هیچ وقت ندیدم بلند بخندد. همیشه به جای اینکه بخندد تبسم می کرد.
هرکس به چهره اش نگاه می کرد به یقین می گفت که او شهید خواهد شد. او یک فرشته بود. فرشته ای که خداوند لطف کرده بود و او را بصورت انسان به میان ما آدمها آورده بود تا از وجود پر برکتش استفاده کنیم.
همیشه به من می گفت: کریم تو احتمال شهادتش زیاد است. قول بده ما را هم شفاعت کنی، گفتم من لیاقت شهادت ندارم. اما تو به من قول بده اگر شهید شدی دستم را بگیری.
همرزم شهید
کریم عیب پوش
منبع:حوزه نیوز
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، شهید روحانی اسماعیل محمد پور توانا فرزند حسن، پنجم مهر ماه سال ۱۳۴۳ در شهرستان تبریز و در خانواده ای مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. با گذشت مدت زمان کوتاهی از عمر او، آثار تقوی و تدیّن بر چهره اش نمایان می شود.
در دوران انقلاب در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت فعال داشت و بعد از انقلاب در جهاد سازندگی نیز فعالیت داشت.
او براساس عشق و علاقه شدیدی که به روحانیت و برنامه های مذهبی داشت، تصمیم گرفت که به کسوت مقدس روحانیت درآید و وارد حوزه علمیه شد و بعد از کسب علم و فضیلت و تهذیب نفس در پشت جبهه نماند و در عملیات والفجر۸ شرکت نموده و مجروح می شود و بعد از استراحت به قم برگشته و به تحصیلات ادامه می دهد.
از طریق قم به جبهه اعزام و در عملیات نصر۷ در منطقه سردشت در تاریخ چهاردهم مرداد ماه سال ۱۳۶۶، بر اثر اصابت ترکش به سرش ساعت ۲ نیمه شب مصادف با عید سعید قربان، قدم به وادی عشق نهاد و به درجه شهادت نائل شد و پیکر پاکش در وادی رحمت تبریز به خاک سپرده شد.
قسمتی از وصیت نامه شهید اسماعیل محمد پور توانا:
ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص
سعادت انسان آن است که محبوب خالق خود شود و هرکه محبوب ربوبیت گردید از عذاب نجات یافت.
آری در این راه پر فراز و نشیب باید امتحان داد، اما امتحان خون و شهادت. کمتر کسانی در این مرحلهای از امتحان به درجه قبولی میرسند و تاریخ نام این مردان بزرگ را در این رتبهای از آزمایش در خود ثبت نموده است.
ما نیز میخواهیم در این امتحان قدم بگذاریم، ولی نتیجه امتحان را نمیدانیم آیا مورد قبول حق ربوبی میشود یا نه؟
اما از آنجایی که به رحمت واسع حق تعالی امیدواریم مأیوس نیستیم.
سخن در این مرحله از عزمت و شرف و شجاعت و مردانگی و غیرت است. سخن از انسانیت انسان، سخن از وارستگی و اتصال به حبل المتین است.
روحی که مجذوب زشتیها شد، مجذوب زیبایی نخواهد شد در نتیجه زیبایی را نخواهد فهمید و هرگاه زیبایی را درک نکرد عاشق نشد زیرا عشق جز ادراک زیبایی نیست.
ما نیز همچون مردان بزرگ کربلا، پای در میدان عشقمان گذاشتیم و باید که مصداق شعر شاعر شویم: گر مرد رهی میان خون باید رفت وز پای فتاده جان به لب خواهد رفت.
ما که خود را پیرو امیر مؤمنان(ع) میخوانیم همچون آن مرد بزرگ باید عمل نماییم، به سختیها تحمل نماییم و در مقابل یاوه گویان و زورگویان بایستیم برای اسلام فرق نمیکند که صدام در مقابل است یا یک سگ دیگری، ما وظیفهمان را عمل مینماییم، وظیفه دفاع از شرع مقدس و حریم اسلامی است.
خاطره ای از پدر شهید:
دوستان و همرزمانش هر وقت من را می دیدند می گفتند خوش به حالت که چنیین پسری داری، خداوند تو را خیلی دوست داشته که اسماعیل را به تو داده است.
او همیشه در جبهه در پایین ترین قسمت چادر می خوابد.
من سعی کردم که سر این کار اسماعیل را بدانم و بفهمم که چرا همیشه در پایین چادر می خوابد. بعدها فهمیدم که چون اسماعیل همیشه در جبهه هم نماز شب می خوانده است و در پایین چادر می خوابید تا وقتی برای نماز بیدار می شود مزاحم کسی نباشد. در خانه هم که بود هیچوقت نماز شبش ترک نمی شد.
همرزم شهید (کریم عیب پوش)
هر وقت شهید توانا را می دیدم احساس می کردم که ایشان یکی از جوانان برگزیده بهشت است. می توان گفت که او به مرحله کامل کمال رسیده بود.
خوردن، خوابیدن، خندیدن و تمام کارهای او با دیگران متفاوت بود. هیچ وقت ندیدم بلند بخندد. همیشه به جای اینکه بخندد تبسم می کرد.
هرکس به چهره اش نگاه می کرد به یقین می گفت که او شهید خواهد شد. او یک فرشته بود. فرشته ای که خداوند لطف کرده بود و او را بصورت انسان به میان ما آدمها آورده بود تا از وجود پر برکتش استفاده کنیم.
همیشه به من می گفت: کریم تو احتمال شهادتش زیاد است. قول بده ما را هم شفاعت کنی، گفتم من لیاقت شهادت ندارم. اما تو به من قول بده اگر شهید شدی دستم را بگیری.
همرزم شهید
کریم عیب پوش
منبع:حوزه نیوز
منبع خبر
طلبه شهیدی که در خوشرویی زبانزد بود بیشتر بخوانید »