عاشورا

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س)

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، امروز (۱۳ جمادی‌الثانی) سالروز وفات حضرت ام‌البنین (علیهاالسلام) همسر بزرگوار حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و مادر بزرگوار حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السلام) و سه برادر دیگر ایشان (که از شهدای کربلا هستند) هست.

به همین مناسبت کلامی از حجت‌الاسلام و المسلمین «حامد کاشانی» در مورد ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (علیهاالسلام) منتشر شده هست:

«ما در کربلا نداریم کسی صفت خود را هم خرج امام حسین (علیه‌السلام) کرده باشد. «لاتَدعُوَنِّي وَیکِ أُمَّ‌البَنینَ/ دیگر اصلاً به من نگویید. من دیگر ام‌البنین نیستم. هم پسرانم را دادم و هم اسمم را.» این مقام، کار هرکسی نیست.

در قرآن کریم برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اینطور مقام هست که خداوند وقتی می‌خواهد اسم ببرد، می‌فرماید: عبد ما. نامش را هم نمی‌گوید. اینکه شما می‌بینید از حضرت عباس (علیه‌السلام) اصلاً کلامی نداریم، یک جمله سخنرانی نکرده هست؛ این ادب از کجا آمده هست؟ ایشان این خصلت را از مادر گرفته‌اند. 

اگر کسی دنبال این هست که معرفتش نسبت به اهل بیت (علیهم‌السلام) زیاد شود، به ام‌البنین (علیهاالسلام) متوسل شود.»

کد ویدیو

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س) بیشتر بخوانید »

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، در حادثه جانسوز کربلا بسیاری از افراد و اشخاص بودند که در کنار امام حسین (ع) حضور نداشتند، اما نام مبارکشان همسنگ شهدای کربلا قرار دارد و حتی می‌توان گفت بخش مهمی از هویت کربلا مرهون نام بلند آنها هست.

حضرت ام‌البنین (س) یکی از معدود افرادی هست که با همه جلالت شان و مقام بلندشان در کربلا حضور نداشتند، اما بدون نام ایشان نامی از حادثه کربلا برده نمی‌شود. با این همه همچنان حضرت ام‌البنین (س) شخصیتی مظلوم در حادثه کربلا هست و به شناخت دقیقی از ایشان نرسیده‌ایم. 

در میان همسران امام علی (ع) بعد از حضرت زهرا (س) جناب ام‌البنین از جایگاهی ویژه برخوردار هست و حتی نام ایشان را باید در زمره زنان بزرگ و صاحب کرامت شیعه مانند حضرت زینب (س) قرار داد. ایشان بدون شک الگوی برتر همه مادران و همسران شهدا هست که همه شئون زندگی‌شان حتی سوگواری بر شهادت فرزندانشان نیز نوعی جهاد هست. 

حضرت ام‌البنین و خبر شهادت فرزندانش (س)

پس از واقعه جانسوز کربلا کاروان اهل بیت (ع) پس از حضور افشاگرانه در کوفه و شام، به سوى مدینه فرستاده شدند. وقتى نزدیک مدینه رسیدند، امام سجاد (ع) فرود آمده و بار شترش را پایین کشید، خیمه‌اى براى خویش نصب کرده و فرمود: اى بشیر! خدا پدرت را رحمت کند، ایشان شاعر خوبى بود. آیا تو نیز از شاعرى بهره برده‌اى؟ 

بشیر عرض کرد: آرى. 

امام (ع) فرمود: پس به مدینه برو و خبر شهادت پدر و عزیزانم را به اهل مدینه برسان. 

بشیر با این امر و مأموریت امام (ع) بر اسب سوار شد و با سرعت خود را به مدینه رساند و وارد مسجد النبى (ص) شد. صدا را به گریه بلندکرد و با حالتى غمناک، با دو بیت شعر به انتظار تلخ اهل مدینه پایان داد: «اى اهل مدینه! دیگر در مدینه نمانید؛ زیرا حسین (ع) کشته شد. پس فراوان اشک بریزید. بدن حسین (ع) در کربلا، در خاک و خون غلتید؛ در حالى که سرش بر بالاى نیزه به این شهر و آن شهر برده مى‌شد.»

با اعلام این خبر، مدینه یکپارچه در عزا و شیون فرو رفت. زنان از خانه‌هاى خود بیرون آمدند، صورت‌هایشان را مى‌خراشیدند و نوحه و ماتم سر مى‌دادند و بر مظلومیت حضرت سیدالشهدا و یارانش علیهم السلام مى‌گریستند. 

در این هنگام در بین آن همه شور عزا و ماتم حضرت ام‌البنین (س) خود را به بشیر رساند و فرمود: بشیر! از حسین برایم بگو. 

بشیر عرض کرد: در سوگ چهار فرزند شجاعت به تو تسلیت مى‌گویم. 

ام‌البنین (س) به بشیر فرمود: بشیر گفتم از حسینم چه خبر آوردى؟ حسینم چه شد؟ فرزندانم همگى فداى حسین (ع) باد. اگر حسین زنده باشد، کشته شدن چهار فرزندم برایم آسان هست. 

وقتى بشیر خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام را اعلام کرد، حضرت ام‌البنین (س) در حالى که بسیار منقلب شده بود فرمود: اى بشیر، با این خبر بندهاى دلم را پاره پاره کردى.

سوگوارى حضرت ام‌البنین (س) بعد از واقعه جانسوز کربلا

حضرت ام‌البنین (س) بعد از واقعه جانسوز کربلا قبرهایى نمادین در قبرستان بقیع ایجاد کرد و هر روز همراه با عبیداللّه و فضل، فرزندان حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام به قبرستان بقیع مى‌آمد و براى امام حسین، شهداى کربلء و چهار فرزندش علیهم‌السلام آن چنان ندبه و گریه مى‌کرد که دوست و دشمن به گریه مى افتادند، حتى مروان بن حکم که مظهر شقاوت و شخصى قصى‌القلب و از دشمنان قسم خورده آل محمد (ص) بود، بار‌ها در اثر شنیدن نوحه و گریه‌هاى حضرت ام‌البنین (س) گریه مى‌کرد. 

بانوان مدینه که ایشان را ام‌البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى‌گفتند، به آنها چنین جواب مى‌داد: اى زنان مدینه دیگر مرا ام‌البنین نخوانید، زیرا با این عنوان مرا به یاد فرزندانم مى‌اندازید که شیران بیشه شجاعت بودند. من داراى فرزندانى بودم که از این رو مرا مادر پسر‌ها مى‌گفتند، ولى اکنون در حالى صبح کردم که هیچ پسرى ندارم، چهار پسر همچون باز شکارى، چابک و تیز پرواز داشتم که با قطع رگ گردن‌هایشان آنها را کشتند. 

دشمنان با نیزه‌هاى خود، پیکرهاى آنها را قطعه قطعه کرده و هر چهار پسرم در حالى روز را به پایان بردند که با بدن‌هاى چاک چاک بر روى خاک گرم کربلا افتادند. کاش مى‌دانستم آیا این خبرى که به من دادند صحیح هست که دست راست عباسم را از بدن جدا نمودند؟!

ارادت حضرت ام‌البنین (س) به حسین بن على (ع)

کنیز حضرت ام‌البنین (س) مى‌گوید: من منزل را هر روز خودم جارو مى‌کردم ولى در آن روز ایشان امر فرمودند: خودم مى‌خواهم خانه را جارو کنم، زیرا عزاداران حسین علیه‌السلام مى‌خواهند بیایند، لذا بعد از نظافت، هنگام ورود میهمان‌ها شخصا به استقبال آنها رفته و نواى وا اماما و واسیدا سر مى‌داد.

حضرت ام‌البنین (س) و حضرت زینب کبرى (س) یکدیگر را در آغوش کشیدند، حضرت زینب کبرى (س) یکى یکى نام پسران حضرت ام‌البنین (س) را صدا مى‌زد و مى‌فرمود: وا اخاه، وا عباسا، وا اخاه وا جعفرا و… 

حضرت ام‌البنین (س) فقط مى‌فرمود: وا اماما، وا حسینا؛ و به این صورت مردم متوجه شدند که حضرت ام‌البنین (س) بزرگ‌ترین مصیبتش مصیبت امام زمانش علیه‌السلام بود. 
بعد میهمان‌ها نشستند، حضرت ام‌البنین (س) از حضرت زینب کبرى (س) خواست تا از واقعه جانسوز کربلا و پسرانش برایش بگوید، حضرت زینب کبرى (س) از شهادت فرزندانش سخن به میان آوردند. 

حضرت ام‌البنین (س) عرض کرد: جان همه عالم به فداى حسین علیه‌السلام، از حسین علیه‌السلام برایم بگو. 

حضرت زینب کبرى (س) فرمودند: حسین علیه‌السلام را با لب تشنه کشتند. 

حضرت زینب کبرى (س) در ادامه فرمودند: اى ام‌البنین (س) از پسرت عباس علیه‌السلام یک یادگارى برایت آورده‌ام. 

حضرت ام‌البنین (س) عرض کرد: آن یادگارى چیست؟ 

حضرت زینب کبرى (س) سپر حضرت اباالفضل العباس (ع) را به ایشان تقدیم فرمود. 

حضرت ام‌البنین (س) تا آن سپر را دید آن چنان منقلب شد و گریست که بیهوش شده و بر زمین افتاد. 

حضرت ام‌البنین (س) علاوه بر اینکه به بقیع جهت عزادارى مى‌رفتند در منزل نیز در سوگ امام حسین علیه‌السلام مراسم مى‌گرفت و مى‌نشست و زنان مخصوصا از قبیله بنى هاشم در جلسه او شرکت و بر مظلومیت حضرت سیدالشهدا (ع) و اهل بیتش مى‌گریستند. از جمله ام سلمه همسر گرامى پیامبر اکرم (ص) شرکت مى‌کرد و مى‌گریست و مى‌گفت: حسین را کشتند! خدا قبرشان را پر از آتش کند. 

منبع: کتاب ام‌البنین (س) / به قلم قاسم رجبیان.

انتهای پیام/ 161

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا بیشتر بخوانید »

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس



آقای اندرزگو هربار با یک چهره متفاوت مرتب رفت و آمد داشت؛ یک بار لباس روحانیت پوشید و عمامه مشکی گذاشت؛ بار دیگر با لباس شخصی بیرون رفت؛ یک بار عینک زد و بار دیگر بی‌عینک رفت…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «مبارزه به روایت کبری سیل‌سه‌پور» روایت زندگی پرفراز و نشیب همسر شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو است که به قلم سمانه داودی توسط انتشارات روزنامه ایران منتشر شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، مقطعی از زندگی عجیب این شهید بزرگوار به روایت همسرشان است.

گفت: «من منبرهای داغ رفتم و همین امروز و فرداست که من را بگیرند.» از آنجا که من هم از مسائل آگاه شده بودم و از دوران کودکی تا حدودی از برنامه‌های شاه اطلاع داشتم، وقتی ایشان آن مسئله را مطرح کردند، گفتم: «خب باید حتماً فرار کنیم تا ما را نگیرند.» من نیز همراه ایشان به قم قرار کردم. همان روز یک کامیون آوردند تا مقداری از اثاثیه را ببرد. سپس گفتند اگر کسی از اهالی چیذر چیزی پرسید، نگویید که فرار کرده‌اند؛ بگویید برادرش پایش شکسته و در تبریز است و برای عیادت به تبریز رفته‌اند.

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

خودشان نیز به همه در چیذر گفته بودند که برادرم تصادف کرده است و به تبریز می‌رویم. به این طریق می‌خواست مردم و ساواک را گمراه کند.

در حال جمع کردن اثاثیه بودیم و هنوز بیشترش در همان منزل بود اما مجبور شدیم فرار کنیم. در حال فرار، ایشان به من گفت که به قم می‌رویم، اما هیچ کس نباید متوجه شود. ما در قم به منزل آقای شیخ رضا نحوی رفتیم. او یک اتاق داشت و آنجا را به ما داد. ما هم با یک زندگی مختصر، حدود چهار ماه در آنجا زندگی کردیم. بعد از چهار ماه آن خانه لو رفت؛ زیرا آقای اندرزگو به یکی از شهرستانها برای تبلیغ رفت تا آنجا که به یاد دارم یکی از روستاهای آبادان بود. ایشان هم برای تبلیغ و هم برای خرید اسلحه از مرزها به آنجا رفت. آن موقع خواهر سیزده ساله‌ام پیش من می‌ماند تا تنها نباشم.

*گریز از قم و فرار به تهران

آقای اندرزگو روز عاشورا که به منزل آمد، آنجا را محاصره کردند. قبل از آن پدرم را دستگیر کردند و او را به قم بردند و وادارش کردند جای ما را به آنها بگوید. بعد پدرم را به تهران برگرداندند. هنگام محاصره منزل نمی‌دانستم که در محاصره‌ایم. پسرم آقا سید مهدی تقریباً شش هفت ماهش بود. من او را برداشتم و با خواهرم به حرم حضرت معصومه رفتم. محاصره‌کنندگان تعقییمان کردند و در حرم هم مواظب ما بودند در حالی که من اصلا متوجه نشدم.

به منزل آمدم و فردا شبش آقای اندرزگو به منزل آمد و گفت: «ما در محاصره‌ایم. باید خواهرت را به منزل عمویت در ورامین بفرستیم و خودمان هم فرار کنیم وگرنه اگر اینها به اینجا بیایند، درگیری می‌شود و شما را هم از بین می‌برند.»

ایشان نارنجک داشت و به یاد دارم که اسلحه‌هایش را آماده کرده بود، اما نمی‌گذاشت خواهرم بفهمد و بترسد. بعد به من گفت: «لوازم ضروری را جمع کن.» من مقداری لباس جمع کردم و زندگی را رها کردیم و با دو چمدان لباس شبانه فرار کردیم.

نماز مغربم را خوانده بودم که ایشان آمد و گفت: «نماز عشا را دیگر نخوان که فرصت نیست. اینها یک ربع دیگر به منزل می‌ریزند.»

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

من نمی‌دانم ایشان چگونه آن قدر اطلاعات کامل از حالات ساواک داشت که چه موقع حرکت می‌کنند و چه موقع به خانه می‌ریزند؛ از عصر آن روز، آقای اندرزگو مرتب جعبه‌های حاوی مدارک و اسلحه و نارنجک را می‌برد. به ایشان گفتم: «آقا! اینها را کجا می‌برید؟ اگر در راه شما را بگیرند چه؟» گفتند: «آنها الان دم در حیاط هستند و اینجا را محاصره کرده‌اند. اما من را نمی‌بینند؛ زیرا من ذکر می‌گویم و دعا می‌خوانم. یکی از علما به من گفته است که این دعا را بخوان تا آنها تو را نبینند. من الان به کوچه می‌روم و برمی‌گردم و آن‌ها اصلا متوجه نمی‌شوند.»

من در حیاط نشسته بودم و بچه شیر می‌دادم. در همین هنگام چند نفر دم در آمدند؛ برای مثال یک بار شیخی آمد و بار دیگر فردی با لباس شخصی آمد و زنگ زد و گفت: «شیخ عباس تهرانی نیستند؟» من یا خواهرم گفتیم: «نه» نیستند. بعد که آقای اندرزگو وارد شد، گفت: «اینها ساواکی بودند.» گفتم: پس چرا شما را دستگیر نمی‌کنند؟ گفت: «الان هم ایستاده اند اما من را نمی‌بینند!»

ایشان کتاب و کلی اسناد و مدارک از حضرت امام از خانه بیرون برد. گفتم: «چطور شما را نمی‌بینند؟» گفت: «نمی‌بینند.» اما همین طور که به بچه شیر می‌دادم، بدنم مدام می‌لرزید. با خود می‌گفتم الان صدای تیر می‌آید و درگیر می‌شوند. آقای اندرزگو هم مسلح بود و بیرون می‌رفت و می‌آمد و من مرتب منتظر شنیدن صدای تیر بودم. این جریان تا مغرب طول کشید و سپس ایشان به من گفت: «آماده بشوید که برویم.» نماز مغرب را خواندم و سجاده‌ام بهن بود که چادر مشکی سر کردم.

ایشان یک اتومبیل آورد در حیاط گذاشت. به راننده اتومبیل کمی پول اضافه داده و به او گفته بود یک مسافر هم بزن. در واقع در میان راننده‌های قم یک نفر آشنا پیدا کرده بود که این کار را بکند. چند مسافر زن و بچه در عقب نشسته بودند و من و آقای اندرزگو هم جلو نشستیم. خواهرم هم در عقب پیش آن مسافرها نشست و حرکت کردیم. تمام اسلحه‌ها را در سبدهای جامرغی جاسازی کرده و آورده بود.

ما شب حدود ساعت دوازده به تهران رسیدیم. آقای اندرزگو ما را به منزل یکی از آقایان بازاری چای فروش برد. دو یا سه روز آنجا بودیم. آقای چای فروش خانواده‌اش را به جایی فرستاده بود تا ما را نبینند و به من گفت: خودت در اینجا غذا درست کن.

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

پیرزنی که مقداری حواس پرتی داشت نیز در آن منزل بود. حتی یادم است که آنجا قیمه درست کردم. آقای اندرزگو هربار با یک چهره متفاوت مرتب رفت و آمد داشت؛ یک بار لباس روحانیت پوشید و عمامه مشکی گذاشت؛ بار دیگر با لباس شخصی بیرون رفت؛ یک بار عینک زد و بار دیگر بی‌عینک رفت؛ یک بار با ریش بود و بار دیگر ریشهایش را از ته تراشید و کراوات زد. طی سه روز که در آن منزل بودیم، کف حیاط را کند و اسلحه‌ها را در آن خانه دفن کرد. سپس به خواهرم گفت: «اصلاً به کسی نگو که ما چه کارهایی کردیم.»

ایشان خواهرم را به کسی سپرد تا به منزل عمویم در ورامین ببرد.

*فرار به مشهد

من و آقای اندرزگو با بچه دوباره فرار کردیم. ایشان یک اتومبیل کرایه کرد که راننده‌اش آشنا بود. به یاد دارم که اتومبیل یک پیکان آبی نو بود. صبح زود ساعت پنج و نیم حرکت کردیم و ساعت دوازده شب به مشهد رسیدیم. در آنجا، اتاقی دو تخته در یک مسافرخانه اجاره کرد. آقای اندرزگو با اینکه خیلی متعصب بود راننده را به آن اتاق آورد و یکی از تخت‌ها را به او داد. من تا آن زمان ندیده بودم مردی را در یک اتاق با ما بخواباند! حتی اگر مردی به حیاط خانه می‌آمد من اجازه نداشتم بروم به او سلام کنم؛ اما آن شب راننده را به اتاق خودمان آورد به همین دلیل تعجب کردم و آرام به آقا گفتم: «چرا مرد نامحرم را آوردی؟ شما که اجازه نمی‌دادی من به مرد نامحرم حتی سلام کنم!»

ایشان گفت: «اینجا خطرناک است و مجبورم چنین کاری بکنم. اگر او را به داخل نیاورم، مدتی طول می‌کشد تا جای دیگری برایش پیدا کنم و ممکن است در این فاصله او را بگیرند و مرا لو بدهد.»

ایشان کارش را با دقت زیاد انجام می‌داد. من هم آنجا متوجه شدم که دیگر این مسئله سیاسی است. راننده را تا ساعت ده صبح نگه داشت و به او گفت: «از اینجا تکان نمی‌خوری؛ چون با تو کار دارم. ممکن است با اتومبیلت کار داشته باشم.»

خلاصه سر راننده را گرم کرد. در راه مشهد درباره شکنجه‌های ساواک برای راننده صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد که اگر مأموران ساواک کسی را بگیرند چه بلاهایی سر او می‌آورند و او را چگونه شکنجه می‌کنند، حتی جزئیات نحوه شکنجه‌ها را توضیح می‌داد. گویی به من نیز هشدار می‌داد که اگر تو را هم بگیرند همین وضع خواهد بود.

البته من خیلی دلگرم بودم. نمی‌دانم این دلگرمی به دلیل سن کم من بود یا خدا کمک می‌کرد صبور باشم؛ بنابراین زیاد نگران چنین اتفاقی نبودم. فقط دقت می‌کردم تا حرفهایش با راننده را بشنوم.

در میان صحبتش درباره شکنجه‌های یک زن توضیح داد. یک شب در هنگام فرار، زمانی که سه فرزند داشتم برایم کتاب آن خانم را خواند که در زندان چگونه شکنجه شده است. فقط برای من می‌خواند و می‌گفت آن را برایت می‌خوانم تا ببینی اینها چه ظلم‌هایی می‌کنند. البته ایشان بسیار محتاط بود؛ برای مثال وقتی ما به مشهد رسیدیم، راننده را نگه داشت و بعد رفت جایی را پیدا کرد. اول آمد و به راننده گفت شما باز هم اینجا صبر کن تا من برگردم. ایشان من و بچه و ساک‌هایمان را برد و در اتاقی در کوچه پس کوچه‌های خیابان تهران روبه‌روی بازار رضا گذاشت…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس بیشتر بخوانید »

خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری!

خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری!



بی‌بی‌سی فارسی هم روز شنبه ۳۱ شهریور در واکنش به سالگرد آغاز دفاع جانانه فرزندان ایران در برابر حزب بعث عراق فیلم مستند «کودک‌سرباز» ساخته جدید پگاه آهنگرانی را برای مخاطبانش پخش کرد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، جنگ به خودی خود پدیده دهشتناک و زشتی است و از منظر اخلاق عرفی نمی‌توان آن را به‌هیچ‌وجه توجیه کرد.

اما واقعیت جهانی که ما در آن نفس می‌کشیم به ما آموخته که جنگ، دفاع یا هر چیزی که اسمش را می‌گذاریم یک پیشامد طبیعی است و برای رسیدن به صلح باید همیشه منتظر بدترین اتفاق ممکن باشیم. هفته، هفته دفاع مقدس و یادآوری دلیری فرزندان این آب و خاک در جنگ تحمیلی است و رسانه‌های مختلف رسمی و مستقل هر یک به سهم خود نسبت به آن موضع می‌گیرند.

بی‌بی‌سی فارسی هم روز شنبه ۳۱ شهریور در واکنش به سالگرد آغاز دفاع جانانه فرزندان ایران در برابر حزب بعث عراق فیلم مستند «کودک‌سرباز» ساخته جدید پگاه آهنگرانی را برای مخاطبانش پخش کرد.

سوالی که در همین ابتدای بحث ذهن بسیاری را به خود مشغول می‌کند این است که چرا رسانه دولت فخیمه بریتانیا این زمان را برای قرائت خود از جنگ ایران و عراق انتخاب کرده است؟

حرف حساب کودک‌سرباز چیست؟

نزدیک به یک سال می‌شود که رژیم اشغالگر قدس از زمین و هوا تهاجمی همه‌جانبه را علیه مردم غزه و کرانه باختری آغاز کرده و از آن زمان تاکنون با تجهیز خود به انواع و اقسام سلاح‌های پیشرفته بی‌محابا غزه و کرانه باختری را از زمین و هوا مورد حمله قرار می‌دهد.

جالب اینجاست در چنین موقعیتی که رسانه‌های استعماری نظیر همین بی‌بی‌سی و… از این جنایت جنگی کاملا مشهود می‌گذرد و حتی یک‌نفر از مدافعان حقوق بشر برای بزرگ و کوچک فلسطینیان دل نمی‌سوزاند، پگاه آهنگرانی و تیم بی‌بی‌سی فارسی تصمیم می‌گیرند در پوستین «دایه مهربان‌تر از مادر» وارد صحنه شوند و با احضار تاریخ دفاع مقدس بر ذهن بیننده رژه بروند و بر نگاهش نسبت به مقاطع حساس و درخشان این سرزمین خدشه بیندازند.

خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری!

آهنگرانی برای سفارش‌دهندگان خود سنگ‌تمام گذاشته و در قالب یک صحنه‌آرایی دقیق و حساب‌شده قصد دارد از مفهوم دفاع مقدس آشنایی‌زدایی کند و با استفاده از سانتی‌مانتالیسم کور و کر غربی مخاطبانش را درمقابل سیستمی که با سازماندهی‌اش اجازه جدا شدن یک گوشه از این آب و خاک را به دشمن نداد، قرار دهد. فیلمساز در مستند «کودک‌سرباز» همان‌گونه که از اسم و رسمش پیداست با دست گذاشتن روی شکاف میان دولت و ملت، جایی آن وسط‌ها قرار می‌گیرد و با ترکیب راست و دروغ اعتبارکی در میان طیف روشنفکرمآب‌تر اپوزیسیون برای خودش دست‌وپا می‌کند.

ماجرا از این قرار است که تعدادی از رزمندگان دفاع مقدس -که در آن روزها با سن کم در میدان جنگ حاضر بودند- با حضور در قاب دوربین پگاه آهنگرانی به روایت داستان خود در متن جنگ می‌پردازند و احساس و عواطف‌شان را با بینندگان بی‌بی‌سی در میان می‌گذارند.

این صرفا ظاهر قضیه است و بی‌بی‌سی فارسی به‌همراه مقاطعه‌کارش پگاه آهنگرانی برای محض رضای خود موش نمی‌گیرند. علی‌رغم ظاهر ضدجنگ و متفاوت مستند کودک‌سرباز باید گفت نگاه محاسبه‌گری بر آن غالب شده تا همه‌چیز را براساس منطق بازار و دستاوردهای آنی این عرصه ببینند.

در ابتدا و پیش از آغاز فیلم متنی با این عنوان که دیوان بین‌المللی کیفری و کنوانسیون ژنو از به‌کارگیری کودکان در جنگ به‌عنوان جنایت جنگی یاد می‌کنند به نمایش درمی‌آید و تکلیف همه با چیزی که قرار است در ادامه ببینند مشخص می‌شود. روایت با معرفی سه تن از رزمندگان سابق در قامت کسانی که از جنگ به‌عنوان یک پدیده شوم یاد می‌کنند ادامه می‌یابد و سپس پگاه آهنگرانی زاویه‌دید مواجهه‌اش با انقلاب را در نقش راوی به‌طور مشخص بیان می‌کند.

او از آرمان‌های انقلاب سخن می‌راند و از کنترل و ساماندهی نیروهای ایرانی در آغاز جنگ با ارتش عراق حرف می‌زند. همین چهار دقیقه ابتدایی کافی است تا ما به‌واسطه آن بتوانیم پاسخ منطق ضدجنگ اثر را به آسانی بدهیم و به زحمت هم نیفتیم. فیلمساز به‌درستی عنوان می‌کند کشور به دلیل تغییر نظام سیاسی و قرار گرفتن در شرایط انقلابی آماده دفاع از خود در برابر متجاوز نیست و به همین دلیل مردم از گوشه و کنار ایران برای مقابله با ارتش عراق سازماندهی می‌شوند.

پرواضح است که در این موقعیت نمی‌توان طیف‌های سنی مختلف را به دلیل حضور در دفاع مقدس شماتت کرد. وقتی ارتش آن‌طور که باید آماده نیست، این وظیفه مردم است که در هر سن و سالی به دفاع از مرزهای خود بپردازند و به پشتوانه نیروی معنوی خود از میدان پا پس نکشند.

آهنگرانی برای روایت جعلی خود از آن روزها سوای مراجعه به خاطرات رزمندگان، به سراغ تصاویر آرشیوی می‌رود و با انگشت گذاشتن روی حضور سربازان کم‌سن‌وسال، آنها را در قامت افرادی مسخ‌شده و ایدئولوژیک‌زده به تصویر درمی‌آورد. او می‌خواهد این کار را به‌وسیله باند صوتی‌اش که مملو از اصوات ناراحت‌کننده است به سرانجام برساند و زمختی جنگ را در استفاده دولت‌ها از شهروندان نوجوان خود دوچندان کند، اما واقعیت و حقیقت در این مورد خاص با هم توافق کامل دارند و نمی‌توان با دستکاری و بازیگوشی خللی در موجودیت آن به وجود آورد.

پای هیچ نوجوانی در دفاع مقدس با زور و اصرار حکومت به صحنه مقابله با دشمن بعثی باز نشد و بسیاری با اشتیاق در این مسیر قدم می‌گذاشتند.

خاصیت رسانه -به‌خصوص مدیای وابسته به غرب- این است که با آگراندیسمان و بزرگنمایی قصد دارد به قلب مفاهیمی که مزاحم کارش هستند، بپردازد و چرخ «مقاومت»، «ایثار» و «دفاع» را آن‌طور که دلش می‌خواهد از نو اختراع کند. عاشورا درس مقاومت و ایستادگی در برابر ظلم است و این را بی‌بی‌سی فارسی با سابقه استعماری کارگزارانش در ایران بهتر از هرکسی می‌داند؛ پس باید با هر وسیله‌ای که امکان دارد به این مفاهیم حمله کرد و مردم ایران را به دلیل دفاع از کشورشان مورد بازخواست قرار داد.

در ساختمان روایت مستند کودک‌سرباز نقش اول برعهده دوگانه «دفاع» و «تسلیم» است و فیلمساز می‌خواهد با درگیر کردن ذهن مخاطب به این دو مفهوم، حرف اصلی خود که برآمده از تحلیل طیف غرب‌گرا و لیبرال است را بزند و در ایستگاه آخر به مقصود کاسبکارانه‌ و بازاری‌اش بپردازد.

حرف اصلی را پگاه آهنگرانی در تکلمه مستندش بیان می‌کند: «این جنگ نهایتا هیچ تغییری در مرزهای دو کشور به‌وجود نیاورد و دستاوردی برای هیچ‌کدام از طرفین نداشت.»

در پاسخ به این فرد باید گفت کمترین دستاورد دفاع مقدس فراهم آوردن شرایطی امن برای مردم ایران بود که بتوانند بدون واهمه و ترس از دشمن خارجی به زندگی ادامه دهند و آرزوهای‌شان را محقق کنند. این را پگاه آهنگرانی بهتر از هرکسی می‌داند، چون اگر کشور ما در جنگ شکست می‌خورد و بخشی از خاکش را از دست می‌داد اکنون او نمی‌توانست با رانت خانواده‌اش وارد سینما شود و شهرتی برای خود دست‌وپا کند.

جان انسان برای بی‌بی‌سی اهمیت ندارد

می‌گویند فلانی «یک روده راست توی شکمش نیست.» این ضرب‌المثلی است که افراد از آن به وقت مواجهه با آدم‌های دروغگو، مکار و پشت‌هم‌انداز استفاده می‌کنند. حکایت بی‌بی‌سی هم دقیقا منطبق بر چنین ضرب‌المثلی است. اگر دل این رسانه به حال رزمندگان دفاع مقدس ما می‌سوخت پیش از هر چیز پرده از کمک مالی و تسلیحاتی دولت بریتانیا به صدام در جنگ با ایران برمی‌داشت و در قالب یک فیلم مستند تلاشی ولو حداقلی را با بازگویی واقعیت انجام می‌داد.

ولی انتظار ما از این رسانه که با پشتوانه پول مالیات مردم بریتانیا اداره می‌شود برخلاف انتظاری که مدیران بی‌بی‌سی از دیگران برای پاسخگویی نسبت به اعمال و رفتارشان دارد، چندان زیاد نیست.

اسناد منتشرشده از طرف وزارت امور خارجه انگلستان نشان می‌دهد دولت این کشور از برنامه صدام برای ساخت سلاح شیمیایی آگاه بود ولی نه‌تنها مداخله‌ای برای جلوگیری از این امر نکردند بلکه به شرکت بریتانیایی وایرپمپس اجازه داد که تعدادی پمپ در اختیار کارخانه آفت‌کش سامرا برای تولید گاز خردل قرار دهد و زمینه را برای تولید سلاح‌های شیمیایی فراهم کند. ۲۰ هزارنفر از رزمندگان ما در طول دفاع مقدس فقط در اثر گاز خردل و اعصاب شهید شدند و به‌طور حتم سربازان نوجوان هم در این میان سهم دارند.

حتی یکی از نفراتی که در این فیلم مستند به‌عنوان کودک‌سرباز به بازگویی خاطراتش از آن ایام می‌پردازد جانباز شیمیایی است و فیلمساز بدون اشاره به دلیل اصلی شیمیایی شدن او، تنها حضورش در میدان جنگ را علت اصلی و قاطع این اتفاق قلمداد می‌کند و ترجیح می‌دهد که راست نگوید.

از طرف دیگر تاکنون بیش از ۱۶ هزارنفر از کودکان غزه به‌وسیله حمله نظامی رژیم کودک‌کش جان خود را از دست داده‌اند و در سوی دیگری از جهان، جنگ در افغانستان در میان سال‌های ۲۰۰۵ تا ۲۰۱۹ جان بیش از ۲۶ هزار کودک را گرفت یا آنها را با معلولیت دائمی مواجه کرد.

این‌ آمارها به خودی خود برای بی‌بی‌سی فارسی و پیمانکارانش ارزش چندانی ندارد و فقط زمانی وارد اصول اخلاقی آنها می‌شود که بخواهند به‌واسطه آن حلقه محاصره را برای دولت مخالف غرب تنگ‌تر کنند تا وی عطای مقاومت را به لقایش ببخشد و در برابر فرامین آمریکا و شرکایش سر تعظیم فرود بیاورد.

منبع: روزنامه فرهیختگان

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

خانم آهنگرانی، دنیای ترسناکی داری! بیشتر بخوانید »

حماسه هشت سال دفاع مقدس تبلور روحیه عاشورایی ملت شریف ایران اسلامی است


دفاع مقدس تبلور روحیه عاشورایی ملت شریف ایران اسلامی هست” src=”https://defapress.ir/files/fa/news/1403/6/31/2610706_255.jpg” alt=”حماسه هشت سال دفاع مقدس تبلور روحیه عاشورایی ملت شریف ایران اسلامی هست” width=”306″ height=”184″ align=”left”>به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از خراسان شمالی، سرهنگ پاسدار «مهدی الهی‌راد» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان شمالی در سخنرانی قبل از خطبه‌های نماز جمعه ضمن تبریک میلاد فرخنده حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی (ص) و آغاز هفته دفاع مقدس، اظهار داشت: حماسه هشت سال دفاع مقدس تبلور روحیه عاشورایی ملت شریف ایران اسلامی را نشان داد و جهانیان به عمق و کنه انقلاب و نظام اسلامی پی بردند. آنها دریافتند پدیده جمهوری اسلامی ایران، تمامی نقشه‌های آنان را برآب خواهد کرد به همین خاطر از همان ابتدا با ما به دشمنی پرداختند.

وی با تأکید بر گرامیداشت یاد و نام شهدای و جانبازان و دلجویی از خانواده معزز شهدا و ایثارگران در ایام هفته دفاع مقدس، افزود: ستاد گرامیداشت هفته دفاع مقدس استان خراسان شمالی با برگزاری جلسات متعدد استانی، شهرستانی و کمیته‌های متعدد در ذیل آن برنامه‌های بسیار خوبی در راستای تبیین این حماسه بزرگ پیش بینی و اجرایی خواهد کرد.

سرهنگ الهی‌راد با اشاره به نقش مردم غیرتمند خراسان شمالی در دوران دفاع مقدس، گفت: رزمندگان این خطه در تمامی عملیات‌ها و برهه‌های حساس دوران دفاع مقدس و پس از آن به عنوان نیرو‌های خط شکن و پیش‌رو عمل کردند و امروز نیز در خط مقدم از حفظ و حراست از کیان میهن اسلامی، ولایت و نظامی مقدس اسلامی هستند.

انتهای پیام/ 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حماسه هشت سال دفاع مقدس تبلور روحیه عاشورایی ملت شریف ایران اسلامی است بیشتر بخوانید »