عاشورا

فرمانده نیروی هوایی ارتش: مقاومت، فرهنگی برگرفته از مکتب عاشوراست

فرمانده نیروی هوایی ارتش: مقاومت، فرهنگی برگرفته از مکتب عاشوراست


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، امیر سرتیپ خلبان «حمید واحدی» فرمانده نیروی هوایی ارتش در جمع فرماندهان و مسئولان این نیرو با اشاره به اینکه نیروی هوایی ارتش نیرویی تجهیزات محور است، گفت: قوی شدن یک دستور الهی است و لازمه آن اهمیت دادن به بحث آموزش همگام با پیشرفت‌های جهانی است.

فرمانده نیروی هوایی ارتش سرعت تولید علم در دنیا را بسیار بالا عنوان کرد و افزود: ما اگر لحظه‌ای در یادگیری و تولید علم تعلل کنیم، ممکن است سال‌ها از کل دنیا عقب بیافتیم.

امیرسرتیپ خلبان واحدی به لزوم حرکت در مسیر علم و دانش نظامی همگام با جهان، تأکید کرد و گفت: باتوجه به اینکه استفاده از تجهیزات جدید و مدرن در نیروی هوایی ارتش امری اجتناب ناپذیر است، ما باید دانش خودمان را روز به روز افزایش داده و در همه زمینه‌ها علی‌الخصوص آموزش نیروی انسانی به‌روز باشیم.

فرمانده نیروی هوایی ارتش تصریح کرد: امروز به وضوح شاهد بلا‌هایی که استکبار جهانی به سرکردگی آمریکا و اسرائیل بر سر دنیا و مخصوصاً کشور‌های مسلمان می‌آورند هستیم، ما چاره‌ای جز قوی شدن نداریم، یکی از اصلی‌ترین راه‌های کسب قدرت، اهمیت دادن به علم و دانش و آموزش اصولی است.

امیر سرتیپ واحدی در پایان افزود: مقاومت یقیناً پیروز خواهد شد، مقاومت یک شخص نیست بلکه یک فرهنگ برگرفته از مکتب عاشورا و حضرت اباعبدالله الحسین است، ملت و جریانی که الگویش امام حسین (ع) است، هیچگاه شکست نمی‌خورد.

انتهای پیام/۹۵۵

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فرمانده نیروی هوایی ارتش: مقاومت، فرهنگی برگرفته از مکتب عاشوراست بیشتر بخوانید »

خط شهادت جریان شکست‌ناپذیر حق را‌ مقاوم‌تر می‌کند

خط شهادت جریان شکست‌ناپذیر حق را‌ مقاوم‌تر می‌کند


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از خراسان رضوی، همزمان با سالروز میلاد حضرت صدیقه کبری سلام‌الله‌علیها، آیت‌الله «احمد مروی» تولیت آستان قدس رضوی در جمع همسران سرداران شهید کشور در بارگاه مطهر امام رضا (ع) در سخنانی با بیان اینکه اسلام با خون شهدا زنده مانده هست، اظهار داشت: فراز و نشیب‌ها همیشه وجود دارند و گاهی اتفاقاتی رخ می‌دهد که ممکن هست برخی افراد را دچار تزلزل کند، اما باید دانست که روحیه مقاومت در برابر مستکبران هیچ‌گاه از بین نخواهد رفت.

وی افزود: ممکن هست با بمباران‌ها، ساختمان‌ها را ویران کنند، انسان‌ها را به شهادت برسانند، اما اندیشه‌ای که به برکت خون شهدا در قلب‌ها زنده شده، هیچ بمبی نمی‌تواند نابود کند. تفکری که از عمق اسلام برخاسته، با هیچ جنایت و تخریبی از بین نخواهد رفت. تفکر مقاومت روزبه‌روز روشن‌تر، قوی‌تر و تأثیرگذارتر خواهد شد.

تولیت آستان قدس رضوی تصریح کرد: دشمنان در کربلا تصور می‌کردند با شهادت امام حسین (ع)، اسلام نابود خواهد شد. یزید با تکبر و غرور می‌گفت «لعبت هاشم بالملک»، آن‌ها گمان می‌کردند که پیکر مطهر پیامبر (ص) در مدینه دفن شده و روح پیامبر (ص) و آرمان‌های ایشان در کربلا پایان یافته هست. اما آیا این‌طور شد؟ آیا اسلام در کربلا دفن شد، یا اینکه در کربلا تولدی دوباره یافت؟

آیت‌الله مروی ادامه داد: یزیدیان از درک این حقیقت عاجز بودند که شهادت امام حسین (ع) نه تنها اسلام را نابود نمی‌کند، بلکه باعث احیای دوباره آن می‌شود. عزیزانی که در سوریه و لبنان به شهادت رسیدند، با خون خود اسلام و آرمان‌های اهل‌بیت علیهم‌السلام را دوباره زنده کردند.

وی گفت: ممکن هست حوادث تلخی رخ دهد، اما آنچه در نهایت باقی می‌ماند، اندیشه مقاومت و عزم استقامت در برابر ستمگران و ظالمان هست. هیچ بمبی نمی‌تواند این روحیه را نابود کند. بمب‌ها تنها جسم‌ها را نابود می‌کنند، اما افکار و اندیشه‌ها از بین نمی‌روند.

تولیت آستان قدس رضوی مقاومت را جریانی زنده برای همیشه تاریخ خواند و خاطرنشان کرد: اگر قرار بود اسلام با مصائب از بین برود، عاشورا باید آخرین روز اسلام می‌بود و خون‌های پاک شهدای کربلا باید هدر می‌رفت و آرمان‌های امام حسین (ع) به فراموشی سپرده می‌شد. اما حقیقت این هست که هر یک از این شهادت‌ها و هر یک از این فراز و نشیب‌ها، نه تنها جریان حق را تضعیف نکرد، بلکه آن را تقویت کرد.

راه ائمه اطهار (ع) با خون شهدا روشن مانده هست

آیت‌الله مروی با تأکید بر اینکه خانواده‌های شهدا از بزرگ‌ترین خادمان حقیقی حضرت رضا (ع) هستند، ابراز داشت: خانواده‌های شهدا، بزرگ‌ترین خادمان امام رضا (ع) به شمار می‌آیند؛ چراکه عزیزترین افراد خانواده خود را در مسیر دفاع از دین خدا و آموزه‌های حضرت زهرا (س) و امام رضا (ع) نثار کرده‌اند.

وی با قرائت آیه شریفه «لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّی تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ» تاکید کرد: نیکی واقعی تنها زمانی برای انسان حاصل می‌شود که آنچه را که بیشتر از همه دوست دارد، در راه خدا انفاق کند. انسان ممکن هست بسیاری از چیزهایی را که دوست دارد، از دست بدهد و پس از مدتی آن‌ها را فراموش کند یا جایگزینی برایشان پیدا کند، اما همسر و فرزند، نه فراموش می‌شوند و نه قابل جایگزینی هستند.

تولیت آستان قدس رضوی یادآور شد: خانواده‌های معظم شهدا و شهدای عزیز، با فداکاری‌ها و ایثارهای بی‌بدیل خود، راه و رسم ائمه اطهار (ع) را در جامعه زنده نگه داشتند.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

خط شهادت جریان شکست‌ناپذیر حق را‌ مقاوم‌تر می‌کند بیشتر بخوانید »

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س)

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س)


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، امروز (۱۳ جمادی‌الثانی) سالروز وفات حضرت ام‌البنین (علیهاالسلام) همسر بزرگوار حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و مادر بزرگوار حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السلام) و سه برادر دیگر ایشان (که از شهدای کربلا هستند) هست.

به همین مناسبت کلامی از حجت‌الاسلام و المسلمین «حامد کاشانی» در مورد ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (علیهاالسلام) منتشر شده هست:

«ما در کربلا نداریم کسی صفت خود را هم خرج امام حسین (علیه‌السلام) کرده باشد. «لاتَدعُوَنِّي وَیکِ أُمَّ‌البَنینَ/ دیگر اصلاً به من نگویید. من دیگر ام‌البنین نیستم. هم پسرانم را دادم و هم اسمم را.» این مقام، کار هرکسی نیست.

در قرآن کریم برای پیغمبر (صلی الله علیه و آله) اینطور مقام هست که خداوند وقتی می‌خواهد اسم ببرد، می‌فرماید: عبد ما. نامش را هم نمی‌گوید. اینکه شما می‌بینید از حضرت عباس (علیه‌السلام) اصلاً کلامی نداریم، یک جمله سخنرانی نکرده هست؛ این ادب از کجا آمده هست؟ ایشان این خصلت را از مادر گرفته‌اند. 

اگر کسی دنبال این هست که معرفتش نسبت به اهل بیت (علیهم‌السلام) زیاد شود، به ام‌البنین (علیهاالسلام) متوسل شود.»

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

نمونه‌ای از ادب و ایثار حضرت ام‌البنین (س) بیشتر بخوانید »

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، در حادثه جانسوز کربلا بسیاری از افراد و اشخاص بودند که در کنار امام حسین (ع) حضور نداشتند، اما نام مبارکشان همسنگ شهدای کربلا قرار دارد و حتی می‌توان گفت بخش مهمی از هویت کربلا مرهون نام بلند آنها هست.

حضرت ام‌البنین (س) یکی از معدود افرادی هست که با همه جلالت شان و مقام بلندشان در کربلا حضور نداشتند، اما بدون نام ایشان نامی از حادثه کربلا برده نمی‌شود. با این همه همچنان حضرت ام‌البنین (س) شخصیتی مظلوم در حادثه کربلا هست و به شناخت دقیقی از ایشان نرسیده‌ایم. 

در میان همسران امام علی (ع) بعد از حضرت زهرا (س) جناب ام‌البنین از جایگاهی ویژه برخوردار هست و حتی نام ایشان را باید در زمره زنان بزرگ و صاحب کرامت شیعه مانند حضرت زینب (س) قرار داد. ایشان بدون شک الگوی برتر همه مادران و همسران شهدا هست که همه شئون زندگی‌شان حتی سوگواری بر شهادت فرزندانشان نیز نوعی جهاد هست. 

حضرت ام‌البنین و خبر شهادت فرزندانش (س)

پس از واقعه جانسوز کربلا کاروان اهل بیت (ع) پس از حضور افشاگرانه در کوفه و شام، به سوى مدینه فرستاده شدند. وقتى نزدیک مدینه رسیدند، امام سجاد (ع) فرود آمده و بار شترش را پایین کشید، خیمه‌اى براى خویش نصب کرده و فرمود: اى بشیر! خدا پدرت را رحمت کند، ایشان شاعر خوبى بود. آیا تو نیز از شاعرى بهره برده‌اى؟ 

بشیر عرض کرد: آرى. 

امام (ع) فرمود: پس به مدینه برو و خبر شهادت پدر و عزیزانم را به اهل مدینه برسان. 

بشیر با این امر و مأموریت امام (ع) بر اسب سوار شد و با سرعت خود را به مدینه رساند و وارد مسجد النبى (ص) شد. صدا را به گریه بلندکرد و با حالتى غمناک، با دو بیت شعر به انتظار تلخ اهل مدینه پایان داد: «اى اهل مدینه! دیگر در مدینه نمانید؛ زیرا حسین (ع) کشته شد. پس فراوان اشک بریزید. بدن حسین (ع) در کربلا، در خاک و خون غلتید؛ در حالى که سرش بر بالاى نیزه به این شهر و آن شهر برده مى‌شد.»

با اعلام این خبر، مدینه یکپارچه در عزا و شیون فرو رفت. زنان از خانه‌هاى خود بیرون آمدند، صورت‌هایشان را مى‌خراشیدند و نوحه و ماتم سر مى‌دادند و بر مظلومیت حضرت سیدالشهدا و یارانش علیهم السلام مى‌گریستند. 

در این هنگام در بین آن همه شور عزا و ماتم حضرت ام‌البنین (س) خود را به بشیر رساند و فرمود: بشیر! از حسین برایم بگو. 

بشیر عرض کرد: در سوگ چهار فرزند شجاعت به تو تسلیت مى‌گویم. 

ام‌البنین (س) به بشیر فرمود: بشیر گفتم از حسینم چه خبر آوردى؟ حسینم چه شد؟ فرزندانم همگى فداى حسین (ع) باد. اگر حسین زنده باشد، کشته شدن چهار فرزندم برایم آسان هست. 

وقتى بشیر خبر شهادت امام حسین علیه‌السلام را اعلام کرد، حضرت ام‌البنین (س) در حالى که بسیار منقلب شده بود فرمود: اى بشیر، با این خبر بندهاى دلم را پاره پاره کردى.

سوگوارى حضرت ام‌البنین (س) بعد از واقعه جانسوز کربلا

حضرت ام‌البنین (س) بعد از واقعه جانسوز کربلا قبرهایى نمادین در قبرستان بقیع ایجاد کرد و هر روز همراه با عبیداللّه و فضل، فرزندان حضرت اباالفضل العباس علیه‌السلام به قبرستان بقیع مى‌آمد و براى امام حسین، شهداى کربلء و چهار فرزندش علیهم‌السلام آن چنان ندبه و گریه مى‌کرد که دوست و دشمن به گریه مى افتادند، حتى مروان بن حکم که مظهر شقاوت و شخصى قصى‌القلب و از دشمنان قسم خورده آل محمد (ص) بود، بار‌ها در اثر شنیدن نوحه و گریه‌هاى حضرت ام‌البنین (س) گریه مى‌کرد. 

بانوان مدینه که ایشان را ام‌البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى‌گفتند، به آنها چنین جواب مى‌داد: اى زنان مدینه دیگر مرا ام‌البنین نخوانید، زیرا با این عنوان مرا به یاد فرزندانم مى‌اندازید که شیران بیشه شجاعت بودند. من داراى فرزندانى بودم که از این رو مرا مادر پسر‌ها مى‌گفتند، ولى اکنون در حالى صبح کردم که هیچ پسرى ندارم، چهار پسر همچون باز شکارى، چابک و تیز پرواز داشتم که با قطع رگ گردن‌هایشان آنها را کشتند. 

دشمنان با نیزه‌هاى خود، پیکرهاى آنها را قطعه قطعه کرده و هر چهار پسرم در حالى روز را به پایان بردند که با بدن‌هاى چاک چاک بر روى خاک گرم کربلا افتادند. کاش مى‌دانستم آیا این خبرى که به من دادند صحیح هست که دست راست عباسم را از بدن جدا نمودند؟!

ارادت حضرت ام‌البنین (س) به حسین بن على (ع)

کنیز حضرت ام‌البنین (س) مى‌گوید: من منزل را هر روز خودم جارو مى‌کردم ولى در آن روز ایشان امر فرمودند: خودم مى‌خواهم خانه را جارو کنم، زیرا عزاداران حسین علیه‌السلام مى‌خواهند بیایند، لذا بعد از نظافت، هنگام ورود میهمان‌ها شخصا به استقبال آنها رفته و نواى وا اماما و واسیدا سر مى‌داد.

حضرت ام‌البنین (س) و حضرت زینب کبرى (س) یکدیگر را در آغوش کشیدند، حضرت زینب کبرى (س) یکى یکى نام پسران حضرت ام‌البنین (س) را صدا مى‌زد و مى‌فرمود: وا اخاه، وا عباسا، وا اخاه وا جعفرا و… 

حضرت ام‌البنین (س) فقط مى‌فرمود: وا اماما، وا حسینا؛ و به این صورت مردم متوجه شدند که حضرت ام‌البنین (س) بزرگ‌ترین مصیبتش مصیبت امام زمانش علیه‌السلام بود. 
بعد میهمان‌ها نشستند، حضرت ام‌البنین (س) از حضرت زینب کبرى (س) خواست تا از واقعه جانسوز کربلا و پسرانش برایش بگوید، حضرت زینب کبرى (س) از شهادت فرزندانش سخن به میان آوردند. 

حضرت ام‌البنین (س) عرض کرد: جان همه عالم به فداى حسین علیه‌السلام، از حسین علیه‌السلام برایم بگو. 

حضرت زینب کبرى (س) فرمودند: حسین علیه‌السلام را با لب تشنه کشتند. 

حضرت زینب کبرى (س) در ادامه فرمودند: اى ام‌البنین (س) از پسرت عباس علیه‌السلام یک یادگارى برایت آورده‌ام. 

حضرت ام‌البنین (س) عرض کرد: آن یادگارى چیست؟ 

حضرت زینب کبرى (س) سپر حضرت اباالفضل العباس (ع) را به ایشان تقدیم فرمود. 

حضرت ام‌البنین (س) تا آن سپر را دید آن چنان منقلب شد و گریست که بیهوش شده و بر زمین افتاد. 

حضرت ام‌البنین (س) علاوه بر اینکه به بقیع جهت عزادارى مى‌رفتند در منزل نیز در سوگ امام حسین علیه‌السلام مراسم مى‌گرفت و مى‌نشست و زنان مخصوصا از قبیله بنى هاشم در جلسه او شرکت و بر مظلومیت حضرت سیدالشهدا (ع) و اهل بیتش مى‌گریستند. از جمله ام سلمه همسر گرامى پیامبر اکرم (ص) شرکت مى‌کرد و مى‌گریست و مى‌گفت: حسین را کشتند! خدا قبرشان را پر از آتش کند. 

منبع: کتاب ام‌البنین (س) / به قلم قاسم رجبیان.

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

حضرت ام‌البنین (س) الگوی مادران شهدا بیشتر بخوانید »

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس



آقای اندرزگو هربار با یک چهره متفاوت مرتب رفت و آمد داشت؛ یک بار لباس روحانیت پوشید و عمامه مشکی گذاشت؛ بار دیگر با لباس شخصی بیرون رفت؛ یک بار عینک زد و بار دیگر بی‌عینک رفت…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – کتاب «مبارزه به روایت کبری سیل‌سه‌پور» روایت زندگی پرفراز و نشیب همسر شهید حجت الاسلام سید علی اندرزگو است که به قلم سمانه داودی توسط انتشارات روزنامه ایران منتشر شده است.

آنچه در ادامه می‌خوانید، مقطعی از زندگی عجیب این شهید بزرگوار به روایت همسرشان است.

گفت: «من منبرهای داغ رفتم و همین امروز و فرداست که من را بگیرند.» از آنجا که من هم از مسائل آگاه شده بودم و از دوران کودکی تا حدودی از برنامه‌های شاه اطلاع داشتم، وقتی ایشان آن مسئله را مطرح کردند، گفتم: «خب باید حتماً فرار کنیم تا ما را نگیرند.» من نیز همراه ایشان به قم قرار کردم. همان روز یک کامیون آوردند تا مقداری از اثاثیه را ببرد. سپس گفتند اگر کسی از اهالی چیذر چیزی پرسید، نگویید که فرار کرده‌اند؛ بگویید برادرش پایش شکسته و در تبریز است و برای عیادت به تبریز رفته‌اند.

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

خودشان نیز به همه در چیذر گفته بودند که برادرم تصادف کرده است و به تبریز می‌رویم. به این طریق می‌خواست مردم و ساواک را گمراه کند.

در حال جمع کردن اثاثیه بودیم و هنوز بیشترش در همان منزل بود اما مجبور شدیم فرار کنیم. در حال فرار، ایشان به من گفت که به قم می‌رویم، اما هیچ کس نباید متوجه شود. ما در قم به منزل آقای شیخ رضا نحوی رفتیم. او یک اتاق داشت و آنجا را به ما داد. ما هم با یک زندگی مختصر، حدود چهار ماه در آنجا زندگی کردیم. بعد از چهار ماه آن خانه لو رفت؛ زیرا آقای اندرزگو به یکی از شهرستانها برای تبلیغ رفت تا آنجا که به یاد دارم یکی از روستاهای آبادان بود. ایشان هم برای تبلیغ و هم برای خرید اسلحه از مرزها به آنجا رفت. آن موقع خواهر سیزده ساله‌ام پیش من می‌ماند تا تنها نباشم.

*گریز از قم و فرار به تهران

آقای اندرزگو روز عاشورا که به منزل آمد، آنجا را محاصره کردند. قبل از آن پدرم را دستگیر کردند و او را به قم بردند و وادارش کردند جای ما را به آنها بگوید. بعد پدرم را به تهران برگرداندند. هنگام محاصره منزل نمی‌دانستم که در محاصره‌ایم. پسرم آقا سید مهدی تقریباً شش هفت ماهش بود. من او را برداشتم و با خواهرم به حرم حضرت معصومه رفتم. محاصره‌کنندگان تعقییمان کردند و در حرم هم مواظب ما بودند در حالی که من اصلا متوجه نشدم.

به منزل آمدم و فردا شبش آقای اندرزگو به منزل آمد و گفت: «ما در محاصره‌ایم. باید خواهرت را به منزل عمویت در ورامین بفرستیم و خودمان هم فرار کنیم وگرنه اگر اینها به اینجا بیایند، درگیری می‌شود و شما را هم از بین می‌برند.»

ایشان نارنجک داشت و به یاد دارم که اسلحه‌هایش را آماده کرده بود، اما نمی‌گذاشت خواهرم بفهمد و بترسد. بعد به من گفت: «لوازم ضروری را جمع کن.» من مقداری لباس جمع کردم و زندگی را رها کردیم و با دو چمدان لباس شبانه فرار کردیم.

نماز مغربم را خوانده بودم که ایشان آمد و گفت: «نماز عشا را دیگر نخوان که فرصت نیست. اینها یک ربع دیگر به منزل می‌ریزند.»

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

من نمی‌دانم ایشان چگونه آن قدر اطلاعات کامل از حالات ساواک داشت که چه موقع حرکت می‌کنند و چه موقع به خانه می‌ریزند؛ از عصر آن روز، آقای اندرزگو مرتب جعبه‌های حاوی مدارک و اسلحه و نارنجک را می‌برد. به ایشان گفتم: «آقا! اینها را کجا می‌برید؟ اگر در راه شما را بگیرند چه؟» گفتند: «آنها الان دم در حیاط هستند و اینجا را محاصره کرده‌اند. اما من را نمی‌بینند؛ زیرا من ذکر می‌گویم و دعا می‌خوانم. یکی از علما به من گفته است که این دعا را بخوان تا آنها تو را نبینند. من الان به کوچه می‌روم و برمی‌گردم و آن‌ها اصلا متوجه نمی‌شوند.»

من در حیاط نشسته بودم و بچه شیر می‌دادم. در همین هنگام چند نفر دم در آمدند؛ برای مثال یک بار شیخی آمد و بار دیگر فردی با لباس شخصی آمد و زنگ زد و گفت: «شیخ عباس تهرانی نیستند؟» من یا خواهرم گفتیم: «نه» نیستند. بعد که آقای اندرزگو وارد شد، گفت: «اینها ساواکی بودند.» گفتم: پس چرا شما را دستگیر نمی‌کنند؟ گفت: «الان هم ایستاده اند اما من را نمی‌بینند!»

ایشان کتاب و کلی اسناد و مدارک از حضرت امام از خانه بیرون برد. گفتم: «چطور شما را نمی‌بینند؟» گفت: «نمی‌بینند.» اما همین طور که به بچه شیر می‌دادم، بدنم مدام می‌لرزید. با خود می‌گفتم الان صدای تیر می‌آید و درگیر می‌شوند. آقای اندرزگو هم مسلح بود و بیرون می‌رفت و می‌آمد و من مرتب منتظر شنیدن صدای تیر بودم. این جریان تا مغرب طول کشید و سپس ایشان به من گفت: «آماده بشوید که برویم.» نماز مغرب را خواندم و سجاده‌ام بهن بود که چادر مشکی سر کردم.

ایشان یک اتومبیل آورد در حیاط گذاشت. به راننده اتومبیل کمی پول اضافه داده و به او گفته بود یک مسافر هم بزن. در واقع در میان راننده‌های قم یک نفر آشنا پیدا کرده بود که این کار را بکند. چند مسافر زن و بچه در عقب نشسته بودند و من و آقای اندرزگو هم جلو نشستیم. خواهرم هم در عقب پیش آن مسافرها نشست و حرکت کردیم. تمام اسلحه‌ها را در سبدهای جامرغی جاسازی کرده و آورده بود.

ما شب حدود ساعت دوازده به تهران رسیدیم. آقای اندرزگو ما را به منزل یکی از آقایان بازاری چای فروش برد. دو یا سه روز آنجا بودیم. آقای چای فروش خانواده‌اش را به جایی فرستاده بود تا ما را نبینند و به من گفت: خودت در اینجا غذا درست کن.

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس

پیرزنی که مقداری حواس پرتی داشت نیز در آن منزل بود. حتی یادم است که آنجا قیمه درست کردم. آقای اندرزگو هربار با یک چهره متفاوت مرتب رفت و آمد داشت؛ یک بار لباس روحانیت پوشید و عمامه مشکی گذاشت؛ بار دیگر با لباس شخصی بیرون رفت؛ یک بار عینک زد و بار دیگر بی‌عینک رفت؛ یک بار با ریش بود و بار دیگر ریشهایش را از ته تراشید و کراوات زد. طی سه روز که در آن منزل بودیم، کف حیاط را کند و اسلحه‌ها را در آن خانه دفن کرد. سپس به خواهرم گفت: «اصلاً به کسی نگو که ما چه کارهایی کردیم.»

ایشان خواهرم را به کسی سپرد تا به منزل عمویم در ورامین ببرد.

*فرار به مشهد

من و آقای اندرزگو با بچه دوباره فرار کردیم. ایشان یک اتومبیل کرایه کرد که راننده‌اش آشنا بود. به یاد دارم که اتومبیل یک پیکان آبی نو بود. صبح زود ساعت پنج و نیم حرکت کردیم و ساعت دوازده شب به مشهد رسیدیم. در آنجا، اتاقی دو تخته در یک مسافرخانه اجاره کرد. آقای اندرزگو با اینکه خیلی متعصب بود راننده را به آن اتاق آورد و یکی از تخت‌ها را به او داد. من تا آن زمان ندیده بودم مردی را در یک اتاق با ما بخواباند! حتی اگر مردی به حیاط خانه می‌آمد من اجازه نداشتم بروم به او سلام کنم؛ اما آن شب راننده را به اتاق خودمان آورد به همین دلیل تعجب کردم و آرام به آقا گفتم: «چرا مرد نامحرم را آوردی؟ شما که اجازه نمی‌دادی من به مرد نامحرم حتی سلام کنم!»

ایشان گفت: «اینجا خطرناک است و مجبورم چنین کاری بکنم. اگر او را به داخل نیاورم، مدتی طول می‌کشد تا جای دیگری برایش پیدا کنم و ممکن است در این فاصله او را بگیرند و مرا لو بدهد.»

ایشان کارش را با دقت زیاد انجام می‌داد. من هم آنجا متوجه شدم که دیگر این مسئله سیاسی است. راننده را تا ساعت ده صبح نگه داشت و به او گفت: «از اینجا تکان نمی‌خوری؛ چون با تو کار دارم. ممکن است با اتومبیلت کار داشته باشم.»

خلاصه سر راننده را گرم کرد. در راه مشهد درباره شکنجه‌های ساواک برای راننده صحبت می‌کرد و توضیح می‌داد که اگر مأموران ساواک کسی را بگیرند چه بلاهایی سر او می‌آورند و او را چگونه شکنجه می‌کنند، حتی جزئیات نحوه شکنجه‌ها را توضیح می‌داد. گویی به من نیز هشدار می‌داد که اگر تو را هم بگیرند همین وضع خواهد بود.

البته من خیلی دلگرم بودم. نمی‌دانم این دلگرمی به دلیل سن کم من بود یا خدا کمک می‌کرد صبور باشم؛ بنابراین زیاد نگران چنین اتفاقی نبودم. فقط دقت می‌کردم تا حرفهایش با راننده را بشنوم.

در میان صحبتش درباره شکنجه‌های یک زن توضیح داد. یک شب در هنگام فرار، زمانی که سه فرزند داشتم برایم کتاب آن خانم را خواند که در زندان چگونه شکنجه شده است. فقط برای من می‌خواند و می‌گفت آن را برایت می‌خوانم تا ببینی اینها چه ظلم‌هایی می‌کنند. البته ایشان بسیار محتاط بود؛ برای مثال وقتی ما به مشهد رسیدیم، راننده را نگه داشت و بعد رفت جایی را پیدا کرد. اول آمد و به راننده گفت شما باز هم اینجا صبر کن تا من برگردم. ایشان من و بچه و ساک‌هایمان را برد و در اتاقی در کوچه پس کوچه‌های خیابان تهران روبه‌روی بازار رضا گذاشت…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آخوندی که ریشش را می‌تراشید و کراوات می‌زد! + عکس بیشتر بخوانید »