عباسیان

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!



حتی با محافظان حضرت آقا گفت‌وگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق – در هفته دفاع‌مقدس، نشست بررسی کتاب «راز ‌بی‌بی جان» پربرکت بود. غیرازخانم الناز عباسیان که به‌عنوان نویسنده دعوت ما را پذیرفت، خانم مهدیه زکی‌زاده به نمایندگی از انتشارات روایت فتح و حجت‌الاسلام سیدحمید علم‌الهدی، (برادر شهید) و همسرشان به نمایندگی از خانواده شهید علم‌الهدی در گفتگو حاضرشدند.همه‌مان تلاش کردیم چراغی باشیم برای بهتر دیده‌شدن این کتاب که زوایای پنهانی از زندگی یک شیرزن را نشان‌مان می‌دهد.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

از آغاز کار این کتاب برایمان بگویید.
الناز عباسیان: پیشنهاد این موضوع از طرف انتشارات روایت فتح به من داده شد. خانم زکی‌زاده تماس گرفتند و موضوع را مطرح کردند. آن لحظه من فکر می‌کردم مادر هنوز در قید حیات هستند.۱۷- ۱۸ سالی بود که از شهدا می‌نوشتم و کارم بیشتر در حوزه مادران شهدا بود و به‌راحتی پذیرفتم چون نسبت به کار با مادران شهدا حس خوبی داشتم.فکر نمی‌کردم ایشان ۳۳ سال پیش به رحمت خدا رفته و کسانی که با او ارتباط تنگاتنگی داشتند نیز در قید حیات نیستند. حتی فکر می‌کردم این خانواده در تهران ساکن هستند و نمی‌دانستم باید منابع‌مان را از اهواز پیگیری کنیم.من با خواب‌هایم زندگی می‌کنم. حدودا شش‌ماه پیش از این‌که این کار به من پیشنهاد داده شود، خواب عجیبی دیدم و آن خواب برای من بسیار باارزش بود. می‌دانستم پرونده‌ای از شهید عزیزی به دست من می‌رسد. بعد از مدت‌ها متوجه شدم که شمایل آن مرد در خواب من، چقدر شبیه شهید عزیز سیدحسین ‌علم‌الهدی است.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!
مادر شهید سیدحسین علم‌الهدی در زمان جنگ

درگذشت پری‌خانم
تازه می‌خواستم کار را شروع کنم که با دختر مرحوم ‌بی‌بی خدیجه تماس گرفتم. پری‌خانم گفتند که با شما هماهنگ می‌کنیم چون ایشان مریض‌احوال و به کرونا مبتلا بودند. شنیدم که چند روز بعد ایشان به رحمت خدا رفتند. خانواده تحت‌تاثیر فوت ایشان قرار داشتند. در آن دوره اکثر اعضای خانواده کرونا گرفته بودند و شروع کار ما تا مهرماه سال ۱۳۹۹ به تاخیر افتاد.در اولین دیدار ما با خانواده شهید همه با ماسک و الکل حاضر شدند و درفاصله دوری ازهم نشسته بودیم.این مصاحبه برای من عجیب بود. می‌ترسیدم مشکلی ایجاد کنم، چون از خواهران سن و سالی گذشته بود و خانواده هنوز داغدار بودند.

به یاد دارم پری‌خانم از اول تا آخر آن جلسه گریه می‌کردند. شروع کار ما این‌طور بود و خود من از این بابت ناراحت بودم.نوشتن از بی‌بی‌جان برای من مانند کار در معدن بود که می‌شکافتیم، پیش می‌رفتیم و به طلا دست می‌یافتیم. از ‌بی‌بی‌جان به خانواده‌ای رسیدیم که هرکدام از اعضایش پتانسیلی خاص برای داستانی متفاوت دارند. به دختران و پسران ایشان رسیدیم؛ به اطرافیان و کسانی که در چایخانه اهواز و تهران با ‌بی‌بی‌جان بودند.هر کدام از این مراحل گنجی بود. خصلت‌هایی از ‌بی‌بی جان به دستم می‌آمد که حیران می‌ماندم. ماجراهایی تعریف می‌شد که وقتی برای خانواده تعریف می‌کردم به من می‌گفتند ما نمی‌دانستیم و برای من بسیار جالب بود.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!
الناز عباسیان / نویسنده

گفتند عجله نکنید!
ازطرف روایت فتح به من گفته شد دست شما باز است ووقت دارید وبا حوصله کار کنید، چون نمی‌خواستند بعد از اتمام کار متوجه شوند با یکی از افراد مرتبط مصاحبه نشده یا اثری جا مانده و روایتی مفقود است.فکر کردم می‌توانم کار را زیر یک سال جمع کنم چون دیگر کتاب‌های من نهایتا با ۲۰ تا ۳۰ مصاحبه و رجوع به تعدادی کتاب در عرض یک سال به انتشارات تحویل داده می‌شد، ولی مصاحبه‌های این کتاب خیلی زیاد شد و من هم دلم نمی‌آمد جمعش کنم. حاج حمید هم کمک می‌کرد و مرتبا شماره‌هایی ارسال می‌کرد.

خدمت خیلی از عزیزان رفتیم و بعد به جایی رسیدیم که مصاحبه‌های ما بیشتر از حجم کتاب شده بود. باید ۲۰۰ صفحه تحویل می‌دادیم اما حدود ۵۰۰ صفحه مطلب داشتیم. دوستان در روایت فتح لطف کردند و اجازه بالا بردن حجم کتاب را تا ۳۰۰ صفحه صادر شد. اما باید باز هم بخشی از مصاحبه‌ها حذف می‌شد. قرار بر این بود کتاب دو جلدی باشد.بنا بر لیست در دستم با حدود ۹۰ نفر گفت‌وگو شد که این تعداد لزوما افراد عادی نبودند. برای مثال یکی از آنها آقا مجتبی، پسر شهید مطهری و عروس شهید مطهری بودند. با خانواده شهید رجایی مصاحبه شد.

حتی با محافظان حضرت آقا گفت‌وگو کردیم و عموم این افراد کسانی بودند که پیدا کردنشان راحت نبود. ولی اول با لطف خدا و بعد با همکاری خانواده شهدا توانستیم با این افراد ارتباط بگیریم. آقای آهنگران هم به ما کمک زیادی کرد و در مورد بخش‌هایی از کتاب، ایشان واسطه ارتباط‌ما با خانواده‌هایی در اهواز بود که کار آسانی نبود. باید بگویم ‌بی‌بی جان قلاب را انداخت و مرا به طرف خودش کشید.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

چطور برای تدوین کتاب به این سیستم رسیدیم و زاویه دید دانای کل و سوم شخص را انتخاب کردید؟
حدود ۱۳ تا ۱۴ نفر از مصاحبه شوندگان را از لیست ‌بی‌بی جان حذف کردیم و برای کتاب سید حسین نگه داشتیم چون اختصاصا در مورد ایشان بود. سیر تاریخی کتاب سه برهه مهم تاریخ ایران را در بر می‌گیرد. کسی که این کتاب را می‌خواند تاریخ معاصر را ورق می‌زند.

کنش‌گری نوجوانانه و حتی کودکانه سوژه با موضوع کشف حجاب رضاخان و نوع مبارزه او با موضوع، مخالفت با کاپیتولاسیون درحالی که مسئولیت بچه‌های خود و خواهرش را بر عهده داشت. او نه در سال‌های نزدیک به پیروزی انقلاب، بلکه در سال ۱۳۴۲ فعالیت انقلابی داشت.حیف است از همسر ایشان یاد نکنم. این دو با وجود تفاوت سنی، زندگی عارفانه‌ای با هم داشتند و ‌بی‌بی جان تحت تاثیر ایشان رشد کرد. برای من عجیب است که در آن دوران چطور یک زن کم سن و سال در اهواز خانم‌ها را جمع می‌کند و برای سلامتی آیت‌ا… خمینی مراسم ختم صلوات هفتگی می‌گیرد؟! رساله امام را می‌خوانند، طومار ‌می‌نویسند، امضا می‌کنند و به شاه تلگراف می‌فرستند که این تلگراف در اسناد ساواک موجود است.

هر برهه زندگی این زن الگوست و باید به آن پرداخته شود. حیف است از زندگی چنین الگوهایی فیلم ساخته نشود و آنها به زنان و مادران معرفی نشوند.من توفیق داشتم و در خدمت مادران شهید بودم، ولی بسیاری از این مادران به‌واسطه شهادت پسران‌شان وارد فعالیت و کنشگری شده‌اند، اما ‌بی‌بی جان قبل از شهادت پسرش، فرمانده‌ای در جامعه زنان بود. ‌بی‌بی جان، عمری کوتاه، ولی با برکت داشتند.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

تجدید بیعت با امام
پس از پیروزی انقلاب تا آغاز جنگ دوران سکوت بسیاری از مادران شهداست، ولی این مادر در آن دوره شخصیتی طلایی بود. زنان را جمع می‌کند و از اهواز با وسایل حمل‌ونقل آن زمان برای تجدید بیعت با امام راهی تهران می‌شوند. یکی از آن زنان به ما گفت ‌بی‌بی جان در تک‌تک ماها را می‌زد و می‌گفت من راهی می‌شوم اگر دوست دارید بیایید و اگر طلایی دارید در راه انقلاب بدهید. این کارها به ذهن چه کسی می‌رسد؟!در سه ماهه اول جنگ بسیاری جان خودشان و فرزندان‌شان را برداشتند و به جایی امن رفتند. این مادر نه‌تنها از شهر نرفت، بلکه به مادران دیگر گفت شهر را خالی نکنند.

عکسی از ‌بی‌بی جان در میان آوارهای بمباران اهواز وجود دارد. این زن در آن زمان خانه خود را خالی کرده و به مامنی برای رزمنده‌ها و پایگاهی برای کمک به جبهه تبدیل کرده است.یکی از پارامترهای سوگ‌درمانی این است که وقتی کسی عزیزی را از دست داده و به آرامش رسیده، دیگر داغداران را تسلی بدهند. ‌بی‌بی جان اوایل جنگ سوگ‌درمانی را درک کرده بود و همراه با مادران شهید به دیگر مادران داغدار دلداری می‌داد.

دوست دارم تا جایی که می‌توانم ‌بی‌بی جان را معرفی کنم. به دوستان و همکارانی که برای ساخت مستند می‌آیند؛ می‌گویم که من تا جایی که بتوانم همکاری می‌کنم تا اتفاقات خوبی‌ بیفتد.

در کار شهدا دنبال پول و نام نیستم
از صمیم قلب می‌گویم که در کار شهدا به‌دنبال دو چیز نبوده و نیستم؛ یکی پول و دیگری اسم است. با وجود این‌که از لطف این عزیزان هر دوی اینها به من می‌رسد، اما من به دنبال‌شان نیستم. حساب و کتاب من با شهدا جداست.همان‌طور که گفته شد، ‌بی‌بی جان برای کارهایش الهی، هیأتی و مردمی جلو می‌رفتند. با خودم گفتم یعنی من نمی‌توانم به‌عنوان ذره‌ای کوچک که خود را به این اسم بزرگوار چسبانده‌ام، این نیت را داشته باشم و در این اثر بحث پول و مادیات نداشته باشم؟! به همین دلیل هیچ‌وقت عواید مادی این اثر را پیگیری نکرده‌ام در حالی‌که در مورد آثار دیگر قراردادهای سنگین‌تری بسته‌ام و حساب آنها جداست.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

حجت‌الاسلام سیدحمید علم‌الهدی (برادر شهید): خانم عباسیان کاری کرد کارستان
برای نوشتن کتابی درباره مادر، چند بار تصمیم گرفته شد، ولی همتی درست و حسابی نبود. کار از این بابت که از مادرمان تعریف کنیم، خوشایند خانواده نبود؛ ولی شخصیت ایشان ابعاد مختلفی داشت و می‌توانست الگو باشد. چنین زندگی با شخصیتی چندجانبه که از ازدواجش تا فرزندآوری او،ایثار وخدمت بود.

ایشان قبل وبعد ازپیروزی انقلاب و دردفاع‌مقدس شخصیتی اجتماعی داشت و حضور ومحوریت‌شان باعث تاثیرگذاری بود.مادر، شخصیت عجیبی داشت و کار شگرفی کرد. دختری ۱۴ساله از خرم‌آباد با مردی ۳۰ساله ازدواج می‌کند و به نجف می‌رود تا پنج فرزند شوهرش را بزرگ کند. فرزند اول فقط یک‌سال از ایشان کوچک‌تر بود. ایشان با وجود چنین مسئولیت سنگینی و سکونت درنجف با همسران مراجع رفت‌وآمد فراوان داشت. ما نمی‌دانیم ایشان چطور عربی یاد گرفته بودند، تا دوره‌ای که منزل ما در زمان جنگ، پایگاه بود.خاطره‌ای برای شما تعریف می‌کنم.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

نیمه اول دهه ۷۰ بود، در ایام سالگرد شهید مطهری بودیم. من در نهاد رهبری در دانشگاه مشغول بودم. حاجیه‌خانم مطهری را دعوت کرده بودیم و می‌خواستیم نامه‌ای بفرستیم. به راننده آدرس دادم و از او خواستم نامه را به منزل شهید مطهری ببرد. راننده که آمد گفت حاجیه‌خانم من را ۲۰ دقیقه پشت در نگه داشته و برای من تعریف می‌کرد که مادرتان که بود و چه شخصیتی داشت. ولی وقتی می‌خواستند مصاحبه‌های این کتاب را انجام دهند حاجیه‌خانم مطهری مریض‌احوال بودند و شرایط گفت‌وگو نداشتند.خانم عباسیان را خدا رساند و کاری کارستان انجام دادند. مادر ما عبارتی داشتند وهمیشه می‌گفتند:«کار باید این ویژگی‌ها راداشته باشد؛الهی، هیأتی، مردمی» اگر پیگیری، همت و پشتکار خانم عباسیان نبود این کتاب تهیه نمی‌شد. ما با تمام وجود برای ایشان و دوستان روایت فتح دعا می‌کنیم.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

از نگاه عروس خانواده
حاجیه‌خانم شخصیتی مهربان داشتند و نه‌فقط با ما که عروس‌شان بودیم بلکه با هرکسی که برخورد می‌کردند، او حس مهربانی را درک می‌کرد. ما ساکن قم بودیم و حداقل ماهی یک‌بار به اهواز می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. پسر بزرگ من روح‌ا… به ایشان وابسته بود و مادربزرگش را خیلی دوست داشت.در قم در خانه خودمان نشسته بودیم. من بودم و دو فرزندم، ‌بی‌بی‌خدیجه و حاجیه‌خانم که کمی ناخوش‌احوال بودند و می‌خواستند بخوابند. من و ‌بی‌بی‌خدیجه، احوال حاجیه‌خانم را خیلی تحویل نگرفتیم. دخترم رضوان حدودا دوساله بود، تازه کمی حرف‌زدن یاد گرفته بود.پیش حاجیه‌خانم رفت و به او گفت ‌بی‌بی‌جان چرا ناراحتی؟ ‌بی‌بی‌جان آن‌قدر از برخورد بچه خوشش آمده بود که به من و ‌بی‌بی‌خدیجه گفت از این بچه یاد بگیرید ببینید چقدر با محبت و مهربان است.قبل از ازدواج من در اهواز، پسرخاله‌ام سال۱۳۵۹ قبل از شهادت سیدحسین، شهید شده بود. خاله من در خانه مستاجری ما بودند. زمان جنگ و موشکباران بود و در زیرزمین زندگی می‌کردیم. در زدند و دیدیم خانم ‌علم‌الهدی است. ما نسبت فامیلی داشتیم و ایشان برای دیدار پیش ما آمده بودند. تا نشستند شروع به دلداری خاله من کردند. این رفتار ایشان برای ما خیلی جالب بود. خودشان شهید نداده بودند ولی درک خوبی از وضعیت مادر شهید داشتند. چند روز بعد، حسین شهید شد.

نسبت انتشارات روایت فتح با این کتاب
مهدیه زکی‌زاده: برنامه کتاب شهید حسین ‌علم‌الهدی و مادر ایشان به سال ۱۴۰۰برمی‌گردد. تصمیم مجموعه بر این بود تا به شهدای مظلوم هویزه که در رابطه با آنها کم کار شده، بپردازیم. پررنگ‌ترین شهید در این حوزه، شهید ‌علم‌الهدی است و دیدیم پای کسی چون نصرت‌ا…محمودزاده در میان است وایشان علاقه زیادی به شهید ‌علم‌الهدی دارند و روی این موضوع بسیار حساس هستند. ایشان یکی از پایه‌های روایت فتح هستند.متوجه شدیم در مورد محمدحسین ‌علم‌الهدی کار شده است، پس چه باید می‌کردیم؟! در وهله اول سه شهید هویزه در نظر گرفته شد تا در مورد آنها کار کنیم.

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟!

«به رنگ خاک» از اینجا شروع شد و مجموعه خاطراتی است درباره شهید ‌علم‌الهدی که توسط خانم مهدویان مورد بازنویسی قرار گرفت. با وجود این‌که کتاب مجموعه خاطره است اما استقبال خوبی از آن شد.در این رفت‌وآمدها متوجه مادر شهید ‌علم‌الهدی شدیم که چه زندگی پررنگی دارند و چه سوژه‌ بابرکتی هستند و حیف که این‌قدر دیر به سراغ‌مان آمدند، چون ما اعتقاد داریم خودشان سراغ ما می‌آیند. با وجود این‌که خانواده ‌علم‌الهدی دست به قلم هستند و می‌شود بین نوه‌ها چند نویسنده یافت؛ از این جهت کار نشدن این موضوع عجیب بود و می‌شود گفت توفیق ما بوده است.

وقتی به مادرها رسیدیم تصمیم گرفتیم اثری جدید منتشر کنیم که قبلا کار نشده است. در رفت‌وآمد با خانواده ‌علم‌الهدی در کتاب به رنگ خاک متوجه شده بودیم با خانواده‌ای صاحب‌نظر طرف هستیم و کار چیزی نیست که بتوانیم کمی پا کج بگذاریم.ما به کسی احتیاج داشتیم که در مرحله تحقیق و نویسندگی با خانواده همراهی کامل داشته باشد. نترسد، چون تجربه ما می‌گفت این میزان حساسیت خانواده‌ها، نویسنده‌ها را می‌پراند، طاقت نمی‌آورند و می‌ترسند، چون فکر می‌کنند وقتی حین مصاحبه و نوشتن این همه حساسیت وجود دارد، شاید خانواده بعد از اتمام کار اثر را قبول نکنند.

موارد زیادی داشتیم که خانواده‌ها کتاب را کنار گذاشتند و اثر به انتشار نرسید. از این رو نویسنده‌ای می‌خواستیم که از نظر اخلاقی صبور باشد، همراهی کند و دل بدهد. دل‌دادن برای من بسیار مهم بود. انتخاب نویسنده دو دوتا چهارتا نیست. می‌شود موضوع توفیق را کنار ماجرا گذاشت. این همه نویسنده داریم و خانم عباسیان در انتشارات ما و درمیان این جمع فردی تازه‌کاربه حساب می‌آمد.مدت زیادی از دوستی و همکاری ایشان با ما نمی‌گذشت. از واژه دوستی استفاده می‌کنم، چون اخلاق زیبا و پسندیده ایشان ارتباط را صمیمی‌تر کرد و همکاری ما با خانم عباسیان به دوستی رسید.

ما با بچه‌های خبرنگار خوب جلو می‌رویم. خبرنگارانی که وارد فضای نویسندگی می‌شوند با ما همراه‌تر هستند؛ شاید چون روحیه کنجکاوی در این گروه بالاتر است و ما از بابت تحقیق خیال‌مان آسوده است و می‌دانیم تا به هدفی که می‌خواهند نرسند، ول نمی‌کنند.من خانم عباسیان را برای تالیف این اثر پیشنهاد دادم. قلم ایشان را می‌شناختم و می‌دانستم خبرنگارها خیلی راحت می‌توانند خط کار را بگیرند. این کتاب برای ما بسیار مهم بود، چون حساسیت خانواده را می‌شناختیم، از این رو به خانم عباسیان گفتیم با خیال راحت و فراغ بال کار کنند و باهم کاری به زمان تحویل اثر نداشتیم تا کار درستی ارائه شود.

میثم رشیدی مهرآبادی – قفسه کتاب/ روزنامه جام‌جم

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چرا از زندگی «بی‌بی‌جان» فیلم نمی‌سازند؟! بیشتر بخوانید »

چرا مأمون می‌خواست امام رضا (ع) را به خراسان تبعید کند؟/ اتونشر شب جمعه (اول شهریور)

چرا مأمون می‌خواست امام رضا (ع) را به خراسان تبعید کند؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، حضرت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیهماالسلام) هشتمین امام شیعیان روز ۱۱ ذی‌القعده ۱۴۸ ه‍. ق به دنیا آمدند. ایشان توسط «مأمون عباسی (لعنةالله علیه)» هفتمین خلیفه عباسی مسموم شدند و به شهادت رسیدند. مزار ایشان در شهر مشهد قرار دارد.

در مورد روز شهادت ایشان، دو روایت وجود که یکی از آنها ۱۷ صفر و دیگری، آخرین روز ماه صفر هست.

امروز (چهارشنبه) برابر با روز ۳۰ صفر هست؛ به همین دلیل گذری به کتاب‌های «همرزمان حسین (علیهم‌السلام)» و «انسان ۲۵۰ ساله» زدیم و با استفاده از آنها به بررسی اهداف سیاسی مأمون عباسی (لعنةالله علیه) برای دعوت امام رضا (علیه‌السلام) به خراسان و سیاست‌ها و تدابیر ایشان در این مورد می‌پردازیم.

کتاب «هم‌رزمان حسین (علیهم‌السلام)» حاوی ۱۰ گفتار از رهبر معظم انقلاب اسلامی در تحلیل مبارزات سیاسی امامان معصوم (علیهم‌السلام) در محرم ۱۳۵۱ هجری شمسی هست که انتشارات انقلاب اسلامی (وابسته به دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای) آن را منتشر کرده هست.

کتاب «انسان ۲۵۰ ساله» نیز حاوی بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در مورد زندگی سیاسی-مبارزاتی ائمه معصومین (علیهم‌السلام) هست که مرکز صهبا آن را گردآوری و تنظیم کرده هست.

طمع مأمون (لعنةالله علیه) برای تخریب حیثیت و محبوبیت امام رضا (ع) در نزد شیعه

شیعه در بغداد گسترش و نفوذ پیدا کرده بود. همین زمینه بود که بعد‌ها مأمون (لعنةالله علیه) را ناچار کرد که امام رضا (علیه‌السلام) را از مدینه فراخوانَد و در خراسان کنار دستش نگاه دارد و برای اینکه حیثیت ایشان را از نظر شیعه پایین بیاورد، به‌صورت ظاهر، خلافت و بعد، ولایتعهدی را به ایشان بدهد.

امام (علیه‌السلام) در این حادثه، در برابر یک تجربه تاریخی عظیم و در معرض یک نبرد پنهانی سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن، می‌توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، قرار گرفتند. در این نبرد، رقیب که ابتکار عمل به‌دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود، مأمون (لعنةالله علیه) بود.

وی با هوشی سرشار، تدبیری قوی و فهم و درایتی بی‌سابقه، قدم در میدانی گذاشت که اگر پیروز می‌شد و می‌توانست آنچنان که برنامه‌ریزی کرده بود، کار را به انجام برساند، یقیناً به هدفی دست پیدا می‌کرد که از سال ۴۰ ه‍. ق یعنی از شهادت حضرت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)، هیچ‌یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند؛ یعنی می‌توانست درخت تشیع را ریشه‌کن کند و جریان معارضی را که همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافت‌های طاغوتی فرورفته بود، به‌کلی نابود کند.

تدبیر امام رضا (ع) در برابر خدعه مأمون

اما امام رضا (علیه‌السلام) با تدبیری الهی بر مأمون (لعنةالله علیه) فائق آمدند و او را در میدان نبرد سیاسی‌ای که خود، به‌وجود آورده بود، به‌طور کامل شکست دادند و نه فقط تشیع ضعیف یا ریشه‌کن نشد؛ بلکه حتی سال ۲۰۱ ه‍. ق یعنی سال ولایتعهدی ایشان، یکی از پُربرکت‌ترین سال‌های تاریخ تشیع شد و نَفَس تازه‌ای در مبارزات علویان دمیده شد و اینها همه به برکت تدبیر الهی حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیهماالسلام) و شیوه حکیمانه‌ای بود که ایشان در این آزمایش بزرگ از خود نشان دادند.

اهداف مأمون از دعوت امام رضا (ع) به خراسان

اولین و مهم‌ترین هدف مأمون (لعنةالله علیه) از دعوت امام رضا (علیه‌السلام) به خراسان، تبدیل صحنه مبارزات حادّ انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی‌خطر بود. شیعیان در پوشش، مبارزاتی خستگی‌ناپذیر و تمام‌نشدنی داشتند. این مبارزات که با دو ویژگی همراه بودند، تأثیر توصیف‌ناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت و آن دو ویژگی عبارت بودند از: مظلومیت و قداست…

مأمون (لعنةالله علیه) می‌خواست یک‌باره آن اختفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام (علیه‌السلام) را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاند و بدین‌وسیله، کارایی نهضت تشیع را که بر اثر همان استتار و اختفا روزبه‌روز افزایش یافته بود، به صفر برساند که با این کار، آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می‌گرفت…

این تدبیر می‌توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که در جامعه طرفدارانی داشت، قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه خارج سازد.

دومین هدف مأمون (لعنةالله علیه) از این کار، تخطئه (خطاکار خواندن، نسبت نادرست به کسی دادن) مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافت‌های اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافت‌ها بود. مأمون (لعنةالله علیه) با این کار به همه شیعیان، مزوّرانه (با دورویی) ثابت می‌کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن بودن خلافت‌های مسلط که همواره جزء اصول اعتقادی شیعه به‌حساب می‌رفت، یک حرف بی‌پایه و ناشی از ضعف و عقده‌های حقارت بوده هست.

اگر خلافت‌های دیگران نامشروع و جابرانه بود، خلافت مأمون (لعنةالله علیه) هم، که جانشین آنهاست، می‌باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون امام رضا (علیه‌السلام) با ورود در آن دستگاه و قبول جانشینی مأمون (لعنةالله علیه)، او را قانونی و مشروع دانسته، پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این نقض همه ادعا‌های شیعیان هست.

مأمون (لعنةالله علیه) با این کار، نه فقط از امام رضا (علیه‌السلام) بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگانش اعتراف می‌گرفت؛ بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع را که همان ظالمانه بودن پایه حکومت‌های قبلی هست نیز در هم می‌کوبید.

هدف سوم مأمون (لعنةالله علیه) از این کار این بود که وی با این کار، امام (علیه‌السلام) را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بودند، در کنترل دستگاه‌های خود قرار می‌داد و به‌جز خودِ ایشان، همه سران، گردن‌کشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود درمی‌آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ‌یک از گذشتگان مأمون (لعنةالله علیه)، چه بنی‌امیه و چه بنی‌عباس بر آن دست نیافته بودند.

هدف چهارم مأمون از اینکه امام (علیه‌السلام) را که یک عنصر مردمی، قبله امید‌ها و مرجع سؤال‌ها و شکوه‌ها بود، در محاصره مأموران حکومت قرار می‌داد و رفته‌رفته رنگ مردمی بودن را از ایشان می‌زدود و میان امام رضا (علیه‌السلام) و مردم و سپس میان ایشان، عواطف و محبت‌های مردم فاصله می‌انداخت.

پنجمین هدف مأمون (لعنةالله علیه) از این کار این بود که برای خود، وجهه و حیثیتی معنوی کسب می‌کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز، همه او را بر اینکه فرزندی از پیامبر (صلی الله علیه و آله) و شخصیت مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم کرده هست، ستایش کنند و همیشه چنین هست که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می‌کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می‌افزاید.

ششمین هدف آن بود که در پندار مأمون (لعنةالله علیه)، امام (علیه‌السلام) با این کار به یک توجیه‌گر دستگاه خلافت تبدیل می‌شد؛ بدیهی هست شخصی در حد علمی و تقوایی امام (علیه‌السلام) با آن حیثیت و حرمت بی‌نظیری که ایشان به‌عنوان فرزند پیامبر (صلی الله علیه و آله) در چشم همگان داشتند، اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت برعهده می‌گرفتند، هیچ نغمه مخالفی نمی‌توانست خدشه‌ای بر حیثیت آن دستگاه وارد کند. این همان حصار مَنیعی (بلند و استوار) بود که می‌توانست همه خطا‌ها و زشتی‌های دستگاه خلافت را از چشم‌ها پوشیده بدارد.

سیاست‌ها و تدابیر امام رضا (ع) در مورد دعوت مأمون

اول آنکه؛ هنگامی که امام (علیه‌السلام) را از مدینه به خراسان دعوت کردند، ایشان فضای مدینه را از کراهت و نارضایتی‌شان پُر کردند؛ به‌طوری که همه‌کس پیرامون ایشان یقین کردند که مأمون با نیت سوء، حضرت (علیه‌السلام) را از وطن خود دور می‌کند. امام (علیه‌السلام) بدبینی خود به مأمون (لعنةالله علیه) را با هر زبانِ ممکن به همه گوش‌ها رساندند.

دوم آنکه؛ زمانی که در مرو پیشنهاد ولایتعهدی ایشان مطرح شد، حضرت (علیه‌السلام) به‌شدت خودداری کردند و تا وقتی مأمون (لعنةالله علیه) صریحاً ایشان را تهدید به قتل نکرد، آن را نپذیرفتند. این مطلب همه‌جا پیچید که امام علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیهماالسلام) ولیعهدی و پیش از آن خلافت را که مأمون به ایشان با اصرار پیشنهاد کرده بود، نپذیرفته‌اند.

سوم آنکه؛ با اینهمه امام رضا (علیه‌السلام) فقط با این شرط ولیعهدی را پذیرفتند که در هیچ‌یک از شئون حکومت دخالت نکنند و به جنگ و صلح و عزل و نصب و تدبیر امور نپردازند و مأمون (لعنةالله علیه) که فکر می‌کرد فعلاً در شروع کار، این شرط قابل تحمل هست و بعد‌ها به‌تدریج می‌توان ایشان را به صحنه فعالیت‌های خلافتی کشانید، این شرط حضرت (علیه‌السلام) را قبول کرد. روشن هست که با تحقق این شرط، نقشه مأمون (لعنةالله علیه) نقش بر آب می‌شد و بیشترین اهداف او برآورده نمی‌شد.

چهارم آنکه؛ بهره‌برداری اصلی امام (علیه‌السلام) از این ماجرا، بسی از اینها مهم‌تر هست. ایشان با قبول ولیعهدی، دست به حرکتی می‌زنند که در تاریخ زندگی ائمه (علیهم‌السلام) پس از پایان خلافت اهل بیت (علیهم‌السلام) در سال چهلم ه‍. ق تا آن روز و تا آخر دوران خلافت بی‌نظیر بوده و آن، برملا کردن داعیه امامت شیعی در سطح عظیم اسلام و دریدن پرده غلیظ تقیه و رساندن پیام تشیع به گوش همه مسلمان‌هاست.

تریبون عظیم خلافت در اختیار امام رضا (علیه‌السلام) قرار گرفت و ایشان در آن، سخنانی را که در طول ۱۵۰ سال، جز در خفا و با تقیه و به خصیصین (افراد بسیار خاص) و یاران نزدیک گفته نشده بود، به صدای بلند فریاد کردند و با استفاده از امکانات معمولی آن زمان که جز در اختیار خلفا و نزدیکان درجه یکِ آنها قرار نمی‌گرفت، آن را به گوش همه رساندند.

پنجم آنکه؛ در حالی که مأمون (لعنةالله علیه) امام رضا (علیه‌السلام) را جدا از مردم می‌پسندید و این جدایی را در نهایت، وسیله‌ای برای قطع رابطه معنوی و عاطفی میان امام (علیه‌السلام) و مردم می‌خواست، امام (علیه‌السلام) در هر فرصتی خودشان را در معرض ارتباط با مردم قرار می‌دادند؛ با اینکه مأمون (لعنةالله علیه) آگاهانه مسیر حرکت امام (علیه‌السلام) از مدینه تا مرو را به‌طرزی انتخاب کرده بود که شهر‌های معروف به محبت اهل بیت (علیهم‌السلام) مانند کوفه و قم سرِ راه قرار نگیرند، اما امام (علیه‌السلام) در همان مسیر تعیین‌شده، از هر فرصتی برای ایجاد رابطه جدیدی میان خود و مردم استفاده کردند.

ششم آنکه؛ نه تنها سرجنبانان تشیع از سوی امام (علیه‌السلام) به سکوت و سازش تشویق نشدند؛ بلکه قرائن، حاکی از آن هست که وضع جدید امام (علیه‌السلام) موجب دلگرمی آنان شد و شورش‌گرانی که بیشترین دوران‌های عمر خود را در کوه‌های صعب‌العبور و آبادی‌های دوردست و با سختی و دشواری می‌گذراندند، با حمایت امام رضا (علیه‌السلام) حتی مورد احترام و تجلیل کارگزاران حکومت در شهر‌های مختلف نیز قرار گرفتند.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

چرا مأمون می‌خواست امام رضا (ع) را به خراسان تبعید کند؟ بیشتر بخوانید »