به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق صفحه اینستاگرام استاد محمدرضا حکیمی در یادداشتی به قلم دکتر سیدمحسن فاطمی فوق دکترای روانشناسی از دانشگاه هاروارد آمریکا نوشت: در روزگار انذار که سیلاب خروشان قهر با خود، شتابان، غریو پوچی و بیهودگی را در شریانهای زندگی میچرخاند سخن گفتن از حکیمی که سراپا رافت بود و رحمت دشوار است و باورنکردنی
دشوار از آن جهت که ترسیم حقیقت این حکیم در جولانگاه سطحی نگری های روزگار ما آن چنان با تداعی معانیهای گره خورده در بسترهای متصلب کج فهمیها و نفهمیها برخورد میکند که جداسازی آن کاری طاقت فرساست.
باورنکردنی از آن جهت که هوای سنگین سالوس و تظاهر و تکلف، چشمان آغشته به تشکیک و سوءظن را از جست وجوی ذهنی و خیالی ستارههای ناب بازمیدارد.
فرزانه حکیم، علی حکیمی ناب بود. ناب بودنش در شعاع حضور معنویاش، در شکیبایی تحسین برانگیزش، در کلام نورانیاش، در خلوص خیره کننده معنویاش، در شکیبایی تحسین برانگیزش، در کلام نورانیاش، در خلوص خیره کنندهاش، در دلداریهای مملو از همدلیاش، در نگاه ژرف و پرحکمتش، در پاسخهای آکنده از رحمتش، در هدایت سراپا معرفتش، در مصاحبتهای پر راز و پراشارتش، در رخسار پربشارتش پیدا بود. علی حکیمی را با پارادایمهای روزگار ما نمیتوان سنجید. او رایحه معادن رحمت را در جان چشیده بود و صاحبان عقل کامل و ثبات مقامشان را دریافته بود. قلب او با نور و قلب خوبان پیوندی ناب را تجربه کرده بود.
چگونه میتوان علی حکیمی را در بنبستهای چیدمانهای فکری زمینی تفسیر کرد؟ چگونه میتوان او را در دور و تسلسلهای برخاسته از غفلت خود معنا کرد؟
حکیمی ناب بود. دور از ریا و تظاهر، دور از عجب و فرعونیت، دور از کبر و طمع، دور از آز و تزیور. علی حکیمی حاضر بود و پر از پویایی. رافت بود و رحمت، عشق بود و یگانگی، جاری بود در توحید و عرفان
چگونه میتوان در بازار مکاره تدلیسهای متورم در بطون قفلهای بسته حکیمی را جست وجو کرد؟
حکیمی توسع وجود را نشان میداد. انبساط بود و بهجت. ابتهاج بود و کرامت. استوار بود و مطمئن. عظمت بود و زیبایی علی حکیمی پیام آور معنا بود و ایمان، حیات و فضیلت، ژرفنگری و بصیرت. او آراسته بود به گوهر ناب صداقت، چشمه سارهای گنجهای علم. و ساکت بود و خاموش خاموشیاش سرشار از راز بود و معنا! چگونه رنج و الم نفهمیها، تحجرها و فهمهای سخیف را به جان میخرید و چگونه در عمق فیهمیدنهای درونش، آرام و با اطمینان از توکل سخن میگفت؟ توصیف این قلب ناب و مهربان که خود مصداق قلب الهی و عرشی بود در این مقال نمیگنجد.
برخلاف تهی مایگانی که با نزدیک شدن به ارزنی از شبه آگاهی، بازار پرطمطراق دعوت به خود را با نمایشهای گوناگون راه میاندازند، حکیمی گمنامی را جستوجو میکرد. در اوج دانستن، سکوت را پیشه میکرد و از کوچکترین تمرکزی بر روی خود گریزان بود. افتاده بود و پر از معنا. به جای دعوت به خود دعوت به خدا میکرد. او فلسفه را نه با مغازله با الفاظ بلکه در میدان حکمت عملی تجربه کرده بود و از چشمه سارهای عرفان نوشیده بود.
علی حکیمی سراسیمگیهای درون را میشناخت بهتر از کرن هورناری و فراتر از ویلیام جیمز، پذیرایی عارفانه و غیر مشروط او بس فراتر از روح تعلیمات کارل راجرز بود و عمق حضور او بس ژرف تر از آموزه های الن لنگر. علی حکیمی حکیم قلب ها بود. گوهری مرصع به ایمان، عشق، رحمت، توکل، حکمت و خلوص. حکیمی حکیم انسان عرشی بود. تبلور دعا بود و نیایش، راه آفرین مناجات بود و ذکر، امیدآفرین بود و بشارت بخش، خورشید بود و تابناک. او حکیم قلبها بود.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.