عصر پهلوی

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟



برنامه اقتصادی رژیم شاه بسیار نامتوازن بود و در حالی‌ که مناطق شهری رشد سریعی می‌کردند، مناطق حاشیه‌ای و روستایی در معرض کمبود امکانات، بی‌سوادی، وضع بد بهداشتی و … قرار داشتند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، گفته می‌شود روستاهای ایران در دوره پهلوی به برکت «اصلاحات ارضی» آباد شده و درآمد روستائیان به حدی بالا رفت که آنها تمایلی به شهری شدن نداشتند!

در این زمینه باید گفت برنامه اقتصادی رژیم شاه بسیار نامتوازن بود و درحالی‌که مناطق شهری و مرکزی رشد سریعی می‌کردند و مصرف در آنها بالاتر می‌رفت، مناطق حاشیه‌ای و روستایی در معرض کمبود امکانات، بی‌سوادی، وضع بد بهداشتی و … قرار داشتند.

وضعیت بهداشتی کشور

برنامه دولت از لحاظ بهداشتی نه تنها کافی و مثمر ثمر نبود، بلکه حتی کاملاً بین مرکز و پیرامون کشور نامتوازن تقسیم شده بود. بر اساس آمار سال ۱۳۵۵، برای هر ۳۰۰۰ تن یک پزشک و برای هر ۱۹۰۰۰ تن یک دندان‌پزشک و برای هر ۷۱۱ تن یک تخت بیمارستان وجود داشت. این تعداد کم هم عادلانه در سطح کشور توزیع نشده بود و بیشتر آنها در تهران بود.

برای درک بهتر این توسعه نامتوازن در سراسر کشور، نسبت جمعیت به هر تخت بیمارستانی در سال ۱۳۴۶، ۹۴۰ نفر بود، ولی تخت‌های بیمارستانی در استان‌های مختلف کاملاً غیرمنطقی تقسیم شده بود؛ مثلاً در استان مرکزی، ۲۵۵۶ تخت و در شهر تهران ۱۰۸۹ تخت، درحالی‌که در فرمانداری کل ایلام ۱۵ تخت و استان‌های لرستان ۱۷۵ تخت و سیستان و بلوچستان ۱۰۵ تخت وجود داشت. در سایر استان‌ها تعداد تخت‌ها کمتر بود؛ بدین ترتیب می‌توان حدس زد که چه تمرکزی از پزشک، بیمارستان و تخت بیمارستانی در استان مرکزی و تهران وجود داشته است؛ همچنین این نسبت آمار تخت نسبت به روستاها بسیار فاحش‌تر و بغرنج‌تر بود؛ به صورتی که بنابر آمار سال ۱۳۵۴، درحالی‌که در مناطق شهری کشور برای هر ۹۵۱۸ تن، یک درمانگاه وجود داشت، در نقاط روستایی به ازای هر ۱۳۹۸۸ تن فقط یک درمانگاه آن هم با امکانات دارویی و کارمندی ناقص وجود داشت.

وضعیت آموزش عمومی کشور

وضعیت در بخش آموزش عمومی نیز همچون بهداشت، متناسب با نیازهای هر منطقه و جمعیت آن توسعه نیافت و میزان باسوادان و امکانات آموزشی در شهرهای بزرگ به مراتب بیشتر و بهتر از شهرهای حاشیه‌ای و روستاها بود. این امر در شرایطی بود که با توجه به نیاز روستاییان به امکانات آموزشی به‌خصوص کادر آموزشی، در سال تحصیلی ۱۳۵۶- ۱۳۵۷ تعدادشان در مناطق روستایی نسبت به سال قبل از آن، حدود ۱۱ درصد کاهش یافت و در مقابل در مناطق شهری به تعداد کادر آموزشی و تربیتی ۱۰ درصد افزوده شد.

اسدالله علم، وزیر دربار، بر اساس آماری از قسمت اجتماعی وزارت دربار در ارتباط با آموزش و مبارزه با بی‌سوادی می‌گوید: «چیزی که خیلی قابل توجه است این است که هفت سال بعد از پروژه و به‌رغم این ادعا که بی‌سوادی ظرف کمتر از ده سال ریشه‌کن خواهد شد، در واقع تعداد بی‌سوادان از ۱۲ به ۱۴ میلیون نفر رسیده است. تردیدی نیست که این در نتیجه افزایش کلی جمعیت است، اما به هر صورت باعث کمال تأسف است».

سپاهیان دانش هم با وجود تبلیغات رسمی فراوان مبنی بر نقش آنها در بین بردن بی‌سوادی در کشور، نتایج اندکی داشتند. بر اساس آخرین آمار در سال ۱۳۵۵، در ایران نزدیک به ۷۰ درصد افراد بالاتر از هفت سال بی‌سواد بودند که بیشتر آنان نیز در روستاها و شهرستان‌ها سکونت داشتند.

وضعیت مهاجرت روستاییان به مراکز توسعه‌یافته

وضع بسیار نامطلوب اقتصاد روستایی از یک طرف و جاذبه‌های روزافزون شهرهای بزرگ و مرکزی به سبب رونق فعالیت‌های اقتصادی و خدماتی، موجب تسریع مهاجرت نیروهای روستایی به شهرها گردید. در مورد علت مهاجرت روستاییان به شهرها در سال‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۵۲ باید بیشتر بر مسئله توسعه‌نیافتگی روستاها و شهرهای کوچک و در مقابل، توسعه و رونق مرکز و تهران و عواملی همچون بیکاری دائم، دستمزد کم فعالیت‌های زراعی، ناعادلانه بودن توزیع درآمدها، غیراقتصادی بودن امکانات کشاورزی و تحقیر اجتماعی روستاییان توجه نمود.

بدین ترتیب تمرکز امکانات بهداشتی، اقتصادی و آموزشی در شهرهای بزرگ، تأثیر عمیقی بر مهاجرت روستاییان به شهرها گذاشت؛ بر اساس سرشماری عمومی کشور در سال ۱۳۵۵، شمار مهاجران از مناطق روستایی سالانه به ۳۸۰ هزار نفر می‌رسید که ۹۷ درصد از آنان وارد شهرهای بزرگ و توسعه‌یافته می‌شدند. در میان این شهرهای بزرگ تهران و حومه با پذیرش ۵۰ درصد کل مهاجران، مقام اول را به‌دست آورد. در سال‌های ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۵ حدود ۶۵ درصد کل مهاجرت به نقاط شهری به دو شهر تهران و مشهد انجام شد که علت اصلی آن جذب در مشاغل خدماتی است. افزایش فوق‌العاده جمعیت شهر تهران به‌خوبی نشان‌دهنده تبعیت این شهر از قانون تقدم و تسلط تک‌شهری در نظام شهری رژیم شاه است.

وضعیت امکاناتی و طبقاتی بین تهران و شهرستان‌ها

یکی دیگر از نمادهای توسعه نامتوازن رژیم شاه، فاصله طبقاتی و امکاناتی بین تهران و سایر نقاط کشور و فاصله بین شهرهای بزرگ و روستاها بوده است. شاه بیشتر درآمد کشور را در تهران و بعد از آن در چند شهر بزرگ به مصرف می‌رساند و سایر شهرهای کوچک خصوصاً روستاها در نهایت فقر و تنگدستی اقتصادی و امکانات اولیه زندگی می‌زیستند.

بر اساس آماری که رژیم پهلوی از سال ۱۳۵۳ ارائه داده، از هر ۱۰۰ روستا فقط یک روستا آب لوله‌کشی داشته و از هر ۲۵ دهکده تنها یک دهکده از برق بهره‌مند بوده است. علم، وزیر دربار رژیم، در خاطرات خود این آمار را «خیلی نگران‌کننده می‌داند» و آن را «رقم مسخره‌ای با توجه به توسعه ملی» می‌خواند.

این در حالی بود که اکثر قریب به اتفاق روستاها فاقد تلفن، راه آسفالت، بهداشت و درمان و آموزش بالاتر از ابتدایی بودند، اما در شهرهای بزرگی همچون تهران اوضاع به گونه‌ای دیگر بود

منبع: مهر

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آیا پس از انقلاب رفاه در مناطق روستانشین بالا رفت؟ بیشتر بخوانید »

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!



«سرو سربه‌زیر»؛ روایتی مستند از زندگی سردار شهید دماوندی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «مجتبی و فاطمه که دوره نامزدی‌شان را می‌گذراندند، کیلومترها پایین‌تر از شهرشان، توی مرز ایران و عراق اتفاق‌هایی داشت رخ می‌داد؛ خبرهایی که از جنوب می‌رسید، خوشایند نبود.

نطفه یکی از مهم‌ترین و تلخ‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر کشورمان داشت بسته می‌شد؛ تابستان ۵۹ خبرها روزبه‌روز نگران‌کننده‌تر می‌شد تا اینکه آخرین روز شهریورماه، همانی که نمی‌بایست، شد.

عراق بعد از مدت‌ها کش‌وقوس دست به حمله همزمان به چند شهر ایران زد و این معنایش، شروع رسمی جنگی تلخ و طولانی بود؛ مجتبی توی آن وضعیت که مسؤولیتش سنگین‌تر هم شده بود و وقت آزادش کمتر، دیگر فرصت زیادی گیرش نمی‌آمد برای دیدن فاطمه.»

متن بالا بخش کوتاهی از زندگی سردار شهید «مجتبی کربلای‌مهدی» است که در کتابی با عنوان «سرو سربه‌زیر» به قلم میثم غلامپور روایت شده و به همین بهانه، گفت‌وگویی با این نویسنده جوان دماوندی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

**: کار نویسندگی و پژوهش را از چه زمانی شروع کردید؟

غلامپور: کار نوشتن را با روزنامه‌نگاری آغاز کردم و شروع فعالیت روزنامه‌نگاری‌ام هم از دوره دبیرستان با نوشتن در نشریات محلی بود؛ بعدها آرام‌آرام وارد خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و سایت‌های سراسری شدم و حوزه‌های مختلفی اعم از یادداشت، مقاله، گزارش و مصاحبه‌نویسی را به شکل حرفه‌ای تجربه کردم؛ به تدریج به سبب رشته تحصیلی مقطع ارشدم که تاریخ بود، وارد حوزه پژوهش و نگارش مقالات تخصصی این حوزه شدم و بعد که وارد مقطع دکتری شدم، این روند را ادامه دادم.

در حال حاضر بیشتر از ۱۰ سال است که به شکل جدی در حوزه پژوهش‌های تاریخی و ایران‌پژوهی مشغولم و حاصلش ده‌ها عنوان مقاله با درجات علمی‌- پژوهشی، علمی- ترویجی و تخصصی و همین‌طور چند مدخل دانشنامه و دایره‌المعارف است.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: نویسندگی کتاب را از چه زمانی شروع کردید و تا به حال چه کتاب‌هایی تألیف کرده‌اید؟

غلامپور: نخستین کتاب من در واقع حاصل پایان‌نامه دوره کارشناسی‌ارشد است که با عنوان اعتصاب قلم توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است؛ این کتاب در حوزه مطالعات تاریخ مطبوعات تعریف می‌شود و در آن به بررسی علل، روند و نتایج اعتصاب‌های مطبوعات در اواخر عصر پهلوی دوم پرداخته‌ام.

در این کتاب، تلاشم این بوده که با استفاده از بررسی صفحه به صفحه صدها عنوان نشریه آن دوره، گزارشی جامع از موضوع ارائه بدهم و کتاب دوم هم که سال گذشته منتشر شد، در واقع ادای دِینی به زادگاهم دماوند است.

در این کتاب با عنوان از مطبخ تا آشپزخانه، با رویکرد و سبکی نو و با نگاهی فرهنگی و از دریچه مردم‌شناسی تاریخی، به فرهنگ سنتی خورد و خوراک اهالی دماوند و تغییراتی که این فرهنگ در دهه‌های اخیر در مواجهه با جنبه‌هایی از تجدد داشته، پرداخته‌ام؛ درنهایت کتاب جدیدم، سرو سر به زیر هم ادای دِینی دیگر به زادگاهم دماوند و مردم بزرگی که این شهر داشته، است. در این کتاب تلاش کرده‌ام روایتی مستند از زندگی سردار شهید مجتبی کربلایی‌مهدی ارائه دهم که از نظر اخلاق و سیروسلوک، یکی از مردان خیلی خاص و نیک دماوند بوده‌ است.

**: چه شد که پس از نوشتن کتاب‌هایی تاریخی و مردم‌شناسانه به سراغ نوشتن زندگینامه یک شهید رفتید؟

غلامپور: می‌توان این‌طور پاسخ داد که این کتاب در ادامه آثاری که بنده درباره زادگاهم دماوند داشته‌ام بوده و در آن حوزه تعریف می‌شود، اما اصل اصلش را بخواهید حساب و کتاب این کارم با کتاب‌هایی که تا حالا داشتم و شاید هم از حالا به بعد خواهم داشت، متفاوت است.

اینکه چطور شد که پژوهش و نگارش این کتاب را پذیرفتم، ماجرایی دارد که به سال ۱۳۹۷ برمی‌گردد و شرحش را در مقدمه کتاب نوشته‌ام و خلاصه‌اش این می‌شود که انتخاب چنین موضوعی برای نگارش کتاب انتخاب من نبود و به اصطلاح برای من پیش آمد.

جدا از انگیزه، شیوه روایت و قلمی که در این کتاب به کار برده‌ام با دو کتاب دیگر من دارای تفاوت‌هایی است؛ در نتیجه سرو سربه‌زیر در بین کتاب‌های من اثر متفاوتی است؛ البته این را هم نباید از قلم انداخت که من در فعالیت روزنامه‌نگاریم تجربه نگارش روایت‌های کوتاه از زندگی چند تن از شهدای سرشناس را برای نشریه همشهری جوان داشته‌ام و شیوه آن روایت‌ها اینجا به کارم آمد.

**: روند پژوهش کتاب سرو سربه‌زیر چقدر زمان برد؟

غلامپور: از آنجایی که در شروع کار، درباره شهید مجتبی تقریباً خالی‌الذهن بودم، باید کار را با حوصله پیش می‌بردم؛ اولین گام این بود که خاطراتی که دیگران طی حدود پنج – ‌شش سال و به درخواست برادر بزرگوار شهید، درباره خاطراتشان از شهید مجتبی روی کاغذ آورده بودند را می‌دیدم؛ دلم اما به آنها راضی نمی‌شد، برای همین دوباره با تک‌تک آنهایی که خاطره نوشته بودند رودر رو و در مواردی به شکل تلفنی گفت‌وگو کردم؛ به جز آنها باید سراغ هر فرد دیگری که ممکن بود چیزی برای گفتن داشته باشد هم می‌رفتم؛ البته روند مصاحبه‌ها به سبب دل‌مشغولی‌های دیگر من به کندی پیش می‌رفت، اما در نهایت هرچه جلوتر می‌رفتم به تدریج چهره شهید مجتبی روشن و روشن‌تر می‌شد.

سر راه مصاحبه‌ها البته مشکلاتی بود و بعضی‌ها حافظه‌شان بعد از ۳۰ – ۴۰ سال یاری نمی‌کرد یا فقط یک‌سری کلیات درباره خوبی‌های شهید می‌گفتند که با توجه به تکرارشان، به کار نمی‌آمد؛ اما بعضی‌ها بودند که حرف‌هایی ناب برای گفتن داشتند و حجم این حرف‌ها البته با هم متفاوت بود؛ بعضی‌ها یکی‌دو ساعتی صحبت می‌کردند، اما آخرش فقط در حد چند جمله‌اش دستم را می‌گرفت و بعضی‌ها بیشتر از ۵ – ۶  دقیقه حرفی نداشتند، ولی همه حرف‌هایشان به کارم می‌آمد.

همان‌طور که در مقدمه اشاره کرده‌ام، یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کار، پیدا کردن آدم‌هایی بود که حرف‌های نگفته و نشنیده برای گفتن داشتند؛ از آن هم جذاب‌تر پیدا کردن آدم‌هایی که همرزم شهید مجتبی در جبهه بودند، ولی همان سال‌ها از دماوند رفته بودند و هیچ کسی در این شهر از آنها خبری نداشت.

از هر کسی هم می‌پرسیدم جوابش بی‌خبری بود، اما انگار دستی در کار بود که پیدایشان کنم و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دادند تا چیزی شبیه یک معجزه اتفاق بیفتد؛ خدا می‌داند که چقدر شیرین بود لحظه پیدا کردن این آدم‌ها و هم‌کلام شدن با آنها؛ آدم‌هایی که اگر پیدایشان نمی‌کردم، هم از زیبایی و غنای کار کم می‌شد و هم از آن مهم‌تر در روایت‌های متفاوت و گاهی متناقض گرفتار می‌شدم و نمی‌توانستم روایت صحیح‌تر را تشخیص بدهم.

مصاحبه‌ها بیشترشان حضوری بود و بعضی‌هایشان هم تلفنی؛ به سبب مزایای گفت‌وگوی چند نفره، برخی از مصاحبه‌ها به شکل چند نفره و حتی یک بار همزمان با شش نفر انجام شد؛ در جریان کار هم مدام پرسش‌های ریز و درشتی پیش می‌آمد که روحیه پژوهشگری‌ام آنها را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد بی‌جواب بگذارمشان.

در مسیر تحقیق و نگارش، چند بار همه اطلاعاتم را الک کردم و هر بار حجم قابل ملاحظه‌ای پرسش و ابهام و تناقض باقی می‌ماند که باید رفع می‌کردم و چاره‌اش گفت‌وگوهای دوباره و چندباره با بعضی از مصاحبه‌شوندگان بود؛ گاهی حضوری، گاهی تلفنی و گاهی هم در فضای مجازی.

اینقدر این کار تکرار و تکرار شد تا دیگر دلم رضایت داد؛ جدا از مصاحبه‌ها که روی هم بیشتر از ۳۵ ساعت شد، چند نفری هم بودند که خاطراتشان را روی کاغذ نوشتند و از نوشته‌هایشان در این کتاب بهره بردم. همچنین برای ارائه روایتی مستندتر و کامل‌تر و صحیح‌تر و ارزیابی روایت‌ها، مطالعات کتابخانه‌ای و آرشیوی را هم چاشنی کار کردم؛ از حدود ۸۰ نفری که حضوری یا تلفنی به سراغشان رفتم، از خاطرات حدود ۵۰ نفر در این کتاب استفاده کردم؛ هرچند بخش قابل توجهی از این تعداد هم، از میان حرف‌هایشان فقط خاطره یا خاطراتی خیلی کوتاه را در کتاب آورده‌ام که تازگی داشت.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: از چه سبکی برای نوشتن این کتاب استفاده کرده‌اید؟

غلامپور: من برای دست به قلم بردن و نگارش زندگی شهید مجتبی باید راهی را انتخاب می‌کردم، نه از شیوه داستانی دل خوشی داشتم و نه از روایت‌های خشک و کلیشه‌ای؛ اولی را به سبب مطالعات تاریخی‌ام و دلبستگی‌ام به حقیقت تاریخی نمی‌پسندم؛ نمی‌توانم بپذیرم که به عنوان نویسنده، چیزی را برای جذابیت روایت، از زندگی شهید کم یا از خودم به آن اضافه و حقیقت را فدا کنم؛ یا اینکه برای پسند مخاطب، با تخیلم از زبان شهید و بقیه شخصیت‌های کتاب، حرف‌هایی بنویسم که روحشان هم از آن بی‌خبر باشد.

نوع دوم را هم به سبب سابقه فعالیت نویسندگی و روزنامه‌نگاری‌ام نمی‌پسندم؛ مخاطب بی‌حوصله امروز، حرف‌ها و نوشته‌های شعاری و رسمی را خیلی زود پس می‌زند، باید راه میانه‌ای را پیش می‌گرفتم و به اصطلاح طرحی نو درمی‌انداختم.

این بود که به طرح فعلی رسیدم، روایتی مستند که در هیچ کجایش از دایره مستندات و گفته‌ها بیرون نرفتم اما تلاش کردم همان‌ها را بعد از سبک‌ سنگین کردنشان به شکلی دلنشین چینش و روایت کنم؛ یک نکته دیگر اینکه خیلی از نویسندگان در روایت زندگی شهدا، با نثری ادبی و حرف‌هایی عرفانی، اینقدر آنها را آسمانی جلوه می‌دهند که انگار هیچ‌گاه پاهایشان روی زمین نبوده در همه مراحل نگارش این کتاب تلاشم این بود که گرفتار این دام هم نشوم.

**: درباره سوژه کتاب یعنی شهید مجتبی کربلای‌مهدی هم توضیحاتی می‌فرمائید؟

غلامپور: بله حتماً، شهید مجتبی یکی از اعضای شورای نخست فرماندهی سپاه دماوند بود و تنها شهیدی بود که در شهر دماوند به او درجه سرداری داده‌اند؛ درنتیجه سِمَت مهمی داشت، اما جدا از اینها چیزی که در زندگی و منش و روش او اهمیت داشت و در آن زبانزد بود، ویژگی‌های برجسته‌ای مثل حال و هوای معنوی، مهربانی و بخشندگی بسیار زیادش، پیوندش با کار از همان کودکی و برای کمک به پدر، علاقه‌اش به کتاب، اعتدال‌گرایی و دوری از افراط و تفریط، توجه خیلی زیاد به لقمه حلال، پرهیز شدیدش از غیبت و زیاده‌گویی و کلاً گناه و روحیه ظلم‌ستیزی‌اش بود.

من در جریان پژوهش و نگارش کتاب، هرچه جلوتر می‌رفتم و هرچه ذره‌ذره شهید مجتبی را بیشتر کشف می‌کردم، ریزه‌کاری‌های فراوانی در اندیشه و گفتار و رفتار او می‌دیدم که از بقیه متمایزش می‌کرد؛ درواقع شهید مجتبی بدون اینکه بخواهم خاص نشانش بدهم، خاص بود؛ خیلی هم خاص؛ این حرف همه آنهایی است که او را از نزدیک می‌شناختند و این را با وجود کم‌حرفی او و دوری‌اش از به نمایش گذاشتن خوبی‌هایش در وجودش می‌دیدند.

البته به قالب واژه‌ها درآوردن این خاص بودنِ در عین سادگی و معمولی بودن، کار دشواری است و امیدوارم توانسته باشم در حد وسع خودم در این زمینه قدم مؤثری برداشته باشم.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: در پایان اگر نکته نگفته‌ای دارید، بفرمایید.

غلامپور: من فقط تشکر می‌کنم از تک‌تک عزیزانی که در به ثمر رسیدن و ثبت و ضبط این کتاب نقش و سهم داشته‌اند؛ به‌ویژه خانواده محترم شهید که به من اعتماد کردند و در همه مراحل کار همراه و همدل با من بودند و اگر عشق و علاقه خالصانه آنها به شهیدمجتبی نبود، این کار نه شروع می‌شد و نه به ثمر می‌نشست.

در کنار این‌ها، باید از استاد محمد درودیان هم که به اعتقاد خیلی از صاحب‌نظران، برجسته‌ترین پژوهشگری است که از همان زمان جنگ تا همین حالا دغدغه تاریخ و تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق را داشته‌، تشکری ویژه کنم که بزرگوارانه نوشتن مقدمه‌ای برای این کتاب را پذیرفتند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «مجتبی و فاطمه که دوره نامزدی‌شان را می‌گذراندند، کیلومترها پایین‌تر از شهرشان، توی مرز ایران و عراق اتفاق‌هایی داشت رخ می‌داد؛ خبرهایی که از جنوب می‌رسید، خوشایند نبود.

نطفه یکی از مهم‌ترین و تلخ‌ترین رویدادهای تاریخ معاصر کشورمان داشت بسته می‌شد؛ تابستان ۵۹ خبرها روزبه‌روز نگران‌کننده‌تر می‌شد تا اینکه آخرین روز شهریورماه، همانی که نمی‌بایست، شد.

عراق بعد از مدت‌ها کش‌وقوس دست به حمله همزمان به چند شهر ایران زد و این معنایش، شروع رسمی جنگی تلخ و طولانی بود؛ مجتبی توی آن وضعیت که مسؤولیتش سنگین‌تر هم شده بود و وقت آزادش کمتر، دیگر فرصت زیادی گیرش نمی‌آمد برای دیدن فاطمه.»

متن بالا بخش کوتاهی از زندگی سردار شهید «مجتبی کربلای‌مهدی» است که در کتابی با عنوان «سرو سربه‌زیر» به قلم میثم غلامپور روایت شده و به همین بهانه، گفت‌وگویی با این نویسنده جوان دماوندی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

**: کار نویسندگی و پژوهش را از چه زمانی شروع کردید؟

غلامپور: کار نوشتن را با روزنامه‌نگاری آغاز کردم و شروع فعالیت روزنامه‌نگاری‌ام هم از دوره دبیرستان با نوشتن در نشریات محلی بود؛ بعدها آرام‌آرام وارد خبرگزاری‌ها، روزنامه‌ها و سایت‌های سراسری شدم و حوزه‌های مختلفی اعم از یادداشت، مقاله، گزارش و مصاحبه‌نویسی را به شکل حرفه‌ای تجربه کردم؛ به تدریج به سبب رشته تحصیلی مقطع ارشدم که تاریخ بود، وارد حوزه پژوهش و نگارش مقالات تخصصی این حوزه شدم و بعد که وارد مقطع دکتری شدم، این روند را ادامه دادم.

در حال حاضر بیشتر از ۱۰ سال است که به شکل جدی در حوزه پژوهش‌های تاریخی و ایران‌پژوهی مشغولم و حاصلش ده‌ها عنوان مقاله با درجات علمی‌- پژوهشی، علمی- ترویجی و تخصصی و همین‌طور چند مدخل دانشنامه و دایره‌المعارف است.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: نویسندگی کتاب را از چه زمانی شروع کردید و تا به حال چه کتاب‌هایی تألیف کرده‌اید؟

غلامپور: نخستین کتاب من در واقع حاصل پایان‌نامه دوره کارشناسی‌ارشد است که با عنوان اعتصاب قلم توسط انتشارات سوره مهر در سال ۱۳۹۷ منتشر شده است؛ این کتاب در حوزه مطالعات تاریخ مطبوعات تعریف می‌شود و در آن به بررسی علل، روند و نتایج اعتصاب‌های مطبوعات در اواخر عصر پهلوی دوم پرداخته‌ام.

در این کتاب، تلاشم این بوده که با استفاده از بررسی صفحه به صفحه صدها عنوان نشریه آن دوره، گزارشی جامع از موضوع ارائه بدهم و کتاب دوم هم که سال گذشته منتشر شد، در واقع ادای دِینی به زادگاهم دماوند است.

در این کتاب با عنوان از مطبخ تا آشپزخانه، با رویکرد و سبکی نو و با نگاهی فرهنگی و از دریچه مردم‌شناسی تاریخی، به فرهنگ سنتی خورد و خوراک اهالی دماوند و تغییراتی که این فرهنگ در دهه‌های اخیر در مواجهه با جنبه‌هایی از تجدد داشته، پرداخته‌ام؛ درنهایت کتاب جدیدم، سرو سر به زیر هم ادای دِینی دیگر به زادگاهم دماوند و مردم بزرگی که این شهر داشته، است. در این کتاب تلاش کرده‌ام روایتی مستند از زندگی سردار شهید مجتبی کربلایی‌مهدی ارائه دهم که از نظر اخلاق و سیروسلوک، یکی از مردان خیلی خاص و نیک دماوند بوده‌ است.

**: چه شد که پس از نوشتن کتاب‌هایی تاریخی و مردم‌شناسانه به سراغ نوشتن زندگینامه یک شهید رفتید؟

غلامپور: می‌توان این‌طور پاسخ داد که این کتاب در ادامه آثاری که بنده درباره زادگاهم دماوند داشته‌ام بوده و در آن حوزه تعریف می‌شود، اما اصل اصلش را بخواهید حساب و کتاب این کارم با کتاب‌هایی که تا حالا داشتم و شاید هم از حالا به بعد خواهم داشت، متفاوت است.

اینکه چطور شد که پژوهش و نگارش این کتاب را پذیرفتم، ماجرایی دارد که به سال ۱۳۹۷ برمی‌گردد و شرحش را در مقدمه کتاب نوشته‌ام و خلاصه‌اش این می‌شود که انتخاب چنین موضوعی برای نگارش کتاب انتخاب من نبود و به اصطلاح برای من پیش آمد.

جدا از انگیزه، شیوه روایت و قلمی که در این کتاب به کار برده‌ام با دو کتاب دیگر من دارای تفاوت‌هایی است؛ در نتیجه سرو سربه‌زیر در بین کتاب‌های من اثر متفاوتی است؛ البته این را هم نباید از قلم انداخت که من در فعالیت روزنامه‌نگاریم تجربه نگارش روایت‌های کوتاه از زندگی چند تن از شهدای سرشناس را برای نشریه همشهری جوان داشته‌ام و شیوه آن روایت‌ها اینجا به کارم آمد.

**: روند پژوهش کتاب سرو سربه‌زیر چقدر زمان برد؟

غلامپور: از آنجایی که در شروع کار، درباره شهید مجتبی تقریباً خالی‌الذهن بودم، باید کار را با حوصله پیش می‌بردم؛ اولین گام این بود که خاطراتی که دیگران طی حدود پنج – ‌شش سال و به درخواست برادر بزرگوار شهید، درباره خاطراتشان از شهید مجتبی روی کاغذ آورده بودند را می‌دیدم؛ دلم اما به آنها راضی نمی‌شد، برای همین دوباره با تک‌تک آنهایی که خاطره نوشته بودند رودر رو و در مواردی به شکل تلفنی گفت‌وگو کردم؛ به جز آنها باید سراغ هر فرد دیگری که ممکن بود چیزی برای گفتن داشته باشد هم می‌رفتم؛ البته روند مصاحبه‌ها به سبب دل‌مشغولی‌های دیگر من به کندی پیش می‌رفت، اما در نهایت هرچه جلوتر می‌رفتم به تدریج چهره شهید مجتبی روشن و روشن‌تر می‌شد.

سر راه مصاحبه‌ها البته مشکلاتی بود و بعضی‌ها حافظه‌شان بعد از ۳۰ – ۴۰ سال یاری نمی‌کرد یا فقط یک‌سری کلیات درباره خوبی‌های شهید می‌گفتند که با توجه به تکرارشان، به کار نمی‌آمد؛ اما بعضی‌ها بودند که حرف‌هایی ناب برای گفتن داشتند و حجم این حرف‌ها البته با هم متفاوت بود؛ بعضی‌ها یکی‌دو ساعتی صحبت می‌کردند، اما آخرش فقط در حد چند جمله‌اش دستم را می‌گرفت و بعضی‌ها بیشتر از ۵ – ۶  دقیقه حرفی نداشتند، ولی همه حرف‌هایشان به کارم می‌آمد.

همان‌طور که در مقدمه اشاره کرده‌ام، یکی از جذاب‌ترین بخش‌های کار، پیدا کردن آدم‌هایی بود که حرف‌های نگفته و نشنیده برای گفتن داشتند؛ از آن هم جذاب‌تر پیدا کردن آدم‌هایی که همرزم شهید مجتبی در جبهه بودند، ولی همان سال‌ها از دماوند رفته بودند و هیچ کسی در این شهر از آنها خبری نداشت.

از هر کسی هم می‌پرسیدم جوابش بی‌خبری بود، اما انگار دستی در کار بود که پیدایشان کنم و ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دادند تا چیزی شبیه یک معجزه اتفاق بیفتد؛ خدا می‌داند که چقدر شیرین بود لحظه پیدا کردن این آدم‌ها و هم‌کلام شدن با آنها؛ آدم‌هایی که اگر پیدایشان نمی‌کردم، هم از زیبایی و غنای کار کم می‌شد و هم از آن مهم‌تر در روایت‌های متفاوت و گاهی متناقض گرفتار می‌شدم و نمی‌توانستم روایت صحیح‌تر را تشخیص بدهم.

مصاحبه‌ها بیشترشان حضوری بود و بعضی‌هایشان هم تلفنی؛ به سبب مزایای گفت‌وگوی چند نفره، برخی از مصاحبه‌ها به شکل چند نفره و حتی یک بار همزمان با شش نفر انجام شد؛ در جریان کار هم مدام پرسش‌های ریز و درشتی پیش می‌آمد که روحیه پژوهشگری‌ام آنها را پیش می‌کشید و اجازه نمی‌داد بی‌جواب بگذارمشان.

در مسیر تحقیق و نگارش، چند بار همه اطلاعاتم را الک کردم و هر بار حجم قابل ملاحظه‌ای پرسش و ابهام و تناقض باقی می‌ماند که باید رفع می‌کردم و چاره‌اش گفت‌وگوهای دوباره و چندباره با بعضی از مصاحبه‌شوندگان بود؛ گاهی حضوری، گاهی تلفنی و گاهی هم در فضای مجازی.

اینقدر این کار تکرار و تکرار شد تا دیگر دلم رضایت داد؛ جدا از مصاحبه‌ها که روی هم بیشتر از ۳۵ ساعت شد، چند نفری هم بودند که خاطراتشان را روی کاغذ نوشتند و از نوشته‌هایشان در این کتاب بهره بردم. همچنین برای ارائه روایتی مستندتر و کامل‌تر و صحیح‌تر و ارزیابی روایت‌ها، مطالعات کتابخانه‌ای و آرشیوی را هم چاشنی کار کردم؛ از حدود ۸۰ نفری که حضوری یا تلفنی به سراغشان رفتم، از خاطرات حدود ۵۰ نفر در این کتاب استفاده کردم؛ هرچند بخش قابل توجهی از این تعداد هم، از میان حرف‌هایشان فقط خاطره یا خاطراتی خیلی کوتاه را در کتاب آورده‌ام که تازگی داشت.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: از چه سبکی برای نوشتن این کتاب استفاده کرده‌اید؟

غلامپور: من برای دست به قلم بردن و نگارش زندگی شهید مجتبی باید راهی را انتخاب می‌کردم، نه از شیوه داستانی دل خوشی داشتم و نه از روایت‌های خشک و کلیشه‌ای؛ اولی را به سبب مطالعات تاریخی‌ام و دلبستگی‌ام به حقیقت تاریخی نمی‌پسندم؛ نمی‌توانم بپذیرم که به عنوان نویسنده، چیزی را برای جذابیت روایت، از زندگی شهید کم یا از خودم به آن اضافه و حقیقت را فدا کنم؛ یا اینکه برای پسند مخاطب، با تخیلم از زبان شهید و بقیه شخصیت‌های کتاب، حرف‌هایی بنویسم که روحشان هم از آن بی‌خبر باشد.

نوع دوم را هم به سبب سابقه فعالیت نویسندگی و روزنامه‌نگاری‌ام نمی‌پسندم؛ مخاطب بی‌حوصله امروز، حرف‌ها و نوشته‌های شعاری و رسمی را خیلی زود پس می‌زند، باید راه میانه‌ای را پیش می‌گرفتم و به اصطلاح طرحی نو درمی‌انداختم.

این بود که به طرح فعلی رسیدم، روایتی مستند که در هیچ کجایش از دایره مستندات و گفته‌ها بیرون نرفتم اما تلاش کردم همان‌ها را بعد از سبک‌ سنگین کردنشان به شکلی دلنشین چینش و روایت کنم؛ یک نکته دیگر اینکه خیلی از نویسندگان در روایت زندگی شهدا، با نثری ادبی و حرف‌هایی عرفانی، اینقدر آنها را آسمانی جلوه می‌دهند که انگار هیچ‌گاه پاهایشان روی زمین نبوده در همه مراحل نگارش این کتاب تلاشم این بود که گرفتار این دام هم نشوم.

**: درباره سوژه کتاب یعنی شهید مجتبی کربلای‌مهدی هم توضیحاتی می‌فرمائید؟

غلامپور: بله حتماً، شهید مجتبی یکی از اعضای شورای نخست فرماندهی سپاه دماوند بود و تنها شهیدی بود که در شهر دماوند به او درجه سرداری داده‌اند؛ درنتیجه سِمَت مهمی داشت، اما جدا از اینها چیزی که در زندگی و منش و روش او اهمیت داشت و در آن زبانزد بود، ویژگی‌های برجسته‌ای مثل حال و هوای معنوی، مهربانی و بخشندگی بسیار زیادش، پیوندش با کار از همان کودکی و برای کمک به پدر، علاقه‌اش به کتاب، اعتدال‌گرایی و دوری از افراط و تفریط، توجه خیلی زیاد به لقمه حلال، پرهیز شدیدش از غیبت و زیاده‌گویی و کلاً گناه و روحیه ظلم‌ستیزی‌اش بود.

من در جریان پژوهش و نگارش کتاب، هرچه جلوتر می‌رفتم و هرچه ذره‌ذره شهید مجتبی را بیشتر کشف می‌کردم، ریزه‌کاری‌های فراوانی در اندیشه و گفتار و رفتار او می‌دیدم که از بقیه متمایزش می‌کرد؛ درواقع شهید مجتبی بدون اینکه بخواهم خاص نشانش بدهم، خاص بود؛ خیلی هم خاص؛ این حرف همه آنهایی است که او را از نزدیک می‌شناختند و این را با وجود کم‌حرفی او و دوری‌اش از به نمایش گذاشتن خوبی‌هایش در وجودش می‌دیدند.

البته به قالب واژه‌ها درآوردن این خاص بودنِ در عین سادگی و معمولی بودن، کار دشواری است و امیدوارم توانسته باشم در حد وسع خودم در این زمینه قدم مؤثری برداشته باشم.

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود!

**: در پایان اگر نکته نگفته‌ای دارید، بفرمایید.

غلامپور: من فقط تشکر می‌کنم از تک‌تک عزیزانی که در به ثمر رسیدن و ثبت و ضبط این کتاب نقش و سهم داشته‌اند؛ به‌ویژه خانواده محترم شهید که به من اعتماد کردند و در همه مراحل کار همراه و همدل با من بودند و اگر عشق و علاقه خالصانه آنها به شهیدمجتبی نبود، این کار نه شروع می‌شد و نه به ثمر می‌نشست.

در کنار این‌ها، باید از استاد محمد درودیان هم که به اعتقاد خیلی از صاحب‌نظران، برجسته‌ترین پژوهشگری است که از همان زمان جنگ تا همین حالا دغدغه تاریخ و تاریخ‌نگاری جنگ ایران و عراق را داشته‌، تشکری ویژه کنم که بزرگوارانه نوشتن مقدمه‌ای برای این کتاب را پذیرفتند.



منبع خبر

«شهید مجتبی» خیلی خاص بود! بیشتر بخوانید »