عملیات بیت المقدس

برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) گریه کنید

برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) گریه کنید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس بوشهر، شهید خسرو بهادر نوزدهم شهریور ۱۳۴۵ در روستای قباکلکی از توابع شهرستان تنگستان به دنیا آمد. پدرش جعفر، کارگر صنایع دریایی بود و مادرش شیرین نام داشت. دانشآموز سوم راهنمایی بود. از سوی بســیج در جبهه حضور یافت. چهــارم خرداد،۱۳۶۱ در کوشک بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

متن وصیت نامه شهید
 
قاتلوا فی سبیل‌الله الذین یقاتلونکم (با آنان‌که با شما می‌جنگند، بجنگید).
 
با سلامی گرم به رهبر عالیقدرمان امام امت و با سلامی دیگر به رزمندگان جبهه حق علیه باطل و به امید هر چه زودتر پیروزی حق علیه باطل، وصیت‌نامه خود را شروع می‌کنم.
 
سلام پدر، مادر، برادران و خواهرانم. امیدوارم حال شما مثل فرزندتان خسرو خوب و سالم باشد. آمین یا کریم.
 
پدر و مادر عزیز، من اکنون در جبهه هستم و با صدامیان می‌جنگیم. اگر خداوند شهادت را نصیب من کرد و از گناهانم گذشت، برای فرزند خود گریه نکنید و روح او را شاد کنید. از شما خواهش می‌کنم به جان امام امت خمینی بت‌شکن برای من گریه نکنید. مردم را شاد کنید و مردم را به گریه نیندازید. هر وقت خواستید گریه کنید، برای امام حسین (ع) و برای ظهور امام مهدی (عج) گریه کنید که امید تمام ملت ایران هست.
 
از شما پدر، مادر، برادران و خواهرانم می‌خواهم همیشه به یاد مجروحان جنگ و یتیمان باشید و با آنها همدردی کنید.
 
مادرجان! از تو خیلی متشکرم که مرا تحویل اسلام دادی و برای بزرگ کردنم شب‌ها بیداری کشیدی. اکنون که نتوانستم زحمت‌های تو را جبران کنم، بسیار شرمنده هستم. مادرجان! لحظه موعود رسیده هست. من دیگر فرزند تو نیستم، فرزند اسلامم. من سرباز امام مهدی (عج) هستم. خداحافظ همگی؛ و‌ای پدرجان! از تو هم بسیار متشکرم که در روز‌های گرم تابستان سنگ را بر پشت خود حمل می‌کردی تا برای ما نان بیاوری و ما را بزرگ کنی. پدرجان! مرا به بزرگی خودت ببخش.‌ای برادرانم! من تا به حال هیچ ناراحتی از شما ندیده‌ام. از شما هم متشکرم که مرا تربیت کردید.‌ای خواهرانم! من در ایام کودکی شما را ناراحت کردم و شما برای من زحمت کشیدید. امیدوارم مرا ببخشید. امیدوارم هر کس از من ناراحتی دیده هست، مرا ببخشد. برای همه شما آرزوی موفقیت و بهروزی دارم.
 
مادرجان! امیدوارم برادرانم را حسین‌وار و خواهرانم را زینب‌وار بزرگ کنی. اگر برادرانم خواستند به جبهه بیایند، آنها را بفرستید که راهشان شناخته شده هست. دیگر مزاحم وقت شما نمی‌شوم. با همگی خداحافظی می‌کنم. خدا نگهدار.
 
پدر و مادر جان و دوستان من، این دعا را فراموش نکنید:
خدایا خدایا، تو را به جان مهدی (عج) تا انقلاب مهدی (عج) خمینی را نگهدار.
از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا.
امام را تنها نگذارید.
 
خدا نگهدار.
 
عملیات بیت‌المقدس
 
۱۲/۲/۶۱
 
انتهای پیام/

 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) گریه کنید

برای تعجیل در ظهور امام زمان (عج) گریه کنید بیشتر بخوانید »

مبلغ اضافه‌ای که گرفته‌ام را پس بدهید؛ روحم را اذیت کرده است

مبلغ اضافه‌ای که گرفته‌ام را پس بدهید؛ روحم را اذیت کرده است


گروه ساجد دفاع‌پرس: جایگاه والای شهیدان قابل وصف نیست؛ آن‌هایی که هدف‌شان از جان‌فشانی، معامله‌ای بود بین خود و پروردگارشان؛ معامله‌ای پرسود، در امتداد خون شهیدان کربلا؛ هدفی بسیار والاتر از آن هدفی که در ذهن سلاح‌به‌دست‌های دیگر نقاط جهان بگنجد؛ آری! آن‌هایی که در هشت سال دفاع مقدس، به دفاع از خاک و ناموس این وطن برخاستند، چه هوشمندانه ماهیت این جنگ را درک کرده بودند؛ جنگی که هدف آن در ظاهر اشغال خاک؛ اما در باطن صحنه رویارویی جبهه حق و جبهه شیطان بود.

شهید «حسن کازرانی فراهانی» نمونه‌ای از رزمندگانی هست که حقیقت این رویارویی حق علیه باطل را درک کرده و به‌عنوان سرباز در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و در وصیت‌نامه خود نیز خطاب به خانواده‌اش تأکید کرد: من خودم دوست داشتم آمدم سربازی و هیچ‌گونه با زور یا تهدید شما عزیزان نبوده هست؛ بنابراین در این راه، جان خود را در طبق اخلاص نهاد و بیستم آذر سال ۱۳۶۲ آن را تقدیم پروردگار خود کرد.

 

وصیت‌نامه شهید کازرانی فراهانی

بسم شهدا و الصدیقین

سخنی به پدر و مادر عزیز و مهربان که مرا پرورش دادند و در دامن خود با تمام سختی‌های زندگی که بود، پروراندند. ضمن سلام؛ در آخرین لحظات عمرم که می‌خواهم تو‌ ای مادر شیرزنی چون زینب باشی و مانند کوه استوار باشی؛ و تو‌ای پدر مهربان با دست‌های پینه‌بسته خود روز‌ها کار کردید و امرار معاش خود نمودید تا آبرومندانه زندگی کنید و استوار مانند کوه باشید. هر زندگی تولدی و مرگ، چه بهتر هست که آن مرگ در برابر دشمنان ستیزه‌جوی دین و انقلاب‌مان باشد. دوست دارم که از شهید شدن من که لایق آن نیستم، گریه نکنید و هیچ وقت ناراحت نباشید که روح من عذاب خواهد دید و از شما راضی نمی‌شوم.

پدر و مادر و برادران حسین آقا، محمد آقا، علی آقا، عباس آقا! اگر بنده شما را رنجیده‌خاطر کردم، مرا ببخشید و از خداوند متعال خواستار پیروزی و سعادت برای شما‌ها هستم؛ و همچنین خواهران مهربانم فرشته و بنفشه خانم! شما مستحکم و استوار باشید، زینب‌وار زندگی کنید. خدایا در این آخر عمر اگر من گناهی کردم که زیاد مرتکب آن شده‌ام، خدایا خودت عفو کن. پدر، مادر عزیز! من بچه‌ای بودم که از آن اوایل زندگی به نصیحت‌های پدرانه شما عزیزان گوش کردم، و آن‌طور که باید ایمان داشته باشم، ایمان نداشتم.

به پدر و برادر بزرگم! می‌خواهم نماز‌های قضای مرا بخوانند؛ و همچنین مبلغ هزار تومان به ضرغام بدهکار هستم که آن پول سال‌ها پیش برایش کار کردم روی مزد اضافه داد و من خوردم و آن روحم را تا حالا اذیت کرده و آن‌را بپردازید. الان ما خرمشهر را محاصره کرده‌ایم تا به امید خدا آزاد شود و الان در اینجا مظهر عشق به شهادت و ایمان هست و هر کس به این‌جا بیاید، ایمان را مشاهده می‌کند و من خودم دوست داشتم آمدم سربازی و هیچ‌گونه با زور یا تهدید شما عزیزان نبوده هست. حسین آقا و زن‌داداش پسر بچه کوچک‌تان (وحید) را خوب پرورش بدهید تا شخصی متدین به اسلام و فردی خوب و لایق برای کشور اسلامی خود باشد.  

محمد آقا دوست دارم که با آن جت که پرواز میکنی، دشمنان را از پای در آوری؛ و در پایان سلام علیک بر تمام شما پیروان حسین (ع) 

۱۳۶۱/۲/۲۲ 

محاصره خرمشهر

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مبلغ اضافه‌ای که گرفته‌ام را پس بدهید؛ روحم را اذیت کرده است

مبلغ اضافه‌ای که گرفته‌ام را پس بدهید؛ روحم را اذیت کرده است بیشتر بخوانید »

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد


گروه ساجد دفاع‌پرس: سفر به سوی حق؛ عنوان دلنوشته شهید حمید مهرمحمدی، چندروز قبل از شهادتش هست؛ دلنوشته‌ای عرفانی که فرازهایی از آن، خطاب به خداوند متعال و فرازهایی دیگر از آن نیز خطاب به حضرت مهدی (عج) هست؛ او همچنین در این دل‌نوشته، خطاب به امام امت (ره) و خانواده‌اش هم قلم زده و تنها چندروز بعد، به آروزیش یعنی شهادت دست یافته هست.

این شهید والامقام که از وصیت‌نامه‌اش هم می‌توان به اشتیاق وی به شهادت پی برد، در فرازی از این دست‌نوشته، آورده هست: بار الها! استقامت بده تا در راهت از هیچ‌چیز دریغ نکنم، خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد، آن‌وقتی که در حال احتضارم، خدا یادت را از دلم مبر که محتاجم، أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، خدا به من اعتنا نما، خدا مرا تنها نگذار و بین من و دوستانت فاصله میانداز.

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

بسم الله الرحمن الرحیم

سفر به‌سوی حق

آن‌چه می‌خوانید متن نوشته ای‌ هست که شهید احمد (حمید) مهرمحمدی چند روزی قبل از شهادت تحت عنوان «سفر به‌سوی حق» نگاشته هست: 

إِنَّا لِلَّٰهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ

به اسم او

اللَّهُمَّ اجْعَلْنِی مِن الْمُسْتَشْهَدِینَ بَینَ یدَیهِ. اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی شَاهِراً سَیْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی.

پروردگارا به‌سوی تو می‌آیم، خود نگه‌دارم باش. خدایا گناهان بسیار هست، معاصیم از شمارش بیرون هست، اللّهُمَّ عامِلنا بِفَضلِک وَ لا تُعامِلنا بِعَدلِک، خدا خودت بگفتی لَا تَیْأَسُوا مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکَافِرُونَ؛ چشم امیدم تو هستی، اگر اعتنایم نکنی، به که پناه برم. الهی و سَیِّدى مَن لی غَیرُک اَسئَلُهُ کَشفَ ضُرّی و النّظرَ فی اَمری، خدا نمی‌توانم و بدنم طاقت عذابت را ندارد، خودت رحمم کن، یَا رَبِّ ارْحَمْ ضَعْفَ بَدَنِی وَ رِقَّةَ جِلْدِی وَ دِقَّةَ عَظْمِی. پروردگارا! شهادت نصیبم نما، شاید که از سر تقصیراتم بگذری، اَللّهُمَّ ارْزُقْنا الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ. رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ.

امام زمان، مهدی عزیز، امام گرام،‌ ای که در عشق لحظه‌ای دیدنت سوختم،‌ ای که هرچه فریاد زدم به سراغم نیامدی! نمی‌دانم چقدر گناه کردم که هنوز پاک نشدم،‌ ای امام، به شفاعتت محتاجم و ترسم که اگر واسطه نشوی، خداوند به من اعتنا نکند، مهدی جان! آرزو دارم که دم آخر با نگاه به چهره پاک و نورانیت وداع کنم، آرزویم را به گور مبر که اگر کمکم نکنی، به کس دیگر امید ندارم.

آن‌قدر در می‌زنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
کی آید آن زمانه که در زیر سایه‌ات 
گرگ درنده و زعطوفت شبان کنی 
دنیا در انتظار قدوم شریف توست
پس کی نظر به مجمع دل‌خستگان کنی

مهدی جان! اگر مُردم و ظهور نکردی، از خدا بخواه که مرا جزو گروهی قرار دهد که از قبر بیرون آیند، در رکابت شمشیر زنند و به شرف شهادت رسند، حتی اگر با شهادت به لقاءالله رفتم، خواهانم که دوباره در راه خدا شهید شوم‌. ای کاش هزاران جان می‌داشتم و همه را در راهش می‌دادم، خدایا صبر عطا کن، بار الها! استقامت بده تا در راهت از هیچ‌چیز دریغ نکنم، خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد، آن‌وقتی که در حال احتضارم، خدا یادت را از دلم مبر که محتاجم، أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ، خدا به من اعتنا نما، خدا مرا تنها نگذار و بین من و دوستانت فاصله میانداز.

سلام بر خمینی، ابر مجاهد، سلام بر روح‌الله،‌ ای که روح‌الله را در دل‌ها دمیدی و جسمان مرده‌مان را زنده گرداندی،‌ ای امام که از منجلاب بیرون‌مان آوردی و از کفر به‌نام اسلام، به اسلام واقعی رساندی، درود بر تو که ما را راهنما شدی، راه حق و شهادت را نشان‌مان دادی، درود بر تو که درون‌مان را صفا دادی تا یاد خدا در آن جا گیرد، درود بر تو که به بهشت‌مان رهنما گشتی، چه بگویم که هرچه بگویم کم گفتم. چه که تو معلمی، معلم انسانیت، رهبر نهضت آزادگان هست آیت‌الله خمینی. او فرستاده صاحب زمان هست آیت‌الله خمینی. امام از خدا بخواه که برای‌مان طلب آمرزش نما، خیلی محتاجیم، دعایمان کن تا با مهدی محشور شویم، امام با اصرار از خدا بخواه که تو پیش خدا مقامی عظیم داری تا ما گناهان‌مان را نادیده بگیرد و گرنه وضع‌مان خراب خراب هست، التماس دعا داریم…

خداحافظ، ما رفتیم، با توشه‌ای خالی رفتیم، خداوندا از سر تقصیرات‌مان بگذرد، خداوند از عذاب الیم نجات‌مان بخشد، خداوند ما را از خشم و سخطش دور گرداند، برایم دعا کنید و از خدا طلب مغفرت کنید که سخت نیاز مندم. دعا کنید که خداوند مرا با شهیدان و دوستانش محشور کند و مرا در جرگه اولیائش قرار دهد، دعا کنید تا نظر لطفش را از من بر ندارد که در آن صورت برای عرضه کار نیک، تهیدستم، فقیرم: وَ اللهُ الغَنى و أنتُم الفُقَرا.

برای رفتنم ناراحت نباشید، مرا حلال کنید. وصیت می‌کنم شما را به ولایت، ولایت «الله»، ولایت پیامبر (ص)، ولایت امام زمان (ع)، ولایت نائبش خمینی: «إِنَّمَا وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلَاةَ وَیُؤْتُونَ الزَّکَاةَ وَهُمْ رَاکِعُونَ» از امام پیروی کنید و دستوراتش در جهت تزکیه و خودسازی گوش دهید، قدرش بدانید وگرنه از نعمتش محروم می‌شوید (لَئِن شَکَرۡتُمۡ لَأَزِیدَنَّکُمۡ…) نماز را فراموش نکنید و در وقت فضیلت به‌جای آورید. حجاب را رعایت کنید که «إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ» امیدوارم که به سبب از دست دادن من، از اسلام طلب‌کار نشوید که به او قسم، می‌دانم که حق خمینی را ادا نکردم؛ ولی چه کنم که از جان بالاتر، هدیه‌ای ندارم، چه کنم که بیش از یک جان ندارم. برایم مراسم باشکوه نگیرید و خرج زائد نکنید که رضا نیستم و به‌جایش فی‌سبیل‌الله انفاق کنید. پروردگارا مرگم نزدیک هست و به‌واسطه گناهان از تو دور هستم و وسیله‌ای جز اقرار به آن‌ها ندارم. إِلهی هَب لی کمالَ الإِنقِطاعِ إِلیک. الهی هَرَبْتُ مِنکَ إِلَيْک.

درود بر خمینی آن‌که ما را از ظلمت به سوی نور آورد،‌ ای معلم کبیر اسلام و انسانیت، می‌دانم که حتی خونم هم جواب خدمات لا تحصى اسلام و پیامبر و امامان و در زمان حاضر امام زمان و نیابت تو بزرگ اَبَر مجاهد تاریخ را نخواهد داد؛ ولی چه کنم که انسانم و عاجز. خدا بر عمر گران‌قدرت بیافزاید و دست پاکت را در دستان پاک رهبرت مهدی قرار دهد. انقلاب ایران را به انقلاب جهانیش پیوند زند؛ ان‌شاءالله. بعد از خمینی، آن امام کبیر، نوبت به مطهری فرزند مطهر و پاکش می‌رسد که کلامش، چون از دل بر می‌آید، بر دل می‌نشیند. خداوند بر درجاتش بیفزاید که ما را راهنمایی‌های فراوان کرد.‌ ای دوستان قدرش را بدانید و چنانچه امام به کرات فرمودند، به نوشته‌ها و نوارهایش فراوان گوش دهید که گویی کلام مکتب هست و انسان را به خدا متوجه و… منقطع می‌کند؛ إِلهی هَب لی کمالَ الإِنقِطاعِ إِلیک.

دوستانم، عزیزانم، نزدیکانم، بترسید از خدا که به راستی مرگ و رخت بربستن به‌سوی آن جهان حق هست.

مادر عزیز و پدر گرامم و خواهران و برادر عزیزم در شهادتم (ان‌شاءالله) زینب‌گونه باشید و به‌جای سوگ من، به‌فکر امام خود، امام زمان و سوگ دوری از آن رهبر بزرگ و درد‌های جان‌کاه نائب بزرگوارش امام خمینی باشید. من هم ان‌شاءالله شهیدی از شهدایم که برای همین امام، و در رکاب این‌ها جان دادم، و اصل آن‌هایند نه من، اگر خیلی منت بر سرم گذارند، در روز جزا به شفاعتم پردازند؛ وگرنه چیزی برای ارائه در پیشگاه حق ندارم؛ بلکه چیزی بدهکارم، آن‌هم نه کم، که به‌قدری که قابل گفتن نیست و این نه اغراق، که عین حقیقت هست.

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

شهید مهرمحمدی: خدا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد
 

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد

خدایا به بدترین وجه جانم را بگیر تا هرچه بیشتر از گناهانم آمرزیده گردد بیشتر بخوانید »

کیف قرمزی که برات شهادت «حسین شرکت» شد

کیف قرمزی که برات شهادت «حسین شرکت» شد


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روز سی‌ام دی‌ماه سال ۱۳۳۴ در یکی از محلات قدیمی و اصیل اصفهان به نام کوچه صراف‌ها و در خانواده‌ای مذهبی و علاقه‌مند به امام حسین و اهل بیت(ع) به‌دنیا آمد. مادرش نام او را حسین گذاشت، چون برادر بزرگش که حسین نام داشت در عاشورای سال قبل از تولد او، از دنیا رفته بود. «حسین شرکت» پس از گذراندن تحصیلات دوران ابتدایی، برای ادامه تحصیل تا اخذ دیپلم، مجبور شد روز‌ها کار کند و شب‌ها به تحصیل بپردازد؛ چراکه هزینه‌های تحصیلی و شخصی خود را شخصا و با کار کردن تأمین می‌کرد.

حسین پس از اخذ دیپلم، عازم خدمت سربازی شد. محل خدمتش روستای قارمه دره بود. آشنا ساختن دانش‌آموزان آن منطقه با اعتقادات مذهبی و آموزش قرآن، تهیه کتاب و کمک در ساختن مدرسه، حمام و … از جمله فعالیت‌های فرهنگی و مذهبی او در طول مدت خدمت در این منطقه بود.

دانشجوی الهیات تهران، طلبه قم، رزمنده جبهه!

یک سال پس از پیروزی انقلاب، در سال ۱۳۵۸ از طریق کنکور سراسری به دانشگاه راه یافت و در رشته الهیات پذیرفته شد و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران، تحصیل خود را آغاز کرد. اما چندی بعد دانشگاه‌ها به‌دلیل مشکلات فرهنگی برای مدتی تعطیل شدند، حسین نیز از فرصت استفاده کرد و در شهر قم به گذراندن دروس حوزوی مشغول شد. اما پس از اندک زمانی، تجاوز و تهاجم دشمن بعثی به سرزمینمان آغاز شد و او از طرف سپاه پاسداران قم که پس از پیروزی انقلاب، خدمت در آنجا را شروع کرده بود، عازم جبهه‌های نبرد شد.

مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان در جنگ

او با آغاز جنگ و در همان اولین روزها، لباس رزم پوشیده و به خیل رزم‌آوران آوردگاه نبرد پیوست و در عملیات‌های ثامن‌الائمه (ع) و فتح‌المبین شرکت کرد. مدتی بعد، پس از بازگشت ازجبهه، به عضویت جهاد سازندگی درآمد و برای سومین مرتبه، این‌بار با جهادگران جهاد سازندگی روانه میدان رزم شد. استعداد سرشار و هوش خدادادی او سبب شد در مدت کوتاهی مسئولیت مهندسی رزمی و مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان را به‌عهده بگیرد و در عملیات‌های غرورآفرین فتح‌المبین و بیت‌المقدس، فعالانه حضور یابد و بی‌وقفه و خستگی ناپذیر، در کنار جهادگران مخلص فداکار و سنگرسازان بی سنگر، تلاش و مجاهدت ورزد.

عشقت‌ ای جان جهان، ما را میان خون کشاند…

روح بلند حسین، در قفس تنگ دنیایی و در قالب خاکی و زمینی، طاقت ماندن بیشتر نداشت. او چنان خالص و پاک و صیقل خورده و شفاف شده بود که دیگر این زمین با همه تعلقاتش برای او زندان و زنجیر بود. بیتاب رها شدن بود و بیقرار بال گشودن. روز‌های آخر عمرش بار‌ها اطرافیان و دوستان و همرزمان، از او شنیده بودند که گفته بود: «خدایا! مگر نه این هست که خودت گفته‌ای، هر آن‌کس که عاشق من شود، من نیز عاشق او خواهم شد و هر کس را که عاشقش شوم، او را به پیش خود می‌خوانمش… پس کی عاشق من می‌شوی؟!…»

کیف قرمز را بردار…

شاید جواب این سؤالش بود که در رویایی که یک شب در آخرین مرخصی، در خانه دید و برای مادرش تعریف کرد که: در خواب دیدم که در کنار یک کشتی بودم که عازم کربلا بود، دو کیف دستی، یکی به رنگ سبز و دیگری به رنگ قرمز بود و من خواستم سبز را دست بگیرم ولی گویا کسی گفت، قرمز را بردار و رفتم به سوی کشتی… و در پی این رؤیای شیرین با خانواده‌اش وداع کرد و رفت، درحالی‌که همه می‌دانستند او دیگر باز نخواهد گشت.

روز فتح خرمشهر گفت: امروز شهید می‌شوم!…

او چنان مشتاق و منتظر شهادت بود که به شهادت خود یقین پیدا کرده بود. حتی هم‌رزمانش هم دریافته بودند که حسین به‌زودی به لقاء دوست خواهد شتافت و خود نیز این راز را پنهان نمی‌کرد، زیرا روز سوم خرداد به دوستان گفته بود: «من امروز به شهادت خواهم رسید»! و همین هم شد. خدا خریدار عشقش شده بود و بهای این معامله، چیزی بزرگتر از جان عاشق او نبود که با شهادت، به وسعت لامکانی قرب معشوق می‌رسید. روز فتح خرمشهر، او جزو اولین فاتحان شهر بود، اما برای او خدا، فتح بزرگتری تدارک دیده بود: فتح جان در وصل و لقای جانان! و: «ما به فلک می‌رویم، عزم تماشا که‌راست؟!…»

باید وضوی خون بسازیم…

ظهر روز واقعه، حسین به‌همراه برادرش در ۲ کیلومتری خرمشهر بودند و دوستان گفتند همینجا نماز ظهر را به‌جا بیاوریم یا در خرمشهر؟ جمع آنها گروهی بودند که گاهی سرود «وضوی خون» را می‌خواندند. حسین در گوش یکی از دوستان گفت: «باید وضوی خون بسازیم» این قطعه‌ای از آن سرود بود.

بالاخره به طرف خرمشهر رفته و سرانجام عصر روز سوم خردادماه، روز آزادسازی خرمشهر و در آخرین مرحله عملیات افتخارآفرین و پیروز بیت‌المقدس، حسین به مسجد جامع خرمشهر می‌رود. سردار رشید جبهه حق «حاج حسین خرازی» که یاران خود را در منطقه گمرک در تنگنای محاصره توسط قوای باقیمانده دشمن می‌بیند، از او و جمعی دیگر از دوستان می‌خواهد تعدادی از رزمندگان را جمع‌آوری کنند و برای یاری بچه‌های لشکر به گمرک بروند.

با سری خونین سوی ارباب…

«حسین شرکت» و «سید محمد لاله‌زار» جمعی از رزمندگان را به گمرک می‌رسانند و همانجا با نیرو‌های دشمن درگیر می‌شوند، پس از شکستن محاصره درحالی‌که حسین و اکبر سلطانی در کنار هم به رزم و دفاع مشغول بودند، شهید سلطانی به شهادت می‌رسد و لحظاتی بعد سر حسین که همیشه می‌گفت آن را به خدا هدیه کرده‌ام، مورد اصابت گلوله قرار می‌گیرد. حسین شرکت در کنار سید محمد لاله‌زار، عهد خود را عاشقانه ادا کرد، و در سن ۲۷ سالگی به آرزوی دیرین خود رسید و با سری خونین به زیارت مولایش حسین(ع) و همسنگران و همرزمان شهیدش شتافت.

روز فتح خرمشهر، روز فتح بزرگتری برای او بود: شهادت، که منتهای مقصد و مقصود عاشقان و غایت آمال سالکان معراج فنا در ذات حضرت احدیت هست، او را در جذبه جمال حق، جاودانه کرد. حسین، از گشودن دروازه خرمشهر، به گشایش دروازه ملکوت و عرش خدا و دیدار حسین(ع) و اصحاب عاشورایی او رسید. سوم خرداد ۶۱ روز فتح «حسین شرکت» بود و روز شهادتش؛ و چه افتخاری از این بالاتر؟!

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

کیف قرمزی که برات شهادت «حسین شرکت» شد

کیف قرمزی که برات شهادت «حسین شرکت» شد بیشتر بخوانید »

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حماسه مردم خرمشهر در آغاز تهاجم سراسری ارتش بعث، یکی از درخشان‌ترین صفحات تاریخ دفاع مقدس ایران هست. این روایتی هست از ایستادگی، ایثار و اتحاد مردمی که در برابر هجوم دشمن بعثی، با دست‌های خالی، اما دل‌هایی پر از ایمان؛ مردمی که با ۴۵ روز مقاومت در چنین شرایطی حقیقتا حماسه‌ای تاریخی آفریدند.

از سوی دیگر سوم خرداد، سالروز آزادسازی خرمشهر، نه‌تنها یادآور پیروزی بزرگ رزمندگان ایرانی هست، بلکه نمادی از اراده پولادین ملتی هست که اجازه نداد حتی یک وجب از خاک میهن به‌دست دشمن بیفتد. شاید حماسه عملیات آزادسازی خرمشهر، آن حماسه مردمی ابتدای جنگ را تحت الشعاع قرار داده، اما سزا نیست که از نقش نیرو‌های مردمی، کنار نیرو‌های نظامی، از ارتش، ژاندارمری و سپاه گرفته تا تکاوران پایگاه دریایی خرمشهر را در خلق این حماسه بی‌بدیل فراموش کنیم.

«زهره فرهادی» راوی کتاب «چراغ‌های روشن شهر»، یکی از شاهدان عینی این روز‌های پرالتهاب هست که با روایت‌هایش، گوشه‌ای از رشادت‌ها و فداکاری‌های مدافعان خرمشهر را زنده نگه داشته هست. در ادامه با این بانوی مبارز و رزمنده گفت‌وگویی تریتب دادیم که متن این گفت‌وگو را می‌خوانید:

 همان‎طور که خودتان مستحضرید سوم خرداد، سالگرد آزادسازی خرمشهر نماد حماسه‌ای بزرگ در تاریخ ایران هست. لطفاً برای شروع، از حال و هوای خرمشهر در روز‌های ابتدایی جنگ و مقاومت ۴۵ روزه برایمان بگویید.

 دشمن به خیال باطل خود تصور می‌کرد که با توجه به زمان اندک گذشته از انقلاب و عدم انسجام کامل قوای نظامی، می‌تواند به اهداف شوم خود دست یابد. پیش از آغاز جنگ، تحرکاتی از سوی عوامل داخلی، به تحریک دولت بعث عراق، شهر را تا حدی متشنج کرده بود. این امر سبب شد تا نیرو‌ها از همان زمان آمادگی نسبی برای وقوع چنین اتفاقی داشته باشند. دشمن با این تصور که می‌تواند به‌سرعت به اهداف خود برسد، از شناخت حقیقی مردم ایران غافل بود. 

در همان اوایل هجوم، دشمن با مقاومت جانانه و شجاعانه مردم، ارتش، سپاه، بسیج، ژاندارمری وتکاوران نیروی دریایی مواجه شد. دشمنی که ادعا داشت خرمشهر را در سه روز تصرف خواهد کرد، ۴۵ روز در برابر این رشادت‌ها زمین‌گیر شد و نتوانست به اهداف اولیه خود در آغاز جنگ دست یابد. مدافعان شهر در برابر دشمنی که از حمایت کشور‌های استکباری برخوردار و کاملاً مجهز بود، ایستادگی کردند.

به جرئت می‌توان گفت نیرو‌های مردمی با دست خالی (نه به‌معنای واقعی کلمه که سلاحی نداشتند، بلکه در مقایسه با دشمن کاملاً مجهز، می‌توان گفت دست خالی بودند) ۴۵ روز مقاومت کردند و جلوی پیش‌روی دشمن را گرفتند. 

اینجانب هیچ‌گاه معتقد نیستم که شهر سقوط کرد؛ زیرا خرمشهر به دو بخش تقسیم شده هست؛ اگرچه بخشی از خرمشهر (ساحل شرقی کارون) از دست رفت، اما بخش دیگر همچنان (ساحل غربی کارون) در دست نیرو‌های مردمی، ارتش، سپاه و تکاوران بود و آنان اجازه ندادند شهر به‌طور کامل سقوط کند. در آن روزها، مردم شهر، اعم از زن و مرد، پیر و جوان، هر کاری که از دست‎شان برمی‌آمد انجام می‌دادند. حتی اگر برخی قادر به انجام کاری نبودند، حضور و وجودشان موجب دلگرمی و تقویت روحیه مدافعان شهر بود. زنان نیز به اشکال گوناگون نقش‌آفرینی کردند؛ برخی به‌عنوان امدادگر فعالیت داشتند، برخی از انبار‌های مهمات محدود نگهبانی می‌کردند، «کوکتل مولوتوف» تهیه می‌کردند و صندوق‌های آن را به نقاط درگیری ارسال می‌کردند، سنگر می‌ساختند، و حتی غسل، کفن و دفن شهدا بر‎عهده زنانی بود که در شهر مانده بودند. همچنین کار‌هایی مانند آشپزی را در شهر انجام می‌دادند.

 شما به نقش مردم در این مقاومت اشاره کردید. می‌توانید بیشتر درباره حضور اقشار گوناگون، به‌ویژه زنان، در این حماسه توضیح دهید؟

بله، مردم خرمشهر، از زن و مرد، پیر و جوان، همه در دفاع از شهر نقش داشتند. این اتحاد و ازخودگذشتگی بود که شهر را زنده نگه‌داشت. 

 روز‌های اولیه مقاومت چقدر سخت بود؟ چه چالش‌هایی پیش روی شما و دیگر مدافعان بود؟

سختی‌ها زیاد بود. از یک طرف، هر ساعت خبر شهادت یکی از مدافعان به ما می‌رسید که روحیه‌مان را تحت تأثیر قرار می‌داد. از طرف دیگر، خیانت‌های بنی‌صدر سبب شده بود مهمات و نیروی انسانی به‌موقع به شهر نرسد.

 آوارگی مردم و نزدیک شدن دشمن به شهر هم فشار روانی زیادی ایجاد می‌کرد. اما در کنار این سختی‌ها، زیبایی‌هایی هم بود. وقتی اتحاد نیروها، ایثار و رشادت آنها را می‌دیدیم، انگیزه‌مان چند برابر می‌شد. اینکه می‌دیدیم با دست خالی در برابر دشمنی سرتاپا مسلح ایستادگی می‌کنند، به ما قوت قلب می‌داد. 

 نقش زنان در این مقاومت چطور پررنگ‌تر شد؟ آیا خاطره‌ای از زنان فعال در آن روز‌ها دارید؟

نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار هست. در آن ایام، فعالیت‌های زنان منسجم‌تر شده بود و در بیمارستان‌ها و دیگر مکان‌ها، پشتیبانی‌های بسیار گسترده‌تری، حتی خارج از مناطق جنگی، انجام می‌شد. اتحاد میان مردم یکی دیگر از عوامل کلیدی بود که سبب شد در آن عملیات‌ها و حماسه‌ها سربلند بیرون آییم.

 خاطره‌ای به یادم آمد از دو تن از شهدای خانم خرمشهر که آن ایام حضور داشتند. مهرماه سال ۵۹ بود. ساختمانی نزدیک مسجد جامع بود، که بعد از انقلاب به‌عنوان ساختمان مکتب قرآن انتخاب شده بود و در آن کلاس‌های اصول عقاید و فعالیت‌های دیگر انجام می‌شد. این مکان به مدیریت «خانم عابدی» همسر یکی از شهدای ۴۵ روز، «شهید مهدی آلبوغبیش» بود. شهید آلبوغبیش در شورای شهر خرمشهر بود و بسیار فرد متواضع و فعالی بود و خدماتی را برای خرمشهر تا قبل از شهادتش انجام داد که واقعاً خالی از لطف نیست که اسمش برده شود. آنجا خانم‌ها هر کاری که از دستشان برمی‌آمد انجام می‌دادند. چون زمین خاکی کنار مکتب قرآن بود، از خاک‌های آنجا در گونی می‌ریختند و سنگر درست می‌کردند و به خطوط درگیری اطراف شهر می‌فرستادند. درست کردن کوکتل مولوتوف‌ها آنجا انجام می‌شد و حتی  برای رزمندگان نان درست می‌کردند و یک‎سری کار‌های دیگر. یادم می‌آید یکی از روز‌های اوایل مهر ماه سال ۵۹ بود که گلوله‌ای نزدیک مکتب قرآن خورد و گونی‌های آردی را که خواهران مکتب قرآن چیده بودند، همه در هوا پخش شد. روز دیگری بازهم کنار مکتب خمپاره‌ای می‌خورد و دو نفر از خانم‌های مکتب قرآن به نام‌های شهناز حاجی‌شاه و شهناز محمدی که آنجا حضور داشتند و خیلی فعالیت می‌کردند با هم می‌دوند بیرون به‌سمت آن محل، جایی که خمپاره خورده بود، چند مجروح آنجا داده بودیم. می‌روند که کمک کنند، خمپاره بعدی می‌آید و هر دویشان به شهادت می‌رسند.

 از شهدای دیگر، مانند شهید جهان‌آرا، فرمانده سپاه خرمشهر، چه خاطراتی دارید؟

خاطره‌ای خاص از «شهید جهان‌آرا» فرمانده سپاه خرمشهر، در ذهن ندارم، تلاش ایشان در شهر و تلاش بی‌وقفه‌شان برای تأمین سلاح، نیروی انسانی و تجهیزات برای شهر را مشاهده می‌کردیم. متأسفانه به‌دلیل برخی اهمال و خیانت‌های بنی‌صدر، تلاش‌های ایشان آن‌گونه که شایسته بود به ثمر ننشست. شنیده بودم که ایشان به‌عنوان فرمانده سپاه، همراه با دیگر نیرو‌های سپاه به خطوط مقدم جبهه می‌رفتند و با شجاعت می‌جنگیدند. این خود برای بنده به‌مثابه خاطره‌ای از ایشان هست. 

در روز هفدهم مهرماه سال ۱۳۵۹، در مطبی واقع در مقابل مسجد جامع خرمشهر مشغول فعالیت‌های امدادگری بودیم. ناگهان با شنیدن فریاد «خدایا خدایا» به خود آمدیم و به‌سوی درب مطب شتافتیم. در آنجا با صحنه‌ای مواجه شدیم که هرگز از ذهنم محو نخواهد شد.

 مقابل درب مسجد جامع خرمشهر، که دقیقاً روبه‌روی مطب ما قرار داشت، گلوله‌ای توپ به زمین اصابت کرده بود. دو تکاور که در جیپی سوار بودند، به محض اصابت خمپاره به زمین، از خودرو بیرون پریدند تا از محل دور شوند.

 اما خمپاره دیگری در نزدیکی آنها منفجر شد و سر یکی از تکاوران را جدا کرد. همرزم او فریاد می‌زد «خدایا خدایا» و با گریه می‌گفت: «من به خانواده‌ات چه جوابی بدهم؟» آن تکاور بی‌سر برای چند لحظه بر پای خود ایستاده بود و سپس در آغوش همرزم خود جان سپرد. 

هدف از بیان این خاطره، آن هست که تأکید کنم برای عزت و سربلندی ایران، سر‌های بسیاری فدا شد و شهدای فراوانی تقدیم کردیم تا عزت ایران حفظ شود. 

 از دیگر شهدا یا جانبازانی که در خرمشهر حضور داشتند، چه کسانی در ذهن‎تان مانده‌اند؟

درباره اتفاقاتی که در مهرماه ۱۳۵۹ در خرمشهر اتفاق افتاد خاطره‌ای دارم. در آن زمان، تعدادی از بانوان فعال در مکتب قرآن در خیابان چهل‌متری خرمشهر حضور داشتند. تا روز ۲۴ مهر، که روز سقوط مکتب قرآن بود، این بانوان در ساختمان مکتب گرفتار شده بودند و امکان خروج نداشتند. اگر تکاوران در شهر حضور نداشتند، احتمال اسارت آنها توسط نیرو‌های دشمن بسیار بالا بود. تکاوران با ایجاد خط آتش، مانع دسترسی نیرو‌های بعثی به ساختمان شدند و این بانوان را نجات دادند.

یکی از این بانوانی که به‌صورت مستقل فعالیت می‌کرد خانم «مژده انباشی» بود. او گاهی همراه ما به خط مقدم می‌آمد تا غذا یا کمک‌های امدادی برساند. در روز ۲۴ مهر، او به‌همراه دو یا سه نفر از نیرو‌های سپاه، از جمله آقای رضا آلبوغبیش (معروف به رضا سیزده‌تیری که ۱۳ گلوله خورده بود)، در حال انتقال مجروحان از خط مقدم بودند. در خیابان چهل‌متری، خودروی آنها توسط دشمن محاصره شد و زیر رگبار قرار گرفت. خانم مژده برای مقابله پیاده شد، اما دشمن هر دو مچ دستش را هدف گرفت و به‌شدت مجروح کرد. پس از محاصره مجدد، در اثر اصابت تیر یا ترکش به سرش، بیهوش شد. یکی از مجروحان، که همان رضا سیزده‌تیری بود، در نزدیکی او افتاد و همین سبب شد دشمن فکر کند او زنده نیست و تیر خلاص به او نزند. خانم مژده اکنون جانباز هست و تقریبا از کار افتاده شده هست.

همچنین می‌خواهم از شهید «شیخ شریف قنوتی» یاد کنم که برای من جایگاه ویژه‌ای دارد. ایشان طلبه‌ای بودند که از روز اول درگیری‌ها در مسجد جامع و خطوط مقدم حضور داشتند. همیشه با لباس خاکی و عمامه سفید، که از شدت خاک‌آلودگی دیگر سفید نبود، در نقاط درگیری دیده می‌شدند. گاهی پس از چند روز نبرد، برای تجدید قوا بازمی‌گشتند و دوباره با نیرو‌های تازه‌نفس به خط مقدم می‌رفتند. فعالیت‌های این طلبه برای ما بسیار الهام‌بخش بود. متأسفانه، ایشان در خیابان چهل‌متری توسط نیرو‌های بعثی محاصره شدند. دشمن به شکلی فجیع به او هتک حرمت کرد، با خنجر به پیشانی‌اش ضربه زد و با فریاد «ما یک خمینی را کشتیم» دور پیکرش رقصیدند. این روایت را یکی از مجروحان بازمانده نقل کرده هست.

 این روایت‌ها حقیقتاً نشان‌دهنده عمق فداکاری مدافعان خرمشهر هست. به‎نظر شما، چرا حماسه ۴۵ روزه مقاومت این‌قدر مهم هست؟

رشادت‌ها و شهامت‌هایی که مدافعان شهر در آن ایام به نمایش گذاشتند، به جرئت می‌توان گفت اگر حماسه ۴۵ روز مقاومت خرمشهر نبود، هرچه گفته شود، هر روایتی که بیان شود و هر کتابی که نوشته شود، باز هم زبان از بیان عظمت آن قاصر هست. حماسه ۴۵ روز مقاومت بسیار فراتر از آن چیزی هست که تاکنون بیان شده هست. اگر آن عهد و پیمانی که مدافعان شهر با همرزمان شهیدشان و خود شهر بستند که بازخواهند گشت و شهر را از چنگال دشمن آزاد خواهند کرد، وجود نداشت، شاهد حماسه بزرگ سوم خرداد نمی‌بودیم. همچنین حماسه عملیات‌های دیگر مانند فتح‌المبین، طریق‌القدس و سایر عملیات‌های موفقیت‌آمیز را نمی‌توانستیم تجربه کنیم. این مقاومت، زمینه‌ساز پیروزی‌های بعدی در هشت سال دفاع مقدس شد.

 در پایان چه پیامی برای نسل امروز و مسئولان دارید؟

من خاضعانه و ملتمسانه از مردم و مسئولان می‌خواهم که برای عزت و سربلندی ایران متحد باشند. دشمن همیشه از تفرقه سوءاستفاده می‌کند. جوانان با مطالعه روایت‌های دفاع مقدس، راه و منش شهدا را الگوی خود قرار دهند. این شهدا برای حفظ عزت ایران جان دادند و ما وظیفه داریم یادشان را زنده نگه داریم و برای سربلندی کشور تلاش کنیم.

منبع: هفته‌نامه صبح صادق

انتهای پیام/ 119

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است

فرهادی: نقش زنان در مقاومت خرمشهر غیرقابل انکار است بیشتر بخوانید »