عملیات بیت المقدس

اتفاق غیرممکنی که در راه‌اندازی سایت راداری «مشروحات» رقم خورد

اتفاق غیرممکنی که در راه‌اندازی سایت راداری «مشروحات» رقم خورد


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: جبهه‌های نبرد رزمندگان اسلام با ارتش بعث عراق، برای نیرو‌های زمینی اعم از پیاده، زرهی و… اغلب در استان‌های مرزی قرار داشت؛ از استان خوزستان و ایلام گرفته تا کرمانشاه و آذربایجان غربی؛ اما جبهه‌های نبرد برای نیرو‌های دیگر، گستره بیشتری داشت؛ برای نمونه، نیروی هوایی علاوه‌بر مأموریتی که در پشتیبانی از نیرو‌های زمینی برعهده داشت، باید از آسمان کشور نیز در برابر تهدیدات علیه مراکز حساس و شهر‌ها محافظت می‌کرد و از طرفی دیگر، مأموریت‌های برون‌مرزی هم انجام می‌داد.

نیروی پدافند هوایی ارتش نیز در دوران دفاع مقدس، به‌عنوان یکی از نیرو‌های تحت فرماندهی نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، مأموریتی در گستره آسمان کل کشور داشت و حتی باید فراتر از مرز‌ها را نیز کنترل و رصد می‌کرد تا بتواند با تهدیدها، به‌موقع مقابله کند.

امروز نیز نیروی پدافند هوایی ارتش به‌عنوان یک نیروی مستقل در ارتش جمهوری اسلامی ایران، در زمینه تجهیزات، بر لبه فناوری روز دنیا حرکت می‌کند و این قدرت روزافزون را مرهون تجربیات گران‌سنگ دوران هشت سال دفاع مقدس و مجاهدت‌های مردانی همچون امیر سرلشکر شهید «منصور ستاری» است.

سرهنگ بازنشسته «رشید قشقایی» یکی از رزمندگان نیروی پدافند هوایی ارتش و از همرزمان و همراهان شهید «ستاری» است که در دوران هشت سال دفاع مقدس به‌عنوان مسئول «جهاد سازندگی» و مسئول «جهاد خودکفایی» نیروی پدافند هوایی ارتش، در کنار این فرمانده شهید حضور داشته و پس از پایان جنگ تحمیلی نیز خدمت خود را در نیروی پدافند هوایی ارتش ادامه داده است. وی سال ۱۳۶۸ به پاس مجاهدت‌های خود در دوران دفاع مقدس مدال «درجه دو فتح» را از فرماندهی معظم کل قوا، حضرت امام خامنه‌ای (مدظله‌العالی) دریافت کرده و در اسفند سال ۱۳۸۹ نیز به‌عنوان یکی از «چهره‌های ماندگار نهاجا» انتخاب شده است؛ بنابراین خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس در راستای آشنایی بیشتر مخاطبان با مجاهدت‌ها و اقدامات نیروی پدافند هوایی ارتش در دوران دفاع مقدس، از جمله شهید منصور ستاری و ثبت و ضبط خاطرات رزمندگان این نیرو، به گفتگو با این پیشکسوت دفاع مقدس پرداخته است.

سرهنگ «قشقایی» در این گفت‌وگوی صمیمی، ابتدا به سوابق خود، پیش از آغاز جنگ تحمیلی اشاره می‌کند و می‌گوید: «سال ۱۳۵۰ وارد آموزشگاه درجه‌داری نیروی هوایی ارتش شده و پس از گذراندن دوره‌های مربوطه، به ایستگاه راداری بوشهر منتقل شدم. نیمه‌دوم سال ۱۳۵۴ به تهران منتقل شده و تا پیروزی انقلاب اسلامی ایران در تهران بودم. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به عضویت «انجمن اسلامی» پدافند هوایی ارتش در آمدم و پس از فرمان حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر تشکیل «جهاد سازندگی» نیز «جهاد سازندگی پدافند هوایی» را تشکیل دادیم و سومین روز از آغاز جنگ تحمیلی به دزفول رفتم و از دزفول، فعالیت‌های ما در جنگ شروع شد».

اتفاق غیرممکنی که در راه‌اندازی سایت راداری «مشروحات» رقم خورد

آن‌چه در ادامه می خوانید، ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با این پیشکسوت دفاع مقدس است:

دفاع‌پرس: در روز‌های ابتدایی جنگ تحمیلی، چه کار‌هایی در جهاد سازندگی نیروی پدافند هوایی انجام می‌دادید؟

نوع کار‌هایی که در روز‌های ابتدایی جنگ انجام می‌دادیم، عمدتاً همان‌کار‌هایی بود که جهاد سازندگی کشور انجام می‌دادند. با توجه به کمبود‌ها و محرومیت‌ها، وقتی جنگ‌زده‌های «دهلران» و روستا‌های حاشیه آن را به «آبدانان» منتقل کردند، به‌دلیل حضور گروه پدافند آبدانان، به‌عنوان مسئول جهاد سازندگی پدافند هوایی، در جهاد سازندگی پدافند هوایی را در آبدانان راه‌اندازی و «سید جواد مطلق» جمعی پدافند هوایی آبدانان را به‌عنوان مسئول آن منصوب کردم؛ بنابراین به سازماندهی جنگ‌زده‌های استان ایلام پرداختیم و در این زمینه، در خوزستان هم کمک می‌کردیم.

اقدامات ما تا سال ۱۳۶۱ و عملیات فتح‌المبین به‌صورت فعالیت در زمینه سنگربندی‌ها و رساندن کمک‌های مردمی به رزمندگان پدافند هوایی در جبهه‌ها ادامه پیدا کرد و بعد از این عملیات، برای ساخت سایت‌های راداری و موشکی زمین به هوا «هاگ» نیز کمک می‌کردیم.

دفاع‌پرس: چه اقداماتی در نیروی پدافند هوایی ارتش، زمینه ساخت سایت‌های راداری و موشکی انجام شد؟

وقتی رادار «دهلران» به اشغال بعثی‌ها درآمد، در واقع دشت بزرگ خوزستان چشم و چراغ خود را از دست داد. آن‌موقع سرگرد «منصور ستاری» و تعدادی از همافران و درجه‌داران متدین و انقلابی ارتش، اقدام به نصب و راه‌اندازی رادار موبایل انگلیسی در سد «دِز» کردند. این رادار قبل از پیروزی انقلاب اسلامی خریداری شده و با رادار‌های ساخته‌شده در جنگ جهانی دوم مرتبط بود.

نصب رادار موبایل انگلیسی بر روی سد دِز کار آسانی نبود؛ چراکه امکانات اولیه مناسبی وجود نداشت و شرایط تجهیزات مهندسی نیز برای این‌که بتواند خیلی سریع، نقصی که بابت از دست دادن رادار «دهلران» ایجاد شده بود را جبران کند، مناسب نبود.

وقتی رادار سد دِز نصب و عملیاتی شد، در عملیات «فتح‌المبین» عملکرد خود را نشان داد؛ به‌گونه‌ای که ما توانستیم با هدایت هواپیما‌ها و سایت موشکی «هاگ» و جنگ‌افزار‌های دیگری مانند ضدهوایی‌های «اورلیکن» و ۲۳ میلی‌متری و موشک «راپیر» از طریق این رادار، تعداد قابل توجهی هواپیمای دشمن را سرنگون کنیم.

اتفاق غیرممکنی که در راه‌اندازی سایت راداری «مشروحات» رقم خورد

دفاع‌پرس: آیا رادار سد دِز، در عملیات آزادسازی خرمشهر نیز به‌کارگیری شد؟

بلافاصله بعد از عملیات «فتح‌المبین» که کشور داشت برای آزادسازی خرمشهر آماده می‌شد، دیگر رادار نصب‌شده بر روی سد دِز، برای پوشش انتهای دشت خوزستان پاسخگو نبود؛ بنابراین در «مشرحات» اهواز نیز باید یک رادار دیگری را نصب می‌کردیم که نصب این رادار موجب شد تا ما در عملیات آزادسازی خرمشهر، بتوانیم تعداد زیادی از هواپیما‌های عراقی را منهدم کنیم.

دفاع‌پرس: ارتش جمهوری اسلامی ایران پس از پیروزی انقلاب اسلامی، با توجه به محاکمه و اخراج برخی از عوامل رژیم گذشته و همچنین خروج مستشاران نظامی بیگانه از کشور، مشکلاتی مواجه بود. نیروی پدافند هوایی ارتش چگونه در چنین شرایطی مأموریت‌های خود را انجام داد؟

ابتدای جنگ تحمیلی، تعداد قابل توجهی از نیرو‌های قدیمی «نیروی هوایی ارتش» که درجه‌های بالایی داشتند و در کشور‌های خارجی دوره دیده بودند، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی یا تعدیل، یا اخراج و یا تسویه حساب کرده و گاهاً برخی نیز محاکمه شده بودند؛ بنابراین جای خالی آن‌ها مشکلاتی را ایجاد کرده بود؛ اما نیروی هوایی ارتش که پدافند هوایی نیز در آن زمان بخشی از این نیرو به حساب می‌آمد، برای حل این مشکل، از نیرو‌های جوان تحصیل‌کرده در خارج از کشور، برای اولین‌بار استفاده کرد؛ مانند ستوان‌یکم «علی غلامی» که امروز مشاور فرماندهی معظم کل قوا است و برخی افراد دیگر که از لحاظ دانش و درجه، در همین حد بودند و این نیرو‌ها معمولاً بر اساس سلسله مراتبی که پیش از آن وجود داشت، حداقل بین هشت تا ۱۰ سال زمان می‌برد تا بتوانند نهایتاً به‌عنوان فرمانده گردان منصوب شوند؛ فرمانده گروه که دیگر هیچ! اما در چنین شرایطی، جهشی ایجاد شد تا یک سروان را به‌عنوان فرمانده گردان منصوب کنند.

دفاع‌پرس: استفاده از نیرو‌های جوان، چه تأثیری در روند روبه‌پیشرفت عملکرد نیروی پدافند هوایی ارتش داشت؟

بله؛ نحوه نصب و راه‌اندازی سایت راداری «مشرحات»، در واقع یک غیرممکن بود که اتفاق افتاد! به این صورت که مسئولان اعلام کرده بودند که چنانچه اگر بتوانید در سه‌هفته آینده این رادار را عملیاتی کنید، کشور با خاطرجمعی به سمت آزادسازی خرمشهر می‌رود؛ لذا متخصصان متعهد شدند که تا قبل از ۱۰ روز رادار را عملیاتی کنند. آن‌زمان شاید در جمع مسئولان، به‌غیر از من، هیچ‌کسی این حرف را باور نکرد! اما تنها هشت روز پس از آغاز عملیات نصب، این سایت راداری عملیاتی شد؛ چراکه متخصصان ۲۴ ساعته کارِ جهادی می‌کردند.

شاید قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، سرهنگ‌ها و یا امیر‌های ارتش می‌ایستادند و دست خود را در جیب‌های‌شان می‌کردند و به دیگران دستور می‌دادند؛ اما در آن‌جا مثلاً یک سرگرد، با چکش، میخ می‌کوبید! لذا این سایت راداری در عملیات بیت‌المقدس، به‌اندازه‌ای خوش درخشید که بعد از آزادسازی خرمشهر، ارتش بعث عراق آن‌جا را بمباران کرد و بعدا سایت راداری «مشرحات» به بندر امام خمینی (ره) منتقل و در عملیات «والفجر هشت» نقش بی‌بدیلی ایفا کرد.

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

اتفاق غیرممکنی که در راه‌اندازی سایت راداری «مشروحات» رقم خورد بیشتر بخوانید »

حاج فیروز: حضرت‌آقا مرا زیرنظر داشت! +‌ عکس

حاج فیروز: حضرت‌آقا مرا زیرنظر داشت! +‌ عکس



احمدی بعد از ماجرای بازی‌دراز به عضویت سپاه درآمد و به گردان‌۹سپاه پیوست. دی ماه سال‌۱۳۶۰. هنوز مهر کارتش خشک نشده بود که او را به نهاد ریاست‌جمهوری فرستادند تا نگهبانی دهد.

به گزارش مجاهدت از مشرق، این روزها نقش راوی دفاع‌مقدس را ایفا می‌کند. خاطرات زیادی از ۸سال جنگ تحمیلی دارد. وقتی پا به جبهه گذاشت، ۱۶سالش هم نشده بود. تابستان سال‌۱۳۶۰درست بعد از تعطیلی مدارس به جای اینکه وقتش را به بازی و تفریح بگذراند، راهی جبهه شد. چند ماهی در منطقه جنگی حضور داشت. فضای آنجا نه‌تنها از آمدن پشیمانش نکرد بلکه بیشتر مشتاق شد درس و مدرسه را رها کند و تا پایان جنگ در جبهه ماندگار شود. او بارها در عملیات‌های مختلف مجروح شد اما به محض مداوا دوباره ساک سفر می‌بست و خود را به خط مقدم می‌رساند. فیروز احمدی، دیدبانی بود که به‌دلیل مهارت بالایی که داشت، مسئولیت‌های سنگینی برعهده‌اش گذاشته می‌شد. از دیدبانی لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع) تا دیدبانی تیپ ۱۱۰خاتم‌الانبیا. او حالا در جبهه فرهنگی تلاش می‌کند. همه توانش را برای زنده‌نگه‌داشتن فرهنگ دفاع‌مقدس گذاشته و به‌عنوان روایتگر جنگ ایفای نقش می‌کند. البته در کنارش سرپرستی تیم فوتبال نونهالان و بزرگسالان نفت را هم برعهده دارد و سعی می‌کند خاطرات خود را با چاشنی خنده برای آنها تعریف کند.

سن و سالی از او گذشته و در آستانه ۶۰سالگی است. معمولا روز خود را با حضور در باشگاه فوتبال و کارکردن با کودکان و جوانان سپری می‌کند. سرپرست تیم نونهالان و بزرگسالان نفت است. البته روزهایی را هم به روایت جنگ می‌پردازد. معمولا مسئولان فرهنگی دانشگاه‌ها یا بانیان سفرهای راهیان‌نور از او دعوت می‌کنند تا در دورهمی‌هایشان شرکت کند و از اتفاقات جنگ بگوید. او آنقدر حوادث تلخ و شیرین آن روزها را دلنشین تعریف می‌کند که اگر ساعت‌ها صحبت کند دوست نداری کلامش را به پایان برساند. احمدی به روزهای نوجوانی‌اش برمی‌گردد؛‌ زمانی که امتحانات خردادماه سال۶۰را به پایان رساند. برخلاف دیگر بچه‌ها که لحظه‌شماری برای تعطیلات تابستان می‌کردند تا روز و شب خود را به بازی و تفریح بگذرانند، او عزمش را جزم کرد تا به جبهه‌ها برود. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم: «سال دوم را که تمام کردم به پدر و مادرم گفتم می‌خواهم به جبهه بروم. یک ماه در پادگان امام‌حسین(ع) دوره نظامی آموزش دیدم، بعد هم راهی شدم.»

شنا در رودخانه دشمن
او را به کردستان فرستادند. شهر بانه تازه آزاده شده بود. کومله‌ها همه جا بودند و بی‌رحمانه قتل‌عام می‌کردند. یک ماهی را آنجا بود. بعد به ارتفاعات بازی‌دراز رفت. او از شاهکاری که در بازی‌دراز خلق کرده، می‌گوید: «من و چند نفر دیگر از بچه‌ها در قله هزار و صد بازی‌دراز مستقر بودیم. همه‌مان هم دانش‌آموز بودیم؛ ۸نفری می‌شدیم. فرمانده به ما گفت روزها کاری ندارید اما شب‌ها باید پست بدهید. چون هیکل من از همه درشت‌تر بود من را مسئول تیم کردند. یک ظرف ۲۰لیتری در اختیار ما گذاشتند تا هفته بعد. تذکر دادند که فقط این آب برای نوشیدن است. گفتند برای نماز باید تیمم کنید، این در حالی بود که رودخانه‌ای پایین ارتفاعات قرار داشت و خروش آن وسوسه‌کننده بود. ما نمی‌دانستیم رودخانه در خاک عراق است. فکر کردیم فرمانده‌ها برای اینکه ما را محدود کنند دستور دادند پایین نرویم.» یکی از روزها ساعت‌۶ صبح را نشان می‌داد. احمدی و ۳نفر دیگر تصمیم گرفتند برای آب‌تنی به رودخانه پایین کوه بروند. راهی شدند و تا چشمشان به خروش آب افتاد از خود بی‌خود شدند و به دل آب زدند. فارغ از اینکه متوجه شوند عراقی‌ها آنها را زیرنظر دارند. احمدی از گفتن این جمله به خنده می‌افتد: «عراقی‌ها انگشت به دهان مانده بودند که این اعجوبه‌ها کی هستند جلوی چشم آنها آب‌تنی می‌کنند. مشغول شستن لباس‌هایمان بودیم که عراقی‌ها ما را به گلوله بستند. خمپاره بود که در یک قدمی‌مان منفجر می‌شد.» ولوله‌ای برپا شده بود. بچه‌ها همگی فرار کردند تا خود را به جای امنی برسانند. سرتا پایشان گلی شده و بی‌آنکه خبر داشته باشند، در منطقه مین‌گذاری شده می‌دویدند. خود را به دشت ذهاب رساندند. در این حین راننده ماشینی که حمل‌کننده یخ بود آنها را دید و سوارشان کرد. اما عراقی‌ها ماشین را هم به گلوله بستند. احمدی به یاد می‌آورد: «مجبور شدیم از ماشین پیاده شده و پناه بگیریم. ۲نفرمان تیر خورد که با همان ماشین به عقب فرستادیم. اما باقی، پیاده گز کردیم تا به روستایی رسیدیم و از آنجا با ماشین حمل غذا به مقرمان رسیدیم. تا فرمانده ما را دید گفت کی شما را برده است. گفتم من! جریمه‌ام کردند و شدم دژبان. اما این تنبیه بهترین اتفاق زندگی‌ام بود چون با سردار شیخ محمود غفاری آشنا شدم. برای همین دیدبانی را انتخاب کردم.»

حاج فیروز: حضرت‌آقا مرا زیرنظر داشت! +‌ عکس
فیروز احمدی، نفر چهارم از چپ

حضرت‌آقا مرا زیرنظر داشت
احمدی بعد از ماجرای بازی‌دراز به عضویت سپاه درآمد و به گردان‌۹سپاه پیوست. دی ماه سال‌۱۳۶۰. هنوز مهر کارتش خشک نشده بود که او را به نهاد ریاست‌جمهوری فرستادند تا نگهبانی دهد. فکر می‌کرد چون این مکان در فضای امن شهر قرار گرفته، نگهبانی‌دادن در آنجا مشکل نیست. البته حق هم داشت چون با شیوه نگهبانی در این فضا آشنا نبود. فکر می‌کرد چون در فضای امن شهر قرار گرفته می‌تواند راحت باشد. زمان برایش به سختی می‌گذشت برای همین تصمیم گرفت در حال پست‌دادن ورزش کند. برای همین اسلحه را روی دوش‌اش گذاشت و پا مرغی می‌رفت. به‌اصطلاح خودش می‌خواست مشق نظامی کند. سرگرم ورزش بود که پاس‌بخش آمد و گفت: «لازم نیست دیگر پست بدهی. پنجره روبه‌رو را نگاه کن، آقای خامنه‌ای تو را زیرنظر داشتند. برای همین زنگ زدند و گفتند تو را عوض کنم.» از این حرف دمغ شد و کناری نشست. باید تا فردا صبح که پایان ۲۴ساعت پستش تمام می‌شد در محل می‌ماند. با خودش گفت: «نماز صبحم را می‌خوانم بعد می‌روم.» در این فکر بود که حضرت‌آقا را دید. سلامی کرد و خیلی آرام گفت: «ببخشید.» آقا تبسمی کردند و از کنارش رد شدند. بعد دستور دادند همه نیروها جمع شوند. ایشان بی‌آنکه به کسی اشاره کنند، گفتند: «در نگهبانی خواندن کتاب و قرآن نباشد. باید فکر و ذکرتان نگهبانی باشد. لباس‌ها و پوتین‌هایتان مرتب باشد. پاسداری که بند پوتینش باز باشد به درد نمی‌خورد.» این گفته آقا نقش بست بر لوح وجودی احمدی. با این حال نتوانست از جبهه دل بکند و در تهران ماندگار شود؛ برای همین دوباره به منطقه جنگی برگشت. در سرپل ذهاب مأمور توپخانه ارتش شد و درکنارش دیدبانی هم می‌کرد. می‌گوید: «در عملیات بیت‌المقدس بدجور زخمی شدم، ترکش به شکم‌ام اصابت کرد. مدتی بستری بودم برای درمان. عملیات بیت‌المقدس حماسه‌ای بود که باید در تاریخ نوشت. بچه‌ها واقعا گل کاشتند.»

هیچ کجا قبولم نکردند
سال‌۶۲ وقتی ۲۰ساله بود، مادر، یکی از دخترهای فامیل را برایش زیرنظر گرفت؛ دختری مومن از یک خانواده اصیل. مراسم خواستگاری انجام و خیلی زود جشن عقدی برگزار شد. حاجی همان شب پی برد که عملیات والفجر۲ در راه است. برای همین خطبه عقد که خوانده شد و مهمان‌ها رفتند او هم ساکش را بست و به جبهه رفت. هنوز جراحت شکمش خوب نشده بود که دستش به‌شدت آسیب دید به‌طوری که چند انگشت‌اش قطع شده بود. او را به بیمارستان تهران انتقال دادند. قرار بود فردا عمل جراحی شود. اما احمدی کسی نبود که بتوان یک جا ثابت نگهش داشت. باقی ماجرا را از زبان خودش می‌شنویم: «برای اینکه در وقت صرفه‌جویی کرده باشم به دوستم حمید شاه‌حسینی که شهید شده گفتم یک دست کت و شلوار برایم جور کند. می‌خواستم به دیدن نوعروسم بروم. گفتم فردا صبح قبل از اینکه کسی متوجه شود برمی‌گردم. اما همین که برگشتم بیمارستان قبولم نکرد. گفتم بی‌خیال! با همان وضعیت به جبهه رفتم اما چون برگه ترخیص نداشتم آنجا هم قبولم نکردند. من هم به تهران برگشتم و جشن عروسی را برگزار کردم.»

نان‌آور جبهه‌ها
او در جنگ پیشرفت‌های زیادی کرد و در دیدبانی یکی از نیروهای متخصص بود. او را به‌عنوان مسئول دیدبانی لشکر ۱۰سیدالشهدا(ع) و تیپ‌۱۱۰خاتم‌الانبیا انتخاب کردند و سپس مسئول تطبیق آتش توپخانه قرارگاه شد. شنیدن وقایع جنگ از زبان احمدی به قدری جذاب و شنیدنی است که دوست داری تا صبح برایت صحبت کند. او خاطره جالبی تعریف می‌کند: «رزمنده‌ها برای تهیه نان مشکلات زیادی داشتند. نانی که به جبهه می‌رسید یا خشک بود یا بیات. برای همین از پدرم که نانوا بود خواستم به جبهه بیاید. او هم الحق سنگ‌تمام گذاشت. با هزینه خودش تنور درست کرد. نانوایی را راه انداختیم. ۲تا سرباز هم وردستش بودند. هر روز تعداد زیادی نان می‌پخت. این طوری نان گرم به‌دست بچه‌ها می‌رسید.»

همه فرمانده‌ها اینطوری هستند؟
حاج‌احمدی ۳فرزند دارد. زینب دخترش سال‌۱۳۶۳و حسین سال‌۱۳۶۵و امیر هم سال ۱۳۷۱به دنیا آمده‌اند. همسرش معصومه محمدی در ادامه گفته‌های او، سر حرف را باز می‌کند و از سختی‌هایی که پشت‌سر گذاشته می‌گوید: «حاجی با اینکه عیالوار شده بود اما کمتر در خانه پیدایش می‌شد. من بودم و خانه مستأجری و زینب و حسین که هر دو نوپا بودند. حقوق بخور و نمیری می‌گرفت که نصف آن برای اجاره خانه هزینه می‌شد. هنگام تولد بچه‌ها نبود. موقع مریض‌شدن‌شان هم حضور نداشت. مرتب باید از این خانه به آن خانه نقل مکان می‌کردیم. گاهی دست تنها بودم. یک‌بار به او گفتم همه فرمانده‌ها اینطور زندگی می‌کنند یا فقط شما هستید؟»

ورزشگاهی در دل زمین
جنگ که تمام شد احمدی لباس رزم را کنار گذاشت و شغل نانوایی را برگزید؛ حرفه آبا و اجدادی‌اش را. با اینکه انگشتان یکی از دستانش قطع شده و پخت نان را به سختی انجام می‌دهد با این حال باز خود را در خدمت مردم می‌داند. تا سال ۸۰هم در نانوایی کار می‌کرد. بعد از آن به‌دلیل مشکلاتی که برای پخت نان داشت در اداره مترو مشغول کار شد و کارگری می‌کرد تا سال۸۸. بعد از آن به ورزش رو آورد چون علاقه زیادی به این کار داشت سرپرستی تیم فوتبال نونهالان نفت را بر عهده گرفت و بعد تیم بزرگسالان. می‌گوید: «در جبهه حمیدیه سنگر بزرگی درست کردم. در واقع یک کانال را سرپوشیده کرده بودم. آنجا ورزشگاه‌مان شده بود چون سقف کوتاهی داشت نشسته والیبال بازی می‌کردیم؛ چه روزهایی داشتیم. بعد از بازی بچه‌ها سرحال می‌شدند.»

مژگان مهرابی / روزنامه همشهری

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حاج فیروز: حضرت‌آقا مرا زیرنظر داشت! +‌ عکس بیشتر بخوانید »

عملیات «الی بیت‌المقدس» در یاسوج شبیه‌سازی شد + تصاویر

عملیات «الی بیت‌المقدس» در یاسوج شبیه‌سازی شد + تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از یاسوج، عملیات «الی بیت‌المقدس» عصر امروز با حضور سردار «احمد خادم سیدالشهداء» در دهکده دفاع مقدس یاسوج شبیه‌سازی شد.

این برنامه به مناسبت گرامیداشت چهل و دومین سالگرد دفاع مقدس، در طول این هفته هر روز از ساعت ۱۵ به همت تیپ ۴۸ فتح کهگیلویه و بویراحمد برگزار می‌شود.

سردار «احمد خادم سیدالشهدا» فرمانده قرارگاه کربلا در حاشیه برگزاری این برنامه اظهار داشت: در دوران دفاع مقدس ما با دست خالی در مقابل ۱۳۰ کشور دنیا ایستادیم.

وی جبهه مقاومت را از مهم‌ترین دستاوردهای دفاع مقدس عنوان کرد و افزود: حاج قاسم تمام مجاهدین را در دنیا جمع کرد و علیه داعش که می‌خواست سوریه و عراق و کشورهای حوزه خلیج را بگیرد و بعد به ایران حمله کند، ایستاد و آنها را از بین برد و اگر حاج قاسم نبود، درست است که داعش از پس ایران بر نمی‌آمد، اما شهدای بسیاری می‌دادیم.

فرمانده قرارگاه کربلا با بیان اینکه امروز جمهوری اسلامی ایران جزو هفت کشور قدرتمند جهان است، گفت: قدرت ما ولایت فقیه است و دشمن از قدرت ما می‌ترسد.

عملیات «الی بیت‌المقدس» در یاسوج شبیه‌سازی شد

عملیات «الی بیت‌المقدس» در یاسوج شبیه‌سازی شد

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

عملیات «الی بیت‌المقدس» در یاسوج شبیه‌سازی شد + تصاویر بیشتر بخوانید »

دستنوشته یک رزمنده برای دوست شهیدش/ ابراهیم مهذب بود که شهید شد

دستنوشته یک رزمنده برای دوست شهیدش/ ابراهیم مهذب بود که شهید شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، دست‌نوشته شهید سید محمدعلی موسوی شوشتری در فراق دوست شهیدش ابراهیم قاطعی در سال ۶۲ دستنوشته‌ای را به یادگار گذاشته است که بخش‌هایی از این نامه در ادامه آمده است.

بسمه تعالی
شهید نظر می‌کند به وجهه ا…
ببین محمد، شهید آنقدر بالا می‌رود که نزدیک خدا می‌رسد و خدا را می‌بیند. این آخرین حرف‌هایی بود که بین من و ابراهیم در شب عملیات بیت المقدس مرحله سوم رد و بدل شد و من در جواب گفتم که ابراهیم مرا شفاعت کن و ابراهیم مانند همیشه لبخند زد، آن لبخند همیشگی که هیچ وقت از روی لبهایش دور نمی‌شد و رفت و من ماندم با مسئولیت شهید شدن ابراهیم و حقی که ابراهیم بر گردن من داشت که تا الان هیچ به این وظیفه عمل نکرده ام و واقعا از مادر ابراهیم شرمنده هستم، و این را جدا می‌گویم مادر ابراهیم را درست مثل مادرم دوست دارم و از او خجالت می‌کشم که این همه به من لطف دارد، ولی من در عوض این قدر بی تفاوت هستم و این سستی هم از من است و می‌دانم که بخاطر این عمل خداوند مرا نمی‌بخشد و هم چنین از مادر محمود رجبی که واقعا وقت نمی‌کردم که به آن‌ها سر بزنم، چون مسیر دور بود که انشاءِا… خواهند بخشید هر چند که من خودم را نخواهم بخشید این عمل‌ها که از من سر می‌زند بخاطر این است که نفس مرا گرفته است؛ و چقدر ابراهیم در این باره حرف‌ها زده بود و ابراهیم واقعا مهذب بود چه اگر این نبود شهید نمی‌شد.

گفتنی است؛ شهید ابراهیم قاطعی در سن ۱۸ سالگی در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسید.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

دستنوشته یک رزمنده برای دوست شهیدش/ ابراهیم مهذب بود که شهید شد بیشتر بخوانید »

چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد نمی‌خوره!

چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد نمی‌خوره!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج مهدی سلحشور مداح اهل بیت روایتی از عملیات بیت‌المقدس ۲ و شهادت دوستانش را آورده است که در کتاب «باغ حاج علی» به آن اشاره شده. در ادامه بخشی از این روایت را می‌خوانید.

محسن درودی همیشه خوش‌خنده بود، اما این دفعه سرحال‌تر از همیشه گفت: «من توی چند سالی که توفیق داشتم و جبهه بودم، تا حالا دوبار اتفاق افتاده که آماده شهادت بودم. اولی‌اش عملیات کربلای ۴ بود، دومیش هم همین الانه! هیچ کار روی زمین مونده‌ای ندارم. همه سفارشاتم رو هم کردم، آماده آماده‌ام!» محسن دستی به شانه‌ام زد و گفت: «الان خیلی بیشتر از کربلای ۴ آمادگی شهادت دارم! مهدی، نمی‌دونی چقدر سبک هستم و چه احساس خوبی دارم! دعا کن توی اولین سالگرد کربلای ۴ امام حسین من رو هم بخره! فقط یه مشکل کوچولو هست که اگه حل بشه، این دفعه رفتنی‌ام!» با تعجب پرسیدم: «چه مشکلی؟!» گفت: «من میگم خدایا من رو ببر، خدا میگه برو بچه، تو لیاقت شهادت نداری!» و بلند زد زیر خنده. این خنده و قهقهه‌زدن‌ها هیچ تناسبی با اشک‌های نیمه‌شبش نداشت. محسن خیلی اهل اشک بود. زمانی هم که چشمش مجروح شد، پس از معاینه از دکتر پرسید: «مجرای اشک چشمم سالمه؟!» دکتر پرسید: «چطور؟!» گفت: «چشمی که برای امام حسین گریه نکنه، به درد من نمی‌خوره!» جلسه توجیهی عملیات مرا از فکر محسن جدا کرد و از هم جدا شدیم.

چند ساعت پس از شروع عملیات پچ‌پچ بچه‌ها توجهم را جلب کرد. پرسیدم: «اتفاقی افتاده؟!» یکی از بچه‌ها گفت: «چند نفر از فرمانده‌ها دیشب به شهادت رسیدن! حاج‌احمد آجرلو، حاج‌اصغر صادقی، حاج‌محسن درودی؛ مسئول عقیدتی لشکر و چند نفر دیگه!» بغض داشت خفه‌ام می‌کرد. آهسته‌آهسته گریه کردم. به یاد جمله حاج‌اصغر افتادم که می‌گفت: «بچه‌ها ما می‌ریم راه کربلا رو با خونمون باز می‌کنیم! شما‌ها با خیال راحت برین کربلا. اما مردونگی کنین اونجا که رفتین، به جای ما سلام به امام حسین بدین و ما رو هم دعا کنین!» و گریه‌ام بیشتر شد. او همیشه در دعاهایش می‌گفت: «بار پروردگارا! تو می‌دانی که من به طمع بهشت تو و از ترس آتش جهنمت، به جبهه نیامده‌ام؛ بلکه تو را لایق پرستش یافتم و به عشق حسین به جبهه آمده‌ام.» و لحظات آخر این را به همه اثبات کرد. از در قرارگاه که بیرون آمد، سرش را برگرداند و رو به جمعی از فرماندهان گفت: «ما داریم میریم برادرا! هرکی امشب با من بیاد، شهید میشه! کسی نبود؟!» چهارپنج نفر بلند شدند و با حاج‌اصغر رفتند و همگی با هم به شهادت رسیدند. حین گریه در دلم گفتم: «محسن جان، دعام کن تا چشم دارم برای امام حسین اشک ببارم و به جای شما‌ها هم گریه کنم!»

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

چشمی که برای امام حسین (ع) گریه نکنه، به درد نمی‌خوره! بیشتر بخوانید »