عملیات میمک

همسرشهید میرزایی: اولین اعزام مهدی به جبهه بعد از 3 ماه زندگی مشترک، ختم به شهادت شد

روایتی از عشق در سایه ایثار/ همسر شهیدی که هرگز تنها نماند


همسرشهید میرزایی: اولین اعزام مهدی به جبهه بعد از 3 ماه زندگی مشترک، ختم به شهادت شد

سردار رشید اسلام شهید حاج مهدی میرزایی در ۱۹ شهریور ۱۳۴۱ در شهر مقدس مشهد دیده بر جهان پررمز و راز هستی گشود و تا شش سالگی قرآن را از پدر آموخت. با پیروزی انقلاب در قسمت مکانیکی و فنّى جهاد سازندگی به كار مشغول شد و دوران سربازى را هنگام انتخابات ریاست جمهوری گذراند و ایشان که در صدر حرکات قرار داشت و ماهیت بنی صدر را از ابتدا شناخته بود، از رأى دادن به وی جلوگيرى می‌کرد. او هشت بار در عملیات های متفاوت مجروح شد. همچنین در عملیات هایی از جمله: سوسنگرد، قله‌ی الله اکبر، نصر، طریق القدس، چزابه، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، مسلم بن عقیل، والفجر ۱، ۳ و ۴ و خیبر شرکت فعال داشت. او به عنوان فرمانده‌ گروه تخریب تیپ امام رضا(ع) و سپس گروه تخریب لشکر ۵ نصر و درنهایت فرمانده تیپ امام موسی کاظم(ع) بود. سردار شهید مهدی میرزایی در عملیات میمک در ۲۸ مهر ۱۳۶۳ بر اثر اصابت ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت پیوست. حمیده شریفی همسر شهید دفاع مقدس مهدی میرزایی صفی آبادی به مناسبت سالروز شهادت همسرش با خبرنگار نوید شاهد به گفت و گو پرداخته است که در ادامه می آید.

 

این همسر شهید خاطرات خود را از طریقه آشنایی با شهید میرزایی آغاز کرد و گفت: توسط مادر یکی از همرزمانشان به نام شهید سیدهاشم آراسته که در همسایگی منزل ما در خراسان رضوی بودند، آشنا شدیم. بعد از مراسم خواستگاری، مراسم عقد ما در منزل امام جمعه مشهد که آن زمان آیت الله شیرازی بودند، برگزار شد. بعد از ۴ اردیبهشت ۱۳۶۳ برای دیدن امام خمینی(ره) به جماران رفتیم. برای من خیلی جذاب بود که در زمان عقد به دیدن امام(ره) بروم . همسرم وقتی دست امام را بوسیدند از ایشان خواستند که دعا کنند جزوی از شهدا باشند. امام(ره) در جواب گفتند:«شما باشید و خدمت کنید.»

وی ادامه داد: بعد از عقد یکی دوبار به جبهه رفتند و بعد در مرداد ۱۳۶۳ مراسم عروسی را برگزار کردیم و به خونه خودمان رفتیم. سه روز از زندگی مشترکان گذشته بود که همراه فرماندهان سپاه ابتدا مشرف به حج و سپس به مدت ۱۰ روز به مشهد رفتند. وقتی برگشتند مدتی بعد به جبهه رفتند و عملیات «میمک» شروع شد. ایشان در آن عملیات در ۲۸ مهر ۱۳۶۳ هنگام غروب آفتاب که با شهادت امام سجاد(ع) مصادف شده بود، بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسیدند و 3 ماه زندگی مشترک ما به اتمام رسید.

حمیده شریفی به ویژگی شخصیت همسر شهیدش اشاره کرد و گفت: ایشان همیشه لبخند به لب داشت و مرد مهربانی بود؛ همچنین مسئولیت کاری را که به عهده داشت به خوبی انجام می داد. هر زمان که به جبهه می خواست اعزام شود، از من عذرخواهی می کرد و می گفت: «ببخشید که تو را تنها می گذارم و می روم.» وقتی زندگی مشترکمان شروع شد و به جبهه رفت، یک شب در میان به من زنگ می زد و صحبت می کردیم. هیچ موقع صدایش را بالا نمی برد و اگر مسئله ای پیش می آمد خیلی آرام صحبت می کرد.

همسرشهید میرزایی: اولین اعزام مهدی به جبهه بعد از 3 ماه زندگی مشترک، ختم به شهادت شد

این همسر شهید ادامه داد: یکی از خاطراتی که از ایشان برایم به یادگار مانده، رفتارش در جمع هنگام غیبت دیگران بود. وقتی می دید در جمعی که نشسته افرادی غیبت و بدگویی کسی را می کنند، از جایشان بلند می شد و جای دیگری می نشست. حتی کلمه ای هم به آن فرد نمی گفت و با رفتارش شخص را متوجه اشتباه خود می کرد، لذا اقوام و دوستان برای شهید خیلی ارزش و احترام قائل بودند.

وی که معلم بازنشسته آموزش و پرورش هم است، گفت: اولین باری که از خانه مان به جبهه اعزام شد، به آخرین اعزامش تبدیل شد و در همان عملیات به شهادت رسید. من هیچ وقت مصائب جنگ را از خودم جدا نمی دانستم لذا برای اعزام ایشان به جبهه هیچ مخالفتی نداشتم. ایشان موسس تخریب خراسان بود، زمانی که میدان مین را می خواستند تخریب کنند؛ همرزمش شهید میرزایی تعریف می کرد: «با وجود پیش رو بودن مسیر صعب العبور، هیچ موقع برای خنثی کردن مین خم نشدند و مین هایی که می توانستند حرکت بدهند را با نوک پا جا به جا می کردند.»

حمیده شریفی به خاطره ای از دوران تجرد شهید اشاره کرد و افزود: در یکی از عملیات ها، عصب دستشان از کتف قطع می شود و دیگر توان تکان دادن نداشتند. روزی به دکتر می روند و شرح حال می کنند. دکتر هم می گوید: «برای چی رفتی جبهه؟کی گفته بری؟ حالا که رفتی نوش جانت که اینطوری شدی.» مهدی تعریف می کند که وقتی به خانه آمد خیلی نارحت شد اما ناراحتی اش برای خودش نبود بلکه برای بچه هایی بود که در جبهه داشتند زحمت می کشیدند. ناگهان مادرش به او می گوید دستت را تکان بده. شهید می گوید نمی شود و نمی تواند. اما مادرش پافشاری می کند و می گوید:«خواب دیدم که دست تو سالم شده است.» شهید که این حرف را می شنود، دستش را تکان می دهد و می بیند که نه خبری از درد است و نه خبری از اذیت شدن.

این همسر شهید درباره روزی که در معراج با پیکر شهید مواجه شد، گفت: وقتی وارد معراج شدیم نمی دانستم که پیکر مهدی سر بر بدن ندارد. وقتی بهم گفتند باور نکردم تا اینکه با چشم های خودم دیدم و باور کردم. بعد از شهادتش من هیچ وقت تنها نبودم. همیشه نشانه ای از مهدی می دیدم. یک روز هنگام بازگشت از مدرسه تاکسی گرفتم و به ناچار کنار دو مرد دیگر نشستم. خیلی معذب شده بودم. وقتی به خانه آمدم تصویرش را در دست گرفتم و گفتم: «مهدی ببین من چطور باید برم و بیام.» شب که شد به خوابم آمد و گفت:«فکر کردی من تو را تنها می گذارم؟ وقتی توی تاکسی نشسته بودی، من پهلوی تو بودم. هرجا بری کنارت هستم، خیالت راحت باشد.»

همسرشهید میرزایی: اولین اعزام مهدی به جبهه بعد از 3 ماه زندگی مشترک، ختم به شهادت شد

وی ادامه داد: الان بیش از ۴۰ سال است که هر زمان اتفاقی برای من بیفتد و یا اگر کسی مرا اذیت کند، شهید به خوابم می آید و پیامی می دهد. محال است عکسش را ببینم و آرام نشوم. از او برایم گل های آغشته به خونش که زیر سرش در تابوت بود، به یادگار مانده و هنوز هم دارم. هر زمان که ناراحت باشم برایش دو رکعت نماز می خوانم و او فورا به نحوی از من تشکر می کند. زمستان سال گذشته برسر مزارش رفتم و گله کردم. به او گفتم: «مهدی نگاه کن. هیچ کمکی نمی کنی! اگر تو شهید هستی جوابم را بده.» شب خواب دیدم که به من می گوید:«چرا همچین فکری می کنی؟ من پشتتم، تو تنها نیستی.»

حمیده شریفی در پایان صحیت های خود توصیه ای کرد: از شما خواهش می کنم برای آیندگان واقعیت ها را بیان کنید. ما مدیون شهدا و خانواده آنان هستیم. واقعیت ها را جوری تعریف و تحریف نکینم که در آینده و در قیامت شرمنده شهدا شویم.

انتهای پیام/



منبع خبر

روایتی از عشق در سایه ایثار/ همسر شهیدی که هرگز تنها نماند بیشتر بخوانید »

آرزوی شهید «غلام ملاحی» برای شهادت در لبنان/ شوخی‌ای که تا مرز افشای عملیات پیش رفت


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، غلام ملاحی، در پانزدهم شهریور سال ۱۳۴۱ در شهر ایلام به دنیا آمد. خانواده اش نام غلام را برای او انتخاب کردند تا غلام اهل بیت و ائمه اطهار (علیهم السلام) باشد. از همان کودکی با قرآن آشنا شد و محبت اهل بیت (علیهم السلام) در دلش نقش بست. بچه زرنگی بود و از همان دوران کودکی با هم سن و سال هایش به رقابت می‌پرداخت و دوست داشت که در همه کار‌ها اول و جلوتر از همه باشد.

در مقطع دبیرستان، در رشته علوم تجربی درس خواند. در سال چهارم دبیرستان در رشته راه و ساختمان هنرستان فنی امام خمینی (ره) شرکت کرد و بعد از قبولی، موفق به اخذ دیپلم شد. در درس‌ها به هم کلاسی هایش کمک می‌کرد.

فردی خوش اخلاق و جوانی فعال بود. اوقات فراغت کتاب می‌خواند. از ظلم و ستم به دیگران و پایمال کردن حق افراد ناراحت و عصبانی می‌شد.

همزمان با تحصیل، در فعالیت‌های انقلابی و مذهبی حضور داشت. او روز‌ها به کسب علم و شب‌ها به نگهبانی از دستاورد‌های انقلاب می‌پرداخت. از افراد ضد انقلاب بیزار بود و در مسیر انقلاب و خط رهبری و ولایت فقیه قدم برمی‌داشت و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عضو این نهاد شد.

ورود به سپاه همزمان با آغاز جنگ

با شروع جنگ تحمیلی در ۲۰ سالگی از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به جبهه رفت و مدت پنج سال در جبهه حضور داشت. غلام ملاحی به خاطر خدمت به اسلام، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی رفتن به جبهه را بر همه چیز ترجیح داد.

حضور در جبهه را واجب می‌دانست و می‌گفت: «چون امام خمینی دستور داده اند، باید به جهاد برویم و همه هرچه در توان دارند برای حفظ جمهوری اسلامی به کار گیریم.»

او در ۲۳ سالگی با خانم ناهید صفرلکی ازدواج کرد که حاصل سه سال زندگی مشترک آنان یک دختر شد. همسرش می‌گوید: «من به خاطر روحیات و خصوصیات اخلاقی پسندیده‌ای که داشت، به او جواب مثبت دادم. مراسم ازدواج ما ساده و بدون هرگونه تجملات برگزار شد. او فردی صادق، رازدار و دارای حسنات زیادی بود. با دوستان و فامیل بسیار گرم و خودمانی و بدون ریا و کبر و غرور رفتار می‌کرد و به آنان بسیار احترام می‌گذاشت.»

چون او فردی فهمیده، متین و خوش برخورد بود، با خانواده همسرش رابطه خوبی داشت. او با اینکه ازدواج کرده بود، ولی مرتب به خط مقدم می‌رفت.

در سرما و گرما در مناطق مختلف جنگی خرمشهر، فاو، آبادان و کردستان حضور داشت. در عملیات‌های مختلفی مانند والفجر ۵، والفجر ۹، والفجر ۱۰، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، کربلای ۱۰، نصر ۴ و نصر ۸ با مسئولیت فرماندهی اطلاعات – عملیات و طرح عملیات شرکت کرد. او فرمانده اطلاعات – عملیات تیپ ۱۱۴ و لشکر ۱۱ امیرالمؤمنین (ع) بود؛ و در سن کم بالاترین آموزش نظامی وقت (دافوس) را گذرانده بود.

در تاریخ ۲۸ / ۷ / ۱۳۶۳ در عملیات میمک از ناحیه کمر و سر مجروح شد. همرزمان او شجاعت، دلیری و بی باکی‌اش را بسیار به یاد دارند، چون او فردی شجاع، یکدل و با اخلاص بود و در سخت‌ترین عملیات‌ها حضور می‌یافت و هر کار سخت و طاقت فرسایی را با صبر و شکیبایی انجام می‌داد.

گذراندن دوره‌های غواصی در جنوب

او از افراد زبده اطلاعات – عملیات بود. دوره‌های غواصی را هم در جنوب گذرانده بود. به خواندن نماز شب، دعا، مناجات و نماز‌های نافله بسیار مفید بود. در برابر مشکلات و گرفتاری‌ها از امام حسین (ع) و فاطمه زهرا (س) استعانت می‌جست. به امام، زیارت ائمه (علیهم السلام)، همرزمان و شهدا علاقه داشت.

از جبهه که برمی‌گشت از رشادت‌ها و ایثارگری‌های رزمندگان و روحیات نوجوانان، جوانان و افراد مسن و از عشق آنان به امام تعریف می‌کرد. از تلاش دشمنان انقلاب برای ضربه زدن به ایران و نظام برای خانواده اش درد دل می‌کرد.

از عملیات نصر ۴ این گونه گفته است: «یکی از موفقیت‌های چشمگیر لشکر حضرت امیر (ع) در عملیات نصر ۴ بود. در آخرین مراحل آمادگی برای عملیات، برادران اطلاعات – عملیات مسائلی که ما برای انجام آن لازم داشتیم را به ما انتقال داده بودند. برای آخرین بار قرار شد که من به همراه عده‌ای دیگر از برادران اطلاعات – عملیات جهت شناسایی به ارتفاعات دوقلو برویم. ماموریت ما بررسی وضعیت زمین و دشمن بود و ما باید میفهمیدیم که معابر پیش‌بینی شده توان عبور دو گردان و لشکر را دارند یا خیر؟ بچه‌های اطلاعات – عملیات دارای تجارب خیلی خوبی بودند. هنگام شب که به سمت مواضع دشمن می‌رفتیم، احساس می‌کردیم که چقدر این بندگان خوب خدا دارای توکل هستند. چنان آرام و با طمأنینه می‌رفتند که به حال آنان غبطه می‌خوردم. مهارت آنان در عدم درگیری با دشمن و شناختن راه‌های مختلف فوق العاده بود. از اعتماد به نفس آنان دلگرم بودم و از این دلگرمی، احساس غرور می‌کردم، گویی خون تازه‌ای در رگ‌های من جریان یافته بود.

گروه ۱۲ نفری ما به دو دسته تقسیم و قرار بر این شد که بعد از شناسایی مواضع دشمن، دو دسته در کنار درختی به یکدیگر ملحق شوند و سپس از آنجا به محل‌های قبلی خود برگردند. در حقیقت محل تجمع گروه زیر درخت بلوط بود. گروه ما ماموریت محوله را به خوبی انجام دادند و به طرف قرار ملاقات به راه افتادند. از فاصله تقریبا دور حرکت افرادی در زیر درخت مشاهده می‌شد. یکی از برادران به شوخی گفت: از قرار معلوم آنان از ما زرنگ‌تر بوده و زودتر رسیده اند. باز هم نزدیکتر شدیم. یکی از علامت‌های رمز ما، پرتاب سنگ بود. با پرتاب اولین سنگ، عده‌ای زیر درخت برخاستند و به دور خود می‌چرخیدند و ما هنوز متوجه خطر نشده بودیم. به گمان اینکه، آن‌ها قصد شوخی با ما را دارند، باز هم جلوتر رفتیم.

به چند متری آنان که رسیدیم، شب شده بود و اشک در چشمان ما جمع شده بود که چرا آنان جواب ما را نمی‌دهند. یکی از برادران گفت: صدایشان کنیم. دیگری گفت: چیزی نگویید و بنشینید و ما نشستیم. آن برادر گفت: گوش کنید صدای بیسم می‌آید. عرق سردی بر پیشانی همه ما نشست. احساس کردم در تاریکی شب همه یکدیگر را می‌بینیم و هر کس با چشم‌های نگران به صورت بغل دستی‌اش نگاه می‌کرد همه با نگاه می‌گفتند: آن گروه که بیسیم نداشت، پس این‌ها دشمن هستند.

خطر از بیخ گوش ما گذشته بود. همانجا سجده شکر گذاردیم. اگر آن‌ها متوجه می‌شدند تمام راه‌ها را می‌بستند و عملیات لو می‌رفت. با نیروی افزون‌تر از قبل بلند شدیم و از راهی دیگر به سمت نیرو‌های خودی به راه افتادیم. در راه به نیرو‌های دسته دوم برخورد کرده و آن‌ها هم از این حادثه در شگفت بودند. چرا که آن‌ها هم به نیرو‌های دشمن رسیده و همان اتفاق را از سر گذرانده بودند.

شمخانی: تصرف ارتفاعات دوقلو ناباورانه بود

بعد از اینکه عملیات نصر ۴ انجام گرفت و ارتفاعات دوقلو آزاد شد. برادر شمخانی گفت: تصرف ارتفاعات دوقلو ناباورانه بود، چرا که دشمن مواضع و نیرو‌های زیادی روی دو ارتفاع متمرکز کرده بود و به راستی که این چنین بود. ما با دو گردان، عملیات را انجام دادیم و برگ زرینی بر تاریخ جنگ‌های لشکریان اسلام الصاق کردیم.»

شهید ملاحی به خانواده اش توصیه می‌کرد: «صبر و حوصله داشته باشید و از جمهوری اسلامی روی گردان نباشید و در مسیر ارزش‌های اسلامی حرکت کنید.»

همسرش، می‌گوید: «او روحیات خاص و منحصر به فردی داشت. ایمان و اعتقاد او به دستگیری خداوند از بندگانش، به او آرامش عجیبی می‌داد. می‌گفت: هر آنچه خداوند محقق کند، همان می‌شود. او از من می‌خواست بعد از شهادتش صبر پیشه کنم. آرزوی شهادت در مکتب امام حسین (ع) را داشت.»

سردارغلام ملاحی در اول مرداد ۶۷ در منطقه عملیاتی میمک، در ۲۶ سالگی در حین آرایش نیرو‌های مردمی بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید. پیکر پاک شهید ملاحی پس از تشییع در «امامزاده علی صالح» واقع در استان ایلام به خاک سپرده شد.

بخشی از وصیت نامه سردار شهید ملاحی

شهید ملاحی در وصیت نامه خود نوشته است: «مادر مهربانم و همسرم! روز‌ها و ماه‌ها بود که در انتظار این روز‌ها و لیالی القدر‌ها بودم که در مکانی از دار دنیا خداحافظی کنم که حداقل از زادگاهم دور باشد. باور کنید که آرزو داشتم در خاک لبنان – آنجایی که ندای مظلومیتش به گوش همه مسلمانان رسیده است – شهید شوم. پس این راهی را که انتخاب نموده ام، آخرش به ملکوت اعلى و معراج سعادت و احسن تقویم و مرکب آن مرگ سرخی است. به هیچ عنوان بر من گریه نکنید و ناراحت نباشید. اگر می‌خواهید روح من ناراحت نباشد، بر شهادت من سعادت بورزید که فرزندتان در راه خدا به لقاء پیوست.

همسرم! درود خدا بر تو باد که به پیام امام لبیک گفتی و دوشادوش زینبیان زمان، حاملان آل بتول هستید. اینک که سرآغاز زندگی نوین برایمان بود و جنگ را ترجیح به زندگی شیرین دادیم، تو را می‌ستایم و از خداوند سلامتی برایت خواهانم.‌ای برادران و دوستان گرامی! دست از حمایت امام و ولایت فقیه که در این زمان مرهون بقاء عمر جمهوری اسلامی می‌باشند برندارید. اگر لحظه‌ای غفلت کنید، دشمنان جان تازه‌ای می‌گیرند و خون شهدا را پایمال می‌کنند و اسلام و مسلمین برای همیشه از روی زمین محو می‌شود. عمرتان را در تحصیل کمالات سپری کنید و لحظه‌ای زندگی را در گردآوری فضیلت‌های علمی و عروج از پستی و نقصان به قله کمال و از فرودگاه جهل به اوج عرفان بکار گیرید. نیکی‌ها را گسترش دهید و برادرانتان را در رسیدن به کمالات و معنویات الهی یاری کنید.»

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

آرزوی شهید «غلام ملاحی» برای شهادت در لبنان/ شوخی‌ای که تا مرز افشای عملیات پیش رفت بیشتر بخوانید »