عملیات کربلای 5

مراسم سالگرد پدر شهیدان «خرسندیان» در شهر چیتاپ برگزار شد

مراسم سالگرد پدر شهیدان «خرسندیان» در شهر چیتاپ برگزار شد


به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس از استان کهگیلویه و بویراحمد، «یدالله رحمانی» استاندار استان کهگیلویه و بویراحمد به همراه «فتاح محمدی» معاون سیاسی امنیتی و «سید مسعود حسینی» معاون توسعه مدیریت و منابع استانداری در مراسم سالگرد پدر شهیدان «خرسندیان» حضور یافتند.
 
 
مرحوم حاج «امرالله خرسندیان» پدر شهیدان «الله کرم»، «الله کس» و حجت الاسلام: محمد خرسندیان» ۲۲ فروردین سال گذشته در سن ۹۱ سالگی به علت کهولت سن درگذشت. 
 
گفتنی هست شهید «الله کرم خرسندیان» در شهریور سال ۱۳۶۰، شهید «الله‌کس خرسندیان» سال ۱۳۶۱ در عملیات رمضان و شهید شیخ «محمد خرسندیان» چهارم دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند.
 
یدالله رحمانی استاندار استان کهگیلویه و بویراحمد با حضور در گلزار شهدای شهر چیتاب ضمن قرائت فاتحه یاد و خاطره تنها شهید مدافع حرم سردار شهید «ستار اورنگ» را گرامی داشت.
 
همچنین سردار شهید «ستار اورنگ» ملقب به تک تیرانداز حلب که دی ماه سال ۹۴ به جبهه سوریه اعزام شده بود در ۹ بهمن ۹۴ حین ماموریت مستشاری در سوریه برای آزادی دو شهر نبل و الزهرا از محاصره ۴ ساله تروریست‌ها در پاک سازی حومه شهر حلب به فیض شهادت نائل آمد. 
 
پایان پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مراسم سالگرد پدر شهیدان «خرسندیان» در شهر چیتاپ برگزار شد

مراسم سالگرد پدر شهیدان «خرسندیان» در شهر چیتاپ برگزار شد بیشتر بخوانید »

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد


سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم اسفند 1365 در مرحله تکمیلی عملیات «کربلای 5 » و در کربلای «شلمچه»، درحالیکه پشت یک خاکریز، وضو برای نماز خود می‌ساخت، اذن وصال یار گرفت و وضویش با خون به نماز عشق، متصل شد و پروازکنان تا عرش لقای حق، بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت. سردار شهید «مصطفی زواره‌ای» مسئول پشتیبانی و تدارکات و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» از آن شخصیتهای شگفت است که در انقلاب امام (ره) به بلوغ و باروری بینش معنوی خود رسید و از جهاد سازندگی تا جبهه، سفری در امتداد سلوک عارفانه کرد و بر اثر رشادتها و شجاعتها و شایستگیهای خود، در جایگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، با پیکری که سراپا زخم و مصدومیت و جراحت شیمیایی از عملیاتهای مختلف بود، نقش موثری در تحکیم مواضع رزمندگان جبهه نور در عملیات کربلای 5 داشت و سرانجام در هنگام وضو، به نماز خون نشست. او همواره مشتاق و بیتاب شهادت بود و همیشه این جمله، ترجیع کلامش بود: «پس چرا نوبت ما نمی‌شود؟ من دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم خجالت می‌کشم!» و نوبت او نیز در مقدسترین حالات آمادگی برای تشرف به محضر معبود رسید.

 

«محسن» صدایش زدند؛ به یاد محسن آن مادر پهلو شکسته…

مصطفی زواره بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای «حصر بالا» از توابع ورامین، در خانواده‌ای باصفا و مذهبی، دیده به جهان گشود.. پدرش حاج‌قاسم‌، از شدت علاقه‌ به حضرت زهرا(س) دوست داشت اسم نوزاد را از نام فرزندان حضرت زهرا بگذارد. پیشنهاد مادر اما «مصطفی» بود؛ نام پدر خودش. با این حال عشق پدر و مادر به بانوی بی مزار دو عالم، سبب شد تا او را در خانه، «محسن» صدا می زدند؛ به یاد فرزند شهید آن مادر پهلو شکسته مظلومان…

 حاج‌قاسم‌ خانواده‌اش را به روستای حصاربالا برده بود. حصاربالا، از روستاهای ورامین بود. مصطفی همان‌جا به دنیا آمد و کودکی‌اش در فضای صمیمی و یک‌رنگ روستایی سپری شد. خانواده زواره‌ای و حاج‌قاسم معتمد مردم به حساب می‌آمدند. همه این‌ها در شکل‌گیری شخصیت مصطفی اثرگذار بود. او از دوران کودکی فردی اجتماعی و علاقه‌مند به کار و بازی گروهی بود. تفاوت شخصیتی‌اش از همان زمان به چشم می‌آمد.

پنج کیلومتر، روزی دوبار صبح و عصر برای تحصیل در مدرسه روستا!

روستای حصاربالا مدرسه نداشت. بنابراین او باید برای تحصیل به دبستانی در روستای مجاور می‌رفت. این به معنای طی کردن پنج کیلومتر برای رسیدن به مدرسه بود. او این مسیر را روزی دوبار صبح و بعد از ظهر می‌رفت و برمی‌گشت! امکانات محدود روستا تا آن‌جا نبود که فرزندان خانواده بتوانند به تحصیل در مقاطع بالاتر ادامه بدهند. به همین دلیل پدر، هجرت را برگزید و آن‌ها راهی شهرستان ورامین شدند.

از کار در کنار پدر، تا کارگری در «کارخانه چیت‌سازی»

مصطفی که دوران ابتدایی را به پایان رسانده بود، برای گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه تازه تاسیس غزالی ورامین رفت. او، به دلیل علاقه بسیاری که به پدر و کمک کردن به او داشت اوقات فراغتش را در مغازه بابا می‌گذراند. مغازه حاج‌قاسم، در نزدیکی حسینیه بنی‌فاطمه ورامین بود. حسینیه، آن زمان یکی از پایگاه‌های مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. او که از کودکی مکبر نمازهای روستا بود و در نمازهای جماعت، حضور داشت، مشتاق نوحه‌خوانی و مدیحه‌سرایی اهل بیت و به‌ویژه روضه و عزای حضرت اباعبدالله (ع) بود. مصطفی کم‌کم برای حضور در فضای مبارزه، تربیت و آماده می‌شد. مصطفی، هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستان‌ها هم در «کارخانه چیت سازی» کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند.

 

جهادگری در خدمت جنگ‌زدگان

رفته رفته، حضور مصطفی در مبارزات سیاسی و مذهبی بیش‌تر می‌شد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتاً بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع اولین جرقه‌های انقلاب، آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان و مریدان معتقد امام (ره) بود. به همین دلیل، او از پیش از شروع انقلاب با نام امام، آشنا شده بود. مصطفی علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها، به توزیع سخنرانی‌های امام نیز مشغول شده بود.هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی هربار بخاطر زیرکی خود از دست ماموران فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد‌سازندگی، مشتاق کمک به روستاییان بود و دیگر سر از پا نمی‌شناخت. مصطفی عضو جهاد شد و در واحد فرهنگی و بهداشتی جهاد، شروع به کار کرد. او که شاید بیش از دیگران با فضای روستاها آشنا بود و درد مردم را با گوشت و پوست خود درک می‌کرد، تمام همتش را برای ارتقای فکری و آگاهی مردم گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
جنگ که شروع شد، ساکنان شهرهای مرزی به دیگر شهرهای امن‌تر مهاجرت کردند. ورامین هم جزو میزبانان مردم جنگ‌زده بود. مصطفی که در جهادسازندگی کمک‌های گوناگون به مردم را فراگرفته و تمرین کرده بود، حالا برای مهاجران و جنگ زدگان، تمام تلاش خود را می‌کرد. در عین حال، یادگیری فنون نظامی را نیز آغاز کرده بود و هم‌زمان خودش را برای دفاع از کشورش هم آماده می‌کرد.

 

دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد سازندگی به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان منتظران شهادت اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. مهر ۵۹ بود که از طریق سپاه‌ پاسداران، به جبهه‌های جنوب اعزام شد. همین اولین حضور، برای ماندنش کافی بود. تقریبا کم‌تر از یک سال بعد، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد. چیزی نگذشت تا مسئول دفتر فرماندهی سپاه ورامین شد. از این پس، او نمایندگی و سخنگویی سپاه در ستاد نماز جمعه را پذیرفت، اما دیگر با این فعالیت‌ها دلش آرام نمی‌گرفت. همان چند ماه جبهه کافی بود تا او را هوایی کند. با وجود تاکید فرماندهی سپاه ورامین برای ماندن و خدمت در شهر، بار دیگر مصطفی عازم شد. این‌بار، او دیده‌بان «توپخانه تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» بود و آن‌قدر خوش درخشید تا سردار بزرگ اسلام، شهید «حاج‌ محمدابراهیم همت» که آن زمان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، او را پیک ویژه و رابط میان لشکر و قرارگاه جنوب کند. کمی بعد، به «تیپ 10 سیدالشهدا(س)» که بعدها به لشکر تبدیل شد، دعوت گردید. حالا علاوه بر رابط، مسئول رابطان هم شده بود. او در هر موقعیتی تمام همت خودش را صرف کار می‌کرد. در بحبوحه جنگ، همین روحیه مسئولیت‌پذیری، جایگاه و موقعیت او را ارتقا می‌داد.

 

از مسئولیت پشتیبانی تا فرماندهی رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا»

مصطفی پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه از قبول مسئولیت در این سمت، به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام تعیین شد.

در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. او همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.

در اوایل سال ۶۴ ، به پیشنهاد فرماندهی لشکر، به عنوان فرمانده «گردان مهندسی و رزمی لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» منصوب شد و در اوج درگیریهای لشکر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگرسازان بی‌سنگر، همه توان خود را صرف تقویت مواضع نیروهای خودی کرد. در جریان عملیات «کربلای۵» که تمام تلاشش را به نمایش گذاشت و به عنوان یکی از عوامل موثر، در تحکیم مواضع و سنگرهای رزمندگان شناخته شد.

 

مراسم ازدواجش را در مسجد گرفت

مصطفی اصولا ساده‌زیست و بی‌توجه به دنیا بود. در امرار معاش، آسان می‌گرفت تا آن‌جا که برای ترغیب جوانان و البته برای رعایت اصول و ارزش‌های اخلاقی و اسلامی، مراسم جشن ازدواجش را در مسجد برگزار کرد: مسجد «صاحب الزمان(عج)»
او که سعی می‌کرد مصداق آیه «اَشِّداءُ عَلَی الکُفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم» باشد، علاقه غیر قابل وصفی به حضرت امام، شهید بهشتی و روحانیت متعهد داشت. به‌طوری که اگر مغرضان به مخالفت جلو می‌آمدند باید منتظر برخورد‌های جدی مصطفای همیشه مهربان نیز بودند. حاج‌مصطفی به سرداران شهید حاج‌همت، حاج‌کاظم رستگار و شهید زنده: سردار «حاج‌علی فضلی» علاقه بسیاری داشت و بیان سخنانی از آنان، همیشه تکیه‌کلامش بود.

 

چرا نوبت ما نمی‌شود؟!…

 حاج مصطفی، در تقوی و تواضع و خلوص و صفای بسیجی‌وار، همه جا شاخص بود. عاشق شهادت بود و با آنکه بارها و از جمله در عملیات والفجر 8 و در فاو، بشدت مجروح شد، اما هربار بدون آنکه بهبود یافته باشد، بازهم به جبهه برمی‌گشت. یکی دو سال آخر، آن‌قدر بی‌تاب شهادت شده بود که پس از شنیدن خبر شهادت دوستانش، گلایه می‌کرد و می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود؟! دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم شرمنده هستم.»

 

با وضوی خون، خوشا عزم نماز عشق کردن…

حاج‌مصطفی که پیش از این در عملیات‌های مختلف از ناحیه پا، دست و پهلو مجروح شده بود و حتی در جریان عملیات والفجر۸ به‌شدت شیمیایی شده بود‌‌‌، در کربلای۵ نیز از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. در عملیات تکمیلی کربلای۵، در روز چهاردهم اسفند سال ۶۵، پس از بازگشت از عملیات در خاکریزی در شلمچه، در حالی که مشغول وضو گرفتن بود، با ترکش توپ دشمن از ناحیه پای راست و شکم مجروح شد. این آخرین وضویش بود. مصطفی با وضویی خونین، نماز عشق را قامت بست و تکبیره‌الاحرام را در عرش خدا، بال در بال ملائک حریم قرب دوست بود. او به آرزویش رسید؛ آنهم در مقدس‌ترین لحظه و در هنگام آماده شدن برای تشرف به محضر پروردگارش…

 

انتهای گزارش/

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

منبع خبر

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد بیشتر بخوانید »

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد


سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ پیک مخصوص «حاج همت»، مسئول پشتیبانی و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهاردهم اسفند 1365 در مرحله تکمیلی عملیات «کربلای 5 » و در کربلای «شلمچه»، درحالیکه پشت یک خاکریز، وضو برای نماز خود می‌ساخت، اذن وصال یار گرفت و وضویش با خون به نماز عشق، متصل شد و پروازکنان تا عرش لقای حق، بال در بال ملائک به دیدار دوست شتافت. سردار شهید «مصطفی زواره‌ای» مسئول پشتیبانی و تدارکات و فرمانده رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» از آن شخصیتهای شگفت است که در انقلاب امام (ره) به بلوغ و باروری بینش معنوی خود رسید و از جهاد سازندگی تا جبهه، سفری در امتداد سلوک عارفانه کرد و بر اثر رشادتها و شجاعتها و شایستگیهای خود، در جایگاه فرماندهی و مدیریت جنگ، با پیکری که سراپا زخم و مصدومیت و جراحت شیمیایی از عملیاتهای مختلف بود، نقش موثری در تحکیم مواضع رزمندگان جبهه نور در عملیات کربلای 5 داشت و سرانجام در هنگام وضو، به نماز خون نشست. او همواره مشتاق و بیتاب شهادت بود و همیشه این جمله، ترجیع کلامش بود: «پس چرا نوبت ما نمی‌شود؟ من دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم خجالت می‌کشم!» و نوبت او نیز در مقدسترین حالات آمادگی برای تشرف به محضر معبود رسید.

 

«محسن» صدایش زدند؛ به یاد محسن آن مادر پهلو شکسته…

مصطفی زواره بهمن‌ماه ۱۳۴۰ در روستای «حصر بالا» از توابع ورامین، در خانواده‌ای باصفا و مذهبی، دیده به جهان گشود.. پدرش حاج‌قاسم‌، از شدت علاقه‌ به حضرت زهرا(س) دوست داشت اسم نوزاد را از نام فرزندان حضرت زهرا بگذارد. پیشنهاد مادر اما «مصطفی» بود؛ نام پدر خودش. با این حال عشق پدر و مادر به بانوی بی مزار دو عالم، سبب شد تا او را در خانه، «محسن» صدا می زدند؛ به یاد فرزند شهید آن مادر پهلو شکسته مظلومان…

 حاج‌قاسم‌ خانواده‌اش را به روستای حصاربالا برده بود. حصاربالا، از روستاهای ورامین بود. مصطفی همان‌جا به دنیا آمد و کودکی‌اش در فضای صمیمی و یک‌رنگ روستایی سپری شد. خانواده زواره‌ای و حاج‌قاسم معتمد مردم به حساب می‌آمدند. همه این‌ها در شکل‌گیری شخصیت مصطفی اثرگذار بود. او از دوران کودکی فردی اجتماعی و علاقه‌مند به کار و بازی گروهی بود. تفاوت شخصیتی‌اش از همان زمان به چشم می‌آمد.

پنج کیلومتر، روزی دوبار صبح و عصر برای تحصیل در مدرسه روستا!

روستای حصاربالا مدرسه نداشت. بنابراین او باید برای تحصیل به دبستانی در روستای مجاور می‌رفت. این به معنای طی کردن پنج کیلومتر برای رسیدن به مدرسه بود. او این مسیر را روزی دوبار صبح و بعد از ظهر می‌رفت و برمی‌گشت! امکانات محدود روستا تا آن‌جا نبود که فرزندان خانواده بتوانند به تحصیل در مقاطع بالاتر ادامه بدهند. به همین دلیل پدر، هجرت را برگزید و آن‌ها راهی شهرستان ورامین شدند.

از کار در کنار پدر، تا کارگری در «کارخانه چیت‌سازی»

مصطفی که دوران ابتدایی را به پایان رسانده بود، برای گذراندن مقطع راهنمایی به مدرسه تازه تاسیس غزالی ورامین رفت. او، به دلیل علاقه بسیاری که به پدر و کمک کردن به او داشت اوقات فراغتش را در مغازه بابا می‌گذراند. مغازه حاج‌قاسم، در نزدیکی حسینیه بنی‌فاطمه ورامین بود. حسینیه، آن زمان یکی از پایگاه‌های مبارزات علیه رژیم پهلوی بود. او که از کودکی مکبر نمازهای روستا بود و در نمازهای جماعت، حضور داشت، مشتاق نوحه‌خوانی و مدیحه‌سرایی اهل بیت و به‌ویژه روضه و عزای حضرت اباعبدالله (ع) بود. مصطفی کم‌کم برای حضور در فضای مبارزه، تربیت و آماده می‌شد. مصطفی، هنگام تحصیل در دوره متوسطه، تابستان‌ها هم در «کارخانه چیت سازی» کار می‌کرد تا هزینه تحصیل خود را تامین کند.

 

جهادگری در خدمت جنگ‌زدگان

رفته رفته، حضور مصطفی در مبارزات سیاسی و مذهبی بیش‌تر می‌شد. مصطفی علیرغم سن و سال کم، از بلوغ فکری و سیاسی نسبتاً بالایی برخوردار بود، از این‌رو فعالیتهای خود را از سال ۱۳۵۶، همزمان با شروع اولین جرقه‌های انقلاب، آغاز کرد. پدر مصطفی از مقلدان و مریدان معتقد امام (ره) بود. به همین دلیل، او از پیش از شروع انقلاب با نام امام، آشنا شده بود. مصطفی علاوه بر شرکت در تظاهرات و راهپیمایی‌ها، به توزیع سخنرانی‌های امام نیز مشغول شده بود.هنگام نوشتن شعار و توزیع اعلامیه‌های حضرت امام خمینی(ره) بارها مورد تعقیب عوامل رژیم قرار گرفت ولی هربار بخاطر زیرکی خود از دست ماموران فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب و تشکیل جهاد‌سازندگی، مشتاق کمک به روستاییان بود و دیگر سر از پا نمی‌شناخت. مصطفی عضو جهاد شد و در واحد فرهنگی و بهداشتی جهاد، شروع به کار کرد. او که شاید بیش از دیگران با فضای روستاها آشنا بود و درد مردم را با گوشت و پوست خود درک می‌کرد، تمام همتش را برای ارتقای فکری و آگاهی مردم گذاشت و از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
جنگ که شروع شد، ساکنان شهرهای مرزی به دیگر شهرهای امن‌تر مهاجرت کردند. ورامین هم جزو میزبانان مردم جنگ‌زده بود. مصطفی که در جهادسازندگی کمک‌های گوناگون به مردم را فراگرفته و تمرین کرده بود، حالا برای مهاجران و جنگ زدگان، تمام تلاش خود را می‌کرد. در عین حال، یادگیری فنون نظامی را نیز آغاز کرده بود و هم‌زمان خودش را برای دفاع از کشورش هم آماده می‌کرد.

 

دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

مصطفی با شروع جنگ تحمیلی در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹، از طریق جهاد سازندگی به جبهه‌های جنوب اعزام شد و پس از گذراندن آموزش نظامی در پادگان منتظران شهادت اهواز، به نبرد با دشمن بعثی پرداخت. مهر ۵۹ بود که از طریق سپاه‌ پاسداران، به جبهه‌های جنوب اعزام شد. همین اولین حضور، برای ماندنش کافی بود. تقریبا کم‌تر از یک سال بعد، به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شهرستان ورامین درآمد. چیزی نگذشت تا مسئول دفتر فرماندهی سپاه ورامین شد. از این پس، او نمایندگی و سخنگویی سپاه در ستاد نماز جمعه را پذیرفت، اما دیگر با این فعالیت‌ها دلش آرام نمی‌گرفت. همان چند ماه جبهه کافی بود تا او را هوایی کند. با وجود تاکید فرماندهی سپاه ورامین برای ماندن و خدمت در شهر، بار دیگر مصطفی عازم شد. این‌بار، او دیده‌بان «توپخانه تیپ ذوالفقار لشکر۲۷ محمدرسول‌الله(ص)» بود و آن‌قدر خوش درخشید تا سردار بزرگ اسلام، شهید «حاج‌ محمدابراهیم همت» که آن زمان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، او را پیک ویژه و رابط میان لشکر و قرارگاه جنوب کند. کمی بعد، به «تیپ 10 سیدالشهدا(س)» که بعدها به لشکر تبدیل شد، دعوت گردید. حالا علاوه بر رابط، مسئول رابطان هم شده بود. او در هر موقعیتی تمام همت خودش را صرف کار می‌کرد. در بحبوحه جنگ، همین روحیه مسئولیت‌پذیری، جایگاه و موقعیت او را ارتقا می‌داد.

 

از مسئولیت پشتیبانی تا فرماندهی رزمی- مهندسی «لشکر 10 سیدالشهدا»

مصطفی پس از مدتی به عنوان معاونت تدارکات و پشتیبانی منصوب شد و با گذشت چند ماه از قبول مسئولیت در این سمت، به عنوان مسئول تدارکات و پشتیبانی لشکر ۱۰ سیدالشهدا علیه السلام تعیین شد.

در سال ۱۳۶۳ همسرش را نیز با خود به جبهه برد و تا زمان شهادتش در اندیمشک زندگی می‌کردند. او همچنین در جبهه به فعالیتهای فرهنگی می‌پرداخت.

در اوایل سال ۶۴ ، به پیشنهاد فرماندهی لشکر، به عنوان فرمانده «گردان مهندسی و رزمی لشکر 10 سیدالشهدا (ع)» منصوب شد و در اوج درگیریهای لشکر با دشمن به ویژه در عملیات‌های کربلای ۵ و عملیات‌های تکمیلی سنگرسازان بی‌سنگر، همه توان خود را صرف تقویت مواضع نیروهای خودی کرد. در جریان عملیات «کربلای۵» که تمام تلاشش را به نمایش گذاشت و به عنوان یکی از عوامل موثر، در تحکیم مواضع و سنگرهای رزمندگان شناخته شد.

 

مراسم ازدواجش را در مسجد گرفت

مصطفی اصولا ساده‌زیست و بی‌توجه به دنیا بود. در امرار معاش، آسان می‌گرفت تا آن‌جا که برای ترغیب جوانان و البته برای رعایت اصول و ارزش‌های اخلاقی و اسلامی، مراسم جشن ازدواجش را در مسجد برگزار کرد: مسجد «صاحب الزمان(عج)»
او که سعی می‌کرد مصداق آیه «اَشِّداءُ عَلَی الکُفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم» باشد، علاقه غیر قابل وصفی به حضرت امام، شهید بهشتی و روحانیت متعهد داشت. به‌طوری که اگر مغرضان به مخالفت جلو می‌آمدند باید منتظر برخورد‌های جدی مصطفای همیشه مهربان نیز بودند. حاج‌مصطفی به سرداران شهید حاج‌همت، حاج‌کاظم رستگار و شهید زنده: سردار «حاج‌علی فضلی» علاقه بسیاری داشت و بیان سخنانی از آنان، همیشه تکیه‌کلامش بود.

 

چرا نوبت ما نمی‌شود؟!…

 حاج مصطفی، در تقوی و تواضع و خلوص و صفای بسیجی‌وار، همه جا شاخص بود. عاشق شهادت بود و با آنکه بارها و از جمله در عملیات والفجر 8 و در فاو، بشدت مجروح شد، اما هربار بدون آنکه بهبود یافته باشد، بازهم به جبهه برمی‌گشت. یکی دو سال آخر، آن‌قدر بی‌تاب شهادت شده بود که پس از شنیدن خبر شهادت دوستانش، گلایه می‌کرد و می‌گفت: «چرا نوبت ما نمی‌شود؟! دیگر از دیدن روی پدر و مادر دوستان شهیدم شرمنده هستم.»

 

با وضوی خون، خوشا عزم نماز عشق کردن…

حاج‌مصطفی که پیش از این در عملیات‌های مختلف از ناحیه پا، دست و پهلو مجروح شده بود و حتی در جریان عملیات والفجر۸ به‌شدت شیمیایی شده بود‌‌‌، در کربلای۵ نیز از ناحیه بازو هدف تیر مستقیم دشمن قرار گرفت و مجروح شد. در عملیات تکمیلی کربلای۵، در روز چهاردهم اسفند سال ۶۵، پس از بازگشت از عملیات در خاکریزی در شلمچه، در حالی که مشغول وضو گرفتن بود، با ترکش توپ دشمن از ناحیه پای راست و شکم مجروح شد. این آخرین وضویش بود. مصطفی با وضویی خونین، نماز عشق را قامت بست و تکبیره‌الاحرام را در عرش خدا، بال در بال ملائک حریم قرب دوست بود. او به آرزویش رسید؛ آنهم در مقدس‌ترین لحظه و در هنگام آماده شدن برای تشرف به محضر پروردگارش…

 

انتهای گزارش/

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد

منبع خبر

سردار شهید «مصطفی زواره‌ای»؛ دیده‌بانی که پیک ویژه «حاج همت» شد بیشتر بخوانید »

پایان مقتدرانه عملیات «کربلای ۵» با وجود موانع طبیعی

پایان مقتدرانه عملیات «کربلای ۵» با وجود موانع طبیعی


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، عملیات تکمیلی «کربلای ۵» با «رمز یا زهرا (س)»، در محور شلمچه-کانال ماهی، به‌صورت نیمه گسترده، در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۵ با فرماندهی سپاه پاسداران و باهدف ترمیم خط خودی در منطقه عملیاتی کربلای ۵، با استعداد ۳۰ گردان آغاز شد و تا ۱۳ اسفند ۱۳۶۵ استمرار یافت.

از نتایج این عملیات می‌توان به تکمیل و ترمیم خط پدافندی در نهر جاسم، توسعه سرپل غرب نهر جاسم و پیشروی به‌سوی کانال زوجی، تصرف مجدد سرپل غرب کانال ماهی، تهدید منطقه استراتژیک شرق کانال زوجی، انهدام امکانات و نیروی دشمن اشاره کرد.

به مناسبت ایام برگزاری این عملیات، روایت سردار محمدنبی رودکی فرمانده لشکر ۱۹ فجر شیراز از عملکرد این لشکر در این عملیات منتشر می‌شود. او می‌گوید: «ما پیش‌بینی کرده بودیم که در تاریخ ۱۱ اسفند ۱۳۶۵، ساعت ۱:۱۵ بامداد که هوا تاریک می‌شود، عملیات را شروع کنیم ولی ماه قدری دیرتر غروب کرد. معبر‌های ما را بچه‌های شناسایی باز کردند و توانستیم با گرفتن خاکریز‌های خط مقدم، هدف اولیه خودمان را تصرف بکنیم. در سمت راست ما، گردان علی‌اکبر از لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع)، پشت میدان مین گیر کرده بود، اما نهایتاً قرار شد از معبر ما عبور کنند.

به‌ هر حال تا صبح هم توانستیم خط حد لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) را بگیریم، آنها راحت‌تر از معبر تأمین‌ شده گردان‌هایشان عبور کردند و هدف‌های بعدی خودشان را که یو (U) شکل‌های کنار دژ غرب کانال پرورش ماهی بود، تصرف کردند. سمت چپ ما، لشکر‌های دیگر بودند که آنها هم مأموریت خودشان را به‌خوبی انجام دادند. در شب دوم عملیات با بارندگی شدیدی مواجه شدیم.

گردان امام محمدباقر (ع) به فرماندهی «دادالله پرویزی» و گردان حضرت زینب (س) به فرماندهی حاج «کاظم پدیدار» در گل و باتلاق راه می‌رفتند که مجبور شدیم در شب دوم، آنها را با گردان‌های امام مهدی (عج) و امام حسین (ع) تعویض کنیم. ما چهار گردان برای این عملیات آماده کرده بودیم که بعضی از این گردان‌ها دو گروهان داشتند؛ یعنی هر چه نیرو از کربلای ۵ باقی‌مانده بود، در اینجا به‌کارگیری شدند. گردان امام رضا (ع) به‌عنوان پنجمین گردان، تنها یک گروهان داشت.

نیروها اکثراً شهید شده بودند؛ مثلاً، «محمد اسلامی‌نسب»، «ابراهیم باقری»، «علی‌اکبر حبشی»، «عباس حق‌پرست»، «سید محمد کدخدا» و «مهدی زارع» و فرماندهان برخی از گروهان‌ها و دسته‌ها اکثراً مجروح و شهید شده بودند. ما در آن عملیات می‌خواستیم شمال «نهر جاسم» یا غرب کانال «پرورش ماهی»، یک جاپایی بگیریم و زمین را توسعه بدهیم تا برای آینده، جناحی از عراقی‌ها گرفته باشیم و عراقی‌ها در تهدید باشند. همچنین بتوانیم از بالای کانال «زوجی» به سمت «تنومه» و «بصره» جهت‌های عملیات‌های بزرگ آینده را پیش‌بینی کنیم.

شب دوم بارندگی شدید تمام منطقه را باتلاقی و گل‌ولای کرد. هم حرکت نیرو‌های پیاده کُند بود، هم نتوانستیم از تانک و نفربر برای پیشروی استفاده کنیم. فقط از آتش آنها در جا‌های ثابت استفاده کردیم. حتی کار مهندسی و جهاد سازندگی برای ترمیم خاکریز‌ها و جاده سخت بود. در شب سوم، انهدام خوبی از دشمن به عمل آمد. عراقی‌ها در آن سه شب و چهار روز، پاتک‌های زیادی انجام دادند که انهدام زیادی از تانک‌ها و نفربرهایشان گرفتیم و کشته‌های زیادی دادند. تعدادی اسیر هم گرفتیم.

به‌ هر حال، این عملیات با همه محدودیت‌هایی که از نظر جو و زمین و بارندگی ایجاد شد و ترکیب جدید لشکر که زرهی و مکانیزه شده بود، در همان سه روز اول به انهدام دشمن منجر شد و دوباره در همان منطقه قبلی مستقر شدیم. پشت خاکریز‌های جدیدی هم که احداث‌شده بود، نیرو‌های تأمین گذاشتیم. در واقع خط پدافندی ما از بالای جزیره «ام‌ الطویله» در جنوب جزیره ماهی و نهر جاسم تا یکی – دو کیلومتر بالای کانال پرورش ماهی شد. به‌ عبارت‌ دیگر، دو طرف جاده شلمچه، خط پدافندی لشکر ۱۹ فجر بود و دشمن هم روبروی ما در خط مستحکمی با نونی شکل‌هایی که از قبل پشت نهر جاسم احداث کرده و میادین مین وسیعی که ایجاد کرده بود، مستقر شد.

در جلسات، نظرات متفاوتی برای چگونگی شکستن خط با نیروی تانک و پیاده و «اژدر بنگال» مطرح بود، اما جواب نداد. نهایتاً مثل قبل با گردان‌های پیاده، به روش شناسایی دقیق و با دقت و باز کردن سیم‌های خاردار و خنثی کردن میادین مین و عبور گردان پیاده و آبی – خاکی از این معابر و گفتن الله‌اکبر خط شکسته شد و ظرف سه روز، انهدام وسیعی از دشمن به عمل آمد و پرونده عملیات کربلای ۵ بسته شد.

منبع: علیرضا رفاهیت، حسین احمدی، تاریخ شفاهی دفاع مقدس: روایت محمد نبی رودکی، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، تهران ۱۴۰۲، صص ۴۹۲، ۴۹۳، ۴۹۴

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

پایان مقتدرانه عملیات «کربلای ۵» با وجود موانع طبیعی

پایان مقتدرانه عملیات «کربلای ۵» با وجود موانع طبیعی بیشتر بخوانید »

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد


شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

 

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، دهم اسفند 1365 در عملیات عاشورایی «کربلای 5» و در منطقه عملیاتی «شلمچه» که مقتل کربلایی اصحاب حسین زمان شده بود، شهیدی به خاک افتاد، که با عکسی که یک عکاس جوان جنگ در آن روزها از چهره‌اش هنگام شهادت گرفت، سالها بعد ناگهان به شهرتی شگفت رسید و محبوبیتی باورنکردنی یافت. بطوری که از زمان انتشار عکس و شناخته شدن هویت این شهید، چهره او تبدیل به سمبل شهید و شهادت شد و بسیاری از شهدای نسل پس از جنگ، از جمله شهید «محمد کریمیان» از شهدای مدافع حرم، تصویر او را تبدیل به پروفایل صفحه خود در شبکه‌های اجتماعی کردند. براستی راز شگفت این محبوبیت چیست که جوانی از اقلیتهای دینی، تنها با دیدن عکس شهید، حجت و دلیل مسلمانی خود را پیدا می‌کند و تبدیل به یک شیعه معتقد و انقلابی می‌شود؟! پاسخ را باید در اخلاص و تقوا و معنویت این شهید جست و معرفتی که به مقام شهادت یافته بود. معرفتی از منتهای بصیرت عارفانه، که او را به چنان یقینی از شهادت خود رساند، که به گفته برادر شهید، در نامه‌ای که پس از شهادت او پیدا شد، خداوند را بر نعمت شهادت، که به او عطا شده، شکر می‌گوید! شهرت و محبوبیت این شهید پس از شهادت، ریشه در تمایل او به گمنامی و بی‌نشانی و تواضع و اخلاص او دارد.  

 

باید در جنگ، از نو متولد می‌شد

روز پنجم بهمن 1340 در ساوه و در یک خانواده مومن و معتقد و زحمتکش بدنیا آمد. نام پدرش نظر علی بود که در سال 1356 و درهنگام نوجوانی امیر، بخاطر ابتلا به سرطان از دنیا رفت و مادرش رقیه نیز در سال 1392 بر اثر بیماری قلبی و عروقی، بدرود حیات گفت. امیر، تحصیلات خود را تا گرفتن دیپلم ادامه داد. او در جریان انقلاب، شخصیت و بینش خود را شکل داد و به تکامل رساند. در عرصه مبارزات انقلابی، فعالانه حضور داشت و پس از شروع جنگ تحمیلی، بعنوان یک نیروی داوطلب بسیجی به جبهه عشق و حماسه و شرف شتافت تا تقدیر خود را در صحیفه جهاد و شهادت رقم بزند.

 

اگر کار را برای خدا بکنی تو را عزیز می‌کند

همه چیز را برای رضای خدا و خالصانه انجام می‌داد و ترجیع سخن او این بود که: «کار خود را خالص برای خدا بکنید تا اثرش باقی باشد. اگر کار را برای خدا بکنی، تو را عزیز می‌کند.»

همیشه از ریا و شهرت و شناخته‌شدن، گریزان بود و راز معروف و محبوب شدن او هم در همین گریز همیشگی او از نام و عنوان بود. همیشه به یتیمان و بچه های بی سرپرست کمک می کرد و یکی از خصلتهای برجسته او، همین حساسیت نسبت به وضعیت یتیمان بود.   

 

خاک پوتین بچه‌ها را به صورتش می‌مالید و می گفت: من خاک ته کفش شما هستم!

یکی از همرزمان، شاهد صحنه‌ای بوده که حکایت از اخلاص و تواضع شگفت این شهید دارد: «یک روز از بچه‌ها در منطقه، به شدت کار کشیده بود. بعد از اتمام آموزش و تمرین، آن‌ها را دور خود جمع کرد و گفت: چنین تصوری اشتباه است که شما فکر کنید کسی به ما آموزش داده است. من خاک پاهایتان هستم. من نسبت به شماها کوچکترم… اگر تکلیف نبود، هیچ وقت از شما چنین کاری را نمی‌خواستم…. این را گفت ولی انگار بازهم راضی نشده بود. در این‌هنگام از تمام بچه‌ها با گریه تقاضا کرد که دراز بکشند. همه حیرت زده از این کار او شده بودند. وقتی که خوابیدند، او پائین پای بچه‌ها به کف پوتین‌هایشان دست می‌کشید و خاکش را بر روی پیشانی خودش می‌مالید و می‌گفت: من خاک پای شماها هستم!…»

 

سندی که نشان از یقین قطعی به شهادت داشت!

برادر شهید روایت می‌کند: «بعد از شهادت امیر، نامه‌ای به ما دادند که توسط امیر در چند روز پیش از شهادتش نوشته شده بود: خدا را شاکرم که به این فیض عظیم الهی نایل شدم… و این نشان می‌داد که شهید، از شهادت خود، خبر و به آن یقین داشته است.» در آخرین بار بود که بچه‌ها یک‌به‌یک، به سمت جلو حرکت می‌کردند و برمی‌گشتند. در همین لحظه، امیر تصمیم گرفت که داخل خط برود. یکی از بچه‌ها به او گفت: حاجی! الان نوبت منه… ولی امیر در جواب به او گفت:نه حرف نباشه! این دفعه نوبت من است… در این حین، خمپاره‌ای به بدن او اصابت کرد و آسمانی شد.

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

عکس را بخاطر دل مادر شهید گرفتم اما…

احسان رجبی شرایط جبهه در روز ۱۰ اسفند ماه سال ۱۳۶۵ در کانال پرورش ماهی را اینگونه شرح می‌دهد: «در این روز در شرق بصره، کانال پرورش ماهی، شرایط طوری بود که بچه‌های عکاس و فیلمبردار هم درگیر جنگ شدند چون باید آن منطقه حفظ می‌شد؛ ساعت‌ها بچه‌ها گروه عکس و فیلمبرداری از جمله شهیدان فلاحت‌پور، رودگری و سعید جان‌بزرگی در آنجا تلاش می‌کردند. دشمن اگر خط را می‌گرفت، ممکن بود آسیب جدی وارد شود و خیلی‌ها اسیر و شهید شوند و منطقه را قیچی می‌کرد. در منطقه، نیرو خیلی کم بود. دسته شهید شاه‌حسینی هم در آنجا بودند. یک فیلمی هست به نام «گلستان آتش» این فیلم نشان می‌دهد که چه اتفاقی در شرق بصره رخ داد. بچه‌ها در واحد تبلیغات لشکر ۲۷ این فیلم را گرفتند و آقای آوینی آن را تدوین کرد؛ این فیلم، شرح واقعه نبرد است. در آن شرایط شهید پوراحمد جانشین گردان انصار و امیر حاج امینی و دوستان همراهی که داشتند، پنج نفر آمدند و در همان فاصله که پشت خاکریزهای دشمن سینه‌کش خاکریز بودیم، خمپاره ۸۲ میلیمتری اصابت کرد و همه دوستان شهید شدند. در آن شرایط برای اینکه روحیه بچه‌ها حفظ شود، سعید جان‌بزرگی به من گفت: روی پیکر این بچه‌ها گونی بکشیم. جنگ جانانه، مردانه و باغیرتی بود. رزمنده‌ها ایستادگی می‌کردند. روی پیکر شهدا گونی می‌کشیدم. هر چه به چهره مبارک «امیر حاج امینی» نگاه کردم، دیدم نمی‌توانم. دلیلش این بود که پیشانی‌بند «یا حسین» روی پیشانی‌اش بسته بود. عکس امام خمینی را روی سینه‌اش داشت و چفیه به کمرش بسته بود. خیلی قد و قامت زیبایی داشت. تنها چیزی که در آن لحظه به ذهنم خطور کرد، این بود که «من اینجا هستم، دوربین عکاسی دارم، یک عکس برای مادر این شهید بگیرم.»

 

عکسی که یک غیر مسلمان را شیعه‌ای معتقد کرد!

برادر شهید می گوید: «یک روز بر سرمزار امیر بودم که جوانی نزد من آمد و ظاهر حزب اللهی مانند داشت، او گفت: شما نسبتی با این شهید دارید؟! در جواب او گفتم: من برادرش هستم، آن جوان گفت: حقیقتش من در ابتدا شیعه نبودم ولی بنا به دلایلی مجبور شدم که در ظاهر به اسلام، ایمان بیاورم ولی قلباً مسلمان نشده بودم تا این که عکس برادر شما را برحسب اتفاق دیدم، پس از دیدن عکسش متحول شدم. گویی که این عکس در حال صحبت کردن با من بود؛ بعد از آن به اسلام، قلباً روی آوردم و اکنون ، هر پنج شنبه به این جا می آیم.»

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

خدایا! عاشقم کن…

و گذری در وصیتنامه عارفانه و عاشقانه شهید، نشان از حالات روحی و معنوی و معرفتی عمیق او در ادراک مقام متعالی شهادت دارد. آری؛ «امیر» پیش از شهادت، «شهید» شده بود!

«سلام بر خدا و شهیدان خدا و بندگان پاک و مخلص او.

بعد از مدتها کشمکش درونی که هنوز موجب آزار و اذیت من می‌شود، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده‌ام و آن را در این جمله خلاصه می‌کنم: خدایا! عاشقم کن.

من از این بابت، سخت شرمنده‌ام که بنده بد و گناهکار خدایم و وقتی به گناهانم فکر می‌کنم، برای خودم آرزوی مرگ می‌کنم. به راستی که: ( ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده‌ای برای گفتن ندارم و فقط دلم را به دو چیز خوش کرده‌ام؛

یکی اینکه: دوباره مرا با وجود اینهمه گناه، به سرزمین پاکی و اخلاص برگرداند؛ پس احتمالا به من علاقه دارد و سر به سرم می‌گذارد؛ با این که چشم دلم هیچ چیز را نمی‌بیند و احساسش نمی‌کنم؛ اگر چنین نبود، پس به چه دلیل مرا به چنین جایی آورد؟

دوم اینکه: با وجود داشتن قلب رئوف و مهربانم و با وجود همه بدی‌هایم، بسیار دلسوزم. در هر لحظه می‌توانم متحمل هر رنجی شوم؛ بله تنها دلخوشی‌ام همین دو چیز است.

پس ای پروردگار من! اگر مرا دوست داری و مسبب حضور من در این جا هستی، پس آرزوی مرا برآورده کن و یا بخاطر اینکه قادر به آزرده کردن کسی نیستم، بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا به سوی خودت ببر.

ای حسین!

ای مظلوم کربلا!

ای شفیع لبیک گویان!

ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم. مرا ببخش و یاری‌ام کن تا در این گرداب هلاکت، نابود نشوم

و ای خدا!

من در مقابل گناه، بسیار بد و ضعیفم و توانایی مقاومت کردن ندارم؛ بدین دلیل که هنوز تو را نشناخته‌ام و زحمتی در راه شناختت صرف نکرده ام؛ زیرا به این دنیا ضعیف و پایبندم و توانایی دل کندن از خوشی‌ها و آسایش‌های محض و پوشالی این دنیا را ندارم تا در راه شناخت تو سختی بکشم؛ با این که چنین سختی ای پر از شیرینی و لذت است؛ ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیب من نمی شود.

خالقا! قسم‌ات می دهم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، که مرا عاشق کن.

درصورت انجام چنین لطفی، چیزی از دریای رحمت و کرامتت کم نمی‌شود و آسیبی نمی‌بینی.

همه هست آرزویم، که ببینم از تو رویی

چه زیان، تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر این لطف را در حقم تمام کنی، دیگر هیچ آرزویی ندارم؛ چون به تمام خواسته هایم رسیده‌ام. اگر چنین کنی، می‌دانم که از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پرواز خواهم کرد.

خدایا! دل شکسته و مهربان من را آزرده نکن.

خدایا خودت گفتی که به دل شکستگان نزدیکم. من نیز دل شکسته دارم…»

انتهای گزارش/ 

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد

منبع خبر

شهید «امیر حاج امینی» بیسیم‌چی گمنامی که محبوب قلب‌ها شد بیشتر بخوانید »