عملیات کربلای 5

باور «محسن رضایی» به بزرگ‌ترین غافلگیری

باور «محسن رضایی» به بزرگ‌ترین غافلگیری



آغاز عملیات بیت المقدس 2

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، پس از انجام عملیات کربلای۵ که به هدف اصلی‌اش، یعنی تصرف شهر حیاتی بصره نرسید، تمام نگاه‌ها به سمت غرب و شمالغرب کشور رفت تا در سال ۱۳۶۶ و خصوصاً در عملیات بزرگی که باید برای این سال طراحی می‌شد، به اهداف بیشتری دست پیدا کنیم.

رزمندگان و فرماندهان جنگ اعم از ارتش و سپاه تمام تلاش‌شان را کردند تا به بصره برسند؛ اما تجهیزات و تسلیحات پیشرفته‌ای که در اختیار حکومت عراق قرار گرفته بود و همچنین موانع عجیب و غریبی که روی زمین و در مقابل‌شان می‌دیدند، مانع از پیشروی‌های گسترده بود و در تعدادی از محورها، برنامه از پیش تعیین شده عملیات را با چالش‌هایی مواجه می‌کرد. تنها راهی که در پیش رو بود، تغییر تاکتیک جنگی و تمرکز بیشتر بر جبهه‌های غرب و شمالغرب بود.

پیش از این هم جمهوری اسلامی مصمم بود با یک عملیات بزرگ سالانه در این مناطق، سرزمین‌های تحت کنترل معارضین کُرد عراقی در استان سلیمانیه عراق را آزاد کند. اجرای این هدف تا پایان سال ۱۳۶۵ از اهمیت کمتری برخوردار بود؛ اما وقتی عملیات در جنوب کشور با مشکلات بزرگی همراه شد و تردیدهایی به همراه آورد،‌ نگاه‌ها هم به سمت این قسمت از مرزهای کشور کشیده شد.  عملیات کربلای۵ در ۱۹ دی ماه ۱۳۶۵ شروع شد و روزهای زیادی به طول انجامید. مردانگی و سرسختی رزمندگان ایرانی مانع از این بود که روند عملیات با تمام مشکلاتش به زودی پایان یابد؛ اما گره‌های بزرگی به کار پیشروی آنان افتاده بود.

برخی محورها هم که تصرف شده بود در مرحله پدافند با مشکلاتی روبه‌رو بودند. شهید و زخمی شدن تعداد قابل توجهی از رزمندگان در طول عملیات اگرچه غم را به چهره‌ها آورده بود؛ اما از عزم و ایستادگی نکاسته بود. نیروهای پدافندی با چهره‌های آفتاب‌سوخته و چشم‌های گود افتاده، حاضر نبودند از خاکریزهای‌شان دست بردارند و به عقب برگردند. عملیات کربلای۸ که در هجدهمین روز از سال ۱۳۶۶ آغاز شد هم در محور شلمچه بود تا بتواند به روند عملیات قبل از خود، سر و سامانی بدهد. این، آخرین ابتکار عمل ایران و عملیات بزرگش در جبهه‌های جنوب بود و فرماندهان متوجه شدند که این روش از نبرد، با بن‌بست مواجه شده است. نگاه فرماندهان که پیش از آن هم به سوی غرب و شمالغرب افتاده بود، به طور دقیق‌تری متوجه این جبهه‌ها شد و تصمیم گرفتند ضمن اجرای عملیات‌های محدود، طرح یک عملیات گسترده و بزرگ در این سرزمین‌ها را هم بچینند.

عملیات کربلای ۱۰ در ۲۵ فروردین‌ماه ۱۳۶۶ در ارتفاعات منطقه عمومی ماووت شروع شد. در همین روز و در منطقه سلیمانیه هم عملیات محدود فتح۵ آغاز شد. حدود دو ماه از این عملیات‌ها گذشته بود که در ۳۱ خردادماه ۱۳۶۶ و همزمان با سالگرد شهادت دکتر چمران، با هدف تصرف شهر ماووت و ارتفاع ژاژیله و تکمیل اهداف عملیات کربلای۱۰، عملیات نصر ۴ کلید خورد.

عملیات نصر۷، نبردی بود که در چهاردهمین روز از مردادماه ۱۳۶۶ با هدف تصرف دوپازا و بُلفَت در محور سردشت انجام شد. عملیات بعدی با نام نصر۸ هم فقط سه ماه و نیم بعد،‌ در ارتفاع گرده‌رش در منطقه عمومی ماووت و با هدف گرفتن سرپل در غرب رودخانه قلعه چولان انجام شد و موفقیت‌هایی به دنبال داشت.

این عملیات‌ها البته محدود بودند و زمینه را برای انجام یک عملیات بزرگ‌تر فراهم می‌کردند. این بار،‌ چندین منطقه در جنوب و غرب، مدنظر قرار داده شد تا در صورت موفق نشدن در هر یک از عملیات‌ها، طرح عملیات دیگری به مرحله اجرا در آید. نظر فرمانده کل سپاه، ‌برادر محسن رضایی، انجام عملیات همزمان در جبهه‌های جنوب و شمالغرب بود. به همین دلیل در بهمن‌ماه ۱۳۶۶ به برادر ذوالقدر، فرمانده قرارگاه رمضان (قرارگاه عملیات‌های برون‌مرزی در داخل خاک عراق) درباره دورنمای فعالیت‌های این قرارگاه گفت:‌ «شما باید هدف‌تان دوکان، ‌قلعه دیزه و کرکوک باشد که زمینه‌ای برای عملیات بهار ۱۳۶۷ بشود.»

برادر رضایی باز هم در حین عملیات بیت‌المقدس ۲ و در دوم بهمن‌ماه ۱۳۶۶به فرماندهان سپاه گفت:‌ «باز هم تأکید می‌کنم برنامه شما در شمال غرب است. تا بهار سال آینده (۱۳۶۷) اینجا هستید… .» وی همچنان بر آمادگی رزمندگان در چند نقطه تأکید می‌کند و می‌گوید: «وضعیت جنگ به گونه‌ای شده که در این مقطع ما نمی‌توانیم روی یک جا سرمایه‌گذاری کنیم. بعد اگر عملیات موفق نشد، اصرار کنیم و تلفات بدهیم. چون باید جواب مردم را بدهیم. این است که امسال به این نتیجه رسیدیم دو منطقه را آماده کنیم. ضمن اینکه اگر هر یک لو رفت، مجبور نشویم آن را عمل کنیم… .»

این استدلالی بود که محسن رضایی برای فرماندهانی که از منطقه فاو به شمال‌غرب آماده بودند، ارائه داد. این فرماندهان همچنان بر انجام عملیات در منطقه فاو اصرار داشتند اما به دلیل هوشیاری دشمن و آماده نشدن شرایط، عملیات در فاو به تعویق افتاد و همزمان عملیات بیت‌المقدس۲ در غرب ماووت واقع در استان سلیمانیه شروع شد.

محسن رضایی در جای دیگری به فرماندهان می‌گوید: «در مورد عملیات جنوب، ما از قبل پیش‌بینی می‌کردیم ممکن است تا پایان بهمن‌ماه هر کاری بخواهیم انجام بدهیم لو برود. لذا این بار سعی کردیم با لشکرهایی که قرار بود موج دوم و سوم در جنوب به کار بگیریم، حتما یک عملیات در شمالغرب بکنیم و جنوب را هم کنترل می‌کردیم. یکی از مزیت‌های این تصمیم این است که می‌شود دشمن را از جنوب جاکن کنیم. از طرف دیگر اگر در جنوب هم هیچ موفقیتی نداشته باشیم و در اینجا موفقیت قابل توجهی به دست بیاوریم،‌ در ذهن‌مان این بود که باید تمرکز قوا داد تا یک قسمت‌های مهمی برویم… آزادسازی شهر حلبچه و دریاچه دربندیخان برای ما خیلی مهم است و از نظر سیاسی و نظامی می‌تواند ما را تا پایان اسفند ‌تأمین کند.»

فرمانده کل سپاه در ادامه به این مطلب اشاره می‌کند که در صورت دستیابی به نتایج مورد نظر که از نگاه او تا حد زیادی امکان‌پذیر است، عراقی‌ها برای جلوگیری از پیروزی‌های بیشتر ما، ناچار به جاکن شدن از جنوب و آمدن به شمالغرب می‌شوند. در این صورت است که ما عملیات بعدی‌مان را در جنوب انجام خواهیم داد.

برادر محسن معتقد بود اگر غافلگیری رعایت نشود، به جز ضرر چیزی نداریم. دشمن در فاو و کلاً منطقه جنوب، همه کارهایش آماده است؛ مانند فاو که در ۲۴ ساعت اول، جلوی‌مان پر شد. مشکل خاکریز هم مشکل بزرگی بود. کافی بود در گوشه‌ای خاکریز زده نشود و الحاق صورت نگیرد؛ مانند همان تجربه‌ای که در کربلای ۵ و در نوک کانال ماهی، الحاق صورت نگرفت و ضربه خوردیم.

باور فرمانده کل سپاه این بود که دشمن باور نمی‌کند ایران برای انجام عملیات‌هایش، خصوصاً در فصل زمستان به مناطق شمالغرب برود و این بزرگ‌ترین غافلگیری برای دشمن است.

*میثم رشیدی‌مهرآبادی



منبع خبر

باور «محسن رضایی» به بزرگ‌ترین غافلگیری بیشتر بخوانید »

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه



از خدا خواستم درجا شهید شوم/دستور ولایی هاشمی رفسنجانی برای شلمچه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هاروارد تیچار از مقامات نظامی پنتاگون، می‌گوید: “رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب‌پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می‌دانستیم اگر این کار را نمی‌کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می‌رفت.” همین دو سه خط می‌تواند یک شروع باشد برای یک عملیات بزرگ و طولانی آن هم در یک محل محدود. عملیات کربلای ۵ از نوزدهم دی ماه در منطقه عمومی شلمچه شروع شد و تا دوم اسفند ادامه پیدا کرد اما پس از آن نیز در همین منطقه تا فروردین ۶۶ رزمندگان تا کربلای هشت در مصاف دشمن رو در رو جنگیدند و  ما تعدادی شهید دادیم. یکی از فرماندهان نام آشنا حسین خرازی بود که هشت اسفند ۱۳۶۵ به شهادت رسید. در این قسمت به مناسبت سالگرد این فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین شهر اصفهان به خاطراتی در مورد این شهید اشاره می کنیم:

دو سه روز بعد از توقف عملیات کربلای ۴، به دستور حسین همه فرمانده گردان‌ها در سنگر فرماندهی جمع شدند. شکست در عملیات، روحیه ها را به شدت تضعیف کرده بود. اکثر بچه ها دل و دماغ نداشتند و همه منتظر بودند، حسین اجازه مرخصی را به مسئولین گردان‌ها صادر کند. بر خلاف بقیه، حسین “بسم الله” اش را خیلی با انرژی گفت. ابتدا یادی از شهدای عملیات کرد و ادامه داد: امروز به اتفاق همه فرمانده لشکرها، توی قرارگاه با آقای هاشمی رفسنجانی جلسه داشتیم و ایشون امر کرد که باید بریم توی شلمچه عملیات کنیم. تا اسم شلمچه آمد، صدای اعتراض  همه بلند شد. عراق در شلمچه آب انداخته و با انواع موانع از شلمچه دژی نفوذناپذیر ساخته بود. حرف این بود که چرا حسین زیر بار عملیات در شلمچه رفته است. بچه‌ها همه حرف‌هایشان را که زدند، حسین گفت: خب، حالا حرف‌هاتون رو زدید، گوش کنید ببینید چی می‌خوام بهتون بگم، این‌عملیات با عملیات‌های قبلی کاملا فرق داره و فرقش هم اینه که این‌عملیات دستور ولایته! آقای هاشمی رفسنجانی، نماینده امام و فرمانده جنگ هستن. ایشون امر کرده باید در شلمچه عملیات کنید. دوباره سر و صداها بلند شد که نمی‌شود در شلمچه جنگید! حسین گفت: همینه که بهتون گفتم! این دستور ولایته، هر کس آمادگی داره بمونه و هرکسی نداره همی الان بره اصفهان و خداحافظ. هر کی عاشوراییه بمونه، ما میخواییم اینجا عاشورا به پا کنیم. این را که گفت گریه‌اش گرفت و دیگر نتوانست صحبت کند . پای ولایت و عاشورا که به میان آمد، بچه ها همه تمکین کردند. اعتراض تبدیل به اطاعت شد و همه لبیک گفتند.

شاید با همین انگیزه بود که بچه ها توانستند از پس این عملیات طولانی بربیایند که جز تقوای الهی نمی توانست در برابر  دژ ارتش حزب بعث عراق قد علم کند.  

دژ اسطوره‌ای

عراقی‌ها شلمچه را که مقابل بصره بود با موانع بسیاری پوشانده بودند و به آن دژ اسطوره‌ای می‌گفتند. صدام به ایران حمله کرد تا خوزستان را بگیرد، ولی خیلی زود مجبور شد در شلمچه‌ش دژ بسازد تا از بصره دفاع کند.  میدان‌های مین، هر نوع مانع نظامی، خاک ریز، تونل و هر چه بتوان با آن جلوی پیش روی نیروی های زمینی ایران را گرفت در شلمچه به کار بردند. طراحان شرق و غرب پیچیده ترین  طرح هایشان را در شلمچه اجرا کردند و همه نوع آتش بار سبک و سنگین کار گذاشتند تا از موانع محافظت کنند. شلمچه به رغم مساحت کمش نقطه‌ای استراتژیگ و تاثیرگذار در جنگ و نزدیک ترین راه بصره بود و اتفاقات بسیاری در این سرزمین کم وسعت اتفاق افتاد. بسیاری از رزمندگان جنگ در شلمچه را تجربه کرده اند. منطقه عمومی شرق بصره در دوران جنگ همیشه اهمیت سیاسی و نظامی ویژه ای داشت و نزد فرماندهان و برنامه‌ریزان جنگ از مهم‌ترین مناطق عملیاتی  جبهه ها بود. سال های ابتدایی جنگ، تا قبل از آزادی خرمشهر، بارِ رسانه ای جنگ بر خرمشهر متمرکز بود و پس از آن بر شلمچه.

از خدا خواستم در جا شهید بشم

اما نحوه شهادت این فرمانده جانباز از زبان احمد موسوی این طور بیان شده است: نزدیک صبح حسین از قرارگاه آمد و به ما گفت: آماده باشید، باید فردا شب عملیات کنیم. صحبت‌هایی که در قرارگاه رد و بدل شده بود را عنوان کرد و بعد حرف‌هایی زد که برای ما تازگی داشت و تا آن موقع، حداقل جلوی ما از این حرفها نزده بود. می گفت: دیگه از خدا خواستم شهید بشم. اصلا هم دوست ندارم مجروح شم. از خود خدا خواستم درجا شهید بشم. چون نزدیک وضع حمل خانمش بود، در این باره گفت: اسم بچه‌مو هم گفتم، به شما هم میگم، اسمش رو مهدی بذارید. بعد نماز را خواند و خوابید.

حدود ساعت ۹:۳۰ صبح از خط بی سیم زدند و گفتند: بچه‌ها اینجا صبحونه می‌خوان. حسین همون طور که دراز کشیده بود، پرسید: مگه برای بچه های خط صبحونه نبردید؟ مسئول تدارکات گفت: چرا فرستادیم. اما آتیش زیاد بود، ماشین رو زدند. حسین گفت: بگید یه ماشین دیگه آماده کنند، هر موقع خواست بره، منو خبر کنید، کارش دارم. این بار تصمیم گرفتیم صبحانه را با ماشین پی ام پی که امنیت بیشتری دارد، به خط بفرستیم. نیم ساعت طول کشید تا ماشین دوم آمد. یک نفر آمد دم سنگر و گفت: ماشین صبحونه اومد. حسین بلند شد که برود، به او گفتیم: اگه کاری هست بگو ما بهش میگیم. بیرون گلوله بارونه. گفت: نه خودم باهاش کار دارم. از سنگر زد بیرون و ما سه چهارنفر هم دنبالش راه افتادیم. ماشین حدود ۲۰-۳۰ قدم با سنگر فاصله داشت. راننده ماشین تا حسین را دید، پیاده شد، بغلش کرد و همدیگر را بوسیدند. من در فاصله یک متری آنها بودم. حسین به راننده گفت: اگه می ترسی بیای، من خودم بشینم پشت فرمون! راننده گفت: نه این حرف ها چیه حاج حسین؟ در همین حین، گلوله‌ای  به فاصله یک متری حسین به زمین خورد و او بلافاصله روی زمین افتاد. رفتیم بالای سرش. درجا شهید شده بود. یک ترکش از پشت به قلبش خورده بود و ترکش ریزی هم به فکش. طوری آرام گرفته بود که انگار ۵۰ سال است خوابیده. به راننده هم چند ترکش خورد که فردای آن روز به شهادت رسید.

منابع:

زندگی با فرمانده، علی اکبر مزدآبادی

روایت شلمچه، جعفر شیرعلی‌نیا

*زهرا زمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، هاروارد تیچار از مقامات نظامی پنتاگون، می‌گوید: “رابطه ما فقط یک تبادل اطلاعات معمولی نبود. ما به عراق هر چه را که لازم داشت تا از ایران شکست نخورد دادیم. ما تمام آسیب‌پذیری هایشان در خطوط دفاعی را تشخیص دادیم و مطلعشان کردیم. می‌دانستیم اگر این کار را نمی‌کردیم، ارتش ایران تا بغداد پیش می‌رفت.” همین دو سه خط می‌تواند یک شروع باشد برای یک عملیات بزرگ و طولانی آن هم در یک محل محدود. عملیات کربلای ۵ از نوزدهم دی ماه در منطقه عمومی شلمچه شروع شد و تا دوم اسفند ادامه پیدا کرد اما پس از آن نیز در همین منطقه تا فروردین ۶۶ رزمندگان تا کربلای هشت در مصاف دشمن رو در رو جنگیدند و  ما تعدادی شهید دادیم. یکی از فرماندهان نام آشنا حسین خرازی بود که هشت اسفند ۱۳۶۵ به شهادت رسید. در این قسمت به مناسبت سالگرد این فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین شهر اصفهان به خاطراتی در مورد این شهید اشاره می کنیم:

دو سه روز بعد از توقف عملیات کربلای ۴، به دستور حسین همه فرمانده گردان‌ها در سنگر فرماندهی جمع شدند. شکست در عملیات، روحیه ها را به شدت تضعیف کرده بود. اکثر بچه ها دل و دماغ نداشتند و همه منتظر بودند، حسین اجازه مرخصی را به مسئولین گردان‌ها صادر کند. بر خلاف بقیه، حسین “بسم الله” اش را خیلی با انرژی گفت. ابتدا یادی از شهدای عملیات کرد و ادامه داد: امروز به اتفاق همه فرمانده لشکرها، توی قرارگاه با آقای هاشمی رفسنجانی جلسه داشتیم و ایشون امر کرد که باید بریم توی شلمچه عملیات کنیم. تا اسم شلمچه آمد، صدای اعتراض  همه بلند شد. عراق در شلمچه آب انداخته و با انواع موانع از شلمچه دژی نفوذناپذیر ساخته بود. حرف این بود که چرا حسین زیر بار عملیات در شلمچه رفته است. بچه‌ها همه حرف‌هایشان را که زدند، حسین گفت: خب، حالا حرف‌هاتون رو زدید، گوش کنید ببینید چی می‌خوام بهتون بگم، این‌عملیات با عملیات‌های قبلی کاملا فرق داره و فرقش هم اینه که این‌عملیات دستور ولایته! آقای هاشمی رفسنجانی، نماینده امام و فرمانده جنگ هستن. ایشون امر کرده باید در شلمچه عملیات کنید. دوباره سر و صداها بلند شد که نمی‌شود در شلمچه جنگید! حسین گفت: همینه که بهتون گفتم! این دستور ولایته، هر کس آمادگی داره بمونه و هرکسی نداره همی الان بره اصفهان و خداحافظ. هر کی عاشوراییه بمونه، ما میخواییم اینجا عاشورا به پا کنیم. این را که گفت گریه‌اش گرفت و دیگر نتوانست صحبت کند . پای ولایت و عاشورا که به میان آمد، بچه ها همه تمکین کردند. اعتراض تبدیل به اطاعت شد و همه لبیک گفتند.

شاید با همین انگیزه بود که بچه ها توانستند از پس این عملیات طولانی بربیایند که جز تقوای الهی نمی توانست در برابر  دژ ارتش حزب بعث عراق قد علم کند.  

دژ اسطوره‌ای

عراقی‌ها شلمچه را که مقابل بصره بود با موانع بسیاری پوشانده بودند و به آن دژ اسطوره‌ای می‌گفتند. صدام به ایران حمله کرد تا خوزستان را بگیرد، ولی خیلی زود مجبور شد در شلمچه‌ش دژ بسازد تا از بصره دفاع کند.  میدان‌های مین، هر نوع مانع نظامی، خاک ریز، تونل و هر چه بتوان با آن جلوی پیش روی نیروی های زمینی ایران را گرفت در شلمچه به کار بردند. طراحان شرق و غرب پیچیده ترین  طرح هایشان را در شلمچه اجرا کردند و همه نوع آتش بار سبک و سنگین کار گذاشتند تا از موانع محافظت کنند. شلمچه به رغم مساحت کمش نقطه‌ای استراتژیگ و تاثیرگذار در جنگ و نزدیک ترین راه بصره بود و اتفاقات بسیاری در این سرزمین کم وسعت اتفاق افتاد. بسیاری از رزمندگان جنگ در شلمچه را تجربه کرده اند. منطقه عمومی شرق بصره در دوران جنگ همیشه اهمیت سیاسی و نظامی ویژه ای داشت و نزد فرماندهان و برنامه‌ریزان جنگ از مهم‌ترین مناطق عملیاتی  جبهه ها بود. سال های ابتدایی جنگ، تا قبل از آزادی خرمشهر، بارِ رسانه ای جنگ بر خرمشهر متمرکز بود و پس از آن بر شلمچه.

از خدا خواستم در جا شهید بشم

اما نحوه شهادت این فرمانده جانباز از زبان احمد موسوی این طور بیان شده است: نزدیک صبح حسین از قرارگاه آمد و به ما گفت: آماده باشید، باید فردا شب عملیات کنیم. صحبت‌هایی که در قرارگاه رد و بدل شده بود را عنوان کرد و بعد حرف‌هایی زد که برای ما تازگی داشت و تا آن موقع، حداقل جلوی ما از این حرفها نزده بود. می گفت: دیگه از خدا خواستم شهید بشم. اصلا هم دوست ندارم مجروح شم. از خود خدا خواستم درجا شهید بشم. چون نزدیک وضع حمل خانمش بود، در این باره گفت: اسم بچه‌مو هم گفتم، به شما هم میگم، اسمش رو مهدی بذارید. بعد نماز را خواند و خوابید.

حدود ساعت ۹:۳۰ صبح از خط بی سیم زدند و گفتند: بچه‌ها اینجا صبحونه می‌خوان. حسین همون طور که دراز کشیده بود، پرسید: مگه برای بچه های خط صبحونه نبردید؟ مسئول تدارکات گفت: چرا فرستادیم. اما آتیش زیاد بود، ماشین رو زدند. حسین گفت: بگید یه ماشین دیگه آماده کنند، هر موقع خواست بره، منو خبر کنید، کارش دارم. این بار تصمیم گرفتیم صبحانه را با ماشین پی ام پی که امنیت بیشتری دارد، به خط بفرستیم. نیم ساعت طول کشید تا ماشین دوم آمد. یک نفر آمد دم سنگر و گفت: ماشین صبحونه اومد. حسین بلند شد که برود، به او گفتیم: اگه کاری هست بگو ما بهش میگیم. بیرون گلوله بارونه. گفت: نه خودم باهاش کار دارم. از سنگر زد بیرون و ما سه چهارنفر هم دنبالش راه افتادیم. ماشین حدود ۲۰-۳۰ قدم با سنگر فاصله داشت. راننده ماشین تا حسین را دید، پیاده شد، بغلش کرد و همدیگر را بوسیدند. من در فاصله یک متری آنها بودم. حسین به راننده گفت: اگه می ترسی بیای، من خودم بشینم پشت فرمون! راننده گفت: نه این حرف ها چیه حاج حسین؟ در همین حین، گلوله‌ای  به فاصله یک متری حسین به زمین خورد و او بلافاصله روی زمین افتاد. رفتیم بالای سرش. درجا شهید شده بود. یک ترکش از پشت به قلبش خورده بود و ترکش ریزی هم به فکش. طوری آرام گرفته بود که انگار ۵۰ سال است خوابیده. به راننده هم چند ترکش خورد که فردای آن روز به شهادت رسید.

منابع:

زندگی با فرمانده، علی اکبر مزدآبادی

روایت شلمچه، جعفر شیرعلی‌نیا

*زهرا زمانی



منبع خبر

دستور ولاییِ «هاشمی رفسنجانی» برای شلمچه بیشتر بخوانید »

پدر شهیدان «علیزاده» به فرزندان شهیدش پیوست


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرحوم «حاج باقر علیزاده» پدر شهیدان «احمد و عبداله علیزاده» از شهدای شهرستان نی‌ریز استان فارس در سن ۷۷ سالگی دعوت حق را لبیک گفت.

پیکر آن مرحوم در زادگاه خود در شهر مشکان از توابع شهرستان نی‌ریز تشییع و به خاک سپرده می‌شود.

گفتنی است شهیدان «عبداله و احمد علیزاده» به ترتیب ۱۹ و ۲۰ دی‌ سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه به شهادت رسیدند.

پدر شهیدان «علیزاده» به فرزندان شهیدش پیوست

انتهای پیام/ 112



منبع خبر

پدر شهیدان «علیزاده» به فرزندان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »

نگاهی به زندگی شهید «حیدر معتقدی»

نگاهی به زندگی شهید «حیدر معتقدی»



نگاهی به زندگی شهید «حیدر معتقدی»

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، در اولّین روز فروردین ماه سال ۱۳۴۸ هجری‌شمسی در روستای ترک‌آباد اردکان و در خانواده‌ای کشاورز و مذهبی، کودکی متولّد شد که علاقه وافر والدینش به مولای متقیان حضرت علی (علیه السّلام) او را «حیدر» نامیدند.

روزی حلال کسب شده از دسترنج پدرش محمدابراهیم و تربیت و پرورش یافتن در دامان پاک و پر مهر مادری متدیّن و ولایی و محیط با صفا و پاک و بی‌آلایش روستا، حیدر را جوانی شجاع و متدیّن ساخت. از کودکی آثار صدق و صفا در او نمایان بود.

از ۶ سالگی وارد دبستان سلمان ترک‌آباد شد و دوره ابتدایی را با موفّقیّت پشت سر گذاشت. سپس دوره راهنمایی را در مدرسه راهنمایی هجرت ترک‌آباد گذراند. حیدر جوانی مؤدّب و دوست داشتنی بود؛ اهل نماز اوّل وقت و جماعت و مجالس مذهبی قرآن و عزاداری سیّدالشّهداء (ع) بود.

زمانی که به سنّ رشد رسید، تجاوز دشمن بعثی به کشور عزیز مان، ایران، را نتوانست تحمّل کند و تنها حضور در جبهه و نبرد رویارو با دشمن متجاوز، روح پر تلاطم او را آرام می‌بخشید. در بسیج ثبت نام کرد و پس از فراگیری آموزش نظامی، کلاس درس را رها کرده و سنگر خاکی، امّا شرف آفرین را برگزید و راهی جبهه شد.

طی سال‌های ۶۵-۶۳ هفت نوبت به جبهه رفت و مدّت ۱۱ ماه و ۷ روز از بهترین روزهای زندگی و جوانی خویش را در جهاد و دفاع از ناموس و وطن خویش صرف کرد. در جبهه درس را نیز فراموش نکرد و در مجتمع آموزشی تیپ الغدیر یزد دوره متوسطه در رشته علوم انسانی را شروع کرد. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۰ در منطقه شلمچه (پاسگاه زید) در عملیّات کربلای ۵ بر اثر اصابت ترکش به ناحیه سر و سینه به شدّت مجروح شد و روح بلندش از قفس کوچک جسم خاکی‌اش به ملکوت پرواز کرد و عروس شهادت را در بر کشید و به فیض شهادت نائل شد.

پیکر پاکش پس از تشییع باشکوه توسط مردم شهید پرور و همیشه در صحنه اردکان و ترک‌آباد در گلزار شهدای ترک‌آباد در کنار دیگر همسنگران شهیدش به خاک سپرده شد.



منبع خبر

نگاهی به زندگی شهید «حیدر معتقدی» بیشتر بخوانید »