عملیات

سردار غلامرضا سلیمانی

بهره‌گیری از ظرفیت بسیج برای تحقق خودکفایی/ افزایش تولید مانع از کاهش ارزش پول ملی می‌شود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار سرتیپ «غلامرضا سلیمانی» رئیس سازمان بسیج مستضعفین صبح امروز (دوشنبه) در مراسم امضای تفاهم‌نامه با وزارت جهاد کشاورزی و آغاز عملیات مشترک مدیریت هوشمند ارتقاء بهره‌وری محصولات راهبردی که با حضور «سید جواد ساداتی‌نژاد» وزیر جهاد کشاورزی برگزار شد، اظهار داشت: این تفاهم‌نامه شروع فصل جدید خدمت خواهد بود؛ به نحوی که می‌توان آن را از برجسته‌ترین میدان‌های جهاد امیدآفرینی و خدمت دانست؛

سردار سلیمانی ادامه داد: اجرای این طرح در تعامل متقابل با وزارت جهاد و بسیج اجرا می‌شود که البته سابقه اجرای آن به صورت آزمایشی وجود دارد.

رئیس سازمان بسیج مستضعفین گفت: در کشورمان با بحران کمبود منابع آبی مواجه هستیم که این هم فقط مربوط به کمبود نزولات آسمانی نمی‌شود؛ چون در این رابطه بحث الگوی مصرف نیز مطرح است؛ اما به هر روی، یکی از پیامد‌های بحران آب به حوزه کشاورزی ارتباط پیدا می‌کند.

وی افزود: با توجه به این موضوع، باید برای افزایش بهره‌وری در محصولات کشاورزی و دامی اقدامی صورت گیرد؛ به همین دلیل شرایطی فراهم شده است تا به‌صورت علمی و هوشمندانه و با استفاده از ظرفیت بسیج و سامانه‌هایی که طراحی می‌شود، برای تحقق فرمایشات رهبری در حوزه خودکفایی گام مؤثری برداریم.

این مقام مسئول اضافه کرد: تلاش‌های خوبی در این رابطه صورت گرفته است، اما باید قرارگاه مشترک با وزارت جهاد کشاورزی در شهرستان‌ها هم شکل گیرد تا اجرایی شدن آن را بر اساس اهداف پی‌گیری کنیم.

سردار سلیمانی تأکید کرد: در موضوعات مرتبط با جهاد کشاورزی نباید فقط به این توافق‌نامه محدود شویم، بلکه ما در سایر عرصه‌ها هم می‌توانیم همکاری‌های دو‌جانبه داشته باشیم که از جمله این موارد می‌توان به کاشت ده‌ها میلیون نهال، اقتصاد دریا و سایر ظرفیت‌های کشور اشاره کرد تا به واسطه این همکاری‌ها رضایت مردم افزایش یابد.

وی در ادامه درباره کاهش ارزش پول ملی کشور هم عنوان کرد: امروز متأسفانه شاهدیم که ارزش پول ملی به واسطه افزایش نرخ دلار در حال کاهش است؛ به همین دلیل برای اینکه بتوانیم جلوی این کاهش را بگیریم، باید تولید را افزایش دهیم؛ زیرا سیاست‌های پولی کشور شاید نتواند ارزش ریال را با افزایش همراه سازد.

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

بهره‌گیری از ظرفیت بسیج برای تحقق خودکفایی/ افزایش تولید مانع از کاهش ارزش پول ملی می‌شود بیشتر بخوانید »

لحظه مجروحیت فرمانده لوطی‌ها وقتی از هوش رفته بود

روایت مرحوم کاظمی از جانباز شدنش/ تعبیر فوری رویای صادقه یک شهید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید ابوالفضل کاظمی» از یادگاران دوران دفاع مقدس و فرمانده گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) که چندی پیش دار فانی را وداع گفت، در کتاب «کوچه نقاش‌ها» درباره لحظه مجروحیتش توضیحاتی داده است که در ادامه می‌خوانید.

قرار شد شب در بند پیرعلی و سلمان‌کشته عملیات کنیم؛ عملیاتی با اسم مسلم‌بن‌عقیل. هوا، تاریک‌ و روشن، یک تویوتا از دور پیدا شد. راننده‌اش یک پیرمرد بود با محاسن سفید و صورتی نورانی. آمد جلو، سلام و علیک کردیم. گفت: «آقا من یه شب خواب دیدم تو گردان شما هستم و با شما رفتم عملیات و سر از تنم جدا شده…» همین‌طور که به حرف‌هایش گوش می‌دادم، یکدفعه صدای غرش هواپیما آمد و دیگر نفهمیدم چه شد.

مزهٔ تلخی را توی دهنم حس کردم و رفتم توی خلسه؛ انگار روی ابر‌ها راه می‌رفتم. خواب و بیدار، سرم را بلند کردم و دیدم از سینه به پایین فلج هستم و آب رودخانه، رنگ خون است و دست و پای قطع‌ شده روی آب شناور و یک مشت جنازه هم دور و برم ریخته؛ حسین محمودی، بچه‌محلمان، رفیق روز‌های سخت و تنهایی‌ام، غرق در خون افتاده و آن پیرمرد، سر از تنش جدا شده. از هوش رفتم.

یک عده آمدند ما زنده‌ها را جمع کردند و ریختند پشت تویوتا. وقتی بلندم می‌کردند، نگاهی به پایم انداختم. کف پا از وسط با پوتین کنده شده بود. انگار به یک تکه پوست آویزان بود. پشت تویوتا، از شدت فشار داشتم خفه می‌شدم. دست و پای خونی و زخمی بچه‌ها، توی سر و صورتم می‌خورد و نفسم را بند می‌آورد. با هر مصیبتی بود رسیدیم بیمارستان صحرایی. یک سرم بهم وصل کردند. در آن بدحالی، یک نفر بالای سرم نشسته بود و مرتب می‌گفت: «برادر، صلوات بفرست، صلوات بفرست…»

صدای بالگرد آمد. من و سه‌ چهارتا عین من را که حالشان بد بود، سوار بالگرد کردند. خوابم برد. بیدار که شدم، توی راهروی درازی روی زمین خوابیده بودم. دو نفر آمدند بلندم کردند. دوباره از هوش رفتم. این بار وقتی به هوش آمدم، دیدم توی یک سالن هستم و همه جا تاریک و خلوت است. از سرما مثل بید می‌لرزیدم؛ اما جان تکان‌خوردن نداشتم. با خودم گفتم غلط نکنم، اینجا معراج شهدایشان است. بی‌هوش شده‌ام و این‌ها فکر کرده‌اند تمام کرده‌ام.

چند دقیقه بعد یک عده آمدند؛ تند تند با لهجهٔ کرمانشاهی با هم حرف می‌زدند. انگار آمده بودند دنبال عزیزشان. همهٔ زورم را جمع کردم و سرم را بالا آوردم تا چشمشان به من افتاد، جیغ کشیدند «شهید زنده شده… شهید زنده شده» دویدند طرف در سالن. چند دقیقهٔ بعد چند نفر آمدند بالای سرم. برای اینکه به آن‌ها بفهمانم زنده‌ام، دستم را بالا آوردم. یکی‌شان، چراغ‌قوه انداخت توی چشمم و نبضم را گرفت و گفت: «این بی‌هوش بوده، فکر کردن شهید شده. بلندش کنین.»

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت مرحوم کاظمی از جانباز شدنش/ تعبیر فوری رویای صادقه یک شهید بیشتر بخوانید »

لحظه مجروحیت فرمانده لوطی‌ها وقتی از هوش رفته بود

لحظه مجروحیت فرمانده لوطی‌ها وقتی از هوش رفته بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید ابوالفضل کاظمی» از یادگاران دوران دفاع مقدس و فرمانده گردان میثم لشکر 27 محمد رسول الله که چندی پیش دار فانی را وداع گفت در کتاب «کوچه نقاش‌ها» درباره لحظه مجروحیتش توضیحاتی داده است که در ادامه می‌خوانید.

قرار شد شب در بند پیرعلی و سلمان‌کشته عملیات کنیم عملیاتی با اسم مسلم‌بن‌عقیل. هوا، تاریک‌روشن، یک تویوتا از دور پیدا شد. راننده‌اش یک پیرمرد بود با محاسن سفید و صورتی نورانی. آمد جلو، سلام و علیک کردیم. گفت: «آقا من یه شب خواب دیدم تو گردان شما هستم و با شما رفتم عملیات و سر از تنم جدا شده…» همین‌طور که به حرف‌هایش گوش می‌دادم، یکدفعه صدای غرش هواپیما آمد و دیگر نفهمیدم چه شد؛ مزهٔ تلخی را توی دهنم حس کردم و رفتم توی خلسه؛ انگار روی ابر‌ها راه می‌روم. خواب و بیدار، سرم را بلند کردم و دیدم از سینه به پایین فلج هستم و آب رودخانه، رنگ خون است و دست و پای قطع‌شده روی آب شناور و یک مشت جنازه هم دوروبرم ریخته؛ حسین محمودی، بچه‌محلمان، رفیق روز‌های سخت و تنهایی‌ام، غرق در خون افتاده و آن پیرمرد، سر از تنش جدا شده. از هوش رفتم.

یک عده آمدند ما زنده‌ها را جمع کردند و ریختند پشت تویوتا. وقتی بلندم می‌کردند، نگاهی به پایم انداختم. کف پا از وسط با پوتین کنده شده بود. انگار به یک تکه پوست آویزان بود. پشت تویوتا، از شدت فشار داشتم خفه می‌شدم. دست و پای خونی و زخمی بچه‌ها، توی سر و صورتم می‌خورد و نفسم را بند می‌آورد. با هر مصیبتی بود رسیدیم بیمارستان صحرایی. یک سرم بهم وصل کردند. در آن بدحالی، یک نفر بالای سرم نشسته بود و مرتب می‌گفت: «برادر، صلوات بفرست، صلوات بفرست…»

صدای هلیکوپتر آمد. من و سه‌چهارتا عین من را که حالشان بد بود، سوار هلیکوپتر کردند. خوابم برد. بیدار که شدم، توی راهروی درازی روی زمین خوابیده بودم. دو نفر آمدند بلندم کردند. دوباره از هوش رفتم. این بار وقتی هوش آمدم، دیدم توی یک سالن هستم و همه جا تاریک و خلوت است. از سرما مثل بید می‌لرزیدم؛ اما جان تکان‌خوردن نداشتم. با خودم گفتم غلط نکنم، اینجا معراج شهدایشان است. بیهوش شده‌ام و این‌ها فکر کرده‌اند تمام کرده‌ام. چند دقیقه بعد یک عده آمدند؛ تند تند با لهجهٔ کرمانشاهی با هم حرف می‌زدند. انگار آمده بودند دنبال عزیزشان. همهٔ زورم را جمع کردم و سرم را بالا آوردم تا چشمشان به من افتاد، جیغ کشیدند «شهید زنده شده… شهید زنده شده» دویدند طرف در سالن. چند دقیقهٔ بعد چند نفر آمدند بالای سرم. برای اینکه به آن‌ها بفهمانم زنده‌ام، دستم را بالا آوردم. یکی‌شان، چراغ‌قوه انداخت توی چشمم و نبضم را گرفت و گفت: «این بیهوش بوده، فکر کردن شهید شده. بلندش کنین.»

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

لحظه مجروحیت فرمانده لوطی‌ها وقتی از هوش رفته بود بیشتر بخوانید »

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

رزمنده شهید «قربانعلی بابائی» به روایت تصویر بیشتر بخوانید »

تصاویر/ یادواره شهدای گردان عمار (۱)

تصاویر/ یادواره شهدای گردان عمار (۱)

تصاویر یادواره شهدای «گردان عمار»

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ یادواره شهدای گردان عمار (۱) بیشتر بخوانید »