عکاس

عکاسی در بحبوحه‌ی جنگ با نگاهی پر از امید و زندگی/ جهاد تبیین را در کشور سوریه پیاده کردم

عکاسی در بحبوحه‌ی جنگ با نگاهی پر از امید و زندگی/ جهاد تبیین را در کشور سوریه پیاده کردم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، جنگ ممکن هست گریبانگیر هر جامعه‌ای بشود که در این صورت تمام زندگی مردم را تحت تأثیر قرار می‌دهد. یکی از این موارد، جنگی بود که گریبانگیر سوریه شد و گروهک تروریستی داعش به بهانه‌های بیهوده به خاک این کشور حمله کرد و به نام «اسلام» در حق مردم بی‌گناه این کشور جنایت کرد. 

در این میان، عکاسانی بودند که در اثنای جنگ به این کشور سفر کرده و دفاع مردم سوریه و زندگی‌های روزمره‌شان را به تصویر کشیدند. یکی از این عکاسان «میثم ملکی قزوینی» هست.

نگاهم به جنگ سوریه، شخصی‌ بود

این عکاس مستند در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس با بیان اینکه نگاه من به جنگ سوریه از دریچه لنز شخصی‌ام بود، اظهار داشت: موضوع عکاسی من، زندگی پس از جنگ و زندگی در کنار جنگ هست. دید من به این قضیه، از دریچه‌ لنز شخصی‌ام بود. با موضوع «جنگ» بسیار عکاسی شده هست و رسانه‌های غربی خیلی به آن پرداخته‌اند، اما من سعی کردم نگاه خودم را به این موضوع داشته باشم.

ملکی قزوینی گفت: عکس می‌تواند به‌عنوان سند حال و آینده در تاریخ ماندگار شود. من نیز در حد وسع خود سعی کردم زندگی در کنار جنگ را ثبت کنم و جهاد تبیینی که چند سال قبل بر زبان‌ها جاری بود را به‌صورت پازلی و در حد خودم در کشور جنگ‌زده سوریه پیاده‌ کنم.

وی افزود: برخی مناطق سوریه خیلی از بین رفته و نابود شده بودند و زندگی در حد صفر بود، اما در بعضی نقاط هم زندگی در جریان بود و هیچ خرابی و کم‌وکاستی هم نداشت.

سعی کردم نگاه خودم را به جنگ سوریه داشته باشم/ داستان پرتره غم‌انگیز از یک خانواده سوری

دوست داشتم عکس‌هایم از جنس یک زندگی واقعی باشد

ملکی قزوینی ادامه داد: سعی کردم فقط از خرابی‌ها عکاسی نکنم؛ برای مثال از مدرسه‌ای عکاسی کردم که فاصله‌اش با محل اسکان ما حدود ۳۰۰ کیلومتر بود و یک کلاس موسیقی را نشان می‌داد که هم پسران در آن حضور داشتند و هم دختران. معلم این کلاس داشت ساز می‌زد و دانش‌آموزان سرود ملی را همخوانی می‌کردند.

این عکاس مستند اظهار داشت: دوست داشتم عکس‌هایی که ثبت می‌کنم، از جنس یک زندگی واقعی باشند که غرب برایش تصمیم نمی‌گیرد و هر کس، خودش با امیدواری برای آن تصمیم می‌گیرد. امیدوارم عکس‌هایم تلنگری برای افرادی بشود که فکر می‌کنند تا کدخدا نباشد، زندگی نمی‌چرخد. این، همان زندگی بوده که کدخدا آن را از بین برده هست. داعش هم دست‌پرورده همان کدخدا هست.

سعی کردم نگاه خودم را به جنگ سوریه داشته باشم/ داستان پرتره غم‌انگیز از یک خانواده سوری

داستان یک پرتره غم‌انگیز

وی با بیان خاطره غم‌انگیزی از یکی از عکاسی‌هایش از یک خانواده سوری، گفت: یکی از خاطرات خیلی دردناکم از این دوره عکاسی، این بود که من از خانواده‌ای عکاسی کردم که داعش سر پدرشان را بریده بود و نحوه اطلاع‌رسانی این نوع جنایت به مادر خانواده، خیلی خاص و دردناک بود. آنها تصویر سرِ بریده شوهر را با واتساپِ شخصی او برای مادر خانواده فرستاده بودند. 

این عکاس مستند افزود: این خانواده پیش از آن هم با تهدیدهای متعددی روبه‌رو شده بودند، اما آن را جدی نمی‌گرفتند و مادر خانواده با چنین چیزی روبه‌رو شد و تصویر سرِ بریده شوهرش را به‌عنوان یادگاری پرینت گرفته بود. من یک پرتره خیلی غم‌انگیز از این خانم گرفتم که برای خودم و او بسیار دردناک بود و غم از آن عکس می‌بارید.

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

عکاسی در بحبوحه‌ی جنگ با نگاهی پر از امید و زندگی/ جهاد تبیین را در کشور سوریه پیاده کردم بیشتر بخوانید »

روایت مریم کاظم‌زاده از روز‌های سخت کردستان / تعجب کُرد‌ها از استقامت یک زن

روایت اولین عکاس زن دفاع مقدس از روز‌های سخت کردستان/ تعجب کُرد‌ها از استقامت یک زن


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مریم کاظم‌زاده همسر شهید اصغر وصالی فرمانده گروه دستمال سرخ‌ها دار فانی را وداع گفت. او که در آن دوران به عنوان عکاس خبرنگار در غائله‌های کردستان و درگیری با ضدانقلاب حضور داشت تصاویر و ناگفته‌های زیادی را با خود همراه داشت که بسیاری از آن‌ها را منتشر می‌کرد.

به همین مناسبت مرکز اسناد انقلاب اسلامی برگی از خاطرات او درباره سختی‌های جنگ در کردستان را منتشر کرد این خاطره با تصویر مرتبط آن در صفحه شخصی مریم کاظم‌زاده منتشر شده است:

«شهریور ٥٨ بود. براى اینکه آفتاب کمتر اذیتم کند، روسریم را تا جایى که می‌شد جلو کشیده بودم. حس مى‌کردم صورتم نبض می‌زند. گلویم خشک شده بود. سختى مسیر و گرما برایم طاقت فرسا بود. تمام تلاشم را مى‌کردم از بچه‌ها عقب نمانم. اما نمی‌شد. معلوم بود قدم هایشان را آهسته مى‌کنند تا من به گروه برسم.

به پیشنهاد دکتر چمران براى اولین بار همراه گروه دستمال سرخ‌ها شده بودم. براى شناسایى منطقه مرزى باید از مسیر کوهستانى طولانى عبور مى‌کردیم تا به روستاى برده رَشه و دوپلوره برسیم.

حدود ۲۰ نفرى مى‌شدیم. به دستور اصغر وصالى، بچه‌ها در سه گروه حرکت مى‌کردند. یک گروه در قله، یک گروه در کمرکش و گروه آخر پایین کوه. خود اصغر وصالى در هر سه گروه حرکت مى‌کرد. گاهى قله بود، گاهى کمرکش و گاه پایین کوه. من در کمرکش مى‌رفتم.

تمام بچه‌ها به جز اصغر وصالى از بودنم خوشحال بودند. به وضوح از حضور من دل خوشى نداشت. به انتخاب خودم و برخلاف میل او همراهشان شده بودم. وقتى نیرو‌ها براى شناسایى پیاده مى‌شدند، اصغر وصالى من را به شمس‌الله رحیمى که راننده بود سپرد و رفت.

ماشین حرکت نکرده بود که پیاده شدم. نیم ساعتى مى‌شد که همراه بچه‌ها از کوه بالا مى‌رفتم که اصغر وصالى مرا دید. به سمتم آمد و آمرانه پرسید: «مگه نگفتم با ماشین برى؟»

گفتم: «من خودم براى خودم تصمیم مى‌گیرم.»

تشنگى امانم را بریده بود. خودم قمقمه نداشتم. بچه‌ها تقریباً تمام آب قمقمه‌هایشان را به من داده بودند. خوب خاطرم هست که وقتى رضا مرادى داشت از قمقمه‌اش بهم آب مى‌داد، اصغر وصالى با لحن تندى گفت: «انقدر به این فرد آب ندهید!» هرچند اولین برخورد تندش با من نبود، اما خیلى ناراحت شدم. وقتى تعجب بچه‌ها را دید آرام‎‌تر گفت: «حرکتش را کندتر مى کنید.»

فقط تشنگى نبود، راه هم خیلى سخت بود. راستش اصلا راهى نبود. یک نفر به سختى عبور مى‌کرد. باران راه را شسته بود. بلدچى‌هاى کُرد از حضور من تعجب مى‌کردند و مى‌گفتند زن‌هاى ما هم از این راه نمى‌آیند؛ اما من دلم به این گفته‌ها خوش نمى‌شد و از صمیم قلب به نشاط‌شان غبطه مى‌خوردم. آن‌ها هم خسته بودند، اما عادت داشتند. خوب خاطرم هست که آن روز در دلم، دوربینم را با اسلحه‌ها و خشاب‌هایشان مقایسه می‌کردم. استقامتشان برایم عجیب بود.

یکى از بلدچى‌هاى کُرد گام‌هایش را آهسته‌تر کرد. وقتى به او رسیدم گفت: «خواهر، اگه آب مى‌خواى تندتر بیا. چشمه نزدیک است!» این را که شنیدم ایستادم. روى تخته سنگى نشستم. سرم را با دست‌هایم بغل کردم. انگار خورشید مى‌خواست به صورتم سیلى بزند و من با این کار جلویش را مى‌گرفتم. چند دقیقه‌اى گذشت که سایه‌اى را روى سرم احساس کردم. بلدچى بود. با لیوانش از چشمه برایم آب آورده بود.

به چشمه که رسیدم باز آب خوردم. از آب خنک به سر و صورتم زدم. بچه‌ها با شور و شیطنت سر و رویشان را خیس مى‌کردند و سر به سر هم می‌گذاشتند. رضا مرادى از همه‌شان جوان‌تر بود. انگار انرژى‌اش چندبرابر شده باشد می‌خندید و مى‌گفت: «عجب چشمه‌اى پیدا کردیم!»

شنیدم که منصور اوسطى گفت: «چشمه‌هاى بهشت خیلى از این بهتر است…» منصور اوسطى اولین شهیدى بود که دیدم. برایتان از او خواهم نوشت.

به یاد گروه دستمال سرخ‌ها در این عملیات شناسایى: شهید اصغر وصالى- شهید منصور اوسطى- شهید جهانگیر جعفر زاد – شهید رضا مرادى- شمس‌الله رحیمى- عبدلله نورى‌پور- اسماعیل لسانى- فریدون خیام‌باشى»

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت اولین عکاس زن دفاع مقدس از روز‌های سخت کردستان/ تعجب کُرد‌ها از استقامت یک زن بیشتر بخوانید »

مریم کاظم زاده عکاس باسابقه دوران دفاع مقدس درگذشت

«مریم کاظم‌زاده» عکاس باسابقه دوران دفاع مقدس درگذشت


به گزارش مجاهدت از گروه فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، «مریم کاظم‌زاده» همسر شهید اصغر وصالی فرمانده «دستمال سرخ‌ها» در زمان دفاع مقدس و عکاس باسابقه سال‌های انقلاب و جنگ تحمیلی درگذشت.
 
«مریم کاظم‌زاده» اولین عکاس زن در دوران دفاع مقدس بود که مهر سال ۵۹ به مناطق جنگی رفت و خاطرات بسیاری از حضور رزمندگان و فرماندهان در مناطق جنگی ثبت کرد.
 
حضور کاظم زاده در کردستان و همراهی با شهید مصطفی چمران، عکس های زیادی از آن دوران به یادگار گذاشته است که بخشی از آنها در کتاب «عکاسان جنگ» توسط بنیاد روایت فتح به چاپ رسیده است.
 
انتهای پیام/ 341

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«مریم کاظم‌زاده» عکاس باسابقه دوران دفاع مقدس درگذشت بیشتر بخوانید »

محتویات یخچال سوژه عکاس بریتانیایی/ از صخره نوردی با پیاز تا رفتن به معدن تخم مرغ ها در قرنطینه+عکس

محتویات یخچال سوژه عکاس بریتانیایی/ از صخره نوردی با پیاز تا رفتن به معدن تخم مرغ ها در قرنطینه+عکس


خبرگزاری فارس ـ گروه تجسمی ـ علیرضا سپهوند: «جکی گوردون» هنرمند ۶۳ ساله اهل گلاسکو از شرایط قرنطینه و در خانه ماندن استفاده کرده تا مهارت خود را در آفرینش هنری و عکاسی از صحنه‌های مینیاتوری قابل توجه مواد غذایی داخل یخچال به نمایش بگذارد.

 

جکی، متخصص و مشاور تحقیق و ارزیابی در زمینه بهداشت سلامت روان است و خود را عکاس آماتور مشتاق توصیف می کند.

سوژه‌های عکاسی مورد علاقه او در فضای باز، مناظر و حیوانات یافت می‌شود. سال گذشته، او چند روز را به یادگیری نحوه عکاسی از سنجاب‌های قرمز و خرگوش‌های کوهستانی با «اندی هاوارد» عکاس حیات وحش مستقر در هایلندز پرداخت.

 

اما پس از آن، همه گیری ویروس کرونا رخ داد و قرنطینه چندین ماهه و متعاقباً محدودیت‌های سفر برای شهر زادگاه جکی پیش آمد.

حالا او برای عکاسی از مناطق دور دست با محدودیت مواجه شده بود و کلافگی ماندن در قرنطینه خانگی باعث شد به اشیاء و اقلام داخل خانه به عنوان سوژه بنگرد و اینطور خود را سرگرم کند.

 

سپس جکی تصمیم گرفت تلاش خود را در عکاسی ماکرو(ریز و کوچک) امتحان کند، و از نزدیک چیزهای کوچک را عکاسی کند.

اما او گفت: خیلی زود از عکاسی از سوژه‌های تکراری مثل گل‌ها خسته شدم.

از اینرو چند ماه پیش، شروع به عکس گرفتن از آدمک‌های لگو کردم، اما بعد از آن می‌خواستم عکس‌هایی با روحیه بیشتر و همچنین شگفت‌آورتر و هیجان‌ برانگیزتر خلق کنم.

جکی حالا از صحنه‌های کوچک راه‌آهن و غذا برای خلق صحنه‌های طنز استفاده می‌کند که آنها را برای سرگرمی دوستان و خانواده‌اش در شبکه‌های اجتماعی به اشتراک می‌گذارد.

اولین عکسهای صحنه مینیاتوری من مربوط به قطب شمال نوردان بود که در مقیاس و اندازه نخود منجمد طراحی و عکس‌برداری کردم. من برای آن عکس‌های اول خیلی زحمت کشیدم. من و همکارم پاول، روزها نخود یخ زده می‌خوردیم. خلاصه من به این سوژه گیر داده بودم!

 

جکی و پاول بعد از اینکه تصویری به نام «Get Digging»(حفاری) تهیه کردند که مهندسان راه آهن در حال حفاری زرده تخم مرغ به تصویر می‌کشد، یک شام تخم مرغ آب پز تناول کردند.

 

او می‌گوید، تنظیم اَشکال و تصاویر در جای خود کاری عاشقانه است. آنها بعضی مواقع به انگشتان من می‌چسبند، بعد یهو می‌افتند و به طور کلی آنطور که باید با من همکاری نمی‌کنند! چینش صحنه یک فریم عکس ممکن است دو ساعت طول بکشد تا من به جلوه و تصویر مناسب و دلخواه دست پیدا کنم.

من خلق این تصاویر را در تجربه کردن و حسی کامل از یک محیط سه بعدی و همه جانبه می‌یابم.

 

برخی از صحنه‌ها ملهم از فعالیت‌هایی مانند سفرهای جهانی و پیاده روی طولانی مدت در ساحل است که جکی به دلیل شیوع کرونا آن‌ها را از دست داده است.

وی اضافه کرد: به طور کلی ایده‌های من ناشی از چیزهایی است که می‌توانم در یخچال یا کابینت پیدا کنم، اغلب اوقات در اواسط شب چون من به شدت بد خواب هستم.

من عکسهای مختلفی تنظیم کردم، آنها را نگاه کردم، فکر کردم و دیدم خوب در نمی‌آید، بعد دوباره همه چیز را زیر و رو می‌کنم تا ببینم چه چیزی می‌توانم پیدا کنم.

یک جعبه کیک مخصوص چای، منجر به خلق تصویر پیاده روی در تپه ماهورها در گِلی چسبناک شد که از کِرِم  یکی از کیک های نیمه خورده شده بهره گرفتم.

 

این عکس «پیتر»، پدر جکی است که اولین بار علاقه او به عکاسی را برانگیخت. جکی در کارهای ظهور و چاپ عکسها به پدرش کمک می‌کرد و در اینچنین فضایی بزرگ و به عکاسی و کار هنری علاقمند شد.

پدرش همیشه به گرفتن عکس‌های بی‌نقص و عالی اصرار داشت.

جکی گفت: تعطیلات خانوادگی، پدر را درگیر انتخاب نوشیدنی برای ما به منظور تهیه رنگین کمانی از رنگ‌ها برای تأمین دید هنری خود می‌کرد.

 

وی افزود: او در سال ۲۰۰۲ درگذشت. من اغلب می‌گویم کاش می‌توانستیم با هم از عکاسی لذت ببریم.

مادر، «جُوآن» همیشه با بازخوردهای خود همچنان به من دلگرمی و عزت نفس می‌دهد.

جکی تاکنون حدود ۷۰ صحنه مینیاتوری خود را خلق کرده و امیدوار است که سرانجام آنها را در یک کتاب منتشر کند.

وی گفت: تا زمان پایان دوران کرونا، من همچنان تلاش می‌کنم که این روزهای تاریک را برای خودم و دیگران روشن کنم.

کلیه تصاویر از منظر حقوقی تحت حق کپی رایت «جکی گوردون» است.

 

انتهای پیام/





منبع خبر

محتویات یخچال سوژه عکاس بریتانیایی/ از صخره نوردی با پیاز تا رفتن به معدن تخم مرغ ها در قرنطینه+عکس بیشتر بخوانید »

. بوس از تو جــــان از من بازار چنین خوش تر… تهران، سال ۱۳۶۵، مقابل مجلس شورای اسلامی، …


.
بوس از تو
جــــان از من
بازار چنین خوش تر…
?
تهران، سال ۱۳۶۵،
مقابل مجلس شورای اسلامی،
مادر فرزند خود را برای اعزام
به جبهه بدرقه می کند،
: امیرعلی جوادی
?



منبع

shahid_o_shohada@

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

. بوس از تو جــــان از من بازار چنین خوش تر… تهران، سال ۱۳۶۵، مقابل مجلس شورای اسلامی، … بیشتر بخوانید »