غائله کردستان

پای حسین قجه‌ای چگونه به کردستان باز شد؟

ترفند شهید «قجه‌ای» برای شناسایی سران صد انقلاب در غائله کردستان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، «مجید نداف» از همرزمان شهید «حسین قجه‌ای» است که ماجرای رفتن این شهید به کردستان را در کتاب «۲۲ روز نبرد» بیان کرده است که در ادامه می‌خوانید.

اوایل که غائله کردستان پیش آمد، من خیلی کنجکاو شدم که بروم و از نزدیک ببینم این کردستانی که این‌همه درباره‌اش حرف می‌زنند، چیست و چگونه است. بهتر آن دیدم که خانواده‌ام از تصمیمی که گرفته‌ام خبردار نشوند. برای همین به آن‌ها این‌طور وانمود کردم که از انقلاب بریده‌ام و می‌خواهم از سپاه استعفا بدهم. لباس کردی تن کردم و بی‌آنکه به کسی اطلاع بدهم، عازم غرب کشور شدم. رفتم و همه شهر‌ها ازجمله سنندج، پاوه، مریوان و… را که دست ضدانقلاب بود، گشتم. سفر بی‌خطری نبود. در سنندج ضدانقلابیون جلویم را گرفتند و مشکوک گفتند که قیافه من به پاسدار‌ها می‌خورد، خونسردی خود را حفظ کردم. هرچند آماده پذیرش هر خطری بودم، گفتم‌ای بابا، من خودم دنبال این پاسدار‌ها می‌گردم. خودم تا آن لحظه نفهمیده بودم چه دسته‌گلی به آب داده‌ام.

در هنگامه‌ای که هر کس ریش داشت به‌عنوان پاسدار دستگیرش می‌کردند، من که لباس کردی پوشیده بودم، متوجه نبودم که محاسنم بلند است. بدجوری گیر کرده بودم. بیشتر فکر این بودم که چگونه اطلاعاتم را به بیرون از آنجا منتقل کنم. کار خودم را تمام‌شده می‌دیدم. کار خدا بود که آن‌ها دودل بودند. چند ساعتی مرا در مقرشان نگه داشتند. آن‌قدر با آن‌ها صحبت کردم تا قانع شدند و رهایم کردند. وقتی از دستشان خلاص شدم، اولین کاری که کردم، ریشم را زدم و با خیال راحت بین آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردم. حتی برای اینکه بتوانم فرماندهان اصلی را شناسایی کنم، اعلامیه‌های حزب دموکرات و سازمان کومه‌له را هم برایشان پخش کردم. شده بودم یک ضدانقلاب و یک کمونیست کامل! سعی می‌کردم آنجا چیزی ننویسم که اگر دوباره گیر افتادم، کارم خراب نشود. در مدت ۵۰ روزی که آنجا بودم، توانستم مقرها، رهبران، پایگاه‌ها و مواضعشان را شناسایی کنم و به‌خاطر بسپارم تا هنگام حمله از اطلاعات به‌دست‌آمده، بهترین استفاده را ببرم.

«حسین قجه‌ای» اهل زرین شهر اصفهان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت تا با ضد انقلاب به مبارزه بپردازد. وی در سرکوب گروه‌های آشوبگر کردستان در سال ۵۷ نقش موثری داشت. پس از گذشت مدتی از عضویت در سپاه، فرماندهی توپخانه سپاه مریوان را بر عهده گرفت. اوج دلاوری‌های وی را می‌توان تاثیرگذاری در آزادسازی دزلی از دست کومله‌ها دانست.

مدتی نگذشته بود که به عنوان فرمانده عملیات سپاه مریوان و دزلی معرفی شد و ماه‌ها با ضدانقلاب جنگید و در عملیات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد.

قجه‌ای در سن ۲۴ سالگی در تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ به همراه گردان سلمان که از اولین روز عملیات بیت‌المقدس وظیفه پدافند را در منتهی‌الیه سمت چپ مواضع تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در حاشیه جاده اهواز خرمشهر بر عهده گرفته بود، در محاصره گازانبری دو تیپ زرهی عراق که مجهز به تانک‌های تی ۷۲ لیزری بودند قرار گرفتند و با مقاومت چند روزه، مانع پیشروی نیرو‌های بعثی شدند تا اینگونه نیرو‌های ایرانی توانستند در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ خرمشهر را فتح کنند. ایستگاه گرمدشت جاده اهواز – خرمشهر، جایگاه عروج این سردار عاشورایی و افتخارآفرین ایران بزرگ است.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ترفند شهید «قجه‌ای» برای شناسایی سران صد انقلاب در غائله کردستان بیشتر بخوانید »

پای حسین قجه‌ای چگونه به کردستان باز شد؟

پای حسین قجه‌ای چگونه به کردستان باز شد؟


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، مجید نداف از همرزمان شهید شهید حسین قجه‌ای است ماجرای رفتن شهید قجه‌ای به کردستان در کتاب ۲۲ روز نبرد از زبان مجید نداف بیان شده است که در ادامه می‌خوانید.

اوایل که غائله کردستان پیش آمد، من خیلی کنجکاو شدم که بروم و از نزدیک ببینم این کردستانی که این‌همه درباره‌اش حرف می‌زنند، چیست و چگونه است. بهتر آن دیدم که خانواده‌ام از تصمیمی که گرفته‌ام خبردار نشوند. برای همین به آن‌ها این‌طور وانمود کردم که از انقلاب بریده‌ام و می‌خواهم از سپاه استعفا بدهم. لباس کردی تن کردم و بی‌آنکه به کسی اطلاع بدهم، عازم غرب کشور شدم. رفتم و همه شهر‌ها ازجمله سنندج، پاوه، مریوان و… را که دست ضدانقلاب بود، گشتم. سفر بی‌خطری نبود. در سنندج ضدانقلابیون جلویم را گرفتند و مشکوک گفتند که قیافه من به پاسدار‌ها می‌خورد، خونسردی خود را حفظ کردم. هرچند آماده پذیرش هر خطری بودم، گفتم‌ای بابا، من خودم دنبال این پاسدار‌ها می‌گردم. خودم تا آن لحظه نفهمیده بودم چه دسته‌گلی به آب داده‌ام.

در هنگامه‌ای که هر کس ریش داشت به‌عنوان پاسدار دستگیرش می‌کردند، من که لباس کردی پوشیده بودم، متوجه نبودم که محاسنم بلند است. بدجوری گیر کرده بودم. بیشتر فکر این بودم که چگونه اطلاعاتم را به بیرون از آنجا منتقل کنم. کار خودم را تمام‌شده می‌دیدم. کار خدا بود که آن‌ها دودل بودند. چند ساعتی مرا در مقرشان نگه داشتند. آن‌قدر با آن‌ها صحبت کردم تا قانع شدند و رهایم کردند. وقتی از دستشان خلاص شدم، اولین کاری که کردم، ریشم را زدم و با خیال راحت بین آن‌ها رفت‌وآمد می‌کردم. حتی برای اینکه بتوانم فرماندهان اصلی را شناسایی کنم، اعلامیه‌های حزب دموکرات و سازمان کومه‌له را هم برایشان پخش کردم. شده بودم یک ضدانقلاب و یک کمونیست کامل! سعی می‌کردم آنجا چیزی ننویسم که اگر دوباره گیر افتادم، کارم خراب نشود. در مدت پنجاه روزی که آنجا بودم، توانستم مقرها، رهبران، پایگاه‌ها و مواضعشان را شناسایی کنم و به‌خاطر بسپارم تا هنگام حمله از اطلاعات به‌دست‌آمده، بهترین استفاده را ببرم.

«حسین قجه‌ای» اهل زرین شهر اصفهان پس از پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت تا با ضد انقلاب به مبارزه بپردازد. وی در سرکوب گروه‌های آشوبگر کردستان در سال ۵۷ نقش موثری داشت. پس از گذشت مدتی از عضویت در سپاه، فرماندهی توپخانه سپاه مریوان را بر عهده گرفت. اوج دلاوری‌های وی را میتوان در آزادسازی دزلی از دست کومله‌ها دانست.

مدتی نگذشته بود که به عنوان فرمانده عملیات سپاه مریوان و دزلی معرفی شد و ماه‌ها با ضدانقلاب جنگید و در عملیات محمد رسول الله (ص) با سمت فرمانده عملیات حاضر شد.

قجه‌ای در سن ۲۴ سالگی در تاریخ ۱۵ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ به همراه گردان سلمان که از اولین روز عملیات بیت‌المقدس وظیفه پدافند را در منتهی‌الیه سمت چپ مواضع تیپ ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) در حاشیه جاده اهواز خرمشهر بر عهده گرفته بود، در محاصره گازانبری دو تیپ زرهی عراق که مجهز به تانک‌های تی ۷۲ لیزری بودند قرار گرفتند و با مقاومت چند روزه، مانع پیشروی نیرو‌های بعثی شدند تا اینگونه نیرو‌های ایرانی توانستند در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ خرمشهر را فتح کنند. ایستگاه گرمدشت جاده اهواز – خرمشهر، جایگاه عروج این سردار عاشورایی و افتخارآفرین ایران بزرگ است.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

پای حسین قجه‌ای چگونه به کردستان باز شد؟ بیشتر بخوانید »

عثمان فرشته مثل فرشته بود/ مرد بزرگ و تکرار نشدنی کردستان

«فرشته»‌ای که قوت قلب شهید بروجردی بود


عثمان فرشته مثل فرشته بود/ مرد بزرگ و تکرار نشدنی کردستانبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «عثمان فرشته» فرمانده سپاه مریوان در زمان شورش ضد انقلاب در سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی بود که توسط سردار شهید محمد بروجردی ابتدا مسوول گروهانی از سپاه شد و مدتی بعد فرماندهی سپاه مریوان را برعهده گرفت.

شهید عثمان فرشته در سِمَت فرماندهی عملیات سپاه مریوان موفق شد با یاری همرزمان خود بسیاری از روستا‌ها را از وجود ضد انقلاب پاکسازی کند. وی به هر روستایی که می‌رفت ماهیت گروهک‌ها را افشا می‌ساخت و اهالی روستا‌ها را برای پیوستن به سازمان پیشمرگان مسلمان کرد دعوت می‌کرد، به طوری که تعداد زیادی از آن‌ها دعوت شهید فرشته را پذیرفتند و در جمع مجاهدان نور علیه ظلمت قرار گرفتند.

وقتی که اسم شهید فرشته در میان کسانی که او را می‌شناختند و با او آشنایی داشتند آورده می‌شد، همه آن‌ها به شجاعت و زیرکی او اذعان می‌کردند. او بیش از اندازه شجاع و نترس بود؛ رفتار بسیار عجیبی داشت؛ از هیچ چیزی نمی‌ترسید. او در بیست و هشتمین روز از اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در پایین کوهی به نام (تفین) به علت نقص در عمل کردن توپ به شهادت می‌رسد.

در ادامه دو خاطره درباره شهید فرشته را می‌خوانید.

جاودانه‌ تاریخ

«برای پاکسازی منطقه‌ «چشمیدر» و «بو ریدر» به اتفاق جمعی از پیش مرگان حرکت کردیم. عملیات بسیار سختی بود. مسوولیت عملیات را من و آقای داریوش چاپاری عهده دار بودیم. در روز اول عملیات، داریوش از ناحیه‌ چشم زخمی شد. او را برای مداوا به شهرستان سنندج انتقال دادند و تمام مسئولیت بر دوش من قرار گرفت. در وضعیتی بسیار بحرانی قرار داشتم.

روز دوم با شهید «عثمان فرشته» آشنا شدم. از وضعیت منطقه از او سؤال کردم. او که جزو پیشمرگان مسلمان شهرستان مریوان بود، گفت: من با منطقه آشنایی کامل دارم، اگر کمکی از من ساخته است، آماده ام. تعدادی نیرو در اختیارش قرار دادم تا برای تسخیر ارتفاعات آنجا حرکت کند. با صلابت خاصی که داشت، آماده‌ حرکت شد. لحظاتی پس از حرکت از ناحیه پا مجروح شده بود، اما علیرغم شدت جراحت، این موضوع را از نیرو‌های تحت امرش پنهان کرده بود و با این که از طریق بی سیم با من ارتباط داشت، در این زمینه به من چیزی نگفت.

با دشواری فراوان توانسته بود به نقطه‌ هدف برسد و روستا را پاکسازی کند. پس از پاکسازی کامل و استقرار نیروها، موضوع زخمی شدن خود را به من اطلاع داد. وقتی رفتم او را دیدم، تصور می‌کردم در همان لحظه تماس زخمی شده است، اما وقتی متوجه شدم در شروع عملیات زخمی شده و این مدت طولانی را تحمل کرده است، به اوج مردانگی، صداقت و شهامت این انسان آزاده پی بردم. شهید فرشته تا وقتی که نیرو‌ها به طور کامل در آنجا مستقر شدند و از این امر اطمینان پیدا نکرد، برای معالجه و درمان نرفت. به راستی کجا می‌توان این چنین صحنه‌هایی را به نظاره نشست؟ آیا می‌شود دیگر این ایثار و گذشت و یکپارچگی را دید؟»

سینی برکت

«در بعضی از مقاطع تاریخی با انسان‌هایی روبه رو می‌شویم که ظرفیت وجودی آن‌ها نه در مکان می‌گنجد، نه در زمان؛ در واقع بین آن‌ها با نسل‌های قبل و بعد از خود یک تفاوت ماهوی وجود دارد، چرا که شیوه سلوک و رفتار آنان بر مداری می‌گردد که با دیگران کاملا متفاوت است.‌

می‌توان آن چه را که در سال‌های بعد از انقلاب اتفاق افتاد، جزو همان مقاطع استثنایی به حساب آورد. ایمان، اخلاص و صداقت انسان‌های آن زمان را به سهولت نمی‌توان در دورانی دیگر نظاره کرد. اسطوره‌هایی مانند شهید عثمان فرشته، شهید ابراهیم مرادی و عزیزان دیگر. گروهک‌های ضدانقلاب در سال‌های اولیه تشکیل پیشمرگان مسلمان کرد، یکی از اتهاماتی را که متوجه پیشمرگان مسلمان می‌کردند، این بود که آن‌ها حقوق و مزایای کلانی از دولت می‌گیرند؛ اما واقعیت غیر از این بود. در آن زمان هیچ پیشمرگی حقوق مصوب ماهیانه نداشت. در پایان هر ماه مبالغی را در سینی می‌گذاشتند هر کس هر مبلغی را که نیاز داشت، متناسب با هزینه‌های ماهیانه اش بر می‌داشت. اکثر مبالغی که دوستان از سینی بر می‌داشتند بین ۲۰۰ تا ۵۰۰ تومان بود. از مهر سال ۱۳۶۰ تا فروردین سال ۱۳۶۱ ماهیانه ۲۰۰ تومان پول از سینی برمی داشتم و این مبلغ، بسیار برکت داشت، به گونه‌ای که آن سینی به سینی برکت مشهور شده بود.»

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

«فرشته»‌ای که قوت قلب شهید بروجردی بود بیشتر بخوانید »