به گزارش مجاهدت از مشرق، شکست آمریکا در اعمال فشار حداکثری علیه ملت ایران، یکی از محورهای سخنان نوروزی رهبر انقلاب بود. ایشان فرمودند: «یکی از مهمترین حوادث شیرین سال ۱۴۰۰ این بود که آمریکاییها، در همین اواخر البته، آمدند اعتراف کردند، به زبان خودشان گفتند که ما در فشار حداکثری علیه ایران شکست خفّتبار خوردیم. تعبیر «خفّتبار»، تعبیر خود آمریکاییهاست. حادثهی مهمّی است. ملّت ایران پیروز شد.» ایشان همچنین با اشاره به دیگر شکستهای آمریکاییها در مناطق دور و نزدیک اعلام کردند که اینها نشان از درستی مسیر ملت ایران دارد. به همین دلیل، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR برای بررسی بیشتر شکست و افول آمریکا به گفتوگو با آقای دکتر فؤاد ایزدی، دانشیار گروه مطالعات آمریکا در دانشگاه تهران پرداخته است.
یکی از مباحثی که در پیام نوروزی رهبر انقلاب به آن اشاره شد، بحث شکست آمریکا در منطقه و جهان است. حول این موضوع چه مصادیقی قابل طرح است؟
از چند سال پیش، بحث افول آمریکا چند بار در فرمایشات حضرت آقا تکرار شد. چند سال پیش هم یکی از اساتید دانشگاه آمریکا مفهوم افول موریانهای را مطرح کرد. وقتی درباره افول آمریکا صحبت میشود، بعضیها آسمانخراشها و وجههای صنعتی و نظامی آمریکا را میبینند و درک این مفهوم برایشان سخت میشود و آن ظاهر در بعضی از موارد خیلی مشکلدار میشود؛ منتها چون افول از نوع موریانهای است تا مدتی ظاهر خوب میماند، ولی بعد از درون سیستم پوک میشود. این موضوع یکی از بحثهای حضرت آقا در سالیان گذشته بود. به نظر بنده در همین چهار پنج سالی که از آن سخنرانی میگذرد، این تحلیل را تأیید میکند؛ یعنی افول آمریکا دارد منجر به شکستهای بزرگ و حداکثری میشود.
اما چه شد که آمریکا در معادلات بینالملل تبدیل به یکی از دو ابرقدرت دنیا شد؟ بعد از جنگ جهانی دوم، دو کشور ادعای ابرقدرتی کردند که یکی شوروی و یکی آمریکا بود. افرادی که با تاریخ آمریکا آشنا هستند میدانند که این کشور خیلی ادعای جهانی نداشت. چه اتفاقی افتاد که بعد از جنگ جهانی دوم این ذهنیت در آمریکا ایجاد شد که اعلام کنند ابرقدرت دنیا هستند؟ به نظر من آمریکا به پنج دلیل به این فهم رسید. در هر پنج دلیل و شاخص هم نشانههایی وجود دارد که این شاخصها روبه افول است.
یکی از آن دلایل قدرت نظامی آمریکا بود؛ یعنی آمریکاییها بهدلیل توانمندی نظامی برتر، سرخپوستهای منطقه آمریکای شمالی را نیست و نابودکرده و نسلکشی کردند؛ چرا؟ بهخاطر توانمندی نظامی و مهاجرینی که از اروپا آمده بودند. بعد از تسلط بر مناطق شرقی آمریکا بهتدریج آمریکا وارد جنگ و درگیری با همسایه جنوبی خود (مکزیک) شد. این ایالتهای غرب و جنوب غربی آمریکا متعلق به مکزیک بود. بعد آمریکاییها بهخاطر برتری نظامی این ایالتها را از مکزیکیها گرفتند. کمکم چوب این برتری نظامی به تن دیگر کشورهای آمریکای لاتین هم خورد؛ یعنی آمریکاییها شروع کردند به مناطق دیگر در آمریکای لاتین تعرض کنند و سیستم حکومت مافیایی آمریکا که اینهم در فرمایشات حضرت آقا بود، وارد عمل میشد. پس، شاخص اول قدرت نظامی است که این قدرت نظامی به قدرت اقتصادی تبدیل شد. با بزرگشدن آمریکا از نظر مساحت در آمریکای شمالی دسترسیشان به منابع طبیعی گسترش پیدا کرد؛ مثلاً، آمریکاییها در این جنگ و رقابتی که با روسیه دارند به اروپاییها میگویند شما از روسیه نفت و گاز نخرید و از ما بخرید. نفت و گاز در آمریکا کجا تولید میشود؟ غالباً در همین مناطقی که از مکزیک دزدیدند. در ایالاتی که آمریکاییها از مکزیک اشغال و جدا کردند، نفت و گاز تولید میشود.
پس، قدرت نظامی به قدرت اقتصادی تبدیل شد و آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم در حوزه اقتصادی رتبه یک دنیا را پیدا کرد و حدود ۵۰درصد اقتصاد دنیا را کنترل میکرد. رقبای سنتی اقتصادی آمریکا در اروپا مثل انگلیس، فرانسه، آلمان و کشورهایی مثل ژاپن همه اقتصادهایشان نابود شده بود. به این دلیل، آمریکاییها در حوزه اقتصادی توانمندی ویژهای پیدا کردند و قدرت نظامی به قدرت اقتصادی تبدیل شد.
شاخص سوم، قدرت سیاسی آمریکاییها بود که در حوزه نظامی و اقتصادی توانمندی داشتند و از ابزارهای نظامی و اقتصادی استفاده کردند و قدرت سیاسی پیدا کردند و سازمان ملل را تأسیس کردند و برای خودشان در سازمان ملل تبلیغاتی قرار دادند. آمریکاییها بعد از جنگ جهانی دوم نهادهای بینالمللی را تأسیس کردند و از آنها برای پیشبرد اهدافشان در حوزه بینالملل استفاده میکردند.
شاخص چهارم، قدرت نرم است. کشوری که قدرت نظامی بالا و قدرت اقتصادی و سیاسی بزرگی داشت، برای خیلیها در دنیا جذاب شد؛ یعنی خیلیها در دنیا به آمریکا علاقهمند شدند و این برای آمریکاییها قدرت نرم ایجاد کرد.
شاخص پنجم هم، قدرت نهادسازی و سازماندهی است. کشوری که در حوزههای نظامی، اقتصادی، سیاسی و قدرت نرم ادعای ابرقدرتی داشت، نیاز به تأسیس نهادهایی برای مدیریت داشت. آمریکاییها از این جهت در قدرت نهادسازی هم توانمندی پیدا کردند. این پنج شاخص قدرت آمریکا شد.
حالا در این سالیان گذشته چه اتفاقی برای آمریکاییها افتاده؟ یکی از اتفاقاتی که سال گذشته در حوزه نظامی افتاد، شکست مفتضحانه آمریکا در افغانستان بود. با اینکه آمریکاییها خیلی بیشتر برای اعزام هزینه میکردند و امکانات و تجهیزات مدرنتر و پول خیلی بیشتری داشتند، ولی در نهایت بعد از بیست سال که تریلیونها دلار در افغانستان هزینه کردند و چند صد هزار افغان را از بین بردند و چند هزار آمریکایی در آن کشور جانشان را از دست دادند، مجبور به فرار مفتضحانه شدند و تصاویرش در همه جای دنیا پخش شد.
در این سالیان گذشته، آمریکاییها در هیچکدام از کارهایی که در حوزه نظامی علاقه داشتند در ایران انجام بدهند، موفق نبودند. دلیل اصلیاش هم جمهوری اسلامی ایران بود؛ چرا آمریکاییها در حوزه نظامی دچار چالش و شکست شدند؟ بهخاطر افرادی مثل سردار سلیمانی. یکی از دلایلی که آمریکاییها از سردار سلیمانی بهشدت متنفر بودند این بود که برای آمریکا در حوزه نظامی چالش جدی ایجاد کرده بود. این شکستهای متعدد در حوزه نظامی تبعات اقتصادی هم برای آمریکا داشت. همانطوری که این شاخصها با شاخص نظامی شروع شد و بهتدریج قدرت به حوزههای دیگر هم سرایت پیدا کرد، با از دست دادن جایگاه نظامی، جایگاه خود را از دست دادند. با از بین رفتن قدرت نظامی آمریکا، آمریکا خیلیها را به این سمت برد و میبرد. همپیمانشدن، هماهنگشدن و گوشکردن به دستورات آمریکا عاقبت خوبی ندارد. جریانهای غربگرا در افغانستان، اوکراین، سوریه، یمن، لبنان و حتی ایران در سالیان گذشته دچار چالش شدند و شکست در حوزه اقتصادی و نظامی قدرت آمریکا را کاهش داد؛ چون توانمندی سیاسی و اقتصادی عقبه نظامی داشت. آن عقبه نظامی که دچار چالش شد، آمریکاییها در حوزه اقتصادی هم خیلی قابلیت بالایی پیدا نکردند و از دولت کارتر به بعد بدهی آمریکا افزایش پیدا کرد. آمریکاییها هنوز از شوکی که بعد از پیروزی انقلاب به اقتصادشان وارد شد، خارج نشدهاند و این روند افول اقتصادی آمریکا شروع شد. آمریکاییها بعد از جنگ جهانی دوم، ۵۰درصد اقتصاد دنیا را کنترل کردند و الآن حدود ۲۰درصد است. بانک جهانی صندوق بینالمللی پول در برآوردی گفته است که در سه چهار سال آینده ۲۰درصد به ۱۰درصد میرسد. این روند افول با سرعت بالایی در حال طیشدن است.
پس، در حد زیادی جمهوری اسلامی و افرادی مثل شهید سلیمانی بودند که به افول اقتصادی در آمریکا کمک کردند. افول نظامی و اقتصادی هم جایگاه سیاسی آمریکا را زیر سؤال برده و دیگر آن ابهت را ندارند. اگر آمریکاییها مثل گذشته جایگاه سیاسی خود را داشتند، هیچوقت ما شاهد وضعیت فعلی اوکراین نبودیم. ماجرای اوکراین یکی از نشانههای افول آمریکاست، همانطوری که در افغانستان این واقعیت وجود دارد.
افول نظامی و اقتصادی و سیاسی، افول قدرت نرم آمریکا را هم همراه خودش آورده و دارد میآورد. الآن کمتر فرد هوشمندی در دنیا هست که نگاهش به آمریکا مثل نگاه نسل قبلی باشد و آمریکا برای خیلیها دیگر جذابیت ندارد. واقعیتهای آمریکا اینگونه که هست، مشخص است. وقتی بیماری مثل کرونا میآید، آمریکا رتبه یک در ابتلا و فوت را پیدا میکند و معلوم میشود که مشکلات جدی در آن کشور وجود دارد. آن نگاه خوشبینانهای که خیلیها به حوزههای مختلف آمریکا داشتند، الآن از دست رفته است. وقتی سیستم سیاسی آمریکا فردی مثل ترامپ و بایدن را رئیسجمهور میکند، معلوم است که مشکلی در نهادهای آمریکایی ایجاد شده است. کنگره آمریکا که یکی از نهادهای اصلی حکمرانی در آمریکاست، مردم آمریکا آنها را آدمهای فاسد و دروغگو میدانند. آمریکاییها در حوزه نهادسازی هم دچار چالش شدند. این افول در این پنج حوزه، نتیجهاش شکستهای متعددی است که ما در این سالیان شاهدش هستیم. از جمله شکستی که نسبت به ایران داشتند و خودشان هم میگویند این است که سیاست فشار حداکثریشان جواب نداد؛ یعنی سیاست فشار حداکثری در عمل تبدیل به شکست شد.
موضوع افول چقدر در میان مجامع نخبگانی آمریکا مطرحشده و عمومیت دارد؟
افرادی مثل فوکویاما که در ایران هم مشهورند، بحث افول را بسیار گسترده مطرح کردند. سال گذشته، آقای فوکویاما در مجله فارنافرز درباره وضعیت فعلی آمریکا گفت آمریکا از ریشه پوسیده است. در حرفههای متعدد افرادی هستند که نسبت به افول آمریکا اجماع دارند. کسی نیست که معتقد به افول نباشد. آن پنج شاخصی که عرض کردم، دچار چالش شده و خودشان هم خیلی بیشتر و عمیقتر از ما این بحثها را مطرح میکنند. بعضیها میگویند اگر فلان کار را بکنیم، افول کند میشود. بعضیها هم میگویند ازدسترفته و هر کاری هم کنید قابلیت کندشدن ندارد. آقای فوکویاما معتقد است که آمریکا از ریشه پوسیده و درست بشو هم نیست؛ یعنی هیچ سیاست و راهکاری نیست که دولت آمریکا اعمال کند و به نتیجه برسد.
حتی نهادهای اطلاعاتی آمریکا معتقدند که آمریکا در حال از دست دادن جایگاهش است. شورای اطلاعات ملی آمریکا گزارشی درباره دنیای سال ۲۰۳۰ دارد که میگوید دنیا در حال چند قطبیشدن است و قدرت بهسمت ائتلافها و شبکهها میرود. آن پیچ تاریخی که حضرت آقا چند سال پیش گفتند، الآن با سرعت قابلتوجهی دارد اتفاق میافتد.
اگر بخواهید دلیل کلی برای افول آمریکا و ضعف فعلیاش در موقعیتهای مختلف عنوان کنید، آن دلیل چیست؟
چرا حکومت شوروی فروپاشید؟ مشکل اصلی شوروی این بود که سیستم کمونیستی، مالکیت خصوصی را به رسمیت نمیشناخت و این اقتصاد شوروی را با چالش مواجه کرده بود. وقتی اقتصاد با چالش مواجه شد، خیلی از مسئولین شوروی سابق به این نتیجه رسیدند که سیستمشان خیلی کارآمد نیست و به غرب علاقهمند شدند و فروپاشی شوروی نتیجه ذهنیت غربگراها بود.
آمریکا در سیستم سرمایهداری این مشکل را ندارد و مالکیت خصوصی به رسمیت شناخته شده است، منتها در اینجا زیادهروی شده است؛ یعنی سیستم سرمایهسالار در آمریکا به سرمایهدار اجازه میدهد که در حوزه سیاسی نفوذ پیدا کند. چطور؟ با کمکهای مالی که درصدی از جامعه سرمایهدارهای سیاستمدار میکنند. حضرت آقا هم فرمودند رژیم مافیایی؛ یعنی مافیای اقتصادی که برای رسیدن به اهدافش مافیای سیاسی درست میکند.
مشکل اصلی آمریکا سیستم مافیایی است. زمانی که آن یک درصدیها جامعه سیاستمدارها را هماهنگ کردند، آن سیاستمدارها در راستای منافع آن یک درصد کار میکنند. اگر الآن هم درگیری آمریکا و روسیه به نفع مردم آمریکا باشد، فقط بهخاطر این است که این درگیریها به نفع شرکتهای اسلحهسازیشان است. کمککردن به سیاستمدارها به نفع سیاستهای نفتیشان است. این به نفع عموم مردم هم هست؟ نه؛ چون الآن بودجههای کلانی به شرکتهای اسلحهسازی منتقل میشود.
سیستم کمونیستی و سرمایهسالار مشکل اساسی و ویژهتری هم داشت و آن عدم توجه به اخلاق و دین است. تفکر لیبرال میگوید این فرد است که باید تصمیم بگیرد چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. این گزاره اصلی تفکر لیبرال دموکراسی با مفهوم اخلاق در تناقض است. از این جهت، این مشکل اصلی سیستم کمونیستی و سیستم سرمایهسالار است؛ حالا به این معنی نیست که کتاب اخلاق در آمریکا نوشته نمیشود، نه نوشته میشود، منتها نمیتوانند در لیست شاخصهای اصلی تفکر لیبرال بیاورند. به همین دلیل، تفکر اسلامی اینجا حرفی برای گفتن پیدا میکند. ما امید داریم که قرن جدید، قرن تمدن نوین اسلامی باشد. تفکر اسلامی در دنیای امروز واقعاً حرفی برای گفتن دارد.