فاطمه جوشی

کفن پرماجرای مریم

کفن پرماجرای مریم


کفن پرماجرای مریمبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، به مناسبت سالروز شهادت مریم فرهانیان از زنان مدافع خرمشهر در ۱۳ مرداد انتشارات مرز و بوم روایت فاطمه جوشی، فرمانده بسیج خواهران آبادان از شهادت این شهیده منتشر کرد که در ادامه می‌خوانید.

گفتم: «می‌خوام برم مشهد. سوغاتی چی می‌خواین براتون بیارم؟» مریم گفت: «من هیچی نمی‌خوام.» گفتم: «بگو هر چی می‌خوای.» گفت: «برام یه کفن بیار.» گفتم: «ای بابا! تو بمیر، توی آبادان کفن مجانیه.» گفت: «نه. به خدا جدی می‌گم. این کفنو حتما به ضریح آقا بمالی، متبرک شه.» گفتم: «باشه. تونستم که حتما این کارو می‌کنم.»

ازشان خداحافظی کردم و رفتم. آن‌موقع فکر کنم دوازدهم مرداد بود که رسیدم مشهد. با اینکه بعد از مدت‌ها بود رفته بودم مشهد، ولی عجیب دلشوره داشتم. مثل همیشه که می‌رفتم امام رضا، خوشحال نبودم. آن روز گفتم بذار اول برم سوغاتی بخرم، یک‌دفعه می‌بینی وقت نشد.

رفتیم حرم، دیدم خیلی شلوغ است؛ گفتم: «یا امام رضا تو رو به خدا، منو شرمنده نکن. حالا مریم گفته اینو حتما به ضریحت بمالم.» باورتان نمی‌شود، انگار یکی راه را برای من باز کرد. خودم را رساندم به ضریح آقا، کفن را مالیدم به ضریح. فقط همان یک کفن را توانستم تبرک کنم. گفتم: «یا امام رضا مریم رو به آرزوش برسون.»

دلشوره‌ی عجیبی توی دلم بود. فردای آن روز یکی از بچه‌های سپاه زنگ زده بود و گفته بود: «اتفاقی افتاده، به جوشی بگین بیاد آبادان.» سروته کردم برگشتم آبادان. یک پارچه مشکی زده بودند در بنیاد که رویش نوشته بود: «شهادت خواهر مریم…» هنوز باور نداشتم. گیج بودم. رفتم خانه‌شان. مادر مریم شروع کرد به شیوه عربی شیون کردن. خودش را زد، گفت: «جوشی! کفنشو آوردی چه فایده!» آن‌موقع بود که دیگر باورم شد. بعد‌ها فهمیدم همان ساعتی که من کفن را برده بودم طواف داده بودم، همان لحظه مریم ترکش خورده بود. عجیب بود. ولی کفنی که برای مریم آورده بودم بهش نرسید.

چند سال بعد، سال ۷۵ پدرش به رحمت خدا رفت. بچه‌ها به من نگفتند. تا اینکه یک بار توی بازار، سمیرا خواهر بزرگ مریم را دیدم. قبل از آن خواب دیده بودم مریم با یک آقایی آمدند بیمارستان ملاقاتم. گفتم: «چقدر لباساتون شبیه همه!» گفت: «همون لباسیه که خودت برامون آوردی.» خواب را که برای سمیرا تعریف کردم، گفت: «حقیقتش پدرم به رحمت خدا رفت. چله‌اش هم گذشته، ولی کفنی که برای مریم آورده بودی، برای پدرم استفاده کردیم.»

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

کفن پرماجرای مریم بیشتر بخوانید »

یخ در بهشت روز‌های جنگ در آبادان/ دختر‌های آبادانی یک شبه مرد شدند

«یخ در بهشت» روز‌های جنگ در آبادان/ دختر‌های آبادانی یک شبه مرد شدند


یخ در بهشت روز‌های جنگ در آبادان/ دختر‌های آبادانی یک شبه مرد شدندبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، فاطمه جوشی فرمانده بسیج خواهران آبادان خاطره‌ای از سردخانه بیمارستان شهید بهشتی در جنگ را روایت کرد که در ادامه می‌خوانید.

ماه اول جنگ آن‌قدر مناظر دلخراش بود که حد و حساب نداشت. هفته دوم مهر بود که رفته بودم بیمارستان شهید بهشتی پیش خواهر‌ها برای بازدید. هم‌زمان با من ماشین یخ وارد شد؛ بچه‌ها خیلی خوشحال شدند، داد می‌زدند: «بچه‌ها، ماشین یخ، ماشین یخ!» پیش خودم گفتم: «یعنی چی؟ این بچه‌ها که این همه تحمل گرسنگی و تشنگی رو می‌کنن، حالا به خاطر ماشین یخ چرا این‌قدر خوشحالی می‌کنن؟»

از بچه‌ها پرسیدم: «چرا یک لحظه همه ذوق کردید؟» زهرا حمیدی دستم را گرفت و برد پشت بیمارستان. آنجا دری بود که به خیابان اصلی هم باز می‌شد. سردخانه بیمارستان هم آنجا بود. زهرا گفت: «نیگا کن این شهدا رو، از دیشب تا حالا اصلا نخوابیدیم، سردخونه پر شده، یخ هم نداشتیم. نمی‌دونستیم با این جنازه‌ها چکار کنیم.» مات ماندم. کلی شهید روی زمین بود. بچه‌ها مدام قالب‌های یخ را می‌گذاشتند روی جنازه‌ها تا گرمی هوا جنازه‌ها را خراب نکند و از جنازه‌ها حفاظت می‌کردند تا حیوانات اهلی و وحشی بهشان حمله نکنند. آن روز‌ها آبادان خالی از سکنه شده بود. در هر کوچه و خیابان چندین نفر خونشان ریخته شده بود. همه‌جا بوی خون می‌داد. مسلم بود حیواناتی که خون می‌خوردند وحشی می‌شدند. غیر از زهرا حمیدی دو نفر دیگر از خواهر‌ها بالای سر جنازه‌ها نشسته بودند.

هفته اول جنگ وضعیت به این شکل بود. مگر قبل از شروع جنگ در آبادان هفته‌ای چند نفر می‌مردند؟ سردخانه هر بیمارستان چهار، پنج تا کشو داشت که همان‌ها کفایت می‌کرد، ولی شهدای جنگ آن‌قدر زیاد بودند که توی سردخانه جا نمی‌شدند. وضعیت خیلی اسفناک بود. واقعا دل می‌خواهد. اصلا انگار یک نیروی خدایی بود. عادی بود برایمان.

گاهی وقت‌ها می‌پرسند: «خواهرا توی جنگ چکار کردند؟» فکر می‌کنند همه جریان فقط ملافه عوض کردن و این‌طور چیز‌ها بوده است؛ البته این هم خودش کار خیلی بزرگی بود. به نظر من کسی که اولین بار بود از خانواده‌اش جدا شده، مرده ندیده و اصلا توی این وادی‌ها نبوده است، حالا بیاید و شب تا صبح پای یک تعداد جسد بنشیند، آن هم جسد‌هایی که در معرض خطرند، واقعا کار بزرگی کرده است. فقط کافی بود بچه‌ها جنازه‌ها را بگذارند و بروند، آن‌وقت احتمال داشت هر اتفاقی بیفتد. اگر این اتفاق می‌افتاد، واقعا بی‌حرمتی به شهدا بود. من خودم وقتی این صحنه را دیدم آن‌قدر تحت‌تأثیر قرار گرفتم که باورم نمی‌شد.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

«یخ در بهشت» روز‌های جنگ در آبادان/ دختر‌های آبادانی یک شبه مرد شدند بیشتر بخوانید »