وقتی آتشی می‌سوزاند، تماشاچی بمانیم؟

وقتی آتشی می‌سوزاند، تماشاچی بمانیم؟



سوریه

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، تصور کنید ساختمانی در حال سوختن است و ساکنینش هیچ راهی برای گریز از آتشی که احاطه‌شان کرده ندارند. تصور کنید خانه‌تان کمی دورتر از محل آتش‌سوزی است، یا اصلاً چند تا محله آن‌ورتر. تصور کنید آدم‌های توی آتش‌مانده ازتان کمک می‌خواهند؛ از پیر و جوان، کودک و نوجوان چسبیده‌اند به پنجره‌های قفل شده، با دهانی که جیغ می‌کشد و شما فقط باز و بسته‌شدن ملتمسانه‌اش را می‌بینید. نیروی آتش‌نشانی و امداد آمده است، اما به نفرات بیشتری نیاز است. همه در حال دویدن و کمک‌رسانی هستند. شما چه می‌کنید؟ می‌توانید چشم روی دست‌هایی که برای کمک‌خواهی از آن سوی شیشه‌ها و دل آتش به سمتتان دراز شده ببندید؟

می‌توانید اگر به کمک بیشتری نیاز بود نروید؟ مثلاً بگویید این آتش تا محل زندگی من خیلی فاصله دارد و پس اشکالی ندارد دیرتر خاموش شود. یا یک‌دفعه یادتان بیاید یکی از دشمنان یا یک مثلاً دوست که سال‌ها پیش سرتان را کلاه گذاشته ساکن این خانه است. بعد بگویید: بهتر! بگذار بسوزد! اصلاً چرا باید جانم را برای آدم‌هایی که هیچ ارتباطی با من ندارند به خطر بیندازم. اصلاً مرکز آتش‌نشانی و آدم‌هایش برای همین روزها تعلیم دیده‌اند و پول می‌گیرند دیگر!

به‌گمانم خیلی از این فکرها توی سر ما آمده و رد شده و شاید جایی از اندیشه‌مان هم گیر کرده و پای اراده‌مان را شل. خیلی‌ها هستند که وقتی در چنین موقعیتی قرار می‌گیرند دو دو تا چهارتایی می‌کنند و می‌روند. همان حساب کتابی که چند نمونه‌اش در بالا ذکر شد.

این‌ها آدم‌هایی هستند که اگر برای انجام دادن کارشان دلیل منطقی هم داشته باشند، باز منفعت شخصی‌شان برای انجام ندادن پررنگ‌تر است. «منفعت» کلمه‌ای است که انسان را در تصمیم گیری ترسو و مردد می‌کند. طرح این سؤال از خود که اگر این کار را کنم چه نصیبم می‌شود و اگر نکنم چه، پای انسانیت آدمی را شل می‌کند و نگاهش را تار.

اما در کنار همین آدم‌ها، انسان‌هایی هستند که برای کمک به دستان درازشده درنگ نمی‌کنند. پای حساب‌وکتاب مغزشان نمی‌نشینند که چقدر از حادثه دورند که کسی دارند می‌سوزد و فریاد کمک‌خواهی سر داده هم‌زبانش است؟ هم‌خونش است؟ دشمنش است؟ آن‌ها فقط یک چیز را می‌بینند. اینکه «انسانی در شرایط بدی قرار دارد و وظیفه انسانی اوست که به کمکش بشتابد.» همین.

حالا بیایید تمام تصورهای ابتدایی از ساختمان و آتش‌سوزی و فریاد کمک‌خواهی را تبدیل به سوریه و جنگ و آدم‌های جنگ‌زده کنید. حالا همان رهگذران را آدم‌هایی ببینید که از روزنامه‌ها از صفحه رنگی تلویزیون و موبایل درد و سوختن آدم‌های دیگری را شاهدند. مسلماً باز همان دو دسته ایجاد می‌شود. بستن روزنامه، خاموش کردن تلویزیون، رد شدن از پیج‌های اخبار اینستاگرام و گفتن زیرلبیِ ایران کجا سوریه کجا! عمراً این آتش و دشمن به اینجایی ‌که من لم داده‌ام برسد!

و اما دسته دوم آن‌ها که خون انسانیت در رگ‌هایشان بیشتر است غلیظ‌تر است خوش‌رنگ‌تر است برمی‌خیزند تا به کمک بروند؛ چون تصور درد کشیدن و نزدیک شدن این بلایا به مرز و بوم و ناموسشان خون در رگ‌هایشان را به جوش می‌آورد. چون درد کشیدن هیچ آدمی را تاب نمی‌آورند. حتی آدم‌های هزاران فرسنگ دورتر.

همه این‌ها را گفتم تا بگویم آن‌هایی که روزی انسانیتشان شجاعت و قدرت به قدمشان بخشید و گام‌هایشان را سوی آتش و گلوله به راه انداخت، مدافعان همان حرمی شدند که هزار سال پیش برخاستند و بذر انسانیت را همراه خون خود  بر این جهان کاشتند تا رسالتِ انسان ماندن خشک نشود و از یاد نرود. اگر کربلا و روز عاشورا قیام حسین صبر زینب اشک‌های رقیه هنوز جان‌ دارد هنوز اسمشان بغض می‌دواند در گلویمان هنوز صحرای کربلا داغی خون‌ و ترک لب‌هایشان را از یاد نبرده به برکت همان ایمانِ آغشته به انسانیت است. به‌خاطر کسانی است که لحظه‌به‌لحظه انسانیت آن‌ها را بر پیکر دردناک تاریخ ثبت کرده‌اند تا به یادگار بماند. فراموش نشود، رنگ نبازد. حالا سؤال من این است، چرا نباید از کسانی که راه انسانیت و دفاع از انسان را سبز نگه می‌دارند ننوشت؟ چرا نباید یادشان را در سطر سطر کتاب‌ها با ناب‌ترین کلمات ثبت نکرد، برای روزگاری که انسان بودن و انسان ماندن دارد جزء پدیده‌های نادر می‌شود؟

* فاطمه رهبر/ نویسنده کتاب بیست و هفت روز و یک لبخند



منبع خبر

وقتی آتشی می‌سوزاند، تماشاچی بمانیم؟ بیشتر بخوانید »