فاطمیون

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند



ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دل کندن از مادر برایش خیلی سخت بود، اما دیدن جنایت تکفیری‌ها در سوریه برایش سخت‌تر. با اینکه ۴ برادر دیگرش در سوریه بودند برای خودش تکلیف می‌دید که راهی سوریه شود، شغل و درآمد خوبی هم داشت و استادکار تولیدی کفش بود، اما نمی‌توانست در آرامش بنشیند و به کارش برسد و بشنود که تکفیری‌ها به حریم اهل بیت (ع) بی‌حرمتی‌ کرده‌اند. بالاخره با هر ترفندی بود مادر را راضی کرد و راهی سوریه شد و در گرمای سوزان تیرماه ۹۶ در مرز سوریه و عراق به شهادت رسید و به گفته خودش نزد اهل بیت (ع) برای خود و خانواده‌اش آبرو خرید.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در منطقه عملیاتی تدمر چند روز قبل از شهادت

در ادامه پای صحبت‌های برادران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» می‌نشینیم.

۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی حسینی درباره مهاجرت خانواده از افغانستان به ایران می‌گوید:

اوایل خانواده پدربزرگم در استان بغلان واقع در شمال افغانستان زندگی می‌کردند که در پی جنگ شوروی علیه افغانستان و اوضاع نابسامان در این کشور و آزار و اذیت شیعیان، با وجود اینکه پدربزرگم در افغانستان زمین کشاورزی و دام و طیور بسیار داشت،  برای حفظ دین در سال ۱۳۵۹ وارد ایران شدند. آن‌ها از همان ابتدا در مشهد ساکن شدند و پدرم ازدواج کرد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عموهایم در جبهه حضور یافتند و پدرم نیز از وقتی وارد ایران شد دروس حوزوی خواند. پدرم تا سال ۸۳ که به رحمت خدا رفت، امام جماعت مسجد محله‌مان بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی برادر شهید سیداحمد حسینی

من فرزند ارشد خانواده هستم که بعد از من سیدحسن، سیدمصطفی، سیدمجتبی و سیداحمد، سیدجواد و مرضیه سادات و دوقلوهایمان سیدمهدی و سیدمحسن به دنیا آمدند. هر کدام از ما در حرفه‌ای مشغول کار بوده‌ایم و درآمد خوبی هم داریم، مثلاً شهید سیداحمد استادکار تولیدی کفش بود، سیدحسن استاد سنگ‌کاری، سیدمصطفی استاد نجار، سیدمجتبی و سیدجواد هم خیاط‌های زبردستی هستند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدحسن حسینی برادر شهید در حرم حضرت زینب (س)

اما وقتی که سال ۹۱ شنیده شد که داعشی‌ها به سوریه حمله کرده‌اند، برادرانم راهی سوریه شدند که جزو نفرات اول لشکر فاطمیون بودند. بعد از آن در طول این سال‌ها پنج تن از برادرانم راهی دفاع از حرم شدند که به تازگی دو برادرم از سوریه به ایران برگشته‌اند. اما من به خاطر شرایط جسمی نتوانستم اعزام شوم.

سیداحمد وابستگی زیادی به مادر داشت

سیداحمد در دوران نوجوانی به اندازه‌ای دیندار و دنبال‌ کمال و سعادت بود که خیلی از مواقع بعضی از همسایه‌ها یا والدین دوستانش، حسرت داشتن چنین فرزندی را بیان می‌کردند؛ برادرم علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت و همیشه در مراسم‌های مذهبی پیش قدم و پرتلاش بود؛ یکی از ویژگی‌های سیداحمد این بود که زیارت عاشورای بعد از نماز صبح را ترک نمی‌کرد و بین‌الطلوعین را نمی‌خوابید. او با سن کمی که داشت ما را برای رفتن به مسجد و دیگر اعمال حسنه تشویق می‌کرد. سیداحمد بیشتر اوقات مشغول گفتن ذکر وخواندن دعای فرج برای سلامتی آقا امام عصر(عج) بود. نمرات درسی او به ویژه در درس‌های قرآن و دینی عالی بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

مادری که ۵ فرزند خود را راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرده است

سیداحمد زمان فوت پدرم یازده ساله بود و بعد از این قضیه توجه زیادی به مادرم داشت، مادرم و سیداحمد به قدری به هم علاقه داشتند که ما به حال برادرم غبطه می‌خوردیم، البته چند سال اخیر ما ازدواج کرده بودیم و هر کدام درگیر امورات زندگی خودمان بودیم اما سیداحمد مجرد بود و فرصت بیشتری برای رسیدگی به مادر داشت. مادر هم نهایت رضایت از رفتار و کردار خداپسندانه او را داشت.

به سوریه می‌روم تا آبروی شما نزد عمه زینب (س) باشم

از آغاز حمله تکفیری‌ها و گروهک‌های تروریستی به سوریه و عراق، سیداحمد به دنبال جلب رضایت مادر بود. بارها بعد از مطرح کردن نیتش ما می‌خواستیم منصرفش کنیم، اما می‌گفت: الان وقتش است و باید از حرم عمه زینب (س) دفاع کنیم. این نکته را هم بگویم که سیداحمد با شهید «رضا اسماعیلی» اولین شهید ذبح‌شده لشکر فاطمیون رفیق، بچه محل و هم‌کلاس بودند و بعد از شهادت رضا اسماعیلی، سیداحمد خیلی بیتابی می‌کرد.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

از سمت راست؛ شهید سیداحمد حسینی و شهید رضا اسماعیلی

بالاخره برادرم با اصرار زیاد توانست رضایت مادر را بگیرد و در ماه مبارک رمضان سال ۹۵ به همراه چهار برادر دیگرم عازم سوریه شدند و یک دوره دو ماهه در سوریه بودند سیداحمد یک دوره رفت سوریه و برگشت، اما چون دیگر برادرها در سوریه بودند و یکی از برادرانم مجروح شده بود، مادر اجازه نداد بار دوم سیداحمد برود.

قبل از ماه مبارک رمضان سال ۹۶،‌ سیداحمد به مادر گفت: من خواب عمه زینب (س) را دیده‌ام و باید به سوریه بروم تا برای شما آبرو بخرم. بالاخره بعد از کلی التماس و خواهش مادر را راضی کرد و برای بار دوم عازم سوریه شد. در این اعزام سیداحمد به همراه سه برادرم بودند حدود یک ماه از حضورش در خاک سوریه می‌گذشت که ظهر جمعه ۱۶ تیرماه  در خاک سوریه منطقه کربلای یک نزدیک مرز عراق، گروهک تکفیری آن‌ها را محاصره می‌کنند و سیداحمد به شهادت می‌رسد.

بعد از شهادت سیداحمد چون منطقه در محاصره بود پیکر سیداحمد تا ۲ روز زیر آفتاب سوزان مانده بود و بعد از ۲ روز یک عملیات دیگری علیه داعش در آن منطقه انجام شد و رزمنده‌ها توانستند پیکر شهید را به عقب برگردانند. برادران دیگرم در تدمر و حلب حضور داشتند و تا زمان تشییع سیداحمد در جریان شهادت برادرمان قرار نگرفته بودند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید احمد در کنار مزار پدر

سیدعلی نخستین کسی بود که در جریان خبر شهادت سیداحمد قرارمی‌گیرد. او در این باره می‌گوید: سیداحمد در پرونده ثبت‌نام در لشکر فاطمیون نام و شماره تلفن من را برای مواقع ضروری نوشته بود از این رو بعد از شهادتش از دفتر لشکر با من تماس گرفتند و پرسیدند شما برادر سیداحمد هستید؟ من هم گفتم بله، گفتند: سیداحمد جراحتی برداشته و الان در دمشق است و ما می‌خواهیم او را به تهران منتقل کنیم. من هم آماده شدم تا به تهران بروم. دوباره تماس گرفتند و من را به دفتر سپاه دعوت کردند. در آنجا از صحبت‌هایشان فهمیدم که سیداحمد شهید شده است.

محل اصابت گلوله را از چشم مادر پنهان کردیم

آن‌ها گفتند می‌خواهیم به منزل بیاییم و با مادر صحبت کنیم، به آن‌ها گفتم این را به مادرم اعلام نکنید و به ما فرصت بدهید تا دایی و خاله و عموها به مشهد بروند و اطراف مادر شلوغ باشد بعد آرام‌آرام به مادر اطلاع بدهیم.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در تدمر سوریه

ما در فاصله ۳ـ۴ روز به اقوام اطلاع دادیم و آن‌ها به مشهد آمدند. در آن جمع یکی از دایی‌ها قضیه مدافعان حرم و ایثار آن‌ها را مطرح کرد و گفت: خوشا به حال کسی که مادر شهید می‌شود و با این جملات مادر را آماده کرد و به مادرم گفت که خوش به حالت که مادر شهید شدی. ابتدا مادرم خیلی بیتابی کرد و ناله زد، اما بعد از دو سه ساعت خواهر و برادرها که اطرافش بودند او را آرام کردند و گفتند: الان باید به عنوان مادر شهید افتخار کنی، چون سیداحمد برایت آبرو خریده است. بعد از این صحبت‌ها تا کنون من دیگر ندیدم، مادرم برای سیداحمد بی‌قراری کند.

افرادی که با توسل به سیداحمد حاجت گرفتند

بعد از دادن خبر شهادت، پیکر سیداحمد را به معراج بهشت رضا (ع) منتقل کردند. مسؤولان معراج به من گفتند: اول خودتان پیکر شهید را ببینید و اگر صلاح دیدید پیکر شهید را مادر و دیگر اعضای خانواده ببینند. در معراج برای اولین بار که پیکر برادرم را دیدم، یک گلوله به صورتش و گلوله دیگری به سینه‌اش اصابت کرده بود. با توجه به اینکه پیکر برادرم دو روز زیر آفتاب، سوخته بود و از این نگران بودم که دیدن پیکر شهید شاید برای مادر دلخراش باشد، از طرفی هم می‌گفتیم مادر باید برای آخرین بار صورت سیداحمد را ببیند. به همین خاطر آن قسمت از صورتش را که گلوله خورده بود، برگرداندیم تا مادر نبیند. گلوله روی سینه‌اش هم با کفن پوشیده شده بود. بالاخره شرایطی فراهم شد تا مادر و برادر و دایی‌ها پیکر سیداحمد را دیدند و بعد از برگزاری تشییع با شکوهی، در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
سیداحمد خیلی به امام رضا (ع) ارادت داشت

ما سال‌هاست در این محله ساکن هستیم و خیلی از اهالی ما را می‌شناسند بعد از شهادت سیداحمد همسایه‌ها بارها خواب او را دیدند و می‌گفتند: گرفتاری داشتیم و با توسل به شهید گرفتاری ما حل شده است. 

برادرانم دنبال امتیاز نبودند

از سال ۹۲ تاکنون برادرانم تقریباً پیوسته در جبهه‌های جنگ علیه تکفیری‌ها حضور داشتن و تنها داماد خانواده‌مان که پسرعمویمان است هم مدافع حرم است و تا یک ماه گذشته در جبهه بوده‌اندو دو پسرعمویمان هم رزمنده ومدافع حرم هستند. این جوان‌ها از جان و راحتی‌شان گذشتند و به جبهه‌های مقاومت رفتند و متأسفانه بعضی از کوته‌فکران می‌گویند مدافعان حرم بابت حقوق  و امتیاز رفتند در صورتی که اصلاً چنین نبوده برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید مجتبی برادر شهید سیداحمد حسینی

رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند.

حضور حاج قاسم در میان رزمندگان لشکر فاطمیون

رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
شهید سیداحمد و برادرش سیدجواد در حرم امام رضا (ع)

حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند.

درباره شهید 

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» متولد  اول مهر ۱۳۷۲ در مشهد مقدس است، وی پنجمین فرزند خانواده بوده و از کودکی ارادت زیادی به خاندان اهل بیت‌ (ع) داشت، سیداحمد در دومین مرحله اعزام به سوریه روز جمعه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در منطقه کربلای یک خاک سوریه و نزدیک مرز عراق، در محاصره گروهک تکفیری قرار گرفته و سپس به شهادت می‌رسد. ۲ روز بعد از شهادت سیداحمد منطقه از محاصره خارج شده و پیکرش توسط همرزمانش به ایران فرستاده می‌شود و بعد از ۱۳ روز در مشهد مقدس تشییع شده و در بهشت رضا (ع) در بلوک ۱۵ ردیف ۱۱ شماره ۶ آرام می‌گیرد.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، دل کندن از مادر برایش خیلی سخت بود، اما دیدن جنایت تکفیری‌ها در سوریه برایش سخت‌تر. با اینکه ۴ برادر دیگرش در سوریه بودند برای خودش تکلیف می‌دید که راهی سوریه شود، شغل و درآمد خوبی هم داشت و استادکار تولیدی کفش بود، اما نمی‌توانست در آرامش بنشیند و به کارش برسد و بشنود که تکفیری‌ها به حریم اهل بیت (ع) بی‌حرمتی‌ کرده‌اند. بالاخره با هر ترفندی بود مادر را راضی کرد و راهی سوریه شد و در گرمای سوزان تیرماه ۹۶ در مرز سوریه و عراق به شهادت رسید و به گفته خودش نزد اهل بیت (ع) برای خود و خانواده‌اش آبرو خرید.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در منطقه عملیاتی تدمر چند روز قبل از شهادت

در ادامه پای صحبت‌های برادران شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» می‌نشینیم.

۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی حسینی درباره مهاجرت خانواده از افغانستان به ایران می‌گوید:

اوایل خانواده پدربزرگم در استان بغلان واقع در شمال افغانستان زندگی می‌کردند که در پی جنگ شوروی علیه افغانستان و اوضاع نابسامان در این کشور و آزار و اذیت شیعیان، با وجود اینکه پدربزرگم در افغانستان زمین کشاورزی و دام و طیور بسیار داشت،  برای حفظ دین در سال ۱۳۵۹ وارد ایران شدند. آن‌ها از همان ابتدا در مشهد ساکن شدند و پدرم ازدواج کرد. بعد از آغاز جنگ تحمیلی رژیم بعث عراق علیه ایران عموهایم در جبهه حضور یافتند و پدرم نیز از وقتی وارد ایران شد دروس حوزوی خواند. پدرم تا سال ۸۳ که به رحمت خدا رفت، امام جماعت مسجد محله‌مان بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدعلی برادر شهید سیداحمد حسینی

من فرزند ارشد خانواده هستم که بعد از من سیدحسن، سیدمصطفی، سیدمجتبی و سیداحمد، سیدجواد و مرضیه سادات و دوقلوهایمان سیدمهدی و سیدمحسن به دنیا آمدند. هر کدام از ما در حرفه‌ای مشغول کار بوده‌ایم و درآمد خوبی هم داریم، مثلاً شهید سیداحمد استادکار تولیدی کفش بود، سیدحسن استاد سنگ‌کاری، سیدمصطفی استاد نجار، سیدمجتبی و سیدجواد هم خیاط‌های زبردستی هستند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیدحسن حسینی برادر شهید در حرم حضرت زینب (س)

اما وقتی که سال ۹۱ شنیده شد که داعشی‌ها به سوریه حمله کرده‌اند، برادرانم راهی سوریه شدند که جزو نفرات اول لشکر فاطمیون بودند. بعد از آن در طول این سال‌ها پنج تن از برادرانم راهی دفاع از حرم شدند که به تازگی دو برادرم از سوریه به ایران برگشته‌اند. اما من به خاطر شرایط جسمی نتوانستم اعزام شوم.

سیداحمد وابستگی زیادی به مادر داشت

سیداحمد در دوران نوجوانی به اندازه‌ای دیندار و دنبال‌ کمال و سعادت بود که خیلی از مواقع بعضی از همسایه‌ها یا والدین دوستانش، حسرت داشتن چنین فرزندی را بیان می‌کردند؛ برادرم علاقه عجیبی به اهل بیت (ع) داشت و همیشه در مراسم‌های مذهبی پیش قدم و پرتلاش بود؛ یکی از ویژگی‌های سیداحمد این بود که زیارت عاشورای بعد از نماز صبح را ترک نمی‌کرد و بین‌الطلوعین را نمی‌خوابید. او با سن کمی که داشت ما را برای رفتن به مسجد و دیگر اعمال حسنه تشویق می‌کرد. سیداحمد بیشتر اوقات مشغول گفتن ذکر وخواندن دعای فرج برای سلامتی آقا امام عصر(عج) بود. نمرات درسی او به ویژه در درس‌های قرآن و دینی عالی بود.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

مادری که ۵ فرزند خود را راهی دفاع از حرم حضرت زینب (س) کرده است

سیداحمد زمان فوت پدرم یازده ساله بود و بعد از این قضیه توجه زیادی به مادرم داشت، مادرم و سیداحمد به قدری به هم علاقه داشتند که ما به حال برادرم غبطه می‌خوردیم، البته چند سال اخیر ما ازدواج کرده بودیم و هر کدام درگیر امورات زندگی خودمان بودیم اما سیداحمد مجرد بود و فرصت بیشتری برای رسیدگی به مادر داشت. مادر هم نهایت رضایت از رفتار و کردار خداپسندانه او را داشت.

به سوریه می‌روم تا آبروی شما نزد عمه زینب (س) باشم

از آغاز حمله تکفیری‌ها و گروهک‌های تروریستی به سوریه و عراق، سیداحمد به دنبال جلب رضایت مادر بود. بارها بعد از مطرح کردن نیتش ما می‌خواستیم منصرفش کنیم، اما می‌گفت: الان وقتش است و باید از حرم عمه زینب (س) دفاع کنیم. این نکته را هم بگویم که سیداحمد با شهید «رضا اسماعیلی» اولین شهید ذبح‌شده لشکر فاطمیون رفیق، بچه محل و هم‌کلاس بودند و بعد از شهادت رضا اسماعیلی، سیداحمد خیلی بیتابی می‌کرد.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

از سمت راست؛ شهید سیداحمد حسینی و شهید رضا اسماعیلی

بالاخره برادرم با اصرار زیاد توانست رضایت مادر را بگیرد و در ماه مبارک رمضان سال ۹۵ به همراه چهار برادر دیگرم عازم سوریه شدند و یک دوره دو ماهه در سوریه بودند سیداحمد یک دوره رفت سوریه و برگشت، اما چون دیگر برادرها در سوریه بودند و یکی از برادرانم مجروح شده بود، مادر اجازه نداد بار دوم سیداحمد برود.

قبل از ماه مبارک رمضان سال ۹۶،‌ سیداحمد به مادر گفت: من خواب عمه زینب (س) را دیده‌ام و باید به سوریه بروم تا برای شما آبرو بخرم. بالاخره بعد از کلی التماس و خواهش مادر را راضی کرد و برای بار دوم عازم سوریه شد. در این اعزام سیداحمد به همراه سه برادرم بودند حدود یک ماه از حضورش در خاک سوریه می‌گذشت که ظهر جمعه ۱۶ تیرماه  در خاک سوریه منطقه کربلای یک نزدیک مرز عراق، گروهک تکفیری آن‌ها را محاصره می‌کنند و سیداحمد به شهادت می‌رسد.

بعد از شهادت سیداحمد چون منطقه در محاصره بود پیکر سیداحمد تا ۲ روز زیر آفتاب سوزان مانده بود و بعد از ۲ روز یک عملیات دیگری علیه داعش در آن منطقه انجام شد و رزمنده‌ها توانستند پیکر شهید را به عقب برگردانند. برادران دیگرم در تدمر و حلب حضور داشتند و تا زمان تشییع سیداحمد در جریان شهادت برادرمان قرار نگرفته بودند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید احمد در کنار مزار پدر

سیدعلی نخستین کسی بود که در جریان خبر شهادت سیداحمد قرارمی‌گیرد. او در این باره می‌گوید: سیداحمد در پرونده ثبت‌نام در لشکر فاطمیون نام و شماره تلفن من را برای مواقع ضروری نوشته بود از این رو بعد از شهادتش از دفتر لشکر با من تماس گرفتند و پرسیدند شما برادر سیداحمد هستید؟ من هم گفتم بله، گفتند: سیداحمد جراحتی برداشته و الان در دمشق است و ما می‌خواهیم او را به تهران منتقل کنیم. من هم آماده شدم تا به تهران بروم. دوباره تماس گرفتند و من را به دفتر سپاه دعوت کردند. در آنجا از صحبت‌هایشان فهمیدم که سیداحمد شهید شده است.

محل اصابت گلوله را از چشم مادر پنهان کردیم

آن‌ها گفتند می‌خواهیم به منزل بیاییم و با مادر صحبت کنیم، به آن‌ها گفتم این را به مادرم اعلام نکنید و به ما فرصت بدهید تا دایی و خاله و عموها به مشهد بروند و اطراف مادر شلوغ باشد بعد آرام‌آرام به مادر اطلاع بدهیم.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سیداحمد در تدمر سوریه

ما در فاصله ۳ـ۴ روز به اقوام اطلاع دادیم و آن‌ها به مشهد آمدند. در آن جمع یکی از دایی‌ها قضیه مدافعان حرم و ایثار آن‌ها را مطرح کرد و گفت: خوشا به حال کسی که مادر شهید می‌شود و با این جملات مادر را آماده کرد و به مادرم گفت که خوش به حالت که مادر شهید شدی. ابتدا مادرم خیلی بیتابی کرد و ناله زد، اما بعد از دو سه ساعت خواهر و برادرها که اطرافش بودند او را آرام کردند و گفتند: الان باید به عنوان مادر شهید افتخار کنی، چون سیداحمد برایت آبرو خریده است. بعد از این صحبت‌ها تا کنون من دیگر ندیدم، مادرم برای سیداحمد بی‌قراری کند.

افرادی که با توسل به سیداحمد حاجت گرفتند

بعد از دادن خبر شهادت، پیکر سیداحمد را به معراج بهشت رضا (ع) منتقل کردند. مسؤولان معراج به من گفتند: اول خودتان پیکر شهید را ببینید و اگر صلاح دیدید پیکر شهید را مادر و دیگر اعضای خانواده ببینند. در معراج برای اولین بار که پیکر برادرم را دیدم، یک گلوله به صورتش و گلوله دیگری به سینه‌اش اصابت کرده بود. با توجه به اینکه پیکر برادرم دو روز زیر آفتاب، سوخته بود و از این نگران بودم که دیدن پیکر شهید شاید برای مادر دلخراش باشد، از طرفی هم می‌گفتیم مادر باید برای آخرین بار صورت سیداحمد را ببیند. به همین خاطر آن قسمت از صورتش را که گلوله خورده بود، برگرداندیم تا مادر نبیند. گلوله روی سینه‌اش هم با کفن پوشیده شده بود. بالاخره شرایطی فراهم شد تا مادر و برادر و دایی‌ها پیکر سیداحمد را دیدند و بعد از برگزاری تشییع با شکوهی، در بهشت رضا (ع) آرام گرفت.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
سیداحمد خیلی به امام رضا (ع) ارادت داشت

ما سال‌هاست در این محله ساکن هستیم و خیلی از اهالی ما را می‌شناسند بعد از شهادت سیداحمد همسایه‌ها بارها خواب او را دیدند و می‌گفتند: گرفتاری داشتیم و با توسل به شهید گرفتاری ما حل شده است. 

برادرانم دنبال امتیاز نبودند

از سال ۹۲ تاکنون برادرانم تقریباً پیوسته در جبهه‌های جنگ علیه تکفیری‌ها حضور داشتن و تنها داماد خانواده‌مان که پسرعمویمان است هم مدافع حرم است و تا یک ماه گذشته در جبهه بوده‌اندو دو پسرعمویمان هم رزمنده ومدافع حرم هستند. این جوان‌ها از جان و راحتی‌شان گذشتند و به جبهه‌های مقاومت رفتند و متأسفانه بعضی از کوته‌فکران می‌گویند مدافعان حرم بابت حقوق  و امتیاز رفتند در صورتی که اصلاً چنین نبوده برادرانم شغل و درآمد خوبی داشتند و رفتند.

ناهار مخصوص با حاج قاسم

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند

سید مجتبی برادر شهید سیداحمد حسینی

رزمنده مدافع حرم «سیدمجتبی حسینی» برادر شهید سیداحمد حسینی در ادامه به خاطره‌ای از دیدار رزمندگان لشکر فاطمیون با سردارشهید حاج قاسم سلیمانی اشاره کرده و می‌گوید: سال ۹۷ در منطقه جنگی بوکمال خاک سوریه نزدیک مرز عراق، رزمنده‌های فاطمیون به دلیل جنگ چند روزه رو در رو با تکفیری‌ها از نظر جسمی و روحی خسته شده بودند و از طرفی هم مهمات درحال تمام شدن بود، فرمانده عملیات خیلی تلاش می‌کرد که روحیه رزمنده‌ها حفظ شود و از پشت خط هم برای نیروهای پشتیبانی تقاضای کمک کرده بود گویا این خبر به حاج قاسم می‌رسد که رزمنده‌های فاطمیون در منطقه جنگی منتظر کمک هستند. حاج قاسم و یکی از همراهانشان به سمت منطقه حرکت کردند و سرزده خودشان را به رزمنده‌ها ‌رساندند. در این لحظه رزمنده‌ها با اشتیاق بهم خبر دادند که حاج قاسم به منطقه آمده است، همگی دور حاجی حلقه زدیم و ایشان برایمان صحبت کردند.

حضور حاج قاسم در میان رزمندگان لشکر فاطمیون

رزمندگانی که قبلاً ملاقات با حاج قاسم داشتند به ما گفته بودند که ایشان به قدری انسان خدایی است که وقتی به چهره دلنشین‌شان نگاه کنید، آرام می‌شوید و قوت می‌گیرید. وقتی که سردار برای ما صحبت کردند، صدایشان نگرانی و غم را از ما دور کرد. با اینکه ایشان فرمانده کل سپاه قدس بودند، با رزمنده‌های فاطمیون روی زمین خاکی نشستند و ناهار با بچه‌ها تخم‌مرغ خوردند. حاج قاسم بدون بادیگارد بین بچه‌ها بود و با تک‌تک شان دیده‌بوسی می‌کرد با اینکه برای اولین بار ایشان را می‌دیدیم انگار سال‌های سال می‌شناختیم‌شان.

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند
شهید سیداحمد و برادرش سیدجواد در حرم امام رضا (ع)

حاج قاسم کمتر یک ساعت با بچه‌ها بودند، اما در همین مدت به قدری تشویق کردند و روحیه دادند که ما آماده رزم دوباره با تکفیری‌ها شدیم. حاج قاسم بعد از این دیدار راهی عملیات دیگری شدند و هر کدام از ما در حال خودمان به عکس یادگاری با ایشان و نوع رفتارشان که بعضی را به اسم صدا می‌زدند، فکر می‌کردیم. برخی از رزمنده‌ها هم قلم و کاغذ برداشته بودند و این ملاقات را یادداشت می‌کردند.

درباره شهید 

شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون «سیداحمد حسینی» متولد  اول مهر ۱۳۷۲ در مشهد مقدس است، وی پنجمین فرزند خانواده بوده و از کودکی ارادت زیادی به خاندان اهل بیت‌ (ع) داشت، سیداحمد در دومین مرحله اعزام به سوریه روز جمعه ۱۶ تیرماه ۱۳۹۶ در منطقه کربلای یک خاک سوریه و نزدیک مرز عراق، در محاصره گروهک تکفیری قرار گرفته و سپس به شهادت می‌رسد. ۲ روز بعد از شهادت سیداحمد منطقه از محاصره خارج شده و پیکرش توسط همرزمانش به ایران فرستاده می‌شود و بعد از ۱۳ روز در مشهد مقدس تشییع شده و در بهشت رضا (ع) در بلوک ۱۵ ردیف ۱۱ شماره ۶ آرام می‌گیرد.



منبع خبر

ناهار مخصوص با حاج قاسم/ ۵ برادری که مدافع حرم شدند بیشتر بخوانید »

برپایی جشن میلاد امام رضا (ع) توسط رزمندگان فاطمیون در سوریه+ تصاویر

برپایی جشن میلاد امام رضا (ع) توسط رزمندگان فاطمیون در سوریه+ تصاویر


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مراسم جشن میلاد حضرت علی بن موسی الرضا (ع) با حضور رزمندگان فاطمیون در جوار حرم حضرت زینب (س) سوریه برگزار شد.

برپایی جشن میلاد امام رضا (ع) توسط رزمندگان فاطمیون در سوریه+ تصاویر

در این مراسم مداحان اهل بیت (ع) به مولودی خوانی و مدیحه سرایی پرداختند.

برپایی جشن میلاد امام رضا (ع) توسط رزمندگان فاطمیون در سوریه+ تصاویر

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

برپایی جشن میلاد امام رضا (ع) توسط رزمندگان فاطمیون در سوریه+ تصاویر بیشتر بخوانید »

از امام رضا (ع) ممنونم تو را نصیبم کرد

روایتی از نخستین تشرف شهید ابوحامد به بارگاه رضوی


از امام رضا (ع) ممنونم تو را نصیبم کردبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرکز رسانه‌ای فاطمیون به مناسبت ایام ولادت امام رضا (ع) برشی از کتاب خاتون و قوماندان، روایت زندگی ام‌البنین حسینی همسر شهید علیرضا توسلی (ابوحامد) را منتشر کرده است که در ادامه می‌خوانید؛

در حرم، حالت تضرّع و استغاثه‏اش اشکم را درآورد. می‌‏دیدم که در وجود این مرد، چقدر آشوب و دل‏نگرانی است. کاش چیزی به نام پول اختراع نمی‌‏شد، تا این قدر خوشی‏‌ها کوتاه نبود و عمر شادی‏‌ها و خنده‏‌ها را این قدر گذرا نمی‌‏کرد. بهترین نماز عمرم را همان جا پشت علیرضا خواندم. وسط این غوغا و گیر و باری که درست شده بود، احساس غرور می‏‌کردم. قدم‌‏هایم محکم‌‏تر شده بود. به علیرضا گفتم: «کنار تو انگار دارم روی ابر‌ها قدم می‏زنم.»

خندید و سری تکان داد و گفت: «ان‌‏شاءالله که بتوانم همیشه مراقبت باشم و به من تکیه کنی!»

کنار ضریح دعا خواندم و به خاطر وجود علیرضا از خدا تشکر کردم. وقتی به محل قرار رسیدم من زودتر گفتم: «زیارت قبول.»

یک ساعت، همۀ زمانی بود که رفتیم و زیارت کردیم و برگشتیم! از ترس این که دیرتر از پدرم به خانه برنگردیم! اما دست بر قضا پدرم دروازه را باز کرد. هر دومان جا خوردیم. من بیشتر شرم شدم. پدرم به سردی دست علیرضا را که به سمتش دراز شده بود فشرد.

وقتی داخل اتاق بی‏بی نشسته بودیم، باز هم برایم از توکل گفت و همراهی و همدلی خودمان. بعد گفت: «از امام رضا تشکر کردم که تو را نصیب من کرده. بقیۀ راه دیگر چیزی نیست. درست می‌شود. زندگی بالا و پایین، زیاد دارد. اشتباه من بود که حاجی را ناراحت کردم. کم‏کم از دلش درمی‌آورم!»

بعد از یک هفته پدرم به علیرضا گفت: «دوست ندارم هر وقت می‌آیم خانه، تو اینجا باشی! برو خانۀ فامیلتان!»

علیرضا هم به‌نرمی گفت: «من در مشهد جایی ندارم حاجی! یا باید بروم هتل یا بروم افغانستان. منزل دوستانم که نمی‌روم، چون هم برای شما زشت است هم برای من. حتماً با خودشان می‌گویند الان که زن داری چرا نمیروی خانۀ خُسورخِیل‌ات (۱)»

پانوشت: ۱. خسور به معنای پدرزن و خسورخیل به معنای طایفۀ پدرزن است.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

روایتی از نخستین تشرف شهید ابوحامد به بارگاه رضوی بیشتر بخوانید »

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه»+‌ عکس

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه»+‌ عکس



شهیدان مدافع حرم سیدمحمد و سیدناصر سجادی

گروه جهاد و مقاومت مشرق – یک عصر گرم خردادی، خانه‌ای در حوالی امامزاده عقیل (ع)‌ اسلامشهر، میزبان ما بود تا درباره شهید «سیدمحمد سجادی» با همسر و فرزندانش صحبت کنیم. سید ابوذر ۹ ساله که آخرین فرزند شهید است، در را به روی ما باز کرد. سید محمود هم که بزرگترین پسر خانواده است، اواخر گفتگو از محل کارش به خانه رسید. در میانه صحبت هم قطع برق، کولر آبی و پرسر و صدای خانه را از کار انداخت تا هم صحبت‌هایمان گرم‌تر شود و هم صدای نسیبه خانم (همسر شهید) را که لهجه غلیظ دری داشت، بهتر به گوش ما برسد.

آقاسیدمحمد سجادی متولد ۲ مهرماه ۱۳۶۰ بود و ۱۹ مرداد ۱۳۹۵ در ملیحه سوریه به شهادت رسید. وقتی پیکرش به ایران آمد، همسرو فرزندانش کنار تابوتش نبودند و مدت‌ها بعد، توانستند در گلزار شهدای امامزاده عقیل(ع)، پای مزارش بنشینند و اشک بریزند!

آقاسیدناصر سجادی که چند سالی از آقاسیدمحمد بزرگتر بود، خانواده برادرش را از افغانستان به تهران آورد و خودش راهی سوریه شد. او هم مدتی بعد به شهادت رسید. حالا دو خواهر (نسیبه خانم و حبیبه خانم سجادی) شوهرانشان که دو برادر و پسرعمویشان بودند را در نبرد سوریه تقدیم دفاع از حرم حضرت بی‌بی زینب (س)‌ کرده‌اند و نشسته‌اند به تربیت ۹ فرزندشان تا آن‌ها هم یاران خوبی برای قیام آخر الزمان باشند.

در میانه گفتگو، خانم حبیبه سجادی هم به منزل خواهرش آمد و درباره همسر شهیدش، کمی برای ما سخن گفت.

آنچه در ادامه می‌خوانید، گفته‌های بی‌سانسور مادری صبور است که تمام دارایی‌های مادی‌اش را در افغانستان و تمام عشقش را در سوریه جا گذاشته و حالا به سختی در کوچه پس کوچه‌های اسلامشهر، از یادگارهای آقاسیدمحمد؛ ثریاسادات، لطیفه‌سادات، سید محمود، سمیه‌سادات، سید مهدی و سید ابوذر مراقب می‌کند.

**: اطلاعات ما فقط در این حد است که آقاسیدمحمد در ارتش افغانستان مشغول بودند…

همسر شهید: بله؛ فرمانده بود و در کابل با طالبان می‌جنگید. بعد از مدتی من گریه و زاری کردم که بچه‌هایم کوچک هستند و من نمی توانم با نگرانی جان تو، این‌ها را بزرگ کنم. وقتی تلفن می زد، صدای گلوله‌ها را می شنیدم و می فهمیدم که اوضاع خراب است. بعضی روزها تعداد زیادی شهید به کابل می آوردند. آنقدر گریه کردم که نرود. آقاسیدمحمد هم قبول کرد و یک ماه در خانه ماند. بعدش گفت باید برویم ایران. وقتی نمی گذاری بروم به جنگ،‌ نمی توانم در خانه بنشینم.

**: شغل اصلی‌شان چه بود؟

همسر شهید: نظامی بودند…

**: می توانستند کارشان را رها کنند و به ایران بیایند؟

همسر شهید: به صورت رسمی نمی شد و به صورت قاچاقی به ایران آمد.

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس

**: منزلتان آن روزها کجا بود؟

همسر شهید: ما در ایالت دایکوندی افغانستان بودیم. حدود یک صبح تا غروب راه بود تا کابل… آقاسید محمد گفت من جنگ کابل را کنار می گذارم اما بگذار به ایران بروم… من نمی دانستم که قصد سوریه دارد. بعد که به ایران آمد، ما با هم در تماس بودیم اما نفهمیدم چگونه عازم سوریه شد.

**: کی فهمیدید که به سوریه رفتند؟

همسر شهید: یکی دو بار از سوریه تماس گرفت و صدای گلوله را از ‌آنجا هم می شنیدم.

**: مگر قرار نبود شما را هم به ایران بیاورند؟

همسر شهید: نه؛ قرار بود خودشان به ایران بیایند. این در حقیقت شرطشان برای نرفتن به جنگ در کابل بود. من هم چون در ایران امنیت کامل برقرار بود، مخالفتی نکردم. ما وقتی در افغانستان بودیم، هیچ خبری از جنگ سوریه نداشتیم. وقتی آقاسیدمحمد برای مرخصی آمد؛ من نگذاشتم به کابل برگردد. البته فقط به برادر کوچکش گفته بود که من قصد ندارم در ایران کار کنم چون مرد کار نیستم و مرد جنگم. می روم به سوریه برای دفاع از حرم حضرت زینب(س).

آقاسید محمد وقتی به ایران آمده، یک ماه در اینجا بوده و بعدش اعزام شده. هنوز هم ما نمی دانیم چگونه و از طریق چه ارتباطاتی اعزام شده؟‌ چه مقدار آنجا بوده و حتی نحوه شهادت آقاسیدمحمد را هم نمی دانیم!

**: اولین گروه فاطمیون دوم اردیبهشت ۱۳۹۲ به سوریه رفته‌اند… احتمالا جزو همان گروه‌های اولی بودند که به سوریه رفته‌اند… ابتدا تعداد رزمندگان افغانستانی کم بوده و آن‌ها را با گروه‌های عراقی ادغام کردند اما آنقدر خوب عمل کردند و شجاع بودند که کم کم یگان مستقلی تشکیل دادند که در نبرد، بسیار موفق بود و نامش هم شد «فاطمیون».

همسر شهید: چیزی که ما می دانیم این است که به خاطر توانایی‌های آقاسیدمحمد در امور نظامی، در ایران آموزش خاصی ندیده و مستقیما به سوریه اعزام شده. دوستان نیروی قدس تعریف می‌کردند که وقتی سخت‌ترین آموزش‌های نظامی را برگزار می کردیم، سیدمحمد موفق‌ترین فرد بود و هر چه سخت‌ می‌گرفتیم، می دیدیم که ایشان آماده است.

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس
برادران شهید، سید محمد و سید ناصر سجادی

**: شما کِی متوجه شدید که ایشان به سوریه رفته است؟

همسر شهید: از ایران تماس گرفت و گفت: نسیبه! من می‌خواهم به جایی بروم که گوشی تلفنم آنتن نمی دهد. اگر گوشی‌ام خاموش بود یا این که چند روزی تماس نگرفتم، نگران نباش. حواست هم به بچه‌ها باشد…

حدود سه ماه تماس نگرفت. من خیلی نگران شده بودم. من می دانستم از بچه‌ها غافل نیست و برایم عجیب بود که چرا زنگ نمی زند تا حالی از آن‌ها بپرسد. هیچ کاری هم از دستم برنمی‌آمد. فقط گریه می‌کردم! هیچ خبری هم نداشتم. پسرعمه من در ایران بود. با ایشان تماس گرفتم و گفتم از سید محمد خبر نداری؟ فقط گفت: به سوریه رفته…

من هم خوشحال بودم که رفته تا حضرت زینب(س) را زیارت کند؛ اما باز هم نگران بودم که آنجا جنگ است و حتما شهید می‌شود.

**: پسرعمه شما از وضعیت آقاسیدمحمد خبر داشت؟

همسر شهید: بله، ایشان خودش هم مدافع حرم بود و به تازگی از سوریه برگشته بود… یک روز که توی اتاق نشسته بودم، تلفن زنگ زد. گوشی را که برداشتم، آقاسیدمحمد بود. صدای گلوله از آن‌طرف خط می‌آمد. گفت: من توی خط هستم و اوضاع خیلی خراب است. من سه روز بعد می آیم ایران و با شما تماس می گیرم و صحبت می کنم. الان فقط خواستم بگویم که حالم خوب است…

دیگر اصلا فرصت نشد که ازش بپرسم کجایی. گوشی خیلی زود قطع شد. چند روزی از ماه رمضان گذشته بود که فهمیدیم آقاسیدمحمد روز عید فطر به شهادت رسیده.

**: یعنی آن تماس، شد اولین و آخرین تماس از سوریه؟

همسر شهید: بله. آن تماس را که گرفتند، ماه بعدش متوجه شدیم که شهید شده‌اند. تقریبا دو هفته بین آن تماس و خبر شهادت، فاصله افتاد.

**: سه ماهی که آقاسیدمحمد نبودند، شما چطور زندگی را اداره می کردید؟

همسر شهید: ما همه چیز داشتیم و نیاز مالی نداشتیم. آقاسیدمحمد آنقدر گذاشته بود که از پس‌انداز مصرف می کردیم. مغازه‌ای هم داشتیم که کمک‌حالمان بود.

**: در این مدت، از ارتش افغانستان کسی نیامد که جویای وضعیت آقاسیدمحمد بشود؟

همسر شهید: برادر آقاسیدمحمد یعنی«آقاسیدناصر» که بزرگتر بود هم در ارتش افغانستان مشغول بود و احتمالا از ایشان درباره برادرش پرس  و جو کرده بودند. آقاسیدناصر هم بعدها در سوریه شهید شد. البته در افغانستان منطقه‌هایشان فرق می‌کرد و جایی که آقاسیدناصر خدمت می‌کرد، خیلی خطرناک نبود.

وقتی به ما خبردادند آقاسیدمحمد شهید شده از طرف سپاه دعوت شدیم به ایران. بعدش هم کارهایمان سریع درست شد و خیلی ماندن‌مان طول نکشید که خبر شهادت آقاسیدمحمد به ارتش افغانستان برسد.

آقاسیدناصر هم به عنوان مرخصی به ایران و سوریه آمده بود. حدود یک ماه مرخصی گرفته بود و سریع گذرنامه را گرفت و راهی ایران شد. ما را هم آقاسیدناصر به ایران آورد.

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس

**: از چه راهی به ایران آمدید؟

همسر شهید: چون راه‌ها خطرناک بود. طالبان هم چون می دید در خود افغانستان جنگ است اما نیروهای افغان به سوریه می روند تا از حرم، ‌دفاع کنند؛ دنبال بهانه بود تا اذیت کند. به همین خاطر نیروهای سپاه خیلی همکاری کردند و بدون این که مشکلی داشته باشیم از راه هرات به ایران آمدیم و به مشهد رفتیم.

**: به غیر از پسرعمه‌تان، اقوام دیگری هم در ایران داشتید؟

همسر شهید: آقاسیدعبدالله یکی از برادرهای آقاسیدمحمد که پسرعموی من بود هم در ایران بودند. آقاسیدعبدالله قبل از شوهرم به سوریه رفته بود. الان هم در افغانستان هستند.

**: وقتی به ایران آمدید، کجا ساکن شدید؟ حمایت‌ها از شما چطور بود؟

همسر شهید: اول، حدود بیست روز در مشهد و در خانه فامیل‌هایمان بودیم. به پابوس آقا امام رضا علیه السلام هم رفتیم. بعد از آن نیروهای سپاه مراسم بزرگی برای شهدا در کرج گرفته بودند و ما را هم به آنجا بردند. آقاسیدناصر هم بودند. دو سه روز آنجا بودیم و به خوبی از ما پذیرایی کردند. یک خانه هم برای ما در اسلامشهر رهن کردند که همه وسایل را هم داشت. آن خانه اول، در خیابان تختی بود.

**: چه مدت آنجا بودید؟

همسر شهید: حدود شش ماه آنجا بودیم. می خواستند آن خانه را بازسازی کنند که مجبور شدیم به اینجا بیاییم.  این خانه را هم یک خانواده خیّر تهرانی برای ما اجاره کردند. خانه قبلی هم که بودیم، به خاطر این که شش بچه داشتم و شیطنت‌های مخصوص سن و سالشان را داشتند، خیلی در اذیت بودم.

چون بچه‌های من کارت ملی و شناسنامه ندارند، منزل را هم همان خانواده خیّر تهرانی برایمان اجاره کرده‌اند.

**: چطور شناسنامه شما هنوز صادر نشده؟

همسر شهید: کارهای اداری صدور شناسنامه ما به خاطر کرونا عقب افتاد. البته شناسنامه خانواده شهید سید ناصر که خواهر من هستند هم صادر شده اما هنوز خبری از شناسنامه‌های ما نیست.

سپاه هم خانه‌ای در شهرری به ما داد اما چون مزار آقاسیدمحمد در اینجا (امامزاده عقیل اسلامشهر) بود، می خواستیم در همین جا باشیم. پنجشنبه‌ها و دوشنبه‌ها سر مزار آقاسیدمحمد می‌رویم و اگر راهمان دور باشد، خیلی سخت است.

خانواده شهدای مدافع حرم فاطمیون را جمع کردند و مدارکمان را تحویل گرفتند. کار ما گویا به خاطر کرونا عقب افتاده. حتی قسم‌نامه را هم تحویل داده‌ایم اما الان گفته‌اند کار، متوقف شده! ما هم علتش را نمی‌دانیم.

خانواده آقاسیدناصر با این که چهار سال بعد از ما آمدند، شناسنامه‌شان آمده اما مدارک ما هنوز آماده نشده.

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس
از راست، خانم نسیبه‌سادات سجادی همسر شهید سید محمد، خانم ثریاسادات سجادی و خانم حبیبه‌سادات سجادی، همسر سید ناصر

**: حتما الان هم برای کارهای اداری و ثبت‌نام بچه‌ها برای مدرسه خیلی مشکل دارید…

همسر شهید: بله، خیلی مشکل داریم. همه‌جا هم رفته ایم و گفته ایم اما تأثیری نداشته. هفته گذشته هم خدمت حاج‌آقا مرتضوی‌مقدم، رییس دیوان عالی کشور رسیدیم که با گروهی از آقایان تشریف آورده بودند اسلامشهر. نامه‌ای را هم به ایشان دادیم اما هنوز خبری نشده است.

برای ثبت‌نام ثریا سادات که بزرگترین فرزند آقاسیدمحمد است، هم پوست خودش و هم پوست ما کنده شد. ما خیلی به آموزش و پرورش رفت و آمد داشتیم تا بتوانیم ثبت‌نامش کنیم. الان الحمدلله با پیگیری‌های خانواده خیّری که پیگیر کارهای ما بوده‌اند توانستیم بچه‌ها را ثبت‌نام کنیم. البته باز هم امسال که سید مهدی و سمیه سادات می خواهند به مقطع دیگری بروند، باز هم به مشکل خورده‌ایم. در صورتی که مدارس شاهد موظفند بچه‌ها را ثبت‌نام کنند اما آنها هم حرف خودشان را می زنند و می گویند باید روند ثبت‌نام قانونی باشد. مثلا برای ثبت‌نام، باید کد ملی داشته باشیم که خب کارتی در بساط نیست. با این که حکم حکومتی مقام معظم رهبری در این زمینه صادر شده است اما نمی‌دانم چرا روند اجرای آن اینقدر طول کشیده است. از وقتی که ما همه مدارکمان را ارائه داده‌ایم، دو سال می گذرد.

**: امیدواریم وزارت کشور و وزارت امور خارجه در این زمینه فعال‌تر باشند و مشکلات همه این خانواده‌ها را حل کنند… صدور شناسنامه که برای سازمان ثبت احوال، خرجی ندارد! اما خیلی از مشکلات شما را حل می کند…

همسر شهید: اوایل که ما به ایران آمده بودیم، چون خانواده شهدا کم بودند، رسیدگی بهتری داشتند اما در طول زمان که شهدای فاطمیون بیشتر شدند و اوضاع اقتصادی ایران هم با سختی‌هایی روبرو شد، رسیدگی‌ها هم کمتر شد. البته ما الان اولویت اولمان گرفتن شناسنامه و کارت ملی است که بتوانیم کارهای اداری‌مان را انجام بدهیم. هر وقت هم که به مسئولان می گوییم، می گویند باید صبر کنید!

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس
از راست، ثریاسادات، سید ابوذر و سید محمود، فرزندان شهید سیدمحمد سجادی

**: خانه‌تان را چگونه اجاره کردید؟

همسر شهید: چون شناسنامه نداشتیم، نمی توانستیم قرارداد ببندیم. این هم از لطف خانواده‌ خیّری است که زحمت این خانه را برایمان کشیدند. البته حدود ۱۰۰میلیون تومان به ما وام تهیه خانه دادند اما همین خانه را با ۱۵۰میلیون رهن کرده ایم و چون ۶ فرزند دارم، به راحتی نمی توانم منزلم را عوض کنم و هر کسی به ما خانه نمی‌دهد.

در باقرشهر هم خانه‌ای در اختیارمان قرار دادند که خیلی کوچک بود و گنجایش ما را نداشت!

**: با این حساب، تنها مشکلات شما، تهیه مسکن و صدور شناسنامه است. البته مشکل مسکن به نحوی است که خود ایرانی‌ها هم مشکل دارند اما چون خانواده شهدا چشم و چراغ ما هستند، باید همه ما و سازمان‌های مربوط، همت کنیم تا برای شما سرپناهی آماده کنیم.

همسر شهید: الان حتی برخی حمایت‌های دیگر مثل بسته‌های حمایتی را هم به ما نمی دهند و می گویند باید شناسنامه داشته باشید!

* میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه» +‌ عکس
برادران شهید، سید محمد و سید ناصر سجادی



منبع خبر

این شش یتیم نه «شناسنامه» دارند نه «خانه»+‌ عکس بیشتر بخوانید »