فاطمیون

توصیه راهگشای شهید قریشی

فال نیک شهید قریشی برای شهادت «مصطفی صدرزاده»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «سید احمد قریشی» اهل روستای برغان از توابع شهرستان کرج، فرزند شهید «سید کمال قریشی»، برادر شهید «سید محمود قریشی» و پسرعموی چهار برادر شهید قریشی از فرماندهان سابق ستاد بسیج کرج و از مسئولان سابق سپاه تهران بود و در طول هشت سال دفاع مقدس در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت و با دشمن بعثی جنگید.

«معصومه سادات قریشی» فرزند این شهید در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس اظهار داشت: پدرم از سال ۱۳۹۳ وارد سوریه شد و تا اواسط سال ۱۳۹۸ مدام در سوریه بود و در هر سه ماه، یک هفته – ۱۰ روز به تهران می‌آمد و باقی آن زمان را در سوریه بود. در آنجا مسئولیت فرماندهی لشکر فاطمیون را برعهده داشت. پیش از آن تا سال ۱۳۹۱ در سپاه حضرت رسول (ص) معاون برنامه و بودجه بود.

وی در مورد تماس‌هایی که شهید قریشی از سوریه با آن‌ها می‌گرفت، گفت: پدرم در سوریه هفته‌ای یک بار با ما تماس داشت، اما در هفته آخر با وی صحبت نکردیم. ما، خودمان نمی‌توانستیم با پدرم ارتباط برقرار کنیم و پدرم به ما زنگ می‌زد.

فرزند شهید قریشی در رابطه با علت شهادت پدر خود گفت: پدرم روز اول مرداد ۱۴۰۰ به شهادت رسید. وی در گذشته شیمیایی شده بود، اما، چون دشمن در مناطقی که پدرم برای بازدید رفته بود، از عناصر شیمیایی جنگی استفاده کرده بود؛ شرایط بد جسمانی‌اش بر اثر عناصر شیمیایی جنگی در دفاع مقدس آسیب دیده بود، تشدید شد و پدرم به همان علت به شهادت رسید.

توصیه راهگشای شهید قریشی
معصومه‌سادات قریشی دختر شهید سید احمد قریشی

معصومه قریشی ادامه داد: روز جمعه صبح (زمانی که شهید قریشی به شهادت رسید) با ما تماس گرفتند و گفتند: به بیمارستان بقیةالله بیایید. وی را از سوریه آورده‌اند و حال خوبی ندارد. زمانی که به بیمارستان رفتیم، به ما گفتند که پدرم به شهادت رسیده است. ساعت پنج وارد تهران شدند و پدرم ساعت هشت به شهادت رسید.

فرزند شهید قریشی در مورد سجایای اخلاقی پدرش در میان اطرافیان گفت: سراسر زندگی پدر من پر از خاطره است. پدرم فرد بسیار مهربان و بامحبتی بود و همه افراد در تمام خانواده و فامیل، همکاران، دوستان و رزمندگان فاطمیون به آن اذعان می‌کردند.

وی با بیان خاطره‌ای از اعزام شهید مدافع حرم «مصطفی صدرزاده» افزود: آخرین باری که قرار بود شهید صدرزاده به سوریه اعزام شود، به پدرم گفت «پلاک من را شما به گردن من بیانداز شاید شهادت قسمت من شود» در همان بار هم در روز تاسوعا به شهادت رسید.

فرزند شهید قریشی در مورد بُعد پدرانه شهید قریشی در منزل گفت: مشغله پدرم خیلی زیاد بود، اما زمانی که در خانه بود، بسیار بامحبت بود و هروقت زمان داشت، برای ما می‌گذاشت. با ما صحبت و ما را راهنمایی می‌کرد. سفر و میهمانی‌های آخر هفته ما انجام می‌شد. ما به تمام نقاط ایران رفته و از مناطق مختلف دیدن کردیم. اینگونه نبود که پدرم خستگی خود را از سر کار برای ما بیاورد. خستگی ناشی از کار، هیچ‌گاه روی کیفیت رابطه او با خانواده‌اش تأثیر نمی‌گذاشت.

توصیه راهگشای شهید قریشی
شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده

وی از توصیه و سفارش اکید شهید قریشی گفت: پدرم خیلی ولایت‌پذیر بود. توصیه همیشگی‌اش این بود که «پشت سر آقا باشید، چون در این صورت راه خود را گم نمی‌کنید. چشم آقا به امام زمان (عج) است و ایشان راه اهل بیت (ع) را ادامه می‌دهند.»

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

فال نیک شهید قریشی برای شهادت «مصطفی صدرزاده» بیشتر بخوانید »

همه تهدیدهای دشمن را تبدیل به فرصت کرده‌ایم/ مقاومت باعث توانمندی و عزت می‌شود

همه تهدیدهای دشمن را تبدیل به فرصت کرده‌ایم/ مقاومت باعث توانمندی و عزت می‌شود


به گزارش مجاهدت از گروه اجتماعی دفاع‌پرس، «علیرضا زاکانی» شهردار تهران شامگاه امشب در مراسم سومین سالگرد شهادت مصطفی محمد میرزایی شهید جبهه مقاومت و گرامیداشت مادران و همسران شهدای مدافع حرم که در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) برگزار شد، اظهار داشت: انقلاب اسلامی دشمن‌های زیادی دارد که همواره با توطئه‌های خود سعی کرده‌اند آرامش را از مردم ما بگیرند و علت این دشمنی‌ها این است که انقلاب اسلامی پرچمدار جبهه حق است.
 
زاکانی با بیان اینکه براساس مولفه‌های انقلاب اسلامی نه ستم می‌کنیم و نه زیر بار ستم می‌رویم، گفت: پس از پیروزی انقلاب اسلامی؛ آزادی، عدالت و معنویت را به جامعه بشری و جهان مصادره کردیم و در جای جای جهان استقلال طلبی، آزادی خواهی و معنویت جویی شکل گرفت.
 
شهردار تهران با اشاره به جنگ‌های سخت، نرم، اقتصادی و تحریم‌ها که بر علیه انقلاب اسلامی راه انداختند، افزود: در این جنگ‌ها آسیب‌هایی متوجه ما شد، اما به لطف الهی با هوشیاری ملت، توطئه‌های دشمن نقش بر آب شد. 
 
زاکانی با اشاره به ناآرامی‌ها در کشور‌های منطقه بیان کرد: کشور‌های منطقه به برکت جبهه مقاومت و لشکر‌های فاطمیون، حزب الله، حشدالشعبی و … توانستند در مقابل ظلم بایستند و شرایط را به نفع خود تغییر دهند. 
 
وی با اشاره به بیداری، آگاهی و موفقیت جبهه حق ادامه داد: انقلاب اسلامی پایه‌های سست نظام سلطه را لرزانده است و امروز فرو ریختن آن به عینه دیده می‌شود، در هر نقطه‌ای بررسی کنیم در حال نابودی هستند.
 
 شهردار تهران در ادامه اظهار کرد: هر تهدیدی را که توسط دشمن علیه جمهوری اسلامی صورت گرفته است، تبدیل به فرصت کردیم لذا امروز انقلاب اسلامی در منطقه داری پشتوانه‌هایی است که به عنوان مولفه‌های قدرت در منطقه حساب می‌شود.
 
زاکانی با بیان اینکه تسلیم شدن و مقاومت دو راه در مقابل تهدیدات دشمن است، تصریح کرد: اگر در مقابل دشمن تسلیم شویم و یک قدم عقب برویم صد قدم جلو می‌آیند و در کنار هزاران جنایت و خیانت، حقارت را هم به ما تحمیل می‌کنند.
 
وی اضافه کرد: در صورتی که در مقابل دشمن مقاومت کنیم، هم هزینه‌ها به شدت کاهش پیدا می‌کند، هم به رشد و توانمندی می‌رسیم و هم عزت و بزرگی نصیب ملت‌ها می‌شود و این درس انقلاب اسلامی است.
 
تنها شهید مقاومت یمن، مربوط به شهرری است
 
شهردار تهران با تاکید بر تبعیت از ولایت و مقاومت، یادآور شد: شهیدمصطفی محمد میرزایی تنها شهید مستشار ایرانی در یمن است و این افتخاری برای ملک ری است که تنها شهید مقاومت یمن، مربوط به شهرری است. 
 
زاکانی با بیان اینکه دشمنان در حال استیصال و نابودی هستند و از عقلانیت بهره نبرده‌اند، افزود: امروز به برکت جبهه مقاومت حرکت می‌کنیم و افق‌های روشن برای جامعه بشری گشوده شده است.
 
وی با اشاره به اغتشاشات اخیر در کشور بیان کرد: در اتفاقات اخیر نظر دشمن این بود که از همه ظرفیت‌هایش استفاده کند تا انقلاب اسلامی را در داخل کشورش زمین‌گیر کنند و بعد از جنگ‌های اقتصادی، امنیتی و موارد متعدد تلاش داشتند این بار رویگردانی جدید ایجاد کنند و به شدت معتقد بودند که به نتیجه می‌رسند.
 
شهردار تهران ادامه داد: با دشمنی مواجه هستیم که مورد اعتماد نیست و فقط منافع خود را دنبال می‌کند و راه مواجهه با چنین دشمنی فقط کسب استقلال است. ما در کشور استقلال سیاسی داریم، اما استقلال فرهنگی و اقتصادی نداریم و باید در این زمینه‌ها تلاش کنیم.
 
زاکانی در پایان با بیان اینکه امروز در آستان مقدس حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) گرد آمدیم تا تعهد و پیوستگی خود را با مقاومت منطقه و مخصوصا مردم یمن اعلام کنیم، خاطرنشان کرد: تکفیری‌ها اعلام کرده بودند سوریه و عراق را خواهیم گرفت و جسارت و اهانت‌هایی کرده و گفته بودند در ادامه به ایران حرکت خواهیم کرد، اما به درک واصل شدند. 
 
انتهای پیام/ 241

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همه تهدیدهای دشمن را تبدیل به فرصت کرده‌ایم/ مقاومت باعث توانمندی و عزت می‌شود بیشتر بخوانید »

.

روایت رزمندگان فاطمیون از چند ساعت قبل شهادت حاج قاسم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ستاد لشکر فاطمیون روایتی از ساعات پیش از شهادت سردار قاسم سلیمانی را در کتاب «حاج ق ا س م» آورده است که در ادامه می‌خوانید.

پنج شنبه (۱۳۹۸/۱۰/۱۲) – دمشق
ساعت ۷ صبح
با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه
می‌شوم
ساعت ۷:۴۵ صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همهٔ جلسات تمامی مسئولین گروه‌های مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت ۸ صبح
همه با هم صحبت می‌کنند… درب باز می‌شود و فرمانده م ق ا و م ت وارد می‌شود با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوال‌پرسی می‌کند.

دقایقی به گفت‌وگوی خودمانی سپری می‌شود تا این‌که حاج ق ا س م جلسه را رسما آغاز می‌کند… هنوز در مقدمات بحث است که می‌گوید؛ همه بنویسن، هرچی می‌گم رو بنویسین! همیشه نکات را می‌نوشتیم، ولی این‌بار حاجی تأکید بر نوشتن کل مطالب داشت. گفت و گفت… از منشور پنج سال آینده، از برنامهٔ تک‌تک گروه‌های مقاومت در پنج سال بعد، از شیوهٔ تعامل با یکدیگر، از … کاغذ‌ها پر می‌شد و کاغذ بعدی. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یک جلسه. آن‌هایی که با حاجی کار کردند، می‌دانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازهٔ قطع‌کردن صحبت‌هایش را نمی‌دهد، اما پنج‌شنبه این‌گونه نبود… بار‌ها صحبتش قطع شد، ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید بگذارید حرف من تموم بشه.

ساعت ۱۱:۴٠ ظهر
زمان اذان ظهر رسید.
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت ۳ عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هر آنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه.
مثل همۀ جلسات، دورش را گرفتیم و صحبت‌کنان تا درب خروج همراهیش کردیم.

خوردویی بیرون منتظر حاجی بود.
حاج ق ا س م عازم بیروت شد تا سیدحسن نصرالله را ببیند…
ساعت حدود ۹ شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشت.
شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند. سکوت شد. یکی گفت: حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید! حاج ق ا س م با لبخند گفت: می‌ترسید شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:
-شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعه‌ست!
-حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم!
حاجی رو به ما کرد. خیلی آرام و شمرده‌شمرده گفت: میوه وقتی می‌رسه باغبان باید بچیندش، میوهٔ رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده می‌شه و خودش میفته!
بعد با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد؛ اینم رسیده‌ست، اینم رسیده‌ست…
ساعت ۱۲ شب هواپیما پرواز کرد.
ساعت ۲ صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید.

انتهای پیام/ 141

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایت رزمندگان فاطمیون از چند ساعت قبل شهادت حاج قاسم بیشتر بخوانید »

نوحه خوانی رزمنده فاطمیون وقتی از ماتم حضرت علی (ع) می‌خواند+ فیلم

نوحه‌خوانی رزمنده شهید فاطمیون برای ایام فاطمیه + فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، روحانی شهید مدافع حرم حجت‌الاسلام «سید رحمت الله موسوی» از رزمندگان افغانستانی مدافع حرم سال ۱۳۹۰ در قالب رزمنده لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و به عنوان نیروی تبلیغی و آموزش رزمی مشغول شد.

او اهل ولایت غزنی افغانستان بود و پس از مهاجرت به پاکستان در سن ۱۱ سالگی به پاکستان و سپس به ایران مهاجرت کرد.

وی متولد سال ۱۳۶۳ و دارای مدرک کارشناسی ارشد از جامعه المصطفی بود و مدیریت مرکز آموزش بصیرت فاطمیون و مسئولیت هیئت‌های رزمندگان فاطمیون در سوریه را بر عهده داشت. از شهید موسوی یک پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
سید رحمت الله از کودکی به خاطر علاقه زیاد به مداحی در کلاس‌های مداحی و موسسات قرآنی شرکت کرد. پس از ازدواج به تشویق همسرش وارد حوزه علمیه شد و مراتب تحصیلی را در حوزه علمیه طی کرد.

او بار‌ها به عنوان فعال فرهنگی و داوطلبانه به سوریه اعزام شد که مسوولیت تبلیغ در بین نیرو‌ها را برعهده داشت. رسیدگی به مشکلات خانواده شهدا و جانبازان از دیگر کار‌های او در زمانی مرخصی بود.

شهید موسوی پس از یک دوره بیماری سخت ناشی از جراحت‌های شیمیایی جنگ در سال ۱۳۹۸ به همرزمان شهیدش پیوست و فرزندانش فاطمه طهورا و محمدصادق را برای همیشه تنها گذاشت.

فیلمی از مداحی شهید در جمع دو سه نفره از رزمندگان فاطمیون منتشر شده است که در ادامه آن را می‌بینید.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نوحه‌خوانی رزمنده شهید فاطمیون برای ایام فاطمیه + فیلم بیشتر بخوانید »

برادرم آنقدر سوخته بود که نمی‌شد به پیکرش دست زد

برادرم آنقدر سوخته بود که نمی‌شد به پیکرش دست زد



سید احمد و سید مهدی هم بودند در همان گروه پاکسازی، وارد یک ساختمانی می شوند و خب آن موقع ها تله های انفجاری زیاد بود و خیلی روی این مورد کار می کردند، بعد از اینکه چند تا خانه را گشتند وارد یکی از…

گروه جهاد و مقاومت مشرق – در  سلسله گفت‌گو «در محضر مدافعان حرم» این بار سراغ شهیدی می‌رویم که با پسر خاله­اش جزو اولین شهدای مدافع حرم استان اصفهان بودند. با اینکه به خاطر مسائل امنیتی در مراسمش اعلام نشد که شهید مدافع حرم است، اما تشییع پیکر باشکوهی برایش برگزار شد و جای سوزن انداختن نبود. شهیدی که حتی خانواده‌اش تازه بعد از شهادتش فهمیدند چه عزیزی را از دست داده اند و چقدر از او غافل بوده‌اند.

قسمت قبلی را هم بخوانید؛

حضرت زینب(س) خواهرم را نجات داد

برادرم از گوشی هوشمند دوری می‌کرد!

حتی یک عکس از جهاد برادرم نداریم!

شهیدی که بدنش در تله انفجاری سوخت و خانواده‌اش حتی یک عکس با لباس نظامی از او ندارند. شهیدی که در مسابقات واترپولوی کانادا رتبه آورد و می­توانست بورسیه کشور کانادا شود. شهیدی که به راحتی می توانست گوشی بخرد؛ اما نخرید تا مبادا به دام فضای مجازی بیفتد و مانع آسمانی شدنش شود. شهیدی که در یک کلام، به قول سردار حاج قاسم سلیمانی، در زندگی شهید بود و بالاخره شهید شد…   

برادرم آنقدر سوخته بود که نمی‌شد به پیکرش دست زد

**: البته فکر می کنم آن اوائل خیلی شرایط سخت بوده طبق تعریف هایی که رزمندگان می کنند، حتی اسلحه هم نبود و برای لباس و این چیزهایشان هم فکر می کنم خیلی سخت بوده و به تبع باید اعتراض می کردند خیلی ها و اعتراض هم کردند تا آنجایی که من می دانم، اما برادر شما…

خواهر شهید: یادم هست چون آن موقع این طور بوده که شرایط خیلی سخت بوده، یکی از همرزمانشان می گفتند که یکسری قرص بهشان می دادند، چون در عملیات چهار پنج روز دسترسی به غذا نداشتند، می گفتند ما این را می خوردیم تا گرسنه نشویم، خب در آن شرایط سخت، حالا نمی دانم واقعا چی بوده و چطور بوده، و این را شنیدم که یکی از همرزمانشان تعریف کرده بودند که این طور بوده و مثلا در آن شرایط می گفتند ما اینقدر سختی را تحمل می کردیم.

**: ولی باز هم ممکن است برادر شما این سختی‌ای که همرزمشان گفتند را تحمل کردند و باز هم آن صبوری و گشاده رویی‌شان را حفظ می کردند که مبادا شاید این اجر…

خواهر شهید: از همین بابت تعریف می کردند می گفتند ما مثلا خسته می شدیم ولی سید مهدی زیاد چیزی نمی گفت یا مثلا اعتراض نمی کرد و همان شرایط را تحمل می کرد.

**: در مورد نحوه شهادت هم حتما همرزمان تعریف کردند دیگر؟

خواهر شهید: بله

**: قبل از اینکه نحوه شهادت را بپرسم، آخرین صحبتشان الان یادتان است چه تاریخی بوده و چه روزی؟ و چه صحبتی کردند؟

خواهر شهید: هفتم محرم بود؛ انتهای شب بود ساعت یازده دوازده بود فکر کنم ایشان تماس گرفتند با گوشی بابام، و همین طور طبق معمول می گفتم خدمتتان که سلام خوبید، احوالپرسی کردند و بعد به پدرم گفتند که بابا من را حلال کنید؛ ما فردا داریم می رویم عملیات، و شب هفت محرم بود و اینکه من را حلال کنید و گوشی را بابام دادند به مامانم و ایشان هم در حد چند ثانیه صحبت کردند و پرسیدند کی می آیی؟ فکر می کنم گفتند دو هفته دیگر یا چند روز دیگر. بعد ما مثلا نشسته بودیم اطراف یک ته صدایی می شنیدیم همه مان، من و خواهرهایم، و تمام شد، گوشی همیشه روی دو دقیقه قطع می شد خودکار و قطع شد و دیگر خبری نداشتیم ازشان.

**: چطور بوده نحوه شهادتشان؟

خواهر شهید: پسرخاله ام سید احمد که گفتم خدمتتان در کارهای مکانیکی و برقی بودند، ایشان را می فرستند یک جای دیگر.

**: این دو تا را از هم جدا کردند؟

خواهر شهید: آره، اینها را از هم جدا کردند و می فرستند یک منطقه ای که شاید امن تر بوده شاید بابت سنشان، بابت مهارتی که داشتند، می فرستنشان یک قسمت دیگر، سید احمد به همان حالا رئیس یا فرمانده شان می گوید که من باید بروم و خب نمی دانم اینجایش را گفتند که خودشان رفتند و سریع سوار ماشین شدند و خودشان را رساندند به عملیاتی که برادر من بودند. عملیات انجام  می‌شود و کلا جنگ و اینها و درگیری‌ای که بینشان بوده چندین ساعت طول می کشد، بعد از اینکه تمام می شود، درگیری که تمام می شود و فضا خالی می شود می روند  برای پاکسازی منطقه.

سید احمد و سید مهدی هم بودند در همان گروه پاکسازی، وارد یک ساختمانی  می شوند و خب آن موقع ها تله های انفجاری زیاد بود و خیلی روی این مورد کار می کردند، بعد از اینکه چند تا خانه را گشتند وارد یکی از همان ساختمان ها می شوند، همان موقع تله انفجاری منفجر می شود و سید احمد و سید مهدی و با … فکر می کنم در مجموع همرزمشان گفتند ۱۴ نفر بودند که داخل آن تله انفجاری به شهادت می رسند.   ۱۴ نفر بودند یک تعدادشان لبنانی بودند و یک تعدادشان از شهدای فاطمیون بودند.

بعد از اینکه این اتفاق می افتد بچه های رزمنده ی این طرف می گفتند که چون وهابیون همه شان این ساختمان را دوره می گیرند و می خواستند که پیکر شهدا را ببرند، یک کاری کنند که دست ما نرسد، بعد تقریبا سه روز مجدد درگیری وجود داشته تا پیکرها را پس بگیرند و در نهایت موفق می شوندکه آنها را شکست بدهند و آنها عقب روی کنند و پیکرها را بگیرند و بیاورند این سمت.

**: همه پیکرها بر می گردد؟ اطلاع دارید؟

خواهر شهید: بله، یکی از شهدای لبنانی می گفتند که کسی بوده که خانمش بادار بوده، یکی دیگه شان تقریبا در همین مایه ها بودند؛ همه جوان بودند. و سید احمد و سید مهدی هم در همان عملیات شهید شدند.

**: و اینکه شما چطور از شهادتشان مطلع شدید و چند روز بی خبر بودید از آخرین صحبتی که با شما داشتند، چند روز طول کشید که به شما اطلاع بدهند که برادرتان شهید شده؟

خواهر شهید: ما از همان موقع دیگر کلا به فکر این نبودیم که ایشان شهید می شوند، منتظر بودیم که می آیند، قبل از اینکه به ما خبر بدهند، یک هفته قبلش، پدرم دلشوره گرفته بودند، یعنی که مدام می گفتند مهدی کی می آید، بیقرار بودند خیلی زیاد، خیلی زیاد. سید مهدی ۲۰ آبان ماه شهید شدند؛ ۲ آذر و مصادف با ۷ محرم یک جمعی از دوستان آمدند اول به ما گفتند که زخمی شدند؛ گفتند تهران زخمی شدند حالشان خوب است نگران نباشید؛ ما شماره‌های بیمارستان‌های تهران را گرفتیم و بعد ما تماس گرفتیم بعد کم کم گفتند که دستشان قطع شده، پایشان قطع شده و در نهایت خبر اصلی را دادند.

**: پشت تلفن به شما گفتند شهید شده؟

خواهر شهید: اقوام ما را خبردار کرده بودند و اقوام آمدند منزل ما، و خب کم کم به ما گفتند.

**: آنها کم کم به شما گفتند، که گفتند اولش زخمی شده، آخرش به شما گفتند؟

خواهر شهید: بله.

**: شما مثلا می خواستید بروید تهران دیگر؟

خواهر شهید: ما همچنان داشتیم تماس می گرفتیم چون تفکرمان بر این بود که واقعا مجروح شدند و زنده اند هنوز.

**: اولین حستان را آن لحظه ای که خبر شهادت برادرتان را دادند، اگر برایتان سخت و اذیت کننده نیست آن حال و هوا را تعریف کنید ممنون می شوم.

خواهر شهید: من خودم اول شوکه بودم اصلا باور نمی کردم، اما وقتی من و خواهرم رفته بودیم امامزاده‌ای که (الان اسمشان خاطرم نیست) در هشت بهشت هستند، رفته بودیم که پدرم با ما تماس گرفتند گفتند سریع بیایید منزل، گفتیم چی شده؟ گفتند فقط خودتان را سریع برسانید خانه. بعد ما آمدیم دیدیم همه اقوام تقریبا آمدند و نشستند، گفتیم خب چی شده؟ گفتند که زخمی شدند، نگفتند شهید شده. ما سریع رفتیم آشپزخانه نشستیم دور هم، خواهرها، مدام تماس می گرفتیم این طرف و آن طرف بیمارستان که یک خبری بگیریم، همه آنها هم می گفتند نه ما همچین مریض و مجروحی نداریم

**: شما تک تک بیمارستان ها زنگ می زدید؟

خواهر شهید: بله، ما کلا شماره بیمارستان های تهران و اصفهان را مدام پشت سر هم زنگ می زدیم. و خب قسمت مردانه یک طرف بود زنانه یک طرف دیگر، ما چایی آماده کردیم بردیم با این تفکر که زخمی شدند واقعا. بعد کم کم یک مقدار گذشت یک نیم ساعت یک ساعتی، بعد دیدیم که داماد ما آمدند از قسمت مردانه، بهشان گفته بودند، و گفتند که مهدی شهید شده؛ نه، شروع کردند به گریه کردن که ما فهمیدیم، که کلا فضا دگرگون شد و شروع شد.

**: چقدر طول کشید که پیکر شهدا را آوردند؟ هم پسرخاله تان بوده هم برادرتان، چند روز از شهادتشان طول کشید تا بیاورند؟

خواهر شهید: گفتم ۲۰ آبان شهید شده بودند به ما ۲ آذر اطلاع دادند و ششم آذر روز تشییع‌شان بود، یعنی شنبه که فکر می کنم به ما اطلاع دادند، چهارشنبه روز تشییع بود . آن موقع بنا به ملاحظاتی که وجود داشت، قرار نبود اعلام شود که اینها در سوریه به شهادت رسیدند. ما آن عکس‌هایی هم که دادیم برای چاپ و آن موارد را، می گفتند چی شده که پایینش می نویسید شهید، از این بابت می گفتیم که در راه کربلا شهید شدند. بعد چهارشنبه صبح پیکر ها را برده بودند روبه روی گلستان شهدا، پادگان نیروی زمینی ارتش است فکر می کنم، آنجا برده بودند، ما را برای وداع بردند، البته پیکرها را گذاشته بودند در سردخانه باغ رضوان فکر می کنم، اما چون صورت ها سوخته بودند به ما اجازه ندادند که برویم وداع و مثلا خانواده گفتند نه، و هیچ کسی نرفت فقط مامان من رفتند و خاله ام هم نرفت حتی.

**: مادرتان دیدند یعنی؟

خواهر شهید: بله، فقط مادر من رفته بودند که تعریف می کردند که تنها جایی که سفید و سالم بوده پایشان بوده؛ آن قسمتی که در چکمه سربازی بوده. دیگه کامل صورت و اینها را لمس کرده بودند دیده بودند، دیگه هیچ کسی هم نرفت، اجازه هم نداده بودند، خانواده هم بر حسب شرایط روحی ای که بود، حال همه خیلی بد بود، از این بابت اجازه ندادند. روز چهارشنبه صبح چند تا اتوبوس گرفته شده بود، اقوام انتقال داده شدند به گلستان، ما خودمان رفتیم قسمت آن پادگان که بود و خب در همین حد که از دور حالا مثلا تابوت ها را دیدیم بابت اینکه جمعیت زیاد بود، یک مقدار از لحاظ شرعی ما نمی توانستیم زیاد برویم جلو هم همه زیاد بود، از دور دیدیم و آمدیم بیرون و تشییع انجام شد.

**: یعنی شما نتوانستید حتی نزدیک مزارشان بروید و آخرین وداع را انجام بدهید … یعنی شما اصلا نتوانستید به پیکرشان دست بزنید و لمس کنید؟

خواهر شهید: چرا، آن لحظه ای که تابوت ها را آوردند گلستان شهدا، یک سخنرانی ای انجام شد و نماز خوانده شد و بعد گفتند بیایید برای وداع، و چون اصلا نمی شد، اصلا نمی توانستیم هیچ کدام، چون صورت ها باز نبود و صورت ها را اجازه نمی دادند که باز شود به خاطر آن درجه سوختگی ای که بود، چون می دانستند اوضاع خیلی خراب است و تحمل ندارد کسی، نگذاشتند به هیچ عنوان کسی، و فقط آن لحظه که من رفتم باهاشون خداحافظی کردیم، خیلی مواظب بودیم که کسی دست نزند به صورتشان چون می دانستم که صورتشان سوخته، بابت همین گفتند دست نزنید.

*معصومه حلیمی

ادامه دارد…

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

برادرم آنقدر سوخته بود که نمی‌شد به پیکرش دست زد بیشتر بخوانید »