فاو

لب کارون چه گلبارون


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، داستان‌های دفاع مقدس گنجینه‌ای عظیم از ارزش‌هایی هست که گفتن از آنها در هجمه عظیم کالا‌های سخیف و عقیم فرهنگی یک هوای تازه هست. هوایی که نسل z و نسل آلفا و هر نامی دیگری که دارد به شدت به آن نیازمند هست. متنی که در ادامه می‌خوانید بخشی از کتاب «لب کارون» نوشته «محمدحسین صادقی» هست که در آن کرامات شهدا را به زبانی ساده روایت کرده هست.

از لب کارون امروز تا لب کارون دیروز

خواننده مجلس عروسی با تمام توان و احساس ترانه لب کارون را می‌خواند و مهمانان هم کف می‌زدند و حتماً عده‌ای هم وسط حیاط می‌رقصیدند و ترانه پشت ترانه. صدای بلندگوی عروسی هم با تمام قدرت در محل پخش می‌شد و ترانه‌ها و پیام‌های مجری برنامه را به دور دست‌ها می‌رساند هر وقت هم صدای مجری و خواننده برای لحظه‌ای قطع می‌شد صدای تنظیم شده ارگ که تا آخرین حد باز بود در تمام کوچه پس کوچه‌های شهر می‌پیچید.

این داستانی هست که اکثر شب‌ها در شهر ما تکرار می‌شود و شکایت‌ها و گلایه‌ها هم به جایی نمی‌رسید، ولی داستان آن شب داستان دیگری بود. کارون در آتش و دود و خون می‌سوخت و تان‌کها و نیرو‌های دشمن در حال پیشروی بودند، امام گفته بود: حصر آبادان باید شکسته شود. این جمله برای امروزی‌ها فقط یک جمله عادی هست مثل بی‌نهایت جمله عادی دیگر. ولی در آن زمان غوغایی در جهان به پا کرد. آبادان هشت نه ماه در محاصره دشمن بود ولی مقاومت بچه‌ها باعث شده بود که دشمن نتواند آبادان را تصرف کند و یکی از مهمترین راه‌های نفوذ دشمن هم همین لب کارون بود. 

تمام جهانیان ماه‎ها برای سقوط آبادان لحظه شماری کرده بودند ولی همین یک پیام امام دنیا را تکان داد، چون سیل نیرو‌های با غیرت و جان را از سراسر ایران به سوی آب کارون سرازیر کرد و عملیات ثامن‌الائمه شکل گرفت. گردان ما نیز در گوشه‌ای از این میدان بزرگ ایثار راه نفوذ دشمن را بسته بود و با آخرین توان با دشمن متجاور می‌جنگید ولی حقیقتاً زمین‌گیر شده بودیم و نفس‌های آخر را می‌کشیدیم تا چشم و گوش کار می‌کرد دود بود و آتش و صدای انفجار‌های پی‌درپی و فریاد تکبیر بچه‌ها و ناله آهسته زخمی‌ها. 

دشمن با تمام قوا می‌جنگید و اگر تانک‌هایش از معبر ما رد می‌شدند آبادان به تصرف دشمن در می‌آمد و شاید تا چند روز دیگر شهر اهواز را هم اشغال می‌کردند. نیرو و امکانات و مهمات ته کشیده بود و ما باید با همان نیرو‌های باقیمانده جلوی تانک‌های وحشی دشمن را می‌گرفتیم. بچه‌ها تمام توان خود را به کار گرفته بودند و مقاومت می‌کردند.

فرمانده گردان ما برای روحیه دادن به بچه‌ها به اینطرف و آن‌طرف می‌دوید و فریاد الله اکبر سر می‌داد بچه‌ها یکی یکی در خون می‌غلطیدند و بر خاک می‌افتادند. دیگر کاری از گروه کوچک ما ساخته نبود و به هیچ وجه نمی‌توانستیم جلو نیرو‌های عظیم دشمن را بگیریم، اما دعا و توسل بچه‌ها ادامه داشت و همین رشته پیوند سیل امداد‌های غیبی را به طرف ما سرازیر کرد. شلیک چند آرپی جی در آن فضای تیره و دود‌آلود که هیچ چشمی قادر به نشانه‌گیری دقیق نبود یکی از تانک‌های نوک حمله دشمن را طعمه آتش کرد. نیرونی الهی در ما دمیده شد و دوباره روحیه گرفتیم و حمله به تانک‌های دیگر آغاز شد. دو تانک دیگر که طعمه آتش خشم بچه‌ها شدند. دشمن دست از پیشروی برداشت و در همان‌جا به تحکیم سنگرهایش پرداخت.

روز بعد محاصره آبادان شکسته شد و دشمن متجاوز رویای سخنرانی صدام در آبادان را با خود به گورستان تاریخ برد و جهان انگشت حیرت به دندان گرفت. اگرچه حالا تقریبا سی سال از آن زمان گذشته ولی هنوز نخلستان‌های جنوب با خاطرات آن شب می‌رفتند و موج‌های کارون و اروند پژواک آن فریاد‌های عاشقانه را تکرار می‌کنند. داستان امداد‌های غیبی داستانی بود که اکثر شب‌ها در تمام خطوط نبرد تکرار می‌شد و داستان آن شب داستان دیگری بود. 

مجری با صدای وحشتناکی فریاد می‌زد و زن و مرد را به رقص دعوت می‌کرد. صدای تیراندازی‌های هوایی هم به جمع صدا‌ها اضافه شده بود. خواننده هم برای ترغیب و تشویق رقصندگان و برداشتن آخرین پرده‌های حجب و حیا و ایجاد روحیه در تازه کار‌ها ترانه‌ای جدید را با همراهی ارگ شروع کرده بود، همه کف و کل می‌زدند تقریبا اکثر جوانان و نوجوانان را زیر پوشش می‌گرفت و تجربه مار هفت خط شدن و به آخر خط رسیدن را به تمام شنوندگان دور و نزدیک القا می‌کرد و شهر در آرامشی خاکستری چرت می‌زد. 

حالا دیگر مجلس عروسی تبدیل شده بود به یک تظاهرات مختلط و بی پروای ضد دینی که تمام ارزش‌های جامعه را لحظه به لحظه بمباران تبلیغاتی می‌کرد و تمام خانه‌ها را زیر آتش گرفته بود و ذهن شط در آتش می‌سوخت، اما داستان آن شب داستان دیگری بود. 

بچه‌های که از سراسر ایران آمده بودند. بعد از عبور از اروند به آخر خط رسیده بودند و قلعه‌های تسخیر ناپذیر‌ها و را فتح کرده بودند. حماسه فتح فاو جهان را در حیرت فرو برد و نظر تمام کارشناسان دنیا را متوجه در یادلان ایرانی کرد ولی تمام بچه‌ها و تمام آنها می‌دانستند که فاو را خدا آزاد کرد. حالا این مار‌های ملت خطی شده بود که قرار بود یک شبه تمام بچه‌های شهر ما را به آخر خط بی‌حیایی و هرزگی برسانند.
دهنم دستخوش امواج سهمگینی شده بود و دوباره داشتم به آخر خط جنون می‌رسیدم بی‌اختیار راه می‌رفتم و بلند شد با خودم حرف می‌زدم همسرم که معمولا در اینگونه مواقع به دادم رسیده گفت: چیه؟ چرا داری داد می‌زنی، میخوای برات بلندگو بیارم. 

گفتم این بلندگو‌ها درد منو دوا نمیکنن دنبال یه بلندگو می‌گردم که با این تموم پهنه تاریخ و جغرافیا را زیر پوشش بگیرم دلم می‌خواد فریادی بزنم که توی هفت آسمون بپیچه.

گفت: چه بلند گویی بهتر از قلم و کاغذ یاشو هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو. یعنی بنویس ولی فکر می‌کنم برای اینکه آرامشی پیدا کنی بهتره امشب بریم گلزار شهدا.

گفتم یا علی از این بهتر نمیشه.

انتهای پیام/ ۱۶۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

لب کارون چه گلبارون بیشتر بخوانید »

مادر شهید «رضایی» آسمانی شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از مازندران، «طاووس فرج‌نژاد» مادر شهید «مجید رضایی» پنجشنبه به علت کهولت سن و بیماری دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.

مراسم تشییع پیکر این مادر شهید جمعه چهارم آبان ساعت ۱۰ صبح با حضور مردم شهیدپرور و قدرشناس در شهر زیراب سوادکوه برگزار خواهد شد.

«مجید رضایی» فرزند «حسین» در تاریخ ۱۰ فروردین ۱۳۴۹ در زیراب سوادکوه به دنیا آمد و در تاریخ ۲۸ فروردین ۱۳۶۷ در فاو به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مادر شهید «رضایی» آسمانی شد بیشتر بخوانید »

فرمانده‌ای که تا پای جان در کنار نیروهای خود ماند

شهید عبدالله نوریان؛ فرمانده‌ای که تا پای جان در کنار نیروهای خود ماند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، سردار شهید «عبدالله نوریان» از فرماندهان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) بود که در عملیات «والفجر هشت» در حالی که مسئولیت مهندسی و تخریب این لشکر را بر عهده داشت، در حین هدایت بلدوزر‌ها به منظور ایجاد خاکریز بر اثر اصابت خمپاره در منطقه فاو به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده علی‌اکبر (ع) چیذر به خاک سپرده شد.

«جعفر طهماسبی» از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع)، ماجرای شهادت این فرمانده دلاور سپاه اسلام را این‌گونه روایت کرده است: «روز ۳۰ بهمن سال ۱۳۶۴ که شهید حاج حسین اسکندرلو فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) با گردانش به خط رسید. در قدم اول شهید حاج عبدالله نوریان را در خط دید و آن عزیز به او گفت: «حاج حسین نگران نباش. ما با همه توان مهندسی و تخریب از تو پشتیبانی می‌کنیم».

این حرف او قوت قلب حسین اسکندر لو بود و حاج عبدالله مرد عمل بود و کاری کرد که صدای حسین اسکندرلو که تا دقایقی قبل در اوج پاتک دشمن به استغاثه بلند شده بود، تبدیل به تکبیر شد و صدای او پشت بی‌سیم شنیده می‌شد که فریاد می‌زد: «احسنت بارک‌الله به بچه‌های تخریب؛ تانک‌های دشمن جلو می‌آیند و می‌روند روی مین».

آن شب گردان حضرت علی اصغر (ع) در سه‌راهی کارخانه نمک، عاشورایی جنگید و جایش را صبح اول اسفند به گردان حضرت قمربنی‌هاشم (ع) داد؛ اما حاج عبدالله هنوز در خط اول حضور داشت و فریاد می‌زد که «جان‌پناه درست کنید» و به رزمندگان در خط اصرار می‌کرد تا برای خود سنگر بسازند و زیر تراولز‌ها را می‌گرفت و کمک می‌کرد و پلیت‌ها رو جابه‌جا می‌کرد. می‌دوید سمت لودر‌ها و بلدوزر‌ها که مشغول تقویت خاکریز بودند و مدام تلاش داشت تا قبل از شروع پاتک دشمن، رزمنده‌ها جان‌پناهی داشته باشند.

هوا داشت روشن می‌شد و صدای غرش تانک‌ها با صدای زمخت شنی‌های بلدوزر‌ها آمیخته شده بود. او تمام توجهش به حفاظت از جان سربازان امام زمان (ع) بود. او می‌گفت «این نازنین‌ها زیر دست ما فرمانده‌ها امانت هستند و باید از جان‌شان مواظبت کرد». همه متعجب بودند که او در طول خط می‌دود و به رزمنده‌ها التماس می‌کند که برادر‌ها برای خود سنگری دست و پا کنید، تا جایی که فرمانده گردان قمربنی هاشم (ع) به او اعتراض می‌کند که «حاجی ما مجبوریم، گردان‌مان در خط درگیر است، بمانیم بالای سرشان. تو که مجبور نیستی، برو مثل دیگران تو قرارگاه بنشین و از پشت بی‌سیم نیروهایت را هدایت کن»؛ اما حاج عبدالله با مهربانی به او گفت که «برادر ما کنار شما و با شما هستیم».

فشار روی گردان قمربنی‌هاشم (ع) خیلی زیاد شده بود؛ به‌طوری که دشمن در نصف روز سه‌بار پاتک کرد و شهید حاج عبدالله خودش هدایت شکافتن جاده توسط بچه‌های تخریب را به‌عهده داشت. همه فرماندهان دسته و گروهان‌هایی که در خط، مستقیماً با دشمن درگیر بودند و فرماندهان لشکر که در قرارگاه با بی‌سیم عملیات را هدایت می‌کرد، خاطرجمع بودند که تا حاج عبدالله در خط هست، اتفاقی نمی‌افتد و اگر گره‌ای هم باشد، با دست او باز می‌شود؛ اما خبری همه را شوکه کرد و این خبر، زبان به زبان پخش شد که حاج عبدالله مجروح شد. رزمنده‌هایی که اطرافش بودند، او را داخل سنگر بردند. در آن لحظه از بچه‌های تخریب خبری نبود؛ چون همه بچه‌های تخریب و حتی بی‌سیم‌چی خود را هم دنبال کار فرستاده بود.

حاج عبدالله توسط ترکش خمپاره‌ای که به سرش اصابت کرد، در روز دوم اسفند سال ۱۳۶۴ درست پنج ماه بعداز میقات حج به اغماء رفت و با همه تلاشی که در واحد‌های  امدادی پشت جبهه انجام شد. سرانجام عبدالله محمود شد. کسی که حاضر نبود او را محمود صدا کنند و نام عبدالله را برخود برگزید تا بندگی کند، چهارم اسفند سال ۱۳۶۴ در سن ۲۴ سالگی در حالی که مسئولیت  مهندسی و تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، به شهادت رسید و به ندای ملکوتی آسمانیان که او را بر سر خوان شهادت دعوت می‌کردند، لبیک گفت».

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید عبدالله نوریان؛ فرمانده‌ای که تا پای جان در کنار نیروهای خود ماند بیشتر بخوانید »

شگفتی اسرای عراقی از برخورد انسان‌دوستانه رزمندگان اسلام+ سند

شگفتی اسرای عراقی از برخورد انسان‌دوستانه رزمندگان اسلام+ سند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، رزمندگان اسلام در دوران هشت سال دفاع مقدس به تأسی از آموزه‌های اسلامی، رفتار انسان‌دوستانه‌ای را با اسرای عراقی داشتند؛ تا جایی که آن‌ها پس از اسارت، از این‌که در پناه رزمندگان اسلام قرار گرفته و از شر صدام رهایی یافته‌اند، ابراز خوشحالی می‌کردند.

نیرو‌های عراقی پس از اسارت به‌دست رزمندگان اسلام، از رفتاری که با آن‌ها می‌شد و همچنین تفاوت تبلیغات منفی که توسط ارتش بعث عراق نسبت به نیرو‌های ایرانی می‌شد، با واقعیتی که وجود داشت، ابراز شگفتی می‌کردند.

روزنامه جمهوری اسلامی در تاریخ ۲۱ فروردین سال ۱۳۶۵ مطلبی را به‌چاپ رسانده که گویای وضعیت نیرو‌های عراقی پس از اسارت به‌دست رزمندگان اسلام است. بر اساس این گزارش؛ علی‌رغم شبهه‌های این‌روز‌ها مطرح می‌شود، مردم عراق در جنگ تحمیلی یا با زور حکومت بعث و یا بر اثر تبلیغات دروغین صدامیان به جنگ آورده می‌شدند؛ بنابراین پس از اسارت به‌دست رزمندگان اسلام، وقتی از واقعیت خبردار می‌شدند، خود را در پناه اسلام و رهایی‌یافته از حکومت دیکتاتوری بعثی می‌دیدند و حتی بسیاری از آن‌ها در کنار نیرو‌های عراقی به مصاف صدامیان می‌رفتند.

روزنامه جمهوری اسلامی در این گزارش آورده است:

«علی‌رغم تبلیغات کذب رژیم بعثی صهیونیستی عراق مبنی بر نحوه برخورد نیرو‌های اسلام با اسرای عراقی و این‌که این اسرا در جمهوری اسلامی ایران مورد اذیت و آزار قرار می‌گیرند. رزمندگان اسلام در دو عملیات والفجر ۸ و ۹ همچون گذشته با رفتاری الهام‌گرفته از دین مبین اسلام، باعث گردیدند که نیرو‌های ارتش شکست‌خورده عراق به آغوش اسلام پناه آورده و ضربه سخت دیگری بر پیکر پوسیده رژیم کافر بعث عراق وارد آوردند.

از جمله مسائلی که در این مورد می‌توان ذکر نمود، رفتار برادرانه نیرو‌های اسلام با مجروحین عراقی است و همین رفتار‌ها باعث گردیده است که خبرگزاری‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی جهان این برخورد‌های انسان‌دوستانه را تحسین کنند.

آنچه که ذیلاً از نظر خوانندگان عزیز می‌گذرد، مشاهدات خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی از برخورد نیرو‌های اسلام با اسرای عراقی در منطقه عملیاتی والفجر ۸ است:

زمانی که یکی از نیرو‌های عراقی به‌دست رزمندگان اسلام اسیر شد، از برخورد انسان‌دوستانه سپاهیان اسلام به شگفت آمد و در حالی‌که به‌جان امام خمینی و رزمندگان دعا می‌کرد، می‌گفت: اگر من می‌دانستم که این‌گونه با من رفتار می‌شود، خود را زودتر تسلیم نیرو‌های اسلام می‌کردم. فرماندهان ارتش بعث به ما گفته بودند سعی کنید اسیر نیرو‌های ایرانی نشوید و هرگاه احساس خطر کردید، خودکشی کنید یا در جایی مخفی شوید تا شاید بعد از پاتک‌هایی که بعد از عملیات انجام می‌دهیم، دوباره به نیرو‌های خودی ملحق شوید.

این اسیر عراقی در پیامی به ارتشیان عراقی گفت: هرچه زودتر تسلیم نیرو‌های اسلام شوید تا از شر این صدام دیوانه مفلقی که به هیچ‌کس رحم نمی‌کند، رهایی یابید.

یکی دیگر از اسرای عراقی به خبرنگار ما در منطقه عملیاتی والفجر ۸ خطاب به نظامیان عراقی گفت: شما تا کی می‌خواهید اسیر دست این جلاد بی‌رحم باشید، صدامی که حتی به شهر‌ها و مردم خود رحم نمی‌کند و همان‌طور که خودتان دیدید، جانیان عفلقی چگونه شهر فاو و دیگر مناطقی که می‌دانند به‌دست توانمند رزمندگان اسلام آزاد می‌شود، به ویرانه‌ای تبدیل می‌کنند.

وی می‌گفت: فرماندهان عراقی به ما می‌گفتند اگر در جبهه نبرد با نیرو‌های ایرانی فرار کنید، کشته خواهید شد.

این اسیر عراقی که در حین خوردن غذا از رزمندگان اسلام تشکر می‌کرد، مرتب دست‌هایش را بالا برده و شکر خدا به‌جای می‌آورد که مانند دیگر نیرو‌های عراقی کشته نشده؛ چراکه اکنون برای اسلام خدمت خواهد کرد.

یک اسیر دیگر به خبرنگار ما می‌گفت: نیرو‌های اسلام در دنیا نظیر ندارند. من در اولین ساعت اسارت خود، یکی از فرماندهان اسلام را دیدم که مرا در آغوش می‌کشید و می‌گفت خدا را شکر که لشکریان اسلام افزایش پیدا می‌کنند؛ چون ما می‌خواهیم با همیاری شما برای رهائی قدس عزیز و آزادی ملت فلسطین از یوغ صهیونیسم غاصب آماده شویم. این اسیر عراقی می‌گفت: اگر بلندگو دارید به دیگر نیرو‌های عراقی پیام دهید که خود را تسلیم کنند؛ چون آن‌ها به‌زور به جبهه آورده شده‌اند. وی از همه مسئولین رزمندگان و به‌خصوص پزشکان ایرانی که در مداوای اسرای عراقی بی‌وقفه تلاش می‌کنند، قدردانی کرد و آرزو کرد که رزمندگان اسلام هرچه زودتر رژیم بعث عراق را نابود سازند.

خبرنگار ما ادامه می‌دهد: گروهی از نیرو‌های عراقی که در عملیات والفجر ۸ در بیابان‌ها و باتلاق‌های اطراف شهر فاو سرگردان بودند و بر اثر حملات شیمیائی رژیم بعثی عراق در منطقه مجروح شده بودند، توسط امدادگران و رزمندگان اسلام از باتلاق بیرون آورده شده و پس از مداوا به پشت جبهه انتقال داده شدند.

یکی از اسرای عراقی بعد از ۲۰ روز که در باتلاق‌های اطراف فاو مخفی شده بود، خود را تسلیم نیرو‌های اسلام کرد و در حالی‌که دست و پای رزمندگان اسلام را می‌بوسید، می‌گفت: من مسلمان هستم و می‌خواهم در کنار شما باشم.

وقتی به او گفته شد تو برادر ما هستی و می‌توانی در پناه اسلام زندگی را براحتی ادامه دهی، گفت: من خودم مشاهده کردم که نیرو‌های عراقی در جبهه‌ها مجروحین ایرانی را می‌کشند و به همین خاطر گفتم شاید به گوش شما هم رسیده باشد و بخواهید انتقام بگیرید که یکی از نیرو‌های اسلام گفت ما مسلمان و پیرو قرآن هستیم و با اسیر همان رفتاری را داریم که اسلام دستور داده است؛ اما رژیم بعث عراق، چون از مسلمانی بوئی نبرده، اقدام به چنین کاری می‌کند و شما مطمئن باشید که در ایران و نظام جمهوری اسلامی در امان خواهید بود.

این اسیر عراقی که از پذیرائی نیرو‌های اسلام متحیر شده بود، خدای را شکر می‌کرد که به اسارت رزمندگان اسلام درآمده است».

انتهای پیام/ ۱۱۳

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شگفتی اسرای عراقی از برخورد انسان‌دوستانه رزمندگان اسلام+ سند بیشتر بخوانید »

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، حسن احدزاده در یکم مرداد ۱۳۴۷ در روستای قاسم قشلاقی از توابع شهرستان اردبیل به دنیا آمد، تا سوم راهنمایی درس خواند و به عنوان بسیجی در جبهه حضور پیدا کرد و سرانجام در بیست‌وسوم بهمن ۱۳۶۴ در منطقه عملیاتی «فاو» به شهادت رسید.

بخشی از وصیت‌نامه شهید احدزاده:

با درود و سلام به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی که پشتیبان این امت و این مظلومان است و به امید پیروزی هر رزمندگان جان برکف و به امید نابودی هر چه زودتر لشکریان صدام صهیونیست.

پدر و مادر عزیزم، اگر من شهید شدم هیچ وقت برای من گریه نکنید چون این راه همان راه حسین (ع) است. پدرم تو به من گفته بودی پسرم به جبهه نرو و درست را بخوان. پدرم اگر این اینطور باشد و همه مشغول درس خواندن باشد پس چه کسی جواب دشمنان اسلام و قرآن را بدهد؟

من از همه من از همه می‌خواهم اگر من شهید شدم هیچ وقت سنگر مرا و سنگر دوستانم را خالی نگذارند تا تا دشمنان نتوانند اسلام را از بین ببرند.

بدانید قرآن می‌فرماید «آنانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده نپندارید بلکه آنها زنده‌اند و در نزد خدا روزی می‌خورند.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید بیشتر بخوانید »