فاو

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، حسن احدزاده در یکم مرداد 1347 در روستای قاسم قشلاقی از توابع شهرستان اردبیل به دنیا آمد، تا سوم راهنمایی درس خواند و به عنوان بسیجی در جبهه حضور پیدا کرد و سرانجام در بیست‌وسوم بهمن 1364 در منطقه عملیاتی «فاو» به شهادت رسید.

بخشی از وصیت‌نامه شهید احدزاده:

با درود و سلام به امام زمان (عج) و نایب بر حقش امام خمینی که پشتیبان این امت و این مظلومان است و به امید پیروزی هر رزمندگان جان برکف و به امید نابودی هر چه زودتر لشکریان صدام صهیونیست.

پدر و مادر عزیزم، اگر من شهید شدم هیچ وقت برای من گریه نکنید چون این راه همان راه حسین (ع) است. پدرم تو به من گفته بودی پسرم به جبهه نرو و درست را بخوان. پدرم اگر این اینطور باشد و همه مشغول درس خواندن باشد پس چه کسی جواب دشمنان اسلام و قرآن را بدهد؟

من از همه من از همه می‌خواهم اگر من شهید شدم هیچ وقت سنگر مرا و سنگر دوستانم را خالی نگذارند تا تا دشمنان نتوانند اسلام را از بین ببرند.

بدانید قرآن می‌فرماید «آنانی که در راه خدا کشته شده‌اند مرده نپندارید بلکه آنها زنده‌اند و در نزد خدا روزی می‌خورند.»

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید

هیچ وقت سنگر ما را را خالی نگذارید بیشتر بخوانید »

روایتی از شعار طنز اسرای بعثی علیه فرمانده ایرانی/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروهای در اوج پاتک دشمن

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید «محمدباقر بهرامی» از فرماندهان گروهان و گردان لشکر امام حسین (ع) بود که اواخر سال ۱۳۶۴ حین عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید. شوخ طبعی این شهید خاص و منحصر به فرد بود. حتی در اوج عملیات، از شوخی و مزاح برای روحیه دادن به نیرو‌ها استفاده می‌کرد و در عین حال شجاعتی مثال زدنی داشت. «سید مرتضی موسوی» همرزم این شهید در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس به بیان برخی خاطرات خود از شهید بهرامی پرداخته است که مشرح آن از نظرتان می‌گذرد:

دفاع‌پرس: چه سالی و در چه موقعیتی با شهید بهرامی آشنا شدید؟

تیر ماه ۱۳۶۲ توفیق داشتم تا برای چندمین بار از اصفهان به جبهه اعزام شوم. اینبار به گردان امام حسن علیه السلام به فرماندهی شهید حسن قربانی در شهرک دارخوین رفتیم. آن زمان ماموریت لشکر در غرب کشور و اطراف پیرانشهر و ارتفاعات حاج عمران بود. مهیا می‌شدیم برای انجام عملیات والفجر ۲، عملیاتی که لشکر ما با تقدیم ده‌ها شهید آن را انجام داد و در همین عملیات سردار پرافتخار اسلام حجت الاسلام حاج مصطفی ردانی پور از فرماندهان قرارگاه فتح سپاه به شهادت رسید.

پیکرشان هم در ارتفاعات باقی ماند. به هر حال در گردان امام حسن علیه السلام به اتفاق چند نفر از همرزمان قدیمی به گروهان یحیی معرفی شدیم. فرمانده این گروهان شهید محمدباقر بهرامی بود. برای اولین بار بهرامی را از نزدیک می‌دیدیم و آشنا می‌شدیم. ایشان فرمانده‌ای بی ریا؛ بدون ادعا؛ به قول معروف خاکی، خوش برخورد، فوق العاده شوخ، صمیمی با نیروها، با تجربه و بسیار شجاع بود. نترسی را در میدان عمل به همه نشان می‌داد. شهید بهرامی برای آموزش نیرو‌ها خودش پیش‌قدم می‌شد و بعد آن کار را از نیرو درخواست می‌کرد.

دفاع‌پرس: شما نیروی گروهان بودید و شهید بهرامی فرمانده، به عنوان یک نیرو چطور توانستید این قدر از نزدیک ایشان را بشناسید؟

من فقط چند روز بعد معاون شهید بهرامی شدم. علتش هم این بود که، چون بار‌ها به جبهه آمده بودم، دوستان لطف داشتند و می‌گفتند تجربه لازم برای پذیرش مسئولیت را دارم. آن موقع یک نوجوان ۱۸ ساله بودم. ریش و سبیل‌هایم درست و حسابی درنیامده بود. ولی خب فرماندهان حواس‌شان بود و بدون اینکه من بدانم، بین خودشان قرار گذاشته بودند بنده را معاون گروهان کنند. ماجرای مسئولیتم هم به این ترتیب بود که یک روز صبح شهید محمدباقر بهرامی در حال آموزش و آماده کردن نیرو‌ها در داخل شهرک دارخوین بود و من هم بین آموزشی‌ها بودم. دو نفر موتورسوار به ما نزدیک شدند. جانشین گردان برادر احمد شفیعی به همراه برادر علیرضا فرزانه خو بودند.

آن‌ها پیش شهید بهرامی رفتند و بعد از ایشان اجازه گرفتند و من را به عنوان معاون گروهان معرفی کردند. خودم هم از این انتخاب تعجب کردم، اما به هرحال تکلیفی بر گردنم گذاشته شده بود. از این زمان تا پایان عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان، افتخار همکاری و آشنایی بیشتر با شهید بهرامی را داشتم. با توجه به سوابق و تجربیات محمدباقر، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شهید حاج حسین خرازی چندین بار سعی کرد تا محمدباقر را به عنوان فرمانده گردان معرفی کند اما ایشان زیر بار مسئولیت بالاتر نمی‌رفت و ترجیح می‌داد علی رغم داشتن شایستگی و لیاقت؛ همچنان در حد یک فرمانده گروهان بدون ادعا در لشکر باقی بماند. عمده خاطرات من از شهید بهرامی مربوط به عملیات والفجر ۴ می‌شود که آنجا ایشان فرمانده گروهان و من معاونش بودم.

دفاع‌پرس: حالا که حرف عملیات والفجر ۴ را پیش کشیدید، خوب است یادی از این عملیات بکنیم، هدف از انجام والفجر ۴ چه بود؟

عملیات والفجر ۴ اواخر مهر و اوایل آبان سال ۶۲ انجام گرفت. هدف از انجام عملیات هم قطع دسترسی ضدانقلاب در منطقه مریوان و ضربه زدن به پایگاه‌های آن‌ها در دیوار مرز و اطراف شهر پنجوین عراق بود. ما می‌بایست ارتفاعات مهم مشرف به شهر مریوان را می‌گرفتیم و به سمت مناطقی مثل تپه شهدا، کله قندی، تپه‌های بلند تخم مرغی، سه درختی، تپه‌های سه قلوی سید، ارتفاعات سنگ معدن، دشت و دره شیلر، شهر پنجوین می‌رفتیم و ضمن پاکسازی منطقه از ضد انقلاب، امنیت آنجا را تامین می‌کردیم. اما مشکلات زیادی پیش رو داشتیم. یکی از این مشکلات پوشش گیاهی منطقه و ناهمواری‌های آنجا بود؛ در کنار درختان سرسبز بلوط، دشمن میادین مین متعددی ایجاد کرده بود. همین طور وجود سیم خاردار‌های حلقوی و حتی نامنظم بودن مین‌های سبز رنگ در لابلای سبزه‌ها و درخت‌ها و… حرکت رزمنده‌ها را دشوار می‌کرد. دشمن به شدت منطقه را زیر آتش کاتیوشا و خمپاره گرفته بود. در چنین عملیات سختی هم شهید بهرامی دست از شوخی و مزاح برنمی‌داشت.

دفاع‌پرس: همین نکته‌ای که از شوخ طبعی شهید بهرامی گفتید برای‌مان جالب است. مگر چه کاری انجام می‌داد که می‌گویید در عملیات هم دست از شوخی برنمی‌داشت؟

صبح روز اول عملیات، نیرو‌های بعثی شروع به پاتک‌های سنگین کردند. دفع این پاتک‌ها بسیار سخت بود و می‌طلبید که بچه‌ها با روحیه مضاعف به مصاف نیرو‌های دشمن بروند. یادم است صبح عملیات والفجر ۴ که تعدادی از نیرو‌های بعثی بر روی تپه‌های سید به اسارت رزمنده‌های لشکر ۱۴ امام حسین (ع) درآمده بودند، شهید بهرامی اسرا را در محلی جمع کرد و به آن‌ها گفت شعار دهید: «الموت البهرامی الموت البهرامی» اسرای بعثی هم به تبعیت از ایشان، این شعار را بلند تکرار می‌کردند.

بچه‌های رزمنده مستقر بر روی تپه‌های سید با شنیدن صدای شعار اسرای بعثی همه به وجد آمده بودند و خنده بر چهره دود و غبار گرفته شان نشسته بود. این کار شهید بهرامی فرمانده گروهان یحیی باعث شد تا روحیه بچه‌های گردان برای مقابله با پاتک و ضدحمله دشمن دو چندان شود. بعد شهید بهرامی رو به اسرای بعثی کرد و گفت: «انا بهرامی» و به خودش اشاره کرد. اسرای بعثی زمانی که متوجه شدند حسابی از طرف برادر بهرامی سرکار رفته اند، شروع به خندیدن کردند و شعار خود را عوض کردند و گفتند: «دخیل الخمینی دخیل الخمینی».

دفاع‌پرس: یک شخصی که در شرایط سخت عملیات هم مزاح می‌کرد، لابد آدم شجاع و نترسی هم بود؟

همین طور است. بعضی وقت‌ها احساس می‌کردم که ایشان اصلا ترس را نمی‌شناسد. یک خاطره جالب هم از شجاعت ایشان دارم؛ دو سه روزی از مرحله اول عملیات والفجر ۴ گذشته بود که تپه‌های سید، مشرف بر شهر پنجوین عراق توسط بچه‌های گردان امام حسن (ع) به فرماندهی شهید حسن قربانی به تصرف درآمد. صبح اول وقت ضد حمله و پاتک نیرو‌های بعثی با اجرای آتش سنگین موشک‌های کاتیوشا، گلوله‌های خمپاره ۱۲۰ و آوردن تانک و نیرو‌های پیاده از پائین تپه سوم سید آغاز شد. این تپه دقیقا مشرف به شهر پنجوین عراق بود. در پاتک دشمن، بمباران عقبه ما توسط هواپیما‌های سوپراتاندارد فرانسوی دشمن شروع شد. به واسطه انفجار موشک‌های کاتیوشا تعدادی از درختان و علفزار‌های اطراف به آتش کشیده شد و دود ناشی از انفجار‌ها و سوختن درختان به هوا برخاست.

نیرو‌های گردان به شدت نیاز به مهمات، آب، غذا، بیل و گلنگ و گونی داشتند. تعدادی از بچه‌ها در جریان تصرف تپه‌های سید و آتش سنگین دشمن زخمی شدند تعدادی هم به شهادت رسیدند. در آن محیط کوهستانی برای انتقال شهدا و مجروحین نیاز داشتیم تا از قاطر استفاده کنیم. بچه‌ها به شوخی دسته‌ای از قاطر‌ها را که تعدادی از نیرو‌ها آن‌ها را هدایت می‌کردند، «گردان قاطرریزه» صدا می‌زدند. تقریبا سرتاسر منطقه عملیاتی و خصوصا تپه‌های بلند آن، از درختان بلوط پوشیده شده بود. درگیری و تبادل آتش به اوج خودش رسیده بود و نیرو‌های پیاده دشمن در تلاش بودند تا با استفاده از پوشش گیاهی و درختان منطقه و آتش پشتیبان، خودشان را به بالای تپه‌های سید برسانند. در این هنگام پیامی با رمز روی بی سیم گروهان‌ها مخابره شد: «گردان قاطر ریزه با مین‌های بعثی که به صورت نامنظم و پراکنده در لابلای علفزار‌ها و درختان پاشیده شده بودند، برخورد کرده است و قاطر‌ها در پائین تپه‌ها متوقف شده اند».

از گردان امام حسن (ع) خواسته شده بود یک یا چند نفر نیرو را به پایین تپه‌ها و ارتفاعات بفرستند و گردان قاطرریزه را به بالای تپه (محلی که نیرو‌های خط اول حضور داشتند) هدایت کنند. شهید محمدباقر بهرامی فرمانده گروهان یحیی با شنیدن این پیام از جایش بلند شد. واقعا رزمنده‌ای بسیار نترس، زرنگ و در عین حال دانا بود. به سراغ یکی از درختان رفت و شاخه بزرگ و نسبتا قوی آن را شکست و با بسیم به فرمانده گردان اعلام کرد که برای آوردن قاطر‌ها آماده است. همه ما از این حرکت شهید محمدباقر بهرامی و شکستن شاخه درخت تعجب کردیم! ایشان به من گفت: سید مراقب بچه‌های گروهان باش. همان طور که عرض کردم من معاون شهید بهرامی بودم. بعد ایشان بسم الله گفت و در برابر نگاه متعجب ما، سوار بر آن شاخه شد! یاد دوران کودکی افتادیم که سوار چوبی شده و با آن در کوچه‌های خاکی بازی می‌کردیم. بهرامی روی همان چوب از بالای تپه به سرعت به طرف پائین تپه‌های سید حرکت کرد. فشاری که محمدباقر بر روی چوب وارد می‌کرد باعث می‌شد تا خطی روی یال تپه و سطح خاکی آن ایجاد شود و برای بالا آمدن با قاطرها، راه را نشانه گذاری کرده باشد! این کارش در حالی بود که منطقه پز بود از مین‌های سیدی سبز!.

دفاع‌پرس: قبل از ادامه خاطره، لطفا بفرمایید این مین‌های سیدی سبز چطور مینی بودند؟

چون منطقه پوشش گیاهی سبز رنگی داشت، دشمن برای اینکه ما نتوانیم به راحتی وجود مین‌هایش را تشخیص بدهیم، مین‌های سبز رنگی به روی منطقه پاشیده بود. چینش این مین‌ها هم نامنظم بود. طوری که نمی‌توانستی نقشه چینش آن‌ها را حدس بزنی. رنگ‌شان هم که سبز بود و دیدن‌شان سخت‌تر می‌شد. به خاطره همین رنگ سبز، به آن‌ها مین‌های سیدی سبز می‌گفتیم. وقتی که شهید بهرامی با چوبی که سوارش شده بود به سمت پایین تپه رفت، همه بچه‌ها دست به دعا شده بودند مبادا ایشان با این سیدی سبز‌ها برخورد کند. به لطف خدا و دعای خیر همه بچه‌های گردان، اتفاقی برای ایشان نیفتاد. اما خیلی شجاعت می‌خواست که اینطور بی‌مهابا به آن منطقه آلوده بروی.

خلاصه شهید بهرامی چند ساعت بعد با ده‌ها قاطر حامل مهمات، آب، غذا، و… به بالای تپه‌های سید رسید. وقتی ایشان آمد همه بچه‌ها فریاد الله اکبر سر دادند و صلوات بلندی فرستادند. روحیه بچه‌ها با رسیدن تدارکات و پشتیبانی به شدت بالا رفت و با مقاومت و ایستادگی نیروها، ضدحمله دشمن دفع شد. سپس مجروحین و شهدا با همان قاطر‌ها به پائین تپه‌های سید انتقال داده شدند.

دفاع‌پرس: شهید بهرامی چه سالی و در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟ آن زمان هر دو در یک واحد بودید؟

نه من تا همان عملیات والفجر ۴ با ایشان بودم. شهید بهرامی ۲۵ بهمن ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ و در جاده فاو – بصره به شهادت رسید. ایشان بدون شک یکی از شجاع‌ترین و در عین حال شوخ طبع‌ترین فرماندهی بود که در من در طول دوران حضورم در جبهه‌های جنگ دیدم. خدا رحمتش کند. خیلی خاطره از شوخ طبعی‌هایش دارم که می‌توانم تعریف کنم. یادش بخیر! یکبار ایشان به بچه‌ها گفته بود اورکت سه خط آورده و بچه‌ها بروند از تدارکات تحویل بگیرند. آن روز ایشان آمد، پتهء چادر را کنار زد و گفت: «بچه ها! بچه ها! تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده، زود برید تدارکات تا تمام نشده بگیرید.» همگی با سرعت از چادر خارج شدیم و به سوی چادر تدارکات لشکر رفتیم.

حسن مسئول توزیع تدارکات با چهره همیشه اخمو داخل چادر تدارکات نشسته بود. گونی‌های پر از لباس‌های نظامی، شلوار و بلیز‌های گرم زمستانه، کلاه، دستکش، جوراب، شورت خشت مالی و… به ترتیب چیده شده بودند. اما خبری از اورکت سه خط نبود! همگی بلند سلام کردیم. حسن تدارکاتچی سرش را بالا آورد و گفت: هان چه خبره؟ مثل عزرائیل خلیل حمله کردید چادر تدارکات؟ چیزی شده ما خبر نداریم؟ گفتیم: حسن جون شنیدیم اورکت سه خط آوردی؟ به ما هم بده. حسن گفت: کدوم سه خط؟ هرچی هست داخل این گونی هاست. اگر اورکت سه خط هست بردارید و زود برید. همگی تعجب کردیم و گفتیم: محمدباقر فرمانده گروهان خودش گفته تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده!  چندبار به حسن تدارکاتی اصرار کردیم. آخر سر حسن صدایش را بلند کرد و گفت: بابا مسلمون! اگر جوراب و شورت خشت مالی و لباس گرم می‌خواین، بردارید برید. اورکت سه خط کدوم گوری بود؟ اصلا کی گفته تدارکات اورکت سه خط آورده؟

در همین حین، محمدباقر خودش رسید و با خنده گفت: بچه‌ها اورکت سه خط گرفتید؟ حسن تدارکاتی تشری به محمدباقر زد و گفت: مم باقر دوباره خالی‌بندی کردی؟ بچه‌ها رو سرکار گذاشتی؟ محمدباقر در حالی که لبخند روی صورتش بود، اشاره‌ای به ورودی چادر تدارکات کرد و گفت: بچه‌ها اینا رو نگاه کنید، همه‌شون اورکت سه خط هستند! خوب نگاه کردیم؛ تعدادی پالون نو قاطر بیرون چادر تدارکات روی هم چیده شده بود که نوار سه خط بغلش خودنمایی می‌کرد. همه بچه‌ها و به همراه حسن تدارکاتی شروع به خنده کردیم و همه به هم تعارف می‌کردند: بفرمائید اورکت سه خط…

دفاع‌پرس: سخن پایانی

شهید بهرامی آدم عجیبی بود. یک صفای خاصی داشت. شوخ طبعی ایشان نه فقط در محیط جبهه که پشت جبهه هم زبانزد بود. خودش تعریف می‌کرد: یکبار که به مرخصی رفته بودم، شب کلی برای مادرم از جبهه و شیرین کاری‌هایم گفتم. طوری که مادرم برای داشتن چنین فرزندی هم شکرخدا گفت و هم به خودش بالید و افتخار کرد! صبح بعد از نماز مادرم گفت: محمدباقر، جان مادر! امروز می‌خواهم برای ظهر آبگوشت بار کنم؛ بیرون رفتی از نانوایی چند نان تازه بگیر و با خودت بیاور. بعد از صرف صبحانه لباس هایم را پوشیدیم و از خانه قبراق و سرحال بیرون آمدم. با خوشحالی به طرف نانوایی محل رفتم که دیدم به لطف خدا بسته است! نانوایی دیگری را در آن سوی محل سراغ داشتم، اما زمانی که به آن نانوایی رسیدم، آن هم بسته بود. پیش خود گفتم تا کوچه موتوری سپاه در کمال اسماعیل می‌روم و اگر در مسیر نانوایی بود؛ نان می‌گیرم و برای ظهر به خانه می‌رسانم.

از قضا آن روز، لطف خدا شامل حال ما شد و نانوایی دیگری در مسیر دیده نشد. تا به کوچه موتوری سپاه رسیدم دیدم جنب و جوشی در کوچه است. چند نفر از دوستان و کادر لشکر را دیدم؛ یکی از فرماندهان گفت: محمدباقر اینجا چکار می‌کنی؟ گفتم: مادرم آبگوشت بار کرده من را فرستاده تا نان بگیرم و به خانه ببرم! ایشان گفت: مگر نمی‌دانی عملیات شده؟ ما عازم جنوب هستیم. از شنیدن خبر عملیات خوشحال شدم و پریدم داخل ماشین و رفتیم جنوب! دو ماهی از این ماجرا گذشت. وقتی به اصفهان برگشتم چند نان از نانوایی محله خریدم و به منزل رفتم. زنگ زدم مادرم در را باز کرد. باورش نمی‌شد. با تعجب گفت: محمدباقر! مادر! این همه وقت کجا بودی؟ تو رفتی چند نان برای ناهار ظهر بگیری و برگردی! رفتی دو ماه بعد برگشتی؟ به مادرم گفتم: رفتم نانوایی محله بسته بود؛ الان که برگشتم نانوایی باز بود؛ من هم نان خریدم و به خانه آوردم!

شرح مختصر زندگینامه شهید محمدباقر بهرامی:

نام و نام خانوادگی: محمدباقر بهرامی

نام پدر: نصرالله

تاریخ تولد: ۱۳۳۸

تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵

محل شهادت: فاو

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن بیشتر بخوانید »

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از اردبیل، معلم «حسن رجب زاده» ۱۰ مرداد سال ۱۳۳۳ در شهرستان اردبیل به دنیا آمد و سرانجام ۹ اردیبهشت ۱۳۶۵ بر اثر اصابت ترکش در فاو به شهادت رسید و پیکر پاکش در گلزار شهدای علی آباد شهرستان اردبیل به خاک سپرده شد.

وصیت‌نامه شهید حسن رجب‌زاده:

وصیت نامه خود را با درود و سلام به رهبر انقلاب اسلامی امام خمینی و با سلام بر شهدای به خون خفته کربلای ایران شروع می‌کنم.

به طوری که می دانید تقریباً شش سال از جنگ تحمیلی عراق گذشته و چندی پیش امام عزیزمان فرمان تاریخی خود را اعلام کرد که «شرکت در جبهه ها از اهم واجبات است»و من نیز به نوبه خود با آگاهی به ندای حسین زمان لبیک گفته و عازم جبهه شدم تا شاید من نیز دین خود را به اسلام عزیز، ادا نمایم.

امیدواریم که خداوند ما را در این راه استوار و پایدار نماید. می‌دانم گناهان من بسیار می باشد ولی امیدوارم خداوند از گناهانم درگذرد.

امیدوارم که کسانی که در خود توان رزمی می‌بینند حتما به جبهه آمده تا فردا ناراحت نباشند و خود را سرزنش نکنند.

و سخنی چند برای پدرم که قبل از هر چیز مرا حلال کنی تا خداوند از من درگذرد. پدر گرامی اکنون این سعادت به من دست داده تا عازم جبهه بشوم، این را مدیون شما پدر با ایمان هستم که در تربیت من زحمت زیادی کشیدی تا راهم را خوب انتخاب نمایم‌.

و اما مادرم میدانم که چقدر در بزرگ کردنم زحمت کشیدی و با ایمانی کامل مرا عازم جبهه نمودی امیدوارم مرا حلال نموده و با صبر و استقامت خبر شهادت مرا تحمل کنی.

مادرم بعد از من زحمت دو فرزندم نعمت و مصطفی به گردن مادرش و شماست. امیدواریم چنان تربیت کنید تا به راه عموهایش و من ادامه دهند تا روح من از شما و آنها شاد گردد.

مادرم حالا که توفیق زیارت برادرم کریم را نداشتم امیدوارم بعد از آزاد شدن کریم حتما بر سر خاکم بیاورید تا بوی او را از زیر قبر حس کنم.

و اما همسرم در مدت ۶ سال زندگی خودم از شما بسیار راضی بوده و شما را بسیار اذیت کرده‌ام امیدوارم که مرا حلال کنی و از بچه ها به خوبی مواظبت کن و در تربیت آنها کوشا باش و امیدوارم بعد از شهادت من غمی به خود راه نداده و همیشه در خط امام بوده و در مراسم مذهبی و نماز جمعه شرکت کرده و حتما بچه ها را همراه خود به نماز ببر تا از این کودکی عادت کنند.

و اما خواهرم شما نیز حجاب خود را حفظ کرده و همیشه از اسلام عزیز دفاع کنید. و برادرم تو نیز هر موقع توان رزمی داشتی حتما سنگر رحیم و کریم و بنده حقیر را خالی نگذار و به ندای رهبر لبیک گفته و عازم جبهه‌ها شو.

در خاتمه همه کسانی که مرا می شناسند امیدوارم که مرا حلال کنند.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم

من با آگاهی، به حسین زمان لبیک گفتم بیشتر بخوانید »

نگاهی به شرایط انجام دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ در ششمین سال جنگ

نگاهی به شرایط انجام دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ در ششمین سال جنگ


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ۱۳۶۵ ششمین سالی بود که از شروع جنگ تحمیلی صدام علیه ایران می‌گذشت. در این سال، شرایط دفاع مقدس به‌گونه‌ای رقم خورده بود که باید تصمیم‌های اساسی در خصوص آن گرفته می‌شد.

جنگ طولانی شده بود و فرسایشی شدنش در کنار فشار‌های بین‌المللی و ملاحضات داخلی می‌توانست زنگ خطر را برای مسئولان ایرانی به صدا درآورد.

آن‌هایی که سن‌شان به دوران دفاع مقدس قد می‌دهد، به یاد دارند که تقریبا از ابتدای سال ۱۳۶۵ بار‌ها از تریبون‌های رسمی، چون نماز جمعه، مسئولان از تعیین سرنوشت جنگ در سال پیش رو سخن می‌گفتند، اما طرح این موضوع در سال ۶۵ چه معنایی داشت؟

از دید میادین نبرد

از دید وقایعی که در میدان نبرد اتفاق افتادند، پس از اتخاذ استراتژی تعقیب و تنبیه متجاوز و ورود ایران به خاک عراق، چند عملیات بزرگ برون‌مرزی صورت گرفته بود که غالباً یا موفق نبودند یا به موفقیت صد درصدی نرسیدند؛ عملیات رمضان، والفجر مقدماتی، والفجر ۱، خیبر و بدر همگی بدون نتایجی دلچسب انجام شدند.

تنها در عملیات خیبر بود که جزیره مصنوعی مجنون (ساخته شده توسط عراقی‌ها برای اکشتشافات نفتی) به تصرف نیرو‌های خودی درآمد که هرچند در نقطه‌ای استراتژیک قرار گرفته بود، اما وسعت زیادی نداشت و با هوشیاری دشمن در این منطقه، نتوانست برگ برنده خوبی برای ایران باشد.

در نهایت در زمستان سال ۶۴، ایران توانست در عملیات والفجر ۸، شبه جزیره فاو را به تصرف خود درآورد. به این معنی که پس از سال‌ها ناکامی، در یک عملیات برون‌مرزی، یک نقطه مهم و حیاتی در داخل خاک عراق به تصرف درآمد که می‌توانست فشار لازم را به صدام و حامیان بین‌المللی‌اش فراهم آورد.

بندر فاو عمده راه دستیابی عراق به آب‌های بین‌المللی بود. هرچند آن‌ها از بندر ام‌القصر نیز یک کانال به خلیج فارس داشتند، اما فاو ۸۰ درصد دسترسی عراق به آب‌های گرم خلیج فارس را فراهم می‌کرد؛ بنابراین با تصرف فاو، امید‌ها برای تعیین سرنوشت جنگ در میدان نبرد از نو زنده شد.

اینطور تصور می‌شد که اگر ایران بتواند در یک عملیات دیگر، جنوب بصره را به تصرف درآورد و متصرفات فاو و والفجر ۸ را تکمیل کند. آن وقت دشمن شروط ایران را خواهد پذیرفت و جنگ با ظفر و پیروزی به اتمام خواهد رسید؛ بنابراین فرماندهان نظامی از منظر اتفاق‌های رخ داده در میادین نبرد، حساب ویژه‌ای برای سال ۶۵ باز کرده بودند.

قیمت نفت، زیر شش دلار

با طولانی شدن جنگ و مسأله تحریم‌ها و فشار‌های بین‌المللی، رفته رفته زمزمه اتمام جنگ در میان برخی از سیاستمداران ایرانی شنیده می‌شد، اما در سال ۶۵ یک اتفاق عجیب در حوزه اقتصاد رخ داد. با فشار ابرقدرت‌ها و همکاری کشور‌های عموما عرب منطقه، توزیع نفت در بازار‌های بین‌المللی افزایش چشمگیری یافت و در نهایت قیمت نفت در تابستان سال ۶۵ به بشکه‌ای زیر شش دلار رسید!

ارزان شدن دور از انتظار نفت می‌توانست فشار‌های اقتصادی شدیدی را برای کشوری مثل ایران ایجاد کند که اتکای زیادی به درآمد‌های نفتی داشت و همینطور سال‌ها زیر بار جنگی فراگیر و تحریم‌های ظالمانه قرار داشت. از همان تابستان داغ سال ۶۵ بود که بحث خالی شدن ذخایر ارزی کشور بیش از پیش مطرح شد و این موضوع نیز مسئولان را برآن داشت تا هرچه زودتر مسأله جنگ را سر و سامان بدهند؛ لذا از دید سیاستمداران و مسئولان امر، جنگ در سال ۶۵ باید به نقطه‌ای می‌رسید که حتی‌المقدور بتوان اتمام آن را پیش‌بینی کرد.

سپاه محمد (ص) می‌آید

پس از آنکه یک اتفاق نظر بین سیاسیون و فرماندهان نظامی برای تعیین سرنوشت جنگ در سال ۶۵ صورت گرفت، تبلیغات بسیاری در سطح کشور برای تشکیل سپاه محمد (ص) انجام شد. سپاه محمد (ص) یک سپاه حدودا صد هزار نفری بود که عمده رزمنده‌های آن برای بار اول به جبهه‌ها اعزام می‌شدند.

اگر در سال‌های قبل، عملیات بزرگ ما با چیزی در حدود صد هزار نیرو انجام می‌گرفت، در سال ۶۵ قرار شده بود علاوه بر صد هزار نفر نیرویی همیشگی، یک نیروی پشتیبان صد هزار نفری دیگر نیز به این جمع اضافه شود؛ معمولا عملیات‌های بزرگ برون‌مرزی با ۱۰۰ الی ۱۵۰ گردان رزمی انجام می‌شدند، اما برای عملیات کربلای ۴ که همان عملیات سرنوشت‌ساز بود، ۲۵۰ گردان در نظر گرفته شده بود. 

از آنجا که عملیات کربلای ۴ لو رفت و ظرف ۳۶ ساعت به پایان رسید، مسئولان که نمی‌خواستند سپاه محمد (ص) بدون نتیجه به شهر‌ها برگردد، عملیات کربلای ۵ را دو هفته پس از اتمام کربلای ۴ طرح ریزی و آغاز کردند.

عملیات کربلای ۵

اگر عملیات کربلای ۴ موفق می‌شد، ایران می‌توانست متصرفات عملیات والفجر ۸ را تکمیل کند و از جنوب بصره تا شبه جزیره فاو را کاملا در اختیار بگیرد، اما چون عملیات، موفق نبود، دو هفته بعد در روز ۱۹ دی ۱۳۶۵ عملیات بزرگ کربلای ۵ آغاز شد.

در کربلای ۴، یک عملیات ایذایی (عملیات فریب) توسط لشکر فجر شیراز و تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) خرم آباد در شلمچه انجام شد تا نیرو‌های دشمن را از محور‌های اصلی عملیات که جزایر ام‌الرصاص، بلجانیه، ماهی، ام‌البابی… و نهایتا عبور از اروند و تصرف جنوب بصره بود، منحرف سازد.

لشکر فجر و تیپ ابوالفضل (ع) برخلاف انتظار‌ها در دژ شلمچه شکاف ایجاد کردند و پیش رفتند، اما چون کربلای ۴ در محور اصلی موفق نبود، این واحد‌ها نیز بازگشتند؛ بنابراین با تجربه نسبتاً موفقی که توسط یگان‌های فجر و ابوالفضل (ع) به دست آمده بود، قرار شد عملیات کربلای ۵ از همان محور شلمچه انجام شود.

موانع نونی شکل با رشادت رزمندگان و شهدای بسیار فتح شدند و با دستیابی ایران به منطقه پنج ضلعی، وجب به وجب پیشروی ایران به سمت شهر بصره با مقاومت شدید عراقی‌ها مواجه شد و نهایتا پس از ۷۰ روز نبرد شدید و گاه تن به تن، ایران توانست نیمی از ۱۸ کیلومتر فاصله مرز شلمچه تا بصره را طی کند.

عملیات کربلای ۵ پس از چند مرحله اجرا در بهار سال ۱۳۶۶ به اتمام رسید. هرچند دشمن ضربات بسیار سختی متحمل شد و مجبور شد اهالی بصره را از این شهر کوچ دهد، اما خود شهر بصره تصرف نشد و با قفل شدن جبهه‌های جنوب، سرنوشت جنگ در سال ششم نیز تعیین نشد.

گزارش از داود جعفری

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نگاهی به شرایط انجام دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ در ششمین سال جنگ

نگاهی به شرایط انجام دو عملیات بزرگ کربلای ۴ و ۵ در ششمین سال جنگ بیشتر بخوانید »

بچه‌های غواص حتی نحوه عطسه در آب را آموزش دیده بودند

نقش عملیات کربلای ۴ در تعیین سرنوشت جنگ/ حساسیت شهید خرازی برای انتخاب رزمندگان گردان یونس


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، گردان یونس (آبی – خاکی و غواصی) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) عملکرد قابل قبولی در عملیات کربلای ۴ داشت.

هرچند کلیت این عملیات به‌دلیل هوشیاری دشمن و به‌نوعی لو رفتن عملیات با عدم‌الفتح روبه‌رو شد، اما واحد‌های لشکر ۱۴ توانسته بودند خطوط تعیین شده را بشکنند و ضربات سختی را به دشمن وارد کنند.

«مهدی مظاهری» از رزمندگان نام‌آشنای اصفهانی و همینطور جانشین فرمانده گردان یونس در کربلای ۴ می‌گوید غواص‌ها چنان آموزش دیده بودند که بتوانند به شکل عمودی در آب قرار بگیرند و انگار که پای‌شان روی زمین است، به همان شکل آرپی‌جی بزنند و با دشمن درگیر شوند.

در ادامه گفت‌وگوی‌ خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس با «مهدی مظاهری» را از نظر می‌گذرانید.

از ابتدای ۱۳۶۵ مسئولین نظام از سال سرنوشت ساز جنگ سخن می‌گفتند. کربلای ۴ در این معادلات چه نقشی داشت؟

در آن زمان فضای سیاسی و مدیریتی کشور با ملاحظاتی روبه‌رو بود. در تصمیم گیری‌ها عنوان شده بود که اگر ما یکی دو عملیات بزرگ با دستاورد‌های مهم و تعیین کننده‌ای انجام دهیم، در تحمیل اراده ما به دشمن خیلی موثر خواهد بود و در تعیین خاتمه و سرنوشت جنگ تاثیر عمده خواهد داشت.

قرار بود عملیات کربلای ۴ بعد از عملیات بزرگ والفجر ۸ انجام شود، اما طرح آن به‌نوعی قبل از عملیات والفجر ۸ در ذهن مسئولین شکل گرفته بود. عواملی باعث شد تا کربلای ۴ به دی سال ۶۵ موکول شود. این عملیات در صورت توفیق کامل باعث قطع ارتباط عراق با بخش عظیمی از مناطق استراتژیک خود در جنوب (از جنوب شهر بصره تا فاو می‌شد) که می‌توانست دستاورد نظامی و تبلیغاتی فوق‌العاده‌ای برای ما در پی داشته باشد.

تأمین نیروی غواص لشکر ۱۴ در این عملیات چطور انجام گرفت؟

از آنجا که عملیات کربلای ۴ عملیاتی آبی ـ خاکی بود و طرح عبور از رودخانه در آن وجود داشت، گردان یونس لشکر ۱۴ باید با پنج گروهان غواص وارد عمل می‌شد و در پنج نقطه به‌طور همزمان به مواضع دشمن حمله می‌کرد و با گرفتن سرپل در مواضع و ساحل دشمن، امکان پیاده شدن و ورود نیرو‌های عمده خودی را فراهم می‌کرد.

هزار و ۷۰۰ نفر نیرو وارد این گردان شدند که پس از آزمون‌های جسمی و روحی و آموزش‌های سخت و طاقت فرسای آبی و غواصی، ۴۵۰ نفر از آن‌ها باقی ماندند و برای عملیات انتخاب شدند.

آموزش‌ها چگونه بود؟

ما به‌طور متوسط دو سه ماه قبل از این نوع عملیات، فرصت داشتیم این نیرو را جهت عملیات آموزش داده و آماده کنیم. آموزش‌ها در ابتدا از شنا شروع می‌شد، سپس آشنایی با تجهیزات غواصی و استفاده از آنها و پس از آن، حمل تجهیزات و سلاح سازمانی خود در آب ضمن اینکه هر غواص بتواند در آب خودش را مدیریت کند.

همچنین نیروی غواص باید سازمان خود را در آب حفظ کرده و بتواند همان جنگی که روی زمین انجام می‌دهد را در آب به شکل متفاوتی دنبال کند. به نظرم این موارد به‌خوبی آموزش داده می‌شد و آنچه که در واقع بضاعت و توان بود که البته کم هم نبود، در اختیار نیرو‌ها قرار می‌گرفت.

برای مثال؛ وضعیت به‌گونه‌ای بود که غواصان در آب می‌توانستند متعادل مانده و به‌صورت عمودی بایستند و مثل روی زمین به اهداف فرضی با آرپیچی و سلاح‌های دیگر و با کمترین خطا شلیک کنند. البته معنویات و روحیه شهادت طلبی و ایثار نقش عمده در این توانایی داشت.

در حال حاضر که خاطرات را مرور می‌کنم بعضی کار‌های انجام شده، ناممکن و محیرالعقول به‌نظر می‌رسد. اگر عشق رزمندگان به امام (ره)، مردم، معارف دینی، اعتقادی، شناخت و ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) نبود، اصلاً این کار‌ها ممکن نبود.

نیرو‌ها به مدت دو ماه مرتب صبح تا شب در سرمای مرطوب و استخوان سوز خوزستان آموزش و تمرینات انجام می‌دادند و علاوه بر آن یک شب در میان تمرین و مانور شبانه داشتند. با انگیزه جهادی و شهادت‌طلبانه این دو ماه به اندازه شش ماه آموزش جوابگو بود و مؤثر بود.

بچه‌ها جزئی‌ترین آموزش‌ها را نیز دیده بودند؛ برای مثال نحوه عطسه کردن در آب را به آن‌ها یاد داده بودیم که اگر مثلا سرفه یا عطسه به سراغ‌شان آمد و نزدیک مواضع دشمن بودند، چگونه آن را کنترل کنند که دشمن متوجه حضورشان در آن محدوده نشود.

توجه حاج حسین خرازی به گردان یونس به خصوص در عملیات کربلای چهار چه اندازه بود؟

شهید خرازی فرماندهان گردان‌های لشکر امام حسین (ع) را موظف کرده بود که از نیرو‌هایی که حداقل در یک یا دو عملیات شرکت کرده و به‌دلیل شرکت در عملیات تجربه داشته و جنگ دیده بودند، تعدادی را انتخاب کرده و آن‌ها را در اختیار گردان یونس قرار دهند.

دلش می‌خواست گردان یونس از نیرو‌های زبده و باتجربه برخوردار باشد و نیروهایش صفر کیلومتر و تازه از مراکز آموزشی نباشند. به قول خودش نیرویی می‌خواست که چشم و گوش او نسبت به سختی‌های جنگ باز شده باشد.

شهید خرازی به‌عنوان فرمانده لشکر به‌طور مستمر و شبانه‌روز به نیرو‌های در حال آموزش گردان یونس سر می‌زد. چه زمان آموزش و چه زمان مانور. بعضی اوقات هم متوجه می‌شدیم که دور از چشم ما حدود یک ساعت نظاره گر آموزش ما بوده است.

قبل از اینکه ما از منطقه آموزشی‌مان (که همان شهرک شهدای دارخویین بود) به منطقه اصلی عملیات برویم، یک روز شهید خرازی به آنجا آمد. (جدای از آمدن سردار صفوی و دیگران که مرتب می‌آمدند وضعیت آموزش غواصان را نظارت و کنترل می‌کردند).

از من پرسید: «وضعیت آمادگی بچه‌ها به چه شکل است؟» گفتم: «احساس می‌کنم آمادگی‌مان خوب و نزدیک به سطح مورد انتظار است.» گفت: «الآن یک دسته را باسلاح و تجهیزات کامل داخل آب بفرستید.» بعد پرسید: «حالا می‌توانند در آب شلیک داشته باشند؟» یا مثلا چند عرض رودخانه یا چه مسافتی در آب بدون خستگی می‌توانند حرکت کنند؟

گاهی گفته می‌شود که «مثلا رزمنده‌ها آموزش‌های خوبی نداشتند و حرفه‌ای وارد عمل نمی‌شدند» اما با مطالبی که شما گفتید، غواص‌ها خیلی خوب آموزش دیده بودند.

بله؛ غواصان ما تمام آموزش‌های لازم را دیده بودند و این جفاست که برخی می‌گویند: این‌ها آموزش ندیده بودند. اولا آنچه که در جنگ بود از فرمانده و رزمنده و …، عصاره و ماحصل آن روز این مملکت بود. اگر خوب اگر متوسط اگر ضعیف و…؛ لذا نباید ناسپاسی کرد و توهین به داوطلبانی که رفتند جبهه به‌طوری که زحمات آن‌ها در نظرگرفته نشود.

ما تحریم بودیم و حتی لباس‌های غواصی ما از طریق تجاری برای بچه‌ها خریده شده بود؛ به‌طوری که اگر می‌دانستند این لباس‌ها با این حجم قرار است برای جنگ بیاید، شاید همان را هم به ما نمی‌دادند. درست است تنگنا‌ها بود، اما با همان تجهیزات کم به لحاظ تحریم دشمن، ولی سطح خوبی از آمادگی و توان رزمی را ایجاد کرده بودیم. پس نباید قضاوت‌های بیجا کرد! از نظر روحی و انگیزه در حد عالی بودیم تا جایی که بعضی کاستی‌ها را با روحیه و ایمان جبران می‌کردیم.

شناسایی مواضع دشمن در عملیات کربلای چهار، به چه شکل انجام شد؟

زمانی که آموزش‌ها تمام شد و از لحاظ زمانی هم به عملیات نزدیک شدیم، نیاز بود یک شناسایی از منطقه عملیات نیز انجام شود؛ لذا سه تیم برای شناسایی مواضع دشمن انتخاب و عازم منطقه شد. معمولا این تیم‌ها جایی می‌رفتند که یا لزوما خودشان در عملیات به همان قسمت قرار بود حمله کنند یا اینکه شناسایی آن‌ جا‌ها به عملیات کمک می‌کرد.

ناگفته نماند هرچه به عملیات نزدیک‌تر می‌شدیم، تمرینات بیشتر و از ۲۴ ساعت؛ ۱۸ ساعت صرف کار‌های آموزشی می‌شد. در عملیات کربلای چهار، بنده به‌همراه سه نفر از عزیزان که بعدا شهید شدند یعنی شهید شاطری پور و شهید رضا موذنی و برادر جانبازم برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم.

از اروند عبور کردیم، رفتیم ساحل آن طرف اروند و زیر مواضع دشمن. عراقی‌ها در مسافتی به اندازه ۳۰ متر از ساحل (خط جزر و مد) مستقر بودند. از آنجا که ساحل شرایط مورد نیاز را نداشت، جایی می‌رفتند که زمین استحکام بهتری دارد، مواضع دفاعی خود را مستقر کرده و جلوی مواضع خود هم انواع موانع را ایجاد می‌کردند.

موانع خورشیدیِ در هم تنیده، طوری نصب می‌شد که امکان عبور نفر از بین آن‌ها نبود، تازه آن‌ها را با سیم خاردار‌های حلقوی ترکیب کرده و عبورنفر را کاملا غیرممکن می‌کردند و بدتر از همه این‌که جلو و بین این موانع مین هم می‌گذاشتند. به هرحال این مواضع را به این شکل که مثلا چند ردیف مانع خورشیدی است؟ چند ردیف سیم خاردار و احیانا سنگر روبه‌رو با سنگر کناری‌اش چقدر فاصله دارند؟ و … را شناسایی کرده تا جایی که حتی تعداد نگهبان و ساعات تعویض شان را نیز حساب می‌کردیم. البته حتی الامکان.

لحظات شروع عملیات چطور رقم خورد؟ دوست داریم از دیده‌ها و خاطرات خودتان بیشتر بگویید.

با توجه به اینکه می‌خواستیم دشمن هوشیار نشود، زمانی که هوا همچنان تاریک بود، بچه‌ها را سوار کامیون کرده و ۲۴ ساعت قبل از عملیات به منطقه عملیاتی شلمچه رفته و کنار اروندرود مستقر شدیم. آنجا یک سری سنگر‌های اضطراری با ظرفیت کم احداث شده بود. یک شب را آنجا سپری کردیم تا با جغرافیای منطقه آشنا شویم. عصر قبل از عملیات بود که شهید خرازی برای سر زدن به بچه‌ها به میان نخلستان‌های ما آمد و نیرو‌های گردان را مورد محبت قرار داد.

بعد سمت ما آمد. جمعی دو سه نفره بودیم. پرسید: چه خبر؟ اوضاع چطور است؟

گفتم: خیلی عالی حاج آقا. خودتان که دیدید. دست من را گرفت و با خودش چند قدمی برد بعد رو به من کرد و گفت: می‌دانید عراقی‌ها اطلاع دارند ما می‌خواهیم عملیات کنیم؟

گفتم: بله. حدس می‌زنم. به این شکلی که عراقی‌ها دارند عکس‌العمل نشان می‌دهند اگر یکی انگشتش را از خاکریز بالا ببرد، ۶شش تیرانداز به او شلیک می‌کنند.

گفت: بچه‌ها هم می‌دانند؟ گفتم والا من به بچه‌ها گفتم با این رفتاری که من در عراقی‌ها دیدم و با تجربه ام در جبهه و دیدن شرایط متفاوت، حدس میزنم عراقی‌ها اطلاع دارند. گفتند خوب من یه مقداری آرامشم بیشتر شد. همین که می‌گویید بچه‌ها می‌دانند، ولی خوب این عملیات باید به دلایلی انجام شود. حس می‌کنم عراقی‌ها بویی برده‌اند، ولی به چه دقت و شدتی آمادگی دارند را نمی‌دانم.

ساعت هشت و نیم شب، بچه‌ها را کنار رودخانه اروند بردیم. لباس‌هایشان را پوشیده بودند و اسلحه و تجهیزات آماده منتظر بودند که به آنها آماده‌باش حرکت بدهند. یک مسافتی را در نیزار‌ها طی کردیم تا به لب آب رسیدیم. همینکه بچه‌ها لب ساحل نشستند، به آنها گفتم: برادران، یک خواهشی دارم. ما این مسیر آموزش و سختی‌های واقعا طاقت فرسایی را پشت سرگذاشتیم، اما اگر احیانا کسی مشکلی دارد، بدنش آسیبی دیده یا مزاجش بهم ریخته است و یا به‌طور کلی هر چیزی که دلیل می‌شود نتواند با مابیاید، خواهش می‌کنم برود عقب برود و در نخلستان بنشیند. چراکه نبودنش کمک بزرگی به ماست. هیچ نیازی هم نیست که به من بگویید نمی‌آیم.

مطمئنا شرایط ما به‌گونه‌ای هست که بتوانیم نبود چند نفر را پوشش دهیم. این‌ها را گفتم، چون می‌دانستم اگر حتی یک نفر، ذره‌ای متزلزل شود تا چه حد برای گردان و عملیات حادثه‌ساز می‌شود.

همینکه من داشتم این صحبت‌ها را می‌کردم، صدای یک نفر را از پشت سرم شنیدم برگشتم دیدم که شهید خرازی است. گفتم: حاج آقا دستور بفرمایید.

گفت: من آمدم همین حرف‌ها را بگویم که شما کار من را راحت کردید. البته اینجور نبود که کسی کوچکترین بی‌میلی برای شرکت در عملیات داشته باشد و خیلی‌ها التماس می‌کردند که برای عملیات با ما بیایند.

آن شب فقط یک یا دو نفر با اصرار من حذف شدند. یکی خودش آمد گفت و یکی هم خودم به دلیل ضعف جسمی‌اش از ستون کشیدم بیرون و بعد زدیم به آب برای عملیات.

درگیری از همانجایی شروع شد که وارد اروند شدید؟ یعنی عراقی‌ها آنقدر هوشیار بودند که غواص‌ها را از روی همان آب بزنند؟

ما باید از مرکز یک چهار ضلعی عبور می‌کردیم (تنگه «ام‌الرصاص») که پشت سر، سمت راست، سمت چپ و روبه‌روی‌ ما عراقی‌ها هستند. باید از محلی رد می‌شدیم که وقتی تیراندازی می‌شد از پشت و شانه راست و شانه چپ و از روبه‌رو به طرف ما تیراندازی می‌شد.

در هر صورت ما ۵۰ درصد از این مسیر را طی کردیم که یک دفعه عراقی‌ها شروع به تیراندازی کردند. بعضا با هدف و بعضا هم بدون هدف؛ فقط به خاطر اینکه حجم آتشی روی سر بچه‌های غواص ریخته شود. پنج گروهان ۷۰ نفری در آب بودند که هر کدام‌شان باید با یک نقطه از ساحل دشمن درگیر می‌شدند.

سه تا از گروهان‌ها قرار بود به جزیره «بلجانیه» بروند که ساحل اصلی و هدف اصلی بود. یک گروهان باید به نوک جزیره ام‌الرصاص می‌زد که اول کار بود. گروهان دیگر هم باید به قسمتی از ام‌الرصاص می‌زد که ادامه مسیر بود. اینجا‌ها باید از دشمن پاک می‌شد تا نیرو‌های ادامه دهنده عملیات راحت‌تر از این مسیر عبور می‌کردند و ادامه عملیات می‌دادند، جزیره بلجانیه که عمده نیرو آنجا پیاده می‌شدند را تصرف و اهداف اصلی عملیات را دنبال و تصرف می‌کردند.

هدف در مرحله اول خط شکنی دشمن بود؟

برای ما مأموریت و هدف، شکستن خط و مواضع اولیه عراقی‌ها بود که اگر با ضعف انجام می‌گرفت، خیلی بد می‌شد. بعد تازه تصرف جزیره و خشکی‌ها بود که برای آن‌ها گردان‌های پیاده وارد عمل می‌شدند.

در جنگ همیشه لطف خدا شامل حال ما بوده است، اما اگر بعضی جا‌ها در جنگ خجالت زده شدیم، هیچ‌گاه در خط شکنی خجل نشدیم! در هیچ عملیاتی در شکستن خط دشمن خجالت زده نشدیم. چراکه آدم‌هایی می‌رفتند برای خط شکنی که زلال و پاک و مطهر بوده و در وجودشان ذره‌ای ناخالصی نبود. از جان مایه می‌گذاشتد. خط شکن‌ها به جایی پناه نمی‌بردند بلکه سینه سپر کرده و مستقیم می‌رفتند در دل دشمن.

سخت‌ترین لحظه‌ای که در عملیات کربلای چهار حس کردید، چه زمانی بود؟

زمانی که ما به تنگه ام‌الرصاص رسیده بودیم، از زمین و هوا گلوله می‌بارید و آتش عراقی‌ها از چند جهت به سمت ما می‌آمد، اما با این وجود بچه‌ها با شجاعت و اقتدار در صحنه مانده بودند.

این آتشبار‌های دشمن، چه میزان شما را از اهداف تان دور کرد؟

یکی از اقدامات مهم در عملیات کربلای ۴، تدبیر بسیار بسیارخلاقانه و محنصر به فرد شهید خرازی بود. وی ۱۲ نفر را به‌عنوان یک گروه پیش‌قراول و به مسئولیت «شهید سیاهپوش» قبل از حرکت کردن همه گردان غواص به ساحل بلجانیه فرستادند تا در زیر پای دشمن مستقر شوند و آماده باشند اگر شرایط بحرانی شد وارد عمل شوند.

شهید خرازی احتمال می‌داد چون مسیر بلجانیه دورتر است، دشمن قبل از اینکه این نیرو‌های ما به آنجا برسند، شروع به آتشباران کردن ما کند و دیگر پای این بچه‌ها به آنجا نخواهد رسید. جا‌های دیگر شاید برسد، ولی آنجا دور و زمان‌بر است. پیش‌بینی کرده بودند اگر اینطور شد، گروه پیش‌قراول به اندازه یک رخنه کوچک با مواضع دشمن درگیر شود تا غواصان بتوانند بیایند و این کار خیلی موثر واقع شد.

یعنی ما در این حالت که قرار گرفتیم و عراقی‌ها شروع به آتشباران ما کردند، آن‌ها در ساحل بلجانیه بودند و با موفقیت کارشان را انجام دادند و عراقی‌ها را غافلگیر و دچار بهت و حیرت کردند. این اتفاق استثنائا در بلجانیه و به‌خاطر حساسیت شهید خرازی افتاده بود که نوعا در عملیات‌ها از این ابتکارات زیاد داشتند.

در ادامه عملیات چه شد؟

زمانی که به سمت جزیره می‌رفتیم، سه-چهار تیر خوردم. همان موقع متوجه دوتا از گلوله‌هایی که خورده بودم شدم و دو تای دیگر را هم بعد در بیمارستان فهمیدم! با این وجود به مسیر ادامه دادم. تا یک حدی رفتیم، از قسمت عمیق رودخانه رد شده و تقریبا به ساحل جزیره ام‌الرصاص رسیده بودیم.

عمق رودخانه آنقدر کم شده بود که با حالت راه رفتن، آب را طی می‌کردیم. گوشی بیسیم هم دستم بود. یه مقداری که رفتیم جلو حس کردم سیم گوشی بیسیم از دستم کشیده می‌شود. برگشتم نگاه کردم دیدم «شهید فاتحی» بی‌سیم چی من تیر خورده و روی آب افتاده است.

بیسیم را از روی شانه‌اش برداشتم و به یک نفر دیگر دادم و جنازه حسن را به خشکی رساندیم. عراقی‌ها از تیراندازی غوغا کرده بودند. یک نگاه به اطرافم کردم، دیدم شش نفریم و بقیه با ما نیستند. به بچه‌ها گفتم به در چولان‌ها بروید(نیزار‌های کوتاه ساحلی) تا حداقل دشمن نتواند تیراندازی مستقیم به ما بکند. در همین زمان، تیری بدجور به گردن من خورد به طوری که خون فوران کرد و حتی حرف زدنم سخت شد.

شما با اینکه زخمی و چند تیر خورده بودید، ادامه عملیات دادید؟

واقعا ناتوان و بی‌رمق شده بودم و آب سرد و کم خونی در آب اذیتم می‌کرد. دستانم حس گرفتن چیزی را نداشت. از بی‌رمقی روی آب می‌افتادم و آب در دهان، سر و گوشم می‌رفت. چندین بار این اتفاق افتاد و بچه‌ها من را از آب بالا کشیدند. در نهایت برادر عزیزم «اصغر راطبی» من را نزدیک ساحل داخل نیزار‌های محدود ساحلی برد و دقایقی بعد که قایق‌ها آمدند؛ یکی از این قایق‌ها کنار ما آمد و با سرعت تمام به ساحل زد و نفراتی که در آن بودند، پیاده شدند که داخل جزیره ام‌الرصاص بروند.

موتور این قایق تیرخورده بود و من را به سختی داخل آن انداختند و یک مسافتی قایق را در قسمت کم‌عمق آب هل دادند، تا جایی که قایق‌های خودی ما دیده شدند و مرا به عقب منتقل کردند. دیگر یادم نیست چه اتفاقی افتاد! فقط یک لحظه در اورژانش پشت خط خودم را دیدم.

در کربلای چهار چه مواضعی را در این عملیات از دشمن گرفتید؟

در عملیات کربلای ۴ موفق شدیم، اهداف دشمن را در جزیره ام‌الرصاص و بلجانیه گرفته و خط دفاعی عراقی‌ها در بلجانیه و خط دوم و خط سوم را تصرف کنیم. یعنی تا خط سوم عراقی‌ها جلو رفتیم. در این عملیات هدف ما تصرف جاده آسفالت بصره تا فاو و خروج عراقی‌ها از این منطقه بود. منتهی در این که موج‌های بعدی وارد عمل شوند و عملیات را تکمیل کنند، اما متأسفانه توفیقی حاصل نشد و به هر ترتیب این اتفاق نیفتاد و منجر به عقب نشینی شد.

گفت‌وگو از داود جعفری

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نقش عملیات کربلای ۴ در تعیین سرنوشت جنگ/ حساسیت شهید خرازی برای انتخاب رزمندگان گردان یونس

نقش عملیات کربلای ۴ در تعیین سرنوشت جنگ/ حساسیت شهید خرازی برای انتخاب رزمندگان گردان یونس بیشتر بخوانید »