فرزند شهید

شوق آخرین پرواز

شوق آخرین پرواز


گروه استان‌های دفاع‌پرس- زنجان: سرم همیشه رو به بالا بود، رو به آسمان آخر پدر آنجا بود، لای ابرها، همیشه وقتی که دلتنگ بودم می‌گفت، جای دلتنگی به آسمان نگاه کنم، او خواهد فهمید؛ و وقتی پدر نبود من همیشه با آسمان دردو دل می‌کردم، مادر گفته بود پدر کارش خیلی حساس و مهم است و باید بیشتر سر کار باشد و کمتر خانه، مادر برای ما پدری می‌کرد در نبودش می‌گفت دوست دارد شریک ثواب پدر باشد ولی…

من همیشه ترس را از نگاه مادر می‌خواندم از آن ترس‌ها ک پشتش کلی دعا برای سلامتی و بازگشت دوباره پدر به خانه بود، بچه بودیم، اما حسش را می‌فهمیدیم از نگاه منتظرش به در، از اضطرابش وقتی صدای زنگ تلفن به صدا درمی‌آمد و از دعای طولانی بعد از نمارش و خیلی چیز‌های دیگر.

ما بزرگ‌تر شدیم و مادر و پدر پیرتر، اما پدر همچنان در سفر بود و شوق دیدارش در دل ما، انقدر از حس خوب خدمت گفت و گفت تا دل همه ما برای کارش و راهش رفت من هم با او هم مسیر شدم، من هم دلم میخواست مثل پدر کاری برای مردم خودم کنم، مادر باز مثل همیشه، چون کوه پشتیبان ما و تصمیم من شد.

آن روز، اما حال و هوای پدر و خانه فرق داشت، چشمان پدر مثل ستاره می‌درخشید انگار شوق حادثه داشت، مثل کودکی که قرار باشد بزرگترین آرزویش به واقعیت بپیوندد، رفت مانند پرنده‌ای که پس از سال‌ها اسارت با درب‌های باز قفس‌اش مواجه شده است و حالا شوق پرواز باعث شده دست از پا نشناسد.

پدر که رفت دیگر بازنگشت، نامش زیرنویس اخبار شد، شهادت کلمه‌ای که نامش را زیباتر کرده بود، رفته بود به مردم دورترین منطقه کشورش خدمت کند، حالا به پدر عنوان شهید خدمت داده بودند و همه شهر از او سخن می‌گفتند. شهر بوی غم داشت، صدای گریه و شیون در هر کوچه و برزن به گوش می‌رسید، اما مادر گفته بود مبادا سست شوی و دشمن را از سست شدنت شاد کنی.

پدر بازگشته بود، این بار هم به جای آسمان برای دیدنش به زمین می‌نگریستم به تابوتی که به سه رنگ پرچم کشورم آراسته شده بود، نام «بهروز قدیمی» کنار قرمزی کلمه شهید چقدر بییشتر می‌درخشید، عکس پدر روی تابوت لبخند می‌زد زیر تابوت را خودم گرفتم، میخواستم پدر بداند و ببیند، می‌دانم این بار از آسمان ما را نظاره می‌کند می‌خواستم بداند راهش ادامه دارد.

انتهای پیام/ 

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شوق آخرین پرواز بیشتر بخوانید »

توصیه شهید آیت‌الله «رئیسی» به فرزند شهید «مسلم خیزاب»+ فیلم

توصیه شهید آیت‌الله «رئیسی» به فرزند شهید «مسلم خیزاب»+ فیلم

به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، ارادت ویژه شهید آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» به فرزندان شهدا و محبتی که این شهید والامقام به یادگاران شهدا داشتند، امروز پس از شهادت وی بیشتر مورد توجه مردم قرار گرفته است که یکی از جلوه‌های این خصوصیت آیت‌الله رئیسی، تماس تلفنی او با فرزند شهید مدافع‌حرم «مسلم خیزاب» است.

شهید آیت‌الله «سید ابراهیم رئیسی» در این تماس تلفنی، به «محمدمهدی خیزاب» فرزند شهید مدافع‌حرم «مسلم خیزاب» توصیه می‌کند تا او را به‌عنوان فرزند شهید دعا کند و این را بداند که هرکار خوبی که انجام می‌دهد، در نامه اعمال پدر شهیدش ثبت خواهد شد.

کد ویدیو

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

توصیه شهید آیت‌الله «رئیسی» به فرزند شهید «مسلم خیزاب»+ فیلم بیشتر بخوانید »

تصاویر/ محفل عرض تبریک خانواده‌های معظم شهدا به مناسبت تولد فرزند سردار شهید «آقازاده‌نژاد»

تصاویر/ محفل عرض تبریک خانواده‌های معظم شهدا به مناسبت تولد فرزند سردار شهید «آقازاده‌نژاد»


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

تصاویر/ محفل عرض تبریک خانواده‌های معظم شهدا به مناسبت تولد فرزند سردار شهید «آقازاده‌نژاد» بیشتر بخوانید »

نامه فرزندان شهدا خطاب به رزمندگان/ در پشت جبهه بر دهان ابرقدرت‌ها می‌زنیم+ سند

نامه فرزندان شهدا خطاب به رزمندگان/ در پشت جبهه بر دهان ابرقدرت‌ها می‌زنیم+ سند


به گزارش مجاهدت از خبرنگار ساجد دفاع‌پرس، رزمندگان اسلام در دوران دفاع مقدس وقتی برای دفاع از اعتقادات و میهن خود در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به‌سر می‌بردند، خانواده آن‌ها نیز در پشت جبهه‌ها همچون بسیاری دیگر از مردم، برای پیروزی و سلامتی آن‌ها دعا کرده و در زمینه‌های پشتیبانی از جبهه‌ها فعالیت می‌کردند.

در این راستا، کودکان نیز از این قاعده مستثنی نبودند؛ آن‌ها با توجه به این‌که سن کمی داشته و نمی‌توانستند به میدان نبرد با دشمنان بروند؛ اما از هرکاری که از دست‌شان برمی‌آمد برای حمایت از جبهه‌ها دریغ نمی‌کردند؛ از دعا کردن و نامه نوشتن برای رزمندگان گرفته تا پرکردن قلک‌های خود برای هدیه به جبهه‌ها و…

همان‌طور اشاره شد، نامه نوشتن یکی از کارهایی بود که کودکان و دانش‌آموزان برای افزایش روحیه رزمندگان و ابراز ارادت خود به آن‌ها، در پشت جبهه‌ها انجام ‌داده و این نامه‌ها را به دست رزمندگان در جبهه‌ها می‌رساندند؛ آن‌ها در این نامه‌ها ضمن آرزوی سلامتی و پیروزی برای رزمندگان، اغلب از این‌که نمی‌توانند در کنار رزمندگان به پیکار با دشمنان بپردازند، ابراز ناراحتی می‌کردند.

آن‌چه در ادامه می‌بینید، نمونه‌ای از نامه سه فرزند شهید به‌نام‌های «محمدحسن غلامی»، «هنگامه شیخ» و «محمدرضا آرو حسینی» خطاب به رزمندگان اسلام در جبهه‌هاست که ۶ مهر سال ۱۳۶۵ در روزنامه جمهوری اسلامی منتشر شده است.

وحدت بین رزمندگان اسلام، بزرگترین ضربه به استکبار جهانی است

با درود فراوان به امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی که پرچمدار انقلاب اسلامی ایران و تمام مسلمانان جهان است. سلام به ارواح پاک شهیدان و سلام بر شهیدان زنده مجروحین و مفقودین تمام ایران و درود به شما رزمندگان جبهه حق، کسانی که با نبردتان پرچم اسلام را در تمام جهان برافراشته نگه داشته‌اید. ای برادر رزمنده! با این نامه از راهی دور ولی با قلبی نزدیک و مالامال از مهر به‌شما برادران سرباز امام زمان از فداکاری‌هایتان تشکر می‌کنم؛ البته من کوچک‌تر از آن هستم که بتوانم جبران ایثار شما را بکنم، فقط پیامی دارم که بدانید ما هم تا آخرین قطره خون خود حاضریم پشتیبان شما باشیم و از خداوند سلامتی شما را می‌خواهیم. ان‌شاءالله که بزودی صدام ملعون را سرنگون خواهید کرد و راه کربلای حسینی باز می‌شود و همه مسلمانان ایران به زیارت کربلا نائل خواهند شد. خداوند یاورتان باشد و ما در سنگر مدارس با حفظ حجاب خود، پشتیبانی خود را از انقلاب اسلامی اعلام می‌کنیم وحدتی که بین نیروهای رزمنده اسلام است، بزرگترین ضربه برای کفار و همچنین استکبار جهانی است. ما هم در پشت جبهه با وحدت کلمه باعث نابودی دشمنان اسلام و ایران می‌شویم و نور ایمانی که در قلب یکایک ایرانیان است، به‌همین زودی‌ها سیاهی‌ها را از بین برده و حق را بر باطل پیروز می‌کند. ای برادر سلام من را به همه همرزمانت برسان. خداوند نگهدار خمینی و همه سلاح بر دوشان اسلام باشد. ان‌شاءالله. خداحافظ

محمدحسن غلامی

ما فرزندان شهدا همواره دعاگوی شما هستیم

سلام بر شما رزمندگان دلیر مکتب توحید. سلام بر شما ای پویندگان راه توحید. سلام بر شما که از میهن و اسلام دفاع می‌کنید و جان خود را بر سر انقلاب اسلامی فدا می‌کنید. آری شما با خون‌تان درخت اسلام را آبیاری می‌نمائید و با شهادت‌تان خاک ایران را گلگون می‌سازید. ای رزمندگان دلیر اسلام، بدانید که ما فرزندان شهدا همواره دعاگوی شما هستیم. ای رزمندگان اسلام، من آرزو می‌کنم همچنان که فاو و مهران را از دست ظالمان از خدا بی‌خبر گرفته‌اید، بتوانید دیگر شهرهای عراق را از دست آن ظالم خون‌خوار و جنایتکار بگیرید. من وقتی خبر پیروزی شما را می‌شنوم، بسیار خوشحال می‌شوم و آرزو می‌کنم که ای کاش بزرگ بودم و به جبهه‌های حق علیه باطل می‌شتافتم و مانند شیر می‌رزمیدم و انتقام خون شهدا را از دست آن ظالمان می‌گرفتم؛ اما حیف که کوچکم و نمی‌توانم به جبهه بیایم و کاش می‌توانستم همراه با شما رزمندگان اسلام با پتک‌های آهنین همچنان بر سر سپاهیان صدام می‌زدم و انتقام خون همه شهیدان را می‌گرفتم. من همواره مشتاق پیروزی شما هستم. به امید پیروزی شما

دوستدارتان «هنگامه شیخ» – ۹ ساله

ما در پشت جبهه بر دهان ابرقدرت‌های شرق و غرب می‌زنیم

سلام به رهبر کبیر امام خمینی و رزمندگان. می‌خواهم با این نامه کوچک با شما صحبت کنم و کمی از درد دلم با شما صحبت کنم. من خیلی دوست دارم به جبهه بیایم و من خیلی کوچک هستم که به جبهه بیایم و امیدوارم که زودتر بزرگ شوم و به جبهه بیایم و به برادران بپیوندم و با دشمنان شرق و غرب بجنگم؛ ولی ما هم در پشت جبهه با مشت‌های گره شده خود بر دهان ابرقدرت‌های شرق و غرب می‌زنیم؛ چون من هم یک پسر ده ساله جانباز هستم که جزوی از بدنش را در راه اسلام و خدا داده است. و من به پدر خوب و مهربانم که برای وطن اسلامی خودش می‌جنگید، افتخار می‌کنم. همیشه شب‌ها به فکر می‌روم که چه موقعی بزرگ می‌شوم تا انتقام پدرم و تمام مجروحین اسلام و شهدا را بگیرم؛ حتی میخواستم اسمم را در بسیج بنویسم؛ ولی هر مسجدی که رفتم، اسمم را بنویسم و به شما بپیوندم، به من گفتند تو خیلی کوچک هستی. به امید دیدار همه رزمندگان

محمدرضا آرو حسینی

انتهای پیام/ 113

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نامه فرزندان شهدا خطاب به رزمندگان/ در پشت جبهه بر دهان ابرقدرت‌ها می‌زنیم+ سند بیشتر بخوانید »

شیوه دختر شهید کاوه برای صحبت با پدر/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه»/ قهرمان من

روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله‌ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، شهید «محمود کاوه» در سال ۱۳۴۰ در مشهد و در خانواده‌ای مذهبی و دوست‌دار اهل بیت (ع) به دنیا آمد.

پدرش از کسبه متعهد به‌شمار می‌آمد و در دوران ستمشاهی و اختناق، با علماء و روحانیون مبارز از جمله آیت‌الله العظمی خامنه‌ای، شهید هاشمی‌نژاد و شهید کامیاب ارتباط داشت.

وی که برای تربیت فرزندش اهمیت زیادی قائل بود، محمود را همراه خود به مجالس و محافل مذهبی و نماز جماعت می‌برد و از این راه فرزندش را با مکتب اسلام و اهل بیت (ع) آشنا می‌کرد.

سردار «محمود کاوه» سرانجام روز روز دهم شهریور ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۲ در منطقه حاج عمران به شهادت رسید.

اگر بگویم دلم برایش تنگ نشده است، دروغ گفته‌ام

«فرهاد خضری» نویسنده کتاب «رد خون روی برف» که انتشارات روایت فتح آن را منتشر کرده است، خاطراتی از «زهرا کاوه» فرزند شهید کاوه در مورد دلتنگی‌هایی که از پدر خود دارد و اینکه چگونه با آنها کنار می‌آید را آورده است که بخشی از آن به شرح زیر است:

«نمی‌شود دلم برایش تنگ نشود؛ یعنی اگر بگویم، یا نشان بدهم، اینطور نیست، دروغ گفته‌ام.

بچه‌تر که بودم، وقتی سر مزار بابام می‌رفتیم، یک لوله بالای سرش بود که می‌رفتم لبم را روی آن می‌گذاشتم و با او حرف می‌زدم. فکر می‌کردم صدایم واضح‌تر می‌شود، بهتر می‌شنود چه می‌گویم.‌

می‌گفتم: «سلام بابایی، چطوری؟»‌

می‌گفتم: «سری به ما نمی‌‎زنی. پس کی می‌آیی؟»

از همین چیز‌ها می‌گفتم. می‌گفتم: «پس چرا دیگر در خوابم نمی‌آیی؟»

آن روز با مادرم دعوایم شد که شب به خوابم آمد. جلو آمد، سلامم کرد. او را نشناختم. حتی گفتم: شما؟

گفت: حالا دیگر پدرت را نمی‌شناسی؟

گفتم: چرا اینقدر پیر شده‌ای؟

گفت: آدم در خواب پیر می‌شود دیگر.»

من از دور ارتفاعات «۲۵۱۹» را دیده‌ام

دختر شهید کاوه در جایی دیگر در مورد پدر خود گفت: «یک جوان در ۱۹ سالگی وارد جبهه می‌شود و چنان در مسیر این آرمان‌ها قدم برمی‌دارد و توانایی‌هایش را نشان می‌دهد که در ۲۱ سالگی فرمانده عملیات و در ۲۲ سالگی فرمانده تیپ و همینطور مرحله به مرحله جلو برود تا به فرماندهی لشکر برسد و در ۲۵ سالگی هم شهید شود.

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

من از دور این ارتفاعات را دیده‌ام. ۲۵۱۹ یعنی دو هزار و پانصد و نوزده متر ارتفاع. اولین بار، پنج ساله بودم که این ارتفاعات را دیدم. در چند سال اخیر هم، دو_ سه بار آنجا را دیدم.

من روی قله این کوه، یک جوان ۲۵ ساله را می‌بینم که لباس سیاهی پوشیده و در حال سجده است. من همیشه این تصور را دارم وقتی مقابل این کوه می‌ایستم، پدرم را در این حالت می‌بینم. حتی همین حالا هم همین تصویر مقابل چشمم آمد.

مسئولیت‌پذیری شهید کاوه در قبال نیرو‌های رزمنده

با توجه به اینکه نقش و حضور پدر در منطقه جنگی خیلی مؤثر بود، واقعاً خیلی کم پیش ما حضور داشت؛ طوری که مادرم می‌گوید: سه ماه بعد از تولد من، تازه به خانه برگشته بود تا برای اولین بار من را ببیند؛ حتی مادرم چند روز قبل از آمدن پدر گله کرده بود که: محمود! بچه سه ماهه شد. قرار بود روز اول بیایی و ببینی‌اش.

پدر هم گفته بود که اینجا بچه‌های مردم دارند پَرپَر می‌شوند. من نمی‌توانم آن‌ها را رها کنم.

بعد، وقتی هم که پدر به خانه آمده و من را دیده بود، نگفته بود که این دختر ماست! رو به مادرم گفته بود: «این دخترت است؟»
یعنی از همان موقع می‌خواسته این ذهنیت و باور را به مادر بدهد که به تنهایی باید من را بزرگ کند.»

ریشه محمود، پدرم بود

«طاهره کاوه» خواهر شهید کاوه در مورد برادر خود گفت: «محمود پیش از آغاز جنگ در میان کوموله‌ها نفوذ کرده بود. آن‌ها تا حدی به او اعتماد کردند که مسائل اقتصادی و بودجه‌شان را به او می‌سپارند. سرانجام روزی محمود همراه با دو میلیون پول از آنجا فرار کرد و آن‌ها برای سرش یک میلیون تومان جایزه گذاشتند.

زندگی محمود، ابعاد مختلفی همچون بُعد‌های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و قرآنی داشت. لازم است ابتدا از پدرم بگویم که محمود را با قرآن و انقلاب آشنا کرد. هر درختی که به بار می‌نشیند، ریشه‌ای دارد. ریشه محمود، پدرم بود. چند سال بعد از ازدواج پدر و مادر، خداوند ابتدا یک دختر و سپس محمود را به آن‌ها عطا کرد.

پدرم پیش از به دنیا آمدن برادرم، خوابی دیده بود که منجر شد بعد از به دنبال آمدن وی، پدرم خطاب به خداوند بگوید که این فرزند را به من عطا کردی و من او را به راه خودت می‌فرستم.

وضعیت مالی متوسطی داشتیم. پدرم می‌گفت: من هرگز نمی‌خواهم محمود برای من درآمدزایی کند. تنها برای رضای خدا زندگی کند.

محمود پیش از دوران مدرسه به مکتب می‌رفت و قرآن می‌خواند. ما در مدرسه اسلامی درس خواندیم. مغازه پدرم کنار منزلمان بود. برخی مواقع مشتری‌های پدرم به مغازه می‌آمدند تا صدای صوت قرآن محمود را بشنوند.

محمود به مطالعه و فوتبال علاقه داشت. وقتی پدرم محمود را به‌دنبال کاری می‌فرستاد، او ابتدا به فوتبال می‌رفت و بعد کار پدرم را انجام می‌داد.

گاهی از محمود می‌پرسیدیم که اگر جنگ تمام شود، چه کاری انجام می‌دهی؟

او پاسخ داد: «درسم را ادامه می‌دهم.»

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

روزی مدیر مدرسه محمود نزد پدرم و از او اجازه خواست تا پدرم در یکی از مراسم‌های مذهبی قرآن بخواند. پدرم و محمود پیش از دوران انقلاب به مسجد کرامت می‌رفتند. محمود در آن مسجد نزد مقام معظم رهبری تفسیر قرآن آموخت.

در یک روز زمستانی، محمود با خوشحالی همراه پدرم به خانه آمد. او تعریف کرد که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای سؤالی طرح کردند و من درست جواب دادم. ایشان هم کتابی به من هدیه دادند. در همان هنگام، ساواک وارد مسجد شد و برخی را دستگیر کرد. پس از اینکه کتاب را خواندیم، متوجه شدیم که محمود رساله امام را با جلد کتاب در آن روز هدیه گرفته بود.

محمود بعد از پایان دوران راهنمایی، به‌مدت سه سال درس طلبگی خواند. زمانی که حضرت آقا به مشهد تبعید شدند، پدرم به سختی خودش را به مشهد رساند تا با حضرت آقا دیدار کند.

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

آقا در این دیدار از پدرم می‌خواهند تا محمود به مدرسه برگردد. پس از این دیدار، محمود به تحصیل بازگشت. آن زمان مصادف با اوج فعالیت‌های انقلابی بود.»

ادای نماز حاجت برای طلب فرزند خدمت‌گزار فی سبیل الله

«فرهاد خضری» در کتاب «رد خون روی برف» خاطرات «محمد کاوه» پدر شهید کاوه را در مورد فرزندش آورده است که بخشی از آن در زیر آمده است: «وقتی خدا محمود را به ما داد، دو رکعت نماز حاجت خواندم، به خدا گفتم: تو این بچه را برایم صحیح و سالم نگه دار، قول می‌دهم طوری بارش بیاوریم که بیاید در راه خودت خدمت کند.

آن وقت‌ها کسی نمی‌دانست رزمنده یعنی چه. فقط می‌دانستم باید بگویم در راه خودت. این بچه جلوی چشم من قد می‌کشید و من هر چه را که باید، به او می‌گفتم. خودم هم می‌رفتم مسجد، می‌آمدم. همانجا بود که بهم گفتند: «آقای کاوه، مژده بده. یک سید شوخ‌طبعی آمده در مسجد امام حسن (ع) دارد تفسیر قرآن می‌کند.»

گفتم: نامش چیست؟

گفت: آقای خامنه‌ای.

گفت: ۱۰-۱۵ نفری هستیم. تو هم بیا. محمود را هم بیاور.

رفتم. محمود را هم بردم. همانجا بود که فهمیدم شاه دارد چه ظلمی به این مردم می‌کند. این چیز‌ها را به محمود هم می‌گفتم. می‌گفتم درس که می‌خواند، حواسش به سینما و کافه و تفریح و این‌ها گرم نشود، یا به زن‌های بی‌حجاب.

یک بار شنیدم شاه می‌خواهد بیاید از آنجا رد شود، برود. به محمود گفتم: نشنوم به پیشوازش بروی‌ها.

گفت: «چشم»»

شهید کاوه، شاگرد تفسیر قرآن رهبر معظم انقلاب اسلامی/ تربیت دینی، آغاز مسیر شهادت شهید «محمود کاوه» / قهرمان من

انتظار شهید کاوه از مادرش

«فرهاد خضری» در کتاب «رد خون روی برف» خاطرات «ماه‌نساء شیخی» مادر شهید کاوه را در مورد فرزندش آورده است که بخشی از آن در زیر آمده است: «لقمه آقاش در نانوایی حلال بود که شیرم حلالش می‌شد. نوش جانش می‌شد. پاقدم بچه‌ام خوب بود. پا که گرفت، با خودم او را به روضه می‌بردم. شیر هم هنوز به او می‌دادم.

بعد هم که قد کشید، رفت دور و بر آقاش پلکید. آقاش جانش بود و این یکی یکدانه‌اش…… مدرسه هم آقاش می‌بردش، یا پای درس آقای خامنه‌ای. نزد او، قرآن و این چیز‌ها یاد می‌گرفت. لباس طلبگی او را یادم هست. آقاش پول داد برایش دوختند. یکی‌اش را هم خواهر بزرگش برایش دوخت. سرپاش بند نبود لباس طلبگی دارد. راه می‌‎رفت. می‌رفت خودش را در آیینه نگاه می‌کرد و می‌خندید…

…بار آخر خانه یکی از دوست‌هاش دعوت بودیم که دیدمش. ظهرش آمد زود بلند شد و رفت. مثلا آمده بود خانه والی‌نژاد که به پدر و مادر دو تا دوستش که تازه در کردستان شهید شده بودند، سرسلامتی بدهد. مگر توانست یک دقیقه بنشیند.

از من پرسید: «مادرش خیلی بی‌تابی می‌کرد؟»

گفتم: نه

گفت: «سر و صدا نداشت که چرا دو تا بچه‌اش با هم شهید شده‌اند؟»

گفتم: جلوی ما که خیلی آرام بود.

خندید و گفت: «کمتر از این هم از او انتظار نداشتم.»

داشت به من می‌گفت که اگر خبر آوردند او هم شهید شده، باید مثل مادر این دو تا شهید باشم.»

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از نفوذ شهید کاوه میان کومله‌ها/ توصیه شهید به مادر برای شهادتش بیشتر بخوانید »