پست اینستاگرامی علی لاریجانی به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی
پست اینستاگرامی علی لاریجانی به مناسبت سالگرد شهادت سردار سلیمانی بیشتر بخوانید »
من خدمت سربازی را در گردان یازهرا (س) گذراندم.
هنگامی که خدمتم به پایان رسید، برای تسویه حساب و امور ترخیص نزد آقای تورجی رفتم،
و این درست هنگامی بود که گردان آمادهٔ عملیات میشد
و قاعدتاً در این شرایط به کسی ترخیص نمیدادند؛
بخصوص که من هم مسئول دسته بودم؛
ولی ایشان خیلی راحت برگه را امضا کرد و با لحنی خاص گفت:
“نکنه جبهه و لشکر را رها کنی.”
لحن و نحوهٔ گفتارش طوری بود که هرکس دیگری هم جای من بود، نمیتوانست به شهر برگردد و در جبهه میماند.
.
راوی: تورج رمضانی
کتاب: یازهرا
.
.
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: «مهدی صفاییان» از نزدیکترین دوستان شهید زین الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیروها دوست داشت، زمانی که بین صحبتها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این دو دوست میرسیم بغض راه گلویش را میبندد و با سختی از روزی میگوید که برای آخرین بار فرماندهش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفتوگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با «مهدی صفائیان» همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابیطالب «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را میخوانید.
قبل شهادت از همه حلالیت گرفته بود/ برای گرفتن حلالیت از من مسیر اهواز تا سمنان را آمد
دفاع پرس: در مدتی که با شهید بودید چقدر از ایشان درس گرفتید؟
اولین مربی عربی من ایشان بود. الان به عنوان مدیر کاروان زیارتی زائر میبرم همیشه یادش میکنم به من میگفت عربی ات را سعی کن خوب کن. آقا مهدی برای من یک معلم، یک فرمانده بود و میتوانم بگویم او را از برادر خودم بیشتر دوست دارم.
دفاع پرس: پس شهادتش برای شما خیلی سخت بود.
خیلی. من در عملیات پنجوین عراق که عملیاتی برون مرزی بود و لشکر ۱۷ ماموریت پیدا کرد تا در آن شرکت کند فرمانده گروهان بودم که مجروح شدم. چهار گلوله و چندین ترکش خوردم که باعث شد سه شریان اصلی ام قطع شود، همه میگفتند زنده نمیمانم، اما قسمت شد به عقب برگردم. یک شب مریوان بودم و یک هفته سنندج بستری شدم. یک ماهی در شیراز بستری بودم بعد به تهران آمدم و بعد دو ماه به سمنان رفتم. در بیمارستان سمنان آقا مهدی یکسره از اهواز راه افتاد و آمد به ملاقاتم. میگفت فقط آمده که من را ببیند و خداحافظی کند.
به دلش افتاده بود که میخواهد برود. اواخر زندگی اش انگار وحی شده بود که رفتنی است. خیلی از بچهها حلالیت میگرفت، آمدنش پیش من هم برای گرفتن حلالیت بود، وقتی خواست حلالش کنم گفتم من چه کسی باشم که بخواهی از من حلالیت بگیری. بسیار متواضع بود دائم روی لبانش ذکر بود دوست نداشت غیبت کسی را بکند بسیار بخشنده و مهربان و فرماندهی به تمام معنا بود. هنوز هم فرمانده من شهید زین الدین است.
دفاع پرس: چند وقت بعد شهید شد؟
نزدیک به شش تا هفت ماه من بستری بودم. بعد ملاقات یک ماه بعد به شهادت رسید.
دفاع پرس: به نظر شما در اثر کمین دشمن یا اتفاق به شهادت رسید؟
نمیدانم. شاید دشمن میدانست شاید هم نمیدانست.
دفاع پرس: از ابتکاراتش در عملیاتها بگویید.
برای تمام عملیاتها که اول اطلاعات عملیات و تخربیچیها کار میکردند در نهایت خودش به همراه چند نفر دیگر برای بازرسی منطقه میرفت. تا خودش زمین را شناسایی نمیکرد عملیاتی انجام نمیداد. برای عملیات محرم تعدادی را با مینی بوس برد از آنجا سه نفر را همراه خودش برای شناسایی میبرد و بعد از مدتی که بچهها خسته میشدند با سه نفر دیگر تعویض میکرد و افراد جدید را میآورد تا ریز به ریز منطقه را شناسایی کنند.
دفاع پرس: عملیات خاصی بود که لشکر نقش کلیدی داشته باشد؟
نمیتوان یک عملیات را نام ببرم، چون در عملیاتهای مختلفی لشکر حضور داشت. شهید زین الدین در همه عملیاتهایی که به لشکر ماموریت میدادند شرکت کند خودش به موقعیت عراقیها میرفت و جوانب را میسنجید. به خاطر دارم پیش از یکی از عملیاتها شبی تا جایی از منطقه عراقیها رفتیم که دیگر من مخالفت کردم و گفتم از اینجا جلوتر نمیآیم، گفتم رفتن به اینجا دیوانگی است، عملیات باشد میآیم، ولی الان، دیگر از اینجا جلوتر نمیآیم، خودت برو و بیا. آقا مهدی با یکی دیگر از بچهها رفت و بعد از چند ساعت برگشت. زد به پشتم و گفت: ای ترسو.
شهادت زین الدین برایم به اندازه شهادت پدرم سخت بود/ میگفت حسن باقری نابغه جنگ است
دفاع پرس: در کدام عملیاتها لشکر حضور داشت؟
رمضان، محرم، والفجر ۴
دفاع پرس: گفتید پدرتان در آغوش شما شهید شد، شهادت شهید زین الدین برای شما سختتر بود یا پدرتان؟
اینکه پدرم در بغلم شهید شد یک داغ بزرگ بود، اما باور کنید داغ زمانی که خبر دادند زین الدین شهید شده کمتر از شهادت پدرم نبود. شاید مسئله پدر و پسری خاص باشد، ولی رابطه بین دو دوست هم چیز دیگری است و داغ سنگینی است، فرماندهی آقا مهدی جای خودش، ولی به غیر از این ما با هم رفیق و دوست بودیم، آنقدر رفیق که چندین بار ایشان به خانه ما در سمنان آمد و من به خانه اش در قم رفتم، تا حدی که این افتخار را به من داد شب خواستگاری همراهی اش کنم.
دفاع پرس: کاری بود که میتوانستید برای آقا مهدی انجام دهید، اما امکانش پیش نیامد و امروز حسرت داشته باشید؟
دوست داشتم همیشه در رکابش باشم. آن موقع کمتر از او شناخت داشتم بعد شهادت ارزشش بیشتر نمایان شد.
دفاع پرس: در بین فرماندهان دفاع مقدس کسی بود که شهید زین الدین او را خیلی قبول داشته باشد؟
همیشه میگفت حسن باقری از نابغههای جنگ است. در جلسات فرماندهی برخی مواردی که شهید باقری میگفت زین الدین کاملا قانع میشد.
دفاع پرس: در پایان اگر صحبتی دارید بفرمایید.
زین الدین آنقدر کار میکرد تا انرژی اش تمام شود، گاهی وقتی برای شناسایی به منطقهای میرفتند در بیابان خوابش میبرد. سعی میکرد خوابش فقط در ماشین باشد. یکبار در تویوتا نشسته بودیم که از شدت خواب و خستگی کف تویوتا افتاد. ماشین به شدت تکان میخورد و از روی دست اندازها رد میشد، ولی آقا مهدی آنقدر خسته بود که بیدار نشد. تواضع بسیار زیادی داشت. بسیار روی بیت المال حساس بود و در پایان اینکه هیچ کس مثل زین الدین برای من نمیشود، با اینکه فرماندهان خوبی داشتیم، ولی هیچ کس مثل زین الدین نبود.
انتهای پیام/ 141
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: اگر نگوییم شهید مهدی زینالدین را بیشتر از برادرش نه، ولی به اندازه برادرش دوست داشت، گزافه نگفتهایم. کسی که در حدود یک سال و نیم هر روزش را با او گذرانده و به خوبی از خلق و خوی شهید باخبر بود.
وقتی از میزان صمیمیتش با شهید زینالدین میپرسم اثبات این ادعا را که مثل برادر برای یکدیگر بودند حضورش در مراسم خواستگاری شهید عنوان میکند. معتقد است بهانه این صمیمیت پدر شهیدش بود که ماجرای شهادتش را یک بار در سفری که با زینالدین داشت برای او تعریف کرد، از آن روز به بعد رفتار زینالدین هم با او فرق کرد. برای یک برادر سختترین لحظه زمانی است که خبر پرکشیدن برادرش را میشنود، ناراحت از اینکه دیگر او را با چشم مادی نمیبیند و خوشحال از اینکه به آنچه لیاقتش بود رسیده است.
«مهدی صفاییان» از نزدیکترین افراد به شهید زینالدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابیطالب (ع) بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیروها دوست داشت، زمانی که در بین صحبتها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این دو دوست میرسیم بغض راه گلویش را میبندد و با سختی از روزی میگوید که برای آخرین بار فرماندهاش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفتوگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «مهدی صفائیان» همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابیطالب (ع) «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را میخوانید.
دفاعپرس: آقای صفاییان چه زمانی به جبهه اعزام شدید و آن زمان چند سالتان بود؟
اولین بار در ۱۷ سالگی در ۲۹ مرداد سال ۵۹، یعنی تقریبا یک هفته بعد از شروع جنگ به منطقه رفتم.
دفاعپرس: بسیجی بودید؟
به عنوان نیروی گروه ۷۲ تن از سپاه سمنان اعزام شدیم، البته تنها ۴۲ نفر از این افراد به منطقه رفتند. مدتی در پادگان امام حسن (ع) آموزش دیدیم و سپس به سومار رفتیم.
دفاعپرس: چه شد که اینقدر زود به جبهه رفتید؟
من در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بودم، سال ۶۰ پدرم در اولین عملیات منظم به نام طریق القدس در آزادسازی بستان در آغوش خودم به شهادت رسید. من در چنین خانوادهای پرورش یافته بودم و به اصطلاح به ما میگفتند بچه مذهبی.
دفاعپرس: این موضوع باعث نشد که دیگر به جبهه نروید؟
نه، وضعیت روحیه آن روز با امروز فرق میکرد. عشق و علاقه عجیبی به انقلاب داشتیم. قبل از انقلاب از طریق جنگلهای شمال اعلامیهها را میگرفتیم و شبانه در سمنان پخش میکردیم. آیت الله سید احمد خاتمی از طلبههایی بود که قبل از انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشت و با هم کار فرهنگی میکردیم و پیگیر انقلاب بودیم. اولین جایی که ایشان نام امام را بالای منبر آورد در مسجد محله ما بود. با تشویق پدرم وارد بسیج شدم و خود پدر نیز پاسدار افتخاری بود در صورتی که در بازار کار میکرد. او بود که ما را به این وادی کشاند و بعد از شهادت پدرم خودم نیز عضو رسمی سپاه شدم.
دفاعپرس: چطور با شهید زین الدین آشنا شدید؟
در همان جبهه.
دفاعپرس: اولین برخوردتان با شهید کجا و چطور بود؟
آن زمان نیروهای استانهای سمنان، قم و اراک به تازگی یکی شده و تیپی به نام تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) را تشکیل دادند که فرمانده آن شهید زینالدین شد. من هم معاون یکی از گروهانهای گردان موسی بن جعفر (ع) سمنان بودم. وقتی معاون گروهان بودم با شهید زین الدین آشنا شدیم. ماجرای آشنایی هم در یک جلسه توجیهی پیش آمد. در آن جلسه شهید زین الدین و من حضور داشتیم، آقا مهدی مطلبی را مطرح کرد که من اعلام کردم اگر چنین چیزی از من و نیروهایم میخواهید باید شرایط را فراهم کنید. این بایدی که در جلسه گفتم و جسارتی که داشتم بحث لفظیای را بین من و ایشان ایجاد کرد باعث شد که من را به عنوان دوست خود انتخاب کند. وقت نماز و یا وضو گرفتن در مقر همدیگر را میدیدیم و این دیدارها ارتباط ما را روز به روز گستردهتر کرد.
ما علاوه بر دوست به نوعی برادر هم بودیم تا جایی که من را به جلسه خواستگاری اش هم برد. در آن جلسه پدر، مادر و برادر مهدی به همراه من حضور داشتیم.
دفاعپرس: پیش از اینکه آقا مهدی را ببینید از گفتههای دوستان و همرزمان چه برداشتی از ایشان داشتید؟
اوایلی که بین ما ارتباط برقرار بود شهید زین الدین خیلی مطرح نبود. تقریبا اوایل جنگ و تشکیلات بود و مثل الان که به نام فرمانده لشکر شناخته میشد نبود، شناخته شده نبود. آن زمان در سپاه همه چیز عادی بود. رفتارهای خاص و معمول امروز که در جامعه حاکم است و مثلا با دیدن مسوولی باید سلسله مراتب را رعایت کنیم وجود نداشت. تا وقتی خودش زنده بود و شهید نشده بود به عنوان فرمانده لشکر روزها در بین بچهها خیلی عادی حاضر میشد و حتی برخی رزمندهها او را نمیشناختند. بارها دیدم وقتی در مراسمی اعلام میکردند که قرار است فرمانده لشکر صحبت کند همه توقع حضور یک فرد تنومند و سن و سالدار را داشتند.
دفاعپرس: همه رزمندهها با ایشان راحت بودند؟
همه راحت بودند. خیلی راحت مسائل را مطرح میکردند. کسی البته روی حرفشان حرفی نمیزد. برای رزمندههای بسیجی که در ردههای پایین بودند هیچ وقت موقعیتی جور نمیشد که در طرحهای نظامی نظر دهند. زین الدین به حدی در زمینه نظامی پر و قوی بود که همه به او ایمان داشتند و به ندرت پیش میآمد که کسی روی حرفش نظری دهد یا اختلاف نظری داشته باشد. گاهی خودش موضوع خامی را مطرح میکرد و نظر دیگران را میپرسید که در پایان خود نظر نهایی را میداد.
عصبانیت و ناراحتی زین الدین را هیچگاه ندیدم
دفاعپرس: در طول روز چند ساعت میشد که با ایشان بودید؟
به مدت یک سال تا یک سال و نیم شاید هر روز با هم بودیم. هر وقت در منطقه حضور داشت بیشتر زمانها را با هم بودیم.
دفاعپرس: شده بود اتفاق یا برخوردی در جبهه ایشان را خیلی ناراحت و یا عصبانی کرده باشد؟
اصلا چنین چیزی ندیدم که در ارتباط با رزمندهها عصبانی شود. به ندرت ناراحت و دلخور میشد، عصبانیتش را در آن دو سال ندیدم فقط یادم هست یک بار در بحث ورود به تیپ موضوعی پیش آمد که بلافاصله مدیر داخلی را خواست و تذکر قاطع داد و ایرادات را گوشزد کرد. خیلی جاها مسوولین و فرماندهان گردانها را آزمایش میکرد یا اگر میخواست موردی را در جلسهای بگوید عکس العملها را بررسی میکرد. میخواست بچهها پویا و زنده باشند.
دفاعپرس: این کارش نتیجه داده بود؟
بله. قاطع عرض میکنم شهید زین الدین یکی از بزرگترین فرماندهان ایرانی بود. در تاریخ چنین افرادی کمتر پیدا میشوند. روی نظرات کارشناسی که میداد به ندرت کسی میتوانست ایراد بگیرد، بسیار دقیق بود، در جلسات قرارگاه که محسن رضایی و صیاد شیرازی هم بودند ایشان نظراتش جزو نظراتی بود که حرفی در آن نبود. نیروهای اطلاعات عملیات بسیار قویای هم با او کار میکردند. یکی از نکات مثبت لشکر ما اطلاعات عملیات بود. در مدت حضورم ندیدم جایی لشکر علی بن ابیطالب (ع) وارد شود و خود شهید زین الدین پیش از آن تا پشت میدان مین نرود و شناسایی نکند. خودش ریز عملیات و نکاتی که قبل از عملیات باید انجام شود را بررسی میکرد.
پیش از انقلاب فرماندهان ارتش فرماندهی میکردند، یعنی اگر قرار بود عملیاتی باشد خود در سنگر فرماندهی میایستادند و به نیروها دستور میدادند که بروند، یا در لشکرهای عراقی از سوی فرماندهان زوری بر سربازان حاکم بود، در عملیات والفجر ۳ سربازان در حال جنگیدن بودند و فرمانده در بالگردی بالای سر تانکها فرماندهی میکرد و به زور دستور حمله میداد و اگر سربازان همکاری نمیکردند تیر میزد.
برعکس آنها شهید زین الدین بود. ایشان بر قلبها ولایت داشت، به نیروهای میگفت بیایید، یعنی خودش جلو بود و نیروهایش را فرا میخواند. وقتی به رزمندهای میگویی بیا، خیلی وضعیت فرق میکند تا اینکه بگویی به طرف دشمن برو. ایشان به هیچ وجه از امکانات لشکر استفاده نمیکرد.
دفاعپرس: امکاناتی هم بود که داده باشند و ایشان قبول نکند؟
بله. به همه فرماندهان امکانات میدادند، حتی به فرماندهان گردان هم امکاناتی را میدادند. تویوتا لنکروزی به آقا مهدی داده بودند که استفاده نمیکرد، میتوانست محافظ و راننده بگیرد، ولی نمیگرفت. از امکانات لشکر میتوانست خانهای اجاره و امکاناتی فراهم کند، اما سر سوزنی از این امکانات استفاده نکرد.
دفاعپرس: ارتباط صمیمی که گفتید پیدا کردید، تا جایی که به مراسم خواستگاری رفتید چطور شکل گرفت؟
در جبهه شکل گرفت. یکبار پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بودیم که شهید زین الدین هم آمد و آماده وضو گرفتن شد. با هم سلام و علیک کردیم، همانجا گفت: «من فردا میروم تهران میآیی باهم برویم؟» گفتم: «برای چه؟» به شوخی گفت: «به تو چه؟ میآیی یا نه.» قبول کردم، ولی گفتم به شرطی میآیم که سری به خانواده ام در سمنان بزنم، او هم قبول کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد. خب وقتی دو نفر در ماشین هستند صحبتها زیاد میشود. در طول راه از خاطرات خودش گفت و بیشتر سعی کرد از من حرف بکشد و من بیشتر گوینده بودم. در اولین سفرمان به تهران فهمید در اولین عملیات منظم سپاه پدرم شهید شده و لحظه شهادت، پدرم را در آغوش گرفتم همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد، هر بار که میخواست به تهران یا قم بیاید من را خبر میکرد و باهم میآمدیم.
دفاعپرس: شهادت کسی بود که آقا مهدی را خیلی پریشان و ناراحت کند؟
شخص خاصی را به خاطر ندارم، ولی بعد هر عملیات روحیه اش خیلی گرفته میشد. همه اینطور بودیم.
دفاعپرس: خاطره خاصی دارید برایمان تعریف کنید؟
قبل عملیات محرم برای کار شناسایی یک هفتهای به منطقه رفتیم. شبانه روز در منطقه بودیم وقتی برگشتیم خسته و خاکی بودیم. در حال برگشت به پاسگاه زید بودیم که آقا مهدی پیشنهاد داد به سد دز برویم. لباس هایمان را شستیم و آب تنی کردیم. آقا مهدی به شوخی چندبار سرم را زیر آب گرفت، من هم، چون اهل ورزش بودم و به اصطلاح بدن روی فرمی داشتم آقا مهدی را از پاهاش گرفتم و توی آب انداختم، چند باری آب به خوردش دادم، چقدر خواهش و التماس کرد که رهایش کنم، میگفت تو چقدر بی ادب هستی، آدم سر فرمانده لشکرش را زیر آب میکند؟ ولش که کردم دوباره پرید پشتم و کله ام را زیر آب کرد.
انتهای پیام/ 141
شهید «مهدی زینالدین» بر قلبها فرماندهی میکرد بیشتر بخوانید »
گروه حماسه و جهاد دفاعپرس: اگر نگوییم زین الدین را بیشتر از برادرش نه، ولی به اندازه برادرش دوست داشت، کسی که در حدود یک سال و نیم هر روزش را با او گذرانده و به خوبی از خلق و خوی شهید باخبر بود. وقتی از میزان صمیمیتش با شهید زین الدین میپرسم اثبات این ادعا را که مثل برادر برای یکدیگر بودند حضورش در مراسم خواستگاری شهید عنوان میکند. معتقد است بهانه این صمیمیت پدر شهیدش بود که ماجرای شهادتش را یک بار در سفری که با زین الدین داشت برای او تعریف کرد، از آن روز به بعد رفتار زین الدین هم با او فرق کرد. برای یک برادر سختترین لحظه زمانی است که خبر پرکشیدن برادرش را میشنود، ناراحت از اینکه دیگر او را با چشم مادی نمیبیند و خوشحال از اینکه به آنچه لیاقتش بود رسیده است.
«مهدی صفاییان» از نزدیکترین افراد به شهید زین الدین در زمان فرماندهی او در لشکر علی بن ابی طالب بود، کسی که عاشقانه زین الدین را نه به واسطه فرماندهی اش بر لشکر بلکه به خاطر فرماندهی اش بر قلب نیروها دوست داشت، زمانی که در بین صحبتها به ماجرای شهادت زین الدین و دوری این ۲ دوست میرسیم بغض راه گلویش را میبندد و با سختی از روزی میگوید که برای آخرین بار فرماندهش را در بیمارستان ملاقات کرد. متن زیر حاصل گفتوگوی چند ساعته خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس با همرزم و دوست فرمانده لشکر علی بن ابی طالب «مهدی زین الدین» است که در ادامه آن را میخوانید.
دفاع پرس: آقای صفاییان چه زمانی به جبهه اعزام شدید و آن زمان چند سالتان بود؟
صفاییان: اولین بار در ۱۷ سالگی در ۲۹ مرداد سال ۵۹، یعنی تقریبا یک هفته بعد از شروع جنگ به منطقه رفتم.
دفاع پرس: بسیجی بودید؟
صفاییان: به عنوان نیروی گروه ۷۲ تن از سپاه سمنان اعزام شدیم، البته تنها ۴۲ نفر از این افراد به منطقه رفتند. مدتی در پادگان امام حسن (ع) آموزش دیدیم و سپس به سومار رفتیم.
دفاع پرس: چه شد که انقدر زود به جبهه رفتید؟
صفاییان: من در خانوادهای مذهبی بزرگ شده بودم، سال ۶۰ پدرم در اولین عملیات منظم به نام طریق القدس در آزادسازی بستان در آغوش خودم به شهادت رسید. من در چنین خانوادهای پرورش یافته بودم و به اصطلاح به ما میگفتند بچه مذهبی.
دفاع پرس: این موضوع باعث نشد که دیگر به جبهه نروید؟
صفاییان: نه، وضعیت روحیه آنروز با امروز فرق میکرد. عشق و علاقه عجیبی به انقلاب داشتیم. قبل از انقلاب از طریق جنگلهای شمال اعلامیهها را میگرفتیم و شبانه در سمنان پخش میکردیم. آیت الله سید احمد خاتمی از طلبههایی بود که قبل از انقلاب در خانه ما رفت و آمد داشت و باهم کار فرهنگی میکردیم و پیگیر انقلاب بودیم. اولین جایی که ایشان نام امام را بالای منبر آورد در مسجد محله مان بود. با تشویق پدرم وارد بسیج شدم و خود پدر نیز پاسدار افتخاری بود در صورتی که در بازار کار میکرد. او بود که ما را به این وادی کشاند و بعد از شهادت پدرم خودم نیز عضو رسمی سپاه شدم.
دفاع پرس: چطور با شهید زین الدین آشنا شدید؟
صفاییان: در همان جبهه بود
دفاع پرس: اولین برخوردتان با شهید کجا و چطور بود؟
صفاییان: آن زمان نیروهای استانهای سمنان، قم و اراک به تازگی یکی شده و تیپی به نام تیپ ۱۷ علی بن ابی طالب را تشکیل دادند که فرمانده آن شهید زین الدین انتخاب شد. من هم معاون یکی از گروهانهای گردان موسی بن جعفر سمنان بودم. وقتی معاون گروه هان بودم با شهید زین الدین آشنا شدیم. ماجرای آشنایی هم در یک جلسه توجیهی پیش آمد. در آن جلسه شهید زین الدین و من حضور داشتیم، آقا مهدی مطلبی را مطرح کرد که من اعلام کردم اگر چنین چیزی از من و نیروهایم میخواهید باید شرایط را فراهم کنید. این بایدی که در جلسه گفتم و جسارتی که داشتم بحث لفظیای را بین من و ایشان ایجاد کرد باعث شد که من را به عنوان دوست خود انتخاب کنند. وقت نماز و یا وضو گرفتن در مقر همدیگر را میدیدیم و این دیدارها ارتباط ما را روز به روز گستردهتر کرد.
ما علاوه بر دوست به نوعی برادر هم بودیم تا جایی که من را به جلسه خواستگاری اش هم برد. در آن جلسه پدر، مادر و برادر مهدی به همراه من حضور داشتیم. شب عروسیش با حضور خودش، همسرش و من برگزار شد.
دفاع پرس: پیش از اینکه آقا مهدی را ببینید از گفتههای دوستان و همرزمان چه برداشتی از ایشان داشتید؟
صفاییان: اوایلی که بین ما ارتباط برقرار بود شهید زین الدین خیلی مطرح نبود. تقریبا اوایل جنگ و تشکیلات بود و مثل الان که به نام فرمانده لشکر شناخته میشد نبود، شناخته شده نبود. آن زمان در سپاه همه چیز عادی بود. رفتارهای خاص و معمول امروز که امروز در جامعه حاکم است و مثلا با دیدن مسوولی باید سلسله مراتب را رعایت کنیم وجود نداشت. تا وقتی خودش زنده بود و شهید نشده بود به عنوان فرمانده لشکر روزها در بین بچهها خیلی عادی حاضر میشد و حتی برخی رزمندهها او را نمیشناختند. بارها دیدم وقتی در مراسمی اعلام میکردند که قرار است فرمانده لشکر صحبت کند همه توقع حضور یک فرد تنومند و سال و سال دار را داشتند.
دفاع پرس: همه رزمندهها با ایشان راحت بودند؟
صفاییان: همه راحت بودند. خیلی راحت مسائل را مطرح میکردند. کسی البته روی حرفشان حرفی نمیزد. برای رزمندههای بسیجی که در ردههای پایین بودند هیچ وقت موقعیتی جور نمیشد که در طرحهای نظامی نظر دهند. زین الدین به حدی در زمینه نظامی پر و قوی بود که همه به او ایمان داشتند و به ندرت پیش میآمد که کسی روی حرفش نظری دهد یا اختلاف نظری داشته باشد. گاها خودش موضوع خامی را مطرح میکرد و نظر دیگران را میپرسید که در پایان خود نظر نهایی را میداد.
عصبانیت و ناراحتی زین الدین را هیچگاه ندیدم
دفاع پرس: در طول روز چند ساعت میشد که با ایشان بودید؟
صفاییان: به مدت یک سال تا یک سال و نیم شاید هر روز باهم بودیم. هر وقت در منطقه حضور داشت بیشتر زمانها را با هم بودیم.
دفاع پرس: شده بود اتفاق یا برخوردی در جبهه ایشان را خیلی ناراحت و یا عصبانی کرده باشد؟
صفاییان: اصلا چنین چیزی ندیدم که در ارتباط با رزمندهها عصبانی شود. به ندرت ناراحت و دلخور میشد، عصبانیتش را ظرف ۲ سال ندیدم فقط یادم هست یک بار در بحث ورودی به تیپ موضوعی پیش آمد که بلافاصله مدیر داخلی را خواستند و تذکر قاطع داد و ایرادات را گوشزد کرد. خیلی جاها مسوولین و فرماندهان گردانها را آزمایش میکرد یا اگر میخواست موردی را در جلسهای بگوید عکس العملها را بررسی مییکرد. میخواست بچهها پویا و زنده باشند.
دفاع پرس: این کارش نتیجه داده بود؟
صفاییان: بله. قاطع عرض میکنم شهید زین الدین یکی از بزرگترین فرماندهان ایرانی بود. در تاریخ چنین افرادی کمتر پیدا میشوند. روی نظرات کارشناسی که میداد به ندرت کسی میتوانست ایراد بگیرد، بسیار دقیق بود، در جلسات قرارگاه که محسن رضایی و صیاد شیرازی هم بودند ایشان نظراتش جزو نظراتی بود که حرفی در آن نبود. نیروهای اطلاعات عملیات بسیار قویای هم با او کار میکردند. یکی از نکات مثبت لشکر ما اطلاعات عملیات بود. در مدت حضورم ندیدم جایی لشکر علی بن ابی طالب وارد شود و خود شهید زین الدین پیش از آن تا پشت میدان مین نرود و شناسایی نکند. خودش ریز عملیات و نکاتی که قبل از عملیات باید انجام شود را بررسی میکرد.
پیش از انقلاب فرماندهان ارتش فرماندهی میکردند، یعنی اگر قرار بود عملیاتی باشد خود در سنگر فرماندهی میایستادند و به نیروها دستور میدادند که بروند، یا در لشکرهای عراقی از سوی فرماندهان زوری بر سربازان حاکم بود، در عملیات والفجر ۳ سربازان در حال جنگیدن بودند و فرمانده در هلیکوپتری بالای سر تانکها فرماندهی میکرد و به زور دستور حمله میداد و اگر سربازان همکاری نمیکردند تیر میزد.
برعکس آنها شهید زین الدین بود. ایشان بر قلبها ولایت داشت، به نیروهای میگفت بیایید، یعنی خودش جلو بود و نیروهایش را فرا میخواند. وقتی به رزمندهای میگویی بیا، خیلی وضعیت فرق میکند تا اینکه بگویی به طرف دشمن برو. ایشان به هیچ وجه از امکانات لشکر استفاده نمیکرد.
دفاع پرس: امکاناتی هم بود که داده باشند و ایشان قبول نکند؟
صفاییان: بله. به همه فرماندهان میدادند، حتی به فرماندهان گردان هم امکاناتی را میدادند. تویوتا لنکروزی به آقا مهدی داده بودند که استفاده نمیکرد، میتوانست محافظ و راننده بگیرد، ولی نمیگرفت. از امکانات لشکر میتوانست خانهای اجاره و امکاناتی فراهم کند، اما سر سوزنی از این امکانات استفاده نکرد.
دفاع پرس: ارتباط صمیمی که گفتید پیدا کردید، تا جایی که به مراسم خواستگاری رفتید چطور شکل گرفت؟
در جبهه شکل گرفت. یکبار پای تانکر آب در حال وضو گرفتن بودیم که شهید زین الدین هم آمد و آماده وضو گرفتن شد با هم سلام و علیک کردیم، همانجا گفت: «من فردا میروم تهران میآیی باهم برویم؟» گفتم: «برای چه؟» به شوخی گفت: «به تو چه؟ میآیی یا نه.» قبول کردم، ولی گفتم به شرطی میآیم که سری به خانواده ام در سمنان بزنم، او هم قبول کرد. این اتفاق چندین بار تکرار شد. خب وقتی ۲ نفر در ماشین هستند صحبتها زیاد میشود. در طول راه از خاطرات خودش گفت و بیشتر سعی کرد از من حرف بکشد و من بیشتر گوینده بودم. در اولین سفرمان به تهران فهمید در اولین عملیات منظم سپاه پدرم شهید شده و لحظه شهادت، پدرم را در آغوش گرفتم همین موضوع باعث صمیمیت بیشتر ما شد، هر بار که میخواست به تهران یا قم بیاید من را خبر میکرد و باهم میآمدیم.
دفاع پرس: شهادت کسی بود که آقا مهدی را خیلی پریشان و ناراحت کند؟
صفاییان: شخص خاصی را به خاطر ندارم، ولی بعد هر عملیات روحیه اش خیلی گرفته میشد. همه اینطور بودیم.
دفاع پرس: خاطره خوبی دارید برایمان تعریف کنید؟
صفاییان: قبل عملیات محرم برای کار شناسایی یک هفتهای به منطقه رفتیم. شبانه روز در منطقه بودیم وقتی میخواستیم برگشتیم خسته و خاکی بودیم. در حال برگشت به پاسگاه زید بودیم که آقا مهدی پیشنهاد داد به سد دز برویم. لباس هایمان را شستیم و آب تنی کردیم. آقا مهدی به شوخی چندبار سرم را زیر آب گرفت، من هم، چون اهل ورزش بودم و به اصطلاح بدن روی فرمی داشتم آقا مهدی را از پاهاش گرفتم و توی آب انداختم، چند باری آب به خوردش دادم، چقدر خواهش و التماس کرد که رهایش کنم، میگفت تو چقدر بی ادب هستی، آدم سر فرمانده لشکرش را زیر آب میکند؟ ولش که کردم دوباره پرید پشتم و کله ام را زیر آب کرد.
ادامه دارد…
141
زین الدین بر قلبها فرماندهی میکرد بیشتر بخوانید »