قاسم سلیمانی

وقتی سردار سلیمانی، نیرنگ سعودی‌ها را پیش‌بینی کرد

وقتی سردار سلیمانی، نیرنگ سعودی‌ها را پیش‌بینی کرد



سردار سلیمانی

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «پیام به آمریکایی‌ها» عنوان خاطره‌ای است از «حسین امیرعبداللهیان» دستیار ویژه رئیس مجلس در امور بین‌الملل که مربوط به دوران مذاکرات هسته‌ای است که در آن آمده: در جریان مذاکرات هسته‌ای جمهوری اسلامی ایران در اروپا که در شروع دولت اول آقای روحانی اتفاق افتاد، حاج قاسم به من زنگ زد و گفت: «پیامی دارم که حتما باید آن را به طرف‌های خارجی به ویژه جان کری منتقل کنید.» گفتم: «بفرمایید.»

بیشتر بخوانید:

چرا خبر شهادت «حاج قاسم» برای رهبر انقلاب سنگین بود؟

حاج قاسم گفت: «به آنها بگویید من بارها به عینه در عراق و بغداد دیدم کارناوال ماشین‌های داعش از منطقه‌ای خارج می‌شوند و بیش از هفتاد یا چهل خودرو در اختیار داعش با پرچم آنها در حال عبور است. این تصاویر در اتاق عملیات مشترک نیروهای نظامی عراق و آمریکا مانیتور می‌شد و وقتی طرف عراقی از ژنرال‌های آمریکایی می‌خواستند که با هواپیماهایشان این کارناوال را بزنند، جواب می‌دادند این تصاویری که ما می‌بینیم، پنتاگون هم می‌بیند. اگر لازم باشد، دستور می‌دهند آنها را بزنیم. بارها این اتفاق افتاد، اما هیچ واکنشی از طرف آمریکایی‌ها نشان داده نشد.»

ایشان ادامه داد: «بگویید ما تصاویری داریم که نشان می‌دهد در یک روز و ساعت مشخص، پنج فروند هواپیمای لجستیک آمریکایی در فرودگاه موصل که دست داعشی‌ها بود، فرود آمدند و نیروهای ژنرال آمریکایی از آن پیاده شدند. آنها پنج ساعت با سران داعش مذاکره کردند. من نوار صوتی این مذاکره را در اختیار دارم و هر وقت بخواهید آن را منتشر می‌کنم. آمریکایی‌ها به حدی سلاح و تجهیزات نظامی با خود آورده بودند که در این پنج ساعت سربازانشان آنها را تخلیه می‌کردند.»

حاج قاسم با تأکید گفت: «در حاشیه جلسات، این جریانات حتما به طرف آمریکایی گفته شود.»

زمانی که آقای ظریف این ماجرا را برای جان کری، وزیر وقت امور خارجه آمریکا گفت، او جوابی چندوجهی و گنگ به ایشان داد.

این‌ها اهل صلح نیستند، خدعه می‌کنند

حسین امیرعبداللهیان در خاطره‌ای دیگر که هر دو از کتاب «متولد مارس» انتخاب شده است، عنوان می‌کند: بر کسی پوشیده نیست که ما از یمنی‌ها حمایت معنوی انجام می‌دهیم. آنها از بس در گذشته موشک خریده‌اند، هیچ نیازی به موشک ما ندارند.

در مقطعی انصارالله پیروزی‌های بزرگی به دست آورده بود و دست برتر داشت. سعودی‌ها کاملا در حالت بازنده بودند. به جهت نفوذ معنوی که ما در یمن داریم، در اوج این درگیری‌ها، محمد بن سلمان، ولیعهد سعودی پیامی به ما داد. آن زمان من معاون وزیر خارجه بودم و این پیام را در تهران، ساختمان دفتر مطالعات وزارت خارجه از رابط سعودی‌ها دریافت کردم. بن سلمان پیام داده بود: «ما آمادگی داریم با انصارالله مذاکره کنیم، اما شرط‌مان این است که این مذاکره سرّی باشد و رسانه‌ای نشود.»

زمانی که حاج قاسم در جریان قرار گرفت، به من گفت: «من باور ندارم پیامی که سعودی‌ها دادند درست باشد. آنها اهل خدعه هستند و دنبال صلح نیستند، اما برای این که فردا نگویند ما پیام صلح دادیم و ایران می‌توانست از نفوذش استفاده کند و یمنی‌ها را تشویق به مذاکره کند تا بین دو کشور مسلمان درگیری نشود و این کار را نکرد، به این فرستاده سعودی بگو ما آماده هستیم.» اصولا نگاه حاج قاسم این بود و آن را مطرح می‌کرد که اگر راهی باشد که دست یک مسلمان خراش برندارد، وظیفه ماست آن را پیگیری کنیم.

من پیام ایشان را به رابط سعودی منتقل کردم. حاج قاسم تمام هماهنگی‌های لازم را پیگیری کرد و مراحل قبل از مذاکره انجام شد. قرار شد در نقطه مشخصی در مرز زمینی، طرف سعودی و یمنی با هم مذاکره کنند. سعودی‌ها یک سرلشکر فرستادند و از طرف یمنی‌ها آقای «عبدالسلام» سخنگوی انصارالله آمد.

این نکته را هم بگویم. قبل از مذاکره، حاج قاسم توصیه‌هایی به طرف یمنی کرد. ایشان گفت: «شرایط بین شما و سعودی‌ها بسیار حاد است. آنها روزانه ده‌ها سورتی پرواز دارند و زن و کودک و پیر و جوان را به خاک و خون می‌کشند. شما نباید دنبال یک موضوع خیلی بزرگ و پیچیده باشید. بگویید در حد پانزده روز توافق می‌کنیم در این مناطق آتش بس برقرار بشود و اگر شما متعهد به آن بودید، برای گام بعدی این آتش‌بس توسعه پیدا می‌کند.»

مذاکرات با رعایت تمام ابعاد خود انجام شد و به توافقاتی هم رسید؛ اما پیش‌بینی حاج قاسم درست درآمد. درست دو روز بعد از مذاکره، سعودی‌ها با خدعه مذاکره را رسانه‌ای کردند. آنها در حالی که خودشان خبر را درز داده بودند، همین را بهانه قرار داده و درگیری را شروع کردند.

زمانی که واسطه سعودی دوباره نزد من آمد، با گلایه به او گفتم: «شما در اوج جنگ و برتری یمنی‌ها همه چیز را با این پیام‌تان متوقف کردید و بعد در اوج بی‌صداقتی به توافق‌تان پشت پا زدید.» گفت: «این به دلیل اختلاف دیدگاه‌هایی است که در عربستان سعودی وجود دارد، اما به هر حال من از طرف ام. بی. اس محمد بن سلمان) فقط مأمور این مسئله بودم.»



منبع خبر

وقتی سردار سلیمانی، نیرنگ سعودی‌ها را پیش‌بینی کرد بیشتر بخوانید »

ژنرالی که رسانه را می‌شناخت

ژنرالی که رسانه را می‌شناخت



فرماندهی «سردار» در میدان «جنگ روایت»/ژنرالی که رسانه را می‌شناخت

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «جنگ روایت‌ها»؛ این یکی از کلیدی‌ترین توصیفات از فضای رسانه‌ای حاکم بر دوران معاصر است. توصیفی دقیق از رویارویی و تقابل هر آن چیزی که فراتر از «واقعیت» از سوی بازیگران میدان «روایت» می‌شود.

«راهبرد» یا همان «استراتژی» را به زبان ساده می‌توان «نقشه راهی» برای عبور از این میدان جنگ، با حداقل هزینه و بیشترین دستاورد تعریف کرد. کارکرد اصلی «سینمای استراتژیک» با چنین پیش‌فرضی «روایت‌سازی» است. کارکردی که مروری کوتاه بر تاریخ سینمای جهان، به وضوح نشان می‌دهد، تا چه اندازه مورد بهره‌برداری سرمایه‌داران و سکان‌داران این «هنر-صنعت» بوده است.

بیشتر بخوانید:

وقتی سردار سلیمانی، نیرنگ سعودی‌ها را پیش‌بینی کرد

اهمیت سینمای استراتژیک و بهره‌گیری از ظرفیت این «هنر-رسانه» برای نقش‌آفرینی و اثرگذاری در میدان «جنگ روایت‌ها» اما سال‌هاست که در ایران مورد غفلت قرار گرفته است.

سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی که از چهره‌های اثرگذار در میدان رویارویی مستقیم با دشمن بود، به‌رغم رسانه‌گریزی و اجتناب از حضور پرتکرار در برابر دوربین‌ها خبری و غیرخبری، در مختصات فکری خود همواره نیم‌نگاهی به ظرفیت رسانه و به‌خصوص اهمیت «روایت‌سازی» در قالب‌هایی چون «سینمای مستند» داشت. تجربه رویارویی مستقیم گروهی از مستندسازان فعال در حوزه مقاومت و نیز خاطرات به یادگار مانده از این سردار شهید، گواهی است بر این مدعا.

سردار سلیمانی که در ویترین سینمای داستانی هم تولیدات استراتژیک همچون «بادیگارد»، «به‌وقت شام» و «بیست و سه نفر» را تکریم و پشتیبانی می‌کرد، در حوزه سینمای مستند نگاهی پدرانه به فعالان حاضر در میدان داشت و از همین منظر ثبت تجربه‌ها و روایت‌های مستندسازان این حوزه می‌تواند حکم نقشه‌راهی برای احیای این ظرفیت و توجه ویژه‌تر به آن در سینمای ایران باشد.

آنچه در این گزارش می‌خوانید روایت دو مستندساز از تجربه حضور در میدان مقاومت و خاطرات آن‌ها از مواجهه سردار سلیمانی با فعالان این حوزه است و روایت سوم از آن مستندسازی است که با تمرکز بر بازتاب‌های مجازی شهادت حاج قاسم، مستند «پرچم‌های مجازی» را به جشنواره «سینماحقیقت» امسال رساند تا سهمی در ثبت یک روایت تأثیرگذار در میدان «جنگ روایت‌ها» داشته باشد.

گفتگو با این سه مستندساز را در ادامه می‌خوانید.

روزی که حاج قاسم را در حرم دیدم

ساسان فلاح‌فر کارگردان مستند «خاطرات بادیه» درباره لزوم ساخت آثاری در حوزه مقاومت و معرفی خدمات چهره‌های این حوزه گفت: در زمان ساخت «خاطرات بادیه» یک بار حاج قاسم سلیمانی را در سوریه در حرم حضرت رقیه (س) دیدم، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که فرمانده‌ای با آن عظمت و ابهت با ما سر یک سفره غذا خورد و برای هر کدام از ما لقمه‌ای گرفت، این شیرین‌ترین خاطره‌ای است که از او دارم.

ببینید:

فیلم/ این انگشتر شما رو یاد کی میندازه؟

وی افزود: تصاویری که از حاج قاسم در مستند «خاطرات بادیه» وجود دارد توسط تیم فیلمبرداران ما تهیه شده، واقعیت این است که «فاطمیون» برای حاج قاسم اهمیت زیادی داشت بنابراین در آن زمان او به صورت سرزده آمده بود که با بچه‌های افغانستانی دیدار کند. بچه‌ها از این دیدارها یک انرژی مضاعف می‌گرفتند پس حاج قاسم تلاش می‌کرد با آنها وقت زیادی بگذراند، در نقاط حساس کنار آن‌ها باشد و حتی گاهی مستقیم دستور عملیاتی را به آنها بدهد. آن چند پلانی که حاج قاسم را در «خاطرات بادیه» می‌بینیم مرتبط با همین ماجراست.

دانلود

تیزر مستند «خاطرات بادیه»

فلاح‌فر ادامه داد: فاطمیون یکی از مهمترین نقش آفرینان در پایان دادن به داعش بودند و این به خاطر این بود که حاج قاسم برای فاطمیون اهمیت و ارزش قائل بود البته فاطمیون هم دوست داشتند بخشی بزرگی از این اتفاق مهم به دست آنها رقم بخورد از همین رو حاج قاسم این کار را برای آنها تسهیل کرد. می‌توانیم بگوییم بخش مهمی از این اتفاق به دست فاطمیون انجام شد و این به خاطر محبت زیاد حاج قاسم به فاطمیون بود. الان می‌توانیم بگوییم که یکی از بزرگترین یادگارهای حاج قاسم برای جبهه مقاومت، فاطمیون بودند.

فلاح‌ فر گفت: حاج قاسم به عنوان یک فرمانده رده بالای نظامی به خوبی متوجه رسانه و تاثیرات آن بود به همین دلیل رسانه گریز بود و غایت خود را که شهادت بود در گمنامی جستجو می‌کرد. تا جایی که می‌شد به اهالی رسانه که عملیات‌ها را پوشش می‌دادند کمک می‌کرد اما به همان اندازه هم از دیده شدن دوری می‌کرد

این کارگردان گفت: او به عنوان یک فرمانده رده بالای نظامی به خوبی متوجه رسانه و تاثیرات آن بود به همین دلیل رسانه گریز بود و غایت خود را که شهادت بود در گمنامی جستجو می‌کرد. تا جایی که می‌شد به اهالی رسانه که عملیات‌ها را پوشش می‌دادند کمک می‌کرد اما به همان اندازه هم از دیده شدن دوری می‌کرد به همین دلیل است که حداکثر پنج شش سال است که او را با این وسعت می‌شناسیم و با این دقت می‌بینیم.

بیشتر بخوانید:

۲۵ ویژگی‌ِ‌ فرهنگیِ «حاج قاسم»

وی افزود: سردار در پشت صحنه فیلم سینمایی ۲۳ نفر حاضر شد و این فیلم را کلید زد. او به برخی نظر می‌داد که در این موضوع و درباره تحولاتی که در سوریه رخ داده، آثاری را بسازید. این درک بالا و نگاه درست او به رسانه بود. از نگاه یک آدم نظامی این رسانه‌گریزی زاویه‌ای درست است، او نمی‌خواست دیده شود اما کارهای بزرگی را انجام داد. از یک جایی به بعد با اصراری که اهالی رسانه داشتند و لازم بود جلوی دوربین آمدند. بر حسب اخبار مختلفی که به دستمان می‌رسید متوجه شدیم که خیلی از مستندها را می‌دید و نظراتش را اعلام می‌کرد البته نظرات غیر کارشناسی ارایه نمی‌داد و در جایی که تخصص نداشت آن را به اهل فن می‌سپرد.

فلاح‌فر بیان کرد: زمانی که حاج قاسم را دیده بودیم او همان شهرت یک فرمانده بزرگ جنگی را داشت و به همین دلیل رفتار او برایم عجیب بود. هرچند فعالیت‌ها و خدمات او در سه چهار سال پایانی عمرش بیشتر برای مردم شناخته شد اما اگر ما می‌بینیم حزب الله لبنان وجود دارد، نفس می‌کشد و بزرگترین مانع برای رشد اسراییل است، به برکت وجود حاج قاسم بوده است. حزب الله سوری، حشدالشعبی، فاطمیون، زینبیون، حیدریون هم از خدمات اوست البته باید بپذیریم که او خیلی دیر به مردم شناسانده شد این امر دلایلی هم داشت و به نظر می‌رسد اصلاً نباید زودتر شناخته می‌شد. ضمن اینکه او خودش هم دوست نداشت دیده شود بلکه بیشتر دوست داشت کار کند به نظرم این تقدیر خدا بود که حداقل در این سه چهار سال آخر مردم توانستند حاج قاسم را بشناسند و به او افتخار کنند تا در چنین روزی تازه ما بفهمیم که ما چه کسی را از دست داده‌ایم.

این کارگردان توضیح داد: ما رسانه‌ای‌ها و مستندسازان دوست داریم این افراد بیشتر شناخته شوند اما افراد نظامی به جهت مسایل امنیتی و حفاظتی بیشتر دوست دارند دیده نشوند اما به نظرم به ما و تلاش‌های ما برمی‌گردد که باید از راه‌های مختلف این کار را انجام بدهیم اگر این افراد دیده و خدمات آنها شناخته نشود ممکن است ضرر به همراه داشته باشد. شاید اگر حاج قاسم زودتر شناخته می‌شد خیلی اتفاقات بهتری رخ می‌داد و این افتخار ملی زودتر برای ما ارمغان‌هایی داشت ما تنها سه چهار سال از شناخت علنی او لذت بردیم و بعد تبدیل به یک قهرمان شهید شد.

ساسان فلاح‌فر. مستندساز

وی اظهار کرد: ما درباره یک قهرمان واقعی صحبت می‌کنیم، نمی‌خواهم شعار بدهم ولی همین که ما حالا با هم صحبت می‌کنیم، شاید از برکات و خدمات وجود ایشان باشد نه تنها ما بلکه مردم تمام منطقه. البته بعد از شهادت حاج قاسم دو قطبی‌ای ایجاد شد و عده‌ای نظرات مخالف داشتند، ولی سوال من این است با کسی که اسلحه روی مردم می‌کشد چه باید کرد؟ بدیهی‌ترین پاسخ این است که باید او را از میان برد تا مردم در امنیت باشند. ما گوشه کوچکی از فعالیت‌های عده‌ای جانی در حادثه مجلس و رژه اهواز را دیدیم و متوجه شدیم که آنها کاری ندارند که چه کسی در مقابلشان قرار دارد و همه را می‌کشند، باید با آنها چه کرد؟ باید آنها را از میان برد. اگر ما رسانه‌ای‌ها ماجرا را برای مردم درست تبیین کنیم این دو قطبی‌ها ایجاد نمی‌شود این در حالی است که هنوز ماجرای سوریه برای مردم تبیین نشده است. هنوز، مردم نمی‌دانند نیروهای ما چرا در سوریه هستند، چرا به لبنان کمک می‌کنیم…. این کار وظیفه ماست که رسانه در دست داریم، می‌توانیم تحقیق کنیم و مردم را بیشتر آگاه کنیم. هنوز بعد از ۸ سال ماجرای سوریه، عراق، لبنان و… را درست تبیین نکردیم. اگر همه چیز درست بیان شود این دو قطبی دیگر ایجاد نمی‌شود.

گزینشی که نشان از سواد رسانه‌ای سردار داشت

احمد عبدالرحیمی که این روزها در سوریه مشغول ساخت مستند-پرتره سردار شهید اصغر پاشاپور و مستند-پرتره شهید حاج محمد پورهنگ است، تاکید کرد که سردار سلیمانی رسانه گریز نبوده بلکه دقتی تام و تمام در گزینش رسانه‌های معتمد داشت که نشان از سواد رسانه‌ای او داشت.

این مستندساز در تشریح این موضوع بیان کرد: حاج قاسم به هیچ وجه رسانه‌گریز نبود،. البته او به طور طبیعی و در اغلب موارد غیرقابل دسترس بود. برخی فیلمبرداران و خبرنگاران به روالی که از آقایان و مسئولانی نظام خبر تهیه می‌کنند نمی‌توانستند از حاج قاسم گزارشی بگیرند چون او ملاحظات امنیتی داشت اما این دلیل نمی‌شود بگوییم او رسانه گریز بود بلکه شناختش به قدری بود که از این سلاح رسانه به جا استفاده و بهره‌گیری می‌کرد حتی بیش از هر شخصیتی در سطوح بالای نظام و بسیاری از مدیران رسانه، سواد رسانه‌ای و فهم از رسانه داشت. من خاطرم هست در سال نود و پنج وقتی حلب آزاد شده بود من مشغول ساخت مستندی با موضوع آزادسازی حلب بودم. حاج قاسم جلسه‌ای در جنوب حلب داشت.

عبدالرحیمی ادامه داد: من برای ضبط برنامه به آجا رفته بودم یادم است که اولین برخوردی که حاج قاسم با من داشت این بود که از من سوال کرد در حال حاضر در منطقه چه کاری انجام می‌دهم من توضیح دادم که در حال ساخت مستند هستم. حاج قاسم به شدت از اینکه ما از حادثه‌ای که در آن روزها اتفاق می‌افتاد، مستندی می‌ساختیم بسیار خوشحال شد، ما را تشویق کرد و نکات ریز جذابی را به من گفت. در ابتدا تصور می‌کردم صحبت‌های او، تذکرات محتوایی و موضوعی است اما بعد که حرف‌هایش را مرور کردم، دیدم یک نگاه فنی دقیق به کار مستندسازی دارد. حتی یادم است در مورد اسم مستند سوال پرسید که من گفتم تازه ضبط کار را شروع کرده‌ام و اسم خاصی را انتخاب نکرده‌ام که خاج قاسم پیشنهاد داد از لغات عربی انقاض حلب (فتح حلب) استفاده کنید که من بعدها آن اسم را روی مستند گذاشتم که این نشان می‌داد که ایشان به شدت به انواع و اقسام ابزارهای رسانه‌ای و بحث مستند اهتمام دارد.

وی ادامه داد: یادم است در عملیات آزادسازی بوکمال از جنوب شرق منطقه بچه‌های حیدریون یک عملیات سخت و پیچیده را انجام دادند و ما در آن محور مشغول کار تصویربرداری بودیم وقتی آن عملیات با پیروزی جبهه مقاومت به پایان رسید ما خدمت حاج قاسم رسیدیم. فرمانده آن محور ما را به حاج قاسم نشان داد و گفت این افراد همراه بچه‌های خط‌شکن رفته بودند و بی احتیاطی کرده بودند. این فرمانده می‌گفت نباید با خط شکن‌ها می‌رفتیم چون خطرات زیادی داشت البته ما هم سلاح دستمان نبود بلکه دوربین دستمان بود که اسنادی در آن ضبط شده بود و نیاز به مراقبت داشت. از سوی دیگر به طور کلی در آن میدان ما عنصری بودیم که نیاز به مراقبت داشتیم آن فرمانده به حاج قاسم گفت به این افراد تذکر بدهید که دیگر این کار را نکنند اما حاج قاسم بدون اینکه تعللی کند، گفت هر کسی باید کار خود را انجام بدهد و این افراد هم کار خود را انجام می‌دهند حتی یادم است وقتی آن فرمانده این نکات را می‌گفت من لحظه‌ای ترسیدم که نکند سردار ناراحت شود چون روحیه ما هم به هم می‌ریخت ولی سردار از ما حمایت کرد و به آن فرمانده با سابقه متذکر شد که هرکسی کار خودش را باید انجام بدهد. این برخورد برای من جالب بود به طوری که این نکته را به بچه‌هایی که در آنجا کار رسانه‌ای می‌کردند بازگو کردم تا اهمیت کار خود را بدانند

عبدالرحیمی بیان کرد: حاج قاسم با دوربینی که نمی‌شناخت و فیلمبرداری که برای او آشنا و مورد اعتماد نبود قطعاً برخورد می‌کرد. خیلی‌ها این برخورد را دیده بودند و ممکن است برداشت‌شان این باشد که او با رسانه و فضای اینچنینی مشکل داشت اما قطعاً این نبود او با کسی که نمی‌شناخت یا بهتر بگویم با فیلمبردار و دوربین به دستی که نمی‌شناخت و مورد اعتماد نبود یا برخورد می‌کرد یا خودش را از او دور می‌کرد که طبعاً در این میان بحث امنیتی هم مطرح بود اما بحث مهمتر این بود که سردار رسانه را به درستی می‌شناخت، چون می‌دانست که کجا باید با چه دوربینی و چه نوع نگاه رسانه‌ای مواجهه داشته باشد و اصلاً چه مواجهه‌ای داشته باشد.

این مستندساز ادامه داد: یعنی بر اساس همان سواد رسانه‌ای بالایی که داشت، نوع تصاویری را که به عنوان سند از او گرفته می‌شد، گزینش می‌کرد و به راحتی اجازه نمی‌داد هر فیلمبرداری رفتار ایشان را به تصویر بکشد. در اغلب این موارد انتخاب با خودش بود. یادم است روزی که محور مقاومت به مرز عراق رسید، بیابان‌های شرق سوریه پاکسازی و منجر به آزادسازی این منطقه شد او به مرز آمد و به اتفاق رزمندگان جبهه مقاومت دو رکعت نماز خواند. تصاویر او همان موقع دیده شد در آن زمان تعدادی دوربین فیلمبرداری و عکاسی در منطقه بود. سردار می‌خواست چند کلمه‌ای صحبت کند، پیش آمد و به من گفت با کدام دوربین صحبت کنم و من هم توضیحات را ارایه دادم. او رو به روی همان دوربینی که گفتم ایستاد و صحبت کرد این رفتار یک فرمانده و ژنرال نظامی با آن مختصات و آن حساسیت‌ها بود آن حساسیت‌هایی که در همان لحظه در مرز داشت نشان از دقت نظر او داشت چون دنبال روزنه اصلی فضای رسانه‌ای بود و این کار از سواد بالای رسانه‌ای شخصی مثل حاج قاسم برمی‌آمد.

حاج قاسم گفت؛ می‌خواهید من را خراب کنید؟

وی ادامه داد: یکی از ابعاد برجسته روحی و اخلاقی حاج قاسم تواضع محض او بود، سردار از هر آنچه که او را در محور قرار می‌داد، دوری می‌کرد از همین باب از فیلم و انتشار عکس هم جلوگیری می‌کرد. یادم است وقتی بوکمال آزاد شد و او پایان داعش را اعلام کرد، گفت جشنی در میدان این منطقه برگزار شود و نیروها و شبکه‌ها و خبرگزاری‌های معتبر بیایند در ادامه من هر چه نگاه کردم دیدم فرمانده کل جبهه مقاومت که از سه ماه قبل گفته بود پایان داعش را به زودی اعلام می‌کنیم خودش در میدان حضور ندارد. به سرعت به مقر او رفتم و دیدم تنها قدم می‌زند به او توضیح دادم همه چیز آماده است و تنها حضور شما لازم است، اگر مصاحبه‌ای هم کنید خوب است که او گفت نه و این کار را به بچه‌ها واگذار کنید.

عبدالرحیمی ادامه داد: من اصرار کردم اما حاج قاسم یک چهره جدی‌تر گرفت و گفت می‌خواهید من را خراب کنید؟ این موضوع عجیب بود چون همیشه به شدت مراقب رفتار و حال معنوی خودش بود دیگر اصرار نکردم اما گفتم چنین قصدی ندارم اما دوبار حرف خود را تکرار کرد این موضوع نشان می‌داد که تصمیم گرفته در آن فضا حاضر نشود او همان حاج قاسمی بود که وقتی روستای کوچکی را فتح می‌کردیم حضور پیدا و از بچه‌ها تشکر می‌کرد ولی وقتی دید دیگر آخر قصه است خود را شکست و به میان آن جمع نیامد یعنی در عین حال که رسانه و رفتار رسانه‌ای را می‌شناخت یک مراتبی را رعایت می‌کرد که این امر از کمتر کسی دیده می‌شود.

این مستندساز با اشاره به تاکید او بر سینما و مستند بیان کرد: سردار سلیمانی نه فقط سینما را بلکه اصل رسانه را یک ابزار کارآمد برای پیشبرد اهداف جبهه مقاومت می‌دانست و به شدت حضور دوربین‌هایی که در جبهه مقاومت در حال ثبت تاریخ شفاهی جنگ بودند، تاکید داشت و به شدت بچه‌های فیلمبردار و دوربین به دست را حمایت می‌کرد. او سال ۹۵ از نمایندگان سینما و مراکز سینمایی خواست که گروه‌های رسانه‌ای خود را به سوریه و عراق بفرستند تا محتواا تولید کنند یعنی مستند و فیلم بسازند و کارهای کوتاه اثرگذار ارایه بدهند حاج قاسم مستقیماً به خیلی از آقایان رسانه‌ای پیشنهاد و تاکید کرد و این نشان از توجه دقیق او به رسانه داشت. ضمن اینکه حاج قاسم به‌قدری شبکه‌های ضعیف و شبکه قدرتمند رسانه‌ای را می‌شناخت که گاهی توصیه می‌کرد با فلان شبکه‌ها کار کنید و با فلان شبکه‌ها نه.

وی در پایان گفت: در یک سال گذشته آثار بسیار خوبی درباره حاج قاسم ساخته شده و به مرور زمان ابعاد مختلف شخصیت او آشکار می‌شود. بیننده هم نیاز است قدری بصیرت داشته و مسایل را متوجه باشد. باید عنوان کنم سلامتی و امنیتی که در ایران داریم مدیون لحظه به لحظه رزمندگان و به‌ویژه شهدای مقاومت هستیم. خوشحالم که به جای چشم سر چشم دیگری به نام دوربین داریم که بتوانیم آنچه را که اتفاق افتاده به تصویر بکشیم

برای کارهای خود تبلیغ نمی‌کرد اما…

حسن جعفری کارگردان مستند «پرچم‌های مجازی» است؛ مستندی با موضوع واکنش‌های مجازی به خبر شهادت سردار سلیمانی و پیرو آن ممانعت شبکه‌های اجتماعی خارجی مانند اینستاگرام از فراگیری واکنش‌ها. این مستند در جشنواره سینماحقیقت امسال رونمایی شد.

این کارگردان گفت: حاج قاسم برای انجام کارهای خود هیچوقت تبلیغ نمی‌کرد و خدمات خود را در خفا ارایه می‌داد. خیلی از خدمات ایشان حالا نه بلکه سال‌ها بعد مشخص می‌شود. حاج قاسم از پشت صحنه چند فیلم و مستند بازدید کرد و این نشان می‌دهد که او به رسانه در جبهه مقاومت اهمیت می‌داد. او هرچند در جنگ سخت حضور داشت ولی به جنگ نرم هم اهمیت می‌داد و جبهه رسانه را تقویت می‌کرد.

وی ادامه داد: همانطور که حضرت آقا در سال‌های اخیر به ظرفیت‌های فضای مجازی اشاره کردند ما می‌بینیم چقدر فعالیت جبهه مقاومت در فضای توییتر و اینستاگرام زیاد شده و این حیرت‌انگیز این است که محصولات خوبی ارایه می‌دهند. ما کمتر توانسته‌ایم حاج قاسم را جلوی دوربین ببینیم و مستندسازان کمتر توانستند او را جلوی دوربین بیاورند و از او مصاحبه‌هایی تهیه کنند شاید ما دقیقاً از خدمات او خبر نداشته باشیم اما کسانی که به او نزدیک بودند می‌دانند که او به جنگ نرم و ساخت فیلم و رسانه اهمیت می‌داد که حضورش در پشت صحنه آثار به همین منظور بوده است.

این کارگردان بیان کرد: شهادت سردار سلیمانی یک شبه اتفاق نیفتاد بلکه رسانه‌های غربی از سال‌ها قبل روی او مانور می‌دادند اما ما خودمان در داخل ایران چندان سردار را نمی‌شناختیم مجلات معروف ویک و تایمز اولین بار عکس سردار را در صفحه اول گذشتند و بسیاری از ایرانیان از طریق همین رسانه‌های آمریکایی متوجه شدند که ژنرالی به این عظمت در حال خدمت به جبهه مقاومت است هرچند همان کار رسانه‌های به منظور آماده کردن افکار عمومی برای ترور بود اما به هر حال رسانه در هر نوع خود یعنی فیلم مستند و… از جنگ‌افزارها اهمیت بیشتری دارد ما در این حوزه دست پایین داریم در حالی که غربی‌ها در شرایط بهتری از این نظر قرار دارند پس ما باید خودمان را به آنها برسانیم.

جعفری با بیان اینکه بعد از شهادت سردار سلیمانی تعداد زیادی پست و استوری در اینستاگرام منتشر شد اما توسط همین شبکه پاک شد، اظهار کرد: این موضوع را همه فهمیدند که گردانندگان این شبکه‌های مجازی به نوعی از عکس‌ها و پوستر سردار هم می‌ترسیدند این نشان می‌داد که سعی در حذف او از رسانه داشتند این در حالی است که آنها به آزادی بیان معتقدند. ما هم فیلمی در همین رابطه ساختیم، با افراد مختلفی که پست‌های آنها توسط اینستاگرام پاک شده بود، صحبت کردیم و به شخصیت سردار هم پرداختیم. پست‌ها و استوری هر کدام پرچمی در فضای مجازی بودند.

این کارگردان گفت: ما در استفاده و به دست گرفتن فضای مجازی ضعف‌هایی داریم و هنوز نمی‌توانیم حتی در داخل کشور حرف خودمان را درست بیان کنیم. مستندسازان می‌توانستند به جبهه مقاومت و جنگ سوریه بپردازند هرچند آثاری در این حوزه ساخته شده اما به قدرت آثار غربی‌ها نبوده است. به هر حال خیلی از افراد در ایران تحت تاثیر فضای رسانه‌ای غرب قرار گرفته‌اند حتی بی بی سی و … مستندهایی به همین منظور ساخت تا افکار را از جبهه مقاومت منحرف کند اما ما در آن اندازه کار نکردیم به هر حال آنها در بحث رسانه و تولید محتوا در سینما و مستند قوی هستند و برخی تحت تاثیر آنها قرار می‌گیرند بنابراین ناخودآگاه دو قطبی ایجاد می‌شود که مضر است.

وی در پایان گفت: ناگفته‌های زیادی درباره حاج قاسم وجود دارد که می‌شود آنها را به تصویر کشید سردار خدمات و فعالیت‌های زیادی داشته که می‌شود مستندهای زیادی ساخت ضمن اینکه راش‌های زیادی درباره او تهیه شده که دست سپاه است و نمی‌شود به راحتی به آنها دسترسی پیدا کرد چون در آن فیلم‌ها افرادی هستند که نباید چهره آنها دیده شود بنابر این مستندسازان باید به این سمت بیایند و نهادهای مربوطه که اطلاعات و آرشیوی دارند در اختیار مستندسازان قرار دهند.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، «جنگ روایت‌ها»؛ این یکی از کلیدی‌ترین توصیفات از فضای رسانه‌ای حاکم بر دوران معاصر است. توصیفی دقیق از رویارویی و تقابل هر آن چیزی که فراتر از «واقعیت» از سوی بازیگران میدان «روایت» می‌شود.

«راهبرد» یا همان «استراتژی» را به زبان ساده می‌توان «نقشه راهی» برای عبور از این میدان جنگ، با حداقل هزینه و بیشترین دستاورد تعریف کرد. کارکرد اصلی «سینمای استراتژیک» با چنین پیش‌فرضی «روایت‌سازی» است. کارکردی که مروری کوتاه بر تاریخ سینمای جهان، به وضوح نشان می‌دهد، تا چه اندازه مورد بهره‌برداری سرمایه‌داران و سکان‌داران این «هنر-صنعت» بوده است.

بیشتر بخوانید:

وقتی سردار سلیمانی، نیرنگ سعودی‌ها را پیش‌بینی کرد

اهمیت سینمای استراتژیک و بهره‌گیری از ظرفیت این «هنر-رسانه» برای نقش‌آفرینی و اثرگذاری در میدان «جنگ روایت‌ها» اما سال‌هاست که در ایران مورد غفلت قرار گرفته است.

سردار شهید حاج‌قاسم سلیمانی که از چهره‌های اثرگذار در میدان رویارویی مستقیم با دشمن بود، به‌رغم رسانه‌گریزی و اجتناب از حضور پرتکرار در برابر دوربین‌ها خبری و غیرخبری، در مختصات فکری خود همواره نیم‌نگاهی به ظرفیت رسانه و به‌خصوص اهمیت «روایت‌سازی» در قالب‌هایی چون «سینمای مستند» داشت. تجربه رویارویی مستقیم گروهی از مستندسازان فعال در حوزه مقاومت و نیز خاطرات به یادگار مانده از این سردار شهید، گواهی است بر این مدعا.

سردار سلیمانی که در ویترین سینمای داستانی هم تولیدات استراتژیک همچون «بادیگارد»، «به‌وقت شام» و «بیست و سه نفر» را تکریم و پشتیبانی می‌کرد، در حوزه سینمای مستند نگاهی پدرانه به فعالان حاضر در میدان داشت و از همین منظر ثبت تجربه‌ها و روایت‌های مستندسازان این حوزه می‌تواند حکم نقشه‌راهی برای احیای این ظرفیت و توجه ویژه‌تر به آن در سینمای ایران باشد.

آنچه در این گزارش می‌خوانید روایت دو مستندساز از تجربه حضور در میدان مقاومت و خاطرات آن‌ها از مواجهه سردار سلیمانی با فعالان این حوزه است و روایت سوم از آن مستندسازی است که با تمرکز بر بازتاب‌های مجازی شهادت حاج قاسم، مستند «پرچم‌های مجازی» را به جشنواره «سینماحقیقت» امسال رساند تا سهمی در ثبت یک روایت تأثیرگذار در میدان «جنگ روایت‌ها» داشته باشد.

گفتگو با این سه مستندساز را در ادامه می‌خوانید.

روزی که حاج قاسم را در حرم دیدم

ساسان فلاح‌فر کارگردان مستند «خاطرات بادیه» درباره لزوم ساخت آثاری در حوزه مقاومت و معرفی خدمات چهره‌های این حوزه گفت: در زمان ساخت «خاطرات بادیه» یک بار حاج قاسم سلیمانی را در سوریه در حرم حضرت رقیه (س) دیدم، هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که فرمانده‌ای با آن عظمت و ابهت با ما سر یک سفره غذا خورد و برای هر کدام از ما لقمه‌ای گرفت، این شیرین‌ترین خاطره‌ای است که از او دارم.

ببینید:

فیلم/ این انگشتر شما رو یاد کی میندازه؟

وی افزود: تصاویری که از حاج قاسم در مستند «خاطرات بادیه» وجود دارد توسط تیم فیلمبرداران ما تهیه شده، واقعیت این است که «فاطمیون» برای حاج قاسم اهمیت زیادی داشت بنابراین در آن زمان او به صورت سرزده آمده بود که با بچه‌های افغانستانی دیدار کند. بچه‌ها از این دیدارها یک انرژی مضاعف می‌گرفتند پس حاج قاسم تلاش می‌کرد با آنها وقت زیادی بگذراند، در نقاط حساس کنار آن‌ها باشد و حتی گاهی مستقیم دستور عملیاتی را به آنها بدهد. آن چند پلانی که حاج قاسم را در «خاطرات بادیه» می‌بینیم مرتبط با همین ماجراست.

دانلود

تیزر مستند «خاطرات بادیه»

فلاح‌فر ادامه داد: فاطمیون یکی از مهمترین نقش آفرینان در پایان دادن به داعش بودند و این به خاطر این بود که حاج قاسم برای فاطمیون اهمیت و ارزش قائل بود البته فاطمیون هم دوست داشتند بخشی بزرگی از این اتفاق مهم به دست آنها رقم بخورد از همین رو حاج قاسم این کار را برای آنها تسهیل کرد. می‌توانیم بگوییم بخش مهمی از این اتفاق به دست فاطمیون انجام شد و این به خاطر محبت زیاد حاج قاسم به فاطمیون بود. الان می‌توانیم بگوییم که یکی از بزرگترین یادگارهای حاج قاسم برای جبهه مقاومت، فاطمیون بودند.

فلاح‌ فر گفت: حاج قاسم به عنوان یک فرمانده رده بالای نظامی به خوبی متوجه رسانه و تاثیرات آن بود به همین دلیل رسانه گریز بود و غایت خود را که شهادت بود در گمنامی جستجو می‌کرد. تا جایی که می‌شد به اهالی رسانه که عملیات‌ها را پوشش می‌دادند کمک می‌کرد اما به همان اندازه هم از دیده شدن دوری می‌کرد

این کارگردان گفت: او به عنوان یک فرمانده رده بالای نظامی به خوبی متوجه رسانه و تاثیرات آن بود به همین دلیل رسانه گریز بود و غایت خود را که شهادت بود در گمنامی جستجو می‌کرد. تا جایی که می‌شد به اهالی رسانه که عملیات‌ها را پوشش می‌دادند کمک می‌کرد اما به همان اندازه هم از دیده شدن دوری می‌کرد به همین دلیل است که حداکثر پنج شش سال است که او را با این وسعت می‌شناسیم و با این دقت می‌بینیم.

بیشتر بخوانید:

۲۵ ویژگی‌ِ‌ فرهنگیِ «حاج قاسم»

وی افزود: سردار در پشت صحنه فیلم سینمایی ۲۳ نفر حاضر شد و این فیلم را کلید زد. او به برخی نظر می‌داد که در این موضوع و درباره تحولاتی که در سوریه رخ داده، آثاری را بسازید. این درک بالا و نگاه درست او به رسانه بود. از نگاه یک آدم نظامی این رسانه‌گریزی زاویه‌ای درست است، او نمی‌خواست دیده شود اما کارهای بزرگی را انجام داد. از یک جایی به بعد با اصراری که اهالی رسانه داشتند و لازم بود جلوی دوربین آمدند. بر حسب اخبار مختلفی که به دستمان می‌رسید متوجه شدیم که خیلی از مستندها را می‌دید و نظراتش را اعلام می‌کرد البته نظرات غیر کارشناسی ارایه نمی‌داد و در جایی که تخصص نداشت آن را به اهل فن می‌سپرد.

فلاح‌فر بیان کرد: زمانی که حاج قاسم را دیده بودیم او همان شهرت یک فرمانده بزرگ جنگی را داشت و به همین دلیل رفتار او برایم عجیب بود. هرچند فعالیت‌ها و خدمات او در سه چهار سال پایانی عمرش بیشتر برای مردم شناخته شد اما اگر ما می‌بینیم حزب الله لبنان وجود دارد، نفس می‌کشد و بزرگترین مانع برای رشد اسراییل است، به برکت وجود حاج قاسم بوده است. حزب الله سوری، حشدالشعبی، فاطمیون، زینبیون، حیدریون هم از خدمات اوست البته باید بپذیریم که او خیلی دیر به مردم شناسانده شد این امر دلایلی هم داشت و به نظر می‌رسد اصلاً نباید زودتر شناخته می‌شد. ضمن اینکه او خودش هم دوست نداشت دیده شود بلکه بیشتر دوست داشت کار کند به نظرم این تقدیر خدا بود که حداقل در این سه چهار سال آخر مردم توانستند حاج قاسم را بشناسند و به او افتخار کنند تا در چنین روزی تازه ما بفهمیم که ما چه کسی را از دست داده‌ایم.

این کارگردان توضیح داد: ما رسانه‌ای‌ها و مستندسازان دوست داریم این افراد بیشتر شناخته شوند اما افراد نظامی به جهت مسایل امنیتی و حفاظتی بیشتر دوست دارند دیده نشوند اما به نظرم به ما و تلاش‌های ما برمی‌گردد که باید از راه‌های مختلف این کار را انجام بدهیم اگر این افراد دیده و خدمات آنها شناخته نشود ممکن است ضرر به همراه داشته باشد. شاید اگر حاج قاسم زودتر شناخته می‌شد خیلی اتفاقات بهتری رخ می‌داد و این افتخار ملی زودتر برای ما ارمغان‌هایی داشت ما تنها سه چهار سال از شناخت علنی او لذت بردیم و بعد تبدیل به یک قهرمان شهید شد.

ساسان فلاح‌فر. مستندساز

وی اظهار کرد: ما درباره یک قهرمان واقعی صحبت می‌کنیم، نمی‌خواهم شعار بدهم ولی همین که ما حالا با هم صحبت می‌کنیم، شاید از برکات و خدمات وجود ایشان باشد نه تنها ما بلکه مردم تمام منطقه. البته بعد از شهادت حاج قاسم دو قطبی‌ای ایجاد شد و عده‌ای نظرات مخالف داشتند، ولی سوال من این است با کسی که اسلحه روی مردم می‌کشد چه باید کرد؟ بدیهی‌ترین پاسخ این است که باید او را از میان برد تا مردم در امنیت باشند. ما گوشه کوچکی از فعالیت‌های عده‌ای جانی در حادثه مجلس و رژه اهواز را دیدیم و متوجه شدیم که آنها کاری ندارند که چه کسی در مقابلشان قرار دارد و همه را می‌کشند، باید با آنها چه کرد؟ باید آنها را از میان برد. اگر ما رسانه‌ای‌ها ماجرا را برای مردم درست تبیین کنیم این دو قطبی‌ها ایجاد نمی‌شود این در حالی است که هنوز ماجرای سوریه برای مردم تبیین نشده است. هنوز، مردم نمی‌دانند نیروهای ما چرا در سوریه هستند، چرا به لبنان کمک می‌کنیم…. این کار وظیفه ماست که رسانه در دست داریم، می‌توانیم تحقیق کنیم و مردم را بیشتر آگاه کنیم. هنوز بعد از ۸ سال ماجرای سوریه، عراق، لبنان و… را درست تبیین نکردیم. اگر همه چیز درست بیان شود این دو قطبی دیگر ایجاد نمی‌شود.

گزینشی که نشان از سواد رسانه‌ای سردار داشت

احمد عبدالرحیمی که این روزها در سوریه مشغول ساخت مستند-پرتره سردار شهید اصغر پاشاپور و مستند-پرتره شهید حاج محمد پورهنگ است، تاکید کرد که سردار سلیمانی رسانه گریز نبوده بلکه دقتی تام و تمام در گزینش رسانه‌های معتمد داشت که نشان از سواد رسانه‌ای او داشت.

این مستندساز در تشریح این موضوع بیان کرد: حاج قاسم به هیچ وجه رسانه‌گریز نبود،. البته او به طور طبیعی و در اغلب موارد غیرقابل دسترس بود. برخی فیلمبرداران و خبرنگاران به روالی که از آقایان و مسئولانی نظام خبر تهیه می‌کنند نمی‌توانستند از حاج قاسم گزارشی بگیرند چون او ملاحظات امنیتی داشت اما این دلیل نمی‌شود بگوییم او رسانه گریز بود بلکه شناختش به قدری بود که از این سلاح رسانه به جا استفاده و بهره‌گیری می‌کرد حتی بیش از هر شخصیتی در سطوح بالای نظام و بسیاری از مدیران رسانه، سواد رسانه‌ای و فهم از رسانه داشت. من خاطرم هست در سال نود و پنج وقتی حلب آزاد شده بود من مشغول ساخت مستندی با موضوع آزادسازی حلب بودم. حاج قاسم جلسه‌ای در جنوب حلب داشت.

عبدالرحیمی ادامه داد: من برای ضبط برنامه به آجا رفته بودم یادم است که اولین برخوردی که حاج قاسم با من داشت این بود که از من سوال کرد در حال حاضر در منطقه چه کاری انجام می‌دهم من توضیح دادم که در حال ساخت مستند هستم. حاج قاسم به شدت از اینکه ما از حادثه‌ای که در آن روزها اتفاق می‌افتاد، مستندی می‌ساختیم بسیار خوشحال شد، ما را تشویق کرد و نکات ریز جذابی را به من گفت. در ابتدا تصور می‌کردم صحبت‌های او، تذکرات محتوایی و موضوعی است اما بعد که حرف‌هایش را مرور کردم، دیدم یک نگاه فنی دقیق به کار مستندسازی دارد. حتی یادم است در مورد اسم مستند سوال پرسید که من گفتم تازه ضبط کار را شروع کرده‌ام و اسم خاصی را انتخاب نکرده‌ام که خاج قاسم پیشنهاد داد از لغات عربی انقاض حلب (فتح حلب) استفاده کنید که من بعدها آن اسم را روی مستند گذاشتم که این نشان می‌داد که ایشان به شدت به انواع و اقسام ابزارهای رسانه‌ای و بحث مستند اهتمام دارد.

وی ادامه داد: یادم است در عملیات آزادسازی بوکمال از جنوب شرق منطقه بچه‌های حیدریون یک عملیات سخت و پیچیده را انجام دادند و ما در آن محور مشغول کار تصویربرداری بودیم وقتی آن عملیات با پیروزی جبهه مقاومت به پایان رسید ما خدمت حاج قاسم رسیدیم. فرمانده آن محور ما را به حاج قاسم نشان داد و گفت این افراد همراه بچه‌های خط‌شکن رفته بودند و بی احتیاطی کرده بودند. این فرمانده می‌گفت نباید با خط شکن‌ها می‌رفتیم چون خطرات زیادی داشت البته ما هم سلاح دستمان نبود بلکه دوربین دستمان بود که اسنادی در آن ضبط شده بود و نیاز به مراقبت داشت. از سوی دیگر به طور کلی در آن میدان ما عنصری بودیم که نیاز به مراقبت داشتیم آن فرمانده به حاج قاسم گفت به این افراد تذکر بدهید که دیگر این کار را نکنند اما حاج قاسم بدون اینکه تعللی کند، گفت هر کسی باید کار خود را انجام بدهد و این افراد هم کار خود را انجام می‌دهند حتی یادم است وقتی آن فرمانده این نکات را می‌گفت من لحظه‌ای ترسیدم که نکند سردار ناراحت شود چون روحیه ما هم به هم می‌ریخت ولی سردار از ما حمایت کرد و به آن فرمانده با سابقه متذکر شد که هرکسی کار خودش را باید انجام بدهد. این برخورد برای من جالب بود به طوری که این نکته را به بچه‌هایی که در آنجا کار رسانه‌ای می‌کردند بازگو کردم تا اهمیت کار خود را بدانند

عبدالرحیمی بیان کرد: حاج قاسم با دوربینی که نمی‌شناخت و فیلمبرداری که برای او آشنا و مورد اعتماد نبود قطعاً برخورد می‌کرد. خیلی‌ها این برخورد را دیده بودند و ممکن است برداشت‌شان این باشد که او با رسانه و فضای اینچنینی مشکل داشت اما قطعاً این نبود او با کسی که نمی‌شناخت یا بهتر بگویم با فیلمبردار و دوربین به دستی که نمی‌شناخت و مورد اعتماد نبود یا برخورد می‌کرد یا خودش را از او دور می‌کرد که طبعاً در این میان بحث امنیتی هم مطرح بود اما بحث مهمتر این بود که سردار رسانه را به درستی می‌شناخت، چون می‌دانست که کجا باید با چه دوربینی و چه نوع نگاه رسانه‌ای مواجهه داشته باشد و اصلاً چه مواجهه‌ای داشته باشد.

این مستندساز ادامه داد: یعنی بر اساس همان سواد رسانه‌ای بالایی که داشت، نوع تصاویری را که به عنوان سند از او گرفته می‌شد، گزینش می‌کرد و به راحتی اجازه نمی‌داد هر فیلمبرداری رفتار ایشان را به تصویر بکشد. در اغلب این موارد انتخاب با خودش بود. یادم است روزی که محور مقاومت به مرز عراق رسید، بیابان‌های شرق سوریه پاکسازی و منجر به آزادسازی این منطقه شد او به مرز آمد و به اتفاق رزمندگان جبهه مقاومت دو رکعت نماز خواند. تصاویر او همان موقع دیده شد در آن زمان تعدادی دوربین فیلمبرداری و عکاسی در منطقه بود. سردار می‌خواست چند کلمه‌ای صحبت کند، پیش آمد و به من گفت با کدام دوربین صحبت کنم و من هم توضیحات را ارایه دادم. او رو به روی همان دوربینی که گفتم ایستاد و صحبت کرد این رفتار یک فرمانده و ژنرال نظامی با آن مختصات و آن حساسیت‌ها بود آن حساسیت‌هایی که در همان لحظه در مرز داشت نشان از دقت نظر او داشت چون دنبال روزنه اصلی فضای رسانه‌ای بود و این کار از سواد بالای رسانه‌ای شخصی مثل حاج قاسم برمی‌آمد.

حاج قاسم گفت؛ می‌خواهید من را خراب کنید؟

وی ادامه داد: یکی از ابعاد برجسته روحی و اخلاقی حاج قاسم تواضع محض او بود، سردار از هر آنچه که او را در محور قرار می‌داد، دوری می‌کرد از همین باب از فیلم و انتشار عکس هم جلوگیری می‌کرد. یادم است وقتی بوکمال آزاد شد و او پایان داعش را اعلام کرد، گفت جشنی در میدان این منطقه برگزار شود و نیروها و شبکه‌ها و خبرگزاری‌های معتبر بیایند در ادامه من هر چه نگاه کردم دیدم فرمانده کل جبهه مقاومت که از سه ماه قبل گفته بود پایان داعش را به زودی اعلام می‌کنیم خودش در میدان حضور ندارد. به سرعت به مقر او رفتم و دیدم تنها قدم می‌زند به او توضیح دادم همه چیز آماده است و تنها حضور شما لازم است، اگر مصاحبه‌ای هم کنید خوب است که او گفت نه و این کار را به بچه‌ها واگذار کنید.

عبدالرحیمی ادامه داد: من اصرار کردم اما حاج قاسم یک چهره جدی‌تر گرفت و گفت می‌خواهید من را خراب کنید؟ این موضوع عجیب بود چون همیشه به شدت مراقب رفتار و حال معنوی خودش بود دیگر اصرار نکردم اما گفتم چنین قصدی ندارم اما دوبار حرف خود را تکرار کرد این موضوع نشان می‌داد که تصمیم گرفته در آن فضا حاضر نشود او همان حاج قاسمی بود که وقتی روستای کوچکی را فتح می‌کردیم حضور پیدا و از بچه‌ها تشکر می‌کرد ولی وقتی دید دیگر آخر قصه است خود را شکست و به میان آن جمع نیامد یعنی در عین حال که رسانه و رفتار رسانه‌ای را می‌شناخت یک مراتبی را رعایت می‌کرد که این امر از کمتر کسی دیده می‌شود.

این مستندساز با اشاره به تاکید او بر سینما و مستند بیان کرد: سردار سلیمانی نه فقط سینما را بلکه اصل رسانه را یک ابزار کارآمد برای پیشبرد اهداف جبهه مقاومت می‌دانست و به شدت حضور دوربین‌هایی که در جبهه مقاومت در حال ثبت تاریخ شفاهی جنگ بودند، تاکید داشت و به شدت بچه‌های فیلمبردار و دوربین به دست را حمایت می‌کرد. او سال ۹۵ از نمایندگان سینما و مراکز سینمایی خواست که گروه‌های رسانه‌ای خود را به سوریه و عراق بفرستند تا محتواا تولید کنند یعنی مستند و فیلم بسازند و کارهای کوتاه اثرگذار ارایه بدهند حاج قاسم مستقیماً به خیلی از آقایان رسانه‌ای پیشنهاد و تاکید کرد و این نشان از توجه دقیق او به رسانه داشت. ضمن اینکه حاج قاسم به‌قدری شبکه‌های ضعیف و شبکه قدرتمند رسانه‌ای را می‌شناخت که گاهی توصیه می‌کرد با فلان شبکه‌ها کار کنید و با فلان شبکه‌ها نه.

وی در پایان گفت: در یک سال گذشته آثار بسیار خوبی درباره حاج قاسم ساخته شده و به مرور زمان ابعاد مختلف شخصیت او آشکار می‌شود. بیننده هم نیاز است قدری بصیرت داشته و مسایل را متوجه باشد. باید عنوان کنم سلامتی و امنیتی که در ایران داریم مدیون لحظه به لحظه رزمندگان و به‌ویژه شهدای مقاومت هستیم. خوشحالم که به جای چشم سر چشم دیگری به نام دوربین داریم که بتوانیم آنچه را که اتفاق افتاده به تصویر بکشیم

برای کارهای خود تبلیغ نمی‌کرد اما…

حسن جعفری کارگردان مستند «پرچم‌های مجازی» است؛ مستندی با موضوع واکنش‌های مجازی به خبر شهادت سردار سلیمانی و پیرو آن ممانعت شبکه‌های اجتماعی خارجی مانند اینستاگرام از فراگیری واکنش‌ها. این مستند در جشنواره سینماحقیقت امسال رونمایی شد.

این کارگردان گفت: حاج قاسم برای انجام کارهای خود هیچوقت تبلیغ نمی‌کرد و خدمات خود را در خفا ارایه می‌داد. خیلی از خدمات ایشان حالا نه بلکه سال‌ها بعد مشخص می‌شود. حاج قاسم از پشت صحنه چند فیلم و مستند بازدید کرد و این نشان می‌دهد که او به رسانه در جبهه مقاومت اهمیت می‌داد. او هرچند در جنگ سخت حضور داشت ولی به جنگ نرم هم اهمیت می‌داد و جبهه رسانه را تقویت می‌کرد.

وی ادامه داد: همانطور که حضرت آقا در سال‌های اخیر به ظرفیت‌های فضای مجازی اشاره کردند ما می‌بینیم چقدر فعالیت جبهه مقاومت در فضای توییتر و اینستاگرام زیاد شده و این حیرت‌انگیز این است که محصولات خوبی ارایه می‌دهند. ما کمتر توانسته‌ایم حاج قاسم را جلوی دوربین ببینیم و مستندسازان کمتر توانستند او را جلوی دوربین بیاورند و از او مصاحبه‌هایی تهیه کنند شاید ما دقیقاً از خدمات او خبر نداشته باشیم اما کسانی که به او نزدیک بودند می‌دانند که او به جنگ نرم و ساخت فیلم و رسانه اهمیت می‌داد که حضورش در پشت صحنه آثار به همین منظور بوده است.

این کارگردان بیان کرد: شهادت سردار سلیمانی یک شبه اتفاق نیفتاد بلکه رسانه‌های غربی از سال‌ها قبل روی او مانور می‌دادند اما ما خودمان در داخل ایران چندان سردار را نمی‌شناختیم مجلات معروف ویک و تایمز اولین بار عکس سردار را در صفحه اول گذشتند و بسیاری از ایرانیان از طریق همین رسانه‌های آمریکایی متوجه شدند که ژنرالی به این عظمت در حال خدمت به جبهه مقاومت است هرچند همان کار رسانه‌های به منظور آماده کردن افکار عمومی برای ترور بود اما به هر حال رسانه در هر نوع خود یعنی فیلم مستند و… از جنگ‌افزارها اهمیت بیشتری دارد ما در این حوزه دست پایین داریم در حالی که غربی‌ها در شرایط بهتری از این نظر قرار دارند پس ما باید خودمان را به آنها برسانیم.

جعفری با بیان اینکه بعد از شهادت سردار سلیمانی تعداد زیادی پست و استوری در اینستاگرام منتشر شد اما توسط همین شبکه پاک شد، اظهار کرد: این موضوع را همه فهمیدند که گردانندگان این شبکه‌های مجازی به نوعی از عکس‌ها و پوستر سردار هم می‌ترسیدند این نشان می‌داد که سعی در حذف او از رسانه داشتند این در حالی است که آنها به آزادی بیان معتقدند. ما هم فیلمی در همین رابطه ساختیم، با افراد مختلفی که پست‌های آنها توسط اینستاگرام پاک شده بود، صحبت کردیم و به شخصیت سردار هم پرداختیم. پست‌ها و استوری هر کدام پرچمی در فضای مجازی بودند.

این کارگردان گفت: ما در استفاده و به دست گرفتن فضای مجازی ضعف‌هایی داریم و هنوز نمی‌توانیم حتی در داخل کشور حرف خودمان را درست بیان کنیم. مستندسازان می‌توانستند به جبهه مقاومت و جنگ سوریه بپردازند هرچند آثاری در این حوزه ساخته شده اما به قدرت آثار غربی‌ها نبوده است. به هر حال خیلی از افراد در ایران تحت تاثیر فضای رسانه‌ای غرب قرار گرفته‌اند حتی بی بی سی و … مستندهایی به همین منظور ساخت تا افکار را از جبهه مقاومت منحرف کند اما ما در آن اندازه کار نکردیم به هر حال آنها در بحث رسانه و تولید محتوا در سینما و مستند قوی هستند و برخی تحت تاثیر آنها قرار می‌گیرند بنابراین ناخودآگاه دو قطبی ایجاد می‌شود که مضر است.

وی در پایان گفت: ناگفته‌های زیادی درباره حاج قاسم وجود دارد که می‌شود آنها را به تصویر کشید سردار خدمات و فعالیت‌های زیادی داشته که می‌شود مستندهای زیادی ساخت ضمن اینکه راش‌های زیادی درباره او تهیه شده که دست سپاه است و نمی‌شود به راحتی به آنها دسترسی پیدا کرد چون در آن فیلم‌ها افرادی هستند که نباید چهره آنها دیده شود بنابر این مستندسازان باید به این سمت بیایند و نهادهای مربوطه که اطلاعات و آرشیوی دارند در اختیار مستندسازان قرار دهند.



منبع خبر

ژنرالی که رسانه را می‌شناخت بیشتر بخوانید »

تصویر ۳۴ سال قبل حاج قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ

تصویر ۳۴ سال قبل حاج قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، زمانی که عملیات کربلای ۴ در پاییز سال ۶۵ طرح‌ریزی و ابتدای زمستان اجرا شد، فرماندهان پس از شروع عملیات در شب اول بلافاصله متوجه شدند که دشمن از انجام این حمله باخبر است و در واقع عملیات لو رفته است.

از برآیند وقایعی که رخ داد، معلوم بود ادامه آن باعث می‌شود خسارات بیشتری به نیروها وارد شود. به همین دلیل فرماندهان تصمیم گرفتند سریعا ادامه این عملیات را متوقف کنند. عملیاتی که ابتدا ۲۴۰ گردان برای حمله در نظر گرفته شده بود، اما تنها ۶۰ گردان هنگام شروع به خط زد.

فرماندهان ایران که نتوانسته بودند به اهدافشان برسند و عملیات کربلای ۴ به نوعی عدم‌الفتح بود، تصمیم گرفتند عملیات دیگری را به فاصله چند روز طرح‌ریزی کنند و بتواند به اهدافی که مدنظر دارند دست یابند.

این گونه بود که به فاصله چند روز عملیات کربلای ۵ طرح ریزی شد و مرد میدان ها و فرماندهانی چون قاسم سلیمانی، جعفر اسدی، امین شریعتی و علی هاشمی در قرارگاه خاتم‌الانبیا گرد هم نشستند و این طرح عملیاتی مهم را که پیروزی بزرگی در برداشت طرح‌ریزی کردند. عراق که فکر نمی‌کرد ایران در این فاصله کوتاه دست به چنین کاری بزند، غافلگیر شد و ضربات سنگینی به ارتش عراق وارد آمد. 

در واقع می‌توان گفت عملیات کربلای ۴ و ۵ در امتداد هم هستند که در یک منطقه و با یک هدف خاص انجام شدند و اگر عملیات کربلای ۴ نبود، حتماً دستاوردهای عملیات کربلای ۵ به این شکل موفقیت‌آمیز به دست نمی‌آمد.

آنچه در ادامه مطلب خواهید دید، تصویری از برخی فرماندهان دفاع مقدس است که در ۱۰ آذر سال ۶۵ در قرارگاه خاتمالانبیا چند روز پیش از عملیات کربلای ۴ و ۵ گرد هم نشستند و موضوعات مرتبط با حمله پیش رو را بررسی کردند.


از چپ: امین شریعتی، مرتضی قربانی، جعفر اسدی، شهید علی هاشمی، غلامرضا محرابی، احمد صیاف زاده و شهید حاج قاسم سلیمانی

انتهای پیام/





منبع خبر

تصویر ۳۴ سال قبل حاج قاسم در جلسه سرنوشت‌ساز جنگ بیشتر بخوانید »

وقتی رهبر و حاج قاسم، سرزده به مجلس «بله برون» عروس کرمانی رفتند

وقتی رهبر و حاج قاسم، سرزده به مجلس «بله برون» عروس کرمانی رفتند


به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار کتاب و ادبیات خبرگزاری فارس، این روزها که به سالگرد شهادت سپهبد قاسم سلیمانی نزدیک می‌شویم، خاطرات به جا مانده از این شهید عالی‌مقام می‌تواند مروری بر شخصیت بزرگ این فرمانده لشکر اسلام باشد.

یکی از کتاب‌هایی که با محوریت شهید سپهبد سلیمانی منتشر شده «متولد مارس» نام دارد که از سوی نشر یازهرا(س) و به اهتمام علی اکبری مزدآبادی منتشر شده است.

در خاطره‌ای به نقل از محمد حسین نجات با سر تیتر «چرا من شفیع شوم؟» می‌خوانید:

سال ۱۳۸۴ مقام معظم رهبری به استان کرمان سفر کردند. ایشان تاکید داشت حاج قاسم در این دیدارها همراه ایشان حضور داشته باشد. در سفرهایی که حضرت آقا به استان‌ها داشتند، برنامه طوری ترتیب داده شد تا ایشان با چند خانواده شهید دیدار کنند. از طرفی به دلیل رعایت مسائل امنیتی، این دیدارها به اطلاع خانواده‌ها نمی‌رسید و ۱۵ دقیقه قبل از ورود ایشان خانواده‌ها مطلع می‌شدند.

یکی از این دیدارهایی که در آن سفر تدارک دیده شد، دیدار با خانواده یکی از فرماندهان گردان‌های شهید لشکر ۴۱ ثارالله بود. طبق روال، آن خانواده دقایقی قبل از حضور حضرت آقا خبردار شدند. اما وقتی وارد مجلس شدیم، دیدیم جمعیت حاضر بیش از حد انتظار است. تصورمان این بود که خانواده شهید خیلی سریع حضور حضرت آقا را به بستگان اطلاع داده است و آنها هم فوری خودشان را رسانده‌اند، اما اشتباه می‌کردیم. دلیل حضور بستگان مراسم «بله برون» دختر همان شهید با فرزند یکی دیگر از شهدای لشکر ثارالله علیه‌السلام بود. آن شب یکی از اعضای خانواده شهید آمد و در گوش حاج قاسم، مطلبی گفت. حضرت آقا از حاجی پرسیدند: «داستان چیست؟» حاج قاسم جواب داد: می‌گویند که جواب خانواده دختر مثبت است و درخواست دارند اگر امکانش هست شما خطبه عقدشان را بخوانید.

حضرت آقا قبول کردند. وقتی ایشان خطبه را قرائت کردند از دختر خانم پرسیدند: «آیا به بنده وکالت می‌دهید تا شما را به عقد آقای فلانی در بیاورم؟» دختر خانم در جواب گفت: «اگر قول می‌دهید در آخرت شفیعم باشید، بله به شما وکالت می‌دهم».

حضرت آقا گفتند: «چرا من باید شفیع شما باشم؟» بعد به حاج قاسم اشاره کردند و ادامه دادند: «مقام حاج قاسم سلیمانی نزد خداوند از من بالاتر و بیش‌تر است. ایشان شهید زنده است و خودش شفیع شما می‌شود.»

ویژه‌نامه مرد میدان را همزمان با ایام سالگرد شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی در خبرگزاری فارس بخوانید.

انتهای پیام/





منبع خبر

وقتی رهبر و حاج قاسم، سرزده به مجلس «بله برون» عروس کرمانی رفتند بیشتر بخوانید »

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی



امان‌نامه حاج‌قاسم به ‌اشرار در رودماهی/ مکاشفه‌ در دل جنگ

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نگاهش را در امتداد خاطرات اروند و کرخه پیوند داده است. سوزش چشم ها و بغض مانده از فراق یار را در نگاهی به کوله بار خاک خورده و پوتین های واکس‌زده سه کنج دیوار فرو می نشاند. دلبرانه وقت می‌ خرد تا درد چَشم هایش کمی التیام یابد و مجال برای گفت وشنود فراهم شود. وقتی گرمای صدا و خط گونه هایش در قوس لبخند و لحن مردانه اش غرق می شود، حاج حمید شفیعی از فرماندهان لشگر ۴۱ ثارالله در سال‌های جهاد و حماسه بوده که سپهبدشهید حاجقاسم سلیمانی را درک کرده است. پای صحبت‌های این مجاهد هشت سال دفاع مقدس نشستیم تا از فرمانده سلحشورشان برایمان روایت کند. با رمز بسمالله آغاز می کند قصه حبیب لشکر ثارالله را…

آشنایی در میدان ارگ

پیش از انقلاب حدود سال ۱۳۵۲ در میدان ارگ شهر کرمان برای اولین بار با جوانی که حدوداً دو سال از من بزرگ‌تر بود آشنا شدم. من سیزده ساله و شاگرد آشپز بودم و قاسم شانزده ساله شاگرد رستوران کسری که دقیقاً سر چهارراه قرار داشت؛ بود. به نوعی با هم همکار بودیم. محل کارمان حدوداً دویست‎وپنجاه متر از هم فاصله داشت و من او را نمی‌شناختم. یک روز که برای خرید سماق برای رستوران، او را در مسیر خیابان دیدم، در گپ ‎و گفتی با هم آشنا شدیم. بعد از گذشت دو سال، وقتی برای ورزش کشتی به زورخانه علی عطایی در بازارشاه که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شده بود، مراجعه کردم در شب سوم، قاسم را در زورخانه دیدم.

او اندام کار می‌کرد. اندامی بسیار تنومند با بالاتنه‌ای پهن داشت. بسیار رشید بود. از نُه ماه پیش به زورخانه آمده بود. بعد از حال‎واحوال به او گفتم من برای کشتی به این‌جا آمدم، اما مدتی بعد به دلیل آسیب‎دیدگی شانه نتوانستم ورزش کشتی را ادامه دهم. بعد از به سراغ ورزش کاراته در باشگاهی که سر چهارراه طالقانی قرار داشت؛ رفتم. یک سال کاراته کار می‌کردم و با شهیدان «ماشاالله نامجو» و «عباس ایرانمنش» هم باشگاهی بودم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حاج قاسم در شهر کرمان فعال بود و من هم سرباز گارد بودم. چون بلند قد و ورزیده بودم ما را در سه ماه اول، به شاهرود و بعد به تهران و گارد جاویدان و منطقه لویزان آوردند. بعد از شلوغی قم و تبریز، وقتی تهران هم شلوغ شد ما برای اینکه مجبور نشویم به مردم حمله کنیم، شب‌ها در موتور اتومبیل‌ها شن می‌ریختیم.

دقیقاً بعد از اتفاق میدان ژاله، نیروهای نظامی شاه دوازده تا هلیکوپتر کبری را در لویزان مستقر کرده بودند تا در صورت شلوغی شهر به سمت مردم شلیک کنند. شهید یوسف کلاهدوز و یک افسر دیگر در گروهی چهار نفره به نام ابوذر با یک کودتای نظامی در ظهر عاشورا و در پادگان لویزان، هفتاد نفر از افسرهای نیروهای گارد شاهنشاهی را که قصد حمله و شلیک به مردم را داشتند را از پای در آوردند. در روزهای بعد حتی مردم نگذاشتند جنازه‌های این افراد در بهشت زهرا (س) دفن شوند و در نهایت جنازه‌ها را در همان تپه‌های لویزان دفن کردند.

سنگ‌های حاج قاسم امنیت را به شهر برگرداند

بعد از پیروزی انقلاب و گذراندن آموزش‌ها و گذشت دوره سربازی و قتل عام میدان ژاله به خاطر احوال آن ایام، قسم خوردم بعد از پایان سربازی دیگر به تهران نیایم. به کرمان بازگشتم و نذر کردم تا خدمتی به انقلاب کنم. به کرمان که آمدم، هنوز بسیج تشکیل نشده بود ولی کردستان شلوغ شده بود. از طریق ارتش به عنوان سرباز افتخاری به سنندج و پادگان بیست‌وهشت کردستان رفتم. وقتی دوباره به کرمان بازگشتم بسیج تشکیل شده بود. بعد از سه ماه و بازگشت از مهاباد، هنگام اعزام زلفم به زلف یار گره خورد.

حاج قاسم مسئول آموزش نظامی بود. حاجی بسیار قوی هیکل و شجاع بود، خاطرم هست یک شب در خیابان امام که به خیابان سام معروف بود؛ در مواجهه با ضد انقلاب‌ها با دوازده نفر همزمان درگیر شد و بر آن‌ها چیره گشت، آن زمان حتی برای جلوگیری از دزدی و غارت کولی‌ها از بازار، حاج قاسم در پیراهنش سنگ می‌ریخت تا با پرتاب آنها، مانع از غارت بازار شود و آن‌ها را فراری می‌داد.

دیدار در هتل آبادان

چون حاجی مسئول آموزش پایگاه قدس بود، من زودتر از او اعزام شدم. بعد از مجروحیت در کرخه به بیمارستان منتقل شدم و پس از مدتی برای حضور در شکست حصر آبادان «عملیات ثامن الائمه» به منطقه برگشتم. مدتی پس از شکست حصر آبادان، در هتل آبادان حاج قاسم را دیدم. حال و احوالی کرد و گفت: می‌خواهم برای عملیات‎ آینده کادر زبده ای داشته باشم. دنبال تعدادی از بچه‌های باسواد و شجاع برای فرماندهی بود. من آقایان ذهاب ناذوری، میرزایی و… را معرفی کردم. فکر می‌کنم حاجی آن‌ها را با خود به عملیات فتح المبین و بیت المقدس برد من هم فرمانده گردان رزمندگان کرمان در عملیات حصر آبادان بودم. شب عملیات دو گروهان را با عنوان مأموریت به فرماندهان اصفهانی تحویل دادم و خودم هم با یک گروهان، ساعت ۴ صبح از ایستگاه هفت به دشمن حمله کردیم.

چون پیش از عملیات حمیدیه (کرخه) مجروح شده بودم و در حصر آبادان دوباره دچار خونریزی داخلی شده بودم بنابراین به کرمان بازگشتم و در بیمارستان بستری شدم. بعد از بهبودی و تشکیل تیپ ثارالله برای عملیات رمضان به اهواز رفتم. حاج قاسم مرا دید و گفت که به موقع آمدی، فردا شب عملیات است. در این عملیات هم از دو ناحیه سر و شانه مجروح شدم. پانزده روز بعد و با التیام جراحت‌ها و با خود درمانی‌های رزمندگان دوباره به جنگ برگشتم. گلوله تیربار یکی به سر و دیگری به شانه راستم اصابت کرده بود. در اهواز ماندم در حین استحمام بچه‌ها شلنگ آب را داخل محل تیر خوردگی می‌کردند و زخم را می شستند و آب از پشت کتفم بیرون می‌ریخت و حسابی می‌خندیدید.

چهارده روز بیشتر با این سر و کار ندارم

چند روز پیش از عملیات کربلای چهار برای جلسه توجیهی حاج قاسم ما را فراخواند. آقای انجم شعاع که پدر سه شهید بود را با راننده آمبولانس به دنبال ما فرستاد. در آن ایام با خودروی آمبولانس به خاطر مسائل امنیتی در منطقه تردد می‌کردیم. دوازده نفر بودیم که شب هنگام در جاده منطقه اروند در یکی از پیچ‌ها آمبولانس چپ کرد.

سرهای همه ما دوازده نفر معاونین و فرمانده گردان‌های حاج قاسم شکسته شد. یادم هست آقای عابدینی دور تا دور سرش آسیب جدی و شکستگی شدیدی داشت. دکتر گفت: این شکستگی عمیق و زیاد است، من هیچ سوزنی ندارم تا آن را بتوانم بخیه کنم. گفت هر سوزن زخیمی داری فقط بدوز. دکتر گفت: خیلی زشت می‌شوی. عابدینی پاسخ داد: من چهارده روز بیشتر با این سر کار ندارم. دقیقاً روز چهاردهم تیر به پیشانی اش خورد و به شهادت رسید.

با سرهای شکسته به خط زدیم

این شد در عملیات کربلای چهار هم با سری شکسته و تراشیده به آب زدیم. تنها گردانی که در تمام لشکرها توانست خط را بشکند و پاکسازی کند، گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) بود که از قضا من هم فرمانده‌اش بودم. عراقی‌ها مشکوک شدند و آتش را بر سر نیروها سرازیر کردند. در زمزمه‌هایم با خدا داستان حضرت ابراهیم و آتش نمرود را مرور می‌کردم و مدد می‌خواستم. در موضع انتظار بودیم و حاج قاسم هم در کنار ما بود. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم و بمب‌های منور هواپیماها سراسر جبهه را چراغانی کرده بود و عراقی‌ها با چشم مسلح دیده می‌شدند. حاج قاسم نگاهی به من کرد و اشک صورتش را پر کرد. به شهید سلیمانی گفتم: حاجی می‌بینی عراقی‌ها روبروی ما ایستاده‌اند و چه آتشی روی ما می‌ریزند حاجی گفت: تکلیف است و به خط زدیم. بعد از کربلای چهار گردان ما هفتاد‎ و چهار نفر نیرو سالم داشت.

گردان سیدالشهدا با هفتاد و چهار نفر

چهارده روز بعد با همان تعداد نیرو وارد آب‌های شلمچه کربلای پنج شدیم. در موضع انتظار بودیم و همان اتفاقات کربلای چهار تداعی شد با همان مختصات. این اتفاق عصر روز پیش از عملیات رخ داد. عراقی‌ها از طریق توپخانه قایق‌های ما که پنهان بودند را زیر آتش بردند و تعدادی از قایق‌ها را منهدم کردند اما روحیه مان را از دست ندادیم و با توسل اقدام کردیم وقتی به ساحل رسیدیم؛ در محاسبات اشتباه کرده بودیم؛ دو ساعت زودتر رسیده بودیم. چون سرد بود، برای اولین بار در آب ورزش کردیم و دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم.

عراقی‌ها مسیر هفتاد متری را در فاصله‌های چهارمتر به چهار متر سیم خاردار زده بودند. من ناامید بودم و فکر نمی‌کردم خط شکسته شود. تصور نمی‌کردیم که حتی یک نفر هم برای رساندن خبر شهادت بچه‌ها زنده بماند. به آقا علی‎ابن ابی‎طالب (ع) متوسل شدم و بچه‌ها را به صورت خطی در چهار ستون فراخواندم و با یک فشار هفتاد متر سیم‌های خاردارها شکستیم و زیر آب کردیم. با این اقدام در عرض چند دقیقه خط شکسته شد. شیخ علی و آقای رفسنجانی که سمت چپ و راست من بودند تیر خوردند و با لبخندی به زیر آب رفتند. جالب است بدانید در این عملیات و با آن همه حجم آتش و مهمات و تیراندازی، فقط پنج نفر از نیروهای ما شهید شدند.

«حمید، حمید، شفیع…»

همان جا در همان لحظات صدای حاج قاسم و تشویق‌هایش از پشت بی‌سیم شهید شیخ علی زنگی آبادی می‌شنیدیم که می‌گفت: «حمید، حمید، شفیع… احسنت، حمله کنید و جلو بروید.» بعد از عملیات با حاجی تماس گرفتم و درخواست نیرو برای پاکسازی کردم. بعد از شکسته شدن و پاکسازی، پیکر شهید شیخ علی و شهید رفسنجانی را از زیر آب بیرون آوردیم. هنوز همان لبخند بر لبانشان نشسته بود و من با خنده‌های آن‌ها گریستم… بعد از پایان عملیات کربلای پنج، حاج قاسم در سخنرانی خود گفت: «گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) سرنوشت جنگ را عوض کرد.» در واقع در عملیات کربلای پنج همه به نوعی حاجی بودیم اما من و شهید مهدی زندی که اعتراف می‌کنم که درس‌های معرفتی و تربیتی زیادی را از او آموختم، سال ۱۳۶۴ به لطف حاج قاسم حاجی شدیم.

در غرب کشور و ارتفاعات مشرف به شهر خرمال عراق بودیم. در دره‌ای به نام شیار بِشکناو که منتهی به شهر خُرمال می‌شد حضور داشتیم. شب با حاج قاسم برای شناسایی از شیار بشکناو به نزدیکی خرمال رفتیم. برف بسیاری آنجا باریده بود. با حاج قاسم وقتی از شناسایی برگشتیم از همان آب‌های برف زیر سنگ‌ها وضو گرفتیم و نماز خواندیم. حاجی گفت: می‌خواهد کمی استراحت کند و بخوابد. من در سنگر بودم. بعد از یک ربع، حاجی به سرعت و با صورتی برافروخته بازگشت. زمان زیادی نگذشته بود گویا در عالم مکاشفه صحنه‌هایی را دیده است. پرسیدم چرا نخوابیدید. گفت باید به قرارگاه برگردم. گفتم برای چی؟ گفت: در حالت خواب و بیدار دیدم عراق فاو را گرفته است. باید به قرارگاه برگردم و نیروها را آماده کنم و به فاو بفرستم. ساعت دو که برگشت، از اتفاق‌ها که جویا شدم، گفت تعدادی از بچه‌ها را به جنوب فرستادیم اما دقیقاً نُه روز بعد از خواب حاج قاسم، عراق فاو را گرفت.

گردان زاهدانی ها گل کاشت

در شلمچه هم مسئول خط بودم. جلوی ما نزدیک به پنج کیلومتر آب بود. آقای مجید مخدومی، از بچه‌های کرمان و فرمانده گردان ۴۱۴ در خط پدافندی شلمچه حضور داشت، نیروها حسابی خسته شده بودند. آن منطقه بسیار حساس و خطرناک بود. صبح زود حاجی به خط آمده بود و من را صدا زد و گفت: خیلی سریع این کار را تا عصر انجام بده. گفت: گردان مجید مخدومی را از صف بیرون بیار و بچه‌های زاهدان را جایگزین کن. پرسیدم چه شده، لبخندی زد و گفت: بعد از نماز صبح و هنگام شنیدن صدای قرآن در سنگر، دیدم که عراقی‌ها به گردان ۴۱۴ حمله کردند و چون نیروها خسته‌اند، تلفات زیادی را به ما تحمیل خواهند کرد. من هم سریع نیروهای زاهدانی که بسیار شجاع بودند؛ را جایگزین کردم و احتمال حمله را به برخی از بچه‌ها هشدار دادم.

همان شب ساعت نُه‎و نیم، عراقی‌ها حمله کردند و حدود دویست‎ و پنجاه عراقی کشته شدند که از این تعداد صد نفرشان به دست یک تیربارچی ما کشته شد و آن شب عراقی‌ها مجبور به عقب نشینی شدند و تا هشت شب بعد مشغول جمع‎آوری جنازه‌ها بودند.

مکاشفه رفیق‌های دیرینه

حاج قاسم به شهید حسین یوسف الهی که رفیق دیرینه‌اش قبل و بعد از شهادتش است، ارادت خاصی داشت. یک روز صبح در شلمچه و در سنگر بودیم. حاجی با جیپ به خط آمد و ناراحت بود. من درکنار سنگر اطلاعات می‌خوابیدم. حاجی به حسین گفت: چرا بچه‌ها اسیر شدند. چرا این کار را کردید ما برای شناسایی به منطقه آمده بودیم تا برای عملیات آماده شویم. گفت نمی‌دانم اسیر شده‌اند یا نه. حسین با دیدن ناراحتی حاج قاسم گفت: تا فردا صبح به من اجازه دهید.

اکبر موسی پور و حسین صادقی برای شناسایی رفته بودند و چون برنگشته بودند، محور دچار مشکل شده بود. نمی‌دانم آن شب بر حسین چه گذشت ولی صبح حسین یوسف الهی به من گفت: حواست باشد و به نگهبان‌ها بگو عصر روز دوازدهم تا شب، آب پیکر حسین صادقی و شب سیزدهم پیکر اکبر موسی پور به ما خواهد رسید. به حسین گفتم تو چه طور این‌ها را می‌گویی؟ گفت من ناراحتی حاجی را دیدم و شب یک سوره‎ی حمد خواندم و از خدا خواستم که در خوابی ببینم که چه بر سر بچه‌ها آمده و در عالم مکاشفه البته به زعم من، او دیده بود که چه بر سر بچه‌ها آمده بود. حتی از نحوه شهادتشان هم گفت و اشاره کرد که محور هم لو نرفته است و نگران نباشید حتی حسین می‌گفت: در خواب دیدم اکبر نورانی‌تر از حسین بود، گفت می‌دانی چرا؟ گفتم نه! گفت چون اکبر در همان جا توی آب، نماز شب‌اش قطع نمی‌شده و…. آنچه حیرت آورتر بود این بود که من خود به چشم این اتفاق را دیدم و پیکرها در تاریخ مقرر آمد و خاطرات بیشمار دیگر از حسین یوسف الهی که هیچ‌گاه از ذهنم پاک نخواهد شد.

آرزوی شهدا

قبل از اینکه حاج قاسم به سوریه برود و بعد جنگ، در مبارزه با اشرار هم، منطقه‎ی از زاهدان را با هلیکوپتر کبری گشت زنی می‌کردیم از او بارها و بارها درخواست کردم که من را با خود به سوریه ببرد. حاجی مخالفت ‎کرد و گفت: «در عملیات‌های متعددی همچون کربلای چهار وپنج بوده‌ای. نظام به شما احتیاج دارد حوادثی رخ می‌دهد و روزهایی فرا می‌رسد که شهدا آرزو می‌کردند که ای کاش زنده بودند و ای کاش در آن زمان مجاهدت می‌کردند.»

یکی از اخلاق‌های خوب حاج قاسم سلیمانی دیدار با اشرار بود. در منطقه افرادی بودند که مثلاً چهل سال در کار قاچاق بودند. آن‌هایی که فریب خورده بودند را حاجی به دنبالشان می‌فرستاد و آن‌ها از جیرفت می‌آمدند و تعجب می‌کردند که حاج قاسم خواسته که با آن‌ها دیدار کند و با دیدن حاج قاسم قسم می‌خوردند و توبه می‌کردند. حاج قاسم هم دستور می‌داد خانه و زمین کشاورزی در اختیارشان قرار دهند، آن‌ها هنوز هم برای حاج قاسم گریه می‌کنند و اهل نماز و انقلاب شدند. در واقع مکتب و روش حاج قاسم به گونه‌ای بود که همه مجذوب‌اش می‌شدند.

امان نامه حاج قاسم در منطقه رودماهی

یادم هست یک دفعه در منزلشان دو دختر را دیدم که گریه می‌کردند. از قرار در دیدارهای حاج قاسم از خانواده‌های از اهل تسنن؛ شیعه شده بودند. حاج قاسم از همه فرصت‌ها برای جذب افراد به اسلام استفاده می‌کرد. خاطرم هست بهرام سعیدی که یکی از شجاع‌ترین نیروهای جنگ است، تنها و بدون اسلحه و به خاطر دستور حاج قاسم به منطقه رودماهی که منطقه‌ای بسیار، بسیار خطرناک است به دل اشرار زده بود. اشرار از او پرسیده بودند چگونه بدون اسلحه و… آمدی؟ ترس از جانت نداشتی؟ سعیدی گفته بود به خاطر سردار سلیمانی آمده‌ام تا امان نامه‎ی او را به شما بدهم و از مرگ هراسی ندارم و این‌گونه آن‌ها را پیش حاج قاسم می‌آورد.

حاج قاسم یک بعد نداشت. حاج قاسم ابعاد شخصیتی زیادی داشت که ولایتمداری و اخلاق و عمل به احکام برترین آن‌ها بود و در این مواضع با هیچ‌کس شوخی نداشت و به قول حضرت آقا (حفظه الله) به دست شَقی‌ترین افراد شهید، به دست بزرگترین مردم تشییع و قدردانی شد و یادش همیشه در دل‌ها زنده است.

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، نگاهش را در امتداد خاطرات اروند و کرخه پیوند داده است. سوزش چشم ها و بغض مانده از فراق یار را در نگاهی به کوله بار خاک خورده و پوتین های واکس‌زده سه کنج دیوار فرو می نشاند. دلبرانه وقت می‌ خرد تا درد چَشم هایش کمی التیام یابد و مجال برای گفت وشنود فراهم شود. وقتی گرمای صدا و خط گونه هایش در قوس لبخند و لحن مردانه اش غرق می شود، حاج حمید شفیعی از فرماندهان لشگر ۴۱ ثارالله در سال‌های جهاد و حماسه بوده که سپهبدشهید حاجقاسم سلیمانی را درک کرده است. پای صحبت‌های این مجاهد هشت سال دفاع مقدس نشستیم تا از فرمانده سلحشورشان برایمان روایت کند. با رمز بسمالله آغاز می کند قصه حبیب لشکر ثارالله را…

آشنایی در میدان ارگ

پیش از انقلاب حدود سال ۱۳۵۲ در میدان ارگ شهر کرمان برای اولین بار با جوانی که حدوداً دو سال از من بزرگ‌تر بود آشنا شدم. من سیزده ساله و شاگرد آشپز بودم و قاسم شانزده ساله شاگرد رستوران کسری که دقیقاً سر چهارراه قرار داشت؛ بود. به نوعی با هم همکار بودیم. محل کارمان حدوداً دویست‎وپنجاه متر از هم فاصله داشت و من او را نمی‌شناختم. یک روز که برای خرید سماق برای رستوران، او را در مسیر خیابان دیدم، در گپ ‎و گفتی با هم آشنا شدیم. بعد از گذشت دو سال، وقتی برای ورزش کشتی به زورخانه علی عطایی در بازارشاه که در دوره ناصرالدین شاه ساخته شده بود، مراجعه کردم در شب سوم، قاسم را در زورخانه دیدم.

او اندام کار می‌کرد. اندامی بسیار تنومند با بالاتنه‌ای پهن داشت. بسیار رشید بود. از نُه ماه پیش به زورخانه آمده بود. بعد از حال‎واحوال به او گفتم من برای کشتی به این‌جا آمدم، اما مدتی بعد به دلیل آسیب‎دیدگی شانه نتوانستم ورزش کشتی را ادامه دهم. بعد از به سراغ ورزش کاراته در باشگاهی که سر چهارراه طالقانی قرار داشت؛ رفتم. یک سال کاراته کار می‌کردم و با شهیدان «ماشاالله نامجو» و «عباس ایرانمنش» هم باشگاهی بودم.

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی حاج قاسم در شهر کرمان فعال بود و من هم سرباز گارد بودم. چون بلند قد و ورزیده بودم ما را در سه ماه اول، به شاهرود و بعد به تهران و گارد جاویدان و منطقه لویزان آوردند. بعد از شلوغی قم و تبریز، وقتی تهران هم شلوغ شد ما برای اینکه مجبور نشویم به مردم حمله کنیم، شب‌ها در موتور اتومبیل‌ها شن می‌ریختیم.

دقیقاً بعد از اتفاق میدان ژاله، نیروهای نظامی شاه دوازده تا هلیکوپتر کبری را در لویزان مستقر کرده بودند تا در صورت شلوغی شهر به سمت مردم شلیک کنند. شهید یوسف کلاهدوز و یک افسر دیگر در گروهی چهار نفره به نام ابوذر با یک کودتای نظامی در ظهر عاشورا و در پادگان لویزان، هفتاد نفر از افسرهای نیروهای گارد شاهنشاهی را که قصد حمله و شلیک به مردم را داشتند را از پای در آوردند. در روزهای بعد حتی مردم نگذاشتند جنازه‌های این افراد در بهشت زهرا (س) دفن شوند و در نهایت جنازه‌ها را در همان تپه‌های لویزان دفن کردند.

سنگ‌های حاج قاسم امنیت را به شهر برگرداند

بعد از پیروزی انقلاب و گذراندن آموزش‌ها و گذشت دوره سربازی و قتل عام میدان ژاله به خاطر احوال آن ایام، قسم خوردم بعد از پایان سربازی دیگر به تهران نیایم. به کرمان بازگشتم و نذر کردم تا خدمتی به انقلاب کنم. به کرمان که آمدم، هنوز بسیج تشکیل نشده بود ولی کردستان شلوغ شده بود. از طریق ارتش به عنوان سرباز افتخاری به سنندج و پادگان بیست‌وهشت کردستان رفتم. وقتی دوباره به کرمان بازگشتم بسیج تشکیل شده بود. بعد از سه ماه و بازگشت از مهاباد، هنگام اعزام زلفم به زلف یار گره خورد.

حاج قاسم مسئول آموزش نظامی بود. حاجی بسیار قوی هیکل و شجاع بود، خاطرم هست یک شب در خیابان امام که به خیابان سام معروف بود؛ در مواجهه با ضد انقلاب‌ها با دوازده نفر همزمان درگیر شد و بر آن‌ها چیره گشت، آن زمان حتی برای جلوگیری از دزدی و غارت کولی‌ها از بازار، حاج قاسم در پیراهنش سنگ می‌ریخت تا با پرتاب آنها، مانع از غارت بازار شود و آن‌ها را فراری می‌داد.

دیدار در هتل آبادان

چون حاجی مسئول آموزش پایگاه قدس بود، من زودتر از او اعزام شدم. بعد از مجروحیت در کرخه به بیمارستان منتقل شدم و پس از مدتی برای حضور در شکست حصر آبادان «عملیات ثامن الائمه» به منطقه برگشتم. مدتی پس از شکست حصر آبادان، در هتل آبادان حاج قاسم را دیدم. حال و احوالی کرد و گفت: می‌خواهم برای عملیات‎ آینده کادر زبده ای داشته باشم. دنبال تعدادی از بچه‌های باسواد و شجاع برای فرماندهی بود. من آقایان ذهاب ناذوری، میرزایی و… را معرفی کردم. فکر می‌کنم حاجی آن‌ها را با خود به عملیات فتح المبین و بیت المقدس برد من هم فرمانده گردان رزمندگان کرمان در عملیات حصر آبادان بودم. شب عملیات دو گروهان را با عنوان مأموریت به فرماندهان اصفهانی تحویل دادم و خودم هم با یک گروهان، ساعت ۴ صبح از ایستگاه هفت به دشمن حمله کردیم.

چون پیش از عملیات حمیدیه (کرخه) مجروح شده بودم و در حصر آبادان دوباره دچار خونریزی داخلی شده بودم بنابراین به کرمان بازگشتم و در بیمارستان بستری شدم. بعد از بهبودی و تشکیل تیپ ثارالله برای عملیات رمضان به اهواز رفتم. حاج قاسم مرا دید و گفت که به موقع آمدی، فردا شب عملیات است. در این عملیات هم از دو ناحیه سر و شانه مجروح شدم. پانزده روز بعد و با التیام جراحت‌ها و با خود درمانی‌های رزمندگان دوباره به جنگ برگشتم. گلوله تیربار یکی به سر و دیگری به شانه راستم اصابت کرده بود. در اهواز ماندم در حین استحمام بچه‌ها شلنگ آب را داخل محل تیر خوردگی می‌کردند و زخم را می شستند و آب از پشت کتفم بیرون می‌ریخت و حسابی می‌خندیدید.

چهارده روز بیشتر با این سر و کار ندارم

چند روز پیش از عملیات کربلای چهار برای جلسه توجیهی حاج قاسم ما را فراخواند. آقای انجم شعاع که پدر سه شهید بود را با راننده آمبولانس به دنبال ما فرستاد. در آن ایام با خودروی آمبولانس به خاطر مسائل امنیتی در منطقه تردد می‌کردیم. دوازده نفر بودیم که شب هنگام در جاده منطقه اروند در یکی از پیچ‌ها آمبولانس چپ کرد.

سرهای همه ما دوازده نفر معاونین و فرمانده گردان‌های حاج قاسم شکسته شد. یادم هست آقای عابدینی دور تا دور سرش آسیب جدی و شکستگی شدیدی داشت. دکتر گفت: این شکستگی عمیق و زیاد است، من هیچ سوزنی ندارم تا آن را بتوانم بخیه کنم. گفت هر سوزن زخیمی داری فقط بدوز. دکتر گفت: خیلی زشت می‌شوی. عابدینی پاسخ داد: من چهارده روز بیشتر با این سر کار ندارم. دقیقاً روز چهاردهم تیر به پیشانی اش خورد و به شهادت رسید.

با سرهای شکسته به خط زدیم

این شد در عملیات کربلای چهار هم با سری شکسته و تراشیده به آب زدیم. تنها گردانی که در تمام لشکرها توانست خط را بشکند و پاکسازی کند، گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) بود که از قضا من هم فرمانده‌اش بودم. عراقی‌ها مشکوک شدند و آتش را بر سر نیروها سرازیر کردند. در زمزمه‌هایم با خدا داستان حضرت ابراهیم و آتش نمرود را مرور می‌کردم و مدد می‌خواستم. در موضع انتظار بودیم و حاج قاسم هم در کنار ما بود. فاصله زیادی با عراقی‌ها نداشتیم و بمب‌های منور هواپیماها سراسر جبهه را چراغانی کرده بود و عراقی‌ها با چشم مسلح دیده می‌شدند. حاج قاسم نگاهی به من کرد و اشک صورتش را پر کرد. به شهید سلیمانی گفتم: حاجی می‌بینی عراقی‌ها روبروی ما ایستاده‌اند و چه آتشی روی ما می‌ریزند حاجی گفت: تکلیف است و به خط زدیم. بعد از کربلای چهار گردان ما هفتاد‎ و چهار نفر نیرو سالم داشت.

گردان سیدالشهدا با هفتاد و چهار نفر

چهارده روز بعد با همان تعداد نیرو وارد آب‌های شلمچه کربلای پنج شدیم. در موضع انتظار بودیم و همان اتفاقات کربلای چهار تداعی شد با همان مختصات. این اتفاق عصر روز پیش از عملیات رخ داد. عراقی‌ها از طریق توپخانه قایق‌های ما که پنهان بودند را زیر آتش بردند و تعدادی از قایق‌ها را منهدم کردند اما روحیه مان را از دست ندادیم و با توسل اقدام کردیم وقتی به ساحل رسیدیم؛ در محاسبات اشتباه کرده بودیم؛ دو ساعت زودتر رسیده بودیم. چون سرد بود، برای اولین بار در آب ورزش کردیم و دعای توسل و زیارت عاشورا خواندیم.

عراقی‌ها مسیر هفتاد متری را در فاصله‌های چهارمتر به چهار متر سیم خاردار زده بودند. من ناامید بودم و فکر نمی‌کردم خط شکسته شود. تصور نمی‌کردیم که حتی یک نفر هم برای رساندن خبر شهادت بچه‌ها زنده بماند. به آقا علی‎ابن ابی‎طالب (ع) متوسل شدم و بچه‌ها را به صورت خطی در چهار ستون فراخواندم و با یک فشار هفتاد متر سیم‌های خاردارها شکستیم و زیر آب کردیم. با این اقدام در عرض چند دقیقه خط شکسته شد. شیخ علی و آقای رفسنجانی که سمت چپ و راست من بودند تیر خوردند و با لبخندی به زیر آب رفتند. جالب است بدانید در این عملیات و با آن همه حجم آتش و مهمات و تیراندازی، فقط پنج نفر از نیروهای ما شهید شدند.

«حمید، حمید، شفیع…»

همان جا در همان لحظات صدای حاج قاسم و تشویق‌هایش از پشت بی‌سیم شهید شیخ علی زنگی آبادی می‌شنیدیم که می‌گفت: «حمید، حمید، شفیع… احسنت، حمله کنید و جلو بروید.» بعد از عملیات با حاجی تماس گرفتم و درخواست نیرو برای پاکسازی کردم. بعد از شکسته شدن و پاکسازی، پیکر شهید شیخ علی و شهید رفسنجانی را از زیر آب بیرون آوردیم. هنوز همان لبخند بر لبانشان نشسته بود و من با خنده‌های آن‌ها گریستم… بعد از پایان عملیات کربلای پنج، حاج قاسم در سخنرانی خود گفت: «گردان ۴۰۸ سیدالشهدا (ع) سرنوشت جنگ را عوض کرد.» در واقع در عملیات کربلای پنج همه به نوعی حاجی بودیم اما من و شهید مهدی زندی که اعتراف می‌کنم که درس‌های معرفتی و تربیتی زیادی را از او آموختم، سال ۱۳۶۴ به لطف حاج قاسم حاجی شدیم.

در غرب کشور و ارتفاعات مشرف به شهر خرمال عراق بودیم. در دره‌ای به نام شیار بِشکناو که منتهی به شهر خُرمال می‌شد حضور داشتیم. شب با حاج قاسم برای شناسایی از شیار بشکناو به نزدیکی خرمال رفتیم. برف بسیاری آنجا باریده بود. با حاج قاسم وقتی از شناسایی برگشتیم از همان آب‌های برف زیر سنگ‌ها وضو گرفتیم و نماز خواندیم. حاجی گفت: می‌خواهد کمی استراحت کند و بخوابد. من در سنگر بودم. بعد از یک ربع، حاجی به سرعت و با صورتی برافروخته بازگشت. زمان زیادی نگذشته بود گویا در عالم مکاشفه صحنه‌هایی را دیده است. پرسیدم چرا نخوابیدید. گفت باید به قرارگاه برگردم. گفتم برای چی؟ گفت: در حالت خواب و بیدار دیدم عراق فاو را گرفته است. باید به قرارگاه برگردم و نیروها را آماده کنم و به فاو بفرستم. ساعت دو که برگشت، از اتفاق‌ها که جویا شدم، گفت تعدادی از بچه‌ها را به جنوب فرستادیم اما دقیقاً نُه روز بعد از خواب حاج قاسم، عراق فاو را گرفت.

گردان زاهدانی ها گل کاشت

در شلمچه هم مسئول خط بودم. جلوی ما نزدیک به پنج کیلومتر آب بود. آقای مجید مخدومی، از بچه‌های کرمان و فرمانده گردان ۴۱۴ در خط پدافندی شلمچه حضور داشت، نیروها حسابی خسته شده بودند. آن منطقه بسیار حساس و خطرناک بود. صبح زود حاجی به خط آمده بود و من را صدا زد و گفت: خیلی سریع این کار را تا عصر انجام بده. گفت: گردان مجید مخدومی را از صف بیرون بیار و بچه‌های زاهدان را جایگزین کن. پرسیدم چه شده، لبخندی زد و گفت: بعد از نماز صبح و هنگام شنیدن صدای قرآن در سنگر، دیدم که عراقی‌ها به گردان ۴۱۴ حمله کردند و چون نیروها خسته‌اند، تلفات زیادی را به ما تحمیل خواهند کرد. من هم سریع نیروهای زاهدانی که بسیار شجاع بودند؛ را جایگزین کردم و احتمال حمله را به برخی از بچه‌ها هشدار دادم.

همان شب ساعت نُه‎و نیم، عراقی‌ها حمله کردند و حدود دویست‎ و پنجاه عراقی کشته شدند که از این تعداد صد نفرشان به دست یک تیربارچی ما کشته شد و آن شب عراقی‌ها مجبور به عقب نشینی شدند و تا هشت شب بعد مشغول جمع‎آوری جنازه‌ها بودند.

مکاشفه رفیق‌های دیرینه

حاج قاسم به شهید حسین یوسف الهی که رفیق دیرینه‌اش قبل و بعد از شهادتش است، ارادت خاصی داشت. یک روز صبح در شلمچه و در سنگر بودیم. حاجی با جیپ به خط آمد و ناراحت بود. من درکنار سنگر اطلاعات می‌خوابیدم. حاجی به حسین گفت: چرا بچه‌ها اسیر شدند. چرا این کار را کردید ما برای شناسایی به منطقه آمده بودیم تا برای عملیات آماده شویم. گفت نمی‌دانم اسیر شده‌اند یا نه. حسین با دیدن ناراحتی حاج قاسم گفت: تا فردا صبح به من اجازه دهید.

اکبر موسی پور و حسین صادقی برای شناسایی رفته بودند و چون برنگشته بودند، محور دچار مشکل شده بود. نمی‌دانم آن شب بر حسین چه گذشت ولی صبح حسین یوسف الهی به من گفت: حواست باشد و به نگهبان‌ها بگو عصر روز دوازدهم تا شب، آب پیکر حسین صادقی و شب سیزدهم پیکر اکبر موسی پور به ما خواهد رسید. به حسین گفتم تو چه طور این‌ها را می‌گویی؟ گفت من ناراحتی حاجی را دیدم و شب یک سوره‎ی حمد خواندم و از خدا خواستم که در خوابی ببینم که چه بر سر بچه‌ها آمده و در عالم مکاشفه البته به زعم من، او دیده بود که چه بر سر بچه‌ها آمده بود. حتی از نحوه شهادتشان هم گفت و اشاره کرد که محور هم لو نرفته است و نگران نباشید حتی حسین می‌گفت: در خواب دیدم اکبر نورانی‌تر از حسین بود، گفت می‌دانی چرا؟ گفتم نه! گفت چون اکبر در همان جا توی آب، نماز شب‌اش قطع نمی‌شده و…. آنچه حیرت آورتر بود این بود که من خود به چشم این اتفاق را دیدم و پیکرها در تاریخ مقرر آمد و خاطرات بیشمار دیگر از حسین یوسف الهی که هیچ‌گاه از ذهنم پاک نخواهد شد.

آرزوی شهدا

قبل از اینکه حاج قاسم به سوریه برود و بعد جنگ، در مبارزه با اشرار هم، منطقه‎ی از زاهدان را با هلیکوپتر کبری گشت زنی می‌کردیم از او بارها و بارها درخواست کردم که من را با خود به سوریه ببرد. حاجی مخالفت ‎کرد و گفت: «در عملیات‌های متعددی همچون کربلای چهار وپنج بوده‌ای. نظام به شما احتیاج دارد حوادثی رخ می‌دهد و روزهایی فرا می‌رسد که شهدا آرزو می‌کردند که ای کاش زنده بودند و ای کاش در آن زمان مجاهدت می‌کردند.»

یکی از اخلاق‌های خوب حاج قاسم سلیمانی دیدار با اشرار بود. در منطقه افرادی بودند که مثلاً چهل سال در کار قاچاق بودند. آن‌هایی که فریب خورده بودند را حاجی به دنبالشان می‌فرستاد و آن‌ها از جیرفت می‌آمدند و تعجب می‌کردند که حاج قاسم خواسته که با آن‌ها دیدار کند و با دیدن حاج قاسم قسم می‌خوردند و توبه می‌کردند. حاج قاسم هم دستور می‌داد خانه و زمین کشاورزی در اختیارشان قرار دهند، آن‌ها هنوز هم برای حاج قاسم گریه می‌کنند و اهل نماز و انقلاب شدند. در واقع مکتب و روش حاج قاسم به گونه‌ای بود که همه مجذوب‌اش می‌شدند.

امان نامه حاج قاسم در منطقه رودماهی

یادم هست یک دفعه در منزلشان دو دختر را دیدم که گریه می‌کردند. از قرار در دیدارهای حاج قاسم از خانواده‌های از اهل تسنن؛ شیعه شده بودند. حاج قاسم از همه فرصت‌ها برای جذب افراد به اسلام استفاده می‌کرد. خاطرم هست بهرام سعیدی که یکی از شجاع‌ترین نیروهای جنگ است، تنها و بدون اسلحه و به خاطر دستور حاج قاسم به منطقه رودماهی که منطقه‌ای بسیار، بسیار خطرناک است به دل اشرار زده بود. اشرار از او پرسیده بودند چگونه بدون اسلحه و… آمدی؟ ترس از جانت نداشتی؟ سعیدی گفته بود به خاطر سردار سلیمانی آمده‌ام تا امان نامه‎ی او را به شما بدهم و از مرگ هراسی ندارم و این‌گونه آن‌ها را پیش حاج قاسم می‌آورد.

حاج قاسم یک بعد نداشت. حاج قاسم ابعاد شخصیتی زیادی داشت که ولایتمداری و اخلاق و عمل به احکام برترین آن‌ها بود و در این مواضع با هیچ‌کس شوخی نداشت و به قول حضرت آقا (حفظه الله) به دست شَقی‌ترین افراد شهید، به دست بزرگترین مردم تشییع و قدردانی شد و یادش همیشه در دل‌ها زنده است.



منبع خبر

امان‌نامه «حاج‌قاسم» به ‌اشرار در رودماهی بیشتر بخوانید »