قاسم

روزی که هفت فرزند آران و بیدگل پرکشیدند

چرا بیش از جمع‌آوری آثار به آموزش نیاز داریم؟



شهادت - لاله

گروه جهاد و مقاومت مشرق – در ادبیات مقاومت، فرم کارها و محتوای آن جای کار بسیاری دارد. بایدها و نبایدها یک طرف قضیه است اما بود و نبودها هم مبهم است. در نگارش خاطرات شهدا گاهی فرم نامناسبی به مخاطب عرضه می‌کنیم تا آنجا که گاهی به سمت کوچه‌بازاری شدن رفته‌ایم. برخی از ناشرانی که حتی اسم و رسم دارند در نگارش خاطرات به نوعی عمل کرده‌اند که کار به محاوره نزدیک شده و زبان معیار را رعایت نکرده است و از اساس فرم غلط است. اگر مخاطب به سمت کتاب‌های برخی از ناشران اقبال دارد به دلیل محتوای اثر است نه فرم آن. مثلاً شخصیت ابراهیم هادی شخصیت برجسته‌ای بود و این کشش را در مخاطبان ایجاد کرد تا مطلب را بخوانند. کار در استان‌ها به دلیل نگاه استانی و غیرملی به‌مراتب وضع بدتری دارد.

شعارزدگی

درست است که باید شهید را با کلماتی پرمعنا و مناسب به تصویر بکشیم ولی نه اینکه کتاب را پر کنیم از کلمات شعاری و اغراق‌آمیز. نویسنده زبردست بدون شعارزدگی و بدون استفاده از کلمات و توصیفات اغراق‌آمیز می‌تواند مطلب خود را برساند. معمولاً نویسندگان تازه‌کار کارهای اول خود را با کتاب‌هایی ضعیف شروع می‌کنند. امروز روال قدیم که نویسنده ابتدا خود را از نظر دایره واژگان قوی می‌کرد و بعد وارد کار می‌شد کمتر دیده می‌شود و اینجاست که مشکل آغاز می‌شود. نویسنده‌ی‌ تازه‌کار وارد این عرصه شده و می‌خواهد با این قلم بی‌تجربه از شهید بنویسد و شهید را با این کار شهید می‌کند! البته نمی‌خواهم منع کنم، اما با این شیوه دچار تحریف می‌شویم. چون ضعیف بودن قلم و دایره لغات باعث می‌شود نویسنده نتواند شهید را به خوبی معرفی کند. توصیف پایه نویسندگی است و به‌طور مثال نویسنده‌ی تازه‌کار نمی‌تواند به‌خوبی احوال خانواده شهید تازه‌درگذشته را توصیف کند.

محتوا

برخی از همرزمان شهدا همکاری نمی‌کنند و تا می‌بینند شما ضبط‌صوت را روشن کردید و فیلم می‌گیرید، زبانشان بند می‌آید و نمی‌توانند حرف بزنند و همکاری نمی‌کنند. از این رو خواننده با این سؤال روبه‌رو می‌شود که چرا مطلب محدود و کم‌مایه است. اگر مطلبی نباشد به‌خاطر این است که همکاری‌های لازم با نویسنده نشده است.

از طرفی باید دید روایتی که خلق می‌کنیم، جزئی‌نگر است یا کلی‌نگر است و خط اصلی روایت چیست؟ اول شخص است یا دانای کل است؟ قصه چیست؟ آیا می‌خواهیم مینی‌مال بنویسیم یا داستانک؟ می‌خواهیم به رمان نزدیک کنیم یا مستندگونه بنویسیم. شناختن این قالب‌ها هم بسیار مهم است.

فن مصاحبه هم از چالش‌های کار است و توانستیم تعدادی سوال را طراحی کنیم تا نویسندگان جوان و تازه‌کار بدانند که باید از پدر و مادر و همرزمان شهید چه بپرسند و چه چیزهایی اصل و چه چیزهایی فرع است. از طرفی مرکز و متولی خاصی در حوزه آموزش این موضوع نداریم. با اینکه مراکز متعددی به‌طور موازی این کار را برای شهدا انجام می‌دهند ولی مهارت‌های نویسندگی در این حوزه را گسترش نمی‌دهند و این ضعف بزرگی است. متولی جمع‌آوری آثار داریم ولی متولی آموزش نداریم و باید به سمت آموزش این کار برویم.

انتخاب سوژه

عنوان «هر شهید، یک کتاب» به خوبی تبیین نشده و جا نیفتاده است. در هر شهر و شهرستانی برای نگارش کتاب فقط سراغ شهدای شاخص می‌روند. آیا یک شهید حق ندارد درباره‌اش کتاب بنویسیم و از رفتار و سرگذشت و خانه و محله و شهادتش حرف بزنیم؟! گویا چون تا خورشید به آسمان می‌آید، ستاره ها محو می‌شوند. با مطرح‌شدن کسی مثل حاج قاسم که نور چشم همه‌ی ماست ستاره‌ها ناپدید می‌شوند؛ ولو شهدایی که هم‌رزم خودشان یا هم‌درجه ایشان بودند. این کم‌لطفی در حق سایر شهداست. بیش از ۷۰ تا ۸۰ جلد کتاب برای حاج قاسم نوشته شده که بسیار خوب است. ولی دیگر شهدا هم حق دارند. درباره آن‌ها هم باید نوشت.

گاهی می‌بینیم که می‌خواهند بروند و کار نگارش کتاب خاطرات یک شهید را شروع کنند و می‌بینیم اولین انتخاب‌هایشان شهدای شاخص است و وقتی صحبت می‌کنیم و ضرورت پرداختن به کار سایر شهدا را از نگاهی دیگر برایشان تبیین می‌کنیم متوجه می‌شوند که درست است و شاید در بین اقوام و خویشان خودشان شهدایی هستند که فکر نمی‌کردند می‌شود به آن‌ّه پرداخت. اعتقاد داریم که می‌توان درباره‌ی هر شهید حداقل یک کتاب نوشت و اگر روی این شهدا تمرکز نکنیم، فردا دست ما خالی است و ده-بیست کتاب از سرداران دفاع مقدس داریم و کتابی از شهدایی که در سایر درجات و رتبه‌ها بودند در دست نیست. ای بسا که این شهدا افرادی مخلص‌تری هم بودند.

*علیرضا کلامی



منبع خبر

چرا بیش از جمع‌آوری آثار به آموزش نیاز داریم؟ بیشتر بخوانید »

«حاج قاسم» با انگشتر شهید مدافع حرم، چه کرد؟ +‌ عکس

«حاج قاسم» با انگشتر شهید مدافع حرم، چه کرد؟ +‌ عکس



شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری

گروه جهاد و مقاومت مشرق – این که کتاب «یک روز بعد از حیرانی» به قلم خانم فاطمه سلیمانی ازندریانی درباره شهید مدافع حرم، محمدرضا دهقان امیری منتشر شده بود، کنجکاوی ما برای دیدار با مادر شهید را کم نکرد و سرکار خانم فاطمه طوسی نیز با بزرگواری، ما را در خانه‌ای که آقامحمدرضا در آن نفس کشیده و زیسته بود، به حضور پذیرفتند و حدود سه ساعت، بی‌وقفه برایمان از پسر ارشدشان که در سوریه و دو برادرشان که در سال‌های دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند، گفتند.

چندین روز مشرق را با قسمت‌های مختلف این گفتگو همراهی کنید و زندگی جوانی را بخوانید که مادرش از سرنوشت او با خبر بود و قلبش در زمان شهادت فرزند، ساحل آرامی شد برای پهلو گرفتن کشتی متلاطم سایر اعضای خانواده…

قسم های قبلی این گفتگو را نیز بخوانید:

کافه‌نشینی تکاور مدافع حرم با خانم نویسنده! + عکس

مدافع‌حرمی با موهای اتوکشیده و خامه‌ای! + عکس

تصادف‌ جانخراش یک مدافع‌حرم! + عکس

مدافع‌حرمی که خیلی ازدواجی بود! +‌ عکس

تمام مردهای این خانه به جنگ رفته‌اند! +‌ عکس

درخواست عجیب یک مدافع حرم از مادر! + عکس

خانم طوسی که این روزها مدیریت یک دبیرستان را بر عهده دارد، سال‌هاست در کسوت معلمی به فرزندان این مرز و بوم خدمت می‌کند و دلسوزانه و با دقت، زوایای جذابی از زندگی پسر برومندش را برای ما نورتاباند و شوقمان را از شناخت این رزمنده مدافع حرم، صد چندان کرد. قسمت هفتم و پایانی این گفتگو، پیش روی شماست.

**: وقتی آقامحمدرضا رفتند، شما در خانه تنها بودید؟

مادر شهید: وقتی گریه می کردم، تنها بودم و هیچکس نبود. دخترم به منزلش رفت و همسرم هم به محل کار. خودم در تنهاییِ خودم شکستم. گریه‌ای که موقع رفتن محمدرضا نکردم را اینجا جبران کردم. هیچکس هم متوجه نشد که من چه حالی داشتم.

دو سه روز که گذشت، به همسرم گفتم دیگر منتظر محمدرضا نباش! می گفت: این چه حرفی است می زنی؟ تو باید دعا کنی محمدرضا بیاید. گفتم: من دعا می کنم اما محمدرضا دیگر نمی آید و شهید می‌شود…

**: به یک معنایی می خواستید ایشان هم آمادگی داشته باشد؟

مادر شهید: بله؛ چون همسرم ناراحتی قلبی و دیابت دارد، می ترسیدم که حالش بد شود. مدتی گذشت و محمدرضا از سوریه تماس گرفت و گفت:‌ شال عزایم را با خودت به مراسم بیت رهبری، امامزاده علی اکبر یا هر جایی که برای عزاداری دهه اول محرم می روی، بِبَر. من به این شال عزا احتیاج دارم!

من می گفتم: محمدرضا! تو رفته ای پیش حضرت زینب، خب خودت این شال عزا را می بردی! چرا من ببرم؟… البته مزاح می کردم و شال را همراه خودم می بردم.

شال عزای محمدرضا از هشت سالگی همراهش بود. ولی این شال عزا را با خودش به سوریه نبرد. توصیه می کرد که این شال را همیشه در هیئت‌ها همراه خودم داشته باشم.

یک انگشتری عقیق یمن هم سفارش داده بود که عبارت یازهرا را رویش حک کنند. می گفت من به این نیاز دارم. شال عزا را هم سفارش کرده بود که نیاز دارد. پیش خودم می گفتم، محمدرضا که شهید می شود، چه نیازی به شال عزا دارد؟

**: در این چهل روز چند بار با شما تماس گرفتند؟

مادر شهید: پنج شش بار با ما تماس می گرفت و صدای خنده اش برایم خیلی جالب بود. وقتی می پرسیدم چه می کنی؟ برای این که ناراحت نشوم،‌ می گفت: می خوریم و می خوابیم و فوتبال بازی می کنیم! حتی یک ذره از عملیات‌ها نمی گفت. در حالی که وقتی فرماندهانش آمدند، می گفتند ما در این چهل روز،‌ حتی یک روز هم در آرامش و در مقر نبودیم. همه‌ش در حال جنگ بودیم و مناطق متفاوتی را آزاد کرده بودیم. یعنی عملیات پشت عملیات تا این که شب جمعه، برادر بزرگم، آقامحمدعلی را در خواب دیدم. البته اسمش را نمی توانم خواب بگذارم؛ آنقدر که شفاف و واضح بود. دیدم خانه‌مان پر از نور است و آشپزخانه ما دری به سمت بیرون دارد و همه شهدا دارند داخل خانه می شوند. دنبال منبع نور می گشتم که دیدم محمدعلی ایستاده و مدام من را صدا می زند:‌ فاطمه… فاطمه…

من جوابش را دادم. آنقدر گیج بودم که نمی توانستم جواب بدهم. گفت:‌ نگران محمدرضا نباش؛ محمدرضا پیش من است.

این را که گفت؛ من آرام شدم… البته بعد که بیدار شدم، تا صبح ضجه زدم. رفتم در اتاق محمدرضا و گریه کردم و دعا و نمازخواندم. می دانستم محمدرضا شهید شده ولی نمی توانستم آرام بشوم. دعاها را برای آرامش قلب خودم می خواندم و نه این که دعا کنم پسرم شهید نشود. می دانستم خبری که به من رسیده،‌ موثق و دقیق است. من از صبح پنجشنبه، حالم بد بود. من در دانشگاه، درس می‌خواندم و از صبح،‌ حالم دگرگون شده بود.

ساعت ۱۰ صبح بود که پیش یکی از همکلاسی‌هام شروع کردم به گریه کردن…

**: دلشوره داشتید یا…

مادر شهید: حالم مثل آن زمانی بود که محمدرضا تصادف کرده بود و برایتان تعریف کردم. انگار یک انسان دیگری در وجود من بود. دلشوره نداشتم و دلواپس نبودم امام در انتظار یک خبر بزرگ و یک واقعه عظیم بودم. یادم هست اصلا روزهای قبل، دعا می کردم محمدرضا صحیح و سالم باشد اما آن روز پنجشنبه حتی یک بار هم نگفتم که محمدرضا سالم و زنده باشد. اصلا دلم نمی آید به خدا چنین چیزی بگویم. خجالت می کشیدم.

ظهر پنجشنبه که این حالتم به اوج خودش رسید، ساعت ۳ بعداز ظهر، احساس کردم یک انرژی از درون من خارج شد و رفت. انگار از روی شانه‌هایم یک آتش بزرگی برداشته شد. همزمان این حالت ادامه داشت تا ساعت ۵ و نیم یا ۶ عصر. به آن ساعت که رسید، احساس کردم در دید امام حسین علیه السلام و حضرت زینب سلام الله علیها قرار گرفته ام و در محضرشان ایستاده ام. اینقدر احساس نزدیکی می کردم. همانجا رو به قبله شدم و سلام دادم به حضرت اباعبدالله و فراز آخر زیارت عاشورا را خواندم.

بعدش به خدا گفتم: راضی ام به رضای تو…

**: این از نظر زمانی، مطابق می شود با لحظه شهادت آقامحمدرضا؟

مادر شهید: بله؛ دقیقا. یعنی بین فاصله ساعت ۵ و نیم تا ۶ که محمدرضا تیر می خورد و تا پیکرش را منتقل می کند، ساعت ۷ می شود. نکته جالب این بود که ساعت ۷، من دیگر آرام بودم و انگار همه چیز تمام شده و آب از آب تکان نخورده بود. آن لحظه ای که حالم خیلی بد شده بود و سلام دادم به آقااباعبدالله؛ شاید هر کس دیگری جای من بود، دعا می کرد و از امام حسین می خواست که فرزندم را صحیح و سالم به من برگردان. اما من در آن لحظه مطمئن بودم که کار از کار گذشته و تمام شده. برای همین خجالت می کشیدم به ایشان بگویم که پسرم را برگرداند و برای همین گفتم:‌ خدایا! راضی ام به رضای تو. هر چه که برای من مقدر کردی، با جان و دل می پذیرم.

خوابی که من دیدم، ساعت ۲ بامداد جمعه بود. وقتی بیدار شدم و شروع کردم به خواندن قرآن و دعا، ساعت ۲و نیم بامداد، دقیقا زمانی بوده که هواپیما، پیکر محمدرضا و بقیه همرزمانش را در فرودگاه امام خمینی به زمین نشانده و البته من اصلا خبری نداشتم.

**: چقدر زود آقامحمدرضا را آوردند… چون معمولا تشریفات خاص خودش را دارد.

مادر شهید: فرمانده اش می گفت ما بلافاصله پیکرها را منتقل کردیم به نزدیکترین بیمارستان در شهر حلب. حدود ۲۵ کیلومتر با حلب فاصله داشتند. بعد از انتقال، وقتی مطمئن شدیم که شهید شده اند، هواپیما آماده بود که سریع به دمشق بردیم و از آنجا هم با سرعت به تهران آوردیم.

جالب این است که می گویند، انگشتر دست محمدرضا را در می آورند و حاج قاسم، نیمه‌های شب به آنجا می رود. بعضی از دوستان می گفتند ساعت ۱۲ شب رسیده بودند. می رود آنجا و مشغول صحبت می شود و انگشتر محمدرضا را درمی آورد و فردایش همان انگشتر را تحویل دامادم می دهد. حتی فیلمش هم لو رفت و از تلویزیون پخش شد. حاج قاسم در آن فیلم دارد با یک رزمنده صحبت می کند و انگشتری را دست آن رزمنده می کند. آن رزمنده،‌ داماد ما بود و انگشتر هم برای محمدرضا بود اما از این نسبت فامیلی خبر نداشت و بعدها، همرزمان، این موضوع را به حاج قاسم می گویند.

**: دامادتان از شهادت آقامحمدررضا خبر داشتند؟

مادر شهید: بله؛ البته چون در یگان دیگری بودند،‌ تقریبا نیم ساعت بعد از این اتفاق، می رسند بالای سر محمدرضا.

**: ایشان تماسی با شما نگرفتند؟

مادر شهید: فردایش حدود ساعت ۶ صبح با پدر خودش تماس می گیرد و خبر را می دهد. پدر دامادمان هم با برادرهایم در قم تماس می گیرند تا از آن طریق،‌ واسطه بشوند. برادرهایم هم به تهران و دوستان همسرم خبر می دهند. آن ها هم به دامغان خبر می دهند.

**: شما دقیقا خبر را از چه کسی شنیدید؟

مادر شهید: اولین بار خبر را از برادرم محمدعلی در خواب شنیدم. من از دو و نیم بامداد گریه کرده بودم و مشغول قرآن بودم و دعا. هفت و نیم صبح که همه دوست دارند بخوابند و استراحت کنم، همسرم و بچه ها را بیدار کردم و گفتم بروید بیرون،‌من می خواهم تنها بلاشم.

همسرم تعجب کرد و گفت: ما این موقع جمعه کجا برویم؟ گفتم من می خواه خانه را تمیز کنم. گفت:‌خوب اگر همه مان باشیم که راحت تر می شود خانه را تمیز کرد. گفتم: نه، دلم می خواه شما بروید. هشت و نیم صبح از خانه رفتند. مزار شهید عبدالله باقری که دو هفته پیشش شهید شده بود، مراسم دعای ندبه گرفته بودند. حاج آقا به آنجا رفته بودند و همانجا همرزمهای همسرم ماجرا را می دانستند. حتی به حاج آقا می گویند که دیشب چهار نفر از رزمنده های ایرانی شهید شده اند. حتی نام شهدا را مثل مسعود عسکری، مصطفی موسوی و احمد اعطایی را هم می گویند و اعلام می کنند که چهارمین شهید را نمی دانیم جه کسی است. با این که می دانستند اما به آقای دهقان نمی گویند.

تا ساعت دو و نیم بعد از ظهر بیرون بودند. من چون نتجربه دو تا از برادرهای شهیدم را داشتم که جمعبت می آید به خانه، وسائل محمدرضا مثل کیف و کتاب و کارت ملی و پرونده آموزشگاه رانندگی اش را جمع و جور کردم و خانه را تمیز کردم. دلم نمی آمد وسائلش را قبل ازآن جمع کنم. پیراهین محمدرضا که آویزان بود را هر روز بو می کردم. حتی یادم هست که رفتم کارت ملی اش را برداشتم تا مرتب کنم. بهش گفتم: تو که دیگر نیستی، چرا دوباهر نگاهت کنم؟! حتی عکس سه در چهارش را آماده کردم و گذاتشم دم دست که می دانستم برای اعلامیه نیاز می شود.

**: دکوراسیون را هم تغییر دادید؟

مادر شهید: بله؛‌همه چیز را جابجا کردم. مثلا تلویزیون را برداتشم و به اتاق بردم.

**: پس وقتی حاج آقا آمدند،‌خناه هم تغییر کرده بود.

مادر شهید: بله؛ همه چیز مرتب بود. کابین تها را هم مرتب کردم. ظرف ها را هم کاملا شستم و جمع کردم. تا آمدند،‌ناهار را خوردند و من مدام می گفتم زود باشید مهمان داریم. همسرم تعجب کرده بود که چه مهمانی قرار است بیاید. وقتی بساط ناهار را جمع کردیم، دیدم تلفن حاج آقا زنگ خورد رفت که جواب بدهد، من دنبالش رفتم. وقتی صحبت می کرد، هنوز تلفن را برنداشتهبود جواب بدهد که گفت: محاج آقا! می خواهند خبر شهادت محمدرضا را به تو بدهند؛ قوی باش!

یک لحظه با تلفن صحبت کرد و تلفن را قطع کرد و رفت بیرون. ایان با اخم به من نگاه می کرد و می گفت:‌اصلا متوجه هستی که چه می‌گویی؟… از حرف من تعجب کرده بود. چون در بهشت زهرا هم خبری نبود. وقتی اح آقا رفتند به کوجه، من هم از بالکن نگاه کردم و دیدم خبری از جمعیت و دوستان محمدرضا نیست. گویا خودشان را در پیچ کوچه و پشت دیوار، پنهان کرده بودند.

بعد از آن حاج آقا آمدند بالا و دیدم که چشم هایش پر از اشک است. گفتم خبر شهادت محمدرضا را دادند؟ گفت: نه،‌زخمی شده و در بیمارستان امام خمینی است. حاضر شوید که برویم. حاج آقا را روی مبل نشاندم و گفتم: خبر را دقیق به من بده. محمدرضا شهید شده… قند حاج آقا افتاد و حالش بد شد.. من هم رفتم برایش شربت آوردم که حالش جا بیاید. دوباهر رفت پایین و دو نفر از دوستان من آمدند بالا. می گفتند فکر می کنمی حالا که آقای دههقان خبر را بدهد، فکر می کردیم صدی جیغ و داد بلند بشود. آن ها هم پیش خودشان گفتهبودند بروویم بالا که خانم طوسی را کمک کنیم. در حالی که من کاملا آماده بودم. گفتند:‌تو چرا مثل کوه می مانی؟ چرا گریه نمی کنی؟ گفتم:‌ گریه ندارد که. محمد رضا داماد شده!

**: این آمادگی را برای خواهر و برادر آقامحمدرضا هم ایجاد کردید؟

مادر شهید: بله؛ همان موقع که حج آقا رفتند پایین، من بهشان گفتم بلند شوید حاضر بشوید. من هم آماده شدم که مهمان ها بیایند. محسن را هم خبر کردم. همهه شان بهت زده شده بودند. محسن داد می زد و می گفت: متوجه هستی چه می گویی؟ محدمرضا برمی گردد. گفتم: محمدرضا برگشته دیگر…

تا هنوز مردها نیامده بودند، من در آرامش دوباهر وضو گرفتم و رفتم به اتاق تا دو رکعت نماز شکر بخوانم. شکر خدا را کنم که چنین امانتی را هب این قشنگی از من گرفت… یکی از خانم ها بالای سرم ایستاهد بود و می گفت:‌تو را به خدا گریه کن و الا سکته می کنی. وقتی از در اتاق بیرون، جای سوزن انداختن نبود. خانه و راهرو و حیاط و کوچه پر از جمعیت بود. یکی از فرماندهان سپاه هم امد و شروع کرد به صحبت و خبر را داد. من هم گفتم که خبر شهاتد را دیشب شنیدم. خیلی با تعجب پرسید از چه کسی شنیدید؟ گفتم: نیمه شب برادر شهیدم آمد و خبرش را برای من آورد… اصلا باوران نمی شد.

وصیت نامه محمدرضا را آوردند و باز کردیم و همانجا خوانده شد. گفتند وصیتی کرده بودند برای مکان خاکسپاری؟ گفتم: محمدرضا دوست داشت در چیذر دفن شود… محمدرضا سال قبلش روز عاشورا در هیئت حاج محمود کریمی من را صدا زد و برد در قسمت مردانه و دستش را دراز کرد و گفت اگر شهید شدم،‌من را اینجا دفن کن.  خادم افتخاری چیذر بود و چهار پنج سال بود که به آنجا می رفت. محمدرضا به دوستانش هم محل مزارش را نشان داده بود.

حتی یادم هست که گفتدن می دانند مزار در چیذر چقدر گران است؟ یکی از فرماندهان ناجا گفت ما همه تلاشمان را می کنیم. بعد که مطرح شده بود، هیئت امنای امامزاده خیلی استقبال کردهبودند و در نهایت قرار شد دوشنبه،‌محمدرضا را تشییع کنیم…

*میثم رشیدی مهرآبادی

پایان



منبع خبر

«حاج قاسم» با انگشتر شهید مدافع حرم، چه کرد؟ +‌ عکس بیشتر بخوانید »

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!



دورخوانی از چیزی نمی ترسیدم

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه جهاد و مقاومت مشرق، نشست دورخوانی کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» با حضور چهار نفر از نویسندگان و منتقدان ادبی در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شد.

سمیه جمالی: شگفت‌زده شدم!

در ابتدای این نشست، هر کدام از حضار بخش‌هایی از کتاب را روخوانی کردند و سمیه جمالی، شاعر و منتقد ادبی در سخنانی گفت: این روایت داستانی مسند را دیشب خواندم و واقعا احساس کردم که با یک نویسنده حرفه ای روبرو هستیم و این به خاطر تاثیرگیری من از شخصیت حاج قاسم سلیمانی نیست. جملات کوتاه و ساده و حرفه ای که در کار نویسندگان به چشم می خورد، در این متن، قابل توجه است. این در حالی است که این متن به نیت کتاب نوشته نشده و با کمترین ویرایش، تبدیل شده به کتابی که حالا در دستان ماست.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود: متن این کتاب بسیار روان و راحت‌خوان است و با ساده‌ترین کلمات توانسته به خواننده تصویر بدهد. چیزی که خیلی توجه من را جلب کرد، تصویرهای بدیع و شفاف است، بدون این که احساس کنیم نویسنده برای ارائه تصاویر تلاش زیادی کرده است.

سمیه جمالی ادامه داد: حاج قاسم به راحتی از دریچه نگاه کودکی‌اش به سادگی این تصویرها را به خواننده منتقل می کند و ما هم از خواندنش لذت بردیم. من شگفت‌زده شدم وقتی برخی تجربیات حاج قاسم در روستا را در این کتاب خواندم.

این نویسنده و شاعر تصریح کرد: در بین سیاستمدارها، کتاب‌های خاطرات زیادی دیده می‌شود اما بیشتر به حوادث و اتفاقات کاری اشاره دارند در حالی که نگاه حاج قاسم به زندگی در این متن، بسیار فراتر است و ما با یک روایت شیرین و گرم مواجه هستیم. پیشنهاد می‌کنم هر کسی با هر سن و سالی از این کتاب، بهره ببرد. من معمولا وقتم را برای کتابی که وزن ادبی ندارد نمی گذارم اما این کتاب به لحاظ ادبیات هم بسیار قابل توجه بود.

محسن باقری اصل: قول می‌دهم که لذت زیادی ببرند

محسن باقری اصل، نویسنده و منتقد ادبی هم در این نشست گفت:‌ به همه عشاق حاج قاسم و به همه دشمنانش پیشنهاد می‌کنم این متن را بخوانند. ما در تشییع پیکر حاج قاسم گستره متنوعی از علاقمندان حاج قاسم را دیدیم و به همه آن‌ها توصیه می کنم که این نوشته را بخوانند. من قول می‌دهم که لذت زیادی ببرند.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود:‌ من حاضرم با هر نویسنده و منتقدی در هر کجای ایران درباره ادبیات این کتاب که فوق‌العاده است، گفتگو کنم. حاج قاسم به فرم سادگی بعد از پیچیدگی رسیده است. حاج قاسم ادبیات را می‌فهمد و کمند آدم هایی که بتوانند صحنه‌ها را به این خوبی بنویسند. مثلا در جایی از کتاب، نویسنده موتیف‌وار رگه‌ای از ترس را بدون این که بخواهد به ژانر وحشت نزدیک بشود، پیش می برد. این روند خصوصا تا صفحه ۴۶ کتاب ادامه دارد.

این منتقد ادبی ادامه داد: نویسنده از زمانی که پشت مادرش بوده جهان را نظاره کرده و این نوع نگاه تا آخر متن جریان دارد. حتی بدخطی سردار به خاطر آسیبی که به دستشان وارد شده بود هم زیبا و دوست‌داشتنی است. نویسنده بخش کودکی را خیلی خوب می بیند. ما با یک نویسنده بی‌سانسور مواجه هستیم که بسیار آشنایی‌زدایی دارد.

باقری اصل با اشاره به این که خیلی از بزرگان بعد از فوتشان به کلیشه تبدیل می شوند، گفت:  این متن، نشان می دهد که نویسنده‌اش کلیشه نیست. حاج قاسم فیزیک را می‌فهمد و وقتی می نویسد،‌ خودش را سانسور نمی‌کند. حاج قاسم با چشمانش دقیق دیده است. مثلا روضه امام حسین را با نذری بعدش می بیند و اصلا خبری از مسائل متافیزیک نیست. این فرمی است که از آن حرف می زنیم. «مقاومت» با زندگی مقاومانه این آدم درست می شود که در کتاب می شود آن را دید.

نویسنده کتاب «زندگی در روزهای قرمز» تصریح کرد:‌ ما توقع داریم کسی که تا سه سالگی شیر مادرش را می‌خورد، انسان لوسی باشد اما می‌بینیم که عکسش ثابت می شود. نویسنده در متن هم به رئال پایبند است و به جای این که بیاید و کارهای شبه‌نویسندگی بکند و از تشبیهات الکی استفاده کند، از رئال زندگی بهره می‌برد و به دام ناتورالیست هم نمی‌افتد. پایه نویسندگی این است که از فیزیک شروع کنیم و بعد از آن به شیمی و زیست برسیم و در این متن حاج قاسم، این روند دیده می‌شود.

باقری اصل همچنین گفت: این کتاب، یکی از بهترین کتاب‌هایی بود که در این چند سال خواندم. من به نویسنده تعصبی نداشتم اما وقتی خواندم واقعا غافلگیر شدم.

فاطمه مهرابی: اصلا توقع نداشتم!

فاطمه مهرابی، فعال فرهنگی و ادبی نیز یکی دیگر از حاضران در این نشست بود. او در ابتدا گفت: ارزش و جذابیت این کتاب بیشتر بر محتوایش سوار است تا فرم. من اصلا توقع نداشتم این قدر جاذبه‌های نویسندگی را بینیم و برای کسی که روحیات جنگی دارد و کسی که تمام زندگی‌اش را فدای مقاوت کرده است، فرای تصور است.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

وی افزود: کتاب پر از تشبیه‌های زیبا است که نشان از نگاه ظریف ایشان به مسائل دارد. خیلی از بخش‌های زندگی‌شان در کتاب جایشان خالی است اما مثلا اشاره به جسارت یک پاسبان به دختری که اتفاقا وضع حجاب خوبی هم نداشته و واکنش حاج قاسم به این اتفاق، نشان می دهد کتاب از نظر محتوایی هم آنقدر سنگین است که ما خیلی نمی توانیم در فرم آن غرق بشویم.

مهرابی ادامه داد:‌ نگاه محتوایی و تعصب و غیرت از جوانی در زندگی حاج قاسم وجود داشته و کسی که می‌خواهد سبک زندگی ایشان را ببیند، در این کتاب با کدهای مشخصی روبرو می‌شود.

این فعال فرهنگی تصریح کرد: کتاب، در روایتش ریتم خوب و تندی دارد. اما در واقع نصفه است و انگار که نصفش را می‌خوانیم و بخش دستنوشته ها اضافی است و مخاطب، غافلگیر می‌شود. ما منتظریم بقیه ماجراها را بخوانیم اما این که بعد از صفحه ۷۶ دوباره همان متن تکرار می شود، جالب نیست. همانطور که حاج قاسم همه دل‌ها را تسخیر کرد، این کتاب هم آینه همان حالت است.

میثم رشیدی مهرآبادی: این اولین و آخرین کتاب حاج قاسم است

میثم رشیدی مهرآبادی، نویسنده و خبرنگار نیز در این نشست ودرخوانی ضمن اشاره به تاریخچه شکل‌گیری کتاب «از چیزی نمی‌ترسیدم» گفت:‌ قرار بود فروش این کتاب  در یکی از کتابفروشی‌های تهران آغاز بشود و روز بعد به دست همه کتابفروشی‌های سراسر کشور برسد. توفیق این کار نصیب کتابفروشی به‌نشر تهران شد که اولین محموله از کتاب به طور مستقیم از چاپخانه به اینجا آمد. این کتاب که زندگی‌نامه خودنوشت حاج قاسم سلیمانی از کودکی تا ۲۳ سالگی است، هنوز هم بعد از چند ماه جزو آثار پرفروش در بسیاری از کتابفروشی‌ها خصوصا کتابفروشی‌های به‌نشر در سراسر کشور است.

وی افزود: چون نویسنده این کتاب در میان ما نیست و انتشارات مکتب حاج قاسم در زمان کوتاهی دچار تغییرات مدیریتی شد، در این چند ماه کمتر درباره آن بحث شده است. امیدواریم از این گونه دورخوانی‌ها همچنان در کتابفروشی به‌نشر تهران برگزار شود.

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم!

رشیدی مهرآبادی ادامه داد: این اولین و آخرین کتاب نویسنده یعنی سردار حاج قاسم سلیمانی است و از این منظر، مورد توجه است؛ یعنی این اولین و تنها باری است که به نام ایشان، فیپا صادر می‌شود. به نظرم اگر اتفاقات روزگار و شرایط منطقه اجازه می داد و حاج قاسم به مرحله بازنشستگی می رسید، حتما نویسنده می شد و نویسندگی را به طور حرفه‌ای ادامه می داد.

این نویسنده و منتقد ادبی تصریح کرد:‌ لذتی که از متن می‌بریم در دستنوشت اصلی وجود دارد و در کتاب فقط ویرایش‌های اندکی انجام شده و برخی علائم سجاوندی اضافه شده است. زیرنویس‌هایی هم به کتاب افزوده شده است. با این همه یکی از ایرادهایی که اهالی کتاب به این کتاب می گرفتند این بود که وقتی متن کامل و ویرایش شده دستنوشته‌ها را داریم، چرا همه دستنوشته‌ها منتشر شده و قیمت کتاب را بالا برده است؟ با توجه به امکان فضای مجازی،‌ می شد تصاویررا در سایت بارگذاری کرده علاقمندان به آن مراجعه کنند. نمونه دستخط حاج قاسم در طرح جلد هم هست که مخاطب می تواند از حس و حال آن استفاده کند.

رشیدی در پایان گفت: ناخودآگاه حاج قاسم حتی در یادداشت‌های او هم دیده می‌شود؛ وقتی در دستنوشتش روی کتاب «وقتی مهتاب گم شد»، به شهادت دو یارش اشاره می کند و دلتنگی‌اش برای شهدا را یادآور می‌شود. آنجا که می‌نویسد:‌ صدها نفر از آنها را همینگونه از دست دادم و هنوز هر ماه یکی از آنها را تشییع می‌کنم و رویم نمی‌شود در تشییع آنها شرکت کنم. ده روز قبل بهترین آنها را -مراد و حیدر را- از دست دادم، اما خودم نمی‌روم و نمی‌میرم، در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له‌له می‌زنم…



منبع خبر

پیشنهاد یک نویسنده به دوستان و دشمنان حاج قاسم! بیشتر بخوانید »

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس



شهید مدافع حرم سردار مراد عباسی فر

گروه جهاد و مقاومت مشرق گمنامیِ سردار شهید، حاج مرادعلی عباسی‌فر، انگیزه اصلی ما در شکل‌گیری این گفتگو بود. سرداری که از یاران قدیمی حاج قاسم سلیمانی بود و داغ شهادت او تا آخر عمر با سید شهدای مقاومت همراه ماند.

حاج مراد، شیرمردی کرمانشاهی بود از ۱۵ سالگی به میدان نبرد رفت و حتی بازنشستگی هم نتوانست او را خانه‌نشین کند. در ۵۳ سالگی آنقدر در خط مقدم نبرد با تکفیری‌ها ماند و جنگید تا در ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ به شهادت رسید و پیکرش به دست تکفیری‌ها افتاد.

حالا از او یادی به جا مانده و مزاری خالی که در انتظار پیکر پاک اوست…

قسمت اول گفتگو را هم بخوانید:

داعشی‌ها به تبلت حاج مراد هم رحم نکردند! +‌ عکس

همسر بزرگوار شهید عباسی‌فر و پسر عزیزشان آقاعلیرضا در خانه باصفایشان و در یکی از آخرین روزهای خردادماه، میزبان ما شدند و حدود دو ساعت به سئوالات ما پاسخ دادند. آنچه در ادامه می‌خوانید، حاصل این همکلامی است…

**: با این که پنجاه و چند سالشان بود، اما بدن ورزیده‌ای داشتند.

همسر شهید: بله واقعا آمادگی جسمانی خوبی داشتند. اینجا که بودند با دوستشان سردار اسماعیلی قرار می گذاشتند و مدام به کوهنوردی می رفتند. مثلا یک بار به قله دماوند رفتند و یک سفر هم به قله سبلان در استان اردبیل داشتند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس

**: یعنی با تجهزات حرفه‌ای به کوهنوردی می رفتند؟

همسر شهید: بله، ‌وسائل کوهنوردی‌شان هم به جا مانده و در جایی محفوظ از آن‌ها نگهداری می‌کنیم. حاج‌آقا تعریف می‌کرد در بالای قله دماوند به خاطر بخارهای گوگردی، خیلی‌ها حالشان بد شده بود. به غیر از قله‌های بزرگ،  هر هفته جمعه‌ها برنامه کوهنوردی در کوه‌های اطراف تهران داشتند.

در ورزش شنا هم تبحر خاصی داشتند و شنایشان حرفه‌ای بود.

**: حاج‌آقا در مراسم عروسی حسین‌آقا بودند؟ می خواهم بدانم به عنوان پدر داماد چه کار کردند که این ازدواج به راحتی برگزار بشود…

همسر شهید: عروسمان اهل شیراز است و پدرشان گفتند که اگر می شود عروسی را در این شهر بگیریم؛ چون یک سری از اقواممان مسن هستند و مسیر دور است و می ترسیم اتفاقی برایشان بیفتد. حاج آقا هم قبول کردند و مراسم به سادگی در دروازه قرآن شیراز برگزار شد. معمولا خانواده داماد، همه چیز را مشخص می کنند اما ما به این خواسته احترام گذاشتیم تا به بهترین نحو، برگزار بشود. بعدش هم که عروس و داماد به تهران آمدند.

**: حسین‌آقا چند ساله بودند که ازدواج کردند؟

همسر شهید: سال ۸۸ عقد کردند و سال ۸۹ ازدواج‌شان انجام شد. تقریبا ۲۲ ساله بود. وقتی رفت دانشگاه رفسنجان، همسرش هم دانشجوی آنجا بود که با هم آشنا شدند و شکر خدا ازدواجشان سر گرفت.

**: رشته حسین آقا چه بود؟

همسر شهید: فیزیک اتمی. البته خانمشان هم در همین رشته بودند و تحصیلات در رشته فیزیک را ادامه دادند.

**: موقع اعزام‌هایی که حاج‌آقا به عراق و سوریه داشتند، شما تشریفات خاصی داشتید؟

همسر شهید: نه، مثل همه مأموریت‌های حاج آقا بود. به طور طبیعی صبح از خانه می رفتند و مثلا یک ماه دیگر می آمدند. البته آخرین مأموریتی که رفتند فرق‌هایی داشت. قبلش قرار بود بروند به کنگاور و پدر و مادرشان را زیارت کنند اما وقتی در راه بودند، یک نفر با ماشینش بوق زد و گفت:‌ ماشینتان روغن‌سوزی دارد… اتومبیل حاج آقا خراب شد و نتوانستیم به کنگاور برویم.

بعد از چند روز، ماشینمان را تعمیر کردیم و تصمیم گرفتیم دوباره راهی کنگاور بشویم. تازه راه افتاده بودیم که در میدانگاه نزدیک محل زندگی‌مان، لاستیک و چرخ ماشین در رفت! یکی از دوستان حاج آقا آنجا بود و اصرار داشت که صدقه بدهیم. بالاخره آن روز هم نشد به کنگاور برویم. حاج آقا می گفتند: خیل دوست داشتم بروم و پدر و مادرم را ببینم… حاج مراد بدون این که پدر و مادرش را ببیند، راهی آخرین مأموریت‌شان شد.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
سردار شهید حاج مراد عباسی‌فر در سوریه

در ساختمانمان یک نگهبان داشتیم و در زمان هایی که شیفت نداشتند، با ماشینشان کار می کردند. روزی که حاج مراد می خواستند به سوریه بروند هم به ایشان گفتند که به فرودگاه ببرندشان. قدری کرایه هم بیشتر می داد که منتی نباشد. آن روز اتفاقا آقای نگهبان، شیفت داشت. گفته بود: شرمنده‌ام که امروز نمی توانم در خدمت باشم اما الان برایتان آژانس می گیرم.

وقتی راننده آژانس‌ آمد، همین که می خواستند حرکت کنند، ماشین خراب شد. وقتی که حاج آقا می خواستند پیاده بشوند، ساک حاج آقا هم به درب ماشین گیر کرد و پاره شد! دوباره زنگ زدند تا ماشین دیگری بیاید. خلاصه که سه بار این اتفاق افتاد. من احساس کردم همه چیز دست به دست هم داده بود تا حاج مراد این بار به سوریه نرود.

**: چه روزی بود؟

همسر شهید: دقیقا ۱۲ بهمن رفتند. یعنی کمی بیشتر از دو ماه بعد، به شهادت رسیدند. آن آخرها که تلفن می زدند، خیلی خسته بودند؛ چون مدام عملیات بود. صدایشان گرفته بود. پرسیدم خواب بودی؟… گفت: نه؛ اصلا خواب نداریم. همه‌ش عملیاتیم… گفتم: پس کی می آیید؟ گفت:‌ ان شا الله چند روز دیگر بعد از عملیات اگر عمری باشد، می آیم. فعلا که عملیات داریم… که دیگر شهید شدند…

**: شما اصراری نداشتید حالا که حاج آقا بهمن‌ماه رفته‌اند، شب عید در تهران و پیش شما باشند؟

همسر شهید: نه، اصلا. چون من واقعا اعتقاد دارم حاج مراد باید به مسلمان‌ها کمک می‌کرد. ولی پدرشان تماس گرفته بودند و گفته بودند حداقل برای عید بیا و دوباره برو. گفته بود: خیلی شلوغ است و نمی توانم بیایم. پدر حاج آقا خیلی اصرار کرده بودند.

**: آخرین تماس چه روزی بود؟

همسر شهید: ایشان ۱۶ فروردین شهید ۱۳۹۶ شهید شدند و آخرین تماس ما شب قبلش ساعت ۱۱ بود.

**: فقط ایشان می توانستند تماس بگیرند؟

همسر شهید: ما هم می توانستیم تماس بگیریم. ایشان تلفن همراه داشتند و ما هم می توانستیم تماس بگیریم اما زمانی که در عملیات و در خط بودند خیلی کم می توانستند تماس بگیرند چون خیلی خط‌ها جابجا و خط روی خط می شد.

بعد از تماس با ما، حاج آقا با پدرشان تماس می گیرند. پدر شوهرم تعریف می کرد که در تماس آخر گفته بود که دیگر من را نمی بینید!

در تماس با من هم گفت: خودمان هم نمی دانیم کجاییم… اما چند روز قبلش که تماس گرفتم، گفت شکر خدا الان با آب فرات وضو گرفتم…

حاج مراد در آخرین گزارش و دست‌نوشتی که همراه وسائلش برای ما آوردند، نوشته بود که ما ۵ صبح جلسه داشتیم و حرکت کردیم به منطقه معردس در استان حماه… این آخرین یادداشت حاج آقا بود.

از ‌آنجا که می روند، به خانه‌ای مشکوک می‌شوند. حاج مراد فکر کرده بودند که بچه‌های خودی آنجا هستند. می روند و صدا می کنند و «یا زینب» می گویند تا ببینند نیروهای خودی هستند یا نه. گویا همزمان عملیات آن‌ها هم شروع می شود و همزمان حاج آقا را با تیر مستقیم می زنند. حاج حیدر و چند مدافع حرم فاطمیون را هم همانجا شهید کردند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
سردار شهید حاج مراد عباسی‌فر در کنار حاج قاسم سلیمانی

**: پیکر آن‌ها هم نیامد؟

همسر شهید: چرا؛ پارسال پیکر چهارنفر از آنها را آوردند. اتفاقا به ما گفتند که شاید یکی از آن چهار نفر حاج آقا باشد. من و پسر بزرگم آزمایش دی ان ای دادیم که مشخص شد به غیر از حاج حیدر (شهید جنتی) دو نفر از شهدا افغانستانی بودند و یک نفرشان هم پاکستانی بود. اما حاج آقا در همان موقع شهید شدند.

**: پس ماجرای عکسی که از پیکر حاج آقا هست، چیست؟

همسر شهید: این عکس را خود داعشی‌ها منتشر کردند. سه تا عکس از حاج آقا را همزمان منتشر کردند که افتخار کنند یک فرمانده نزدیک حاج قاسم را شکار کرده اند.

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
تصویری که داعشی‌ها از پیکر حاج مراد منتشر کردند

**: احتمالا جایی هم برده اند که کسی از مکان پیکر حاج آقا خبری ندارد… د.

همسر شهید: بله؛ احساس کرده اند که می توانند از طریق پیکر حاج آقا امتیازاتی بگیرند. همان اوایل هم از طرف سپاه به ما گفتند که داعشی‌ها منتظر شناسایی حاج آقا هستند. می خواهند میزان اهمیت مقام حاج مراد را بسنجند. شما هیچ چیزی نگویید. ما چیزی نگفتیم اما فضای مجازی پر شد از عکس‌ها و خبرهای مربوط به حاج مراد.

شهرستان ما هم یک شهرستان کوچک است و بسیار کامل، همه چیز را می دانستند.

**: البته از لباس و ظاهر حاج آقا هم به راحتی می شد تشخیص داد که از فرماندهان بوده اند… هیچ موقع بحث تبادل مطرح نشد؟

همسر شهید: نه؛ دیگر صحبتی از تبادل مطرح نشد چون احتمالا خود داعشی‌ها هم نمی دانستند که پیکر حاج آقا کجاست.

*میثم رشیدی مهرآبادی

ادامه دارد…

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس
حاج مرادعلی عباسی‌فر در دوران دفاع مقدس



منبع خبر

افتخار داعش به شکار فرمانده نزدیک به حاج قاسم +‌ عکس بیشتر بخوانید »

روایتی از میدان‌داری ماندگار فعالان مردمی «دیار حاج‌قاسم» علیه کرونا

روایتی از میدان‌داری ماندگار فعالان مردمی «دیار حاج‌قاسم» علیه کرونا



روایتی از میدان‌داری ماندگار فعالان مردمی «دیار حاج‌قاسم» علیه کرونا - کراپ‌شده

به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از مشرق، بیماری کرونا بزرگترین نعمتی بود در باب وحدت نیروهای مردمی در خیلی از اتفاقات پیش رو، هرچند تقویت کننده و اساس آن شهید سردار سلیمانی بود و این بحران کرنا و آن جمله کلیدی حاج‌قاسم که گفت، میزان فرصتی که در بحران‌ها وجود دارد در خود فرصت‌ها نیست.

جبهه فعالان مردمی دیار کریمان نیز که پیش از کرونا نیز در میدان بودند با شیوع این بیماری طی حدود یک سال گذشته در میدان هستند و اتحاد و دغدغه بسیاری دارند، امروز فرصتی فراهم شد تا گزارشی از تعدادی از نمایندگان مردمی استان را که در دیداری به رئیس سازمان تبلیغات اسلامی ارائه شد، برای مخاطبان ارائه کنیم.

ببینید:

عکس/ کرمان در یاد یار

حجت‌الاسلام اژدری از فعالین جبهه مردمی استان در این دیدار گفت: در مجموع استان کرمان، تعداد محلات و مساجد فعال استان در بحث مقابله با کرونا ۴۲۲ مورد، هیئت‌های مذهبی و گروه‌های جهادی ۶۲۹ مورد، ضدعفونی معابر توسط هیئت‌ها و مساجد ۲۵۵ مورد و آزادسازی زندانیان به تعداد بیش از ۱۰۰ نفر صورت گرفته است.

وی حضور روحانیون در بیمارستان‌ها و غسالخانه و تدفین اموات را ۵۲۵ نفر، حضور نیروهای مردمی در بیمارستان در مجموع ۴۸۲ نفر، مساجد فعال در بحث اشتغال را ۵۹ مسجد و نیازمندان شناسایی شده در محلات را بیش از ۱۶ هزار نفر و بیماران شناسایی شده را بیش از ۵ هزار نفر، توزیع بسته‌های شب یلدایی توسط مساجد محلات را بیش از ۹ هزار و توسط ائمه جمعه روستا بیش از ۷ هزار بسته اعلام کرد.

کمک مؤمنانه‌ای متفاوت؛ خرید محصولات از کشاورزان

حدود ۳۰ نفر از نیروهای مردمی به صورت هفتگی خرید مستقیم از کشاورزان و عرضه کننده محصولات کشاورزی دارند و آن را بسته‌بندی کرده و با قیمت پایین و کیفیت بالا به فروش می‌گذارند و از درآمد آن، اقلام و محصولاتی تهیه و به دست نیازمندان رسانده می‌شود.

احمدی رابط نیروهای مردمی از شهرستان جیرفت اظهار داشت: در بدو شیوع کرونا با همکاری فعالان مردمی و تبلیغات اسلامی، دفتر امام جمعه و .. اتفاقات خوبی در این شهرستان رقم خورد و در یکی از طرح‌های شاخص ما کمک مؤمنانه‌ای شکل گرفت که مدل آن با کمک مؤمنانه در دیگر مناطق کشور فرق می‌کند به این ترتیب که در این کمک مؤمنانه حدود ۳۰ نفر از نیروهای مردمی به صورت هفتگی خرید مستقیم از کشاورزان و عرضه کننده محصولات کشاورزی دارند و آن را بسته‌بندی کرده و با قیمت پایین و کیفیت بالا به فروش می‌گذارند و از درآمد آن، اقلام و محصولاتی تهیه و به دست نیازمندان رسانده می‌شود.

وی افزود: طرح دیگر ما در جیرفت که شکل گرفته است، دوشنبه‌های کریمانه است و هر خانواده که نهار برای اهل منزل خودش درست می‌کند حداقل یک نیازمند را مهمان خود می‌کند، ظرف‌های با کیفیت تحویل می‌شود و در ساعت مشخص بر اساس منطقه‌بندی مسئول غذا را تحویل و به نزدیک‌ترین نیازمند در همان منطقه تحویل می‌دهد.

احمدی با اشاره به اینکه عضوگیری طرح با زنان و جمع‌آوری و توزیع با آقایان است، بیان داشت: در قالب کمک‌های مؤمنانه‌ای که شکل گرفت با کمک‌های مردم شهرستان حدود ۷ زندانی از زندان آزاد شدند که همچنان این طرح‌ها ادامه دارد.

رفع مشکل بخش دیالیز بیمارستان با کمک خیران و مردم

غفوری نماینده نیروهای مردمی در شهربابک نیز اظهار کرد: گروهی بیش از یک سال گذشته ابتدا در فضای مجازی با هدف بیان مشکلات تشکیل شده و مردم جمع شدند و این گروهی شد برای ارتباط مردم و مسئولین با جامعه و به حدود ۱۵ هزار نفر افزایش یافت و توسعه پیدا کرده و نیروهای مردمی را برای حل مشکلات مردم بسیج کرد.

وی با بیان اینکه در این زمینه مرکز نیکوکاری را استارت زدیم، بیان داشت: در وقایع مختلف مردم حضور داشتند در بحث درمان و اشتغالزایی و تامین جهیزیه اقشار آسیب‌پذیر و در خصوص نیازهای مردم که بیان می‌شد برنامه داشتیم.

غفوری با بیان اینکه در خصوص بخش دیالیز بیمارستان شهربابک با کمک مردم و خیرین این مشکل رفع شد، خاطرنشان کرد: در موضوع کرونا نیروهای مردمی بسیج شدند و برای اقشار آسیب‌پذیر و خرید خانواده‌ها را انجام دادیم  و ابتدای امسال یک میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان به خانواده‌های گرفتار کمک شده است و بیش از ۱۰۰ گوشی به دانش‌آموزان اهدا شده است.

حضور ۱۶۰ هیئتی در شیفت‌های بیمارستان‌های کرمان

۱۶۰  هیئتی در شیفت‌های بیمارستان‌های کرمان حضور دارند و روزانه حدود ۲۴ نفر در سه شیفت کار می‌کنند و روزانه  ۱۲۰ آقا و ۴۰ خانم خدمات‌رسانی می‌کنند، پنج نفر طلبه نیز هستند که هفتگی در تمام شیفت‌ها کار می‌کنند.

اشرفی نماینده نیروهای مردمی در شهرستان کرمان نیز اظهار کرد: از آذر ماه چهار کارگروه در شهرستان تشکیل شد و کارگروه بیمارستان‌ها، کمک‌های مومنانه، خانواده‌های مستمند درگیر کرونا و مشاغل خرد که بر اثر کرونا به مشکل خوردند و تمام دوستان هیئتی بر اساس پتانسیل در این کارگروه‌ها قرار گرفتند.

وی در تشریح برنامه‌های کارگره بیمارستان افزود: ۱۶۰  هیئتی در شیفت‌های بیمارستان‌های کرمان حضور دارند و روزانه حدود ۲۴ نفر در سه شیفت کار می‌کنند و روزانه  ۱۲۰ آقا و ۴۰ خانم خدمات‌رسانی می‌کنند، پنج نفر طلبه نیز هستند که هفتگی در تمام شیفت‌ها کار می‌کنند.

اشرفی با اشاره به خدمات دادن نیروهای مردمی به بیمارستان‌ها مثل سوپ و آبمیوه‌ها و .. عنوان کرد:  همچنین طی تفاهمی با بیمارستان‌ها، برخی نیروهای ما معین خانواده‌های پرسنل بیمارستان‌ها هستند تا دغدغه پرسنل فقط کار باشد.

اشرفی با اشاره به کمک‌های مومنانه طی چند عملیات وتوزیع ۲ هزاربسته معیشتی تصرحی کرد: در کارگروه خانواده، خانواده‌های درگیر کرونا شناسایی و خانواده‌های بدون سرپرست خدمات گرفتند و در کارهای خرد درگیر کرونا اشتغالزایی کم ولی مطالبه‌گری را برای پیگیری کارهای بیمه در تامین اجتماعی و اداره کار انجام دادیم.

وی با بیان اینکه کارگروه‌ها ادغام در محلات شد و در شهر کرمان بر اساس مراکز بهداشت در ۱۴ مرکز کار شروع شد، گفت: اکنون ۱۸ فرمانده منطقه داریم که ۱۲ محله را پوشش می‌دهند، ۱۸۰ هیئت و مسجد در محلات کار می کنند و تمام عملیات‌های ما در مناطق تعریف شدند.

اشرفی خاطرنشان کرد: عملیات‌ها محله محور شده در موضوع خانواده‌های شهدای حادثه تشییع در هر محله به فرماندهان محلات متصل شدند چه دیدار با خانواده‌ها و همچنین حسینیه‌های سیار جلوی خانه شهدا در محلات انجام می‌شود و پتانسیل هیئتی و مسجدی را در قالب محلات دنبال و تلاش می‌کنیم این طرح‌ها تقویت شده و ادامه‌دار باشد.

راه‌اندازی اولین کارگاه تولید ماسک سیرجان توسط طلبه‌ها

نماینده نیروهای مردمی سیرجان گفت: از روز اول وضعیت کرونا با هیئتی‌ها، مسجد و طلاب، قرارگاه مدافعین سلامت با محوریت طلاب در این شهرستان راه افتاد و شش کارگروه با کمک بسیج و سپاه راه‌اندازی شد.

وی از راه‌اندازی اولین کارگاه تولید ماسک سیرجان توسط طلبه‌ها خبر داد و عنوان کرد: بعد از اینکه قرارگاه امام حسن (ع) راه افتاد بت تعامل بین سازمان و … اتفاقات خوبی رقم خورد و بسته‌های معیشتی بر اساس شماره ملی‌ها را مدیریت کردیم.

نماینده نیروهای مردمی سیرجان گفت: با شروع عملیات حاج قاسم قرارگاهی راه انداختیم و مجموعه‌های خودجوش توانایی‌های خود را اعلام کردند و ۱۴ مرحله پیش‌بینی شد.

پیگیری نیروهای مردمی برای ساخت کلانتری و ایجاد خانه مهارت

رویین‌پور اظهار کرد: در بحث حاشیه شهر و شمال شهر کرمان که بیشتر آن تازه تاسیس است و حدود ۳۶ هزار جمعیت دارد از سال ۸۵ چون خارج از محدوده شهری بود یکسری ناهنجاری‌های اجتماعی در منطقه رخ داد که بچه‌های فرهنگی و هیئت‌های نزدیک این محله به فکر افتادند و کارهایی انجام دادند، سال ۹۲ با همت جبهه فرهنگی دور هم جمع شده و یک تیم تشکیل شد و سال ۹۸ به نام محله مهربان کار کلی‌تر انجام شد.

وی بیان کرد: شناسایی خانواده‌های کرونایی و بی‌بضاعت و کمک‌های مومنانه و در زمینه‌های عمرانی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کارهایی شروع کردیم و فرهنگسرا و سالن ورزشی ساختیم که به دست همین نیروها مدیریت می‌شود و کمپ تخصصی در حال ساخت است.

رویین‌پور با اشاره به پیگیری نیروهای مردمی برای اختصاص زمین و بودجه برای ساخت کلانتری در این محله افزود: شناسایی مردمی که از شهرستان‌ها به اینجا مهاجرت کردند و دلیل مهاجرت توسط نیروهای مردمی صورت گرفته و همین نیروها در همان مناطق کارهایی انجام دادند که حاشیه شهر وسعت پیدا نکند.

وی گفت: قبلا در این محله یک مسجد داشت و اکنون ۸ تکیه و مسجد و هفت هیئت دارد و همه فعال هستند و چون محله جوانی است پیگیر خانه مهارت نیز هستیم.

آموزش به دانش‌آموزان نیازمند به شکل خصوصی

حجت‌الاسلام اژدری از منطقه شهید فخری‌زاده کرمان نیز با بیان اینکه بنیاد هدایت در سطح استان دغدغه ما بود و در بحث امام محله‌ها خیلی جدی دنبال کردیم، گفت: در مرحله اول فعالین محله را در تمام حوزه‌ها جمع کردیم و سپس تقسیم‌بندی بر اساس فعالین به ۱۴ محله و منطقه و سرتیم و مسجدمحور صورت گرفت.

وی بیان کرد: فعالین حوزه خواهران هم به همین شکل شناسایی و ۱۴  محله این منطقه با محوریت مسجدها کارهای خودشان را شروع کردند. پس از آن در اولین قدم همه مسئولین و نهادها منطقه را جمع کردیم و بیماران محله را شناسایی و به آنها رسیدگی کردیم، همچنین آموزش به دانش‌آموزان نیازمند به شکل خصوصی در تمام پایه‌ها صورت می‌گیرد.

کارگر نماینده مردمی منطقه فیروزآباد کرمان با اشاره به پوشش جمعیت ۴۰ هزار نفری در این منطقه شامل ادیان مسلمانان و … اظهار کرد: ۱۷ هیئت فعال و ۱۲ مسجد و پنج تکیه در این منطقه فعال است و روحانیون مساجد فعال و جوان هستند.

وی ادامه داد: بر اساس محوریت مسجد کارگروه‌ها تشکیل شد، قرارگاه مرکزی و هشت روحانی و هشت سرتیم در قرارگاه وارد شدند و همچنین جلساتی با دستگاه‌های حاکمیتی برای رفع دغدغه‌های مردم برگزار کردیم.

ایثار نیروهای مردمی در ذهن مردم می‌ماند

حجت‌الاسلام قمی رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور با تقدیر از زحمات نیروهای مردمی و با بیان اینکه نگذاشتید حرف مقام معظم رهبری روی زمین بماند، اظهار داشت: پیش از این شاید توجه ما کمتر به مسئله‌های مردم بوده است و به عنوان خواسته از خدا می‌خواهیم که به مردم خدمت کنیم.

وی با بیان اینکه نفع برای مردم در جبهه فرهنگی جریان انقلابی بیش از هر چیزی باید ملموس باشد و باید پیش از این به این سمت می‌رفتیم، عنوان کرد: به برکت عملیات حاج‌قاسم و یاد حاج‌قاسم خدمت به مردم در تمام عرصه‌ها بیمارستان‌ها، معیشت و … انجام شد، دنبال روش‌های عجیب و غریب دیگر نیستیم باید با روش‌های خودمان کار کنیم و گره از مشکلات مردم بگشاییم.

قمی تصریح کرد: نیورهای مردمی در میدان کار زیاد دارن و باید پشتیبانی و حمایت کنیم، به نام نامی حاج قاسم نیروهای مردمی نگذاشتند کار روی زمین بماند و باید به این نیروها افتخار کرد و برای اینکه بتوانیم خدمت موثر فرهنگی به جامعه بکنیم باید بن‌مایه‌های درونی و رویه‌های حرکتی خودمان را خیلی تقویت کنیم.

رئیس سازمان تبلیغات اسلامی کشور بیان داشت: باید دغدغه‌های حاج قاسم را دنبال کنیم و برکت مجاهدت کار نیروهای مردمی باید این باشد که دایره‌های مخاطبین توسعه و وسعت کار هم بیشتر شود مسئله و میدان کار این است و حضرت آقا در بیانیه گام دوم فرمودند، ریشه‌ای‌ترین جهاد امید است.

وی با بیان اینکه مهمترین مسئله امروز امیدآفرینی است خیلی از کارهای شما در ذهن مردم می‌ماند، خاطرنشان کرد: ایثار نیروهای مردمی در ذهن مردم می‌ماند و مردم می‌دانند اگر گرفتاری شد نیروهای مکتبی و انقلابی پای کار هستند.

قمی گفت: این به میدان آمدن مایه دلگری مقام معظم رهبری است و مسئله دارای اولویت ایشان را در جهاد امید و جنگ روایت‌ها به واسطه خدمات میدانی در اذهان مردمی بتوانید ارتقا داده و پیش ببرید، انشاءالله برترین موهبت‌های معنوی و اخروی نصیب و شامل حالتان خواهد شد.

۱۶۰  هیئتی در شیفت‌های بیمارستان‌های کرمان حضور دارند و روزانه حدود ۲۴ نفر در سه شیفت کار می‌کنند و روزانه  ۱۲۰ آقا و ۴۰ خانم خدمات‌رسانی می‌کنند، پنج نفر طلبه نیز هستند که هفتگی در تمام شیفت‌ها کار می‌کنند.



منبع خبر

روایتی از میدان‌داری ماندگار فعالان مردمی «دیار حاج‌قاسم» علیه کرونا بیشتر بخوانید »