قصر شیرین

سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاه

سختی دو چندان ایام اسارت با شنیدن خبر اسیر شدن خانواده/ روایتی از دقت نظر خلبانان ایرانی


سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاهبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حسین عزیزی آزاده دوران دفاع مقدس است که ۱۰ سال در زندان‌های عراق طعم اسارت را چشیده است.

در ادامه بخشی از خاطره وی از اولین لحظات اسارتش را می‌خوانید.

دو روز به سختی گذشت. لحظه‌ی خداحافظی با همسرم مدام در ذهنم مرور می‌شد، نگاه نگرانش در ذهنم حک شده بود، یاد آخرین جمله‌ام افتادم که گفته بودم: شاید دیگر برنگردم. از ازدواج ما تنها دو ماه گذشته بود و در طول این مدت من نتوانسته بودم به درستی وظایفم را نسبت به او انجام دهم و از او مراقبت کنم و حالا من، اینجا در این کشور غریب بدون هیچ خبری از او و خانواده‌ام لحظه‌ها را سپری می‌کردم. لحظه‌هایی که هر کدام به سختی و کندی سپری می‌شدند.

صدای باز شدن در سوله مرا از افکارم بیرون کشید، مردی را هل دادند داخل سوله؛ افتاد کنار من، سرش پایین بود. سرش را که بلند کرد او را شناختم، یکی از اقوام بود. شانه‌هایش را گرفتم و بلندش کردم و گفتم: «آقا اقبال خودتی؟ شما کی اسیر شدی؟» گفت: «دیروز. ما را وقتی داشتیم از جاده قصرشیرین به سرپل می‌رفتیم اسیر کردند. چند نفر دیگه از فامیل هم با من بودند. از جمله فتح… و رضا و حبیب و منصور و مرتضی که همه‌ی ما محاصره شدیم». فتح الله برادر بزرگترم بود، رضا برادر همسرم و منصور و مرتضی و حبیب هم از بستگان بودند.

گفتم: «الآن کجا هستند؟» گفت: «من را از آن‌ها جدا کردند، آنها را بردند جای دیگری، اطلاعی ندارم.» با شنیدن این خبر غم و اندوه دوباره‌ای در جانم نشست. تعداد زیادی از اقوام همه اسیر شده بودند، مخصوصا برادر بزرگترم و این خیلی دردناک و غم‌انگیز بود. همه کسانی را که اقبال نام برده بود و خودش، از نیرو‌های سپاه پاسداران بودند. بعثی‌ها از همان ابتدا دنبال نیرو‌های سپاهی بودند. بی خبری از آشنایان خیلی سخت بود، فکر‌های زیادی به سرم خطور می‌کرد، تصور می‌کردم که با بعثی‌ها درگیر می‌شوند و در میان این درگیری کشته می‌شوند.

بعثی‌ها از دست پاسدار‌ها خشمگین بودند و منتظر هر فرصتی بودند که بتوانند آن‌ها را شناسایی و با آن‌ها برخورد جدی کنند و آن‌ها را به باد کتک بگیرند و اینکه به بهانه‌های مختلف سر به نیست‌شان کنند و این نتیجه تبلیغات منفی و حساسیت شدید علیه نیرو‌های سپاهی بود.

این افکار و هزاران فکر دیگر، ذهنم را درگیر کرده بود. بیشتر از اینکه نگران اوضاع و احوال خودم باشم نگران برادرم و دیگر اقوام بودم. صدای باز شدن در آهنی بزرگ سوله مرا به خودم آورد. دوباره همه‌مان را از سوله بیرون بردند و سوار کامیون کردند. این بار روی کامیون را با چادر برزنت پوشانده بودند. داخل کامیون تاریک بود و گرم، طوری که هیچ منفذی برای نفس کشیدن وجود نداشت، حضور این همه آدم توی محیط کوچک و گرم و بسته، فضا را به شدت غیر قابل تحمل کرده بود. دنبال منفذ یا سوراخی می‌گشتیم تا کمی هوا وارد ماشین شود که یکی از بچه‌ها با چاقویی که در لباسش پنهان کرده بود سقف چادر را پاره کرد. روشنایی و هوا همزمان وارد ماشین و خیالمان از بابت هوا راحت شد.

دو ساعتی گذشت، راه زیادی را طی کرده بودیم. ناگهان صدای آژیر از بیرون شنیده شد. کامیون متوقف شد، سربازان ماشین‌ها را رها کردند و هر کدام به گوشه‌ای فرار کردند. صدای انفجار‌های مهیبی به گوش می‌رسید، بعثی‌ها مدام فریاد می‌زدند. ضد هوایی‌ها بدون وقفه تیراندازی می‌کردند، دود غلیظ و سیاهی تمام شهر را فرا گرفته بود؛ از فریاد‌های بعثی‌ها و دود‌هایی که تمام آسمان اطراف را احاطه کرده بود متوجه شدیم که هواپیما‌های جنگی ایرانی به پالایشگاه بغداد حمله کرده و آن مناطق را بمباران می‌کنند.

جنگنده‌های ایرانی از آسمان روی سرمان در حال عبور بودند؛ هر آن ممکن بود بمب‌هایشان را روی سر ما خالی کنند، اما هدفشان تنها پالایشگاه بود و کامیون‌های نظامی که اسرا را منتقل می‌کردند را هدف قرار ندادند. شاید متوجه شده بودند که کامیون‌ها حامل اسرای ایرانی هستند. وقتی فهمیدیم که جریان از چه قرار است خواستیم از کامیون پیاده شویم که بعثی‌ها شروع به شلیک تیر هوایی کردند و اجازه ندادند کسی پیاده شود. البته فرار کردن در چنین شرایطی امکان پذیر هم نبود. صدا‌ی تیر‌های هوایی و فریاد بعثی‌ها ما را دوباره به داخل کامیون کشاند.

صدای تیراندازی قطع شد و کامیون روشن شد و دوباره حرکت کرد. خسته بودیم و تمام بدن‌مان کوفته بود. ساعتی بعد کامیون‌ها ایستادند و دستور دادند تا پیاده شویم. ما را هدایت کردند به داخل یک سوله بزرگ که کف آن سیمانی بود، سوله ظرفیت تعداد ما را نداشت. مجبور بودیم بنشینیم، حتى جا نبود دراز بکشیم. ۲۴ ساعت ما را آنجا نگه داشتند حتی اجازه نمی‌دادند برویم دستشویی. بعضی از اسرا که تحمل تشنگی را نداشتند سر و صدا راه می‌انداختند، اما خبری از آب نبود. ساعت‌ها به کندی می‌گذشت. آینده مبهم و نامعلوم خودمان از یک طرف و فکر خانواده و شهرمان از طرف دیگر ذهن‌مان را به شدت مشغول کرده بود. تصویر ویرانی قصر شیرین و آوارگی خانواده‌ها لحظه‌ای از ذهنمان دور نمی‌شد. حالا خستگی، گرسنگی و تشنگی خودمان بماند.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

سختی دو چندان ایام اسارت با شنیدن خبر اسیر شدن خانواده/ روایتی از دقت نظر خلبانان ایرانی بیشتر بخوانید »

سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاه

سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاه


سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاهبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حسین عزیزی آزاده دوران دفاع مقدس است که ۱۰ سال در زندان‌های عراق طعم اسارت را چشیده است در ادامه بخشی از خاطره وی از اولین لحظات اسارتش را می‌خوانید.

۲ روز به سختی گذشت. لحظه‌ی خداحافظی با همسرم مدام در ذهنم مرور می‌شد، نگاه نگرانش در ذهنم حک شده بود، یاد آخرین جمله‌ام افتادم که گفته بودم: شاید دیگه برنگردم. از ازدواج ما تنها ۲ ماه گذشته بود و در طول این مدت من نتوانسته بودم به درستی وظایفم را نسبت به او انجام دهم و از او مراقبت کنم و حالا من، اینجا توی این کشور غریب بدون هیچ خبری از او و خانواده‌ام لحظه‌ها را سپری می‌کردم. لحظه‌هایی که هر کدام به سختی و کندی سپری می‌شدند.

صدای باز شدن در سوله مرا از افکارم بیرون کشید، مردی را هل دادند داخل سوله، مرد افتاد کنار من، سرش پایین بود. سرش را که بلند کرد او را شناختم، یکی از اقوام بود. شانه‌هایش را گرفتم و بلندش کردم و گفتم: «آقا اقبال خودتی؟ شما کی اسیر شدی؟» گفت: «دیروز. ما رو وقتی داشتیم از جاده قصرشیرین به سرپل میرفتیم اسیر کردن. چند نفر دیگه از فامیل هم با من بودن. از جمله فتح… و رضا و حبیب و منصور و مرتضی که همه‌ی ما محاصره شدیم». فتح الله برادر بزرگترم بود، رضا برادر همسرم و منصور و مرتضی و حبیب هم از بستگان بودند.

گفتم: «الآن کجا هستن؟» گفت: «من رو از آن‌ها جدا کردن، اونارو بردن جای دیگه از شان اطلاعی ندارم.» با شنیدن این خبر غم و اندوه دوباره‌ای در جانم نشست. تعداد زیادی از اقوام همه اسیر شده بودند، مخصوصا برادر بزرگترم و این خیلی دردناک و غم انگیز بود. همه کسانی را که اقبال نام برده بود و خودش، از نیرو‌های سپاه پاسداران بودند. عراقی‌ها از همان ابتدا دنبال نیرو‌های سپاهی بودند. بی خبری از آشنایان خیلی سخت بود، فکر‌های زیادی به سرم خطور می‌کرد، تصور می‌کردم که با عراقی‌ها درگیر می‌شوند و در میان این درگیری کشته می‌شوند. عراقی‌ها از دست پاسدار‌ها خشمگین بودند و منتظر هر فرصتی بودند که بتوانند آن‌ها را شناسایی کنند و با آن‌ها برخورد جدی کنند و آن‌ها را به باد کتک بگیرند و اینکه به بهانه‌های مختلف سر به نیست‌شان کنند و این نتیجه تبلیغات منفی و حساسیت شدید بر علیه نیرو‌های سپاهی بود.

این افکار و هزاران فکر دیگر، ذهنم را درگیر کرده بود. بیشتر از اینکه نگران اوضاع و احوال خودم باشم نگران برادرم و دیگر اقوام بودم. صدای باز شدن در آهنی بزرگ سوله مرا به خودم آورد. دوباره همه‌مان را از سوله بیرون بردند و سوار کامیون کردند. این بار روی کامیون را با چادر برزنت پوشانده بودند. داخل کامیون تاریک بود و گرم، طوری که هیچ منفذی برای نفس کشیدن وجود نداشت، حضور این همه آدم توی محیط کوچک و گرم و بسته، فضا را به شدت غیر قابل تحمل کرده بود. دنبال منفذ یا سوراخی می‌گشتیم تا کمی هوا وارد ماشین شود که یکی از بچه‌ها با چاقویی که در لباسش پنهان کرده بود سقف چادر را پاره کرد. روشنایی و هوا همزمان وارد ماشین شد. خیالمان از بابت هوا راحت شد.

۲ ساعتی گذشت، راه زیادی را طی کرده بودیم. ناگهان صدای آژیر از بیرون شنیده شد. راننده کامیون را متوقف کرد، سربازان ماشین‌ها را رها کردند و هر کدام به گوشه‌ای فرار کردند. صدای انفجار‌های مهیبی به گوش می‌رسید، عراقی‌ها مدام فریاد می‌زدند. ضد هوایی‌ها بدون وقفه تیراندازی می‌کردند، دود غلیظ و سیاهی تمام شهر را فرا گرفته بود؛ از فریاد‌های عراقی‌ها و دود‌هایی که تمام آسمان اطراف را احاطه کرده بودند متوجه شدیم که هواپیما‌های جنگی ایرانی به پالایشگاه بغداد حمله کرده و آن مناطق را بمباران می‌کنند. جنگنده‌های ایرانی از آسمان روی سرمان در حال عبور بودند؛ هر آن ممکن بود بمب‌هایشان را روی سر ما خالی کنند، اما هدفشان تنها پالایشگاه بود و کامیون‌های نظامی که اسرا را منتقل می‌کردند را هدف قرار ندادند. شاید متوجه شده بودند که کامیون‌ها حامل اسرای ایرانی هستند. وقتی فهمیدیم که جریان از چه قرار است خواستیم از کامیون پیاده شویم که عراقی‌ها شروع به شلیک تیر هوایی کردند و اجازه ندادند کسی پیاده شود. البته فرار کردن در همچنین شرایطی امکان پذیر هم نبود. صدا‌های تیر‌های هوایی و فریاد عراقی‌ها ما را دوباره به داخل کامیون کشاند.

صدای تیراندازی قطع شد و کامیون روشن شد و دوباره حرکت کرد. خسته بودیم و تمام بدن مان کوفته بود. ساعتی بعد کامیون‌ها ایستادند و دستور دادند تا پیاده شویم. ما را هدایت کردند به داخل یک سوله بزرگ که کف آن سیمانی بود، سوله ظرفیت تعداد ما را نداشت. مجبور بودیم بنشینیم، حتى جا نبود دراز بکشیم. ۲۴ ساعت ما را آنجا نگه داشتند حتی اجازه نمی‌دادند برویم دستشویی. بعضی از اسرا که تحمل تشنگی را نداشتند سر و صدا راه می‌انداختند، اما خبری از آب نبود. ساعت‌ها به کندی می‌گذشت. آینده مبهم و نامعلوم خودمان از یک طرف و فکر خانواده و شهرمان از طرف دیگر ذهن مان را به شدت مشغول کرده بود. تصویر ویرانی قصر شیرین و آوارگی خانواده‌ها لحظه‌ای از ذهنمان دور نمی‌شد. حالا خستگی، گرسنگی و تشنگی خودمان بماند.

انتهای پیام/ ۱۴۱



منبع خبر

سختی اسارت با شنیدن خبر اسارت خانواده/ کینه بعثی‌ها از سپاه بیشتر بخوانید »

روزشمار دفاع مقدس (۲۰ فروردین)


روزشمار دفاع مقدس (۲۰ فروردین)رویداد‌های مهم این روز در تقویم خورشیدی (۲۰ فروردین)

• ولادت شهید محسن شکری قلعه سفیدی (۱۳۳۶ ه.ش)

• ولادت شهید منصور نعمتی قمصری فرمانده گردان امام محمدباقر (ع) تیپ ۲۵ کربلا (استان اصفهان، شهرستان قمصر) (۱۳۳۷ ه.ش)

• ولادت شهید على جورین سر (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۳۸ ه.ش)

• ولادت شهید محمدباقر حاجی یوسفی (استان قزوین، شهرستان قزوین) (۱۳۳۹ ه.ش)

• ولادت شهید اکبر آشتاب فرمانده واحد ادوات (ضد زره) لشکر ۳۱ عاشورا (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۴۱ ه.ش)

• ولادت شهید حبیب‌الله رمضانی (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۴۳ ه.ش)

• ولادت شهید کاووس شیخعلی (استان فارس، شهرستان نی ریز، روستای کوشکک) (۱۳۴۳ ه.ش)

• ولادت شهید غلامرضا خان‌محمدی (استان سمنان، شهرستان دامغان) (۱۳۴۶ ه.ش)

• ولادت شهید اصغر پاشاپورداش آتان (استان آذربایجان شرقی، شهرستان مراغه، روستای داش آتان) (۱۳۴۶ ه.ش)

• ولادت شهید مدافع حرم رحمان بهرامی (استان زنجان، شهرستان سلطانیه، روستای طهماسب آباد) (۱۳۴۷ ه.ش)

• ولادت شهید علیرضا شهبازی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۵ ه.ش)

• قطع رابطه سیاسی ایران و آمریکا (۱۳۵۹ ه.ش)

• شهادت شهید احمد رشیدپور حریسی (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید محمد فرجی (استان همدان، شهرستان ملایر) (۱۳۶۱ ه.ش)

• شهادت شهید احمد اسدنیا (استان ایلام، شهرستان ملکشاهی) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید حمید حاتمی (استان ایلام، شهرستان ایلام، روستای پارده چوار) (۱۳۶۴ ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر رضایی شرفدارکلایی (استان مازندران، شهرستان ساری) (۱۳۶۵ ه.ش)

• شهادت شهید مطلب غلامی (استان کردستان، شهرستان بیجار، کوتان سفلی) (۱۳۶۵ ه.ش)

• اجرای عملیات کربلای ۹ در قصر شیرین (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید رامین عقدایی (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی شیری اقباش (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید مهدی نصیبی (استان تهران، شهرستان شمیرانات) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید خیرالله گالش قاسمی (استان مازندران، شهرستان رامسر) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید سیدکمال حسینى (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید محسن غرسبان روزبهانی (استان لرستان، شهرستان بروجرد) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید خان میرزا استواری فرمانده گردان عملیاتی امام رضا (ع) لشکر ۱۹ فجر (استان فارس، شهرستان لار) (۱۳۶۶ ه.ش)

• شهادت شهید بهزاد بور (استان مازندران، شهرستان نور) (۱۳۶۷ ه.ش)

• شهادت شهید سیدمرتضی آوینی (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۷۲ ه.ش)

• شهادت شهید محمد سعید یزدان‌پرست (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۷۲ ه.ش)

• شهادت شهید داوود تاوانه (استان ایلام، شهرستان مهران) (۱۳۸۳ ه.ش)

• شهادت شهید اصغر قضاوی (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۹۵ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مهدی دهقان (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم سیدعمار موسوی (استان خوزستان، شهرستان اهواز) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم حامد رضایی (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم محمد مهدی لطفی نیاسر (استان قم، شهرستان قم) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم اکبر زوار جنتی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم حجت‌الله نوچمنی (استان گلستان، شهرستان گرگان، روستای نوچمن) (۱۳۹۷ ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم مرتضی بصیری پور (استان خراسان جنوبی، شهرستان نهبندان، روستای اسلام آباد) (۱۳۹۷ ه.ش)

• روز هنر انقلاب اسلامی

• روز ملی فناوری هسته‌ای

رویداد‌های مهم این روز در تقویم میلادی (۹ آوریل)

• کشتار فلسطینیانِ روستای دیر یاسین توسط صهیونیست‏‌های تروریست (۱۹۴۸ م)

• تصرف بغداد توسط اشغال‏گران امریکایی و انگلیسی در جریان حمله به عراق (۲۰۰۳ م)

• سقوط صدام حسین دیکتاتور سفاک عراق در پی سقوط بغداد (۲۰۰۳ م)



منبع خبر

روزشمار دفاع مقدس (۲۰ فروردین) بیشتر بخوانید »

پدر شهیدان «ثمری شاد» به فرزندان شهیدش پیوست


پدر شهیدان «ثمری شاد» به فرزندان شهیدش پیوستبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌‎پرس، مرحوم «شهریار ثمری شاد» پدر شهیدان «مرتضی و شاهمراد ثمری شاد» ۱۴ فروردین بر اثر کهولت سن دعوت حق را لبیک گفت و آسمانی شد.

شهید «شاهمراد ثمری» سال ۱۳۶۱ در منطقه عملیاتی قصرشیرین بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

شهید «مرتضی ثمری شاد» یک سال قبل از برادرش در منطقه جنوب به شهادت رسید.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

پدر شهیدان «ثمری شاد» به فرزندان شهیدش پیوست بیشتر بخوانید »

رونمایی از ۸۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس


رونمایی از ۸۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدسبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، آیین رونمایی مجازی از ۸۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی و اسنادی دفاع مقدس توسط سازمان اسناد و مدارک دفاع مقدس برگزار می‎شود.

این مراسم ۲۵ آذر سال ۱۳۹۹ در سالن قصر شیرین موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس در ساعت ۱۰ صبح برگزار خواهد شد.

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

رونمایی از ۸۰ عنوان کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس بیشتر بخوانید »