گامهای عاشقانه تا زینبیه
کتاب«پرتگاه پشت پاشنه» نوشته مجید اسطیری روایتی است از زندگی شهید عبدالبصیر جعفری، یکی از رزمندگان تیپ فاطمیون که در راه دفاع از حرم زینبیه جان خود را فدای آرمانهای بزرگ کرد.
به گزارش مشرق، در گذر از زندگی شهید عبدالبصیر جعفری، به راستی ممکن است که به این باور برسیم که شهدا همچون دیگران زیستهاند. آنان نیز همچون ما در مسیر زندگی گام برداشتند و در ابتدا هیچ ویژگی خارقالعادهای نداشتند که از دیگران متمایز شوند. داستان زندگی او، حکایتی است از همان نوع قصههای مردمگونه که میخواهد به ما بگوید شهدا در آغاز همانند ما هیچ ویژگی بارزی نداشتند که سرنوشتشان را رقم بزند بلکه به تدریج در مسیرهای پر مخاطرهای که اختیار کردند جان و دل خود را در معاملهای با خداوند فدای آرمانهای بزرگتر از خود کردند و در این میان خریداری شدند. آنان جان و خانوادهشان را در راه رضای خداوند نهادند و در نهایت به اوج عزت و کرامت رسیدند.
زندگی عبدالبصیر جعفری، یا همانطور که رزمندگان تیپ فاطمیون او را میشناختند، «علی بلوچ» در نگاه اول شاید به نظر یک قصه باورنکردنی بیاید. او که گویی همیشه در لبه پرتگاه زندگی خود ایستاده بود از ابتدا تا انتهای مسیرش با در آغوش کشیدن سختیها و چالشهای فراوان به انتهای عشق و رفاقت تا درگیر شدن با گناه و اعتیاد و در نهایت تا مرز نابودی پیش رفت، اما همیشه سربلند و استوار ایستاد. این روایت میخواهد به ما بگوید که حتی در سختترین شرایط نیز میتوان در برابر سرنوشت ایستاد و از خود گذشت. عبدالبصیر، مردی که در تمام عمر خود با کشمکشهای درونی و بیرونی دست و پنجه نرم کرده بود، در نهایت در برابر سرنوشت خود ایستاد و به طور شجاعانه مسیر خود را تغییر داد.
اگر به داستان زندگی او در این کتاب نظر کنیم، در مییابیم که در تمام دوران زندگیاش جنگ و آشوب از همان روزهای نخست در کنار او بوده است، از کوچ اجباریاش در دوران کورکی به اصفهان تا فرار او با دختر مورد علاقهاش و پس از آن قدمهایی که در راهی طولانی گذاشت و به زینبیه ختم شد. مسیری که زندگیاش را به طور شگرفی تغییر داد و او را در میدانهای نبرد با دشمنان خدا و انسانیت به عنوان یک رزمنده فداکار معرفی کرد.
اگر در لحظات اولیه زندگیاش به او نگاه کنیم شاید هیچ گاه نمیتوانستیم تصور کنیم که روزی در دفاع از حرم زینبیه جان خود را فدای اهدافی مقدس کند. نه تنها ما بلکه تمامی افرادی که از دور و نزدیک حتی یک برخورد کوچکی با او داشتند هم نمیتوانستند این مسئله را درک یا حتی پیشبینی کنند. آن زمانی که شاید تعدادی از افراد برای گرفتن حق و حقوقی به این جنگ میرفتند او تنها یک هدف داشت آن هم دفاع از حرم زینبیه بود. هیچکس حتی خانواده او نمیتوانستند تصور کنند که روزی علی جعفری بر روی دستان جمعیت عظیمی تشیع شود و این گونه مورد عزت و احترام قرار گیرد، شاید تنها در همین قاب از زندگی او بود که پدرش به او افتخار کرد و تمامی خاطرات گذشته را به دست فراموشی سپرد. شاید باید گفت حتی باور این عزت و احترام برای خود او هم قابل تصور و ممکن نبود، اما در اولین مرخصیاش وقتی به دیدن او آمدند و دل و جان به حرفهای سپردند به این نکته رسید که حالا دیگر از یک انسان معمولی به انسانی بزرگ و محترم بدل شده است.
اما او با همه چالشها و دردسرهایی که برای خانوادهاش ایجاد کرد هیچ گاه از تلاش برای تغییر مسیر زندگی دست برنداشت، حتی در زمانی که در دام اعتیاد گرفتار بود تلاش کرد تا از این بند رها شود و دوباره مسیر نهایی خود را پیدا کند.
نویسنده در کتاب «پرتگاه پشت پاشنه» با قلمی روان داستان زندگی شهید عبدالبصیر جعفری را از جوانب مختلف به تصویر کشیده است. از روزهای غربت و مدرسه، دوران کودکی و کارگری تا روزهای پر از عشق و شور جوانی و سپس لحظات سخت لغزش و رهایی از اعتیاد و در نهایت روزهای مقاومت و جهاد در میدان جنگ. در این کتاب با مردی روبرو میشویم که از همان ابتدا آموخته بود برای دستیابی به خواستههایش مبارزه کند. این روحیه همان نیرویی بود که به او اجازه داد تا در راه آرمانهای بزرگش ثابت قدم بماند و در این مسیر به درستی در جایگاه عزت و کرامت خداوند قرار گیرد.
از نکات قابل توجه این کتاب آن است که، عبدالبصیر در بسیاری از مواقع با مشکلات هویتی دست و پنجه نرم میکرد. او که چهرهاش هیچ شباهتی به افغانها نداشت، مجبور بود برای اثبات اصالت و هویت خود گاهی به زبان آبا و اجدادیاش صحبت کند. او همین مسئله را برای پیوستن به تیپ فاطمیون داشت که برای اثبات هویت و شیعه بودن خود در این مسیر سختی زیادی را متحمل شد، اما دست آخر راهی به سوریه شد.
این سفر سخت که از فراه افغانستان آغاز شد و به مشهد، اصفهان و قم رسید در نهایت به سوریه و پایانی حماسی ختم شد. هرچند داستان زندگی او هرگز پایان نمییابد چرا که عبدالبصیر جعفری نمادی است از فردی که در برابر چالشهای زندگی سر تعظیم فرود نیاورد و در دل تاریکیها همیشه به روشنایی ایمان و آرمانهای خود متعهد ماند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم: «میرزایی برگشته بود و با حیرت به علی نگاه میکرد. علی بلندتر از قبل فریاد کشید: خدایا! خدایا، خودت شاهد باش! من تازه راه رو پیدا کردهم. من تازه فهمیدهم از چه راهی باید برم؛ اما اینها نمیذارن. دو هفته ست که دارم بال بال میزنم. دارم دیونه میشم. به خود بیبی زینب، دیگه تحمل ندارم.
و های های شروع کرد به گریه کردن. بچههایی که پای پلکان هواپیما به صف ایستاده بودند، همه برگشته بودند و علی را نگاه میکردند. میرزایی فوری خودش را به علی که روی آسفالت نشسته بود و سرش را میان دستانش گرفته بود، رساند و گفت: علی زشته. این کارها کارها چیه؟! چرا دیوونه بازی درمیآری؟ یه مشکلی پیش اومده، حالا بالاخره حل میشه. من به تو قول میدم. چرا خودت رو اینقدر ناراحت میکنی؟ من میگم حل میشه. اما علی یکهو سرش را بالا گرفت و نعره کشید: کی؟ کی حل میشه؟ بابا، با چه زبونی بگم، من…علی جعفری… دیگه طاقت ندارم…نمیتونم اینجا بمونم… زندگیم اون جاست… عشقم اون جاست… فکر و ذکرم اون جاست… چرا نمیذارید برم؟ چرا شما هم اذیتم میکنید؟ من تازه به راه اومده م…من پاک پاکم…»
کتاب «پرتگاه پشت پاشنه» به خوبی مسیر تکامل و تغییر عبدالبصیر جعفری را ترسیم میکند. از یک مرد معمولی با مشکلات زندگی تا یک رزمنده جانفشان که در نهایت در خط مقدم دفاع از حرم اهلبیت قرار میگیرد. نویسنده با استفاده از یک روایت خطی داستان زندگی را به گونهای روایت میکند که خواننده را به تفکر و تامل درباره مفاهیم بلند انسانیت، ایمان و فداکاری دعوت میکند.
کتاب «پرتگاه پشت پاشنه» اثر مجید اسطیری است که در قالب ۳۶۶ صفحه تنظیم شده و از سوی انتشارات خط مقدم و به ارزش ۳۶۶ تومان منتشر شده است.
از آثار دیگر نویسنده میتوان به: «رمق»، «تخران» و «وقتی که خورشید خوابید» اشاره کرد.
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
![](https://www.mojahedat.com/wp-content/uploads/2022/04/728x90.gif)
گامهای عاشقانه تا زینبیه بیشتر بخوانید »