لشکر امام حسین

حفر خندق در پشت خیمه‌ها/ آرایش نظامی سپاه امام حسین (ع)/ چرا یاران امام یکی‌یکی وارد میدان جنگ می‌شدند؟

حفر خندق در پشت خیمه‌ها/ آرایش نظامی سپاه امام حسین (ع)/ چرا یاران امام یکی‌یکی وارد میدان جنگ می‌شدند؟



امام حسین (ع) در روز عاشورا از تاکتیک جنگی استفاده کردند تا با توجه به کم بودن تعداد سپاه خود، زمان مبارزه طولانی‌تر شود و هر کدام از یاران آن حضرت حماسه‌ای داشته باشند.

به گزارش مجاهدت از مشرق، در روز عاشورا مشاهده می‌کنیم که امام حسین (ع) یاران خود را یکی‌یکی به میدان می‌فرستادند و هر کدام از آن‌ها با ورود به میدان رجزی می‌خواندند، خود را معرفی می‌کردند و می‌جنگیدند. برای همین می بینیم که قیام ایشان در تاریخ ماندگار شده است.

روز عاشورا لشکر امام حسین(ع) ۷۲ سرباز داشت. این در حالی بود که عبیدالله بن زیاد حدود ۳۵ هزار نفر از مردان کوفی را تجهیز نظامی کرده بود و به میدان کربلا فرستاده بود تا امام خود را به شهادت برسانند. با این وجود وقتی شرح مبارزه در روز عاشورای سال ۶۱ هجری را در منابع گوناگون می‌خوانیم، این نکته برای ما مشخص می‌شود که تعداد تلفات لشکر عمر بن سعد بسیار زیاد بود و جنگی که در ظاهر می‌توانست در مدت کوتاهی به پایان برسد، از صبح تا عصر ادامه پیدا کرد.

برای دانستن دلایل این موضوع لازم است تدبیرهای نظامی امام حسین (ع) در روز عاشورا را بشناسیم و نوع آرایش نظامی لشکر آن حضرت را مرور کنیم تا پاسخ ابهاماتی از این دست مشخص شود.

در گفت‌وگویی که با حجت‌الاسلام علی حیدری، استاد و محقق اسلامی انجام داده به بررسی تدبیرهای مبارزاتی و جنگی امام حسین (ع) در روز عاشورا پرداخته است. آن طور که این کارشناس دینی توضیح می‌دهد، در میان عرب رسم بر این بود که اگر در جنگ‌ها، کسی «هل من مبارزه» می‌طلبید و خواستار جنگ تن به تن می‌شد، به خواسته او احترام می‌گذاشتند و گروهی به او حمله نمی‌کردند.

امام حسین (ع) در روز عاشورا از همین تاکتیک جنگی استفاده کردند تا با توجه به کم بودن تعداد سپاه خود، زمان مبارزه طولانی‌تر شود و هر کدام از یاران آن حضرت حماسه‌ای داشته باشند.

به این ترتیب در روز عاشورا مشاهده می‌کنیم که امام حسین (ع) یاران خود را یکی‌یکی به میدان می‌فرستادند و هر کدام از آن‌ها با ورود به میدان رجزی می‌خواندند، خود را معرفی می‌کردند و می‌جنگیدند. به این صورت بود که امروز می‌بینیم پیام قیام امام حسین (ع) در تاریخ ماندگارتر شده و برای هر یک از شهدای کربلا ماجراها و رجزهایی وجود دارد.

نکته مهم و قابل توجه این است که لشکر عمر سعد به هیچ عنوان این اصل جنگی که آن زمان رایج بود را رعایت نکرد. در بسیاری از موارد، وقتی یک نفر از لشکر امام حسین (ع) وارد میدان می‌شد، از لشکر عمر سعد گروهی به او حمله می‌کردند. البته همین نوع رفتار آن‌ها می‌توانست در بیداری عده‌ای از دشمن مؤثر واقع شود. چون می‌دیدند که لشکر دشمن هرگز پایبند حداقل حقوق انسانی هم نیست و این موضع، جنایت آن‌ها را به وضوح بروز داده است.

آرایش نظامی سپاه امام حسین (ع)

برای اینکه روش مبارزاتی امام حسین (ع) را بدانیم، باید با آرایش نظامی آن لشکر حق در روز عاشورا آشنا شویم. امام حسین (ع) چه آرایش نظامی در برابر لشکر دشمن داشتند؟

صبح عاشورا امام حسین (ع) نماز را به جماعت همراه یاران و خانواده‌ها اقامه کردند. بعد از آن لشکر خود را صف‌آرایی کرده و در این میان، زهیر بن قین را فرمانده میمنه یعنی جناح راست لشکر کردند و میسره یعنی چپ لشکر را به حبیب بن مظاهر سپردند. در این میان حضرت ابوالفضل العباس (ع) را به عنوان پرچم‌دار انتخاب کردند و لشکر را در مقابل خیمه‌ها قرار دادند. به این ترتیب خیمه‌ها در پشت سر لشکر قرار داشت.

این در حالی است که به هر حال آن‌ها می‌دانستند که با لشکر کوچک خود در برابر لشکر چند هزار نفری عمر بن سعد به شهادت می‌رسند.

درست است. امام حسین (ع) از هر کسی نسبت به این موضوع آگاه‌تر بودند و از همان ابتدا این موضوع را برای یاران خود عنوان کرده بودند. همه آن‌ها می‌دانستند که نمی‌توانند بر این لشکر سی و پنج هزار نفری با انبوه تجهیزات نظامی غالب شوند اما به دلیل ایمان واقعی خود به خداوند توکل کردند و مانند کسی وارد جنگ شدند که خود را غالب می‌دانستند. حتی در تمام طول مبارزه تک‌تک شهدای کربلا مشاهده می‌کنیم که شجاعت و رشادت آن مردان مانند کسی است که خود را پیروز میدان می‌داند.

هرچند که حقیقت امر هم همین بود که امام حسین (ع) و یاران ایشان پیروز میدان بودند. چون آن‌ها بر حق بودند و خدای متعال در قرآن کریم وعده داده است که: باطل نابودشدنی است.

رعایت اصول نظامی در یک جنگ نابرابر

اما به هر حال این لشکر کوچک امام باایمان و شجاع و بر حق در مقابل آن لشکر انبوه صف‌آرایی کردند و شامل میمنه و میسره و قلب لشکر و سواره‌نظام و پیاده‌نظام بود. امام همه یاران خود را مرتب کردند و قوانین نظامی را در این نبرد و جنگ نابرابر رعایت فرمودند.

چرا این اندازه اصول نظامی رعایت می‌شد؟

به این دلیل که آن‌ها بر حق بودند و می‌دانستند که اگر کشته شوند باز هم پیروز میدان خواهند بود. در کنار این مسئله، نکته‌ای مشخص می‌شود که لشکر امام حسین (ع) در آن شرایط حساس، خود را نباخته بودند و بر همه هم و غم آن‌ها این بود که از جان امام خود محافظت کنند و البته در این راه تا پای جان ایستادند و مقاومت کردند تا مبادا آسیبی به جان مبارک امام حسین(ع) وارد شود.

در عین حال یاران باوفای آن حضرت در روز عاشورا هیچ لحظه‌ای از یکدیگر و از امام حسین(ع) جدا نشدند و تا جایی که توان داشتند، اجازه ندادند دشمنان به امام دسترسی پیدا کند.

حفر خندق در پشت خیمه‌ها/ آرایش نظامی سپاه امام حسین (ع)/ چرا یاران امام یکی‌یکی وارد میدان جنگ می‌شدند؟

تدابیری که دشمن را خسته کرد

در اینجا این سؤال مطرح می‌شود که با وجود اینکه تعداد یاران امام حسین (ع) بسیار کم بود، چرا این جنگ تا عصر عاشورا ادامه پیدا کرد؟ چرا زودتر تمام نشد؟

لشکر عمر بن سعد می‌خواستند هر چه زودتر جنگ را فیصله بدهند و هر چه زودتر امام حسین (ع) و یاران آن حضرت را به شهادت برسانند تا بتوانند هدایای پیشنهادی عبیدالله بن زیاد و یزید ملعون را دریافت کنند. اما جالب این است که همان تعداد یاران امام حسین (ع) به قدری با شجاعت و رشادت در میدان حاضر می‌شدند و مبارزه می‌کردند که جنگ ساعت‌ها طول کشید.

نکته قابل توجه این است که امام حسین (ع) تدابیر جنگی دقیق و سنجیده‌ای داشتند و توانستند مدت زیادی در مقابل دشمن ایستادگی کنند. یاران آن حضرت هم به فنون و آموزه‌های جنگی تسلط بالایی داشتند و می‌توانستند هر کدام مدت‌ها در میدان با دشمنان مبارزه کنند.

این در حالی است که لشکر دشمن از هر راهی و با هر روشی وارد میدان جنگ می‌شدند و به یاران آن حضرت حمله می‌کردند. گروهی تیراندازی می‌کردند، عده‌ای مبارزه تن به تن داشتند، بخشی از آن‌ها نیزه پرتاب می‌کردند و در قالب نیروهای سواره‌نظام و پیاده‌نظام بودند. اما یاران امام حسین (ع) در هر مرحله با تدابیر جنگی آن حضرت به خوبی در برابر دشمن ایستادگی می‌کردند و از امام خود دفاع می‌کردند.

چرا یاران امام یکی‌یکی وارد میدان جنگ می‌شدند؟

با این وجود در واقعه جان‌سوز کربلا مشاهده می‌کنیم که یاران امام حسین (ع) یکی‌یکی از آن حضرت اجازه می‌گیرند تا به میدان مبارزه بروند. چرا همه سپاه امام با هم وارد میدان نشدند، بلکه یکی‌یکی به میدان جنگ می‌رفتند؟

در میان عرب رسم بر این بود که اگر در جنگ‌ها، کسی هل من مبارزه می‌طلبید و خواستار جنگ تن به تن می‌شد، به خواسته او احترام می‌گذاشتند و گروهی و جمعی به او حمله نمی‌کردند. امام حسین (ع) در روز عاشورا از همین تاکتیک جنگی استفاده کردند تا با توجه به کم بودن تعداد سپاه خود، مدت و زمان مبارزه طولانی‌تر شود و هر کدام از یاران آن حضرت حماسه‌ای داشته باشند.

به این ترتیب در روز عاشورا مشاهده می‌کنیم که امام حسین (ع) یاران خود را یکی‌یکی به میدان می‌فرستادند و هر کدام از آن‌ها با ورود به میدان رجزی می‌خواندند، خود را معرفی می‌کردند و می‌جنگیدند. به این صورت بود که امروز می‌بینیم پیام قیام امام حسین (ع) در تاریخ ماندگارتر شده و برای هر یک از شهدای کربلا ماجراها و رجزهایی وجود دارد.

نمایش جنایتی عظیم

با این وجود لشکر دشمن این اصول جنگی را رعایت نکرد.

همین طور است. لشکر عمر بن سعد به هیچ عنوان این اصل جنگی که آن زمان در میان آن‌ها رایج بود، رعایت نکرد. وقتی یک نفر از لشکر امام حسین (ع) وارد میدان می‌شد، از لشکر عمر بن سعد گروهی به او حمله می‌کردند. البته همین نوع رفتار آن‌ها می‌توانست در بیداری عده‌ای از دشمن مؤثر واقع شود. چون می‌دیدند که لشکر دشمن هرگز پایبند حداقل حقوق انسانی هم نیست و این موضع جنایت آن‌ها را به وضوح نشان داده است.

حمله دشمن از پشت محقق نشد

یکی از رفتارهای بی‌اخلاقی دیگری که در بعضی از جنگ‌ها در دوران صدر اسلام مشاهده می‌کنیم، آن است که گاهی دشمن از پشت به لشکر مقابل حمله می‌کردند. می‌خواهیم بدانیم آیا چنین اتفاقی در واقعه عاشورا هم روی داد؟

خوشبختانه این اتفاق تا زمانی که امام حسین (ع) جان مبارکشان در بدن بود، روی نداد. چون آن حضرت از همان آغاز ورود به صحرای کربلا تدابیری را اندیشیده بودند که جلوی راه دشمن به سمت پشت لشکر را می‌گرفت.

در وهله اول امام حسین (ع) برای بر پا کردن خیمه‌ها نکاتی را در نظر گرفتند. از جمله اینکه وقتی جنگ درگرفت، کودکان و زنان در امنیت بیشتری باشند و از سوی دیگر دشمن حداقل توان و امکان برای حمله را داشته باشد.

به همین دلیل وقتی موقعیت برپایی خیمه‌ها را مرور می‌کنیم، مشاهده می‌کنیم که امام حسین (ع) دستور داده بودند که خیمه‌ها را در جایی بر پا کنند که پشت آن نیزار باشد.

این کار مانع از این می‌شد که لشکر از پشت به خیمه‌ها یا لشکر امام حمله کند. این مطلب را طبری در گزارشی ثبت کرده و نوشته است وقتی امام حسین (ع) راه خود را به سوی کربلا کرد، برای اینکه از یک جانب مبارزه کند، نیزار و گیاهان تازه را در پشت سر قرار داد و خیمه‌ها را بر پا کرد.

حفر خندق در پشت خیمه‌ها

در منابع دیگری هم این طور نوشته شده که یاران امام حسین (ع) در نزدیکی رود فرات خیمه‌هایی را برای امام و خانواده آن حضرت بر پا کردند و خیمه‌های خود را در اطراف خیمه آن حضرت زدند.

در عین حال در قسمت پشت خیمه‌ها و یا پشت نیزار هم گودالی مانند جوی آب وجود داشت که امام حسین (ع) در شب عاشورا دستور دادند که آن را کندند و چیزی شبیه به خندق درست شد که در آن هیزم و نی ریختند تا وقتی دشمن حمله کرد، آن‌ها را آتش بزنند و مانع دیگری برای حمله دشمن از پشت سر باشد.

آیا از بین خیمه‌ها راهی نبود که دشمن خودش را وسط خیمه‌ها برساند؟

اتفاقاً امام حسین (ع) و یاران آن حضرت برای این موضوع هم تدبیری اندیشیده بودند. به طوری که طبق فرمان امام حسین (ع)، یاران آن حضرت در شب عاشورا خیمه‌های خود را در کنار هم قرار دادند و با طناب آن‌ها را از سه طرف به یکدیگر وصل کردند. به این صورت فقط یک راه از روبرو برای مواجهه با دشمن باقی می‌ماند و لشکر دشمن نمی‌توانست خود را وسط خیمه‌ها برساند.

تلفات بالای لشکر عمر سعد

این تدبیرها و راهکارهای مبارزاتی در روز عاشورا چقدر کارساز واقع شد؟

اگر این روش‌ها نبود و اعمال نمی‌شد، لشکر عمر بن سعد ملعون در روز عاشورا به راحتی از پشت به لشکر امام حسین (ع) حمله می‌کرد و در همان لحظه‌های شروع جنگ به سادگی آن‌ها را محاصره کرده و شهید یا اسیر می‌کرد. در حالی که قرار گرفتن نیزار پشت خیمه‌ها، خندق و آتش زدن نی‌ها و همچنین کنار هم قرار گرفتن خیمه‌ها و اتصال آن‌ها به هم مانع از نفوذ دشمن شد و راه را بر روی آن‌ها بست.

چقدر به لشکر دشمن آسیب وارد شد؟

اتفاقاً با این تدبیرها لشکر عمر بن سعد تعداد زیادی کشته داد. به طوری که آن‌ها فقط از یک طرف می‌توانستند به امام حسین (ع) و یارانش حمله کنند اما دست لشکر امام برای مقابله با آن‌ها باز بود.

بر اساس گزارش‌ها، لشکر دشمن وقتی در همان صبح روز دهم محرم خواست حمله را شروع کند ناگهان خودش را در مقابل انبوهی از دود و آتش دید که از اطراف خیمه امام و یارانش شعله می‌کشد. به همین دلیل حتی چشمشان هم مقابل خیمه‌ها بسته شده بود و راه نگاهشان را گرفته بود. به این صورت یاران امام توانستند مدت‌ها در مقابل دشمن مقاومت کنند و تعداد زیادی از آن‌ها را به هلاک برسانند.

در گزارش طبری این طور نوشته شده که تا ظهر با دشمن جنگ سخت و بی‌سابقه‌ای کردند و دشمنان به دلیل اینکه خیمه‌ها در کنار هم قرار گرفته بود فقط توانستند از یک طرف حمله کنند.

در این میان عمر بن سعد گروهی از لشکر خودش را فرستاد تا خیمه‌ها را خراب کنند تا بتواند آن‌ها را در محاصره خودش بگیرد. اما این کار را هم نتوانستند انجام بدهند. چون یاران امام حسین (ع) در قالب گروه‌های سه یا چهار نفری در بین خیمه‌ها کمین می‌کردند و وقتی دشمن سمت خیمه‌ها می‌آمد، آن‌ها را هلاک می‌کردند.

به این صورت تعداد تلفات لشکر عمر بن سعد بسیار بالا رفت در حالی که از این اقدام هم نتیجه‌ای نگرفتند. در اینجا بود که عمر سعد دستور داد که خیمه‌ها را آتش بزنند.

آیا موفق به آتش زدن خیمه‌ها شدند؟

یاران امام حسین (ع) در این مرحله می‌خواستند مانع از آتش زدن خیمه‌ها توسط دشمن شوند. اما امام فرمودند: «آن‌ها را رها کنید تا خیمه را بسوزانند، که اگر آن‌ها را به آتش بکشند نمی‌توانند از بین آن‌ها عبور کنند و دسترسی پیدا کنند.»

به این صورت بود که دشمن قسمتی از خیمه‌ها را که مانع از راه خود می‌دید، به آتش کشید. اما همان طور که امام حسین (ع) فرموده بودند، باز هم موفق نشدند که از آن مسیر رد شوند و در بین حلقه دفاعی یاران امام نفوذ کنند. به این صورت بود که لشکر امام حسین (ع) تا آخرین نفر موفق شدند در برابر آن خیل عظیم مقاومت کنند.

منبع: تسنیم

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حفر خندق در پشت خیمه‌ها/ آرایش نظامی سپاه امام حسین (ع)/ چرا یاران امام یکی‌یکی وارد میدان جنگ می‌شدند؟ بیشتر بخوانید »

روایتی از شعار طنز اسرای بعثی علیه فرمانده ایرانی/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروهای در اوج پاتک دشمن

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سردار شهید «محمدباقر بهرامی» از فرماندهان گروهان و گردان لشکر امام حسین (ع) بود که اواخر سال ۱۳۶۴ حین عملیات والفجر ۸ در فاو به شهادت رسید. شوخ طبعی این شهید خاص و منحصر به فرد بود. حتی در اوج عملیات، از شوخی و مزاح برای روحیه دادن به نیرو‌ها استفاده می‌کرد و در عین حال شجاعتی مثال زدنی داشت. «سید مرتضی موسوی» همرزم این شهید در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس به بیان برخی خاطرات خود از شهید بهرامی پرداخته است که مشرح آن از نظرتان می‌گذرد:

دفاع‌پرس: چه سالی و در چه موقعیتی با شهید بهرامی آشنا شدید؟

تیر ماه ۱۳۶۲ توفیق داشتم تا برای چندمین بار از اصفهان به جبهه اعزام شوم. اینبار به گردان امام حسن علیه السلام به فرماندهی شهید حسن قربانی در شهرک دارخوین رفتیم. آن زمان ماموریت لشکر در غرب کشور و اطراف پیرانشهر و ارتفاعات حاج عمران بود. مهیا می‌شدیم برای انجام عملیات والفجر ۲، عملیاتی که لشکر ما با تقدیم ده‌ها شهید آن را انجام داد و در همین عملیات سردار پرافتخار اسلام حجت الاسلام حاج مصطفی ردانی پور از فرماندهان قرارگاه فتح سپاه به شهادت رسید.

پیکرشان هم در ارتفاعات باقی ماند. به هر حال در گردان امام حسن علیه السلام به اتفاق چند نفر از همرزمان قدیمی به گروهان یحیی معرفی شدیم. فرمانده این گروهان شهید محمدباقر بهرامی بود. برای اولین بار بهرامی را از نزدیک می‌دیدیم و آشنا می‌شدیم. ایشان فرمانده‌ای بی ریا؛ بدون ادعا؛ به قول معروف خاکی، خوش برخورد، فوق العاده شوخ، صمیمی با نیروها، با تجربه و بسیار شجاع بود. نترسی را در میدان عمل به همه نشان می‌داد. شهید بهرامی برای آموزش نیرو‌ها خودش پیش‌قدم می‌شد و بعد آن کار را از نیرو درخواست می‌کرد.

دفاع‌پرس: شما نیروی گروهان بودید و شهید بهرامی فرمانده، به عنوان یک نیرو چطور توانستید این قدر از نزدیک ایشان را بشناسید؟

من فقط چند روز بعد معاون شهید بهرامی شدم. علتش هم این بود که، چون بار‌ها به جبهه آمده بودم، دوستان لطف داشتند و می‌گفتند تجربه لازم برای پذیرش مسئولیت را دارم. آن موقع یک نوجوان ۱۸ ساله بودم. ریش و سبیل‌هایم درست و حسابی درنیامده بود. ولی خب فرماندهان حواس‌شان بود و بدون اینکه من بدانم، بین خودشان قرار گذاشته بودند بنده را معاون گروهان کنند. ماجرای مسئولیتم هم به این ترتیب بود که یک روز صبح شهید محمدباقر بهرامی در حال آموزش و آماده کردن نیرو‌ها در داخل شهرک دارخوین بود و من هم بین آموزشی‌ها بودم. دو نفر موتورسوار به ما نزدیک شدند. جانشین گردان برادر احمد شفیعی به همراه برادر علیرضا فرزانه خو بودند.

آن‌ها پیش شهید بهرامی رفتند و بعد از ایشان اجازه گرفتند و من را به عنوان معاون گروهان معرفی کردند. خودم هم از این انتخاب تعجب کردم، اما به هرحال تکلیفی بر گردنم گذاشته شده بود. از این زمان تا پایان عملیات والفجر ۴ در منطقه مریوان، افتخار همکاری و آشنایی بیشتر با شهید بهرامی را داشتم. با توجه به سوابق و تجربیات محمدباقر، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) شهید حاج حسین خرازی چندین بار سعی کرد تا محمدباقر را به عنوان فرمانده گردان معرفی کند اما ایشان زیر بار مسئولیت بالاتر نمی‌رفت و ترجیح می‌داد علی رغم داشتن شایستگی و لیاقت؛ همچنان در حد یک فرمانده گروهان بدون ادعا در لشکر باقی بماند. عمده خاطرات من از شهید بهرامی مربوط به عملیات والفجر ۴ می‌شود که آنجا ایشان فرمانده گروهان و من معاونش بودم.

دفاع‌پرس: حالا که حرف عملیات والفجر ۴ را پیش کشیدید، خوب است یادی از این عملیات بکنیم، هدف از انجام والفجر ۴ چه بود؟

عملیات والفجر ۴ اواخر مهر و اوایل آبان سال ۶۲ انجام گرفت. هدف از انجام عملیات هم قطع دسترسی ضدانقلاب در منطقه مریوان و ضربه زدن به پایگاه‌های آن‌ها در دیوار مرز و اطراف شهر پنجوین عراق بود. ما می‌بایست ارتفاعات مهم مشرف به شهر مریوان را می‌گرفتیم و به سمت مناطقی مثل تپه شهدا، کله قندی، تپه‌های بلند تخم مرغی، سه درختی، تپه‌های سه قلوی سید، ارتفاعات سنگ معدن، دشت و دره شیلر، شهر پنجوین می‌رفتیم و ضمن پاکسازی منطقه از ضد انقلاب، امنیت آنجا را تامین می‌کردیم. اما مشکلات زیادی پیش رو داشتیم. یکی از این مشکلات پوشش گیاهی منطقه و ناهمواری‌های آنجا بود؛ در کنار درختان سرسبز بلوط، دشمن میادین مین متعددی ایجاد کرده بود. همین طور وجود سیم خاردار‌های حلقوی و حتی نامنظم بودن مین‌های سبز رنگ در لابلای سبزه‌ها و درخت‌ها و… حرکت رزمنده‌ها را دشوار می‌کرد. دشمن به شدت منطقه را زیر آتش کاتیوشا و خمپاره گرفته بود. در چنین عملیات سختی هم شهید بهرامی دست از شوخی و مزاح برنمی‌داشت.

دفاع‌پرس: همین نکته‌ای که از شوخ طبعی شهید بهرامی گفتید برای‌مان جالب است. مگر چه کاری انجام می‌داد که می‌گویید در عملیات هم دست از شوخی برنمی‌داشت؟

صبح روز اول عملیات، نیرو‌های بعثی شروع به پاتک‌های سنگین کردند. دفع این پاتک‌ها بسیار سخت بود و می‌طلبید که بچه‌ها با روحیه مضاعف به مصاف نیرو‌های دشمن بروند. یادم است صبح عملیات والفجر ۴ که تعدادی از نیرو‌های بعثی بر روی تپه‌های سید به اسارت رزمنده‌های لشکر ۱۴ امام حسین (ع) درآمده بودند، شهید بهرامی اسرا را در محلی جمع کرد و به آن‌ها گفت شعار دهید: «الموت البهرامی الموت البهرامی» اسرای بعثی هم به تبعیت از ایشان، این شعار را بلند تکرار می‌کردند.

بچه‌های رزمنده مستقر بر روی تپه‌های سید با شنیدن صدای شعار اسرای بعثی همه به وجد آمده بودند و خنده بر چهره دود و غبار گرفته شان نشسته بود. این کار شهید بهرامی فرمانده گروهان یحیی باعث شد تا روحیه بچه‌های گردان برای مقابله با پاتک و ضدحمله دشمن دو چندان شود. بعد شهید بهرامی رو به اسرای بعثی کرد و گفت: «انا بهرامی» و به خودش اشاره کرد. اسرای بعثی زمانی که متوجه شدند حسابی از طرف برادر بهرامی سرکار رفته اند، شروع به خندیدن کردند و شعار خود را عوض کردند و گفتند: «دخیل الخمینی دخیل الخمینی».

دفاع‌پرس: یک شخصی که در شرایط سخت عملیات هم مزاح می‌کرد، لابد آدم شجاع و نترسی هم بود؟

همین طور است. بعضی وقت‌ها احساس می‌کردم که ایشان اصلا ترس را نمی‌شناسد. یک خاطره جالب هم از شجاعت ایشان دارم؛ دو سه روزی از مرحله اول عملیات والفجر ۴ گذشته بود که تپه‌های سید، مشرف بر شهر پنجوین عراق توسط بچه‌های گردان امام حسن (ع) به فرماندهی شهید حسن قربانی به تصرف درآمد. صبح اول وقت ضد حمله و پاتک نیرو‌های بعثی با اجرای آتش سنگین موشک‌های کاتیوشا، گلوله‌های خمپاره ۱۲۰ و آوردن تانک و نیرو‌های پیاده از پائین تپه سوم سید آغاز شد. این تپه دقیقا مشرف به شهر پنجوین عراق بود. در پاتک دشمن، بمباران عقبه ما توسط هواپیما‌های سوپراتاندارد فرانسوی دشمن شروع شد. به واسطه انفجار موشک‌های کاتیوشا تعدادی از درختان و علفزار‌های اطراف به آتش کشیده شد و دود ناشی از انفجار‌ها و سوختن درختان به هوا برخاست.

نیرو‌های گردان به شدت نیاز به مهمات، آب، غذا، بیل و گلنگ و گونی داشتند. تعدادی از بچه‌ها در جریان تصرف تپه‌های سید و آتش سنگین دشمن زخمی شدند تعدادی هم به شهادت رسیدند. در آن محیط کوهستانی برای انتقال شهدا و مجروحین نیاز داشتیم تا از قاطر استفاده کنیم. بچه‌ها به شوخی دسته‌ای از قاطر‌ها را که تعدادی از نیرو‌ها آن‌ها را هدایت می‌کردند، «گردان قاطرریزه» صدا می‌زدند. تقریبا سرتاسر منطقه عملیاتی و خصوصا تپه‌های بلند آن، از درختان بلوط پوشیده شده بود. درگیری و تبادل آتش به اوج خودش رسیده بود و نیرو‌های پیاده دشمن در تلاش بودند تا با استفاده از پوشش گیاهی و درختان منطقه و آتش پشتیبان، خودشان را به بالای تپه‌های سید برسانند. در این هنگام پیامی با رمز روی بی سیم گروهان‌ها مخابره شد: «گردان قاطر ریزه با مین‌های بعثی که به صورت نامنظم و پراکنده در لابلای علفزار‌ها و درختان پاشیده شده بودند، برخورد کرده است و قاطر‌ها در پائین تپه‌ها متوقف شده اند».

از گردان امام حسن (ع) خواسته شده بود یک یا چند نفر نیرو را به پایین تپه‌ها و ارتفاعات بفرستند و گردان قاطرریزه را به بالای تپه (محلی که نیرو‌های خط اول حضور داشتند) هدایت کنند. شهید محمدباقر بهرامی فرمانده گروهان یحیی با شنیدن این پیام از جایش بلند شد. واقعا رزمنده‌ای بسیار نترس، زرنگ و در عین حال دانا بود. به سراغ یکی از درختان رفت و شاخه بزرگ و نسبتا قوی آن را شکست و با بسیم به فرمانده گردان اعلام کرد که برای آوردن قاطر‌ها آماده است. همه ما از این حرکت شهید محمدباقر بهرامی و شکستن شاخه درخت تعجب کردیم! ایشان به من گفت: سید مراقب بچه‌های گروهان باش. همان طور که عرض کردم من معاون شهید بهرامی بودم. بعد ایشان بسم الله گفت و در برابر نگاه متعجب ما، سوار بر آن شاخه شد! یاد دوران کودکی افتادیم که سوار چوبی شده و با آن در کوچه‌های خاکی بازی می‌کردیم. بهرامی روی همان چوب از بالای تپه به سرعت به طرف پائین تپه‌های سید حرکت کرد. فشاری که محمدباقر بر روی چوب وارد می‌کرد باعث می‌شد تا خطی روی یال تپه و سطح خاکی آن ایجاد شود و برای بالا آمدن با قاطرها، راه را نشانه گذاری کرده باشد! این کارش در حالی بود که منطقه پز بود از مین‌های سیدی سبز!.

دفاع‌پرس: قبل از ادامه خاطره، لطفا بفرمایید این مین‌های سیدی سبز چطور مینی بودند؟

چون منطقه پوشش گیاهی سبز رنگی داشت، دشمن برای اینکه ما نتوانیم به راحتی وجود مین‌هایش را تشخیص بدهیم، مین‌های سبز رنگی به روی منطقه پاشیده بود. چینش این مین‌ها هم نامنظم بود. طوری که نمی‌توانستی نقشه چینش آن‌ها را حدس بزنی. رنگ‌شان هم که سبز بود و دیدن‌شان سخت‌تر می‌شد. به خاطره همین رنگ سبز، به آن‌ها مین‌های سیدی سبز می‌گفتیم. وقتی که شهید بهرامی با چوبی که سوارش شده بود به سمت پایین تپه رفت، همه بچه‌ها دست به دعا شده بودند مبادا ایشان با این سیدی سبز‌ها برخورد کند. به لطف خدا و دعای خیر همه بچه‌های گردان، اتفاقی برای ایشان نیفتاد. اما خیلی شجاعت می‌خواست که اینطور بی‌مهابا به آن منطقه آلوده بروی.

خلاصه شهید بهرامی چند ساعت بعد با ده‌ها قاطر حامل مهمات، آب، غذا، و… به بالای تپه‌های سید رسید. وقتی ایشان آمد همه بچه‌ها فریاد الله اکبر سر دادند و صلوات بلندی فرستادند. روحیه بچه‌ها با رسیدن تدارکات و پشتیبانی به شدت بالا رفت و با مقاومت و ایستادگی نیروها، ضدحمله دشمن دفع شد. سپس مجروحین و شهدا با همان قاطر‌ها به پائین تپه‌های سید انتقال داده شدند.

دفاع‌پرس: شهید بهرامی چه سالی و در چه عملیاتی به شهادت رسیدند؟ آن زمان هر دو در یک واحد بودید؟

نه من تا همان عملیات والفجر ۴ با ایشان بودم. شهید بهرامی ۲۵ بهمن ۱۳۶۴ در جریان عملیات والفجر ۸ و در جاده فاو – بصره به شهادت رسید. ایشان بدون شک یکی از شجاع‌ترین و در عین حال شوخ طبع‌ترین فرماندهی بود که در من در طول دوران حضورم در جبهه‌های جنگ دیدم. خدا رحمتش کند. خیلی خاطره از شوخ طبعی‌هایش دارم که می‌توانم تعریف کنم. یادش بخیر! یکبار ایشان به بچه‌ها گفته بود اورکت سه خط آورده و بچه‌ها بروند از تدارکات تحویل بگیرند. آن روز ایشان آمد، پتهء چادر را کنار زد و گفت: «بچه ها! بچه ها! تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده، زود برید تدارکات تا تمام نشده بگیرید.» همگی با سرعت از چادر خارج شدیم و به سوی چادر تدارکات لشکر رفتیم.

حسن مسئول توزیع تدارکات با چهره همیشه اخمو داخل چادر تدارکات نشسته بود. گونی‌های پر از لباس‌های نظامی، شلوار و بلیز‌های گرم زمستانه، کلاه، دستکش، جوراب، شورت خشت مالی و… به ترتیب چیده شده بودند. اما خبری از اورکت سه خط نبود! همگی بلند سلام کردیم. حسن تدارکاتچی سرش را بالا آورد و گفت: هان چه خبره؟ مثل عزرائیل خلیل حمله کردید چادر تدارکات؟ چیزی شده ما خبر نداریم؟ گفتیم: حسن جون شنیدیم اورکت سه خط آوردی؟ به ما هم بده. حسن گفت: کدوم سه خط؟ هرچی هست داخل این گونی هاست. اگر اورکت سه خط هست بردارید و زود برید. همگی تعجب کردیم و گفتیم: محمدباقر فرمانده گروهان خودش گفته تدارکات لشکر اورکت سه خط آورده!  چندبار به حسن تدارکاتی اصرار کردیم. آخر سر حسن صدایش را بلند کرد و گفت: بابا مسلمون! اگر جوراب و شورت خشت مالی و لباس گرم می‌خواین، بردارید برید. اورکت سه خط کدوم گوری بود؟ اصلا کی گفته تدارکات اورکت سه خط آورده؟

در همین حین، محمدباقر خودش رسید و با خنده گفت: بچه‌ها اورکت سه خط گرفتید؟ حسن تدارکاتی تشری به محمدباقر زد و گفت: مم باقر دوباره خالی‌بندی کردی؟ بچه‌ها رو سرکار گذاشتی؟ محمدباقر در حالی که لبخند روی صورتش بود، اشاره‌ای به ورودی چادر تدارکات کرد و گفت: بچه‌ها اینا رو نگاه کنید، همه‌شون اورکت سه خط هستند! خوب نگاه کردیم؛ تعدادی پالون نو قاطر بیرون چادر تدارکات روی هم چیده شده بود که نوار سه خط بغلش خودنمایی می‌کرد. همه بچه‌ها و به همراه حسن تدارکاتی شروع به خنده کردیم و همه به هم تعارف می‌کردند: بفرمائید اورکت سه خط…

دفاع‌پرس: سخن پایانی

شهید بهرامی آدم عجیبی بود. یک صفای خاصی داشت. شوخ طبعی ایشان نه فقط در محیط جبهه که پشت جبهه هم زبانزد بود. خودش تعریف می‌کرد: یکبار که به مرخصی رفته بودم، شب کلی برای مادرم از جبهه و شیرین کاری‌هایم گفتم. طوری که مادرم برای داشتن چنین فرزندی هم شکرخدا گفت و هم به خودش بالید و افتخار کرد! صبح بعد از نماز مادرم گفت: محمدباقر، جان مادر! امروز می‌خواهم برای ظهر آبگوشت بار کنم؛ بیرون رفتی از نانوایی چند نان تازه بگیر و با خودت بیاور. بعد از صرف صبحانه لباس هایم را پوشیدیم و از خانه قبراق و سرحال بیرون آمدم. با خوشحالی به طرف نانوایی محل رفتم که دیدم به لطف خدا بسته است! نانوایی دیگری را در آن سوی محل سراغ داشتم، اما زمانی که به آن نانوایی رسیدم، آن هم بسته بود. پیش خود گفتم تا کوچه موتوری سپاه در کمال اسماعیل می‌روم و اگر در مسیر نانوایی بود؛ نان می‌گیرم و برای ظهر به خانه می‌رسانم.

از قضا آن روز، لطف خدا شامل حال ما شد و نانوایی دیگری در مسیر دیده نشد. تا به کوچه موتوری سپاه رسیدم دیدم جنب و جوشی در کوچه است. چند نفر از دوستان و کادر لشکر را دیدم؛ یکی از فرماندهان گفت: محمدباقر اینجا چکار می‌کنی؟ گفتم: مادرم آبگوشت بار کرده من را فرستاده تا نان بگیرم و به خانه ببرم! ایشان گفت: مگر نمی‌دانی عملیات شده؟ ما عازم جنوب هستیم. از شنیدن خبر عملیات خوشحال شدم و پریدم داخل ماشین و رفتیم جنوب! دو ماهی از این ماجرا گذشت. وقتی به اصفهان برگشتم چند نان از نانوایی محله خریدم و به منزل رفتم. زنگ زدم مادرم در را باز کرد. باورش نمی‌شد. با تعجب گفت: محمدباقر! مادر! این همه وقت کجا بودی؟ تو رفتی چند نان برای ناهار ظهر بگیری و برگردی! رفتی دو ماه بعد برگشتی؟ به مادرم گفتم: رفتم نانوایی محله بسته بود؛ الان که برگشتم نانوایی باز بود؛ من هم نان خریدم و به خانه آوردم!

شرح مختصر زندگینامه شهید محمدباقر بهرامی:

نام و نام خانوادگی: محمدباقر بهرامی

نام پدر: نصرالله

تاریخ تولد: ۱۳۳۸

تاریخ شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵

محل شهادت: فاو

انتهای پیام/ 112

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

آموزش شعار طنز فرمانده ایرانی به اسرای بعثی علیه خودش/ ابتکار شهید بهرامی برای رساندن مهمات به نیروها در اوج پاتک دشمن بیشتر بخوانید »

روحیه بالای فرماندهان جانباز در اتاق فرماندهی+سند

روایتی از روحیه بالای فرماندهان جانباز دفاع مقدس در اتاق فرماندهی


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس: «اسدالله احمدی» راوی تیپ امام حسین (ع) در دفترچه راوی جنگ خود از حالات رزمندگان اصفهانی در عملیات بیت المقدس که سوم اردیبهشت ۱۳۶۱ انجام شد نوشته است که در ادامه آن را می‌خوانید.

بهتر است کمی درمورد چگونگی احوال برادران مستقر در اتاق فرماندهی مطالبی را یادداشت کنیم. اکثر قریب به اتفاق برادران مسئول تیپ از برادران اصفهانی هستند که بعضی از آن‌ها به دفعات زخمی شده اند و چند نفرشان نیز در عملیات فتح المبین زخمی شده بودند که اکنون در حال خوب شدن هستند و کمی کسالت دارند به عنوان مثال: برادر رضا حبیب الهی در عملیات‌های قبل دست راست وی از مچ زخم قطع شده است و در عملیات فتح نیز زخمی شده که اکنون پس از بهبودی دوباره برگشته است و در منطقه مشغول فعالیت است ایشان مسئول عملیات تیپ امام حسین (ع) هستند. برادر زاهدی این برادر نیز در عملیات فتح زخمی شدند و در حال حاضر نیز کمی پایشان درد می‌کند و به راحتی نمی‌تواند راه برود ایشان معاون سوم فرمانده تیپ هستند.

برادر ردانی معاون فرمانده تیپ این برادر در عملیات فتح برادرش شهید شد و خودش نیز دستش شکسته و همینطور از ناحیهٔ پا نیز زخمی شد و در حال حاضر دست وی در داخل گچ قرار دارد.

برادر عرب که در عملیات فتح از ناحیهٔ سینه و پا مجروح شد و اکنون در تیپ می‌باشد، ولی کاملا خوب نشده و هنگام راه رفتن لنگ می‌زند.

برادر عابدی ایشان نیز در عملیات گذشتهٔ فتح زخمی شدند، ولی در حال حاضر حال شان نسبتاً خوب است و مشغول فعالیت می‌باشد.

روحیهٔ برادران: شب هنگام وقتی رادیو خطبه‌های نماز جمعهٔ تهران برادر هاشمی رفسنجانی را پخش می‌نمود برادران همگی با اشتیاق به خطبه‌ها گوش میدادند وقتی که در مورد جنگ ایران و عراق و آیندهٔ آن صحبت نمودند و گفتند که ما اگر مصلحت بدانیم حتی بغداد را محاصره می‌کنیم و. تمامی برادران تکبیر گفتند و همگی خوشحال شدند.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از روحیه بالای فرماندهان جانباز دفاع مقدس در اتاق فرماندهی بیشتر بخوانید »

در هیچ شرایطی ولایت را تنها نگذارید

شهید احمد فرجی‌پور قهرودی: در هیچ شرایطی ولایت را تنها نگذارید


در هیچ شرایطی ولایت را تنها نگذاریدبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، احمد از وقتی ۱۶ سال داشت بی‌تاب جبهه بود و شهادت پسر عمویش «حسن»، اشتیاق وی را برای جهاد در راه خدا چند برابر کرد. با وجود اصرار‌های فراوانش، پدر او به علت سن کم، اجازه حضور در جبهه را به او نداد. این مقاومت دیری نپایید و به محض آنکه احمد به ۱۷ سالگی رسید، به سوی جبهه‌های حق علیه باطل رهسپار شد.

با وجود سن کم، شجاعت مثال زدنی‌اش سبب شد تا در یکی دو عملیات به همراه لشکر امام حسین (ع) به فرماندهی شهید حاج حسین خرازی اجازه شرکت پیدا کند. شجاعت احمد و روحیه ظلم ستیزی‌اش مثال زدنی بود. به‌طور که وقتی ۱۳ سال بیشتر نداشت، بدون ترس از مزدوران رژیم شاهنشاهی، راه را بر خودرو آن‌ها سد کرد و شعار‌های ضد شاه سر داد و همین سبب شد تا توسط ماموران پاسگاه دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گیرد.

آن‌هایی که احمد را از نزدیک می‌شناختند مهم‌ترین ویژگی وی را تقید به نماز اول وقت و عشق به امام (ره) عنوان می‌کنند. شهید فرجی‌پور در جبهه نیز شوخ طبع و خوش اخلاق بود و همواره سعی می‌کرد با شوخی و بذله‌گویی به ویژه در بحبوحه نبرد که عرصه بر رزمندگان اسلام تنگ می‌شد شرایط را قابل تحمل کند. شاید همین عشق به جبهه و همرزمانش بود که سبب شد پیکر مطهرش تا ۱۱ سال پس از شهادتش به شهر و دیارش باز نگردد.

امروز ۳۸ سال از روزی که احمد فرجی‌پور در عملیات «والفجر ۱» آسمانی شد، می‌گذرد. او حالا در کنار همرزمانش در گلزار شهدای «دارالسلام» شهر کاشان آرمیده است؛ اما مهمترین وصیتش هنوز در گوش برادرش زمزمه می‌شود که «در هیچ شرایطی ولایت را تنها نگذارید.»

یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. 

انتهای پیام/ ۱۱۸



منبع خبر

شهید احمد فرجی‌پور قهرودی: در هیچ شرایطی ولایت را تنها نگذارید بیشتر بخوانید »

«طلائیه»؛ منطقه‌ای که کلید حفظ جزایر مجنون بود


گوهر ناب ایران در طلائیهبه گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «طلائیه» از جنوب و غرب به کشور عراق و از شرق به کوشک و از شمال به سه‌راهی فتح و چهارراه برزگر محدود می‌شود. در غرب طلائیه، هورالهویزه و سه طرف آن بیابانی خشک است. مرز ایران در محدوده طلائیه به صورت یک زاویه قائمه است که به آن دال طلائیه گفته می‌شود.

طلائیه شب‌های زمستانی سرد و روز‌های تابستانی بسیار گرمی دارد و در اواسط فصل گرما، حرارت در این منطقه گاهی از پنجاه درجه سانتی‌گراد می‌گذرد. زمین طلائیه هموار و سطح آن پوشیده از خاک و رسوب نمک است. در زمان بارندگی و با طغیان آب هور بخش‌های زیادی از طلائیه هم به زیر آب می‌رود و همین امر باعث باتلاقی شدن منطقه در ماه‌های خاصی از سال می‌شود. پاسگاه طلائیه قدیم و جدید درست کنار مرز و پس از مناطق ترازی و کوشک در نزدیکی جزایر مجنون واقع شده و در واقع مرز بین خشکی و هور در این منطقه محسوب می‌شود.

پیش از آغاز رسمی جنگ تحمیلی، دشمن در این منطقه تحرکاتی نظیر تیراندازی به سوی پاسگاه‌های مرزی و احداث سنگر در مقابل آنها، استقرار نیرو و تانک در برابر پاسگاه طلائیه قدیم، پرواز‌های شناسایی بر فراز منطقه و بازداشت صیادان بومی انجام می‌داد. با آغاز رسمی جنگ، این منطقه یکی از محور‌های اصلی هجوم به خوزستان بود و در همان روز‌های اول جنگ توسط لشکر۵ مکانیزه عراق سقوط کرد و تا عملیات بیت‌المقدس این منطقه در اشغال کامل عراق بود. در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس که دشمن از جنوب کرخه‌نور به سوی مرز عقب‌نشینی کرد، مواضع خود را در مجاورت طلائیه مستحکم کرد و مجهزترین موانع و استحکامات خود را شامل انواع دژ، میادین مین، تله‌های انفجاری، سنگر‌های بتنی و سیم‌های خاردار و خاکریز‌های مثلثی در این منطقه ایجاد ساخت.

این منطقه یکی از محور‌های مهم عملیات خیبر و عملیات بدر و کلید حفظ جزایر مجنون در طول جنگ بود، چرا که تصرف طلائیه به معنی تثبیت پیشروی ایران در هور بود. در عملیات خیبر رزمندگان باید از این منطقه به جزایر مجنون شمالی و جنوبی و تأسیسات آن شامل دکل‌های برق، دکل‌های تقویتی رادیو و تلویزیون، کارخانه‌های کاغذسازی و جاده‌های نفت یورش می‌بردند.

در مرحله دوم عملیات خیبر، تمرکز آتش دشمن در طلائیه که زمینی بسیار محدود را شامل می‌شد، فوق‌العاده سنگین بود، طوری که در یک لحظه ده‌ها قبضه سلاح منحنی‌زن از جمله توپ و خمپاره، هم‌زمان بر روی این نقطه آتش می‌ریختند و به قول رزمندگان زمین را شخم می‌زدند. میزان اجرای آتش توپخانه و ادوات ارتش عراق در این منطقه را بیش از ده‌ها هزار گلوله‌ی توپ، کاتیوشا و خمپاره تخمین زده‌اند. چنانکه شهید عبدالله میثمی که در آنجا حاضر بود می‌گفت: «هرکس در طلائیه ایستاد، اگر در کربلا هم می‌بود، می‌ایستاد.»

به خاطر اهمیتی که منطقه طلائیه در کل عملیات خیبر داشت، ضرورت مقاومت و ایستادگی نیرو‌ها در آن مدام از سوی مسئولان در اتاق جنگ گوشزد می‌شد. به همین علت پس از آنکه محور زید با عدم موفقیت مواجه شد، حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) فراخوانده شد تا مأموریت طلائیه به وی واگذار شود که وی نیز یک دست خود را در این منطقه از دست داد.

پس از پایان جنگ، در این مکان مقری برای جستجوی پیکر مطهر شهدا دایر شد و در مکانی که تعداد زیادی از شهدا کشف شد، حسینیه‌ای به نام حسینیه حضرت عباس (ع) بنا شد که در آن پنج شهید گمنام به خاک سپرده شده است. این یادمان در هشت کیلومتری غرب پاسگاه طلائیه قدیم و در منتهی‌الیه جنوب‌غربی مرز (در نزدیکی قسمت دال طلائیه) واقع شده است و در فاصله ۳۰۰ متری سه‌راهی شهادت طلائیه قرار دارد. علی‌رغم آنکه عملیات اکتشاف نفت، این مناطق را تاحدی دست‌خوش تغییر کرده است، اما دژ‌ها و خاکریز‌های عملیاتی در جنوب و غرب این یادمان هنوز مشهود است

انتهای پیام/ 141



منبع خبر

«طلائیه»؛ منطقه‌ای که کلید حفظ جزایر مجنون بود بیشتر بخوانید »