لشکر ثارالله

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت



نوجوانی روستایی بود، لباس جنگ و ابزار مرتبط با آن برای او بزرگ بود. وقتی دید حاج قاسم مانع حضور او در عملیات والفجر ۸ شده است، با همان جسارت یک بچه روستایی کاری کرد که حاج قاسم را متحیر ساخت.

به گزارش مجاهدت از مشرق، در حالی که زمانی به آغاز عملیات والفجر ۸ در ۲۰ بهمن‌ماه سال ۱۳۶۴ باقی نمانده بود. در لشکر۴۱ ثارالله در یکی دیگر از یگان‌ها به دلیل کمبود لباس غواصی قرار شد از ۲ گروهان موجود غواص، ۲ دسته از عملیات حذف شوند. این امر موجب نگرانی شدید رزمندگان غواص شد و فرماندهی لشکر، قاسم سلیمانی را با اعتراض و درخواست و التماس شدید آن‌ها روبه‌رو ساخت.

فرمانده لشکر در میان افراد گردان، ناگهان نگاهش به نوجوانی کم سن و سال افتاد، جلو رفت و او را به حضور خواند. بسیجی نوجوان که یک روستایی است، کلاه کاسک او تا زیر ابروانش را فراگرفته و پیشانی‌بندش را هم‌ روی آن نصب‌کرده، تجهیزات رزم را نیز خود بسته است، کوله‌پشتی، حمایل، فانسقه، جیب خشاب و همه وسایل هم برای اندام او بزرگ جلوه می‌کند.

حاج قاسم بعد از اینکه نام، اسم گروه و مسؤولیت او را در عملیات پرسید، پس از کمی صحبت گفت: تو بمان، بعداً (به آن‌طرف اروند) برو. آن رزمنده نوجوان پس از اینکه متوجه شد طرف مقابلش فرمانده لشکر است و دستور، دستور جدی است، در اندوه فرو رفت و گفت: آخر برادر قاسم…! حاج قاسم گفت: به‌ هیچ‌وجه نمی‌شود، می‌مانی و بعداً می‌روی.

آن رزمنده نوجوان که به‌ شدت به گریه افتاد، سر را به زیر انداخت، مدتی بعد با لحنی قاطع و برنده دستان خود را به فرمانده نشان داد و گفت:‌ دستمو ببین برادر قاسم، من محصل نیستم. من بچه شهری نیستم، من با این دست‌هایم، همیشه کارکرده‌ام، بیل زده‌ام، من می‌توانم بجنگم، بچه که نیستم؛ نمی‌گذاری توی عملیات بروم!

فرمانده لشکر ثارالله در یک‌لحظه او را در بغل فشرد و خود نیز با او گریه کرد. در واقع حاج قاسم حیران مانده است که چه بگوید، در حالی که با او خداحافظی کرد، سفارشش را به فرمانده گردان مربوطه کرد.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نوجوانی که می‌خواست در عملیات والفجر ۸ شرکت کند اما حاج قاسم نگذاشت بیشتر بخوانید »

مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله که بود؟+ فیلم

مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله که بود؟+ فیلم



 سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران و سیدالشهدای محور مقاومت در بخشی از خاطرات خود مطالبی را درباره شهید قاسم میرحسینی مالک اشتر لشکر ثارالله(ع) عنوان کرده است.

به گزارش مجاهدت از مشرق، سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده شهید نیروی قدس سپاه پاسداران و سیدالشهدای محور مقاومت در بخشی از خاطرات خود مطالبی را درباره شهید قاسم میرحسینی مالک اشتر لشکر ثارالله(ع) عنوان کرده است.

گزیده سخنان سردار سلیمانی درباره ویژگی‌های مالک اشتر لشکر ثارالله(ع) به شرح زیر است:

«قاسم»، بزرگ لشکر ۴۱ ثارالله بود که واقعاً من امروز در هر مأموریتی جای خالی او را می‌بینم. شهید «میرحسینی» در بُعد خودش در تمام صحنه ی جنگ، تک بود. در مورد شهید میرحسینی هرچه بگویم، احساس می‌کنم، اصلاً نمی‌توانم حق او را ادا کنم. خیلی روح بزرگی داشت یک مالک اشتر به تمام معنا بود. من نمی‌دانم مالک هم توی صحنه سخت محاصره جنگ، مثل شهید میرحسینی بوده یا نبوده؟ شهید میرحسینی فرمانده‌ای بود که همه ابعاد یک فرمانده اسلامی را با تعاریف اصیل آقا امیرالمؤمنین (صلوات الله علیه) دارا بود. با معنویت‌ترین شخصیت لشکر ثارالله(ع) بود صدای دلنشین آوای قرآن شهید میرحسینی را هرکس می‌شنید از خود بیخود می‌شد.

او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت می‌کرد، به قول بچه ها جادو می‌کرد. تمام حرف‌های خودش را با استناد به آیات و روایات نقل می‌کرد. من واقعاً احساس میکردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمی‌رسید. در بعد فرماندهی ایشان همیشه صائب‌ترین نظرات را می‌داد. بهترین نظر، نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همان‌ها به وقوع می‌پیوست.

مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله که بود؟+ فیلم

خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت ترین شرایط، من هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی به عنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود، همان طور صحبت می‌کرد که

در اردوگاه صحبت می‌کرد در حالی که رگبار گلوله از همه طرف می‌بارید و همه خودشان را در پناهگاه‌ها پنهان می‌کردند، مانند پشت سنگری یا تپه خاکی که تیر نخورند، اما این شهید عالی‌قدر می‌ایستاد و ما همه مات و مبهوت حرکات او می‌شدیم. نگاه می‌کردم ایشان را، مثل کسانی که در جنگ‌های قدیمی جلو دشمن رجز می‌خواندند، بچه ها را بسیج می‌کرد، حرکت می‌داد و در آن صحنه شوخی می‌کرد، من واقعاً این را می‌گویم که در عملیات‌های مختلف هیچ کس را مانند ایشان ندیدم.

از زمانی که من در خدمت ایشان بودم، هیچ وقت ندیدم که نافله شبش ترک بشود. یا هیچ نافله شبی ندیدم که از شهید میرحسینی بدون گریه تمام شود. خدا شاهد است ما با گریه این شهید بزرگوار بیدار می‌شدیم یک آدم عجیبی بود. دنیای بی‌کران معرفت بود.

می‌دیدم وقتی گردان دور ایشان حلقه می‌زد و ایشان می‌خواست سخنرانی کند، از لحظه‌ای که الله می‌گفت تا انتهای صحبتش، واقعاً مثل بک جوجه‌هایی که مادرشان غذا را در دهانشان می‌گذارد، همه حواس‌شان متوجه دهان مادر است همه گردان مسحور ایشان می‌شد، محو ایشان می‌شد.

او ناجی همه عملیات‌ها بود در صحنه جنگ وقتی عراقی‌ها پاتک می‌کردند و فشار می‌آمد، همین قدر که در جبهه می‌پیچید که میرحسینی آمد، والله قسم انگار یک لشکر می‌آمد این قدر در کل جبهه تأثیر داشت.

در عملیات بدر یادم هست که وقتی عراقی‌ها پاتک کردند، شهید میرحسینی رفت توی پاتک، در اوج سختی، آن لحظه‌ای که همه به فکر برگشتن بودند، شهید میرحسینی رفت و آخرین نفر برگشت. من قطعاً شهید میرحسینی را ناجی همه عملیات ها می‌دانم نقش شهید میرحسینی در یک کفه ترازو و نقش مابقی گردان‌ها در کفه دیگر.

در عملیات کربلای ۴، بچه‌ها خیلی نگران ایشان بودند. هیچ عملیاتی شهید میرحسینی بدون زخم از صحنه خارج نشد. از تمام عملیات ها زخمی بر بدن داشت. به بچه‌ها گفته بود توی عملیات کربلای ۴ نترسید که من شهید نمی‌شوم.

قبل از عملیات کربلای ۵، شبی داخل سنگر نشسته بودیم و با هم صحبت گفت: «تیر به این جای من خواهد خورد.» و انگشتش را روی پیشانی‌اش گذاشت و همین طور هم شد. بی سیم های لشکر ثارالله تا پایان جنگ دیگر صدای دلنشین و ارزشمند و پر معرفت میرحسینی را نشنیدند.

مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله که بود؟+ فیلم

شهید قاسم میرحسینی

آن صدایی که برای همه بچه ها چه کرمانی چه رفسنجانی، چه زرندی، چه سیرجانی، چه هرمزگانی و چه بلوچستانی، امیدبخش بود دلنواز بود و دوست داشتنی، آن صدا خاموش شد. البته من نمی‌توانستم باور کنم در مقطع اول هم بچه ها به من نگفتند و این خبر را خیلی با احتیاط به من دادند. هیچ وقت خبر شهادت ایشان را از یاد نمی‌برم.

من در دو سه عملیات واقعاً از خدا می‌خواستم که پایان عمر من همین مقطع باشد. یکی همین عملیات کربلای ۵ بود. خصوصاً وقتی خبر شهادت شهید میرحسینی را شنیدم. احساس کردم که واقعاً لشکر ثارالله منهدم و منحل شد و از همه مهم‌تر، فکر می‌کردم شهادت ایشان تأثیر بسیار عمیقی بر عدم موفقیت ما در عملیات کربلای ۵ بگذارد. هیچ خبری مانند این خبر در لشکر ثارالله نمی‌توانست غم ایجاد کند. تا آن مقطع هیچ حادثه ای به اندازه خبر شهادت حاج قاسم برای بچه‌های لشکر ثارالله سخت نبود. حتی آن کسی که در عملیات حضور داشت و برادرش را یا پسرش را از دست داده بود عزادار شهید میرحسینی بود.

منبع: فارس

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

مالک اشتر لشکر ۴۱ ثارالله که بود؟+ فیلم بیشتر بخوانید »

«لشکر ثارالله» محور ۲۰ شب اجرای تئاتر میدانی

«لشکر ثارالله» محور ۲۰ شب اجرای تئاتر میدانی


«کوروش زارعی» مدیر مرکز هنرهای نمایشی حوزه هنری در گفت‌وگو با خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع‌پرس، از تدارک یک نمایش بزرگ میدانی به بهانه هفته دفاع مقدس خبر داد و اظهار داشت: اجرای ۲۰ شب نمایش تئاتر میدانی در محل فضای باز برج میلاد برای هفته دفاع مقدس تدارک دیده شده بود که به دلایل مشکلاتی که اخیرا در کشور شاهد بودیم موفق به اجرای آن نشدیم و به‌زودی این اجرا برای عموم علاقه‌مندان که با محوریت «لشکر ثارالله» و حاج قاسم سلیمانی نوشته شده است، اجرا خواهد شد.

سپهبد شهید قاسم سلیمانی در دوران ۸ سال دفاع مقدس فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله را به‌عهده داشت که متشکل از رزمندگان کرمان بود. لشکر ۴۱ ثارالله در سال ۱۳۵۹ در قالب یک گردان از نیرو‌های سپاه پاسداران استان کرمان شکل گرفت، سال ۱۳۶۰ به تیپ ارتقا پیدا کرد و از سال ۱۳۶۱ با گسترش سازمان آن به ۳ تیپ و یک گردان زرهی، به‌عنوان لشکر ۴۱ ثارالله به فعالیت ادامه داد.

در سال ۱۳۸۶ در پی شکل‌گیری سپاه‌های استانی، نام آن به سپاه ثارالله استان کرمان تغییر پیدا کرد. لشکر ۴۱ ثارالله در طول ۸ سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی نظیر نصر ۴، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، بدر، خیبر، والفجر یک، والفجر ۳، والفجر ۴، رمضان، بیت‌المقدس و بیت‌المقدس ۷، فتح‌المبین و طریق‌القدس حضور داشت.

شهید قاسم سلیمانی با سرداران آن خو گرفته بود و بار‌ها با خبر شهادتشان غمگین از خدا طلب شهادت می‌کرد. قسمتی از خاطرات شفاهی حاج قاسم درباره افتخارات لشکر ۴۱ ثارالله به روایت «ذوالفقار» در ادامه می‌آید:

همه ۱۲ یا ۱۳ عملیات مهمی که داشتیم، از ویژگی‌های خاص برخوردار بودند. پنج تا از این عملیات‌ها پایان بخش تهاجم و اشغال کشور ما بودند. این‌ها تقریباً بر همه اراضی اشغالی ما پایان دادند. در همه این پنج عملیات بزرگ، استان کرمان در قالب لشکر ۴۱ ثارالله پیشتاز بود. در عملیات‌هایی که تعقیب دشمن بود، کرمان پیشتاز بود. در جلوه‌های برجسته‌ای که افتخار ملی شد، این جلوه‌ها در جمع رزمندگان کرمانی بالا بود.

ما افتخار می‌کنیم که «شهید شهسواری» مال ما بود. شهسواری که با دست‌های بسته در محاصره دشمن فریاد می‌زد: «مرگ بر صدام ضد اسلام!» این خیلی ارزش دارد و قابل قیمت‌گذاری نیست. کرمانی‌ها افتخار می‌کنند که شخصیتی مثل «شهید قاسم میرحسینی» نه قائم مقام لشکر شان که فرمانده واقعی لشکرشان بود. ما افتخار می‌کنیم میرحسینی مال ما بود. انسانی که به تنهایی یک لشکر بود. در جنگ بعضی وقت‌ها جنازه‌ها و مجروحین و زنده‌ها آن‌قدر در هم تنیده بود که قابل تفکیک نبود. وقتی در تنگنای جنگ صدای میرحسینی شنیده می‌شد، مثل این بود که یک لشکر وارد می‌شد.

افتخار می‌کنیم که «شهید حسین عالی» مال ماست. او نوجوان بود. افتخار می‌کنیم که «شهید علی حاجبی» مال ماست. جلوه زیبای ارزشمندی که در خلوص بی همتا بود و در هیچ شبی نافله شبش ترک نمی‌شد. طوری که امروز قبرش امامزاده شهر ماست. کرمانی‌ها افتخار می‌کنند به شهید حاجبی که حرارت حقیقی معنوی لشکر ثارالله بوده از هرمزگان. کرمانی‌ها افتخار می‌کنند به «شهید فرخی» از بندرعباس بود و وقتی خون از بدنش جاری شد روی قایق ایستاد و به من گفت: «حقم را ادا کردم.» افتخار می‌کنیم به «شهید مغفوری» که در حفظ بیت‌المال کوشا بود. موقع وضع حمل همسرش برای انتقال از موتورسیکلت سپاه استفاده نکرد.

افتخار می‌کنیم که «شهید حسین یوسف الهی» مال ماست. او که عارف بود و مدعی شد حضرت فاطمه سلام الله علی‌ها پیروزی والفجر ۸ را به او بشارت داده بود. افتخار می‌کنیم که «شهید مشایخی» مال ماست و در شب خوف کربلای ۵ گفت: «چراغ‌ها را روشن کنید تا در روشنایی حرف بزنم.» گفت: «برادران! اگر من خواستم عقب‌نشینی کنم، من را با تیر بزنید.» ما افتخار می‌کنیم به «حاج علی محمدی» افتخار می‌کنیم جمع عظیمی از آن ۲۳ نفری که دشمن را به سخره گرفتند، مال ما بودند.

«لشکر ثارالله» محور ۲۰ شب اجرای تئاتر میدانی

ما افتخار می‌کنیم به «شهید عظیمی»؛ آن عارفی که دعای او دل‌ها را می‌سوزاند. ما افتخار می‌کنیم به «شیخ شیرازی» که شهید ماست. ما افتخارات بزرگی داریم. افتخار می‌کنیم داشتیم جوانانی را که عمر خودشان را در انتظار و در کمین رسیدن به محبوب گذر کردند مثل «شهید بادپا»، «شهید جمالی» و «شهید الله‌دادی» که پس از ۲۵ سال خود را به قافله شهدا رساندند. افتخار می‌کنیم به بی بی سکینه که جز یک فرزند هیچ قومی نداشت و ندارد. او مادر شهید ماست.

ما افتخار می‌کنیم «شهید عباس ماریچی» مال ماست که پدر او از فقر فرار کرد. افتخار می‌کنیم پیرمرد ۷۰ ساله «شمس الدینی» غواص لشکر ماست. ما افتخار می‌کنیم به مادران شهید. افتخار می‌کنیم به تاجیک که از روی پل کانال ماهیگیری در حال عبور بود، در یک فاصله ۱۰۰۰ متری از گردان ۳۰۰ نفری او ۱۰۰ نفر شهید شدند و او کمر خم نکرد و همچنان ایستاده می‌دوید و خود را به طرف دیگر کانال رساند. این‌ها افتخارات شهر ماست. افتخارات ابدی کرمان ماست.

انتهای پیام/ 121

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«لشکر ثارالله» محور ۲۰ شب اجرای تئاتر میدانی بیشتر بخوانید »

نماهنگ/ روزِ وصل

نماهنگ/ روزِ وصل



بازنشر نماهنگ روز وصل به مناسبت سالروز شهادت شهید حسین یوسف اللهی را می بینید.


دریافت
15 MB

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نماهنگ/ روزِ وصل بیشتر بخوانید »

نرجس سلیمانی: پدرم اگر نظامی نبود کشاورز می‌شد/ مردم راوی مکتب سلیمانی هستند

نرجس سلیمانی: پدرم اگر نظامی نبود کشاورز می‌شد/ مردم راوی «مکتب سلیمانی» هستند


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «نرجس سلیمانی» فرزند سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی با حضور در استودیوی رادیو مقاومت از بخش‌های مختلف این شبکه رادیویی بازدید کرد.
 
وی همچنین در برنامه «فرمانده» حضور یافت و در سخنانی اظهار داشت: در این مدت تحرکاتی از سمت دشمن دیدم که خوشحال شدم این یعنی اینکه شما کارتان را رادیو مقاومت به خوبی انجام دادید و باید به شما تبریک گفت.
 
ماجرای قاب عکس منزل سردار
 
وی در ادامه در پاسخ به سؤالات مردم درباره قاب عکسی که در منزل سردار سلیمانی بوده است و در این عکس سردار با ۴۰ رزمنده عکس داشتند، بیان داشت: شهدای داخل این عکس بیشترشان از فرماندهان بودند و در جبهه ثارالله برای پدرم شاخص شده بودند. همه آن‌ها افرادی بودند که لشکر ثارالله را تشکیل داده بودند. مثل شهید نصراللهی، شهید امینی، شهید تاجیک، شهید راجی، شهید شیخ بیک، شهید شفیعی، شهید زندی و … که همگی از اهالی کرمان بودند.
 
سلیمانی با بیان خاطره‌ای از سردار سلیمانی نیز گفت: یکی از خاطراتی که پدر درباره شهید زندی می‌گفتند این بود که در بحبوهه جنگ شهید زندی وارد چادری شد که برای استراحت بود و سرش را روی پایم گذاشت و خوابید و پدر گفتند الان وقت خوابیدن نیست و گفت خیلی خستم و به محض بیدار شدن، از چادر بیرون رفت و شهید شد. من خیلی کوچک بودم، اما اغلب این افراد را دیدم و تصویری از آن‌ها در ذهنم دارم.
 
ماجرای جانبازی سردار سلیمانی
 
وی در پاسخ به این سوال که آیا سردار سلیمانی در دفاع مقدس جانباز شدند یا در حملات تروریستی هم آسیب دیدند؟ بیان داشت: در حملات تروریستی نه، اما در جنگ چندین بار آسیب دیدند و یادم هست آن موقع در اهواز در هتلی به همراه خانواده‌های ارتش و سپاه زندگی می‌کردیم. یک روز پدرم به اتاق آمد در حالی که از صورتشان خون می‌آمد، سریع به حمام رفتند و ترکش سطحی که روی صورت و گونه شان بود را در حمام از صورتشان خارج کردند. دخترم می‌گوید هیچ کسی ندیدم که قلبی روی صورتش باشد به غیر از بابا حاجی. چون جای آن ترکش روی صورتشان مانده بود.
 
نرجس سلیمانی درباره اینکه اگر الان حاج قاسم زنده بودند سراغ چه کاری می‌رفتند؟، اظهار داشت: در موضوع سیل خوزستان بابا گفتند خیلی‌ها می‌خواهند برای مدافع حرم شدن داوطلب بشوند، اما من می‌گویم حرم همه جا هست و از دیدگاه ایشان حرم جایی بود که شأن انسان به خطر نیفتد. وقتی می‌خواستند گروهی را بچینند یکی از مهم‌ترین دغدغه هایشان بحث معیشت و مشکلات اقتصادی مردم و وحدت در جامعه اسلامی با وجود حضرت آقا در جهان اسلام بود. این دو میدان از میدان‌هایی بودند که حتما در آن‌ها مشغول خدمت می‌شدند و اگر فراغتی پیدا می‌کردند به این دو می‌پرداختند.
 
کمک به مردم حتی در مسافرت‌های خانوادگی
 
وی با بیان اینکه کمک‌های سردار سلیمانی به مردم در هر شرایطی ادامه داشت، عنوان داشت: حتی در مسافرت‌های خانوادگی، ما ایشان را خیلی نمی‌دیدیم و همانجا اگر هر فردی نامه‌ای می‌خواست و یا کاری می‌خواستند برایشان انجام می‌دادند. وقتی می‌خواستیم به کرمان برویم از فرودگاه پیغام می‌دادند که حاج قاسم می‌خواهد بیاید کرمان و مردم متوجه می‌شدند و ما مجبور می‌شدیم مسیرمان را از ایشان جدا کنیم تا راحت از فرودگاه خارج شویم. پدرم در ظاهر در صندلی هواپیما به همراه ما بودند، اما بیشتر در حال رسیدگی به امور مردم بودند.
 
همچنین علیرضا داودی کارشناس رسانه نیز که در این برنامه حضور داشت، در سخنانی گفت: بحثی را چند شب پیش در عصر مقاومت داشتیم آن هم تاکید روی عبارتی بود که اسماعیل هنیه درباره سردار سلیمانی گفتند. بحثی مطرح بود و آنهم مسیر تکاملی بود که حاج قاسم طی کرد تا جایی که مدال شهید قدس برگردنش افتاد. قدس از نظر حاج قاسم انتهای راه نبود. شاید انتهای راه از منظر سردار جایی مثل بقیع باشد و شهید البقیع شدن هم فرایندی است. خیلی از مخاطبین تماس گرفتند که معنی این جمله چیست؟ گفتم برخی وقت‌ها باید گفت تا به آن مومن بود. آثار و گزاره‌های رفتار حاج قاسم بیشتر نزدیک به بقیع و حضرت زهرا (س) است. از نام گذاری حسینیه تا توسل همیشگی شان به حضرت زهرا (س) و .. همگی گواه این است. برای همین فکر می‌کنم بحث مقاومت فراتر از این‌ها است.
 
هرکدام از مردم راوی مکتب سلیمانی هستند
 
فرزند سردار سلیمانی نیز در این باره پاسخ داد: وقتی حضرت آقا، حاج قاسم را یک مکتب معرفی کردند منظور این بوده که این راه باید ادامه داشته باشد و حاج قاسم‌ها باید تربیت شوند و همان فاتحان قدس زیر بیرق امام زمان (عج) خواهند بود. اما باید این مکتب به درستی تبیین شود و وظیفه‌ای به عهده همه ما قرار دارد و هر کدام از فرزندان و مردم اگر موضوعی از حاج قاسم درک کردند وظیفه دارند در اطرافیانشان گسترش دهند. هر کدام از شما راوی مکتب هستید و خودتان می‌توانید آدم‌های دیگری را هدایت کنید.
 
وی درباره رفتار سردار سلیمانی در خانه با همسرشان و هدیه دادن به یکدیگر نیز گفت: ایشان برخلاف شغلی که داشتند بودند. نامه‌ای دارم که در آن می‌گویند برخلاف شغلی که دارم خیلی دل نازکم و ما این را می‌دیدیم. پدرم خیلی مهربان بود و این مهربانی در رفتارشان خیلی آزاد بود و می‌شد آن را دید. در خانه معتقد به این بودند که بین جمع خانواده باید با صمیمیت و تعامل وجود داشته باشد. روز‌های تعطیل معمولا، چون تعدادمان زیاد بود پدر غذا را درست می‌کرد تا به مادرم فشار نیاید و نظر تک تک ما را درباره دست پخت شان می‌پرسید. انتخاب هایشان برای غذا درست کردن خیلی خاص بود. صبحانه شان تخم مرغی بود که در آن کاکائو یا شکر داشت و خیلی هم دوست داشت که ما آن را دوست داشته باشیم. یا ادویه بیش از حد در استامبولی می‌زدند. البته که این‌ها خیلی به چشم نمی‌آمد و بیشتر اشتیاقشان به نگاه‌های ما بود. اواخر خیلی کم صحبت می‌کردند و بیشتر نگاه می‌کردند و همه توجهشان به همه بچه‌ها بود و انگار می‌خواستند تصاویر را ضبط کنند. یکی دو هفته قبل از شهادت فقط به ما نگاه می‌کرد حتی با نوه هایشان بازی نمی‌کرد و فقط نگاهشان می‌کرد.
 
پدر نمی‌خواست گرفتار حب دنیا شود
 
وی افزود: پدرم نوه هایشان را خیلی دوست داشتند و همیشه با آن‌ها بازی می‌کردند. در روز‌های آخر وارد بازی با بچه‌ها نشدند. ما به طور معمول هر روز با پدرم تلفنی صحبت می‌کردیم و پدر هر بار تلفن را می‌گرفت و با نوه هایش هم صحبت می‌کرد، اما دفعه‌های آخری که با هم صحبت می‌کردیم وقتی از شیطنت بچه‌ها می‌گفتم، می‌گفتند الله اکبر و حتی نمی‌خواستند با بچه‌ها صحبت کنند که به حب دنیایی گرفتار شوند.
 
سلیمانی ادامه داد: اشدا علی الکفار رحما بینهم در شخصیت سردار سلیمانی وجود داشت. روز زن برای پدرم اهمیت زیادی داشت و یادم هست نوجوان بودم و در بحبوهه پیدا کردن شخصیت حضرت زهرا (س) بودم. وقتی تعطیلات بود یک نفر باید پیش بابا می‌ماند و اغلب من کنارشان می‌ماندم و باهم سیر تحولی زن‌ها در تاریخ را مطالعه می‌کردیم و پدرم به دلیل مشغله‌اش به من می‌گفتند تو کتاب‌ها را بخوان و نت برداری کن و من نت‌هایت را می‌خوانم.
 
پدرم نامه نوشتن را خیلی دوست داشت
 
دختر سردار سلیمانی افزود: هر سال عید نوروز تکلیف خانوادگی داشتیم و پدر دفتری تهیه کرده بودند و از ما می‌خواستند در آن بنویسیم چه کار‌هایی در تعطیلات کردیم. در سفر هم که بودند یا در جنگ برای ما می‌نوشتند. پدرم رسم جالبی داشت و آن هم این بود که اگر می‌خواستیم به او بدهیم هدیه را قبول نمی‌کردند اگر یک نامه همراهش نبود. پدرم نامه نوشتن را خیلی دوست داشت و دو سال قبل از شهادت نامه‌ای را برای مامان تهیه کرده بودند و قابش کرده بوند و آن را به مادرم دادند.
 
پدرم اگر نظامی نبودند، کشاورز می‌شدند
 
وی در پاسخ به این سوال که اگر پدر نظامی نبودند چه کاری می‌کردند؟ گفت: کشاورز می‌شدند و این شغل را خیلی دوست داشتند. ایشان عشق به پرورش دادن داشت که می‌تواند هرچه باشد و خداوند این مسیر را برایشان مقدر کرد.
 
سلیمانی درباره اینکه رمز موفقیت سردار چه بود؟ بیان داشت: توکل. توکل یکی از مهم‌ترین رموز موفقیت شان بود و اینکه در هر حال حواسشان به هدفی که برایش جنگیده بودند بود. ایشان را هیچ وقت پشت میز نمی‌بینیم یا اگر در ایران بودند بین مردم یا در میدان بودند. به دست انداز‌هایی که وجود داشت توجه نمی‌کردند و نفسشان را کنترل می‌کردند.
 
وی درباره نوع لباس پوشیدن سردار سلیمانی گفت: پدرم همیشه اصرار داشتند این سر دوشی‌ها روی دوششان نباشد و می‌خواستند وقتی مردم ایشان را می‌بینند ایشان را از خودشان ببینند نه اینکه با رتبه بالاتر. در همان مکان‌هایی که همه مردم عادی خرید می‌کردند همانجا می‌رفتند و خرید می‌کردند. یکبار دخترم می‌گفت با بابا حاجی رفته بودیم خرید و همه تعجب کرده بودند که ما برای خرید به آنجا آمدیم.
 
وی ادامه داد: خانواده پدری من کشاورز دامدار و از عشایر کرمان بودند. وقتی به روستای قنات ملک می‌رفتیم اصلا فرصتی پیدا نمی‌کردند حتی صبحانه یا نهاری با جمع خانواده بخورند. دورشان خیلی شلوغ بود و هر کسی برای پیگیری مشکلاتش به پیش پدرم می‌آمد. یادم می‌آید یک لحظه در خانه پدربزرگ دراز کشیدند و گفتند خیلی خسته ام و پدربزرگ گفت خدا را شکر کن که تو می‌توانی کاری برای مردم انجام دهی. پدرم می‌گفت این را یادتان باشد و این برای من جرقه‌ای بود که حتی نباید از مطالبه مردم خسته شوم.
 
حاج قاسم خدمت را در میدان می‌دانستند
 
وی درباره اینکه چرا حاج قاسم نخواستند وارد سیاست شوند؟ گفت: ایشان خدمت را در هر جبهه‌ای ارائه می‌دادند و جبهه‌ای که در خدمت به مردم در نظر گرفته بودند سیاست نبود. خدمتشان را میدان می‌دانستند و فکر می‌کردند در آنجا می‌توانند موفق باشند. حالا این خدمت می‌توانست در سیل باشد یا زلزله.
 
وی درباره انتشار فیلمی در فضای مجازی که سردار سلیمانی حین فوت کردن شمع می‌گفتند با آرزوی شهادت گفت: همیشه یکی از خواسته هایشان این بود که دعا کنید شهید شوم. ما هم همیشه اعتراض می‌کردیم و می‌گفت دوست دارید در تصادفی بمیرم یا هواپیمایم سقوط کند؟ حتی در نامه شان خطاب به خواهرم فاطمه نوشته بودند می‌خواهم طوری شهید شوم که از آتش غیر از من نماند. روحشان آنقدر بزرگ شده بود که دیگر جسمشان توانایی تحملش را نداشت.
 
رادیو مقاومت رادیوی بسیار ارزشمندی است
 
سلیمانی درباره ارتباط دوستی بین شهید حاج حسین پورجعفری و سردار سلیمانی نیز گفت: آقای پورجعفری کوهی از محبت و آرامش و اخلاص بود. برای ما عزیز بود و معتمد و برای پدرم خیلی بیشتر از این حرف‌ها بود. توصیفم از شهید پور جعفری این بود که برای حاج قاسم مثل پدر بود. شهید پورجعفری در هر لحظه نگران پدرم بود و اغلب که پدر درگیر کاری می‌شدند حتی فرصت غذا خوردن را نداشتند، شهید پورجعفری همیشه یک سیب و لیوان آب دستشان بود که به پدرم بدهند و همیشه حواسشان به پدرم بود. نگاه و اخلاصی که در دوستی شان وجود داشت باعث شده بود پدرم نتواند دوری شان را تحمل کند. حتی در نامه شهید پور جعفری به بابا این موضوع آمده بود و می‌توانستیم اوج دلتنگی و عشق و محبت را بینشان ببینیم و آنقدر دوستشان داشتند نمی‌خواستند آسیبی به ایشان برسد.
 
نرجس سلیمانی در پایان نیز گفت: ان شاء الله علمی که پدرم برداشتند در قدس و بقیع به زمین بنشیند و این علم بیانگر این است که سپاه باید در کدام نقطه در عرصه رسانه بجنگد. رادیو مقاومت رادیوی بسیار ارزشمندی است و موضوعی که انتخاب کرده فصلی نیست و جامعه ما در سراسر ایام سال به آن نیاز دارد و در همه ابعاد گستردگی دارد و شما می‌توانید در طول سال این برنامه را داشته باشید.
 
انتهای پیام/ 221

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نرجس سلیمانی: پدرم اگر نظامی نبود کشاورز می‌شد/ مردم راوی «مکتب سلیمانی» هستند بیشتر بخوانید »