تصاویر/ پاسدار شهید «سید حسین صدری»
تصاویر/ پاسدار شهید «سید حسین صدری» بیشتر بخوانید »
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، چهارم اسفند ۱۳۶۴ در عملیات والفجر ۸ و در منطقه عملیاتی فاو، شهیدی به وصال دوست رسید که حتی نام خود را هم از میان برداشته بود تا فقط بنده باشد و حجابی میان خود و خدایش نماند. این عارف سالک کوی دوست و این دلداده طریق توحید، سردار شهید «حاج عبدالله نوریان» فرمانده و بنیانگذار «گردان مهندسی و تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهدا(ع)» بود که از شگفتیهای روح بزرگش حکایتها در خاطرها مانده است. شهیدی که تا دم آخر و تا لحظه شهادت کنار نیروهایش ماند و از خط مقدم، قدمی دور نشد. شهیدی که از طبیعت تا انسان، در قاموس او آیه و جلوه معشوق و معبود بود و همه هستی در نگاه رازآشنایش تقدس و حرمت داشت.
از همراهی با «شهید اندرزگو» تا فرماندهی «گردان تخریب»
عبدالله(محمود) نوریان در ۲۲ آذر ۱۳۴۰ در محله شمیران تهران به دنیا آمد.او از همان ابتدا در خانوادهای مؤمن و با احساسات پاك و بیآلایش مذهبی آشنا شد، كودكیاش را صرف یادگیری قرآن در مسجد محل كرد. محمود علاقه خاصی به مباحث دینی داشت و در كنار تحصیل به مطالعه كتب مذهبی نظیر نهجالبلاغه میپرداخت. در این ایام كتاب «حكومت اسلامی» حضرت امام (ره) تأثیر عمیقی در اندیشههای سیاسی و دینیاش گذاشت به طوری كه از آن پس تصمیم گرفت افكار و عقاید ایشان را در میان مردم ترویج دهد. شهید نوریان، با مبارزان برجستهای چون «آیت الله شهید شاهآبادی» و شهید مجاهد و قهرمان «محمدعلی اندرزگو» مأنوس بود؛ او در راهپیماییها و تجمعات عظیم انقلاب، وظیفه نظم و سازماندهی را بعهده داشت و در سال ۱۳۵۸ همزمان با گرفتن دیپلم، بهعضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد.
از آنجا كه محمود در شناسایی و مبارزه با عناصر ضد انقلاب تجربههای مفید و موفق داشت، در واحد تحقیقات پذیرش ستاد مركزی سپاه مشغول خدمت شد؛ وی در عملیات بازیدراز شركت فعال داشت؛ با آغاز عملیات فتحالمبین به جبهههای نور علیه ظلمت شتافت و در سال ۶۱ با تأسیس تیپ سیدالشهدا (ع) به عنوان فرمانده گردان تخریب لشكر سیدالشهدا (ع) مشغول به كار شد.
او از نخستین روزهای مسئولیت خود تمام توانش را صرف تربیت نیروهای كارآزموده تخریبچی كرد كه تا آخرین روز جنگ موفقیت گردان تخریب مرهون و مدیون كادرسازی آن شهید بزرگوار است
قبل از عملیات والفجر ۸ به علت توانمندی بالای مدیریتی، سكاندار دو واحد رزمی حیاتی جنگ یعنی تخریب و مهندسی شد. حضور غواصان گردان تخریب در ایجاد معبر در جزیره امالرصاص و شكستن خط، توأمان در كارنامه مدیریتی این شهید والامقام میدرخشد.
شهید نوریان در ایامی كه در تهران و مرخصی بود، جزء حلقه شاگردان معنوی عارف واصل حضرت آیتالله حق شناس بود و این عالم ربانی نیز علاقه خاصی به این شهید داشت.
عبدالله بنده بد خداست!
«ویژگی دیگر حاج عبدالله، خودسازیاش بود. او قبل از اینکه به دیگران بپردازد، به خودش پرداخته بود. ویژگیهای اخلاقی خاصی داشت. این ویژگیها شرایطی را فراهم کرده بود که اصلا خودش را نمیدید، از شهرت گریزان بود، قبل از عملیات «خیبر»، گردان تخریب، چهار تا چادر در انتهای دوکوهه و پشت رودخانه داشت. حاج قاسم راننده حاج عبدالله بود. گاهی اوقات میگفتیم کی میشود که ما هم راننده حاجعبدالله باشیم تا بیشتر در کنارش باشیم؟ حاج عبدالله با حاج قاسم میخواست وارد دوکوهه شود، دژبان نمیگذاشت؛ اینها کارت تردد نداشتند. حاجعبدالله گفت: «ما بچههای گردان تخریب تیپ ۱۰ سیدالشهدا هستیم» دژبان پرسید: «همان که فرماندهاش حاجعبدالله است؟» حاج قاسم گفت: «بله» و دژبان گفت: «خوش به حالتون!» دژبان رفت و طناب را انداخت تا ماشین عبور کند. حاج قاسم میگفت: «وقتی داخل شدیم، حاجعبدالله روی داشبورد ماشین زد و گفت: نگهدار. منهم ایستادم. حاج عبدالله سراغ دژبان رفت. پرسید: تو عبدالله را میشناسی؟ جواب داد: نه تعریفش را شنیدم. حاجی به او گفت: عبدالله بنده بد خداست! دژبان یقه حاجعبدالله را گرفت و گفت: عبدالله بنده بد خداست؟ به چه حقی به خودت جرات میدهی این حرف را بزنی؟! میخواست حاجعبدالله را بیرون بیاندازد، ما رفتیم و او را جدا کردیم. گفتیم ولش کن. دژبان گفت: اگر دفعه بعد بیایید و کارت نداشته باشید، راهتان نمیدهم. این دفعه به خاطر همان فرماندهای راهتان دادم که بدش را گفتید. آن شب حاجعبدالله به گردان آمده و خیلی به هم ریخته بود و حال خوبی نداشت؛ با ناراحتی میگفت: «شما در گردان زحمت میکشید و بجایش من مشهور شدم». او آن شب به این نتیجه رسیده بود که گردان را رها کند و به کردستان برود. نامهای هم به شهید رستگار نوشت. شهید رستگار با دیدن نامه پرسید: «این چیه؟» حاج قاسم جواب داده بود: «مثل اینکه فیلَش یاد هندوستان کرده میخواهد برود، کردستان» شهید رستگار گفت: «ایراد ندارد حاج قاسم را با خودت ببر همین که اسم حاجعبدالله روی گردان تخریب هست، کافی است». بعد از عملیات «خیبر» حاجعبدالله خرما، نان و آب برداشت و به بازیدراز رفت تا خودسازی کند، شهرتی را که از آن بدست آورده، گریبانگیرش نشود؛ چرا؟ چون یک دژبان وظیفه از او تعریف کرده بود!»
لای قبرها میرفت، «لا الهالاالله» میگفت و میلرزید…
«حاج عبدالله اهل تهجد و شبزندهداری بود؛ یکبار او را در بهشت زهرا(س) دیدم. باهم سلام و علیک کردیم. دوباره او را در قطعه ۲۷ دیدم، او مرا ندید. از لابلای مزار شهدا عبور میکرد، لا الهالاالله میگفت و میلرزید! پیش خودم میگفتم: «او چه میگوید؟ چه میبیند که این گونه میلرزد؟!». فرماندهمان بود و به او عشق میورزیدیم. این ویژگیهای حاج عبدالله، صفات مطلوبی درست کرده بود که این صفات، سبب شد تا او خدا بین شود نه خودبین؛ همه را دعوت به خدا میکرد نه به خودش.»
برو به خدا بگو!
«ما در گردان تخریب ۱۷۰ ـ ۱۸۰ نفر بودیم؛ وقتی میخواستیم به عملیات برویم، عادت داشت، به اندازه نیاز، نیرو میفرستاد. قبل از خیبر، در دوکوهه روی تلی از خاک نشسته بود و لیستها را تنظیم میکرد، به او گفتم: «حاجعبدالله اسم ما را هم بنویس و ما را سرکار نگذار». گفت: «چرا به من میگویی؟ برو به خدا بگو! دل من دست خداست، اگر میخواهی اسم تو را بنویسم برو به خدا توجه کن و به اهل بیت(ع) متوسل شو.»
گفت: «بگیر بخواب» و در باران، بیرون زد و رفت!…
«اهل ادب بود، بنده هیچ جملهای بدی از او نشنیدم؛ اگر میخواست از کسی تعریف کند، میگفت: «بنده خوب خدا»، اگر میخواست از کسی بد بگوید، میگفت: «بنده بد خدا». ملاک او بندگی خدا بود. یکبار در کرخه بودم، باران شدیدی میبارید، من هم خیس شدم؛ رفتم در چادر جایی خالی است، پرسیدم اینجا جای کیست؟ گفتند: حاجعبدالله. گفتم: فرمانده گردان هست، برای خودش جا پیدا میکند، گرفتم و جای حاجعبدالله دراز کشیدم و خودم را به خواب زدم. حاجعبدالله بالای سرم آمد و نگاهی به من کرد و گفت: «علی تویی؟» بلند شدم تا او سرجایش بخوابد. گفت: «نه بگیر بخواب». در باران بیرون رفت و نمیدانم کجا رفت.»
از حرمت به گیاه تا احترام به حیوانات
در کرخه داروی گیاهی تلخ و بدبویی آورده بود؛ بچههای بینیشان را میگرفتند و میخوردند. حاج عبدالله ما را جمع کرد و در چادر نشاند و گفت: «شما نعمت خدا را میخورید و بینیتان را میگیرید، خجالت نمیکشید؟! اگر کسی موقع خوردن دارو، بینیاش را بگیرد، من دیگر باهاش حرف نمیزنم!». او دائما از این داروهای گیاهی برای بچهها میآورد.
یکبار هم به زاغه مهمات رفته بودیم، چند تا آفتابپرست آنجا خوابیده بودند، گفت: «کاریشان نداشته باشید، بگذارید بخوابند.»
حاج آقا حق شناس گفتند: «او اهل مکاشفه بود»
یکی از همرزمان شهید «حاج حسن رفاهی فرد» از تشرف آن شهید به محضر مقدس حضرت ولی الله الاعظم، امام عصر (ع) میگوید: «حاج عبدالله از سفر حج برگشته بود ما نیز باتفاق جمعی درمنزل پدری شان خدمت رسیدیم. درانتها، حقیر که میخواستم ایشان را ترک کنم، به بنده گفت: آیا خدمت امام رسیدهای؟ انگاری میخکوب شدم روی زمین و نتوانستم تکان بخورم، ناخودآگاه از شدت سنگینی این کلام به زمین نشستم و او گفت: درحج، همینکه روبروی کعبه نشسته بودم، فردی آمد و کنارم نشست. اول متوجه نبودم. بعدا که از کنارم رفت، متوجه حضورش شدم. با ایشان درمورد بعضی موضوعات ازجمله موضوعات جنگ، برادران مجروح وهمچنین رفتن خودم و به ارث گذاشتن فرزندم، موضوعاتی را مطرح کردم. ایشان صحبتهایی داشتند از جمله آدرس مغازهای درحرم حضرت عبدالعظیم، دادند که انگشتری راتهیه کنم که روی آن عبارت لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم، حک شده، تربت کربلا را روی این نگین انگشتری تماس داده و به جانبازان جهت التیام بدهم. برادر عبدالله گفت میخواهم به آن آدرس بروم و انگشتر را تهیه کنم. بعدها موفق به تهیه انگشتر شد وبا علاقه خاصی در مواقعی که به تهران میآمد، به مجروحان میداد. بعدها که به حاج آقا حقشناس موضوع گفته شد، ایشان فرمودند او اهل مکاشفه بود. تنها نمازی که ۱۰۰ بار ایاک نعبد وایاک نستعین دارد، نماز امام زمان (ع) درجمکران است.»
دست انداخت گردنم و گفت: «دعا کن تا بروم»!…
«سال ۶۲ خوابی از او دیدم؛ قبل از اینکه برای عملیات خیبر به منطقه برویم، من و علیرضا زرکوب و حاجعبدالله در منطقه «جفیر» نشسته بودم، به حاجعبدالله گفتم: «مرا بفرستید خط» گفت: «با لودرها جلو میروی؟» گفتم: «آره، میروم» گفت: «اما من نمیفرستمت؛ تو را جایی دیگر میفرستم.» من هم گرفتم خوابیدم؛ در عالم خواب، دیدم عملیات تمام شده و بعد از عملیات، چند نفر شهید شدند، از جمله حاجعبدالله. ما هم به منزل حاج عبدالله رفتیم، ما را به ستون کردهاند، عکسهای حاجعبدالله در دست ماست و خودش هم ایستاده آنجا. در همان خواب گفتم: این چه بازی است؟! ما را آورده خانهاش، عکسش را گذاشته کف دست ما! از خودش هم پرسیدم، اما جوابی نداد. یکی گفت: «عبدالله چند ساله که جسمش پیش شماست اما خودش پیش شما نیست.» بیدار شدم و به زرکوب گفتم: «عبدالله رفتنی است، چنین خوابی را دیدم». ۳ ـ ۴ روز پای پد هلیکوپتر بودم تا ما را سوار کنند، موقعی که ما را بردند سوار هلیکوپتر کنند، یک ماشین با سرعت آمد و دیدم حاجعبدالله است، صدایم کرد: «علی بیا» گفتم: چی شده؟ گفت: تو برای من خواب دیدی؟ پرسیدم: کی گفته؟ گفت: زرکوب به من گفت. اینجا دیگر خواب را برایش تعریف کردم، دست دور گردنم انداخت، خیلی گریه کرد و گفت: دعا کن تا بروم!…»
برادر! ما کنار شما و با شما هستیم
«جعفر طهماسبی» از رزمندگان لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع)، ماجرای شهادت این فرمانده دلاور سپاه اسلام را اینگونه روایت کرده است: «روز ۳۰ بهمن سال ۱۳۶۴ که شهید حاج حسین اسکندرلو فرمانده گردان حضرت علی اصغر (ع) با گردانش به خط رسید. در قدم اول شهید حاج عبدالله نوریان را در خط دید و آن عزیز به او گفت: «حاج حسین نگران نباش. ما با همه توان مهندسی و تخریب از تو پشتیبانی میکنیم» این حرف او قوت قلب حسین اسکندر لو بود و حاج عبدالله مرد عمل بود و کاری کرد که صدای حسین اسکندرلو که تا دقایقی قبل در اوج پاتک دشمن به استغاثه بلند شده بود، تبدیل به تکبیر شد و صدای او پشت بیسیم شنیده میشد که فریاد میزد: «احسنت بارکالله به بچههای تخریب؛ تانکهای دشمن جلو میآیند و میروند روی مین.» آن شب، گردان حضرت علی اصغر (ع) در سهراهی کارخانه نمک، عاشورایی جنگید و جایش را صبح اول اسفند به گردان حضرت قمربنیهاشم (ع) داد؛ اما حاج عبدالله هنوز در خط اول حضور داشت و فریاد میزد که «جانپناه درست کنید» و به رزمندگان در خط اصرار میکرد تا برای خود سنگر بسازند و زیر تراولزها را میگرفت و کمک میکرد و پلیتها رو جابهجا میکرد. میدوید سمت لودرها و بلدوزرها که مشغول تقویت خاکریز بودند و مدام تلاش داشت تا قبل از شروع پاتک دشمن، رزمندهها جانپناهی داشته باشند. هوا داشت روشن میشد و صدای غرش تانکها با صدای زمخت شنیهای بلدوزرها آمیخته شده بود. او تمام توجهش به حفاظت از جان سربازان امام زمان (ع) بود. او میگفت «این نازنینها زیر دست ما فرماندهها امانت هستند و باید از جانشان مواظبت کرد». همه متعجب بودند که او در طول خط میدود و به رزمندهها التماس میکند که برادرها برای خود سنگری دست و پا کنید، تا جایی که فرمانده گردان قمربنی هاشم (ع) به او اعتراض میکند که «حاجی ما مجبوریم، گردانمان در خط درگیر است، بمانیم بالای سرشان. تو که مجبور نیستی، برو مثل دیگران تو قرارگاه بنشین و از پشت بیسیم نیروهایت را هدایت کن»؛ اما حاج عبدالله با مهربانی به او گفت: «برادر! ما کنار شما و با شما هستیم.»
فشار روی گردان قمربنیهاشم (ع) خیلی زیاد شده بود؛ بهطوری که دشمن در نصف روز سهبار پاتک کرد و شهید حاج عبدالله خودش هدایت شکافتن جاده توسط بچههای تخریب را بهعهده داشت. همه فرماندهان دسته و گروهانهایی که در خط، مستقیماً با دشمن درگیر بودند و فرماندهان لشکر که در قرارگاه با بیسیم عملیات را هدایت میکرد، خاطرجمع بودند که تا حاج عبدالله در خط هست، اتفاقی نمیافتد و اگر گرهای هم باشد، با دست او باز میشود؛ اما خبری همه را شوکه کرد و این خبر، زبان به زبان پخش شد که حاج عبدالله مجروح شد. رزمندههایی که اطرافش بودند، او را داخل سنگر بردند. در آن لحظه از بچههای تخریب خبری نبود؛ چون همه بچههای تخریب و حتی بیسیمچی خود را هم دنبال کار فرستاده بود.»
و عبدالله، «محمود» شد… مثل اسمش!
حاج عبدالله توسط ترکش خمپارهای که به سرش اصابت کرد، در روز دوم اسفند سال ۱۳۶۴ درست پنج ماه بعداز میقات حج به اغماء رفت و با همه تلاشی که در واحدهای امدادی پشت جبهه انجام شد. سرانجام عبدالله، «محمود» شد مثل اسمش. کسی که حاضر نبود او را محمود صدا کنند و نام «عبدالله» را برخود برگزید تا بندگی کند، چهارم اسفند سال ۱۳۶۴ در سن ۲۴ سالگی در حالی که مسئولیت مهندسی و تخریب لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در حین هدایت بلدوزرها به منظور ایجاد خاکریز بر اثر اصابت خمپاره در منطقه فاو به شهادت رسید و به ندای ملکوتی آسمانیان که او را بر سر خوان شهادت دعوت میکردند، لبیک گفت و آسمانی شد. پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
انالله و انا الیه راجعون
ما از خدائیم و بازگشتمان به سوی خداست.
وای و صد وای بر آنان كه قدر خودشان را در این چند روزه دنیای فانی نمیدانند؛ یعنی دستشان را پر نمینمایند و به اخلاق حسنه و اعمال نیك آراسته نمیشوند. افسوس كه دل میبندند و دوست میدارند چند روزه دنیای فانی را، همچنان دل میبندند كه انگار چند صد سال عمر مینمایند، غرور میورزند، غفلت زدهاند و سركشی میكنند و در نهایت از درگه خداوند رانده میشوند.
شكر خدای را كه باز چند صباح از عمرمان در كنار برادران عزیز و بزرگوار و «مخلص لهالدین» بسیج و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در جبهههای نور علیه ظلمت گذشت؛ در كنار شهداء بزرگوار و گرانقدر گردان، در كنار معلولین و مجروحین و مفقودین گذشت. خدایا! تو خود میدانی كه خواستهای جز رضا و خشنودی تو ندارم؛ از سوئی به گناهانم و سراسر عمری كه به بیهودگی و غفلت گذراندهام نگاه میكنم، تنم میلرزد، میگریم، نكند مرا نبخشی و از سوی دیگر به رحمت و فضل و بخششت نگاه میكنم، امیدم به رحمت و بخشودگیت زیادتر میشود.
مرا ببخشید كه حق خود را ادا نكردم. خداوند یاورتان، مرا حلال كنید و ببخشید.
انتهای پیام/
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار شهید حاج «یدالله کلهر» جانشین لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) یکم بهمن ماه ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. هرچند آوردن نام او یادآور لشکر سیدالشهدا (ع) هست، اما شهید کلهر در سال ۶۴ به این لشکر آمد و پیش از آن، در سمتها و واحدهای دیگری مشغول خدمت بود. سردار «محمدعلی فلکی» از همرزمان شهید کلهر اظهار داشت: تابستان سال ۶۴ حاج علی فضلی فرمانده تیپ ۱۰ سید الشهدا (ع) شد. آن زمان هنوز تیپ به لشکر ارتقاء نیافته بود. با آمدن حاج علی، شهید کلهر هم به این تیپ آمد و از بدو ورودش جانشین سردار فضلی شد تا زمانی که در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
«محمود تنها» از دیگر همرزمان شهید کلهر هم میگوید: من اواخر سال ۵۹ در تیپ المهدی بودم. آن زمان سردار فضلی فرمانده این تیپ بود و شهید کلهر هم جانشینش. از همان زمان این دو نفر با هم رفیق و همراه بودند. بعدها در عملیات فتح المبین و آزادسازی خرمشهر و والفجرمقدماتی همچنان کنار شهید کلهر بودم.
شهید کلهر فعالیتهای انقلابیاش را در شهریار و کرج آغاز کرد و در روزهای پایانی عمر رژیم طاغوت، به تهران آمد و در تصرف پادگانهای ارتش همراه دیگر جوانان انقلابی مشارکت کرد. در همین زد و خوردها مجروح شد. بعد از پیروزی انقلاب، با شروع اغتشاشات در کردستان، به مناطقی مثل سنندج و تکاب رفت و در شهر تکاب فرماندهی عملیات منطقه را برعهده گرفت. سپس به کرج برگشت و در سپاه آنجا فعال بود.
مشارکت در تاسیس تیپ المهدی (عج) و جانشینی آن، جانشینی تیپ نبی اکرم (ص)، حضور در کادر فرماندهی لشکر ۲۷، اعزام به لبنان و سوریه در سال ۶۳ و نهایتا آمدن به لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در تیر سال ۱۳۶۴، فعالیتهایی بود که شهید کلهر در جبههها انجام داد و نهایتا نیز در همین لشکر به شهادت رسید. حضور سردار فضلی و حاج یدالله کلهر در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) باعث تقویت آن شد و شرکت در چند عملیات متوسط و محدود در خلال سال ۶۴ و خصوصا شرکت در عملیات والفجر ۸ باعث شد تا پس از پایان عملیات والفجر ۸، تیپ ۱۰ به لشکر ارتقاء پیدا کند.
یکی از همرزمان شهید کلهر میگوید: در عملیات والفجر ۸ تیپ ۱۰ در دو مرحله شرکت کرد. یکی در عملیات ایذایی تصرف بخشی از جزیره امالرصاص که این عملیات برای فریب نیروهای دشمن و سلب تمرکزشان از فاو به عنوان محور اصلی عملیات والفجر ۸ بود. تیپ ما بعد از تصرف اهدافش درامالرصاص، طبق نقشه آنجا را تخلیه کرد و ما در تداوم عملیات به خود فاو رفتیم. در آنجا حاج علی فضلی مجروح شد و یک چشمش را از دست داد. بعد از پایان والفجر ۸، ابلاغ شد که تیپ ۱۰ سیدالشهدا (ع) به لشکر ارتقاء یافته هست.
شرکت در عملیات کربلای ۵ شاهکار لشکر ۱۰ در دفاع مقدس بود. در این عملیات لشکر ۱۰ توانست عمده استحکامات دشمن در دژ شلمچه را تصرف کند. سردار فلکی در این خصوص میگوید: در عملیات کربلای ۵ خیلی از موانع نونی شکل را نیروهای لشکر ۱۰ تصرف کردند. ورود و تسلط به منطقه موسوم به پنج ضلعی هم از جمله کارهایی بود که لشکر سیدالشهدا (ع) انجام داد. بعد از تصرف پنج ضلعی، سردار فضلی آمد و مقر فرماندهی لشکر را آنجا بنا نهاد. البته این مقر فرماندهی شامل یک نفربر «ام ۱۱۳» بود که برای در امان ماندن از تیر و ترکشهای دشمن، جلسات و امور فرماندهی لشکر در آنجا انجام میگرفت.
«سید حسین میررضی» مسئول عملیات لشکر ۱۰، در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید. شهادت او برای شهید کلهر که دوستی چندین ساله با میررضی داشت، بسیار گران آمد. پس از این اتفاق بود که تعدادی از فرماندهان مثل شهید شوشتری به مقر فرماندهی لشکر ۱۰ در پنج ضلعی آمدند تا کلهر را روحیه بدهند، اما گویا شهید کلهر از چیز دیگری ناراحت بود!
سردار فلکی میگوید: شهید شوشتری آمده بود تا به شهید کلهر روحیه بدهد. کمی با ایشان حرف زد و بعد رفت. من و حاج یدالله کلهر و تعدادی از بچهها، شوشتری را مشایعت کردیم. بعد از رفتن او، شهید کلهر گفت: اینها فکر میکنند همه ناراحتی من به خاطر شهادت میررضی هست. در حالی که من برای خودم ناراحتم. دوستانم رفتهاند و من ماندهام. پنج روز بعد از شهادت میررضی، حاج یدالله کلهر هم به شهادت رسید.
میررضی ۲۵ دی ماه شهید شد و کلهر یکم بهمن ماه ۶۵ آسمانی شد. در شرح شهادت شهید کلهر آمده هست که او برای گرهگشایی یکی از محورهای عملیاتی که دچار مشکل شده بود، به آن منطقه میرود اما همان جا به سختی مجروح میشود. حاج علی فضلی فرمانده لشکر ۱۰ در خصوص مجروحیت شهید کلهر و نحوه تشییع پیکر او خاطرات مفصلی بیان کرده هست که حاج یدالله بعد از مجروحیت ابتدا به درمانگاه صحرایی و سپس به بیمارستان شهید بقایی منتقل میشود و حدود ۲۴ ساعت کار مداوا روی او انجام میشود تا اینکه به شهادت میرسد.
بعد از شهادت کلهر، پیکرش به اردوگاه کوثر که مقر اصلی لشکر ۱۰ بود منتقل میشود. مراسم تشییع او بیرون از اردوگاه برگزار شده و تعداد زیادی از نیروهای لشکر از اردوگاه خارج میشوند. در همین لحظه جنگندههای دشمن کوثر را بمباران میکنند، اما به دلیل خروج نیروها از آنجا، جان بسیاری از رزمندهها نجات پیدا میکند. معروف هست که حتی پیکر شهید کلهر هم حافظ همرزمانش بود و جان نیروهای لشکر ۱۰ را نجات داد.
«محمود تنها» در بیان خاطرهای از انتقال پیکر شهید کلهر به زادگاهش شهریار میگوید: وقتی پیکر شهید را به سپاه شهریار آوردند. مرحوم حاج نبیالله (پدر شهید) گفت: یدالله قویتر از این حرفهاست که قبل از اتمام جنگ شهید شود. باور نمیکنم این پیکر او باشد. در صورتی باور میکنم که نشان یدالله را ببینم… این نشان خالی روی سینه شهید کلهر بود. مرحوم حاج نبی سینه شهید را نگاه کرد. با دیدن خال مطمئن شد که این پیکر، پیکر پسرش یدالله هست. بدون آنکه گریه کند، محکم گفت: آفرین پسرم. احسنت که رو سفیدم کردی.
وصیتنامه شهید
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«من طلبنی وجدنی و من وجدنی عرفنی و من عرفنی احبنی من احبنی عشقنی و من عشقنی عشقته و من عشقته قتلته و من قتلته فانادیته»
راه ِخمینی (ره) ما را به راه ِ مستقیم الله آورد
با سلام و درود بر محمد (صلی الله علیه و آله) و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نایب بر حقش امام خمینی رهبر بزرگ تمامی مسلمین و مستضعفین جهان، رهبری که تمامی ما را از منجلاب خواری و ذلت بیرون کشیده و به راه راست هدایتمان کرد و نوری شد در تاریکی راه که بتوانیم حرکت خودمان را از تمام راههای انحرافی بازداریم و در راه مستقیم که همان «الله» میباشد، حرکت خود را ادامه دهیم و با این راهنمایی امام عزیزمان بود که راه خود را پیدا و انتخاب کردم تا بتوانم جبران زمان جاهلیت خود را بکنم.
سردار شهید «یدالله کلهر»
خونم به حسین (ع) گواهی میدهد که من مثل مردم کوفه نیستم
خدایا شاهد باش که از تمامی مظاهر مادی دنیا بریدم تا بیشتر به تو نزدیک شوم و به تو بپیوندم. خدایا من خواهان شهادتم، نه به این معنی که از زندگی کردن در این دنیا خسته شدهام و یا خواسته باشم خود را از دست این سختیها و نابسامانیهای دنیوی خلاص سازم، بلکه میخواهم گناهان زیادی را که انجام دادهام به وسیله رنج کشیدن در راه تو و دادن چند قطره خون ناقابلم به خاطر تو پاک گردد. میخواهم شهید شوم تا اگر زندهام، موجودی نباشم که جلوگیری از رشد دیگران شوم تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران نماید و نهال کوچکی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری کند. میخواهم شهید شوم تا خونم به سرور شهیدان حسین (علیه السلام) گواهی دهد که من مانند مردم کوفه نیستم و رهرو راهش بودهام.ای بهتر از همه دوستها و یارها! مرا دریاب.ای معشوقم! مرا نزد خویش بخوان، من انسانی گنهکار و روسیاه هستم، مرا فراخوان که دیگر نمیتوانم صبر کنم و صبرم به پایان رسیده هست؛ و چه سخت و ناگوار هست بین دوستان صمیمی جدایی میافتد و چه سخت هست آن زمانی که یک رهرو به مقصدش برسد و دیگری مثل من به مقصد خویش نرسد. بارالها خودت این سختیها را از دوش من بردار.
پدر عزیز و مادر مهربانم! در شهادتم بی صبری و گریه نکنید
پدر عزیزم مرا ببخش که فرزند خوبی برایت نبودم و از من راضی باش تا خدا هم از من خشنود گردد و مرا بیامرزد. امیدوارم بتوانم با تقدیم خون ناچیز و جسم ضعیف خود به اسلام و قرآن رضایت خدا و شما را فراهم کنم. صبور باش و مبادا بی صبری و گریه کنی و تو مادر مهربانم در شهادتم گریه نکن. افتخار کن و شجاع باش و به دیگر مادران شهدا بیشتر سربزن و به آنها دلداری بده و اگر خواستی گریه هم بکنی بر سیدالشهدا حسین بن علی (علیه السلام) گریه کن نه بر من.
مریم را طوری تربیت کن که در آینده زنی متعهد و لایق برای اسلام باشد
همسر خوبم میدانم که همسر خوبی برایت نبودم و از روز اول ازدواج پیش شما نتوانستم بمانم و حتی شاید بگویم هنوز نتوانستیم درست همدیگر را بشناسیم. به هر حال شما مرا حلال کن و امیدوارم بتوانی در مقابل تمام سختی ها، چون کوهی استوار و مقاوم باشی و استاد خوبی برای تنها دخترم مریم که هنوز هم پدر خود را به خوبی نمیشناسد. مریم را طوری بزرگ و تربیت کن که در آینده زنی مسلمان و متعهد و لایق برای اسلام و جامعه اسلامی باشد.
برادر عزیزم مرا ببخش که برادر خوب و لایقی برایت نبودم و باعث سرافکندگی تو بودم، ولی مرا حلال کن و امیدوارم همیشه در راه رسیدن به اهداف اسلام و قرآن موفق باشی و شما خواهران مهربانم، زینب گونه باشید و مانند زینب پیام شهدا و برادر کوچک خود را به همه جا برسانید و مبادا گریه کنید که دشمن از این گریه کردنها خوشحال خواهد شد و حجاب اسلامی داشته باشید و آن را به همه گوشزد نمایید.
خود را با سختیها وفق دهید و همیشه پشتیبان امام (ره) باشید.
اما پیامی به تمام دوستان و برادران و آشنایان؛ روی مسائل اسلامی بیشتر تأکید کنید و همیشه در فکر رشد دیگران و خود باشید و سعی همگی بر این باشد که بیشتر به یاد خدا باشیم و رابطه خودمان را با او نزدیکتر کنیم. نفس خود را تحت فشار قرار دهیم و خودمان را با سختیهای جامعه وفق دهیم، دوستیهای این دنیا مبادا موجب غفلت مان گردد و در صف غافلین قرار گیریم. در خط امام که همان خط قرآن هست حرکت کنیم و خارج نشویم و همیشه پشتیبان امام عزیزمان باشیم.
در آخر از تمام برادران و آشنایان برایم حلالیت بطلبید تا گناهانم کمتر شود. ضمناً مرا در امامزاده محمد کرج دفن نمایید….
التماس دعا
یداله کلهر
۶۲/۱/۱۸
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی
خمینی را نگهدار
گزارش از علیرضا محمدی
انتهای پیام/ ۱۱۲
گروه ساجد دفاعپرس: عملیات «بیت المقدس ۲»، ۲۵ دی سال ۱۳۶۶ مصادف با سالروز شهادت حضرت زهرا (س)، با رمز مبارک «یازهرا (س)» برای آزادسازی ارتفاعات غرب شهر ماووت عراق درمنطقهای به وسعت ۱۳۰ کیلومترمربع و شرایط جوی سخت آغاز و سرانجام موجب تصرف بیش از ۴۰ ارتفاع و چند روستای منطقه شد.
براساس فیلمی که در ادامه مشاهده میکنید، سردار «علی فضلی» فرمانده وقت لشکر ۱۰ سیدالشهداء (ع)، رمز عملیات «بیتالمقدس ۲» را برای رزمندگان این لشکر اعلام میکند.
انتهای پیام/ ۱۱۳
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
فیلم/ اعلام رمز عملیات «بیتالمقدس ۲» توسط سردار فضلی بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعی امنیتی دفاعپرس، سردار سرتیپ پاسدار «علی فضلی» جانشین معاون هماهنگ کننده فرمانده کل سپاه پاسداران امروز (سهشنبه) در نشست هماندیشی با راویان دفاع مقدس ویژه لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) که به همت مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در محل این مرکز با حضور راویان این فرمانده پیشکسوت در دفاع مقدس برگزار شد، اظهار داشت: آنچه که امروز از عظمت کار رزمندگان دفاع مقدس به دست جامعه رسیده، مرهون زحمات راویان دفاع مقدس است.
سردار فضلی افزود: راویان دفاع مقدس با درایت و سعه صدری که در آن برهه نشان دادند، با ثبت و ضبط وقایع و تاریخ دوران دفاع مقدس توانستند یک فرهنگ جدید را پیریزی کنند که اگر آن ایثار و همت نبود، روایت دفاع مقدس برای امروز ابتر میماند و کار به نتیجه نمیرسید.
جانشین معاون هماهنگ کننده فرمانده کل سپاه گفت: امروز روایت راویان دفاع مقدس برای نسلهای امروز و آینده مبنای نگاه به دوران جنگ تحمیلی است؛ لذا پایش این روایات و پرداختن به آنها باید به گونهای باشد که نسلهای امروز و فردا بتوانند به روایتها تکیه کنند.
سردار فضلی در تعریف اهمیت و جایگاه دفاع مقدس تصریح کرد: اگر بخواهم دفاع مقدس را در یک جمله خلاصه کنم، باید از کلام شهید عزیز حاج «قاسم سلیمانی» وام گرفته و بر آن تاکید کنم که الگوی مدافعان حرم در جبهه سوریه، برگرفته از دفاع مقدس بود و این اهمیت و جایگاه دفاع مقدس را نشان میدهد؛ لذا اگر بتوانیم از این الگو درست بهرهبرداری کنیم، میتوانیم تا آخر مسیر به درستی پیش برویم.
وی خاطرنشان کرد: به همت راویان دفاع مقدس اغلب عملیاتها به صورت عمده ثبت و ضبط شده، اما به طور طبیعی ممکن است برخی افراد از ثبت و ضبط برخی وقایع جامانده باشند که همپوشانی این دست مسائل با تشریک مساعی سایر راویان در بخشهای دیگر امکانپذیر است و سبب میشود روایتها به طور کامل تدوین و تدقیق شوند.
انتهای پیام/ ۱۱۲
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
سردار فضلی: «روایتها» مبنای اتصال نسل جوان به فرهنگ دفاع مقدس هستند بیشتر بخوانید »