شهید حسین خرازی
شهید حسین خرازی بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، «غلامرضا علیزاده» از آزادگان سرافراز جنگ تحمیلی است که در دفاع مقدس از غواصان کارآمد گردان یونس لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بود.
وی در جریان مأموریتی که فرماندهی دستهای ۱۶ نفره از غواصان را بر عهده داشته، مجروح و اسیر شده و نزدیک به چهار سال در اردوگاه تکریت ۱۱ با دیگر اسرا، شکنجهها و سختیهای طاقتفرسایی را تحمل میکند.
وی در کتاب خاطرات خود با عنوان «فرار از خود»، به بیان حال و هوا و واکنش اسرای ایرانی در برابر خبر رحلت جانسوز بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره) پرداخته که بهمناسبت سالروز رحلت ایشان منتشر میشود:
«چهاردهم خرداد بعد از غروب و اقامه نماز در آسایشگاه نشسته بودیم و میخواستیم غذایمان را تقسیم کنیم و بخوریم که روی صفحه تلویزیون عراق نوشت: خبر فوری! و بعد خبر رحلت امام خمینی (ره) را اعلام کرد.
همه برای چند لحظهای شوکه شده و ناباورانه هرکدام بیهدف به یک نقطه خیره شده بودیم و حالمان را نمیفهمیدیم. فقط به سر و سینه میزدیم و گریه امانمان نمیداد! در اسارت و آن وضعیت بلاتکلیفی که ما داشتیم و مفقود حساب میشدیم و هر آن امکان داشت ما را قتل عام کنند، خبر فوت امام (ره)، ضربه بزرگی بر روحیه ما بود.
فرقی هم نمیکرد که چگونه آدمی باشیم، چون ما کسی را داشتیم که اصلاً نماز نمیخواند و ظاهراً مقید به هیچ چیزی نبود و خدا و پیغمبر و هیچ چیزی را قبول نداشت، ولی حتی چنین افرادی هم در فقدان امام (ره) گریه میکردند.
لباس سبز رنگ بهجای مشکی
عراقیها میترسیدند که ما را از آسایشگاه بیرون بیاورند. بچهها آن شب را نخوابیدند و فقط گریه و عزاداری میکردند و به سرشان میزدند و زیارت عاشورا میخواندند. یکی یکدست پیراهن سبز به ما داده بودند که حالت پشمی و زمستانه بود. چون لباس مشکی نداشتیم، آنها را بپوشیم.
بچهها هماهنگ کردند و گفتند اگر فردا آمدند، آمار بگیرند، باید همه لباس سبز بپوشیم و همین کار را تقریباً همه ۷۰۰ نفر هر دو بند انجام دادیم. آمدند و آمار را گرفتند و چیزی نگفتند.
اما آن روز خیلی حساس شده بودند و چون امکان شورش میدادند؛ نگهبانهای اتاقک دکلها را اضافه کرده بودند و تانکها و پی. ام. پیها را آوردند و دور اردوگاه دور میزدند. با این کار ما ضمن اعلام عزادار بودنمان به آنها فهماندیم علیرغم تلاشهای مختلفشان در ایجاد تفرقه بین ما، حول مسائل اصلی و اساسیمان هیچ اختلاف و تشتت آراء نداریم و همه با همیم.
واقعاً عراقیها وقتی همه ما را سبزپوش دیدند، تعجب کرده بودند و برایشان سؤال پیشآمده بود که چرا اینها که اینجا اینهمه در سختی و شکنجه هستند، هنوز رهبرشان را عاشقانه دوست دارند و همه یک دست آمدند و در رحلت او عزا دارند؟
قبل از برگزاری مراسم عزاداری امام (ره) با همکاری منافقین آسایشگاهها و شناسایی درازمدت آنها بر روی بچههای شاخص و کار درست و فعال، از بند و آسایشگاه آنها را جدا کردند و به استان دیاله و اردوگاه بعقوبه بردند.
بعثیها معتقد بودند؛ این افراد خطرناکاند و تمام تحرکات خاص علنی و مخفیانه با مدیریت پنهان اینها هدایت میشود و باید برای کنترل بیشتر، آنها را به اردوگاه دیگری منتقل کرد.
بعد از آنکه به فرمانده اردوگاه خبر دادند که ایرانیها همه با لباس تیره بیرون آمدهاند؛ فرمانده اردوگاه هم آمد و آمار گرفت و طبق معمول ما نشستیم و سرهایمان پایین بود. گفتند: سرها بالا!
میدانم امام خمینی رهبرتان بوده و ناراحتید و میخواست از ما دلجویی کند و بهنوعی تسلیت گفته باشد. ادامه داد: بالاخره این اتفاق افتاده است و مرگ دست خداست. یکی را جان میدهد و یکی را جان میگیرد. در واقع میخواست ما را آرام کند که مثلاً ما کاری نکنیم که باعث شورش و دردسر شود و اینها نتوانند به مافوقشان جواب بدهند که چرا نتوانستید اردوگاه را کنترل کنید.
بعد گفت: حالا چرا لباس سبز پوشیدهاید، همهجا مشکی میپوشند. یکی از بچهها گفت: ما لباس مشکی نداشتیم. اگر پارچه مشکی دارید، بدهید تا بالای در آسایشگاهها بزنیم. اگر اجازه عزاداری به ما میدهید که برای رهبر فقیدمان عزاداری هم بکنیم.
گفت: نه من اجازه این کار را ندارم که بخواهم به شما اجازه بدهم. بعد به علی زابلی گفت: اسمت چیست؟
گفت: علی.
گفت: چرا لباس سبز پوشیدی؟
گفت: رهبرم فوتشده است و بر من و بر تمامی مسلمین جهان لازم است که عزادار باشند و مشکیپوش باشند. فکر کردی من میترسم و میگویم لباس نداشتم! نه من تا چهلم و حتی تا سال امام (ره) هم که اینجا باشم و این لباس را داشته باشم، آن را میپوشم و برای او عزاداری میکنم و چون شما نمیگذارید با صدای بلند ما عزاداری کنیم، در دلمان محزون و غمزدهایم و عزاداری میکنیم.
(فرمانده اردوگاه) گفت: شما با سبز پوشیدن چه دلخوشی دارید؟ شما اینجا زندانی هستید و مسئولانتان اصلاً به فکرتان نیستند! چرا شما میخواهید اینجا برای آنها عزاداری کنید؟
میخواست ما را دلسرد کند. درصورتیکه اینها اصلاً اثر نداشت. یکی از بچهها را بلند کرد و گفت: تو که رهبرتان را قبول نداشتی، چطور شده است که در فقدانش عزاداری؟
گفت: او رهبر مملکت من بود و اینها هم هموطن من هستند و من هم باید همدرد اینها باشم. اگر من مثل اینها نباشم، پس با شما چه فرقی میکنم، درست است که یک چیزی میگویم، ولی دلیل نمیشود که من رهبرم را به شما بفروشم.
فرمانده اردوگاه دید انگار جوابهای دندانشکنی میدهند و بحث فایده ندارد. برای همین رها کرد و رفت و گفت: در آسایشگاههایشان حبس شوند. جیره غذا و آبشان را هم نصف کنید. هر طور هم که میخواهید، آنها را بزنید.
از فردای فوت امام (ره) خیلی ما را اذیت کردند و ما را به آسایشگاه فرستادند و در ر ا قفل کردند و رفتند. آن روز را غذا به ما ندادند و شب هم نان برایمان نیاوردند. حتی آب هم نبود که بخوریم. یک تانکر گذاشته بودند که قدری آب مانده برای وضو داشت که همان روز تمام شد.
عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام (ره)
بچهها همه نشستند و قرآن و نماز خواندند. عراقیها هم هر دو ساعت میآمدند و آمار را میگرفتند. شب که شد، عراقیها تا صبح نیامدند. بچهها زیارت عاشورا را زمزمه کردند و بعد یکی از بچهها به نام ضیایی از همدان که صدای خیلی خوبی هم داشت؛ نوحه و مصیبت از امام حسین (ع) خواند.
نگهبان آن شب که اسمش را به یاد ندارم، یکی از بچههای شیعه بود و نوحه را گوش میداد و گریه میکرد و خودم دیدم که غمزده سرش را به پنجره گذاشته است. اولش بچهها ترسیدند، بعد گفت: نه ادامه بدهید. من هم عزادارم.
برای ۱۰ دقیقه، یک ربع این اتفاق افتاد. چون او هم میترسید. اگر بعثیها میفهمیدند که دارد برای امام (ره) گریه میکند، شاید او را آتش میزدند و میسوزاندند. در این موضوعات با کسی شوخی نداشتند و اگر کوچکترین خطایی از نگهبانهای خودشان سر میزد، قابل اغماض و چشمپوشی نبود.
وقتی این اتفاق افتاد و نگهبان عراقی آمد و گریه کرد، اصلاً حال و هوای آسایشگاه فرق کرد و ضیایی صدایش را قدری بالا برد و در حد یک ربعی، آرامآرام بچهها سینه زدند. تا اینکه نگهبان اشاره کرد که تمامش کنید.
منافقین هم که برنامه تلویزیونیشان از تلویزیون عراق پخش میشد، خیلی اظهار شادی میکردند. بچهها هم گفتند: حتی اگر کتک هم بخوریم، باید تلویزیون را خاموشکنیم.
تلویزیون را که خاموش کردیم، عراقیها هیچ عکسالعملی نشان ندادند و چیزی نگفتند که لباسهای سبزتان را دربیاورید. عراقیها تنها کاری که از ترسشان کردند، این بود که ما را از آسایشگاه بیرون نیاوردند. آنهم به این دلیل بود که میترسیدند شورش شود و درواقع داشتند احتیاط میکردند که با مشکل بزرگتری مواجه نشوند وگرنه با عزاداری ما مشکلی نداشتند و چندان مخالف نبودند.
چند روزی این کار آنها طول کشید و بعد غذایمان را آوردند. البته در این چند روز هر آسایشگاه فقط پنج دقیقه وقت داشت که به دستشویی و حمام برود و بیاید. کمکم کتک زدنشان هم کمتر شده بود و بچهها هم آرامتر و ساکتتر شده بودند و در خود فرورفته بودند؛ اما قبل از آن ما را به بهانههای مختلف و بی بهانه میزدند. مثلاً چرا از پنجره نگاه کردی؟ همین را بهانه میکردند و همه را میزدند.
دوباره برای چهلم امام لباس سبزها را پوشیدیم که کاری نداشتند. تابستان بود و هوا گرم و این لباسها هم ضخیم بود. ولی بچهها تحمل میکردند. تا اینکه چهلم امام (ره) هم تمام شد و وضعیت بهطرف عادی شدن پیش رفت.
منبع:
فضلالله صابری، رضا اعظمیان جری، فرار از خود، تهران، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس: نشر مرزوبوم، حوزه هنری استان اصفهان، چاپ اول ۱۴۰۱، صفحات ۳۶۸، ۳۶۹، ۳۷۰، ۳۷۱، ۳۷۲، ۳۷۳
انتهای پیام/ 118
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
روایتی از عزاداری نگهبان عراقی برای رحلت امام خمینی (ره) بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، گردان یونس (آبی – خاکی و غواصی) لشکر ۱۴ امام حسین (ع) عملکرد قابل قبولی در عملیات کربلای ۴ داشت.
هرچند کلیت این عملیات بهدلیل هوشیاری دشمن و بهنوعی لو رفتن عملیات با عدمالفتح روبهرو شد، اما واحدهای لشکر ۱۴ توانسته بودند خطوط تعیین شده را بشکنند و ضربات سختی را به دشمن وارد کنند.
«مهدی مظاهری» از رزمندگان نامآشنای اصفهانی و همینطور جانشین فرمانده گردان یونس در کربلای ۴ میگوید غواصها چنان آموزش دیده بودند که بتوانند به شکل عمودی در آب قرار بگیرند و انگار که پایشان روی زمین است، به همان شکل آرپیجی بزنند و با دشمن درگیر شوند.
در ادامه گفتوگوی خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس با «مهدی مظاهری» را از نظر میگذرانید.
از ابتدای ۱۳۶۵ مسئولین نظام از سال سرنوشت ساز جنگ سخن میگفتند. کربلای ۴ در این معادلات چه نقشی داشت؟
در آن زمان فضای سیاسی و مدیریتی کشور با ملاحظاتی روبهرو بود. در تصمیم گیریها عنوان شده بود که اگر ما یکی دو عملیات بزرگ با دستاوردهای مهم و تعیین کنندهای انجام دهیم، در تحمیل اراده ما به دشمن خیلی موثر خواهد بود و در تعیین خاتمه و سرنوشت جنگ تاثیر عمده خواهد داشت.
قرار بود عملیات کربلای ۴ بعد از عملیات بزرگ والفجر ۸ انجام شود، اما طرح آن بهنوعی قبل از عملیات والفجر ۸ در ذهن مسئولین شکل گرفته بود. عواملی باعث شد تا کربلای ۴ به دی سال ۶۵ موکول شود. این عملیات در صورت توفیق کامل باعث قطع ارتباط عراق با بخش عظیمی از مناطق استراتژیک خود در جنوب (از جنوب شهر بصره تا فاو میشد) که میتوانست دستاورد نظامی و تبلیغاتی فوقالعادهای برای ما در پی داشته باشد.
تأمین نیروی غواص لشکر ۱۴ در این عملیات چطور انجام گرفت؟
از آنجا که عملیات کربلای ۴ عملیاتی آبی ـ خاکی بود و طرح عبور از رودخانه در آن وجود داشت، گردان یونس لشکر ۱۴ باید با پنج گروهان غواص وارد عمل میشد و در پنج نقطه بهطور همزمان به مواضع دشمن حمله میکرد و با گرفتن سرپل در مواضع و ساحل دشمن، امکان پیاده شدن و ورود نیروهای عمده خودی را فراهم میکرد.
هزار و ۷۰۰ نفر نیرو وارد این گردان شدند که پس از آزمونهای جسمی و روحی و آموزشهای سخت و طاقت فرسای آبی و غواصی، ۴۵۰ نفر از آنها باقی ماندند و برای عملیات انتخاب شدند.
آموزشها چگونه بود؟
ما بهطور متوسط دو سه ماه قبل از این نوع عملیات، فرصت داشتیم این نیرو را جهت عملیات آموزش داده و آماده کنیم. آموزشها در ابتدا از شنا شروع میشد، سپس آشنایی با تجهیزات غواصی و استفاده از آنها و پس از آن، حمل تجهیزات و سلاح سازمانی خود در آب ضمن اینکه هر غواص بتواند در آب خودش را مدیریت کند.
همچنین نیروی غواص باید سازمان خود را در آب حفظ کرده و بتواند همان جنگی که روی زمین انجام میدهد را در آب به شکل متفاوتی دنبال کند. به نظرم این موارد بهخوبی آموزش داده میشد و آنچه که در واقع بضاعت و توان بود که البته کم هم نبود، در اختیار نیروها قرار میگرفت.
برای مثال؛ وضعیت بهگونهای بود که غواصان در آب میتوانستند متعادل مانده و بهصورت عمودی بایستند و مثل روی زمین به اهداف فرضی با آرپیچی و سلاحهای دیگر و با کمترین خطا شلیک کنند. البته معنویات و روحیه شهادت طلبی و ایثار نقش عمده در این توانایی داشت.
در حال حاضر که خاطرات را مرور میکنم بعضی کارهای انجام شده، ناممکن و محیرالعقول بهنظر میرسد. اگر عشق رزمندگان به امام (ره)، مردم، معارف دینی، اعتقادی، شناخت و ارادت به اهل بیت پیامبر (ص) نبود، اصلاً این کارها ممکن نبود.
نیروها به مدت دو ماه مرتب صبح تا شب در سرمای مرطوب و استخوان سوز خوزستان آموزش و تمرینات انجام میدادند و علاوه بر آن یک شب در میان تمرین و مانور شبانه داشتند. با انگیزه جهادی و شهادتطلبانه این دو ماه به اندازه شش ماه آموزش جوابگو بود و مؤثر بود.
بچهها جزئیترین آموزشها را نیز دیده بودند؛ برای مثال نحوه عطسه کردن در آب را به آنها یاد داده بودیم که اگر مثلا سرفه یا عطسه به سراغشان آمد و نزدیک مواضع دشمن بودند، چگونه آن را کنترل کنند که دشمن متوجه حضورشان در آن محدوده نشود.
توجه حاج حسین خرازی به گردان یونس به خصوص در عملیات کربلای چهار چه اندازه بود؟
شهید خرازی فرماندهان گردانهای لشکر امام حسین (ع) را موظف کرده بود که از نیروهایی که حداقل در یک یا دو عملیات شرکت کرده و بهدلیل شرکت در عملیات تجربه داشته و جنگ دیده بودند، تعدادی را انتخاب کرده و آنها را در اختیار گردان یونس قرار دهند.
دلش میخواست گردان یونس از نیروهای زبده و باتجربه برخوردار باشد و نیروهایش صفر کیلومتر و تازه از مراکز آموزشی نباشند. به قول خودش نیرویی میخواست که چشم و گوش او نسبت به سختیهای جنگ باز شده باشد.
شهید خرازی بهعنوان فرمانده لشکر بهطور مستمر و شبانهروز به نیروهای در حال آموزش گردان یونس سر میزد. چه زمان آموزش و چه زمان مانور. بعضی اوقات هم متوجه میشدیم که دور از چشم ما حدود یک ساعت نظاره گر آموزش ما بوده است.
قبل از اینکه ما از منطقه آموزشیمان (که همان شهرک شهدای دارخویین بود) به منطقه اصلی عملیات برویم، یک روز شهید خرازی به آنجا آمد. (جدای از آمدن سردار صفوی و دیگران که مرتب میآمدند وضعیت آموزش غواصان را نظارت و کنترل میکردند).
از من پرسید: «وضعیت آمادگی بچهها به چه شکل است؟» گفتم: «احساس میکنم آمادگیمان خوب و نزدیک به سطح مورد انتظار است.» گفت: «الآن یک دسته را باسلاح و تجهیزات کامل داخل آب بفرستید.» بعد پرسید: «حالا میتوانند در آب شلیک داشته باشند؟» یا مثلا چند عرض رودخانه یا چه مسافتی در آب بدون خستگی میتوانند حرکت کنند؟
گاهی گفته میشود که «مثلا رزمندهها آموزشهای خوبی نداشتند و حرفهای وارد عمل نمیشدند» اما با مطالبی که شما گفتید، غواصها خیلی خوب آموزش دیده بودند.
بله؛ غواصان ما تمام آموزشهای لازم را دیده بودند و این جفاست که برخی میگویند: اینها آموزش ندیده بودند. اولا آنچه که در جنگ بود از فرمانده و رزمنده و …، عصاره و ماحصل آن روز این مملکت بود. اگر خوب اگر متوسط اگر ضعیف و…؛ لذا نباید ناسپاسی کرد و توهین به داوطلبانی که رفتند جبهه بهطوری که زحمات آنها در نظرگرفته نشود.
ما تحریم بودیم و حتی لباسهای غواصی ما از طریق تجاری برای بچهها خریده شده بود؛ بهطوری که اگر میدانستند این لباسها با این حجم قرار است برای جنگ بیاید، شاید همان را هم به ما نمیدادند. درست است تنگناها بود، اما با همان تجهیزات کم به لحاظ تحریم دشمن، ولی سطح خوبی از آمادگی و توان رزمی را ایجاد کرده بودیم. پس نباید قضاوتهای بیجا کرد! از نظر روحی و انگیزه در حد عالی بودیم تا جایی که بعضی کاستیها را با روحیه و ایمان جبران میکردیم.
شناسایی مواضع دشمن در عملیات کربلای چهار، به چه شکل انجام شد؟
زمانی که آموزشها تمام شد و از لحاظ زمانی هم به عملیات نزدیک شدیم، نیاز بود یک شناسایی از منطقه عملیات نیز انجام شود؛ لذا سه تیم برای شناسایی مواضع دشمن انتخاب و عازم منطقه شد. معمولا این تیمها جایی میرفتند که یا لزوما خودشان در عملیات به همان قسمت قرار بود حمله کنند یا اینکه شناسایی آن جاها به عملیات کمک میکرد.
ناگفته نماند هرچه به عملیات نزدیکتر میشدیم، تمرینات بیشتر و از ۲۴ ساعت؛ ۱۸ ساعت صرف کارهای آموزشی میشد. در عملیات کربلای چهار، بنده بههمراه سه نفر از عزیزان که بعدا شهید شدند یعنی شهید شاطری پور و شهید رضا موذنی و برادر جانبازم برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم.
از اروند عبور کردیم، رفتیم ساحل آن طرف اروند و زیر مواضع دشمن. عراقیها در مسافتی به اندازه ۳۰ متر از ساحل (خط جزر و مد) مستقر بودند. از آنجا که ساحل شرایط مورد نیاز را نداشت، جایی میرفتند که زمین استحکام بهتری دارد، مواضع دفاعی خود را مستقر کرده و جلوی مواضع خود هم انواع موانع را ایجاد میکردند.
موانع خورشیدیِ در هم تنیده، طوری نصب میشد که امکان عبور نفر از بین آنها نبود، تازه آنها را با سیم خاردارهای حلقوی ترکیب کرده و عبورنفر را کاملا غیرممکن میکردند و بدتر از همه اینکه جلو و بین این موانع مین هم میگذاشتند. به هرحال این مواضع را به این شکل که مثلا چند ردیف مانع خورشیدی است؟ چند ردیف سیم خاردار و احیانا سنگر روبهرو با سنگر کناریاش چقدر فاصله دارند؟ و … را شناسایی کرده تا جایی که حتی تعداد نگهبان و ساعات تعویض شان را نیز حساب میکردیم. البته حتی الامکان.
لحظات شروع عملیات چطور رقم خورد؟ دوست داریم از دیدهها و خاطرات خودتان بیشتر بگویید.
با توجه به اینکه میخواستیم دشمن هوشیار نشود، زمانی که هوا همچنان تاریک بود، بچهها را سوار کامیون کرده و ۲۴ ساعت قبل از عملیات به منطقه عملیاتی شلمچه رفته و کنار اروندرود مستقر شدیم. آنجا یک سری سنگرهای اضطراری با ظرفیت کم احداث شده بود. یک شب را آنجا سپری کردیم تا با جغرافیای منطقه آشنا شویم. عصر قبل از عملیات بود که شهید خرازی برای سر زدن به بچهها به میان نخلستانهای ما آمد و نیروهای گردان را مورد محبت قرار داد.
بعد سمت ما آمد. جمعی دو سه نفره بودیم. پرسید: چه خبر؟ اوضاع چطور است؟
گفتم: خیلی عالی حاج آقا. خودتان که دیدید. دست من را گرفت و با خودش چند قدمی برد بعد رو به من کرد و گفت: میدانید عراقیها اطلاع دارند ما میخواهیم عملیات کنیم؟
گفتم: بله. حدس میزنم. به این شکلی که عراقیها دارند عکسالعمل نشان میدهند اگر یکی انگشتش را از خاکریز بالا ببرد، ۶شش تیرانداز به او شلیک میکنند.
گفت: بچهها هم میدانند؟ گفتم والا من به بچهها گفتم با این رفتاری که من در عراقیها دیدم و با تجربه ام در جبهه و دیدن شرایط متفاوت، حدس میزنم عراقیها اطلاع دارند. گفتند خوب من یه مقداری آرامشم بیشتر شد. همین که میگویید بچهها میدانند، ولی خوب این عملیات باید به دلایلی انجام شود. حس میکنم عراقیها بویی بردهاند، ولی به چه دقت و شدتی آمادگی دارند را نمیدانم.
ساعت هشت و نیم شب، بچهها را کنار رودخانه اروند بردیم. لباسهایشان را پوشیده بودند و اسلحه و تجهیزات آماده منتظر بودند که به آنها آمادهباش حرکت بدهند. یک مسافتی را در نیزارها طی کردیم تا به لب آب رسیدیم. همینکه بچهها لب ساحل نشستند، به آنها گفتم: برادران، یک خواهشی دارم. ما این مسیر آموزش و سختیهای واقعا طاقت فرسایی را پشت سرگذاشتیم، اما اگر احیانا کسی مشکلی دارد، بدنش آسیبی دیده یا مزاجش بهم ریخته است و یا بهطور کلی هر چیزی که دلیل میشود نتواند با مابیاید، خواهش میکنم برود عقب برود و در نخلستان بنشیند. چراکه نبودنش کمک بزرگی به ماست. هیچ نیازی هم نیست که به من بگویید نمیآیم.
مطمئنا شرایط ما بهگونهای هست که بتوانیم نبود چند نفر را پوشش دهیم. اینها را گفتم، چون میدانستم اگر حتی یک نفر، ذرهای متزلزل شود تا چه حد برای گردان و عملیات حادثهساز میشود.
همینکه من داشتم این صحبتها را میکردم، صدای یک نفر را از پشت سرم شنیدم برگشتم دیدم که شهید خرازی است. گفتم: حاج آقا دستور بفرمایید.
گفت: من آمدم همین حرفها را بگویم که شما کار من را راحت کردید. البته اینجور نبود که کسی کوچکترین بیمیلی برای شرکت در عملیات داشته باشد و خیلیها التماس میکردند که برای عملیات با ما بیایند.
آن شب فقط یک یا دو نفر با اصرار من حذف شدند. یکی خودش آمد گفت و یکی هم خودم به دلیل ضعف جسمیاش از ستون کشیدم بیرون و بعد زدیم به آب برای عملیات.
درگیری از همانجایی شروع شد که وارد اروند شدید؟ یعنی عراقیها آنقدر هوشیار بودند که غواصها را از روی همان آب بزنند؟
ما باید از مرکز یک چهار ضلعی عبور میکردیم (تنگه «امالرصاص») که پشت سر، سمت راست، سمت چپ و روبهروی ما عراقیها هستند. باید از محلی رد میشدیم که وقتی تیراندازی میشد از پشت و شانه راست و شانه چپ و از روبهرو به طرف ما تیراندازی میشد.
در هر صورت ما ۵۰ درصد از این مسیر را طی کردیم که یک دفعه عراقیها شروع به تیراندازی کردند. بعضا با هدف و بعضا هم بدون هدف؛ فقط به خاطر اینکه حجم آتشی روی سر بچههای غواص ریخته شود. پنج گروهان ۷۰ نفری در آب بودند که هر کدامشان باید با یک نقطه از ساحل دشمن درگیر میشدند.
سه تا از گروهانها قرار بود به جزیره «بلجانیه» بروند که ساحل اصلی و هدف اصلی بود. یک گروهان باید به نوک جزیره امالرصاص میزد که اول کار بود. گروهان دیگر هم باید به قسمتی از امالرصاص میزد که ادامه مسیر بود. اینجاها باید از دشمن پاک میشد تا نیروهای ادامه دهنده عملیات راحتتر از این مسیر عبور میکردند و ادامه عملیات میدادند، جزیره بلجانیه که عمده نیرو آنجا پیاده میشدند را تصرف و اهداف اصلی عملیات را دنبال و تصرف میکردند.
هدف در مرحله اول خط شکنی دشمن بود؟
برای ما مأموریت و هدف، شکستن خط و مواضع اولیه عراقیها بود که اگر با ضعف انجام میگرفت، خیلی بد میشد. بعد تازه تصرف جزیره و خشکیها بود که برای آنها گردانهای پیاده وارد عمل میشدند.
در جنگ همیشه لطف خدا شامل حال ما بوده است، اما اگر بعضی جاها در جنگ خجالت زده شدیم، هیچگاه در خط شکنی خجل نشدیم! در هیچ عملیاتی در شکستن خط دشمن خجالت زده نشدیم. چراکه آدمهایی میرفتند برای خط شکنی که زلال و پاک و مطهر بوده و در وجودشان ذرهای ناخالصی نبود. از جان مایه میگذاشتد. خط شکنها به جایی پناه نمیبردند بلکه سینه سپر کرده و مستقیم میرفتند در دل دشمن.
سختترین لحظهای که در عملیات کربلای چهار حس کردید، چه زمانی بود؟
زمانی که ما به تنگه امالرصاص رسیده بودیم، از زمین و هوا گلوله میبارید و آتش عراقیها از چند جهت به سمت ما میآمد، اما با این وجود بچهها با شجاعت و اقتدار در صحنه مانده بودند.
این آتشبارهای دشمن، چه میزان شما را از اهداف تان دور کرد؟
یکی از اقدامات مهم در عملیات کربلای ۴، تدبیر بسیار بسیارخلاقانه و محنصر به فرد شهید خرازی بود. وی ۱۲ نفر را بهعنوان یک گروه پیشقراول و به مسئولیت «شهید سیاهپوش» قبل از حرکت کردن همه گردان غواص به ساحل بلجانیه فرستادند تا در زیر پای دشمن مستقر شوند و آماده باشند اگر شرایط بحرانی شد وارد عمل شوند.
شهید خرازی احتمال میداد چون مسیر بلجانیه دورتر است، دشمن قبل از اینکه این نیروهای ما به آنجا برسند، شروع به آتشباران کردن ما کند و دیگر پای این بچهها به آنجا نخواهد رسید. جاهای دیگر شاید برسد، ولی آنجا دور و زمانبر است. پیشبینی کرده بودند اگر اینطور شد، گروه پیشقراول به اندازه یک رخنه کوچک با مواضع دشمن درگیر شود تا غواصان بتوانند بیایند و این کار خیلی موثر واقع شد.
یعنی ما در این حالت که قرار گرفتیم و عراقیها شروع به آتشباران ما کردند، آنها در ساحل بلجانیه بودند و با موفقیت کارشان را انجام دادند و عراقیها را غافلگیر و دچار بهت و حیرت کردند. این اتفاق استثنائا در بلجانیه و بهخاطر حساسیت شهید خرازی افتاده بود که نوعا در عملیاتها از این ابتکارات زیاد داشتند.
در ادامه عملیات چه شد؟
زمانی که به سمت جزیره میرفتیم، سه-چهار تیر خوردم. همان موقع متوجه دوتا از گلولههایی که خورده بودم شدم و دو تای دیگر را هم بعد در بیمارستان فهمیدم! با این وجود به مسیر ادامه دادم. تا یک حدی رفتیم، از قسمت عمیق رودخانه رد شده و تقریبا به ساحل جزیره امالرصاص رسیده بودیم.
عمق رودخانه آنقدر کم شده بود که با حالت راه رفتن، آب را طی میکردیم. گوشی بیسیم هم دستم بود. یه مقداری که رفتیم جلو حس کردم سیم گوشی بیسیم از دستم کشیده میشود. برگشتم نگاه کردم دیدم «شهید فاتحی» بیسیم چی من تیر خورده و روی آب افتاده است.
بیسیم را از روی شانهاش برداشتم و به یک نفر دیگر دادم و جنازه حسن را به خشکی رساندیم. عراقیها از تیراندازی غوغا کرده بودند. یک نگاه به اطرافم کردم، دیدم شش نفریم و بقیه با ما نیستند. به بچهها گفتم به در چولانها بروید(نیزارهای کوتاه ساحلی) تا حداقل دشمن نتواند تیراندازی مستقیم به ما بکند. در همین زمان، تیری بدجور به گردن من خورد به طوری که خون فوران کرد و حتی حرف زدنم سخت شد.
شما با اینکه زخمی و چند تیر خورده بودید، ادامه عملیات دادید؟
واقعا ناتوان و بیرمق شده بودم و آب سرد و کم خونی در آب اذیتم میکرد. دستانم حس گرفتن چیزی را نداشت. از بیرمقی روی آب میافتادم و آب در دهان، سر و گوشم میرفت. چندین بار این اتفاق افتاد و بچهها من را از آب بالا کشیدند. در نهایت برادر عزیزم «اصغر راطبی» من را نزدیک ساحل داخل نیزارهای محدود ساحلی برد و دقایقی بعد که قایقها آمدند؛ یکی از این قایقها کنار ما آمد و با سرعت تمام به ساحل زد و نفراتی که در آن بودند، پیاده شدند که داخل جزیره امالرصاص بروند.
موتور این قایق تیرخورده بود و من را به سختی داخل آن انداختند و یک مسافتی قایق را در قسمت کمعمق آب هل دادند، تا جایی که قایقهای خودی ما دیده شدند و مرا به عقب منتقل کردند. دیگر یادم نیست چه اتفاقی افتاد! فقط یک لحظه در اورژانش پشت خط خودم را دیدم.
در کربلای چهار چه مواضعی را در این عملیات از دشمن گرفتید؟
در عملیات کربلای ۴ موفق شدیم، اهداف دشمن را در جزیره امالرصاص و بلجانیه گرفته و خط دفاعی عراقیها در بلجانیه و خط دوم و خط سوم را تصرف کنیم. یعنی تا خط سوم عراقیها جلو رفتیم. در این عملیات هدف ما تصرف جاده آسفالت بصره تا فاو و خروج عراقیها از این منطقه بود. منتهی در این که موجهای بعدی وارد عمل شوند و عملیات را تکمیل کنند، اما متأسفانه توفیقی حاصل نشد و به هر ترتیب این اتفاق نیفتاد و منجر به عقب نشینی شد.
گفتوگو از داود جعفری
انتهای پیام/ 118
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است
به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از گروه حماسه و جهاد دفاعپرس، حجتالاسلام شهید مصطفی ردانیپور از مؤسسین لشکر ۱۴ امام حسین (ع) و فرمانده قرارگاه فتح بود که با وجود دو بار مجروحیت و جانبازی از ناحیه دست لحظهای همرزمانش را تنها نگذاشت و سرانجام در عملیات والفجر ۲ به شهادت رسید و همانطور که آرزویش بود، جاویدالاثر شد.
آنچه در ادامه میشنوید، سخنان منتشرنشده شهید حجتالاسلام مصطفی ردانیپور است که مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس این صوت تاریخی را برای نخستین بار منتشر میکند:
ما از مرام حسین (ع) دفاع میکنیم
شهید ردانیپور در سوم مرداد سال ۱۳۶۱ در پایگاه شهید مدنی هنگام عملیات رمضان با بیان اینکه مرام رزمندگان اسلام همان مرام سیدالشهدا (ع) است، از راه و روش صلح و سازش سخن گفت: شعار ما این است. این را به امام حسین (ع) گفتیم و امام حسین (ع) امام ماست: «إِنِّی سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَکُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَکُمْ وَ وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاَکُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاکُمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ» امام حسین (ع)! (به زبان ساده) شما امام ما هستید، ما شیعه شما هستیم، ما صلح میکنیم با کسی که با شما سازش داشته باشد یعنی کسی که به مرام و روش و عقیده شما احترام میگذارد و در آن مسیر قرار بگیرد و میجنگیم با کسی با شما بجنگد. الان شخص و وجود مقدس امام حسین (ع) که در بین ما نیستند، از نظر ظاهر مرام حسین (ع) در بین ما هست و ما از مرام حسین دفاع میکنیم و میجنگیم با کسانی که مخالف با مرام حسین (ع) هستند و سازش میکنیم با کسانی که در مسیر حسین (ع) هستند.
درباره عملیات
عملیات رمضان با رمز یا مهدی (عج) ادرکنی در شرق بصره آغاز شد. این عملیات از ۲۲ تیر تا هفتم مرداد سال ۱۳۶۱ طول کشید. هدف از عملیات رمضان حضور قوای نظامی ایران در پشت شطالعرب و تسلط بر معابر وصولی بصره بود که با حضور سپاه پاسداران و ارتش جمهوری اسلامی انجام شد. در این عملیات رزمندگان اسلام در ۱۳۳ گردان پیاده، ۲۰ گردان زرهی، ۱۱ گردان مکانیزه و ۱۰ گردان توپخانه حضور داشتند. تصرف ۴۰ کیلومتر مربع از خاک دشمن حاصل این عملیات بود که دشمن بیش از شش هزار و ۴۰۰ کشته و زخمی و هزار و ۳۱۵ اسیر داشت. در ضمن چهار لشکر و سه تیپ زرهی دشمن بین ۲۰ تا ۶۰ درصد منهدم شد و ۹ تیپ پیاده دشمن بین ۲۰ تا ۱۰۰ درصد خسارت و تلفات را متحمل شد.
انتهای پیام/ 118
خط مشی رزمندگان اسلام چگونه باید باشد؟ + صوت منتشرنشده بیشتر بخوانید »