لشکر 31 عاشورا

نظامی‌گری و اخلاق در یک قاب

نظامی‌گری و اخلاق در یک قاب


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بنا به روایت بسیاری از رزمندگان، فرماندهان در دوران دفاع مقدس ضمن دقت نظر در آموزش‌ها و پایبندی به اصول و قواعد نظامی، نسبت به رعایت اخلاق اسلامی و انسانی بسیار مقید و حساس بودند.

سردار «محمدحسین جعفری» از رزمندگان دوران دفاع مقدس، نمونه‌ای از همین توجه به آموزش‌های سخت نظامی و در عین حال تقید به آداب و اصول اخلاقی توسط سردار شهید «یوسف ضیاء سرابی» مسئول آموزش نظامی لشکر ۳۱ عاشورا را روایت کرده است:

«در یکی از آموزش‌های شبانه، یکی از نیرو‌های آموزشی حرص یوسف را در آورده بود؛ هرچه توپ و تشر می‌زد که خودش را به بقیه برساند او تنبلی می‌کرد و از قافله عقب می‌ماند. در یکی از مراحل آموزش همان فرد باعث شد ستون به فاصله بیفتد و در آن رخنه ایجاد شود. یوسف هم عصبانی شد و با پوتین ضربه‌ای به پای او زد و گفت: «راه برو تنبل!».

او بعد از پیاده‌روی پیش آقای «یحیوی» (از مسئولان مافوق) رفت تا از یوسف شکایت کند. در همین حال یوسف وارد اتاق شد و با دیدن او گفت: «من داشتم دنبال شما می‌گشتم». بعد رفت و صورتش را بوسید و گفت: «آقا ما نوکر شما هستیم. اگر جسارتی کردیم فقط به خاطر این بود که شب عملیات با این سهل‌انگاری حادثه‌ای پیش نیاید». بعد به او گفت: «حالا ضربه‌ای که من به شما زدم، می‌توانی قصاص کنی که حساب به قیامت نماند». آن بنده‌ خدا که اصلا انتظار چنین برخوردی را از یوسف نداشت، صورتش از خجالت سرخ شد و در حالی که سرش را پایین انداخته بود، با حالتی گرفته و بغض‌آلود از اتاق بیرون رفت».

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نظامی‌گری و اخلاق در یک قاب بیشتر بخوانید »

همیشه کتری‌های چای لشکر عاشورا روی آتش می‌جوشد!

همیشه کتری‌های چای لشکر عاشورا روی آتش می‌جوشد!


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، در سال‌های دفاع مقدس، یکی از معدود تفریحات و استراحت‌های رزمندگان در مناطق جنگی، صرف چای در کنار همدیگر بود.

«اسفندیار مبتکر سرابی» از رزمندگان دفاع مقدس، خاطره‌ای جالب درباره شوخی شهید «محمدابراهیم همت» فرمانده لشکر ۲۷ حضرت محمدرسول الله (ص) با شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا بر سر علاقه زیاد رزمندگان لشکر عاشورا به نوشیدن چای نقل کرده است:

«چای مرحم خستگی جسمی رزمندگان اسلام بود. در میان لشکرها، رزمندگان لشکر عاشورا انس و الفت بیشتری با چای داشتند. روزی در محضر «آقا مهدی باکری» و «حاج ابراهیم همت» صحبت از کنترل مناطق عملیاتی بود.

«حاج همت» به «آقا مهدی» گفت: نگهبانان لشکر شما برای نیرو‌های سایر لشکر‌ها سخت می‌گیرند و اجازه نمی‌دهند راحت عبور و مرور کنند، مگر ترکی بلد باشند. «آقا مهدی» در پاسخ گفت: شما یقین دارید که آن‌ها نگهبانان لشکر ما هستند؟ «حاج همت» گفت: من نه تنها نگهبانان لشکر شما را می‌شناسم، حتی، حد خط لشکر عاشورا را هم می‌شناسم.

«آقا مهدی» با تعجب پرسید چطور؟ چگونه می‌شناسید؟ «حاج همت» گفت: شناختن حد و حدود لشکر شما کاری ندارد، اصلا مشکلی نیست، هر خطی که از آن دود بلند شده باشد، آن خط لشکر عاشوراست، چون همیشه کتری‌های چای لشکر شما روی آتش می‌جوشد! همگی خندیدیم».

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

همیشه کتری‌های چای لشکر عاشورا روی آتش می‌جوشد! بیشتر بخوانید »

ختم قرآن پیش از شهادت در عملیات «بدر»

ختم قرآن پیش از شهادت در عملیات «بدر»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، علاقه و التزام رزمندگان دوران دفاع مقدس به تلاوت قرآن در جبهه‌ها موضوعی است که از زبان بسیاری از حاضران در جنگ تحمیلی روایت شده و نشانگر جایگاه والای معنویت در میان نیرو‌های کشورمان علی‌رغم حضورشان در شرایط سخت جنگی است.

نمونه‌ای از این پیوند زیبای میان رزمندگان و قرآن را «محمدرضا بازگشا» جانباز دوران دفاع مقدس درباره سردار شهید «علیرضا جبلی» معاون گردان علی‌اکبر (ع) لشکر عاشورا که ۲۲ اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت رسید، روایت کرده است:

«در طول عمر کوتاهش بار‌ها ختم قرآن کرده بود. چند روز بیش از عملیات «بدر» تصمیم گرفت بار دیگر ختم قرآن کند. روز‌ها مشغله‌اش زیاد بود. یک قرآن کوچک داشت و هرجا می‌رفت از فرصت استفاده می‌کرد برای این کار.

یک روز قبل از عملیات «بدر»، یکی از فرماندهان گروهان به او اعتراض کرد و گفت: «علیرضا الان همه هوش و حواست را برای عملیات متوجه کن. قرآن را می‌توانی بعدا بخوانی». گفت: «اگر شما در کار من ایرادی دیدید، چشم من قرآن خواندن را کنار می‌گذارم». کارش را می‌کرد، قرآنش را هم می‌خواند. شب عملیات وقتی می‌خواستیم به طرف خط حرکت کنیم، گفت: «ختم قرآن من تمام شد». انگار از شهادتش خبر داشت و می‌خواست یک ختم قرآن در پرونده‌اش داشته باشد».

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

ختم قرآن پیش از شهادت در عملیات «بدر» بیشتر بخوانید »

علی‌وار می‌جنگیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم

علی‌وار می‌جنگیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، شب قبل از عملیات، حال و هوای ویژه‌ای در جبهه‌ها حاکم بود و بسیاری از صحنه‌های معنوی زیبا در این ساعات منتهی به شروع نبرد رقم می‌خورد که بی‌شباهت به شب قبل از حماسه عاشورا نبود.

«حسن مشهدی عبادی» جانباز دفاع مقدس و برادر سردار شهید «محمدباقر مشهدی عبادی» فرمانده دلاور گردان امام حسین (ع) لشکر ۳۱ عاشورا، خاطره‌ای را از سخنان برادر شهید خود در شب قبل از عملیات خیبر و نیز اولین دقایق آغاز این نبرد روایت کرده که نشانگر شهادت‌طلبی و خلوص نیت این شهید سرافراز است:

«شب قبل از عملیات خیبر دستور داد موتور برق محل استقرار گردان را خاموش کنند و گفت: هرکس از دنیا نبریده، چراغ‌ها را خاموش کرده‌ایم که بدون هیچ خجالتی بتواند برگردد. من به صراحت می‌گویم مأموریت ما مأموریت شهادت است و یک درصد هم احتمال ندارد احدی برگردد؛ ما تا آخرین نفر علی‌وار می‌جنگیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم.

با آغاز عملیات، محمدباقر سوار هلی‌کوپتر شد تا همراه نیرو‌های خود به جزایر مجنون اعزام شود؛ اما پس از برخاستن هلی‌کوپتر آن را فرود آورد و به یکی از رزمندگانی که در مقر مانده بود، گفت: به برادرم حسن بگو یک‌بار با اتومبیل لشکر تصادف کرده‌ام، برود و مخارج آن اتومبیل را با لشکر تصفیه کند».

«محمدباقر مشهدی عبادی» هفتم اسفند سال ۱۳۶۲ در جریان همین عملیات به شهادت رسید.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

علی‌وار می‌جنگیم و حسین‌وار به شهادت می‌رسیم بیشتر بخوانید »

روایتی از مزاح شهید «حسن شفیع‌زاده» با رزمندگان پرسنلی

روایتی از مزاح شهید «حسن شفیع‌زاده» با رزمندگان پرسنلی


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، بسیاری از همرزمان شهید «حسن شفیع‌زاده» فرمانده توپخانه سپاه، از رفتار ساده و صمیمی وی با رزمندگان علی‌رغم جایگاه نظامی بلندمرتبه‌اش یاد می‌کنند. سردار «محمدرضا محمدزاده» فرمانده تیپ ذوالفقار لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس، خاطره‌ای از شوخی و مزاح شهید «شفیع‌زاده» با رزمندگان پرسنلی را روایت کرده است:

روزی در «دزفول» از چادر پرسنلی تیپ که کنار چادر ما بود، صدایی شنیدم. از چادرم بیرون رفتم. فردی که سر و صدا راه انداخته بود، پشتش به من بود، نشناختمش. دیدم سر خود را درون چادر کرده و می‌گوید: «باید به من مرخصی بدهید. فرمانده من گفته برو از آن‌جا مرخصی بگیر». مسئول پرسنلی ما هم که اهل «جلفا» بود، می‌گفت: «این طور نمی‌شود. باید بروی معرفی بیاوری».

رزمنده می‌گفت: «من مرخصی اضطراری می‌خواهم، معرفی لازم نیست»، خلاصه بگو مگوی آن‌ها بالا گرفت. دمپایی پوشیده طرفشان رفتم. تا خواستم بگویم برادر چه اتفاقی افتاده است، برگشت طرف من. دیدم «حسن شفیع‌زاده» است! بی‌اختیار خنده‌ام گرفت؛ اما «حسن آقا» جدی گفت: «برادر این چه کاری است؛ چرا پرسنلی به من مرخصی نمی‌دهد؟»، فهمیدم که می‌خواهد کمی سر به سر آن برادر پرسنلی بگذارد و شوخی کند، از خنده‌ من پرسنلی متوجه شد که قضیه‌ای وجود دارد، گفتم: «برادر! چرا به ایشان مرخصی نمی‌دهی؟»، گفت: «بدون برگه آمده که باید به من مرخصی بدهید، می‌خواهد پارتی‌بازی کنم»، گفتم: «ایشان نیروی آزاد هستند، باید مرخصی بدهید، بروند»، گفت: «نمی‌شود. خودتان دستور دادید، هرکس مرخصی بخواهد، باید از گروهان خود معرفی بیاورد».

ماجرای مرخصی را بی‌خیال شدیم، خلاصه باهم احوالپرسی کردیم. گفتم: «شما کجا، این‌جا کجا؟»، گفت: «از این جا رد می‌شدم، خواستم بچه‌های آذربایجانی را ببینم و اولین جایی که آمده‌ام، تیپ ذوالفقار است. آمدم تا تو را ببینم»، به چادر ما آمدند و دور هم جمع شدیم. پرسنلی و بقیه برادران متوجه شدند کسی که ناشناس و با لباس خاکی، بسیجی و با قیافه بشاش آمده و مرخصی خواسته، فرمانده توپخانه سپاه است. خوشحال شدند که چنین مرد بزرگواری از آذربایجان در کسوت فرماندهی توپخانه سپاه است و این‌طور بی‌ادعا، ساده، صمیمی.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از مزاح شهید «حسن شفیع‌زاده» با رزمندگان پرسنلی بیشتر بخوانید »