لشکر 31 عاشورا

سردار شهید «محمد‌ناصر اشتری» به روایت تصویر

سردار شهید «محمد‌ناصر اشتری» به روایت تصویر


این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

سردار شهید «محمد‌ناصر اشتری» به روایت تصویر بیشتر بخوانید »

شهید «مهدی باکری» مورد احترام فرماندهان ارتش بود

شهید «مهدی باکری» مورد احترام فرماندهان ارتش بود


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، همکاری و تعاون بین نیرو‌های مسلح اعم از سپاهی و ارتشی در دوران هشت سال دفاع مقدس از جلوه‌های زیبای این دوران است که اتحاد و همدلی بین همه رزمندگان در راه دفاع از میهن اسلامی را نشان می‌دهد.

«عبدالرزاق میراب» که جانشینی و سپس فرماندهی مخابرات لشکر ۳۱ عاشورا را برعهده داشته، نمونه‌ای از این همکاری بین ارتش و سپاه را در دوران دفاع مقدس روایت کرده است:

عملیات «والفجر ۴» پیش‌‎رو بود و برای برقراری و انتقال ارتباط در مناطق کوهستانی، به سیستم «کنترل کروپ» نیاز داشتیم؛ ولی چنین سیستمی در اختیارمان نبود. «مصطفی الموسوی» مسئول مخابرات لشکر نگران این موضوع بود و دنبال راه چاره می‌گشت.

«محمدعلی کاملی»، «احد مقیمی» و من در این‌باره همفکری کردیم تا بلکه راه حلی پیدا بکنیم. مرتب می‌‎گفتیم: «خدایا خودت کمک کن و راهی نشانمان بده».

در مناطق کوهستانی برقراری ارتباط بی‌سیمی مشکل بود و اگر سیستم درست و حسابی مهیا نمی‌کردیم، به مشکل برمی‌خوردیم. «کاملی» پیشنهاد داد: «پیش «آقامهدی باکری» برویم و بگوییم به فرمانده لشکر ۲۸ کردستان نامه بدهد و سیستم را از آن‌ها بگیریم. سرهنگ «جوادی» فرمانده‌شان، آقامهدی را می‌شناسد».

با آقای «الموسوی» رفتیم پیش آقامهدی و موضوع را گفتیم. نامه را گرفتیم و موقع خداحافظی به آقامهدی گفتم: «اگر اجازه بدهید، یک گوسفند هم با خودمان ببریم». آقامهدی متبسم گفت: «الله بنده‌سی، رشوه آپاریسان؟ (بنده خدا، رشوه می‌بری؟)» «الموسوی» گفت: «ناچاریم آقامهدی. هر طور شده باید تهیه بشود وگرنه معطل می‌مانیم».

نامه و گوسفند را برداشته رفتیم سنگر فرماندهی لشکر ۲۸ کردستان. از قضای روزگار خود سرهنگ «صیاد شیرازی» – فرمانده نیروی زمینی ارتش- هم آن‌جا بود. احوالپرسی کرده و نامه را دادیم به سرهنگ «جوادی». گفتم: «آقامهدی باکری سلام رساند. واقعیت همین است که در نامه آمده. ما به این سیستم نیاز داریم».

سرهنگ صیاد شیرازی که به صحبت‌های ما گوش می‌داد، رو به فرمانده لشکر ۲۸ گفت: «با برادران سپاهی همکاری کن، سرهنگ!». سرهنگ «جوادی» هم گفت: «به روی چشم».

وقتی با تحویل سیستم موافقت شد، گفتم: «جناب سرهنگ، گوسفندی هم برایتان آورده‌ایم». صیاد خندید و گفت: «برای چه منظوری؟»، گفتم: «موقع آمدن، آقامهدی گفت ماه محرم است، دست خالی نروید، با خودتان یک گوسفند هم ببرید خدمت برادران ارتشی». بعد اضافه کردم: «با تدبیر آقامهدی در لشکر عاشورا گوسفند قربانی کرده، به همه‌ی گردان‌ها نذری دادیم». صیاد گفت: «خدا قبول کند». سرهنگ یادت باشد بعد از اتمام کارمان، برویم خدمت آقامهدی برای عرض ادب.

آقامهدی باکری مورد احترام فرماندهان ارتشی هم بود. با دستی پر برگشتیم لشکر. آن سیستم در عملیات کل ارتباطات محور ما را راه انداخت. هر موقع ارتباط برقرار بود، «الموسوی» خوشحال می‌شد و به جان سرهنگ «جوادی» دعا می‌کرد. کل منطقه عملیاتی در سه تا از یگان‌ها این سیستم‌ها وجود داشت؛ یکی لشکر ۲۸ ارتش، یکی لشکر ۳۱ عاشورا و یکی هم لشکر ۸ نجف.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

شهید «مهدی باکری» مورد احترام فرماندهان ارتش بود بیشتر بخوانید »

نحوه شهادت «حمید باکری» به روایت همرزمش

نحوه شهادت «حمید باکری» به روایت همرزمش


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، سوم تا ۲۲ اسفند، در تقویم دفاع مقدس یادآور رشادت‌های رزمندگان دلیر اسلام در عملیات «خیبر» است؛ عملیاتی بزرگ و گسترده‌ای که با رمز مقدس «یا رسول‌الله (ص)» به‌صورت مشترک توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و نیز پشتیبانی هوانیروز و نیروی هوایی ارتش، با هدف از بین بردن نیرو‌های سپاه سوم عراق و دستیابی به نقاط مهمی در خاک این کشور آغاز شد و با آزادسازی هزار کیلومتر مربع در هور، ۱۴۰ کیلومتر مربع در جزایر مجنون و ۴۰ کیلومتر مربع در طلاییه به پایان رسید.

برخی از فرماندهان برجسته کشورمان در جریان این عملیات به شهادت رسیدند که از جمله آن‌ها می‌توان به «حمید باکری» جانشین لشکر ۳۱ عاشورا و «محمدابراهیم همت» فرمانده لشکر ۲۷ محمدرسول‌الله (ص) اشاره کرد. «حمید باکری» ۶ اسفند سال ۱۳۶۲ در جزایر مجنون به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش هیچ‌گاه به وطن بازنگشت.

«محمدحسن سهرابی‌فر» از رزمندگان جانباز لشکر ۳۱ عاشورا، آخرین لحظات حیات شهید «حمید باکری» را چنین روایت کرده است:

جزیره زیر آتش بی‌امان دشمن بود و تیراندازی‌ها فرصت پلک زدن نمی‌دادند. عملیات «خیبر» وارد چهارمین روز خود شده بود و این طرف پل «شحیطاط» کنار «حمید باکری» ایستاده بودم، حمیدآقا نیرو‌هایی که تازه به خط می‌آمدند را هدایت می‌کرد که آن‌جا سنگر بگیرند. پل «شحیطاط» – تنها راه ارتباط جزیره مجنون با خشکی- به یُمن تدبیر و فرماندهی او تصرف شده و با وجود جنگ سخت و نابرابر، دست ما بود.

حمیدآقا خسته بوده و چندروز چشم روی هم نگذاشته بود؛ ولی سرپا بود و نیرو‌های خط مقدم نبرد را در جزیره مجنون جنوبی هدایت می‌کرد. دشمن فشار زیادی می‌آورد تا ما را از پل عقب براند؛ ولی هنوز مقاومت می‌کردیم. حضور حمید آقا در مقام جانشین لشکر در آن‌جا، مایه‌ دلگرمی و قوت قلب رزمنده‌ها و امید فرماندهان شده بود.

کنار حمیدآقا ایستاده بودم که خمپاره‌ای پشت سرمان اصابت کرد و ده‌ها ترکش در بدنش (از کمر به بالا) نشست و یکی هم به زانوی پای راست من اصابت کرد. زخم‌های حمیدآقا به قدری کاری بود که نتوانست روی زمین بنشیند. روبه‌روی ما برکه‌ کوچکی وجود داشت و روی آب جعبه‌ مهمات چوبی خالی بود. حمیدآقا که نتوانست خودش را سرپا نگه دارد، هنگام افتادن یک لحظه در روبه‌رویش متوجه برکه و جعبه مهمات روی آب شد. در حالی که به رو می‌افتاد، هر دو دستش را روی جعبه مهمات گذاشت تا داخل آب نیفتد. دست انداختم زیر بغلش و نگذاشتم داخل آب بیفتد؛ کشیدم به سینه خاکریز (سدبند) و دیدم از دهانش باریکه خون می‌آید. فهمیدم ترکش‌ها کار خودشان را کرده‌اند. حمیدآقا چیزی نگفت و چشمانش آرام‌آرام بسته و دنیا پیش چشمانم تیره شد. شهادت «حمید باکری» را باور نمی‌کردم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

نحوه شهادت «حمید باکری» به روایت همرزمش بیشتر بخوانید »

حسین‌گونه بجنگید/ توصیه امام خمینی (ره) به رزمندگان اسلام

حسین‌گونه بجنگید/ توصیه امام خمینی (ره) به رزمندگان اسلام


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس به مناسبت سالروز عملیات خیبر اقدام به انتشار صوتی از شهید سردار مهدی باکری فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا کرده که در حین عملیات خیبر و روز دهم فروردین سال ۱۳۶۳ در میان نیرو‌های این لشکر سخنرانی کرده است.

در این صوت شهید باکری با زبان آذری بر صبر و استقامت برابر دشمن برای رسیدن به نصرت الهی تأکید داشته است.

در این صوت می‌شنویم:‌ «ای برادران، متوجه باشید که در عملیات خیبر هم تمام کفر و صدام کافر در یک منطقه جمع شده‌اند و این میادین مین و موانع را همانند قلعه‌های یهودیان درست کرده‌اند و کانال‌هایی که حفر شده‌اند، مانند کانال‌هایی که جلوی قلعه خیبر حفر شده بودند، هستند و رزمندگان اسلام! بدانید که در اینجا شهید دادن، عزیز دادن، زخمی دادن، یک یا دو ماه طول کشیدن، ۱۰ بار حمله کردن و پنج بار شکست خوردن مطرح نیستند.

امروز آمادگی مخصوص لازم است که در مقابل این صحنه‌ها دوام بیاوریم و این کار‌های سخت را انجام دهیم. من گفتم که این عملیات با سایر عملیات‌ها فرق دارد. امام که تاکنون نسبت به هیچ عملیاتی اظهارنظر نکرده بودند، در شروع این عملیات فرموده‌اند که: «حسین‌گونه باید بجنگید» امام هم به‌ طور خصوصی در حضور فرماندهان و هم در آخرین صحبت‌شان این پیام را تکرار کرده‌اند.

به فرموده امام، رمز موفقیت اسلام در این عملیات که خدای‌نکرده اگر وقفه‌ای باشد و شکستی حاصل شود به نام شکست اسلام ثبت خواهد شد و خدا نیاورد که ما زنده بمانیم و ببینیم روزی را که اسلام در این عملیات که آخرین سخن و تلاش سرنوشت‌ساز ما علیه کافران است، شکست بخورد لذا باید حسین‌گونه جنگید.»

در مورد عملیات خیبر

عملیات خیبر در ساعت ۲۱:۳۰ سوم اسفند ۱۳۶۲ عملیات خیبر با رمز «یا رسول‌الله (ص)» با هدف انهدام نیرو‌های سپاه سوم ارتش عراق، تأمین جزایر مجنون شمالی و جنوبی و ادامه تک از جزایر و محور طلائیه به سمت نشوه و الحاق با نیرو‌هایی بود که از محور زید به دشمن حمله می‌کردند، آغاز شده است.

در این عملیات، همچنین در نظر بود که خشکی شرق دجله از طریق هور تصرف شود تا امکان تقویت‌های عمده، از سمت شمال به سپاه سوم ارتش عراق از میان برود.

کد ویدیو

انتهای پیام/ 118

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

حسین‌گونه بجنگید/ توصیه امام خمینی (ره) به رزمندگان اسلام بیشتر بخوانید »

روایتی از افتادگی و تواضع شهید «مهدی باکری»

روایتی از افتادگی و تواضع شهید «مهدی باکری»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از تبریز، همرزمان شهید «مهدی باکری» فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا در دوران دفاع مقدس، همواره در خاطرات خود، به فروتنی و تواضع او در رفتار با سایرین و زیردستانش اشاره می‌کنند.

آن‌چه در ادامه می‌خوانید، جلوه از رفتار خاضعانه این شهید والامقام از زبان «عابد پرستار» رزمنده توپخانه لشکر ۳۱ عاشورا است:

گرمای ۴۰ درجه ظهر تابستان، همه را کشانده بود داخل چادرها. از شدت گرما، در پادگان دزفول بیرون از چادر‌ها و سنگر‌ها پرنده پر نمی‌زد. همگی استراحت می‌کردیم. گه‌گاه از بیرون صدایی می‌آمد و چرتم را بر هم می‌زد. حس می‌کردم صدایی مثل صدای برخورد کنسرو و کمپوتی است که می‌آید. یکی‌دو بار بی‌خیال شدم؛ اما قطع نشد. به نظر می‌آمد که کسی به این قوطی‌ها لگد می‌زند یا پرتشان می‌کند که این صدا‌ها می‌آید. از چادر رفتم بیرون، هیچ‌کس نبود. برگشتم داخل چادر، باز هم صدا می‌آمد.

کنجکاو شدم و به کمین نشستم که بالاخره ته و توی قضیه را در بیاورم. دیدم یکی در میان چادر‌ها می‌‎گردد و قوطی کنسرو و کمپوت را که به شکل آشغال در محوطه ریخته شده است، یک‌جا جمع می‌کند و بعد‌ها می‌برد در چال‌های پشت خاکریز دفن‌شان می‌کند. سرش به کار خودش گرم بود. انگار که از این لذت می‌برد. کنار چادر ما که رسید، دیدم «آقا مهدی باکری» است! از خجالت آب شدم.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

روایتی از افتادگی و تواضع شهید «مهدی باکری» بیشتر بخوانید »