لشکر ۴۱ ثارالله

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد


 

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سوم خرداد ۱۳۶۱، در روز فتح بزرگ خرمشهر قهرمان، جمعی از فاتحان حماسه ساز این شهر که در پناه مسجد جامع، جشن پیروزی گرفتند و تصویرهایی ماندگار از آن نماز و حضور تاریخی در لحظه پاکسازی شهر از اشغال و اسارت صدامیان، ثبت کردند، در مرحله پایانی رودررویی با قوای دشمن، به فتح الفتوح شهادت رسیدند و از افق خرمشهر به وسعت معراج تا عرش لقای دوست پرواز کردند و به مدافعان مظلوم و شهدای غریب این شهر و به «محمد جهان آرا» فرمانده شهید آنان پیوستند. از این میان، سردار شهید «ناصر فولادی» ستاره‌ای دیگر است با درخششی آسمانی… دانشجوی متالورژی دانشگاه شریف که از فاتحان لانه جاسوسی آمریکا در تهران و از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام بود و سپس بخشدار یک شهر کوچک از توابع جیرفت کرمان شد و سرانجام در قالب مسئول تبلیغات تیپ (بعدها لشکر) ۴۱ ثارالله کرمان، از فاتحان خرمشهر شد. روز سوم خرداد ۶۱ در بدو ورود فاتحانه به شهر، بر روی پارچه بزرگی نوشت: «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می‌گوییم» و بر فراز مسجد جامع که سمبل مقاومت و نماد پیروزی شده بود برافراشت که این در همه تصویرهای آن روز، ثبت و ماندگار شده است. اما تقدیر ناصر آن بود که از فتح خرمشهر به فتح بزرگتر برسد و از آنجا به آسمان هفتم عشق و به عرشِ قرب دوست پرواز کند. ناصر، فاتح خرمشهر بود و در همان روز هم پس از جشن پیروزی و نماز شکر و وحدت و فتح در مسجد جامع، توفیق شهادت یافت و به دیدار شهیدان شتافت و به «فتح الفتوح» عشق رسید. زندگی او تجسم یک تحول بزرگ معنوی بود که فرزندان خمینی و شیرمردان جبهه توحید را فاتحان اقلیم های بیکرانه عرفان و عبودیت کرد و سلسله جنبان تاریخ بشر ساخت. این «حنظله شهدای کرمانی» بمحض عقد ازدواجش، بی درنگ به جبهه رفت و تنها ۲۰ روز پس از عقد، آسمانی شد.

 

دانشجوی نخبه «شریف»، فاتح لانه جاسوسی شیطان

سال ۱۳۳۸ در کرمان دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را در دبستان جیحون و دورة متوسّطه را در دبیرستان علوی به پایان رسانید؛ ‌ناصر در سال ۵۷ دیپلم گرفت و در کنکور همان ‌سال شرکت کرد و در رشتة متالوژی دانشگاه صنعتی شریف پذیرفته شد. ناصر جزو هسته اولیه طراحان اشغال لانه جاسوسی آمریکا و از چهره‌های فعال «دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام» بود و نقش برجسته و شاخصی در این حماسه بزرگ تاریخ انقلاب و در نگهداری و انتقال گروگانهای آمریکایی از سال ۵۸ تا زمستان ۵۹ ایفا کرد.

از کمک به مردم محروم کردستان تا بخشداری در جیرفت

بعد از تحویل و پایان ماجرای گروگان‌های سفارت آمریکا و بسته شدن دانشگاه‌ها در جریان انقلاب فرهنگی، ناصر به سپاه پاسداران «منطقه ۶ کرمان» پیوست و پس از گذراندن دوره تعلیمات نظامی، جهت کمک رسانی به مردم فقیر مهاباد و کامیاران به آنجا اعزام شد. پس از آغاز جنگ تحمیلی، ناصر به سومار اعزام شد و مسئولیت انتقال شهدا و مجروحین به کرمان را برعهده گرفت. پس از آن به مدت هفت ماه بخشدار منطقه «جبالبارز» در شهرستان جیرفت استان کرمان شد و با رسیدگی فعال به امور روستاییان در جهت تامین رفاه آنان قدم‌های موثر و مهمی برداشت.

 

بخشداری که با کارگرها سیمان جابجا می‌کرد!

ناصر، بخشدار بود اما از جنسی دیگر؛ خیلیها از این دوره خاطرات عجیبی دارند و نمونه اش هم این: «راننده کامیون جلوی در مسجد نگه داشت، چند بار زنگ زد اما کسی در را باز نکرد، همان موقع ناصر فولادی از راه رسید و راننده را دید که عصبانی شده و با خودش حرف می زند، پرسید: برادر من چیزی شده؟ کمکی از من برمی آید؟ راننده با همان حالت عصبانیت گفت: برای مسجد سیمان آوردم، اما کسی نیست که تحویل بگیرد. ناصر با شنیدن این حرف، آستین ها و پاچه های شلوارش را بالا زد و پارچه ای پیدا کرد و انداخت روی پشتش و یکی یکی بسته های سیمان را از داخل کامیون خالی کرد جلوی در مسجد. مدتی که گذشت، یکی از بچه ها از راه رسید و گفت: ناصر چه کار داری می کنی؟! ناسلامتی تو بخشدار این منطقه هستی، آخر مگر به غیر از تو کسی پیدا نمی شود که این بار را خالی کند؟!

ناصر خنده ای کرد و گفت: حالا چه فرقی می کند که بار را من خالی کنم یا شخص دیگری، مهم این است که باید به این بنده خدا کمک کرد.»

 

 

چند خاطره از «آقای بخشدار»

 

 

چند نفر از روستایی‌ها با پای برهنه کنار جاده ایستاده بودند. ناصر که پشت فرمان ماشین نشسته بود، کنارشان ایستاد و سوارشان کرد تا به مقصد برساندشان. از محلی که باید پیاده‌شان می‌کرد، گذشتیم. روستایی‌ها که خیال می‌کردند ما قصد اذیت کردنشان را داریم، شروع کردند به بدوبیراه گفتن و فحش دادن به ناصر. برگشت و آن‌ها را در جایی که می‌خواستند، پیاده کرد. کمی‌ آن‌طرف‌تر، ایستاد و شروع کرد به گریه کردن. پرسیدم: چی شده؟ از این که جلوی من بهت فحش دادند، ناراحتی؟ اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: نه! از این ناراحتم که در ایران چنین افرادِ محرومی داریم. من فحش‌های این‌ها را به جان می‌خرم و از خدا می‌خواهم به من توفیق دهد تا در خدمت مردم محروم باشم.

 

قرار بود یک جادة ده کیلومتری را با پای پیاده طی کنیم. گفتم: آقای فولادی! راه زیاد است. توانش را دارید که بیایید؟
گفت: بله! من باید به کارهای مردم رسیدگی کنم. خدا این مسئولیت را بر گردن من گذاشته و من هم باید انجامش دهم.
ساعت‌ها در یک راه صعب‌العبور پیاده‌روی کردیم تا به یک روستا رسیدیم. رفت وسط مردم روستا و به کار همه رسیدگی کرد. یکی از اهالی روستا جلو آمد و از ناصر خواست که برایش کاری انجام بدهد، ولی انجام آن کار در توانش نبود.
یک گوشه نشسته بود و گریه می‌کرد. گفتم: آقاناصر! چی شده؟ چرا ناراحتی؟ سرش را بالا آورد و با چشم‌های خیس گفت: من نمی‌توانم خواستة این مرد را برآورده کنم. گریه‌ام برای این است که در برابر خواستة این بندة خدا ناتوانم.

 

تعدادی از مردم روستاهای منطقه به بخشداری شکایت کرده بودند که آب منطقه تأمین نیست و بخشداری باید یک نفر را به‌عنوان مسئولِ تقسیمِ آب تعیین کند. ساعت هفت شب، توی بخشداری جلسه گذاشت و از بین مردمی که به بخشداری آمده بودند، فقیرترینشان را به‌عنوان مسئولِ تقسیمِ آب انتخاب کرد. مردم وقتی دیدند ناصر یک مرد فقیر را انتخاب کرده، زدند زیر خنده و او را مسخره کردند. رو کرد به مردم و گفت: آقایان! حکومت، حکومتِ مستضعفین است. برای همین مردم هم هست که انقلاب شده.

 

پیرمرد رفت پیش ناصر و از اوضاع بدِ مالی‌اش تعریف کرد. وقتی حرف‌هایش تمام شد، ناصر رفت پیش سرایدار بخشداری و مقداری پول به او داد و گفت: این پول را بگیر و به آن پیرمرد بده. در ضمن بهش نگویی که من پول را داده‌ام. اگر بگویی، دوستی‌ام را باهات قطع می‌کنم!

 

شش کیلو قند و یک بسته چای خرید و باهم راه افتادیم به‌طرف خانة یکی از فقیرترین اهالی منطقه. نزدیک خانه که رسیدیم، گفت: برو قند و چای را بده به صاحبِ این خانه. گفتم: آقا! بهش بگویم این‌ها از طرف بخشداره؟ گفت: نه، اصلاً!

 

از یک روستای دورافتاده آمده بود که از بخشداری آرد بگیرد، اما بهش نداده بودند. ناصر که از موضوع با خبر شد، رفت و با پول خودش یک کیسه آرد خرید، گذاشت توی ماشین و به‌طرف روستای آن بندة خدا راه افتاد. خودش کیسة آرد را از توی ماشین پایین گذاشت و گفت: من از این‌جا می‌روم؛ تا وقتی نرفتم و دور نشدم، در خانه را نزن!

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

دعای کمیل را در حالت سجده می‌خواند 

به نقل از حجت الاسلام اسدی همرزم و دوست شهید: « ناصر فولادی به اتفاق سردار شهید علی ماهانی بعضی از شب های جمعه، دعای کمیل را در حال سجده می خواندند و همچنین برای تهیه شعاری جهت رزمندگان اسلام که در مسیر راهشان نصب کنند، روزی از من خواستند که در این زمینه اگر شعاری هست تهیه کنم. اتفاقا من مراجعه کردم به نهج البلاغه، این فرمایش مولا امیرالمومنین (ع) به چشمم خورد که می فرمایند: “اِنَّ الجَهادَ بابَ مِن اَبوابِ الجَنَّة” و من آن را در اختیار برادران گذاشتم و آن ها شعار را نوشتند و در مسیر رزمندگان اسلام نصب کردند. این عزیزان، لحظه ای از حرکت نمی نشستند. تمام وجودشان در جبهه بود و یک لحظه آرام نداشتند.

 

یادگاری که در تصویرهای روز آزادی خرمشهر، ماندگار شد

ناصر فولادی در مقام مسئولیت تبلیغات لشکر ۴۱ ثارالله اقدامات ارزشمندی داشت اما مهمترین و ماندگارترین آنها پلاکارد معروفی بود به خط این شهید عزیز که در همه تصویرهای بجامانده از حضور فاتحان خرمشهر در مسجد جامع و جشن اعلام پیروزی بر دشمن و پایان اشغال و اسارت این شهر قهرمان و مظلوم، دیده می‌شود، که رویش نوشته شده بود: «آزادی خرمشهر را به حضور امام و امت حزب الله تبریک می گوییم» و این یادگار او بر بالای مسجد جامع، تاریخی شد. شگفت آنکه او در همین روز و تنها چند ساعت پس از نوشتن این پلاکارد، خود به شهادت رسید و در قافله شاهدان و شهیدان به آسمان پرواز کرد و به ۲۰۰ شهید لشکر ۴۱ ثارالله در عملیات بیت المقدس پیوست.

 

خاطره ای از روز فتح و روز شهادت 

یکی از همرزمان و ناظران واقعه، از رفتار ناصر با اسرای دشمن در روز فتح خرمشهر که روز شهادت او نیز شد، یک خاطره جالب دارد که روحیات انسانی شهید را در اوج پیروزی و در برخورد مهرورزانه و مداراجویانه با قوای شکست خورده متجاوزان بعثی، نشان می‌دهد: «اطراف مسجد جامع خرمشهر آن‌قدر شلوغ بود که نمی‌شد با ماشین به آن‌جا نزدیک شد. تعداد زیادی از اسرای عراقی را نزدیک مسجد جامع نشانده بودند. ناصر از توی یک وانت که گوشة خیابان بود، هندوانه برمی‌داشت، می‌برید و می‌داد به تک‌تک عراقی‌ها تا توی گرما اذیت نشوند.»

 

پیش خدا می رویم… پیش حسین (ع)؛ روایت «ناصر» از «سردار شهید محمود اخلاقی»

 

سردار شهید محمود اخلاقی، اولین شهید دفاع مقدس است. روایت «ناصر فولادی» از سلوک معنوی و ایمان و اخلاص و توکل و تقوی و نحوه شهادت این سردار مخلص و پاکباز جبهه توحید، روایت شهیدی است سالک و فانی در جذبه حق، از شهیدی دیگر و نموداری از بینش بلند او به مقام شهادت و فلسفه شهادت در فرهنگ توحیدی جهاد فی سبیل الله: «… صبح که حرکت کردیم، هرکس از محمود سؤال می کرد کجا می روید، محمود درجواب می گفت: پیش خدا می‌رویم… پیش امام حسین(ع)… قبل از عملیات، محمود شروع کرد به صحبت کردن. آیه ای از قرآن خواند و گفت: «ان ینصرکم الله فلا غالب لکم»( آیه ۱۶۰ سوره آل عمران ) اگر شما خدا را یاری کنید هیچ کس نمی تواند بر شما غلبه کند. ظهر عاشورا بچه ها زیر رگبار کلاشینکف ایستاده و نماز جماعت خوانده، آن هم نماز جماعت، باور نمی کردیم. ولی حالا فهمیدیم که محمود واقعاً حسین‌وار بود، ایستادند، نماز جماعت خواندند و حمله را شروع کردند، نمی دانستند بالای تپه چند نفر است یک لشکر، ده نفر، … هیچی نمی دانستند فقط می دانستند خدا در قرآن فرموده اگر یک نفر از شما مومن باشد حریف صدنفر است. همه به این اصل معتقد بودند. مزدوران از ترس فرار کردند و اسلحه ها را به جا گذاشتند، بچه ها از فرصت استفاده کرده، خط را باز کردند بالای تپه ۳ تانک را زدند. ۲ تانک عقب نشینی کرد، یکی از آنها شروع کرد به طرف محمود گلوله انداختن، محمود بلند شد تا تانک را بزند که سعادت شهادت نصیبشان شد. به هر حال شهادت محمود روی بچه ها اثر گذاشت یک کم روحیه آنها ضعیف کرد ولی یادشان آمد که محمود آرزویش این بود، آدم ناراحت نمی شود از این که کسی به آرزویش برسد، …

محمود واقعاً طالب شهادت بود. در سخنرانی‌هایش بارها می گفت:« تنها فاصلۀ عاشق و معشوق یعنی آدم و خدا، فقط مرگ است. هر چه زودتر این فاصله باید برداشته شود، چرا آدم هفتاد سال زندگی کند، حیف نیست آدم ۷۰ سال از معشوقش دور باشد؟ باید هر چه زودتر به معشوق برسد. بهرحال محمود صفات حسنه‌اش خیلی زیاد بود، نمی‌شود در یک جلسه بگوئیم امّا یک سری از آنها را مطرح می‌کنم. محمود کسی بود که خود سازی را از۶ سال قبل آغاز کرد. همۀ خواهران و برادران بدانند که محمود قبل از انقلاب در گروههای مسلحانه چقدر فعالیت کرد امّا هیچ کس خبر نداشت. مهمترین چیزی که واقعاً در محمود بود، اخلاص بود. هر کاری می‌کرد نمی‌گذاشت کسی بفهمد. راجع به اخلاص او خاطره ای را ذکر کنم: یک رودخانه پشت جبهه بود روی این پل یک سیم کشیده بودند برای تمرین تکاوران نیروی زمینی، محمود روز حاضر نشد این کار را بلند می گفت:« نمی توانم» ولی در شب ساعت هشت مرا صدا کرد و گفت:«میخواهم از روی آن رد شوم فقط برای این که اگر در رودخانه افتادم تو بدانی، او چون قصد داشت خودش را بسازد، با نیروی ایمانش حرکت کرد و رفت به سلامتی رفتنی که هیچ کس نمی توانست برود، امّا محمود با این جثه ضعیف ولی روح قوی انجام داد نماز شب محمود ترک نمی شد، درجبهه که بودیم، یک شب خیلی باران می بارید، بچه ها لباس خشک نداشتند، هرکس در آن موقعیت فقط به فکر این است که لباس گرمی بپوشد ولی محمود در آن موقعیت اوّل نماز شبش را خواند، انسان نمی تواند راجع به محمود صحبت کند… پشت جبهه آبی بود که خیلی سرد بود در اولین فرصتی که محمود بدست می آورد، آبی می آورد آن را گرم می کرد و برای بچه ها، چایی دم می کرد امّا خودش نمی خورد چایی به برادران ارتشی می داد تا روحیه آنها را قوی تر کند. نهار و شام آنجا خیلی ارزش داشت، محمود خودش دو تا پرس غذا در دست داشت ولی   نمی‌خورد.

فاجعه است در این جا مردم می آیند درصف نفت و … می ایستند سر غذا، آب، گاز با هم دعوا داریم محمود از همۀ اینها رنج می برد، همین الان در قبر نیز رنج می برد… اگر دو روز نان به ما نرسد شروع می کنیم به هزار داد و بیداد کردن، ولی محمود گرسنگی را تحمل می کرد و اکثر مواقع او روزه بوده، … یک روز درکامیاران بچه ها صحبت می کردند که اگر اسیر شدند حق دارند که به خود تیر خلاصی بزنند و خود را بکشند، محمود از جا بلند شد و گفت: برادران! شهید شدن با یک گلوله برای مسلمان ننگ است، باید انسان را بگیرند، زجر دهند، با قیچی تکه تکه کنند، آن موقع ثواب دارد و انسان اجر می‌برد، محمود، دعایی را می خواند: « اللهم ارزقنا قتلاً فی سبیلک تحت رایت نبیک مع اولیائک» خدایا کشته شدن در راه خودت را در زیر پرچم پیامبرت با اولیائت روزی ما بفرما…

 

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد

روز فتح خرمشهر، فاتح آسمانها شد!…

پرسیده بود: مادر! دوست داری من چه‌طوری شهید بشوم؟ گفت: من چه می‌دانم که تو دوست داری چه‌طوری شهید بشوی؟
ناصر گفت: دوست دارم فوری شهید نشوم؛ میخواهم چند ساعت توی خون خودم بغلطم و درد بکشم تا سختی و رنج جانبازان را هم درک کنم. خمپاره که فرود آمد، یازده ترکش به بدنش نشست. وقتی رساندنش به بیمارستان، داشت ذکر می‌گفت: یا حجت‌بن الحسن(عج…) و…. الی الرفیق الاعلی!

چندساعت قبلش، در شمار اولین فاتحان وارد شده به خاک خونین خرمشهر قهرمان، روی پلاکاردی بزرگ که بر مسجد جامع شهر نصب کرده بود به خط خودش تبریک آزادی خرمشهر را نوشت، و حالا خودش از قفس تن و از زندان زمین، آزاد شده بود و به اوج قله رضایت و رضوان دوست رسیده بود. فتح خرمشهر برای ناصر، مقدمه فتحی بزرگتر بود در همان روز…. فتح الفتوح رهایی و رستگاری روح!



منبع خبر

فتح «خرمشهر» را بر قلب «مسجد جامع» نوشت و پرواز کرد بیشتر بخوانید »

عید/ رهبر انقلاب مردم سیستان و بلوچستان را با این شهید می‌شناسد/ ارادت حاج قاسم به یک فرمانده

«سیدالشهدا»ی سیستان و بلوچستان/ تعبیر بلند رهبر معظم انقلاب اسلامی از شهید «میرحسینی»


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، «من مردم سیستان را با شهید قاسم میرحسینی شناختم» این سخن رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره شهیدی است که حاج قاسم او را سیدالشهدای شهدای سیستان و بلوچستان نامید که در سمت فرماندهی از معاونان حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله بود.

حاج قاسم سلیمانی در صحبتی خطاب به نیرو‌های لشکرش می‌گوید: «بهترین اصوات در گوش شما وجود دارد مثل صدای شهید میرحسینی» او در جای دیگری درباره شهید میرحسینی توضیح می‌دهد: «سیدالشهدای همه شهدای استان سیستان و بلوچستان و بزرگ لشکر ثارالله، که واقعا امروز من در هر مأموریتی جای او را خالی می‌بینم، شهید میرحسینی است.

ما همه مات و مبهوت حرکات او می‌شدیم او یک سخنور بود و وقتی شروع به صحبت می‌کرد مثل پرنده‌ای بود که دانه در دهان جوجه‌هایش می‌گذارد و نیرو‌ها صحبت‌های او را با جان و دل گوش می‌کردند. تمام حرف‌های خودش را با استناد به آیات و روایات نقل می‌کرد. من واقعا احساس می‌کردم هیچ روحانی توی سن و سال خودش به پای ایشان نمی‌رسید. در بعد فرماندهی ما باید بگویم ایشان در جلسات همیشه صائب‌ترین نظرات را می‌داد. بهترین نظر؛ نظر شهید میرحسینی بود و در میدان عمل هم همان‌ها بوقوع می‌پیوست. خدا را شاهد می‌گیرم که هیچ وقت در چهره شهید میرحسینی در سخت‌ترین شرایط من هراسی ندیدم. انگار در وجود این مرد چیزی بعنوان ترس، هراس، دلهره و تردید وجود نداشت. اگر در محاصره بود همانطور صحبت می‌کرد که در اردوگاه صحبت می‌کرد.»

** درباره شهید

شهید «میرقاسم میرحسینی» سال ۱۳۴۲ در یکی از روستا‌های شهر زابل به دنیا آمد. پس از گرفتن مدرک دیپلم در سال ۱۳۶۰ به عضویت سپاه پاسداران درآمد و در واحد پذیرش مشغول به خدمت شد. با شروع عملیات بیت المقدس میرحسینی به عنوان معاون یکی از گردان‌های عمل‌کننده در این عملیات شرکت کرد. سرانجام پس از آزادسازی و فتح خرمشهر برای دوره آموزش تکمیلی فرماندهی رهسپار تهران شد و پس از فراگیری آموزش‌های لازم به تیپ ۴۱ ثارالله (ع) پیوست.

میرقاسم سال ۱۳۶۱ به عنوان فرمانده گردان شهید مطهری منصوب شد و پس از شرکت در عملیات‌هایی، چون رمضان و والفجر مقدماتی او را به عنوان مسئول طرح و عملیات تیپ ۴۱ ثارالله (ع) منصوب کردند. وی در عملیات والفجر یک از ناحیه کتف و صورت مجروح شد. پس از درخشیدن در عملیات والفجر ۴، در عملیات خیبر به عنوان فرمانده تیپ منصوب شد و در این عملیات در جزیره مجنون پس از دلاوری‌های فراوان بر اثر بمباران شیمیایی دچار مسمومیت گاز‌های سمی شد و به پشت جبهه اعزام و پس از آن به تهران منتقل شد.

در سال ۱۳۶۳ مسئولیت طرح و عملیات لشکر ۴۱ ثارالله (ع) به او واگذار شد. او در عملیات بدر دوباره بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن بعثی از ناحیه پا به شدت زخمی شد.

یک سال بعد به زیارت خانه خدا رفت و در همان سال ایشان به سمت قائم مقامی لشکر ۴۱ ثارالله (ع) معرفی شد. در عملیات والفجر ۸، عملیات کربلای یک و عملیات کربلای ۴ که مقدمه کربلای ۵ بود خالصانه جنگید تا سرانجام در سال ۱۳۶۵ در خاک مقدس شلمچه و در عملیات کربلای ۵ پس از ساماندهی نیرو‌ها در حین عملیات بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن به ناحیه پیشانی سر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

«سیدالشهدا»ی سیستان و بلوچستان/ تعبیر بلند رهبر معظم انقلاب اسلامی از شهید «میرحسینی» بیشتر بخوانید »

نحوه تشکیل لشکر ثارالله در گفتگو با یکی از همرزمان حاج قاسم سلیمانی

علت انتخاب نام «ثارالله» برای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، تیپ ثارالله در موج دوم تشکیل تیپ‌های سپاه در اواخر پاییز سال ۱۳۶۰ تشکیل شد. سال ۶۱ به لشکر تبدیل شد و از ۲۸ عملیات مهم دفاع مقدس، در ۲۵ عملیات آن حضور داشت.

«سید ابراهیم یزدی» مسئول فرهنگی لشکر ۴۱ ثارالله از سال ۶۱ تا پایان دفاع مقدس، خاطرات جالبی از نحوه تشکیل این یگان سلیمانی دارد که در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس برگ‌هایی از این خاطرات را ورق زده است.

وی در مورد حضور نیرو‌های کرمانی در جبهه‌های دفاع مقدس اظهار داشت: قبل از آنکه تیپ ثارالله تشکیل شود، بچه‌های کرمان عموماً در مناطقی مثل حمیدیه، سوسنگرد و کرخه حضور داشتند. در واقع آنجا می‌توانستند همدیگر را پیدا کنند. یادم هست فرمانده بچه‌های کرمان در خط کرخه آقای گلزار بود. حاج قاسم به‌عنوان یکی از مربی‌های آموزشی که در پادگان قدس کرمان فعالیت می‌کرد، در آن مقطع به جبهه آمده بود. در خط کرخه برای اولین بار وی را دیدم.

خود حاج قاسم در خاطرات اولین ماه‌های دفاع مقدس به پراکندگی نیرو‌های کرمانی در جبهه‌های مختلف دفاع مقدس اشاره کرده است. وی در خاطرات‌ خود می‌گوید: «بچه‌های کرمان عمدتاً در جبهه‌های مختلف به‌صورت پراکنده مشغول فعالیت بودند؛ یعنی بخشی در کردستان و بخشی در جبهه‌های خوزستان.

حداقل در دو یا سه نقطه به‌صورت پراکنده مشغول فعالیت بودند. این پراکندگی نمی‌توانست رشد مناسبی را در ابعاد کیفی برای نیرو‌های خلاق استان کرمان فراهم کند. در حالی که می‌دانستیم میان بچه‌ها، ۱۰ها نفر از فرماندهان لایق و ارزشمند وجود دارد که می‌تواند تأثیر محوری و اساسی در صحنه کل جنگ داشته باشد.»

سید ابراهیم یزدی در خط کرخه برای اولین بار جوانی را می‌بیند که با مو‌های مجعد، هیکل لاغر و عضلانی و پیراهن پلنگی به چشم می‌آمد. تا آن زمان او قاسم سلیمانی را ندیده بود، اما وصف خشم شب‌های برادر قاسم را در پادگان آموزشی کرمان شنیده بود.

مسئول فرهنگی لشکر ۴۱ ثارالله در مورد نخستین دیدار خود با حاج قاسم گفت: در روز دیدارمان با حاج قاسم در خط کرخه، مصافحه گرمی داشتیم. به‌طور کلی اخلاقش اینطور بود که زود با آدم‌ها گرم می‌گرفت. اولین دیدار ما از خط کرخه شروع شد و این آشنایی و دوستی تا شهادت وی تداوم داشت.

وی افزود: بعد از اینکه بنی‌صدر از فرماندهی کل قوا عزل شد، جبهه‌ها تحول اساسی پیدا کردند و خصوصاً از لحاظ نیرو‌های مردمی بسیار تقویت شدند. چند ماه بعد، عملیات ثامن‌الائمه (ع) برای شکست حصر آبادان انجام شد و بچه‌های کرمان با فرماندهی «محمد سلیمی‌کیا» در این عملیات شرکت کردند. در همین عملیات سلیمی‌کیا به‌همراه بیسیم‌چی‌اش به شهادت رسیدند. بعد از شکست حصر آبادان، بچه‌های کرمان برای اولین بار به شکل رسمی در قالب دو گردان رزمی سازمان‌دهی شدند و در خط سوسنگرد و حمیدیه حضور پیدا کردند. فرمانده این دو گردان، «حاج قاسم سلیمانی» بود.

دو ماه بعد از شکست حصر آبادان، عملیات طریق‌القدس در آذر ۱۳۶۰ انجام شد. آنطور که یزدی می‌گوید، بچه‌های کرمان به فرماندهی حاج قاسم در این عملیات شرکت می‌کنند، اما خود حاج قاسم در عملیات طریق‌القدس مجروح می‌شود و برای مدتی به کرمان می‌رود.

مسئول فرهنگی لشکر ثارالله در دفاع مقدس در خصوص انتخاب نام «ثارالله» برای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان اظهار داشت: حاج قاسم بعد از مجروحیت در حالیکه هنوز دوره نقاهتش به اتمام نرسیده بود، دوباره به خوزستان بازگشت. همان روز‌ها در محور شوش (خط ثارالله) بحث تشکیل تیپ مطرح شد. حاج قاسم تیپ را تشکیل داد و به‌دلیل حضور در خط ثارالله، نام تیپ، «ثارالله» شد. این تیپ به فرماندهی شهید سلیمانی در فروردین سال ۶۱ در عملیات فتح‌المبین شرکت کرد. کمی بعد هم که به لشکر تبدیل شد، تا پایان دفاع مقدس به‌عنوان یکی از لشکر‌های خط شکن انجام وظیفه کرد.

خود حاج قاسم هم در همین خصوص گفته بود: «کلمه «ثارالله» را از همان خط ثاراللهِ شوش گرفتیم. بسیار کلمه مبارک و ارزشمندی بود. طبیعتاً تمام دوستانی که جبهه‌های مختلف را تحویل گرفته بودند، سازمان رزم را برای جبهه سازمان دادند و هر کدام نامی انتخاب کردند. ما هم کلمه مبارک و مطهر «ثارالله» را برای بچه‌های کرمان انتخاب کردیم که بعداً مهر و عدد دادند. عدد ۴۱ را قرارگاه بعداً به ما داد.»

لشکر ۴۱ ثارالله در طول هشت سال دفاع مقدس در عملیات‌های مختلفی نظیر طریق‌القدس (در این زمان هنوز تبدیل به تیپ نشده بود) فتح‌المبین، الی بیت‌المقدس (فتح خرمشهر)، رمضان، والفجر ۱ و ۳، خیبر، بدر، نصر ۴، کربلای ۱، کربلای ۴، کربلای ۵، والفجر ۱۰، بیت‌المقدس ۷ و… حضور داشت.

گزارش از داود جعفری

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

علت انتخاب نام «ثارالله» برای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بیشتر بخوانید »

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم


به گزارش مجاهدت از خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، حاج قاسم ارادت ویژه‌ای نسبت به رزمندگان لشکرش داشت، به خصوص شهدایی که با دارا بودن ویژگی خاصی گوی سبقت را از دیگران ربوده بودند و در رسیدن به لقای الهی پیشی گرفتند.

او درباره عبدالمهدی مغفوری یکی از همین شهدا گفته بود «ما افتخار می‌کنیم به عبدالمهدی مغفوری که امروز قبرش امامزاده شهرمان است، مال ماست. کسی که در هیچ شبی نافله شب او قطع نمی‌شد. اگر در اتوبوس بود در وسط راه پیاده می‌شد، نافله شبش را به جا می‌آورد و با اتوبوس و یا خودروی بعدی خودش را می‌رساند. او که در حفظ بیت المال وقتی همسرش می‌خواست وضع حمل بکند، برای رساندن خود به بیمارستان از موتورسیکلت سپاه استفاده نکرد.»

پدری کردن حاج قاسم برای فرزند شهید

مهدی مغفوری از رزمندگان لشکر۴۱ ثارالله بود که در عملیات کربلای۴ پرکشید. در زمان شهادت معاونت ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را برعهده داشت. از او ۳ فرزند به یادگار ماند از جمله فاطمه که آن زمان ۳ ساله بود.

فاطمه خانم با علی تهامی (فرزند شهید) ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد؛ زینب و حسین. پدر در ماموریت بود که زینب نیاز به عمل جراحی پیدا کرد. خبر که به حاج‌قاسم رسید او سریع خود را به بیمارستان رساند. عمل با موفقیت به پایان رسید و مادر از حاج قاسم تشکر کرد.

حاج قاسم گفت «من بابات را به جای خودم فرستادم و حالا به جای او اینجا هستم.» حاج قاسم ماند تا دخترک به هوش بیاید و خیالش راحت شود. برای فاطمه خانم پدری کرد و برای زینب پدربزرگی.

نامه گرم حاج قاسم و انتظار برای شهادت

فاطمه مغفوری در برنامه مثل پدر خاطره نامه حاج آقا به او پیش از عزیمت به سفر حج را روایت کرده است. او گفت: قرار بود حاج قامس قبل رفتن به سوریه بیایند منزل ما و با ایشان خداحافظی کنیم، اما چون شروع جریان داعش بود و مجبور شد ناگهانی برود نامه‌ای برای ما نوشت. ابتدای دستنوشته خیلی ابراز دلتنگی و شرمندگی بابت نیامدن کرد و نوشت «دخترم مرا ببخش که ناگهانی رفتم، تقدیر من همیشه همین است، این تمرین رفتن ناگهانی هم هست، باز هم دوستت دارم سلام مرا به فاطمه عزیز و فرزندان گرانقدرش برسان و بگو جانم فدایتان، سلام مرا به رسول معظم برسان و بگو تا زنده‌ام از اسلامت دفاع می‌کنم و انتظار نصرت و شفاعتت را دارم.» در همین نامه نوشته است احساس می‌کنم مثل میوه رسیده‌ای هستم که اگر بیشتر از این به شاخه بمانم میپوسم و از بین می‌روم و الان وقت چیدن من است.

دوست دارم مثل آیت الله حکیم شهید شوم

فرزند شهید مغفوری ادامه داد: ایشان همیشه دعای شهادت از ما می‌خواست. به هر دستاویزی متوسل می‌شد. روز عقدمان که رهبر انقلاب کرمان تشریف آوردند و قرار شد شب خطبه عقد بخواند حاج قاسم چند سال قبل از مراسم دم در خانه ما آمد و از من خواست بیایم بیرون. آن سال سید محمدباقر حکیم در بمب گذاری در ماشین به شهادت رسیده بود. حاج قاسم به من گفت: دوست دارم مثل آیت الله حکیم تکه تکه شوم و موقع عقدت این دعا را بکن. ایشان ادامه داد من خیلی گنهکارم و دوست دارم تکه تکه شوم که هیچی ازم باقی نماند و وقتی از دنیا می‌روم حتی یک وجب از این خاک را اشغال نکنم.

کد ویدیو

انتهای پیام/ ۱۴۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

التماس دعای شهید سلیمانی در زمان عقد دختر شهید برای چگونگی شهادتش+ فیلم بیشتر بخوانید »

لزوم انطباق حرف و عمل در مدیریت مطلوب

توصیه شهید سلیمانی به مسئولان برای مدیریت مطلوب


به گزارش مجاهدت از گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس، سپهبد شهید حاج «قاسم سلیمانی» فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس که فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را نیز بعد از جنگ تا زمان شهادتش عهده‌دار بود، روز ۲۶ تیر ۱۳۹۸، در جمع شماری از خانواده‌های شهیدان غرب استان تهران، ضمن اشاره به نقش انکارناپذیر دوست و همرزم شهیدش؛ «محمدابراهیم همت» در رهبری مقتدرانه عملیاتی و مدیریت هوشمندانه نظامی لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص)، ضرورت اقتدا به اسوه‌های مدیریتی دوران دفاع مقدس برای فائق آمدن به مشکلات اداری کشور را در شرایط خطیر کنونی تشریح کرد که در آستانه سالروز شهادت وی منتشر می‌شود:

«یکی از حوادث بزرگی که قریب به سه هزار شبانه‌روز طول کشید و جمعیتی بالغ‌بر میلیون‌ها نفر، به‌تناوب از استان‌های مختلف کشور و در رده‌های مختلف سنی آمدند و در این فضا قرار گرفتند و نقش‌آفرینی کردند، همین دفاع هشت‌ ساله ملت ما بود.

در یک چنین فضایی که آکنده از حضور طیف متنوعی از آدم‌های متفاوت است؛ اولین عنصر تأثیرگذار بر روند اتفاقات جبهه، فضای مدیریتی جنگ بود.

وقتی‌که من دارم فضای مدیریتی جنگ را برای شما بازگو می‌کنم؛ خواهش می‌کنم که ذهن شما به‌سمت امثال من و یا برادرانی که از آن دوران باقی‌ مانده‌اند، نرود؛ بلکه ذهنتان را سمت شهیدانی ببرید که الآن در عالم معنا؛ نظاره‌گر اعمال و رفتار ما هستند. ذهن خودتان را متوجه، همت، خرازی، باکری، متوسلیان، زین‌الدین و دیگر شهدا بکنید.

مثلاً در همین لشکر ۲۷ تهران، فرماندهان بزرگی مثل شهیدان: رضا چراغی، سعید سلیمانی، سعید مهتدی، عباس کریمی و رضا دستواره بوده‌اند. یا حاج احمد متوسلیان؛ که وی از جمله یلان و سرداران بزرگ جنگ بود.

اگر یک جامعه بخواهد منزه بشود، اولین عاملی که در تنزیه و تربیت آن جامعه تأثیر دارد، مدیران آن جامعه هستند. اگر فکر و رفتار مدیر؛ منطبق با اصولی بود که او هم در موضع بیان و هم در مقام عمل، به آن اصول اعتقاد داشت، قطعاً آن رفتار در دیگران هم تأثیرگذار خواهد بود. مثلاً؛ اگر منِ نوعی آمدم و در جمع شما صحبت‌هایی کردم که در خلوت خودم به آن حرف‌ها پای‌بند نبودم، قطعاً بدانید که حرف‌های من، در جان‌ و دل و ذهن مخاطب، تأثیرگذار نخواهد بود.

شما وقتی به رویه مدیریتی شهید همت در لشکر تحت فرماندهی‌اش نگاه می‌کنید؛ می‌بینید که او بی‌اغراق در تمام خصیصه‌های تربیتی، از جمیع نیرو‌های خودش بالاتر بود. یعنی نسبت به رعایت موازین دینی، از همه نیروهایش تقید بیشتری داشت. در کوران سختی‌ها؛ بیشترین بار مسئولیت را متوجه خودش می‌کرد.

ما در مجموعه اصول و قواعد نظامی کشور خودمان و حتی در جنگ‌های کلاسیک و غیر کلاسیک معروف دنیا؛ یک تعریف داریم و آن این است که اگر فردی در رده بالایی مثل فرماندهی لشکر مسئولیت دارد، باید بین خودش و میدان جنگ و خطر، یک‌ فاصله ایمنی مناسبی را قائل باشد و رعایت کند؛ اما همت اینگونه نبود… من یادم هست که دیده بودم، همت در خاکریز اول و بدون فاصله با نیرو‌های رزمنده، عملیات را هدایت می‌کرد. اصلاً اگر همت و امثال همت در قلب‌ها جاودانه شدند؛ به‌خاطر همین مظلومیت‌هایی است که متحمل شدند.»

منبع:

بابایی، گلعلی، کوهستان آتش، تهران، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی: مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس، نشر بیست‌وهفت بعثت، چاپ اول ۱۳۹۹، صفحات ۷۶۷، ۷۶۸

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده است

توصیه شهید سلیمانی به مسئولان برای مدیریت مطلوب بیشتر بخوانید »