به گزارش خبرنگار مجاهدت به نقل از خبرنگار حماسه و جهاد دفاعپرس، سردار محمدرضا پوراسماعیل در سال ۱۳۳۲ در نجف آباد متولد شد و از کودکی با شور و استعداد عجیبی به آموختن معارف اسلام و قرآن پرداخت.
در دوران تحصیل توجه معلمها و اولیاء مدرسه را به خود جلب کرد و از طرفی در خانه نیز الگو و نمونه بود. در زلزله طبس با وجود سن کم در ۱۳ سالگی حضور فعال و مسوولانه داشت در مدرسه با دوستانش، با تحریم تغذیه رایگان دست به یک مبارزه منفی زد و بر در و دیوار مدرسه حتی با ماژیک شعار مینوشت.
پس از پیروزی انقلاب به سرعت فنون رزم آموخت و عزم دیار افغانستان کرد، ولی با توجه به شرایط انقلاب منصرف شد.
با شروع جنگ همراه یک گروه ۲۰۰ نفری نجف آباد عازم آبادان و جزیره مینو شد. در عملیات بیت المقدس وارد توپخانه شد و با استعداد خارق العاده به سرعت فنون توپخانه را آموخت و به معاونت واحد توپخانه و پس از آن به فرماندهی توپخانه لشکر ۸ نجف منصوب شد و با این مسوولیت در عملیاتهای مختلف از جمله: رمضان، محرم، والفجر مقدماتی یک، دو، چهار، خیبر، بدر و قادر شرکت کرد. بعد از عملیات والفجر ۸ بنا به ضرورت به لشکر ۲۵ کربلا منتقل شد و فرماندهی توپخانه آن لشکر را تا زمان شهادت برعهده داشت.
بازپسگیری شهر مهران از دست دشمنان در عملیات کربلای یک حلاوت و شیرینی خاصی داشت افسوس که شیرینی خبر تصرف مهران با تلخی خبر معراج شهید پوراسماعیلی در هم آمیخت. او در ۱۲ عملیات شرکت فعال داشت. در سه عملیات معاون و در بقیه فرماندهی توپخانه لشکر ۸ و بعد از آن فرماندهی توپخانه لشکر ۲۵ کربلا را عهدهدار بود.
یکی از همرزمان و دوستان شهید در خاطرهای از پوراسماعیل روایت کرده است: آخرین ساعات روز عقبنشینی از منطقه عملیاتی بدر وقتی که تمام زمین و آسمان زیر بمباران و گلولهباران بود شهید محمدرضا پوراسماعیلی من را بیسیم به دوش رساند به سنگر فرماندهی لشکر، نزد فرمانده شهید حاج احمد کاظمی و من شدم بیسیمچی واحد توپخانه. محمدرضا با موتور رفت و چند دقیقه بعد با یک کوله آرپیجی ۷ و یک قبضه اسلحه آر پی جی برگشت.
ساعتهایی بود که از شدت انفجارها و دود باروت مه غلیظی همه منطقه عملیات بدر را گرفته بود، مثل اینکه ساعت دو بعد از ظهر هوا غروب شده باشد. شهید محمدرضا پوراسماعیلی را هیچوقت به این حال ندیده بودم.
رگهای گردنش ورم کرده بود، صورت نورانی و روشنش مثل آتش گداخته شده بود. با چند گلوله آر پی جی به سمت محل درگیری میرفت و موقع برگشتن یک نفر مجروح را با خود می آورد. شاید هشت مرتبه این کار را تکرار کرد. همانند شیر غران به سمت تانکهای دشمن حمله و یکی از جاماندگان را به عقب منتقل میکرد.
اولین درس جبهه را از شهید پوراسماعیلی آموختم اینکه هرچه افتادهتر باشی جایگاهت رفیعتر خواهد بود.
انتهای پیام/ 141