مادران شهدا

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از همدان، همزمان با دهه کرامت و میلاد هشتمین اختر تابناک آسمان ولایت، حضرت امام رضا(ع)، مراسم تجلیل از مادران شهیدان حسنعلی خانی، کامبیز محمودی، فرمانعلی قاسمی، بهمن فتوحی و علی‌الله زرین‌اکبر در اسدآباد برگزار شد.

در این مراسم که با حضور مسئولان شهرستان اسدآباد و خانواده‌های معزز شهدا همراه بود، همچنین از دختران شهیدان معصومی عباد، نجفی، کریمی مبین و شعبانی و نیز فرزند جانباز سرافراز قربانی تقدیر شد.

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

تجلیل از مادران و دختران شهدا در اسدآباد + تصاویر بیشتر بخوانید »

زندگی‌نامه داستانی مادر شهیدان جابری در «مردان خانه من»/ اتونشر


به گزارش مجاهدت از خبرنگار فرهنگ دفاع‌پرس، کتاب «مردان خانه من» زندگی‌نامه داستانی مادر شهیدان مهدی و محمدعلی جابری هست که به قلم «راضیه تجار» توسط انتشارات «روایت فتح» با همکاری انتشارات «صریر» منتشر شده هست.

شهید «محمدعلی جابری» روز هفتم اسفند سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد و روز ۱۷ آبان ۱۳۶۰ به شهادت رسید و شهید «مهدی جابری» نیز روز ۱۷ دی سال ۱۳۴۵ به دنیا آمد و روز ۱۷ آبان سال ۱۳۶۲ به شهادت رسید.

در ابتدای کتاب، دست‌نوشته‌ای از مادر شهید که در توصیف کتاب نوشته، آمده هست و پس از آن نیز داستان این کتاب آغاز می‌شود. 

داستان سعی دارد زندگی مادران دفاع مقدس را که پسرانشان را به جبهه می‌فرستادند، به تصویر بکشد. به گفته «محمد قاسمی‌پور» یکی از کارشناسان ادبی «این قلم توانمند نویسنده هست که توانسته این اثر را برای جهانی شدن بنویسد و کار برای مخاطب غیر ایرانی ملموس خواهد بود. در کتاب شعاری داده نشده هست؛ بلکه زیست خانواده مانند یک سینما روایت می‌شود و در این روایت می‌بینیم که افراد کاملاً سفید نیستند و امکان خطا و اشتباه دارند.»

در ادامه نیز تصاویری از این دو برادر شهید منتشر شده و در پایان نیز دل‌نوشته‌ای از این دو شهید منتشر شده هست.

بخشی از متن کتاب به شرح زیر هست:

«یک پنج‌شنبه پاییزی هست. از آن پنج‌شنبه‌ها که باران همه‌چیز را با خود می‌شوید و می‌برد؛ خوب و بد، تلخ و شیرین. از آن پنج‌شنبه‌ها که بوی حلوا می‌دهد؛ از صبح خروس‌خوان بیدارم . امشب، شب سال محمدعلی و مهدی هست. همان پنج‌شنبه‌ای هست که منتظرش بودیم برسد.

دو برادر کنار هم، چسبیده به هم، دل داده به هم. اول محمد جایش را پیدا کرد، بعد مهدی را هم بنا بر وصیتی که کرده بود، پناه داد. آقا غلامرضا هم به‌دنبال دو پسر رفت؛ مرد قد بلند خوش‌پوش و بامرام.»

انتهای پیام/ ۱۱۸

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

زندگی‌نامه داستانی مادر شهیدان جابری در «مردان خانه من»/ اتونشر بیشتر بخوانید »

کربلایی شدن فرزند پس از دعای خالصانه مادر/ آرزوی شهید رضایی برای بازگشت پیکرش


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ فرشته حاجی‌زاده: به دیدار مادر شهید «محمد رضایی» از شهدای منطقه  ۱۷ تهران معروف به دارالشهدا رفتم همان جایی که بیش از ۴ هزار شهید والامقام را تقدیم میهن و انقلاب اسلامی کرده هست.

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر شهید که ۶ فرزند داشته، از دوران پیروزی انقلاب اسلامی و فعالیت‌های انقلابی خود و همسرش که دیگر در قید حیات نیست، تعریف می‌کرد؛ با اینکه چند بچه قد و نیم قد داشته‌اند، اما شجاعتی بی‌مثال داشتند که محمد شجاعت را از آنها به خوبی به ارث برده بود.

شهید رضایی جزو شهدایی هست که پیکر مطهرش بدون سر برگشت، آن هم پس از ۸ سال گمنامی.

«زهرا وفایی» که مدت‌هاست به علت کهولت سن دیگر نمی‌تواند مثل قبل هر هفته سر مزار دلبند شهیدش برود، می‌گوید: «قبلا هر پنج‌شنبه سر مزار پسرم می‌رفتم، اما الان توان ندارم. چند وقت پیش ایام شهادت حضرت زهرا (س) از اینکه نتوانسته بودم پیش محمد بروم دلم خیلی گرفته بود. با همان دل گرفته خدا را به حضرت زهرا (س) قسم دادم امشب محمد را به خوابم بفرستد تا او را ببینم. همان شب محمد را در خواب دیدم که با همان لباس‌های جبهه بود، در را باز کرد و آمد و همدیگر را دیدیم. در خواب اصلا نمی‌دانستم سری در بدن نداشته هست. بعد از اینکه از خواب بیدار شدم، خیلی خوشحال بودم و خدا را شکر کردم.»

زهرا وفایی مادر شهید، بسیار شیرین سخن و شوخ‌طبع، با روی گشاده از پسرش می‌گفت: «محمد هم مثل من شوخ‌طبع بود، در کار‌های خانه هم خیلی کمکم می‌کرد؛ بسیار خوش ‌اخلاق بود و در محله و بسیج هم فعالیت داشت. تازه وارد ۱۵ سالگی شده بود که گفت می‌خواهم به جبهه بروم.»

امتحان خداوند…

خانم وفایی از امتحانی می‌گوید که خدا برای او رقم زده بود: «ایام ماه صفر بود که به مجلس روضه یکی از همسایگان رفتم. هنگام روضه به خدا گفتم‌، ای کاش من هم زمان امام حسین (ع) بودم و او را یاری می‌کردم. وقتی به خانه برگشتم محمد گفت می‌خواهم به جبهه بروم. یک لحظه تکان خوردم و به خودم آمدم و گفتم خدا می‌خواهد من را امتحان کند. من و پدرش بی‌درنگ گفتیم برو.»

محمد در این سال‌ها جبهه می‌رفته و در عملیات‌های مختلف شرکت می‌کرده تا جایی که مجروح هم می‌شده. مادر می‌گوید: «یک بار روده‌هایش مجروح شده بود، اما با همان حال با دوچرخه رفت بیرون که گفتم نرو، اما او گفت مامان بخند تا منافقین شاد نشوند، من هم می‌روم تا دشمنانمان کور شوند و بدانند ما از پا در نمی‌آییم.»

بند پوتین‌هایش را بدون ناراحتی بستم

مادر شهید قاب عکسی را نشانم می‌دهد که پسرش با قامتی استوار و مقتدر کنار درب حیاط ایستاده و مادر هم با همان استقامت پسر، بند پوتین‌هایش را می‌بندد. می‌گوید: «اینجا آخرین باری بود که رفت و دیگر برنگشت. بدون اینکه ذره‌ای به رفتنش شک کنم و محبت مادرانه نگذارد مانعش شوم، بدون گریه و ناراحتی بند پوتین‌هایش را محکم بستم. محمد گفت مادر اگر برگشتم که هیچ، اما اگر برنگشتم بی سر برمی‌گردم.»

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر شهید رضایی ادامه می‌دهد: «محمد قبل از این بار‌ها و بار‌ها جبهه رفته بود. هر بار که می‌خواست برود تا سر کوچه نزدیک مسجد برمی‌گشت و نگاه می‌کرد، اما این بار برنگشت. بعدا به دخترانم گفتم نامه که می‌نویسید از محمد بپرسید چرا برنگشت که در جواب نامه گفته بود، مادر ترسیدم برگردم و محبتتان زیاد شود و نتوانم بروم، برای همین برنگشتم نگاه کنم.»

به مادر گفتم، سخت نبود، که گفت: «نه اصلا حتی در دلم افتخار می‌کردم با اینکه می‌دانستم  ممکن هست برنگردد، اما باید می‌رفت.»

۸ سال چشم به راه

محمد می‌رود و در عملیات کربلای ۵ شرکت می‌کند، اما ۸ سال مفقودالاثر می‌ماند.

مادری که همه این ۸ سال را چشم به راه پسرش بوده، می‌گوید: «همیشه منتظر بودم برگردد، شب‌ها خوابم نمی‌رفت و با هر صدایی که می‌آمد تا دم در می‌رفتم و می‌گفتم حتما محمد برگشته هست.»

مادر و پدر تمام این ۸ سال را به معراج شهدا می‌رفتند تا شاید نشانی از گم‌گشته خود پیدا کنند. مادر می‌گوید: «معراج که می‌رفتم همه شهدا را می‌دیدم که مثل گل خوابیده‌اند. یک روز آنقدر خدا را به  تمام شهدای کربلا و حضرت زهرا (س) قسم دادم که چشم به راهم نگذارد. به خدا گفتم تو که می‌دانی ما از جان و دل پسرمان را در راه خودت داده‌ایم، اما یک خبری از او بیاید و از چشم به راهی دربیایم و راحت شویم.»

چند وقت قبل از پیدا شدن محمد، مادر خوابی صادقانه می‌بیند. او تعریف می‌کند: «در خواب دیدم کنار حیاط منزلمان باغچه‌ای سرسبز قرار دارد که گل‌های قرمز در آن روییده. حضرت آقا (رهبر معظم انقلاب اسلامی) به همراه شهید چمران در حال بیرون رفتن از خانه بودند که ناراحت شدم آقا چای نخورده از منزلمان بیرون رفته. ناگهان دیدم یک فرشته از لابه‌لای گل‌ها بیرون آمد و روبروی حضرت آقا دست به سینه ایستاد. صبح زود بعد از نماز به بچه هایم زنگ زدم و گفتم در خانه ما یک خبری می‌شود.»

مادر ادامه می‌دهد: «چند روز بعد از آن هم گفتند قرار هست از طرف صداوسیما به خانه شهدای اهالی محل بیایند. نگو قرار بوده حضرت آقا به خانه یک شهید برود و قرعه به نام ما افتاده بود. وقتی حضرت آقا به منزلمان آمد به شدت خوشحال شدم.»

مادر شهید رضایی گفت: «مدتی بعد هم  اطلاع دادند پیکر تعدادی از شهدا را به دانشگاه تهران آورده‌اند. من سر کار بودم و دخترم رفت. او می‌گفت از بین آن همه تابوت شهید انگار یکی به من گفت برگرد و دیدم اسم برادرم روی آن هست.»

مادرانه‌های «زهرا وفایی» از پسر شهیدش «محمد رضایی»

مادر با همان استواری ایامی که پسرش را راهی جبهه‌های حق علیه باطل کرده بود، می‌گفت: «محمد برگشت، اما به کوری چشم دشمنان گریه نکردیم.»

اهالی محل، محله را برای آمدن محمد آماده کرده بودند و وقتی پیکر برگشت مادر شعر‌های حماسی آن زمان مثل «این گل پرپر از کجا آمده، از سفر کرببلا آمده» را می‌خوانده هست.

یکسان سازی گلزار دلم را آتش را زد

مادر پس از بازگشت شهید، پنجشنبه‌ها و شنبه‌های هر هفته سر مزار پسرش می‌رفته. یک روز از همین پنجشنبه‌ها که برف زیادی هم باریده بود، مادر به دیدار پسرش می‌رود، اما با صحنه‌ای مواجه می‌شود که قلبش را به درد می‌آورد. او می‌گوید: «پسرم قطعه ۴۴ دفن شده هست. برف زیادی می‌آمد که رفتم سر مزارش، اما آتش گرفتم. دیدم تمام طاق‌هایی که با هزینه خودمان نصب کرده بودیم تا از برف و باران و آفتاب در امان بمانیم را برداشته بودند. تمام حجله‌های بچه هایمان که مثل خانه‌هایشان بود را هم برداشته بودند.»

مادر با ناراحتی هر چه تمام و اندوهی فراوان ادامه داد: «تمام قبر‌ها را کنده بودند، سنگ قبر محمد خیلی خوشگل بود آن را هم کنده بودند و آنجا را شبیه بیابان کرده بودند، دلم آتش گرفت، اما دستم به هیچ کجا بند نبود. می‌خواستند بقیه قطعه‌ها را هم همانطور کنند که حضرت آقا اجازه نداده بودند؛ اما حالا که قطعه ۵۰ را درست کرده‌اند، دیدم خیلی خوب شده هست، آدم موقع راه رفتن دیگر زمین نمی‌خورد.‌ ای کاش بالا و پایین بودن قبر‌های قطعات دیگر را هم درست کنند تا به راحتی سر مزار عزیزانمان برویم.»

منظور مادر از طرح یکسان‌سازی قبور شهدا بود که اواخر دهه ۸۰ در قطعه ۴۴ بدون اطلاع از خانواده‌های شهدا اجرا شده بود و بعد از اجرای آن، تمام خانواده‌های شهدا از انجام آن ابراز نارضایتی و ناراحتی کرده بودند.

گفتنی هست شهید «محمدرضایی» متولد سال ۴۳ تهران بود که در شلمچه و عملیات کربلای ۵ به فیض شهادت نائل می‌شود. پیکر  او ۸ سال مفقود می‌ماند و سرانجام سال ۷۳ نزد خانواده بازمی‌گردد و در قطعه ۴۴ به خاک سپرده می‌شود.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

کربلایی شدن فرزند پس از دعای خالصانه مادر/ آرزوی شهید رضایی برای بازگشت پیکرش بیشتر بخوانید »

مادر شهیدان تمهیدی در مراغه به خاک سپرده شد


به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاع‌پرس از آذربایجان شرقی،این مادر شهید، بر اثر کهولت سن و بیماری دعوت حق را لبیک گفت و پیکرش امروز راس ساعت ۱۱صبح تشییع با حضورمردم ولایی و شهیدپرورمراغه در گلزار شهدای مراغه در جوار فرزندان شهیدش به خاک سپرده شد.

شهیدان «احمدرضا» و «خلیل» تمهیدی، اسفند سال ۱۳۶۳ در عملیات بدر و به فاصله بسیار کمی از یکدیگر در منطقه هورالعظیم به درجه رفیع شهادت نائل شدند اما پیکر احمدرضا ۹ سال پس از شهات به آغوش وطن بازگشت.

شهید احمدرضا تمهیدی متولد ۱۸ خرداد ۱۳۴۳ در مراغه، و پدرش «محمدحسین» کارمند کارخانه آرد بود؛ او تا پایان متوسطه دوم درس خواند و پس از اخذ مدرک دیپلم به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.

«احمدرضا» در ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید .

شهید «خلیل تمهیدی» هم متولد ۱۰ شهریور ۱۳۴۵ در مراغه بود که در حد دوره متوسطه درس خواند و پس از آن به عنوان پاسدار در جبهه‌های حق علیه باطل حضور یافت.

«خلیل» در ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ و به مانند برادرش در جزیره مجنون و بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.

پیکر پاک شهیدان تمهیدی هر دو در گلشن زهرا (س) مراغه آرام گرفته هست.

انتهای پیام/

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

مادر شهیدان تمهیدی در مراغه به خاک سپرده شد بیشتر بخوانید »

زندگی سید علی با قرآن آمیخته بود/ شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود

زندگی و شهادت سید علی با قرآن آمیخته بود/شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود


زندگی سید علی با قرآن آمیخته بود/ شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود

به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ قاری شهید سیدعلی محمودیان سال ۱۳۴۷ در تهران به دنیا آمد و ۱۸ فروردین ۱۳۶۶ حین تلاوت قرآن کریم در عملیات کربلای ۸ به شهادت رسید. او از شاگردان سیدمحسن موسوی‌بلده، پیشکسوت قرآنی بود. سیدعلی یکی از هسته‌های اصلی تشکیل جلسه مجمع نشر قرآن کریم بود. این مجمع برای تدریس، تعلیم افراد، آشنا کردن جوانان با اسلام و قرآن و برگزاری مسابقات قرآن برای آقایان در بسیج و مسجد راه‌اندازی شده بود. در ادامه به بهانه روز شهید و همزمانی آن با ماه بهار قرآن به سراغ زهرا مزرعه سفیدی مادر بزرگوار این شهید والامقام رفته ایم تا از دریچه نگاه مادرانه او؛ فرزند شهیدش را بیشتر بشناسیم. 

در ابتدا پس از معرفی خودتان بفرمایید سیدعلی فرزند چندم شما بودند؟
من زهرا مزرعه سفیدی مادر شهید سیدعلی محمودیان هستم. علی بعد از سه خواهر در سال ۴۶ به دنیا آمد.

در جایی می خواندم که سید علی ممکن بود مرده به دنیا بیاید، چند و چون آن چگونه بود؟
زمانی که سید علی را باردار شدم درست وقتی بود که دچار بیماری قلبی شده بودم و پزشکان مرا از بارداری منع کرده بودند چراکه باید ابتدا قلبم را معالجه میکردم، پس از این موضوع دکتر به من گفت که بیش از سه ماه نمی‌توانی او را نگهداری کنی و باید هرچه سریعتر سقط شود، من این موضوع را نپذیرفتم و نذر سفره حضرت ابوالفضل (ع) و آجیل مشکل گشا کردم که این بلا از سر من و فرزندم رفع شود بنابراین به پزشک دیگری مراجعه کردم و ایشان پس از معاینه گفت هیچ مشکل و عارضه قلبی ندارید و بدانید خدایی که این بچه را در شکم شما گذاشته است خودش مراقب او و شما خواهد بود. این موضوع گذشت تا سید علی به دنیا آمد و حتی برای دنیا امدن او من متحمل کوچکترین سختی نشدم و پزشک معالجم از دین زیبایی و سلامت بچه متحیر مانده بود. 

زندگی و شهادت سید علی با قرآن آمیخته بود/شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود

نام سید علی را شما انتخاب کردید یا پدرشان؟ 
من خودم نام علی را برایشان انتخاب  کردم وپدرش نیز موافقت کرد. 

از کودکی سید علی برایمان بگویید. 
علی بسیار آرام، دوست‌داشتنی و مهربان بود، روابط بسیار خوبی با خواهر و برادرانش داشت. بسیار درس خوان و اهل قرآن بود.

چگونه با قرآن آشنا شد؟ 
در زمان قبل از انقلاب قرار بر این شد که با تعدادی از همسایه ها کلاس قران برگزار کنیم و در آن هر کسی به اندازه وسع خود به دیگری آموزش دهد. یک استادی به نام آقای آهنی هم گاهی در کلاسها برای آموزش حضور داشت. بالاخره همه فرزندانم قرآن را یاد گرفتند تا اینکه ما از آن محله رفتیم و کلاسها همچنان برقرار بود در همین حین سیدعلی به همراه یکی از استادانش به نام آقای نجفی در کلاسهای قرآن در خیابان ایران شرکت میکرد این کلاسها صبح جمعه برگزار می شد و پس از آن نیز در نماز جمعه شرکت می کردند. این جریان ادامه داشت تا اینکه سید علی راهی جبهه شد. در واقع تمام زندگی اش با  قرآن آمیخته بود. 

تعداد بازدید : ۶

زمانی که میخواست عازم جبهه شود چند سالش بود؟ 
سید علی زمانی که اولین بار میخواست به جبهه برود کلاس یازدهم و در ایام تعطیلات مدارس بود. زمانی که برگشت به او گفتم مادر تو درست را تمام کن و بعد عازم شو چون دلم نمی‌خواهد تصور کنند برای فرار از مدرسه رفتن به جبهه را انتخاب کرده ای، بنابراین سیدعلی دیپلمش را گرفت و همان زمان در رشته برق دانشگاه تبریز و شیراز به صورت همزمان پذیرفته شد. در واقع سیدعلی زمانی که کنکور داد عازم جبهه شد تا اینکه نام پذیرفته شدگان را اعلام کردند و از ما خواستند تا برای ثبت نام به دانشگاه مراجعه کند و زمانی که این موضوع را با او مطرح کردم سیدعلی پاسخ داد که مادر دانشگاه همینجاست و امام خمینی دستور داده اند که جبهه ها را حفظ کنیم من همینجا میمانم.  تا اینکه در عملیات کربلای ۵ مجروح شد، پس از آن به خانه برگشت اما حتی صبر نکرد تا بخیه هایش کشیده شود. رفت و در عملیات کربلای ۸ شهید شد.

زندگی و شهادت سید علی با قرآن آمیخته بود/شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود

 
مادر بفرمایید که آیا سیدعلی راجع‌به شهادت صحبت می‌کرد و آیا تصور می کردید شهید شود؟
باید به شما بگویم در واقع شهادت از وجودش می بارید و نیازی به گفتن نبود. زمانی که برای بار آخر به مرخصی آمد عمه سید علی که خود مادر دو شهید است همزمان که سیدعلی با او احوالپرسی میکرد عمه اش قربان صدقه او میرفت و می‌گفت عمه جان چگونه شهادت و تن بی سر تو را ببینم؟! با غم محمد و نعمت الله و تو چگونه کنار بیایم. اینها یعنی اینکه شهادت سیدعلی برای خودش و برای ما روشنتر از خورشید بود. 

زندگی و شهادت سید علی با قرآن آمیخته بود/شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود

سیدعلی چگونه به شهادت رسید؟
همرزم او برایم تعریف میکرد که سید علی فرمانده گردان بود و وقتیکه ما را در سنگر جا داد خودش دم سنگر نشست و شروع کرد به قرآن خواندن و همزمان که سیدعلی قرآن میخواند ناگهان یک ترکش از خمپاره به گلوی او اصابت کرد و زمانی که گلویش مجروح شد قرآن خواندن را تمام کرد و شروع به خواندن دعا کرد تا زمانی که شهید شد. زندگی علی با قرآن آمیخته شده بود و همه استادانش به او علاقه داشتند. 

بعنوان مادر شهید اگر بخواهید به مناسبت هفته شهید ما را به نصیحتی میهمان کنید، آن چیست؟ 
میخواهم بگویم در همه حال پشت و پناه رهبری و ولی فقیه باشید این چیزی است که سیدعلی همیشه بر آن تاکید می‌کرد و در زمانی که در کنکور هم پذیرفته شد؛ برای انتخاب میان حضور در جبهه و تحصیل حرف امام را ملاک قرار داد.

انتهای پیام/ 

 



منبع خبر

زندگی و شهادت سید علی با قرآن آمیخته بود/شهادت فرزندم برای همه روشن‌تر از خورشید بود بیشتر بخوانید »