مادران شهدا

«هزار و یک» و «برمودا» چگونه از شهدا گفتند

«هزار و یک» و «برمودا» چگونه صبر و احساس مادران شهدا را به تصویر کشید


«هزار و یک» و «برمودا» چگونه از شهدا گفتند
 
به گزارش نوید شاهد؛ به تازگی شاهد بودیم شبکه «نسیم» به روایت صبر و احساس مادر شهیدان «محسن جاویدی» و «سیدمحمدحامد مسکون» پرداخته است.» مهندس سعید اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران و معاون رئیس جمهور در پیامی این را گفت و افزود: «زنان داغ‌دیده و استواری که یکی بعد از شهادت فرزند خود در آب‌های اروند، دیگر ماهی نخورده و مادر دیگری که با سکوت، تمام ناگفته‌ها را از جگرگوشه‌اش بیان می‌کند.»
 
هر یک از این صحنه‌ها که مهندس اوحدی به آن اشاره کرده، تنها ۳ دقیقه و خرده‌ای از برنامه‌های «برمودا» و «هزار و یک» را گفت؛ اما در همان زمان کوتاه اشک بیننده‌ها را در آورد.
 

 
محسن جاویدی ۲۰ سالش بود که ساکش را بست و راهی جبهه شد تا از کشورش دفاع کند؛ غواص بود. چند ماه بعد به مادرش خبر دادند: «در عملیات کربلای ۴ ما از اروند رد شدیم، اما محسن در دریا افتاد و ماهی‌ها او را خوردند.» سکینه مهرعلی‌پور بعد از شهادت فرزندش گفت: «وقتی فهمیدم محسن در دریای خدا افتاده، سوختم و خاکستر شدم.»
 
«هزار و یک» و «برمودا» چگونه از شهدا گفتند
 
هفته پیش محسن شریفیان خواننده و آهنگساز، در برنامه «۱۰۰۱» با نی‌انبان خود قطعه «غبار» را نواخت و گفت: «وقتی قطعه غبار را می‌نوازم فقط به یک چیز فکر می‌کنم؛ آن هم زنده به گور کردن ۱۷۵ غواصی که در عملیات کربلای ۴ به اسارت رفتند، دستانشان بسته شد، زنده به گور شدند یا در آب غرق شدند و به شهادت رسیدند.» او سپس درخواست پخش ویدئوی مادر شهید جاویدی را کرد که می‌گفت: «از وقتی گفتند افتاد دریا ماهی خوردش، دیگه نه به ماهی نگاه می‌کنم و نه می‌خورم.» فیلم این بخش از برنامه «۱۰۰۱» و نواختن قطعه غبار توسط شریفیان را ببینید و بشنوید:
 

 
شریفیان پیش از این هم در یکی از کنسرت‌های خود از شهدا یاد کرده و گفته بود: «اگر مزدوری این است که از خلیج فارس، هویت ملی، شهدا و کسانی که برای کشورشان جان می‌دهند دفاع کنیم، من مزدورم.» فیلم آن را هم ببینید:
 
صحنه دیگری که اوحدی به آن اشاره کرده، بخشی از برنامه «برمودا» است که آن هم چند روز پیش پخش شده و رقیه کرمانی مادر شهید سیدمحمدحامد مسکون، مهمان آن بوده. تک پسر رقیه کرمانی فقط ۱۵ سالش بود که در مهران تیر به پیشانی‌اش خورد و به شهادت رسید. تک پسری که حتی اگر شب‌ها یک ساعت بیشتر در مسجد می‌ماند، مادر از دلتنگی چادر سر می‌کرد و سر کوچه می‌رفت و ثانیه‌ها را می‌شمرد تا سایه محمدحامد را ببیند.
 
 
«هزار و یک» و «برمودا» چگونه از شهدا گفتند
 
۳۷ سال از شهادت محمدحامد گذشته بود که تیمی مستندساز سراغ رقیه خانم رفتند تا فیلمی ۱۰۰ ثانیه‌ای از خاطرات مادر و پسری تولید کنند؛ اما تنها «۱۰۰ ثانیه سکوت» گیرشان آمد با جمله پایانی که همان کافی بود تا دل بیننده‌ها را بلرزاند: «دوستش داشتم؛ خیلی.»
 
هفته پیش این مادر که حالا ۳۸ سال دلتنگی پسرش را دارد، روبروی کامران نجف‌زاده نشست و این بار نه با سکوت، بلکه با زبان شیرینش از غمِ عاشقانه‌هایش با محمدحامد و بابای محمدحامد صحبت کرد. بخشی از این برنامه را هم ببینید:
 



منبع خبر

«هزار و یک» و «برمودا» چگونه صبر و احساس مادران شهدا را به تصویر کشید بیشتر بخوانید »

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!


شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۴۳ روز میلاد شهیدی است که تا ۳۱ سال پس از شهادت، چون ستاره ای در آسمان گمنامی، سفری به سدره المنتهای سوختن کرد و سیر و سلوکی عارفانه در سماع خاکستر و خون… شهیدی با سرنوشتی شگفت؛ سه بار به خاک رفت: از سومار تا بوشهر و سپس منزل آخر در محل خود: امام زاده حسن تهران و دوبار تشییع شد و حجله دامادی و سفره عقدش را مادر، پس از ۳۱ سال چشم انتظاری کنار تکه های مانده از استخوانش، با حضور همه اهل محل، برپا کرد. شهیدی که در مقتل خود: سومار، در دل خاکهای خون گرفته آرام گرفت تا ۲۸ سال بعد در کنار شهدای گمنام تشییع شود و بی نشان در دانشگاه خلیج فارس بوشهر، خاک را به نور خود متبرک سازد و ۳ سال بعد سفری دیگر و این بار در قاب چشم لرزان از اشک و خیره به راه مادری پیر و ۳۱ سال در انتظار… و: دل، بوی تو را از سفر سوختن آورد….

آسمانی تر از آن بود که در خاک بماند

بیست و پنجم بهمن ۱۳۴۳، در تهران چشم به جهان گشود. پدرش موسی و مادرش،زرین تاج نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته علوم انسانی درس خواند. اما دیگر دلش با آرام و قرار و زندگی روزمره و تکرارها و عادت‌ها نبود. دلش در هوای جنگ و جبهه می طپید. تا اینکه یک روز…

من نمی توانم. اگر مادرت اجازه داد برو!

روایت مادر را از رفتن بهروز بشنویم:
۱۸ سالش شده بود و درسش رو به اتمام بود. در رشته علوم انسانی درس می خواند. همان روزها آمد به پدرش گفت حضرت امام تكلیف كرده كه جوان ها به جبهه بروند. پدرش گفت برادرت را در ۱۸ سالگی داماد كردیم الان باید به فكر ازدواج تو باشیم! هرچه اصرار کرد، پدرش گفت نه من نمی تونم به شما اجازه بدم بروی. ببین اگر مادرت اجازه داد برو. آمد دو زانو نشست. یک خانه ای كه متعلق به ۶۰ سال پیش است و الان هم همانجا هستیم. گفت مامان! اجازه بده من بروم و ۴۰ روز دیگر برمی گردم. مدرسه امتحان دارم.

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!

از زیر قرآن ردش کردم و رفت که رفت!…

بالاخره با نگاهی که می رفت مرا راضی كرد و موافقت کردم. ساك بهروز را كمی خشكبار و وسیله گذاشتم. كتاب هایش را هم گذاشت داخل ساك. گفتم: مگه خونه خاله میری كه كتاب هاتو برمی داری؟! توی همان راهرو كه مال ۶۰ سال پیش است، از زیر قرآن ردش كردم و رفت كه رفت… و تازه سفر از اینجا شروع می شود. سفری که ۳۱ سال ادامه دارد. سفری سه دهه پس از شهادت بهروز از خاکی به خاکی دیگر و سرانجام تا خانه و دیدار مادر!

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱

چنان بسوز که خاکسترم بجای نماند….

بهروز صبوری، کمتر از یکسال بعد از اعزام، در آبان ۱۳۶۱ در عملیات مسلم بن عقیل در منطقه عملیاتی سومار، آسمانی شد. پیکرش به دلیل شدت تبادل آتش، در همان منطقه ماند…. تا ۲۸ سال بعد. در اردیبهشت سال ۱۳۸۹ که بقایای پیکر شهید، بدون هیچ نشانی همراه با دیگر شهدای گمنام در دانشگاه خلیج فارس بوشهر به خاک سپرده شد. اما بازهم این پایان قصه نبود!

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!

۳۱ سال جشن حنابندان و روضه علی اکبر (مادر) بر سر مقتل (پسر)!

۳۱ سال تمام، چشم انتظار برگشتن نشانه‌ای هر چند مختصر از عزیز سفر کرده‌اش بود. در طول این ۳۱ سال بارها به محل شهادت او در منطقه «سومار» رفت و در همان محل، برایش جشن حنابندان و عروسی گرفته و کام میهمانان جشن عروسی را به شیرینی داماد ِ بهشت شدن بهروزش، شیرین کرده بود. وقتی خبر قطعی شهادت بهروز را به مادرش دادند، بی آن که نشانه‌ای از جسم مطهرش پیدا شده باشد، همه اهل فامیل را جمع کرد و ماشینی را مثل ماشین عروس گل زده و جشن عروسی او را در غیاب قامت بلند بالای پسرش به پا کرده بود و البته بساط روضه علی اکبر هم به پا بود.

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱

عشق یعنی بی نشان، تنهای تنها زیر خاک….

پنج شنبه ۸اسفندماه ۹۲ طبق اعلام رسمی معراج شهدای مرکز و کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح خبر کشف هویت شهید بهروز صبوری بعد از ۳۱ سال مفقود الجسد بودن، منتشر شد. هویت او بعد از گذشت سه سال از خاکسپاری توسط آزمایش DNA شناسایی شد. نمونه خون خانواده شهید با نمونه استخوان شهید که در بانک ژنتیک شهدای گمنام ثبت شده بود، تطابق پیدا کرد و هویتش احراز شد.

مادر! بیا که روز وصال پسر رسید!…

و سرانجام مشخص شد که بهروز همان شهید گمنامی است که پس از گذشت ۲۹ سال، به عنوان «شهید ِ گمنام» در دانشگاه خلیج فارس استان بوشهر، به خاک سپرده شده است و از تدفینش دو سالی می‌گذشت. خبر را به مادر شهید بهروز صبوری که دادند، برای دقایقی از حال رفت و وقتی که به هوش آمد، خود را به محل معراج الشهدا رساند تا پس از سه دهه چشم انتظاری، نفسی تازه کرده و جانی دوباره بگیرد. به دستور امام جمعه بوشهر و بر اساس رعایت موازین شرعی، قرار شد که پیکر بهروز را به تهران بیاورند و در نزدیکی مزار پدرش در بهشت زهرا(س) به خاک بسپارند.

خانه غزلخوان شده است از خبر آمدنت…

مادر، از پس سه دهه چشم انتظاری، مثل آن عروسی‌های ناب و دلنشین قدیمی، نقل‌های رنگارنگ و دسته دسته اسکناس های نو و تا نخورده بر کفن بهروز می‌ریخت و داغ عروسی ای که هیچگاه در این دنیا نتوانسته بود برای پسرش بگیرد، دوباره تازه شد.
پیکر مطهر شهید بهروز صبوری را که در کفن پیچیده شده بود، به درخواست مادر، در همان نقطه‌ای قرار دادند که روزگاری قنداقه بهروز را در بدو تولد در آنجا گذاشته بودند.. پس از گذشت ساعتی، پیکر بهروز را برای ادای احترام و تجدید دیدار به امامزاده حسن(ع) محل زندگی شهید بردند و قرار بود که بعد از پایان زیارت بهروز در امامزاده، طبق قرار قبلی، پیکر را به بهشت زهرای تهران منتقل کنند. مادر، مخالف بود و نگران که با ابن پایم چگونه مسافت خانه تا بهشت زهرا را طی کنم و به دیدار فرزندم بروم؟ که در آخرین دقایق، به صورت معجزه‌ای باور نکردنی، مساله منتفی شد و با دفن بهروز در صحن مطهر امامزاده حسن(ع) که با منزل مادر شهید حدود ۵ دقیقه فاصله دارد، موافقت شد. از آن روز تاکنون، مادر بهروز هر صبح و عصر، به دیدار فرزندش می‌رود و ساعاتی دلنشین را در کنار جگرگوشه‌اش که ۳۱ سال از او بی‌خبر بود، سپری می‌کند.

 

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر!

مرغی، چلوکبابی، خلاصه شکم، سیر می شود!

نامه ای از شهید به خانواده را قبل از عزیمت به ایلام برای عملیات و شهادت، می خوانیم:

بسم الله الرحمن الرحیم

پس از عرض سلام امیدوارم حالتان خوب باشد و اگر از حال اینجانب خواسته باشید بحمدلله سلامتی برقرار است. باری، ما را فعلا به پادگان شش دار در ایلام آورده‌اند و ما یک هفته در اینجا هستیم تا بعد به سومار ببرند. ما در اینجا درون چادر هستیم. موقعی که من این نامه را می‌نویسم هوا دو روز است که باران می‌آید و خیلی سرد شده. شب‌ها ما با سه یا چهار پتو می‌خوابیم باز هم سردمان می‌شود. تمام لباس‌هایمان خیس شده و از چادر نمی‌توانم بیرون بروم. وضع غذا هم بد نیست خلاصه می‌رسد مرغی، چلو کبابی، خلاصه شکم سیر می‌شود برایم بنویسید از وضع خانه. حالتان چطور است و خلاصه همگی را بنویسید و من اینجا راحتم. شب‌ها دعای توسلی داریم. این پادگانی که ما را آورده‌آند مال تیپ جواد الائمه است و ما را فقط برای آموزش آورده‌اند ماجزء تیپ محمد رسول الله(ص) هستیم و تیپ ما مستقر در پادگان الله اکبر است.

آخرین دستنوشته شهید خطاب به برادر، پیش از شهادت

نامه‌ای دیگر از شهید صبوری که آن را در منطقه سومار یعنی محل شهادت به برادرش نوشته است و جزء آخرین اسناد به جامانده از شهید صبوری قبل از شهادتش محسوب می‌شود به شرح زیر است:

بسم الله الرحمن الرحیم

خدمت برادر عزیزم

پس از عرض سلام، امیدوارم حال خودم خوب باشد و همیشه سلامت باشم. بعد از آن همه درد سر که در راه پادگان داشتیم، آمدیم خط مقدم. همین الان که این نامه را می نویسم، دو تا خمپاره زدند بغلمان. خلاصه برایت بگویم. آتش خمپاره است. دیشب قرار بود حمله کنیم و یک تپه را بگیریم. ما این جا کنار یک تنگه هستیم که عراقی ها از آن تنگه جاده را می‌بینند و جاده را می زنند، موقعی که با(یکی دیگه زدند) تویوتا می آمدیم، پنج یا شش تا خمپاره زدند بغل ماشین و قرار بود برویم و یک تپه که جلویمان قرار دارد، بگیریم. و بعد از تپه، دشت صاف تا مندلی(یکی دیگر خمپاره زدند) در مقابلمان قرار دارد. برایت بنویسم که وقتی ساعت ۴ بعد از ظهر از سفارت راه افتادیم (یکی دیگه زدند) ساعت ۶ صبح، رسیدیم به اسلام آباد غرب و تا بعد از ظهر ول بودیم. بعد از ظهر آمدند و پلاک دادند و ما را به عنوان امدادگر رزمی به سومار فرستادند و شب رسیدیم آنجا. به ما گفتند که آیا شما آموزش دیدید. و ما هم که آموزش ندیده بودیم فردایش فرستادند پادگان ششدار ایلام. یک هفته آنجا بودیم و بعد از آموزش تئوری، یک روز هم در درمانگاه ایلام بودیم. در درمانگاه، باند برای باندپیچی نبود و خلاصه برگشتیم به پادگان و ما را فرستادند به اورژانس مادر تیپ محمدرسول الله(صلوات الله علیه) و از آنجا آمدیم به گردان باهنر، دسته ۳ که لب خط قرار دارد فرستادند و شب همانروز قرار بود حمله کنیم که حمله به عقب افتاد و بچه می گویند شاید امشب حمله کنیم. خلاصه نیامده یک حمله به تورمان خورد. توجه توجه. همین الان معاون گردان آمد گفت ساعت ۵/۵ بعد از ظهر حرکت خواهیم کرد و حتمی امشب حمله خواهیم کرد و خلاصه برادر جان. امشب ما حمله خواهیم کرد و من چون وقت نیست، نامه را تمام می کنم. لطفا اگر بعد از حمله نامه ننوشتم، نگران نوشید چون من نامه نوشتن بلد نیستم و اگر توانستید به آدرس پشت نامه،

نامه بنویسید و چون خودکار مال کس دیگری است، او هم می خواهد نامه بنویسد، دیگر چیزی نمی نویسم و فقط سلامتی همگی شما را از خداوند، خواهم. به همه سلام برسانید
والسلام
بهروز صبوری

نامش بر بلندای حماسه و ایثار، روشن‌تر از خورشید و یادش سرود سالکان طریق حقیقت جاوید.

 

انتهای گزارش/



منبع خبر

شهید بهروز صبوری؛ سرو سومار، گمنام ۶۱ مادر! بیشتر بخوانید »

رویای مادر شهید نادر لطف الله زاده و تعبیر شهید پیش از اعزام به جبهه‌


حاجیه میرزاجانی، مادر شهید نادر لطف‌الله‌زاده در گفت‌وگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع‌پرس، با بیان خاطره‌ای به رویای خود و گپ و گفتی که با فرزند شهیدش داشت، اشاره کرد و اظهار داشت: خواب دیدم که در یک جاده بی انتها هستم که خالی از عابر و رهگذر بود، ناگهان بی اراده وارد امامزاده‌ای شدم و صدایی آمد. نگاه کردم دیدم شخصی که ظاهرا سید بود به سمت من می‌آید. آرام دستش را بالا آورد و شالی روی دوش من انداخت. باصدای لرزان پرسیدم شما کیستید؟

رویای مادر شهید نادر لطف الله زاده و تعبیر شهید پیش از اعزام به جبهه‌

وی افزوذ: جواب داد که امام آخر شما هستم. شادی عجیبی به من دست داد و گفتم آقاجان این شال را نمی‌خواهم از شما آخرتم را می‌طلبم. فرمودند این شال هم به درد دنیا و هم آخرت تو می‌خورد و تو را لازم می‌شود. با صدای فریاد خوشحالی‌ام از خواب پریدم.

مادر شهید لطف‌الله‌زاده ادامه داد: بار‌ها این خواب را برای نادر تعریف کرده بودم ولی او هنگام عزیمت به جبهه به من گفت: ننه خواب چند سال پیش را من تعبیر می‌کنم! آن شال من هستم و هم در دنیا و هم در آخرت شفاء را برای شما خواهم گرفت.

رویای مادر شهید نادر لطف الله زاده و تعبیر شهید پیش از اعزام به جبهه‌

به گزارش مجاهدت از دفاع‌پرس، شهید نادر لطف الله زاده آلنی که به صورت داوطلبانه به جبهه‌های جنگ پیوسته بود، سرانجام در ٢٢ بهمن ماه ١٣۶۴ در عملیات غرورآفرین والفجر ۸ و فتح فاو، در داخل یکی از مقر‌های ارتش بعثی در شبه جزیره فاو عراق، از ناحیه پیشانی مورد اصابت گلوله افسر بعثی قرار گرفت و به درجه شهادت نائل آمد.

انتهای پیام/ ۲۷۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

رویای مادر شهید نادر لطف الله زاده و تعبیر شهید پیش از اعزام به جبهه‌ بیشتر بخوانید »

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا


گروه حماسه و جهاد دفاع‌پرس ـ فرشته حاجی‌زاده: «ننه مهری» یکی از هزاران مادر شهیدی هست که جگرگوشه شهیدش در گلزار شهدای بهشت زهرا (س) همان جایی که ۳۰ هزار لاله خوش بوی وطن را در دل خود جای داده، به خاک سپرده شده هست. اینجا خیلی از مادران شهدا القاب مختلفی دارند و مادران و خانواده‌های شهدا و حتی زائرانی که اکثر اوقات به این مکان معنوی سر می‌زنند، به این نام آنها را می‌شناسند و نام آشنای گلزار شهدا هستند.

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا(منتشر نشود)

بساط سماور برقی، نان بربری و پنیر را پنج شنبه هر هفته کنار مزار شهید «جلیل حیدری» برپا می‌کند؛ حالا که زمستان هست بخاری برقی نارنجی رنگی هم کنار بساطش گذاشته، به علاوه چند چهارپایه تا مادرانی که برای خوردن صبحانه و فاتحه می‌آیند چند لحظه‌ای بتوانند روی آن استراحت کنند و به راحتی چند لقمه‌ای نان و پنیر و چای خوش رنگ همراه شده به دعای مادر شهید نوش جان کنند.

سلام و علیکی کردم و روی چهارپایه کنار بخاری نشستم؛ هوا سرد بود و گرمای بخاری کنار گرمای دلنشین مادر شهید، دو چندان شده بود. مادر سریع یک چای ریخت و گفت نان و پنیر بخور.

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا(منتشر نشود)

با ایشان، هم صحبت شدم؛ او می‌گوید: «۳۸ سال هست که پنج شنبه هر هفته می‌آیم، کانکس هم نمی‌خواهم و سرما و گرما را طاقت می‌آورم.»

مادر شهید که مثل همه مادران این سرزمین مهربانی و معصومیتی خاص در چهره اش نمایان هست، با نگاهی مادرانه به سنگ مزار ادامه می‌دهد: «وقتی مریض هستم اینجا می‌آیم و شفا پیدا می‌کنم.»

به مادر گفتم از آقا جلیل برایمان بگویید که گفت: «جلیل پسر من نیست، اما، چون پدر و مادر ندارد، سر مزار او می‌نشینم و بساط چای و صبحانه را، به راه می‌کنم.»

وقتی مادر تعجب من را دید ادامه داد: «جلیل وقتی بچه بوده پدرش را از دست می‌دهد؛ مادرش هم در مدرسه کار می‌کرده؛ او را می‌شناختم و می‌دانم دست تنها بچه‌هایش را بزرگ کرده هست. از وقتی مادر جلیل از دنیا رفت، دلم می‌سوزد و به جای اینکه سر مزار پسرم بنشینم اینجا می‌نشینم و برای او هم مادری می‌کنم، بمیرم برایش او غریب هست؛ البته اول سر مزار پسرم می‌روم و بعد پیش جلیل می‌آیم.»

«فاطمه مهدی زاده خیابانی» مادر شهید «صمد رجبی» هست که مزارش یک ردیف بالاتر از مزار شهید جلیل هست؛ هر چند کلمه‌ای که صحبت می‌کند از مهربانی‌های پسرش می‌گوید: «صمد زمستان به دنیا آمد؛ خیلی بچه مهربانی بود. هم درس می‌خواند و هم به پدرش که گچ کار بود کمک می‌کرد و همراه او برای گچ کاری می‌رفت. وقتی هم سرباز شد در تمام نامه‌هایی که برای ما می‌فرستاد، سوال می‌کرد بابا سر کار رفته یا نه؟ تمام فکر و ذهنش سر کار رفتن پدرش و خرجی ما بود.»

مادر شهید با نگاهی رو به پایین و مظلومیت مادرانه‌ای ادامه می‌دهد: «در جواب نامه هایش گاهی می‌گفتم پدرت سرکار رفته و گاهی هم واقعیت را می‌گفتم که نرفته. یک بار که از سربازی برگشت سی هزار تومان به من داد و گفت بچه‌ها پول هایشان را خرج کردند، اما من جمع کردم تا برای شما بیاورم، چون می‌دانستم بابا کار نداشته.»

حین صحبت بودیم که مادر شهید دیگری آمد و گفت ننه مهری چای داری؟ و کمی کنار بخاری ایستاد تا گرم شود و بعد از درددل مادرانه کوتاه، یک استکان چای و چند لقمه نان و پنیر خورد و رفت.

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا(منتشر نشود)

ننه مهری که سه پسر و دو دختر دارد، می‌گوید: «پسرم در راه خدا شهید شده و ناراحت نیستم و همیشه می‌گویم پسرم رفته، ان شالله همه جوان‌ها خوشبخت شوند.»

شهید رجبی بچه هیئتی هم بوده و بعد از گرفتن دیپلم، راهی سربازی و جبهه می‌شود. مادرش می‌گوید: «به قدری مهربان و با گذشت بود که اگر با کسی بحث و دعوا می‌کرد، اسم او را به من نمی‌گفت تا سراغش نروم و او را دعوا نکنم. یک بار رفته بود نان سنگک بگیرد که دعوایش شده بود و اندازه یک دایره کوچک روی گردنش جای سوختگی مانده بود که هر چه پرسیدم کار چه کسی بوده، حرفی نزد و وقتی شهید شد از همین روی آثار سوختگی او را شناختم.»

صمد بیسیم چی بوده که دشمن او را از پشت سر مورد اصابت گلوله قرار می‌دهد و شهید می‌شود؛ اوایل مادر هر روز سر مزار دلبندش می‌آمده، اما کم کم به هفته‌ای یک بار رضایت می‌دهد. مادر می‌گوید: «حتی یک هفته هم، غیبت نداشته‌ام و هر پنج شنبه از ۷ و نیم صبح سر مزارش می‌آیم تا ۲ بعدازظهر؛ گرما و سرما هم برایم مهم نیست، وقت‌هایی بوده که برف آمده بود، من برف‌ها را کنار می‌زدم و می‌نشستم، آن موقع جوان بودم و سرما را احساس نمی‌کردیم، هر چند گرمای شهدا هم بوده هست.»

گرم صحبت بودیم که مادر شهید دیگری آمد و ننه مهری از ساکش فلفل دلمه‌ای به او داد. وقتی ماجرای فلفل دلمه‌ای را جویا شدم، با احساسات مادرانه گفت: «ما هر چه داریم از صدقه سر شهدایمان هست؛ من حاجت گرفته‌ام و نذرم فلفل دلمه‌ای بوده که قبلا ۱۴ تا فلفل دلمه‌ای می‌آوردم و به مادران شهدا می‌دادم؛ یک شب صمد را در خواب دیدم که آن سمت مزارش درخت می‌کاشت، وقتی پرسیدم چرا درخت می‌کاری گفت می‌خواهم به همه فلفل بدهی. بعد از آن ۲۵ یا ۲۶ تا فلفل دلمه‌ای می‌آورم و به مادران شهدا می‌دهم.»

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا(منتشر نشود)

گرم صحبت بودیم که مادر شهید دیگری آمد و سیب داد؛ سیب رایحه‌ای دل انگیز داشت؛ وقتی گفتم چه خوش بو هست، مادر شهید گفت، چون اسم شهید روی سیب آمده، انقدر خوشبو شده هست.

چند مادر شهید دیگر هم آمدند و چای خوردند و کمی با هم صحبت کردند. مادرانی که هر هفته پس از زیارت مزار فرزندان شهیدشان یا در کانکس کنار قطعه جمع می‌شوند یا کنار مزار عزیزانشان و از خاطره‌های پسران غیور و دلتنگی هایشان حرف می‌زنند.

حین صحبت بودیم که مادر شهید «رضا رفیعی نو» که مزارش در قطعه ۲۹ هست، آمد و با صدایی رسا گفت ننه مهری می‌دانی قطعه ۲۸ را درست کرده‌اند؟ من را بردند و آنجا را نشانم دادند و گفتند قطعه به قطعه می‌خواهیم همه قبر‌ها را درست کنیم. برای رضایت پیش من هم آمدند که گفتم قبلا امضاء کرده‌ام.

منظور مادر طرح بهسازی قطعات شهدا هست؛ مسئولان بهشت زهرا (س) طرح بهسازی قطعات شهدا را از سال قبل با بهسازی قطعه ۵۰ آغاز کرده‌اند که با رضایت از خانواده‌های شهدا انجام شده هست و در حال بهسازی قطعات دیگر هم هستند که قبل از اجرای آن، از تمام خانواده‌های شهدا رضایت گرفته می‌شود.

با مادر شهید رجبی سر مزار پسرش رفتیم تا فاتحه‌ای قرائت کنیم، اما به محض اینکه مادر کنار مزار آمد، دلتنگی در چهره اش مشخص شد و سرش را پایین انداخت، به مادر گفتم با دلتنگی چه کار می‌کنید که با صدایی حزن انگیز گفت: «خیلی بچه مهربانی بود، برکت حضورش را همه جا احساس می‌کنم.»

به مادر گفتم یک جا‌هایی از قطعه، مزار‌ها پستی و بلندی دارد که گفت: «خیلی خطرناک و راه رفتن سخت هست، سنگ‌ها سر هست و زمین می‌خوریم. چند تا سنگ قبر بالاتر از پسرم خراب شده بود که نوه‌ام نذر کرد و حاجت گرفت و خودش آنجا را درست کرد.»

مادر به سقف بالا سر مزار اشاره کرد و می‌گوید: «۳۰ سال پیش خودمان این سقف‌ها را زده‌ایم و حالا مسئولان بهشت زهرا (س) هم گفته‌اند می‌خواهند برایتان طاق درست کنند.»

مادر توان ایستادن نداشت و بعد از قرائت فاتحه‌ای کوتاه، کنار مزار شهید حیدری و بساط چای برگشتیم؛ مادر شهید دیگری آمد و گفت مهری چای داری یا نه که ننه مهری گفت: «بفرما عزیزم چای هست.»

مادر می‌گفت هر وقت اینجا می‌آیم دلم باز می‌شود و اگر یک هفته نیایم مریض می‌شوم.

نزدیک اذان ظهر شده بود و کم کم مادران شهدا باید از فرزندان شهیدشان خداحافظی می‌کردند تا با ماشین‌هایی که بهشت زهرا (س) یک سالی هست برای رفت و آمد آنها در نظر گرفته، به منزل خود برگردند. همین حین خواهر شهید دیگری آمد و چای خورد و از ننه مهری برای مادرش فلفل دلمه‌ای گرفت و رفت.

شهید «صمد رجبی» متولد سال ۴۷ در تهران هست که در بیستمین روز از خردادماه سال ۶۷ و تنها دو ماه مانده به تصویب قطعنامه به فیض شهادت نائل می‌شود.

انتهای پیام/ ۸۰۱

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

ننه مهری و نذر فلفل دلمه‌ای در گلزار شهدا/ مادران امیدوار به طرح بهسازی گلزار شهدا بیشتر بخوانید »

سردارفدوی: اقتدار ایران امروز مورد تاکید همه سیاستمداران جهان است


به گزارش مجاهدت از گروه دفاعی امنیتی دفاع‌پرس، سردار «علی فدوی»، جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، عصر امروز پنج‌شنبه در مراسم میهمانی لاله‌ها که در خیمه حسینی گلستان شهدای اصفهان برگزار شد، اظهار داشت: انقلاب اسلامی در پس نهضت اسلامی که امام خمینی (ره) برپا کرد، به پیروزی رسید و شهدای گران‌قدر از آغاز در این نهضت نقش داشتند.

 وی افزود: شهدا برای دفاع از اسلام، حق و حقیقت، در مقابل شقی‌ترین و ظالم‌ترین ظالمان عالم، یعنی شیطان بزرگ آمریکا و حامیان آمریکا، ایستادند.

 سردار فدوی ادامه داد: بیش از ۴۰ سال از شهادت دو شهید تازه تفحص شده می‌گذرد، اما یاد آنها هنوز زنده هست و با آمدنشان، حلقه شهدا تکمیل شد.

 جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: مادران شهدا که جگرگوشه‌شان را به میدان جنگ فرستادند، بیشتر از همه دلواپس آنها هستند؛ از لحظه‌ای که فرد مجاهد به جنگ می‌رود، حتی قبل از اینکه قدمی بردارد، عنایت خداوند شامل حال او می‌شود.

خداوند بر ملائک فخرفروشی می‌کند و آنان بال‌های خود را بر مجاهدین می‌پیچند و برای نصرت و ثبات قدم آنها دعا می‌کنند. وی ادامه داد: در جنگ، زخمی‌شدن برای مجاهد از نوشیدن آب‌خنک در تابستان سوزان، بالاتر هست.

خداوند به شهیدانی که در راهش جان می‌دهند، می‌فرماید: «من جانشین شهید در میان اهل‌بیت او هستم.» این حدیث به ما می‌آموزد که شهیدان نزد خداوند جایگاهی عظیم دارند و هر کسی که خانواده شهید را خوشنود کند، خدا را خوشنود کرده هست.

جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی گفت: هر روز شهدا به ما یادآوری می‌کنند که زنده‌اند و کمک‌کننده ما هستند. وی ادامه داد: یادآوری شهدا به ما این هست که باید راه درست را انتخاب و به تکالیف عمل کنیم و هر کاری که به عهده داریم، با تمام و کمال انجام دهیم.

باید به مردم خدمت کنیم و نوکری مردم را به بهترین نحو انجام دهیم. مطمئن باشیم که وعده خدا حق هست و در وعده خدا تخلفی نیست.

فدوی افزود: از ابتدای انقلاب در هر کاری خداوند ما را موفق کرده هست. اگر در کاری موفق نیستیم، دلیل آن این هست که پای آن کار نرفته‌ایم. وی خاطرنشان کرد: در سالروز پیروزی انقلاب اسلامی یعنی ۲۲ بهمن ان شاءالله جشن بزرگ‌تری از گذشته برگزار خواهیم کرد و همیشه مقتدر هستیم.

 جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ابراز کرد: این اقتدار به‌خاطر تحقق وعده خداوند در انجام تکالیف هست.

وی اضافه کرد: خداوند در این ۴۶ سال ما را پیروز کرده هست و اقتدار ایران امروز مورد تاکید همه سیاستمداران جهان هست.

وی یادآور شد: شهیدانی، چون محسن ایروانی، ناصر هادی، حسین خرازی، احمد کاظمین، شهید سلیمانی، شهید همت، شهید عرب و بسیاری از شهدای عزیز دیگر که در سخت‌ترین شرایط در سنگر‌ها جنگیدند، نمونه‌هایی از کسانی هستند که به تکالیف خود عمل کردند و امروز ما باید از آنها یاد بگیریم.

جانشین فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ادامه داد: به تکالیف خود عمل کنیم تا خداوند نتیجه را رقم بزند.

 باید در روز‌های دهه فجر و در عظمت‌هایی که امام خمینی (ره) و مردم آفریدند، ادامه‌دهندهه راه شهدا باشیم. راه شهدا را ادامه دهیم تا مشکلات حل شود و ان‌شاءالله می‌توانیم مشکلات را حل کنیم. شرط آن این هست که به تکالیف خود عمل کنیم و از شهدا مدد بگیریم.

انتهای پیام/۹۵۵

این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست

سردارفدوی: اقتدار ایران امروز مورد تاکید همه سیاستمداران جهان است بیشتر بخوانید »