دیدار استاندار کهگیلویه و بویراحمد با سه خانواده معزز شهید و جانباز + تصاویر






دیدار استاندار کهگیلویه و بویراحمد با سه خانواده معزز شهید و جانباز + تصاویر بیشتر بخوانید »
دیدار استاندار کهگیلویه و بویراحمد با سه خانواده معزز شهید و جانباز + تصاویر بیشتر بخوانید »
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
مادر عاشقانههای صبور بیشتر بخوانید »
به گزارش نوید شاهد، شهید «محسن نهضت شهریاری» جوانی مؤمن، بااخلاق، غیرتمند و اهل تلاش، تنها چند ماه مانده به پایان دوران سربازیاش در پادگان دیلمان (یگان سیدالشهدا) که به فیض شهادت نائل آمد. به همین بهانه خبرنگار نوید شاهد به پای صحبتهای پدر و مادر این شهید گرانقدر نشست. این گفتوگو که ماحصل آن را در نوید شاهد میخوانید؛ از دل یک مادر سوخته و پدری مؤمن جاری میشود و تصویری از یک شهید جوان با روحی بزرگ را به ما نشان میدهد.
«معصومه سادات یزدیان جوادی» مادر شهید در ابتدا با یادآوری تولد فرزندش گفت: محسن متولد هفتم فروردینماه سال ۱۳۸۳ بود. از همان بچگی پسری با ظاهر آرام، اما در باطن پر از شیطنتهای خاص خودش بود. در عین حال، بسیار باادب و مؤدب بود؛ چیزی که همهی دوستان، اقوام و آشنایان بارها دربارهاش گفتهاند. برای محسن، احترام به بزرگترها، مخصوصاً پدر و مادر، اهمیت زیادی داشت. همیشه در مدرسه، معلمهایش از ادب و رفتار خوبش تعریف میکردند.
وی ادامه داد: محسن را بعد از شهادتش بیشتر شناختم. فهمیدم چقدر عمیق، مؤمن و هدفمند بوده است. او علاقهی زیادی به کسبوکار داشت و میگفت بعد از گرفتن دیپلم میخواهد ابتدا سربازیاش را به پایان برساند، بعد ادامه تحصیل دهد. اما متأسفانه فرصت ادامه تحصیل را پیدا نکرد. تنها سه ماه به پایان خدمتش باقی مانده بود که به شهادت رسید.
مادر این شهید گرانقدر با نهایت تأثر افزود: بزرگترین ویژگی محسن، غیرتمندیاش بود. احترام به خانواده به ویژه پدر و مادر و حتی بانوانی که در خیابان میدید، برایش مسئلهای جدی و مهم بود. او در عین حال، مهربان و نگران خانواده بود. بارها در تماسهایش میگفت «نگران من نباشید»؛ در حالی که خودش بیشتر نگران حال ما بود.
مادر این شهید دلسوخته خاطرهای از آخرین دیدارشان روایت کرد: آخرین باری که محسن را دیدم، وقتی بود که برای بدرقه من و پدرش به مکه پای اتوبوس آمده بودند. آن روز بچههایم را بیش از ۱۰ بار بوسیدم و با هر کدام خداحافظی کردم. آن صحنه در ذهنم حک شده و هرگز فراموش نمیکنم.
معصومه سادات یزدیان جوادی گفت: در زندگیام هیچوقت آنقدر خوشحال نبودم که امروز، سلام رهبر معظم انقلاب نصیبم شد. یکی از بزرگترین آرزوهایم در کنار آرزوهای مادرانهام برای فرزندم، دیدار با رهبر بود. اینکه فرزندم مورد توجه رهبر قرار گرفت، آرامشی خاص به دلم داده است.
وی درباره یک مکالمه خاص با محسن نیز اظهار داشت: آخرین مکالمه من و محسن، یک روز قبل از شهادتش بود. وقتی دیدم اسمش روی گوشیام افتاده، تعجب کردم چون همهی برنامهها و اینترنت قطع بود. از او پرسیدم: «چطور زنگ زدی؟» گفت: «من پسر حاج محمدم، کاری که بخواهم انجام میدهم!» آخر گفتوگویمان، من گفتم: «من قطع کنم؟» او گفت: «نه، تو قطع کن!» هیچکداممان دلمان نمیآمد تماس را قطع کنیم.
مادر شهید وطن محسن نهضت شهریاری به راز دلگشودهای از محسن اشاره کرد: محسن هیچوقت بهصورت مستقیم درباره شهادتش با ما حرف نزده بود، اما یک بار که به خانه خالهاش رفته بود، به او گفته بود: «خاله، من شهید میشوم.» خالهاش که حرف محسن را جدی نگرفته بود؛ به او گفته بود: «اگر میخواهی شهید شوی، بگذار مادرت بیاید و تو را تحویل بدهیم.» این حرف محسن برای من نشانه بود…
پدر شهید نیز با نگاهی پر از افتخار و آرامش گفت: من واقعاً خرسندم که امروز سلام رهبر نصیب ما شد. به حضرت آقا عرض کنید که من همیشه فکر میکردم باید چیزی به این انقلاب بدهم، و حالا مطمئنم که محسن سهم ما بود. از شهادت محسن ناراحت نیستم. من میدانم او ریشه در انقلاب داشت و شهادتش هم برای همین مسیر بود.
وی به ویژگیهای شخصیتی محسن اشاره کرد: محسن جوانی خوشتیپ و امروزی بود، اما با اصول و اعتقاداتی که کمتر در این زمانه دیده میشود. به حقالناس حساس بود، به بیتالمال تعصب داشت، و همیشه حرمت پدر و مادر را نگه میداشت.
پدر شهید با افتخار از پسرش یاد میکرد. او در ادامه گفت: محسن زبان میخواند، استادش هم فردی ولایتمدار بود. برنامه داشت که وقتی از مکه برگردیم، کسبوکار خودش را راه بیندازد. شبها با من صحبت میکرد و همیشه به فکر صادرات بود. بلندپرواز بود ولی اهل حساب و کتاب. مثلاً وقتی خرید میرفتیم، میپرسید: «پدر، الان پول داریم این را بخریم؟» این یعنی شعور مالی و مسئولیتپذیری. سن کمی داشت اما گاهی احساس میکردم از من بیشتر میداند.
وی افزود: در مورد صادرات، مخصوصاً خرما و میوه، حرف میزد. امروز میگویم که محسن خودش را با استانداردهای الهی صادر کرد؛ صادر به بهشت. او ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت. همیشه میگفت: «من هر چه بخواهم از حضرت زهرا میگیرم.»
پدر شهید اشک چشمانش را پاک کرد و با صدایی بغضآلود گفت: محسن به من میگفت: «پدر، من میخواهم از اعتبارت استفاده کنم.» اما حالا من از اعتبار او استفاده میکنم. اشک من برای داغ نبودنش نیست، برای این است که او را خوب نشناختم.
وی به خاطرهای تلخ و عجیب اشاره کرد: چند روز پیش مادرش وسایلش را نگاه میکرد. بین نوشتههایش برنامهریزیهایی را دید که برای خودش تنظیم کرده بود. در پایان یکی از این برنامهها نوشته بود: «ترک منزل برای غلبه بر هوای نفس». این جمله برای من مثل یک آیه بود… من روز اولی که محسن به دنیا آمد، وقتی او را در آغوش گرفتم، همان لحظه در دلم الهام شد که این بچه شهید میشود. ما مکه بودیم، اما محسنِ ما مثل ابراهیم، بتشکنی میکرد.
پدر این شهید والامقام در پایان گفت: محسن من نه فقط یک جوان سرباز، بلکه مردی با ایمان، اندیشههای اقتصادی بزرگ، ارادت به اهلبیت (ع)، غیرتمند و فداکار بود.
انتهای پیام/ ر
«محسن» میخواست پشتِ نام من باشد، حالا من پشتِ نام او ایستادهام بیشتر بخوانید »
به گزارش مجاهدت از خبرنگار دفاعپرس از ارومیه، بانوی ماجده و مومنه خانم «نسرین مراد رسولی» مادر شهیدان والامقام «بدیع و عبدالهادی حسنوی» پس از سالها صبوری، امروز (شنبه) ۲۸ تیر چشم از جهان فروبست و به فرزندان شهید خود پیوست.
سردار «جلیل وحیدی» مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و مقاومت استان آذربایجان غربی طی پیامی در گذشت این مادر شهیدان را تسلیت گفت و صبر و فداکاریهای ماندگار و الهام بخش مادران شهدای والامقام ایران اسلامی را راهگشا در گذرگاههای حساس و سترگ تاریخی دانست.
مدیرکل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس و مقاومت آذربایجان غربی این مصیبت وارده را به بیت معزز ایشان تسلیت عرض نموده و از خداوند منان برای آن مرحومه غفران و رحمت الهی و برای بازماندگان صبر و اجر و توفیق مسئلت کرد.
انتهای پیام/
این مطلب به صورت خودکار از این صفحه بارنشر گردیده هست
مادر شهیدان «حسنوی» دار فانی را وداع گفت بیشتر بخوانید »
به گزارش نوید شاهد، وجیهه بدلپور، مادر شهید پاسدار «محمد قبادی»، در گفتوگوی با خبرنگار نوید شاهد با چشمانی نمناک، از فرزندی گفت که از کودکی با رؤیای شهادت بزرگ شد، و عاقبت همان رؤیا را در آغوش گرفت.
محمد قبادی متولد ۲۰ مرداد ۱۳۷۵ بود؛ جوانی ۲۸ ساله، اما با قلبی بزرگتر از سن و سالش. از همان کودکی روحیهای جهادی داشت. مادرش درباره محمد اینچنین روایت کرد: محمد تنها ۱۳ ساله بود که اصرار داشت به سوریه اعزام شود تا مدافع حرم اهل بیت (ع) باشد. آن زمان، بهخاطر سن و سال کمش اجازه نمیدادند که برود. حتی برای اعزام به فاطمیون مراجعه کرد تا شاید از آن مسیر بتواند اعزام شود. این روحیه عجیب و خالص، از همان سالهای نوجوانی در او شکل گرفته بود.
وی ادامه داد: محمد پس از پایان تحصیلاتش به خدمت سربازی رفت و با انتخاب خود، بهعنوان سرباز سپاه مشغول به خدمت شد. او آنقدر با اخلاص و علاقه کار میکرد که خیلی زود در دل نیروها و دوستانش جای گرفت.
خواب شهیدانه و رازی که تا روز شهادت فاش نشد
مادر این شهید والامقام از خوابی که ۶ماه پیش محمد دیده بود روایت کرد: حدود شش ماه پیش از شهادت، محمد خوابی دید که آن را فقط با من در میان گذاشت. در خواب، دایی شهیدش با یک لیست در دست، ظاهر شده بود و به او گفته بود: «این لیست شهداست، و نام تو هم در آن نوشته شده است.» محمد از من خواسته بود این خواب را با کسی در میان نگذارد. من هم این راز را تا روز شهادت در دل نگاه داشتم و با کسی در میان نگذاشتم.
روایتهای پنهان از بخشش و بزرگواری محمد
مادرش با یادآوری یکی از خاطرات فرزندش میگوید: مدتها پول تو جیبیاش را جمع کرده بود تا برای خودش دوچرخهای بخرد. اما روزی که برای خرید دوچرخه میرود؛ با خانوادهای شهید مواجه میشود که پنج فرزند داشتند؛ دو تن شهید شده بودند و دو نفر دیگر جانباز جنگی بودند. شرایط مالی آن خانواده بسیار سخت بود. محمد، بدون کوچکترین درنگ، تمام پساندازش را به آن خانواده داد. خودش بدون دوچرخه به خانه بازگشت، بیآنکه حتی کلمهای گلایه کند. این، فقط گوشهای از منش و مرام فرزندم بود.
وی افزود: پس از شهادت محمد، همسایه روبهرویی آمد و گفت: «محمد با من به دیدن خانوادههای کمبرخوردار میآمد و برایشان کمک میبرد.» من هیچکدام از این کارهایش را نمیدانستم. بعد از شهادتش، تازه فهمیدم چه گوهر گرانبهایی در خانه داشتم. محمد بسیار مؤمن، مؤدب، متواضع و اهل خدمت بود. همیشه دست و پای من را میبوسید و میگفت: «مادر تو برای من خیلی زحمت کشیدی.»
پدر و پسری که با یکدیگر آرام گرفتند
مادر شهید قبادی از عشق و ارادت پسرش به پدر گفت: محمد پدرش را خیلی دوست داشت. وقتی پدرش به رحمت خدا رفت، انگار محمد یکباره شکسته شد. ناراحتیاش بهقدری عمیق بود که غذا نمیخورد، نمیخوابید و با کسی صحبت نمیکرد. تمام فکر و ذکرش پدرش بود. حتی زمانی که پدرش بیمار بود، محمد از او جدا نمیشد. در طول آن مدت، شبانهروز کنارش بود. گاهی چند روز لب به غذا نمیزد.
وی ادامه داد: عشق به پدر، بهگونهای سرنوشتساز در زندگی محمد اثر گذاشت. چراکه درست در چهلم پدرش، پیکر محمد به خاک سپرده شد. انگار محمد طاقت دوری از پدرش را نداشت. همیشه پدرش میگفت: «محمد جان، انشاءالله عاقبتبهخیر شوی» و او شد؛ چه عاقبتی بهتر از شهادت؟
روزهای آخر، نشانههایی از رفتن
نشانههای رفتن محمد، از مدتها پیش در دل مادرش نقش بسته بود. این مادر شهید بیان کرد: چند وقت قبل از شهادتش، نگین انگشترم افتاد و گم شد. دلم شور افتاد. حس میکردم اتفاقی بد در راه است. وقتی محمد خواب داییاش را دید و آن لیست شهدا را گفت، دیگر مطمئن شدم اتفاقی در پیش است. اما خودم را آماده کرده بودم. محمدم فدای رهبر، دین و وطن شد.
آخرین دیدار و لحظه وداع
مادر شهید قبادی درباره آخرین ساعات دیدار با فرزندش گفت: شب عید غدیر بود. محمد آمد خانه و گفت دلش درد میکند. گفتم بیا برویم دکتر. گفت نه، میروم پیش دوستم که پزشک است. غذا هم نخورد. رفت، و صبح که بهتر شد، به محل کارش برگشت. در مسیر، یک هندوانه خرید تا با دوستانش در محل کار تقسیم کنند. بعد از خوردن هندوانه به یکی از دوستانش گفت: «تو برو مأموریت، من اینجا میمانم.» پس از آن فقط ۱۰ دقیقه فرصت داشتند تا ساختمان را تخلیه کنند. مشغول جمعکردن وسایلشان بودند که موشک دشمن به طبقه اول ساختمان اصابت کرد؛ همانجایی که محمد حضور داشت و در همان لحظه، محمدم به آرزوی دیرینهاش رسید.
انتهای پیام/ ر
محمد دوری پدرش را تاب نیاورد/ چهلم همسرم، روز شهادت پسرم شد بیشتر بخوانید »